فایل ورد کامل مقاله اخلاق نمونه در سیره امام علی (ع)؛ بررسی علمی آموزه‌های دینی، فلسفی و اجتماعی


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
فایل ورد و پاورپوینت
20870
4 بازدید
۹۹,۰۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 فایل ورد کامل مقاله اخلاق نمونه در سیره امام علی (ع)؛ بررسی علمی آموزه‌های دینی، فلسفی و اجتماعی دارای ۱۶۹ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد فایل ورد کامل مقاله اخلاق نمونه در سیره امام علی (ع)؛ بررسی علمی آموزه‌های دینی، فلسفی و اجتماعی  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله اخلاق نمونه در سیره امام علی (ع)؛ بررسی علمی آموزه‌های دینی، فلسفی و اجتماعی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله اخلاق نمونه در سیره امام علی (ع)؛ بررسی علمی آموزه‌های دینی، فلسفی و اجتماعی :

اخلاق نمونه امام علی(ع)

چکیده:

شکى نیست که سبقت در کارهاى خیر نوعى امتیاز و فضیلت است، و پروردگار عالم درآیات زیادى بندگانش را به انجام آنها،و سبقت گرفتن به یکدیگر دعوت مى‏فرماید
مؤمنین پیشتاز از مهاجرین و انصار،و کسانى که از آنان به نیکى پیروى کردند،خداوند از آنان خشنود،و آنان نیز از او خشنودند،و باغهایى از بهشت‏براآنان فراهم گردیده،که نهرها از زیر درختانش جریان دارد،و این گروه براى همیشه در آن خواهند ماند،و این پیروزى بزرگى اسدر این آیات چنانچه ملاحظه مى‏فرمائید،پروردگار عالم از اشخاص پیشتاز در کارهاى خیر،و مخصوصا از مهاجرین و انصارى که جزو نخستین مؤمنین هستند به نیکى یاد نموده،و پاداش بهشت و«فوز عظیم‏»وعده مى‏دهد.

نظر دانشمندان و مورخین اسلام که على نخستین مؤمن اس تمام دانشمندان و مورخان و سیره نویسان اتفاق نظر دارند که‏«على بن ابیطالب علیه السلام‏»اولین فردى است که رسالت پیامبر خدا را تایید کرده،و در حساسترین و خطرناکترین ایام جان خود را با رضاى الهى معامله نموده است،البته در این میان برخى مغرضین که تحمل فضایل آن حضرت را نداشته‏اند،گاهى برخلاف‏«اجماع حاصله‏»سنگ اندازى کرده‏اند،که کسى از شخصیت‏هاى اسلامى و تاریخى به آن توجه نکرده است.
آیا على (ع) قبل از رسالت پیامبر خدا مؤمن نبود؟
مطالبى که در مورد پیشتازى امیر المؤمنین على علیه السلام در تایید رسالت پیامبر خدا و ایمان آوردنش بحث کردیم،و شواهد زنده‏اى از کتابهاى اهل سنت نقل نمودیم،هرگز ایمان وى را منحصر به ایام بعد از رسالت رسول خدا نمى‏نماید،بلکه على علیه السلام از اول تولدش مؤمن بوده،و نور و فطرت و خمیره‏اش با رسول اکرم صلى الله علیه و آله یکسان مى‏باشد،و هیچ زمانى را نمى‏توان تصور کرد که على علیه السلام در آن دوران مؤمن نبوده است.

مقدمه;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;

شکى نیست که سبقت در کارهاى خیر نوعى امتیازوفضیلت است، و مؤمنین پیشتاز از مهاجرین و انصار،و کسانى که از آنان به نیکى پیروى کردند،خداوند از آنان خشنود،و آنان نیز از او خشنودند،و باغهایى از بهشت‏براى آنان فراهم گردیده،که نهرها از زیر درختانش جریان دارد،و این گروه براى همیشه در آن خواهند ماند،و این پیروزى بزرگى است در این آیات چنانچه ملاحظه مى‏فرمائید،پروردگار عالم از اشخاص پیشتاز دکارهاى خیر،و مخصوصا از مهاجرین و انصارى که جزو نخستین مؤمنین هستند به نیکى یاد نموده،و پاداش بهشت و«فوز عظیم‏»وعده مى‏دهد.

پروردگارعالم درآیات زیادى بندگانش را به انجام آنها،و سبقت گرفتن به یکدیگر دعوت مى‏فرماید. در میان تاریخ نویسان،در مورد این که حضرت على علیه السلام اولین مومن به خدا و پیا از مجموع آیات و تفسیرها و احادیث نبوى و علوى و نظرات دانشمندان بزرگ اهل سنت،چنین به دست مى‏آید که‏«امیر المؤمنین على علیه السلام‏»نخستین مؤمن به خدا و پیامبر در میان تمام مسلمانان است،و این یک موضوع مسلم تاریخى است که کوچکترین شبهه‏اى ندارد.
این حدیث،آن هم در یک منبع معتبر اهل سنت‏یک دنیا معنى دارد،و مى‏رساند که على علیه السلام‏«عدل‏»پیامبر است،و درک و ایمان و معرفت وى مخصوص دوران رسالت نبوى نیست،بلکه قبل از این دوران هم با«عالم غیب‏»مربوط بوده است هر چند از نظر ظاهرى یک کودک چند ساله‏اى بیش نبود!!! على علیه السلام اساس عترت در هر صورت در این بخش ویژگى مهم عترت تبیین شد.اهتمام راه عترت آشکار گشت و على علیه السلام به عنوان محور و اساس عترت والاترین ویژگى‏اش همتاى قرآن بودن است.فضیلتى برتر از وحى بودن و ظرفیت تعلیم حقایق الهى را داشتن و مسجود برترین موجودات جهان‏«فرشتگان‏»قرار گرفتن تصور نمى‏شود.از همین نکته خطر انحراف از راه عترت و خطر دست رد زدن به سینه عترت آشکار مى‏شود که نابسامانى‏هاى امت اسلامى از این سمت‏سو سویه مى‏گیرد.عترت سیل خروشان معارف است:ینحدر عنى السیل‏«از من معارف الهى چون سیل خروشان سرازیر است.

روش تحقیق:

استفاده ازقرآن کریم _بااستفاده ازرایانه_مدت اجرای طرح حدود۴ماه_مسایل و مشکل مسیرراه تحقیق محدودیت وقت بوده است

ادبیات وسوابق موضوع:

این موضوع از جایی که منبع آن قرآن است سابقه ای طولانی دارد

على نخستین مؤمن به خدا و پیامبرش

شکى نیست که سبقت در کارهاى خیر نوعى امتیاز و فضیلت است، و پروردگار عالم در آیات زیادى بندگانش را به انجام آنها،و سبقت گرفتن به یکدیگر دعوت مى‏فرماید.
(۱)
تقدم در ایمان و تصدیق و یارى رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز یکى از امتیازات بزرگ براى مؤمنین شمرده شده،و پروردگار عالم و در کلام الله مجید از گروه پیشگامان به نیکى یاد کرده،و وعده بزرگ و پاداش مضاعف به آنان مى‏دهد!
«و السابقون السابقون.اولئک المقربون‏» (۲)
پیشگامان پیشگامان،در پیشگاه خدا مقربند.
این آیه افراد پیشتاز در کارهاى نیک،به ویژه ایمان و فداکارى را تمجید مى‏نماید. (۳) و در آیه دیگرى در مورد«مهاجرین و انصار»که زودتر از دیگران آئین یکتا پرستى را پذیرفته،و به وظیفه خود عمل نموده‏اند;وعده رضاى خدا،و بهشت جاودانى مرحمت گردیده است:
«و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار و الذین اتبعوهم باحسان رضى الله
عنهم و رضوا عنه،و اعد لهم جنات تجرى تحتها الانهار،خالدین فیها ابدا ذلک الفوز العظیم‏» (۴)
مؤمنین پیشتاز از مهاجرین و انصار،و کسانى که از آنان به نیکى پیروى کردند،خداوند از آنان خشنود،و آنان نیز از او خشنودند،و باغهایى از بهشت‏براى آنان فراهم گردیده،که نهرها از زیر

درختانش جریان دارد،و این گروه براى همیشه در آن خواهند ماند،و این پیروزى بزرگى است
در این آیات چنانچه ملاحظه مى‏فرمائید،پروردگار عالم از اشخاص پیشتاز در کارهاى خیر،و مخصوصا از مهاجرین و انصارى که جزو نخستین مؤمنین هستند به نیکى
یاد نموده،و پاداش بهشت و«فوز عظیم‏»وعده مى‏دهد.
در ذیل این آیات در تفسیرهاى‏«شیعه و سنى‏»احادیثى در ارتباط با سبقت ایمان حضرت على علیه السلام مطالب جالب توجهى آمده است،از آن جمله در حدیثى‏«ابن عباس‏»از رسول خدا صل

ى الله علیه و آله نقل مى‏کند،که‏«جبرئیل امین‏»از سوى خدا آمده و در رابطه با آیه نخست فرمود:
ذلک على و شیعته‏هم السابقون من الله بکرامتهم. (۵)
«آنان على و پیروان او هستند،که پیشتازان به سوى بهشت،و مقربان درگاه الهى مى‏باشند،به خاطر عظمتى که خداوند براى آنان قائل است.»
علاوه بر این حدیث،صدها حدیث دیگر،و نقل‏هاى تاریخى از منابع معتبر اهل سنت‏به دست ما رسیده است که حاکى است امیر المؤمنین نخستین و پیشگام‏ترین افراد است در ایمان به خدا و رسول وى.
مرحوم‏«علامه امینى‏»رضوان الله تعالى علیه در کتاب شریف‏«الغدیر»یکصد حدیث از کتاب‏هاى اهل‏«سنت‏»در این باره آورده،و یکایک،و همه آنها را نقل مى‏کند!!! (۶)
و خود امیر المؤمنین على علیه السلام در تمام مناظره‏ها و محاجه‏هایش با رقبا و غاصبان لایت‏به این موضوع تمسک نموده،و آن را یکى از فضایل و امتیازات خویش به حساب مى‏آورد،و مرتب در سخنرانى‏هایش به مردم عادى نیز آن را گوشزد مى‏فرمود. (۷) پس ازاین جملات و شواهد زنده قرآنى و حدیثى نتیجه مى‏گیریم که پیشتازى در ایمان به خدا و پیامبر عزیز اسلام،خود یک امتیاز بزرگ،و موجب افتخار مى‏باشد،که على علیه السلام آن را از آن خود ساخته است.
على (ع) خود را نخستین مؤمن مى‏داند
در پیشگام بودن حضرت على علیه السلام در ایمان به خدا و رسولش،علاوه بر آیات
و تفاسیرى که نقل کردیم،خود آن حضرت نیز در موارد زیادى به آن تمسک مى‏فرمود،و ما در اینجا

نمونه‏هاى اندى ذکر مى‏کنیم:
۱-قال على (ع) :«انا عبد الله و اخو رسوله،و انا الصدیق الاکبر،لا یقولها بعدى الا کذاب مفتر،و لقد صلیت قبل الناس سبع سنین.» (۸)
«على (ع) مى‏فرمایند:من بنده خدا و برادر پیامبرم،صدیق اکبر منم،این ادعا را کسى نمى‏کند مگر این که دروغگوى آشکار و بزرگ است،هان اى مردم!بدانید که من هفت‏سال قبل از دیگران نماز خواندم‏»
۲-قال على (ع) :«و لقد کان یجاور فى کل سنه بحراء فاراه و لا یراه غیرى و لم یجمع بیت واحد

یومئذ فى الاسلام غیر رسول الله (ص) و خدیجه و انا ثالثهما،ارى نور الوحى و الرساله،و اشم ریح النبویه;» (۹)
«رسول خدا در هر سالى (یکماه) در غار«حراء»به عبادت مى‏پرداخت،جز من کسى او
را نمى‏دید و فقط من در کنارش بودم،و در آن زمان اسلام به هیچ خانه‏اى نیامده بود مگر به خانه رسول خدا و خدیجه و من که در کنار آنان بودم،نور«وحى‏»و رسالت را مى‏دیدم،و بوى خوش نبوت را مى‏بوئیدم.»
۳-قال على (ع) :«;فانا اول من آمن به،ام على نبیه؟فانا اول من صدقه;» (۱۰)
در جنگ‏«صفین‏»چون سپاه آن حضرت بعد از حیله‏«معاویه و عمروعاص‏»دست از جنگ
برداشته و گروه منافقین به ساحت مقدس و با عظمت مولاى متقیان جسارت کردند،حضرت در جواب آنان فرمودند:«آیا به خدا دروغ مى‏گویم؟در حالى که من‏نخستین فردى هستم که به او ایمان آورده‏ام؟و یا به پیامبر دروغ مى‏گویم که باز نخستین شخصى هستم که رسالت وى را تصدیق کردم.»
از این فرازهاى نمونه که از دهها مورد دیگر برگزیدیم،به صراحت‏به دست مى‏آید که آن حضرت (علاوه بر فضایل دیگرش که در جاى خود بحث مى‏گردد) در سبقت ایمان و تایید و تصدیق رسالت پیامبر خدا پیشتاز بوده،و بر تمام مؤمنین و اصحاب رسول
گرامى اسلام پیشى گرفته است.
رسول خدا پیشگامى على را تایید مى‏کند
پیامبر گرامى اسلام طبق دستور صریح قرآن مجید مبین حق و باطل،و رافع اختلاف
در میان مردم است،و خداوند متعال تاکید مى‏کند که مردم هنگام بروز اختلاف به آن حضرت مراجعه نموده و از طریق وى مشکل خویش را برطرف سازند. (۱۱) اگر چه پیشتازى امیر المؤمنین در ایم

ان به خدا و پیامبر مورد اتفاق و اجماع مسلمین است،و دانشمندان اهل سنت‏به آن اعتراف کرده‏اند (۱۲) ،و لیکن گاهى شیاطین مغرض و دشمنان لایت‏بحق على علیه السلام حرفهایى مى‏زنند که ایجاب مى‏کند از سخنان در بار پیامبر اسلام،آن هم از کتاب‏هاى معتبر برادران اهل سنت در این مورد به احادیثى تبرک جسته،و نمونه‏هایى را ذکر کنیم:
۱-عن عمر بن خطاب،قال:قال رسول الله (ص) :«;انت اول الناس اسلاما و اول
الناس ایمانا و انت منى بمنزله هارون من موسى‏» (۱۳)
«عمر بن خطاب‏»مى‏گوید:با جمعى به محضر پیامبر خدا شرفیاب شدیم،ناگاه آن حضرت
ست‏خود را بر شانه على علیه السلام گذاشته و فرمود:«تو نخستین کسى هستى که با

اسلام خود رسالت مرا تایید نموده و ایمان آوردى،نسبت تو به من همانند نسبت
هارون پیامبر است‏به موسى! »
۲-عن النبى (ص) :«اولکم واردا على الحوض اولکم اسلاما على بن ابیطالب‏» (۱۴)
رسول خدا فرمودند:نخستین کسى که در«حوض کوثر»بر من وارد مى‏گردد،آن‏شخص است
که پیش از همه ایمان آورده است،و او«على بن ابیطالب‏»مى‏باشد.»
۳-قال رسول الله (ص) :«لقد صلت الملائکه على و على على سبع سنین لم تصل على
ثالث لنا» (۱۵)
همانا ملائکه خداوند هفت‏سال براى من و على درود و صلوات فرستاده‏اند که هنوز
از شخص ثالثى خبرى نبود!!
۴-قال ایضا:«على اول من آمن بى،و اول من یصافحنى یوم القیامه،و هو الصدیق
الاکبر،و هو الفاروق یفرق بین الحق و الباطل.» (۱۶)
نبى اعظم در مورد عظمت على علیه السلام مى‏فرماید:على اولین کسى است که به من
ایمان آورده،و نخستین کسى است که در روز قیامت‏با من مصافحه مى‏کند،و اوست که
صدیق اکبر است، و بین حق و باطل تمیز مى‏دهد!!
۵-و در حدیث دیگرى مى‏فرمایند:على نخستین کسى است که با من نماز خواند. (۱۷)
۶-عن ابن عباس قال:سمعت عمر بن الخطاب یقول:کفوا عن ذکر على بن ابى طالب فقد
رایت من رسول الله (ص) فیه خصالا لان تکون لى واحده منهن فى آل الخطاب احب
الى مما طلعت علیه الشمس;قال رسول الله:انک مخاصم تخاصم انت اول المؤمنین
ایمانا،و اعلمهم بایام الله،و اوفاهم بعهده و اقسمهم بالسویه،; (۱۸)
ابن عباس مى‏گوید«از خلیفه دوم‏»شنیدم که مى‏گفت:هر گز در مورد«على بن

ابیطالب‏»بد نگوئید،زیرا از پیامبر خدا درباره وى صفاتى را شنیدم که هرگاه
یکى از آنها در«آل خطاب‏»بود، براى من بهتر از همه آنها بود که آفتاب بر آنها
مى‏تابد!!
آنگاه قضیه مبسوطى را شرح مى‏دهد که با همفکران خود«ابو بکر و ابو عبیده‏»به
محضر رسول خدا رسیدند،در حالى که آن حضرت به على علیه السلام تکیه نموده و از
اوکمک مى‏گرفت، فرمودند:على!با تو مخاصمه و محاجه خواهند کرد،تو نخستین فردى
هستى که به من ایمان آوردى،و تو به‏«ایام الله‏»و روزهاى خاص از همه
داناترى!!و از جهت وفا و تعهد و عدالت نیز بر همه برترى دارى!!تو از همگان

براى مردم مهربانترى;
همه این احادیث‏ششگانه که از طریق اهل سنت و از منابع معتبر آنان ذکر
گردید،حاکى است که امیر المؤمنین نه تنها نخستین فردى است که به خدا و

پیامبرش ایمان آورده،و در راه رضاى خدا و رسولش فداکارى کرده است،بلکه داراى
امتیازات خاص و منحصر به فردى است که‏«خلیفه دوم‏»براى دارا بودن به یکى از
آنها سینه چاک مى‏کند،و داشتن یک صفت علوى را بهتر از تمام دنیا و ما فیها
مى‏داند،آرى على در تمام صفات انسانى و اسلامى نظیر نداشته و ندارد;
نظر دانشمندان و مورخین اسلام که على نخستین مؤمن است
تمام دانشمندان و مورخان و سیره نویسان اتفاق نظر دارند که‏«على بن ابیطالب
علیه السلام‏»اولین فردى است که رسالت پیامبر خدا را تایید کرده،و در
حساسترین و خطرناکترین ایام جان خود را با رضاى الهى معامله نموده است،البته
در این میان برخى مغرضین که تحمل فضایل آن حضرت را نداشته‏اند،گاهى بر
خلاف‏«اجماع حاصله‏»سنگ اندازى کرده‏اند،که کسى از شخصیت‏هاى اسلامى و تاریخى
به آن توجه نکرده است.
«ابن ابى الحدید»امام‏«معتزله‏»که یکى از مورخین و محققین و دانشمندان بزرگ
اهل سنت است، مى‏نویسد:
«و اعلم ان شیوخنا المتکلمین لا یکادون یختلفون فى ان اول الناس اسلاما على
بن ابیطالب علیه السلام‏» (۱۹)
بدان که در میان اکابر و بزرگان و متکلمین گروه‏«معتزله‏»اختلافى نیست که على
بن ابى طالب علیه السلام نخستین فردى است‏به اسلام ایمان آورده و پیامبر خدا
را تایید کرده است.
و سپس دو بیت اشعارى را که منتسب به امیر المؤمنین علیه السلام در این زمینه
است نقل نموده و مى‏نویسد:

محمد النبى اخى و صهرى و حمزه سید لشهداء عمى سبقتکم الى الاسلام طرا غلاما
ما بلغت اوان حلمى
رسول خدا برادر و پدر خانم من است و حمزه سید الشهداء عموى من مى‏باشد من بر
تمام شما در ایمان به خدا و پیامبر پیشتازم در حالى که هنوز به سن بلوغ
نرسیده بودم
و بعد در یک تتبع و تحقیق تاریخى مى‏نویسد:
«سلمان فارسى (محمدى صلى الله علیه و آله) ،ابو ذر غفارى،مقداد،خباب ارت،ابو
سعید خدرى، زید بن اسلم‏»،و اکثر اهل حدیث و تحقیق و سیره معتقدند که نخستین

مؤمن به خدا و پیامبر، على علیه السلام است،و او بر تمام صحابه و یاران
پیامبر مقدم است!! (۲۰)
و یکى دیگر از بزرگان اهل سنت‏«حاکم نیشابورى‏»است،او در این زمینه مى‏نویسد:

«لا اعلم خلافا بین اصحاب التواریخ ان علیا رضى الله عنه اولهم اسلاما;»
(۲۱)
در میان تاریخ نویسان،در مورد این که حضرت على علیه السلام اولین مومن به خدا
و پیامبر است،هیچگونه اختلاف نظر وجود ندارد.
و بالاخره مرحوم‏«علامه امینى‏»رضوان اله علیه در این زمینه (الاجماع على ان
علیا اول من اسلم) باب مخصوص را ذکر نموده،و در آن از دهها دانشمند اهل سنت و
مورخان و محققان صاحب نظر مطالبى در اعتراف به این حقیقت مسلم تاریخى آورده
است،که علاقه‏مندان تفصیل مى‏توانند به ان مراجعه فرمایند (۲۲) .
در پایان این قسمت‏با یک داستان مناسب این موضوع را پى مى‏گیریم:
«عفیف کندى‏»یک بازرگان عطر و لباس بود،او براى خرید اجناس مربوطه وارد مکه
شد،و به منزل‏«عباس بن عبد المطلب‏»مراجعه کرد،زیرا عباس نیز مردى ثروتمند و
اهل تجارت بود،آنان زمانى در کنار کعبه نشسته بودند،و به سوى آن تماشا
مى‏کردند،ناگاه رسول خدا با چهره‏اى زیبا و روشن وارد«مسجد الحرام‏»گردید،و
به سوى آسمان نگاه‏کرد (براى بررسى وقت) ،و یواش یواش به کنار کعبه آمد،دیرى
نپائید که امیر المؤمنین على علیه السلام در حالى که چهره مبارک او پر نور
بود وارد مسجد شد،و در طرف راست پیامبر خدا قرار گرفت،و سپس‏«خدیجه‏»همسر با
وفاى پیامبر عزیز اسلام وارد گشت،و در عقب آنان ایستاد;رسول اکرم با امیر
المؤمنین و خدیجه علیهم السلام مشغول نماز شدند،و مردم بت پرست این صحنه را
تماشا مى‏کردند،و رکوع و سجود و کیفیت نماز آنان را مورد توجه قرار
مى‏دادند;«عفیف بن قیس کندى‏»به‏«عباس بن عبد المطلب‏»گفت:چه امر بزرگى
است!عباس نیز جواب مشابه داد،و سپس خطاب به عفیف گفت: مى‏دانى که این جوان
کیست؟

عفیف:نه،بگو ببینم او کیست؟
عباس:او«محمد بن عبد الله‏»پسر برادرم است،آیا مى‏دانى آن جوان دیگر کیست؟
عفیف:نه،او کیست؟
عباس:او نیز پسر برادر دیگرم‏«على بن ابیطالب‏»است.آیا آن زن را مى‏شناسى؟
عفیف:نه،او را چه مى‏شناسم؟
عباس:او«خدیجه‏»دختر«خویلد»همسر«محمد»است،این پسر برادرم‏«محمد»فکر مى‏کند که
خدایش آفریدگار زمین و آسمان است،و وى را به این دین و برنامه دستور داده،او
خود را پیامبر خدا مى‏داند؟و کسى از ما او را تصدیق نکرده است،فقط همین
جوان‏«على‏»پسر عمویش،و این زن‏«خدیجه‏»همسرش او را تایید و تصدیق
کرده‏اند،سوگند به خدا در روى این زمین پهناور جز این سه نفر کسى پیرو این
دین نمى‏باشد. (۲۳)

از مجموع آیات و تفسیرها و احادیث نبوى و علوى و نظرات دانشمندان بزرگ اهل
سنت،چنین به دست مى‏آید که‏«امیر المؤمنین على علیه السلام‏»نخستین مؤمن به
خدا و پیامبر در میان تمام مسلمانان است،و این یک موضوع مسلم تاریخى است که
کوچکترین شبهه‏اى ندارد.
آیا على (ع) قبل از رسالت پیامبر خدا مؤمن نبود؟
مطالبى که در مورد پیشتازى امیر المؤمنین على علیه السلام در تایید رسالت
پیامبر خدا و ایمان آوردنش بحث کردیم،و شواهد زنده‏اى از کتابهاى اهل سنت نقل
نمودیم،هرگز ایمان وى را منحصر به ایام بعد از رسالت رسول خدا نمى‏نماید،بلکه
على علیه السلام از اول تولدش مؤمن بوده،و نور و فطرت و خمیره‏اش با رسول
اکرم صلى الله علیه و آله یکسان مى‏باشد،و هیچ زمانى را نمى‏توان تصور کرد که
على علیه السلام در آن دوران مؤمن نبوده است،اینک توجه شما را به دلایل این
موضوع حساس جلب مى‏نمایم:
۱-کان على علیه السلام یرى مع رسول الله صلى الله علیه و آله قبل الرساله
الضوء و یسمع الصوت و قال له صلى الله علیه و آله:لولا انى خاتم الانبیاء
لکنت‏شریکا فى النبوه (۲۴)
«ابن ابى الحدید»که این حدیث پر معنى را از«امام صادق علیه السلام‏»نقل
مى‏کند مى‏گوید: حضرت على علیه السلام قبل از آن که پیامبر اسلام به رسالت
مبعوث شود،نور نبوت را در چهره او مى‏دید صداى‏«ملک‏»را مى‏شنید
و پیامبر اسلام به على علیه السلام فرمود:اگر نبود این که من خاتم پیامبران

هستم،تو هم در رسالت من شریک مى‏شدى!!!
این حدیث،آن هم در یک منبع معتبر اهل سنت‏یک دنیا معنى دارد،و مى‏رساند که
على علیه السلام‏«عدل‏»پیامبر است،و درک و ایمان و معرفت وى مخصوص دوران
رسالت نبوى نیست،بلکه قبل از این دوران هم با«عالم غیب‏»مربوط بوده است هر
چند از نظر ظاهرى یک کودک چند ساله‏اى بیش نبود!!!
۲-قال على (ع) :«ما کذبت و لا کذبت و لا ضللت و لا ضل بى‏» (۲۵)
«هرگز در عمرم دروغ نگفتم،و دروغ گفته نشدم،و هیچگاه گمراه نشدم و کس

ى به
وسیله من گمراه نشده‏»
على علیه السلام در این فراز بطور صریح مى‏فرمایند:هرگز در عمرم ساعتى را
نمى‏توانید تصور کنید که من ایمان نداشته‏ام،بنابر این على علیه السلام
پیوسته ایمان داشته است هر چند صغیر و بچه بوده باشد.»در این زمینه‏«ابن ابى
الحدید»مى‏گوید:على در دوران کودکى در دست پیامبر بود،و به وسیله او تربیت
گردید و لذا عقیده و ایمان قلبى او هرگز به شرک آلوده نگردید; (۲۶) .
پى‏نوشتها:
۱) سوره بقره آیه ۱۴۸
۲) سوره واقعه ۱۰ و ۱۱
۳) در تفسیر این آیه مطالب مفیدى آمده است
۴) سوره توبه آیه ۱۰۰
۵) تفسیر مجمع البیان ج ۹ ص ۲۱۵،تفسیر المیزان ج ۱۹ ص ۱۳۴،تفسیر نمونه ج ۱۹ ص
۲۰۵، تفسیر نور الثقلین ج ۵ ص ۲۰۹
۶) الغدیر ج ۳ ص ۲۱۹ به بعد
۷) شرح ابن ابى الحدید ج ۴ ص ۱۲۲«ان امیر المؤمنین ع ما زال یدعى ذلک لنفسه و
یجعله فى افضلیته;»
۸) کنز العمال ج ۱۳ ص ۱۲۲ ش ۳۶۳۸۹،سنن ابن ماجه ج ۱ ص ۴۴ ش ۱۲۰،ابن ابى
الحدید ج ۱ ص ۳۰ الغدیر ج ۳ ص ۲۲۱ با نقل منابع معتبر دیگر از اهل سنت
۹) نهج البلاغه فیض خ ۲۳۴ ص ۸۱۱ و ۸۱۲
۱۰) نهج البلاغه ف خ ۷۰ ص ۱۶۶،شرح ابن ابى الحدید ج ۶ ص ۱۲۷
۱۱) سوره نساء آیه ۵۹

۱۲) پس از این بحث در آن زمینه نیز شواهد زنده‏اى آورده‏ایم.لطفا مراجعه
فرمائید
۱۳) کنز العمال ج ۱۳ ص ۱۲۴ ش ۳۶۳۹۵،بحار الانوار ج ۴۰ ص ۷۸
۱۴) شرح ابن ابى الحدید ج ۴ ص ۱۱۷،الغدیر ج ۳ ص ۲۲۰ و چند حدیث دیگر
۱۵) شرح ابى الحدید ج ۷ ص ۲۱۹
۱۶) فرائد السمطین ج ۱ ص ۳۹ ش ۳
۱۷) فرائد السمطین ج ۱ ص ۲۴۵ ش ۱۹۰ (ان اول من صلى معى على)
۱۸) کنز العمال ج ۱۳ ص ۱۱۷-۱۱۶ ش ۳۶۲۷۸
۲۰) ان علیا علیه السلام اول من اسلم،و فضل هؤلاء على غیره ج ۴ ص ۱۱۶
۲۱) مستدرک على الصحیحین کتاب معرفت ص ۲۲ به نقل الغدیر ج ۳ ص ۲۳۸
۲۲) الغدیر ج ۳ ص ۲۳۸ به بعد
۲۳) مسند ۱ حمد حنبل ج ۱ ص ۲۰۹ و ۲۱۰،کامل ابن اثیر ج ۲ ص ۵۷،تاریخ طبرى ۲ ص
۲۱۲ شرح ابن ابى الحدید ج ۱ ص ۲۹ ج ۴ ص ۱۱۹ و ج ۱۳ ص ۲۰۹ و ۲۲۶،کنز العمال ج
۱۳ ص ۱۱۱ ش ۳۶۳۶۲،بحار الانوار ج ۴۱ ص ۱۵۱
۲۴) شرح ابن ابى الحدید ج ۱۳ ص ۲۱۰
۲۵ ) نهج البلاغه ح ۱۷۶ ص ۱۱۷۲
۲۶) ج ۱ ص ۴:«اسلم على یدیه صبیا قبل ان یمس قلبه عقیده سابقه او یخالط عقله
شوب من شرک;»
آفتاب ولایت ص ۳۱
على اکبر بابازاده
فصاحت و بلاغت على علیه السلام

اما الفصاحه فهو (على علیه السلام) امام الفصحاء و سید البلغاء و عن کلامه
قیل دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوقین.
(ابن ابى الحدید)
نطق آدمى از نظر علم منطق فصل ممیز انسان از حیوانات دیگر است که خداوند
بحکمت‏بالغه خویش آنرا وسیله امتیاز او قرار داده است چنانکه فرماید:خلق
الانسان علمه البیان (۱) .
گوهر نفس که حقیقت آدمى است‏با سخنورى تجلى کند و بقول سعدى:
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
و بهمین جهت‏خود امام فرماید:المرء مخبوء تحت لسانه.یعنى مرد در زیر زبانش
نهفته است،و هر قدر شیوائى و رسائى سخن بیشتر باشد تاثیرش در شنونده بطور
مطلوب خواهد بود.
در دوران جاهلیت مقارن ظهور اسلام در عربستان فصحائى مانند امرء القیس و غیره
که اشعار سحر انگیز میسرودند وجود داشتند ولى فصاحت کلام على علیه السلام همه
فصحاى عرب را بتحیر و تعجب وا داشت و بالاتفاق در برابر کلام او درمانده شده
و او را امیر سخن نامیدند.

ابن ابى الحدید گوید او پیشواى فصحاء و استاد بلغاء است و در شان کلامش
گفته‏اند از سخن خدا فروتر و از سخن مردمان فراتر است و تمام فصحاء فن خطابه
و سخنورى را از سخنان و خطب او آموخته‏اند و اضافه میکند که براى اثبات
درجه‏اعلاى فصاحت و بلاغت او همین نهج البلاغه که من بشرحش اقدام مینمایم
کافى است که هیچ یک از فصحاى صحابه یک عشر آن حتى نصف عشر آنرا ن

مى‏توانند
تدوین کنند (۲) .
باز در جاى دیگر درباره فصاحت و بلاغت کلام على علیه السلام گوید:
عجبا کسى در مکه متولد شود و در همان شهر بزرگ گردد و بدون تماس و ملاقات با
حکیم و دانشمند و ادیبى بقدرى در سخنورى مهارت داشته باشد که گوئى عالم الفاظ
تسخیر شده اوست و هر چه را اراده کند بفصیح‏ترین وجهى بیان میکند.
علامه فقید سید هبه الدین شهرستانى در کتاب (ما هو نهج البلاغه؟) که تحت
عنوان نهج البلاغه چیست؟بفارسى ترجمه شده چنین مینویسد:
شخصى از یک دانشمند مسیحى بنام (امین نخله) خواست که چند کلمه از سخنان على
علیه السلام را برگزیند تا وى در کتابى گرد آورده و منتشر سازد دانشمند مزبور
در پاسخ وى چنین نوشت:
از من خواسته‏اى که صد کلمه از گفتار بلیغ‏ترین نژاد عرب (ابو الحسن) را
انتخاب کنم تا تو آنرا در کتابى منتشر سازى،من اکنون دسترس بکتابهائى که چنین
نظرى را تامین کند ندارم مگر کتابهائى چند که از جمله نهج البلاغه است.
با مسرت تمام این کتاب با عظمت را ورق زدم بخدا نمیدانم چگونه از میان صدها
کلمات على علیه السلام فقط صد کلمه را انتخاب کنم بلکه بالاتر بگویم نمیدانم
چگونه کلمه‏اى را از کلمه دیگر جدا سازم این کار درست‏باین میماند که دانه
یاقوتى را از کنار دانه دیگر بر دارم!سر انجام من این کار را کردم و در
حالیکه دستم یاقوت‏هاى درخشنده را پس و پیش میکرد دیدگانم از تابش نور آنها
خیره میگشت!
باور کردنى نیست که بگویم بواسطه تحیر و سرگردانى با چه سختى کلمه‏اى را از
این معدن لاغت‏بیرون آوردم بنا بر این نو این صد کلمه را از من بگیر و بیاد
داشته باش که این صد کلمه پرتوهائى از نور بلاغت و غنچه‏هائى از شکوفه‏فصاحت
است!آرى نعمتهائى که خداوند متعال از راه سخنان على علیه السلام بر ادبیات
عرب و جامعه عرب ارزانى داشته خیلى بیش از این صد کلمه است (۳) .
همچنین شهرستانى در کتاب دیگر مینویسد:از سخنان مستر گرنیکوى انگلیسى اس

تاد
ادبیات عرب در دانشکده علیگره هندوستان که در محضر استادان سخن و ادبائى که
در مجلس او حاضر بود و از اعجاز قرآن از او پرسیدند اینست که در پاسخ آنان
گفت:قرآن را برادر کوچکى است که نهج البلاغه نام دارد آیا براى کسى امکان
دارد که مانند این برادر کوچک را بیاورد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ
(قرآن کریم) و امکان آوردن نظیر آن باشد (۴) ؟
على علیه السلام در گفتار خود پایبند قواعد فصاحت و بلاغت نبود بلکه سخن او
خود بخود شیرین و گیرا است و قواعد فصاحت را باید از سخنان وى استخراج نمود
نه اینکه سخن او را با قواعد صاحت‏سنجید.

سخنان على علیه السلام با شور و حرارت مخصوص،حقیقت و واقعیت را بیان میکند
اجزاء سخنان او همه متناسب و بهم پیوسته است و جمال صورت و کمال معنى بهم
مرتبطند،استدلالات آن محکم و منطقش با نفوذ و مؤثر است.
معاویه گفت راه فصاحت و بلاغت را در قریش کسى غیر از على نگشود و قانون سخن
را غیر از او کسى تعلیم نکرد.ادباى نامى عرب اقرار کرده‏اند که آیین دادرسى و
فرمان نویسى از خطبه‏هاى او بدست آمده است.
لازمه بلاغت قوت فکر وجودت ذهن است که مرد سخنور بتواند فورا دقایق معانى را
در مخزن حافظه خود حاضر کند،این قوت فکر و کثرت ذکاء در على علیه السلام بحد
اعلا وجود داشت و وقتى متوجه بغرنج‏ترین مطلبى میشد تمام زوایاى تاریک آنرا
از فروغ اندیشه خود روشن میساخت.
کلام على علیه السلام بطورى است که ارتباط منطقى بین جمله‏هاى آن برقرار است
هر مطلبى که بخاطر آنحضرت خطور میکرد فورا به بهترین وجهى در قالب کلمات‏شیوا
بر زبانش جارى میشد و روى کاغذ نقش مى‏بست‏بدون اینکه در گفتن و بوجود آوردن
آن بخود زحمتى بدهد.
على علیه السلام در تعبیه کلام و فن سخنورى کار را باعجاز رسانید و همه را
متعجب نمود،بنا بنقل ابن شهر آشوب عده‏اى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و

آله در مسجد نشسته و مشغول گفتگو در مورد مسائل علمى و ادبى بودند،در این ضمن
گفته شد که حرف الف در اغلب کلمات داخل شده و کمتر کلامى گفته میشود که در آن
حرف الف نباشد.على علیه السلام که در آنجا حاضر بود چون سخن آنها را شنید بپا
خاست و فى البدیهه خطبه غرائى خواند که در حدود هفتصد کلمه بود بدون اینکه در
کلمات آن حرف الفى وجود داشته باشد،همچنین خطبه دیگرى دارد که در کلمات آن
حرف نقطه دارى وجود ندارد و چنین شروع میشود-الحمد لله الملک المحمود المالک
الودود و مصور کل مولود;. که براى پرهیز از اطاله کلام از نوشتن خطبه‏هاى

مزبور خود دارى گردید.
کسى از حضرتش پرسید امر واجب چیست و واجب‏تر از آن کدام است،و امر عجیب چیست
و عجیب‏تر کدام است،و چه چیزى سخت و مشکل و چه چیزى سخت‏تر است،و چه نزدیک و
چه نزدیکتر است؟ على علیه السلام فورا پاسخ او را منظوما چنین فرمود:
وجب على الناس ان یتوبوا لکن ترک الذنوب اوجب و الدهر فى صرفه عجیب و غفله
الناس فیه اعجب و الصبر فى النائبات صعب لکن فوت الثواب اصعب و کل ما یرتجى
قریب
و الموت من کل ذاک اقرب (۵) البته واضح و روشن است کسى که بداهه چنین پاسخى
گوید و یا فورى و بیسابقه خطبه بى نقطه و یا خطبه هفتصد کلمه‏اى ایراد کند که
یک حرف الف در کلمات آن نباشد چه نفوذى در فصاحت و بلاغت و چه تسلطى بر
ادبیات عرب خواهد داشت.
پى‏نوشتها:
(۱) سوره الرحمن آیه ۳
(۲) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد ۱ ص ۱۲
(۳) نهج البلاغه چیست ص ۲۸
(۴) نهج البلاغه چیست ص ۶
(۵) بر مردم واجب است که(از گناهان) توبه کنند،ولى ترک گناه از آن واجب‏تر
است.روزگار در گردش خود عجیب است،و غفلت و بى‏خبرى مردم در روزگار عجیب‏تر
است.شکیبائى در برابر حوادث و ناملائمات مشکل است،ولى پاداش(صبر) را از دست
دادن از آن مشکلتر است.و هر چه را که بدان امید میرود نزدیک است که برسد،ولى
مرگ از همه آنها نزدیکتر است.(از دیوان منسوب بآنحضرت) .
على کیست؟ صفحه ۲۶۴
فضل الله کمپانى

دانستن قرآن و شان نزول آن

عترت رسول الله صلى الله علیه و آله همانند قرآن منبع و کوثر معارف زلال حق و
رهنمود انسان به مقصد نهایى مى‏باشد.این دو میراث نبوت مصون از هر کژ
راهه‏اند.
قرآن همان گونه که به مصونیت‏خود از تحریف اصرار دارد،و خود را حبل الله و
عروه الوثقى مى‏نامد به تثبیت و بیان ویژگى‏هاى عترت نیز پافشارى دارد.
رسول الله صلى الله علیه و آله نیز به همان مقدار که به قرآن اهتمام
ورزید،اهمیت عترت را به امت اسلامى گوشزد نمود و در یک سخن این دو را همتراز
یک دیگر به عنوان میراث نبوت معرفى نمود: انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و
عترتى‏ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا (۱) .«من کتاب خدا و عترتم را دو
میراث در نزد شما مى‏نهم اگر به این دو چنگ آویز شدید هرگز گمراه نخواهید

شد».
در این حدیث مبارک که الفاظ و واژه‏هاى آن هم به تواتر از رسول الله صلى الله
علیه و آله رسیده است،مقام و منزلت عترت همتاى قرآن عنوان شده است و حضرت
هشدار مى‏دهد که رهنمود به مقصد در پیروى از این دو است.این دو با هم رهنمون
به حق هستند.اگر عترت بدون قرآن رهنمود نیست،قرآن بدون عترت هم خطرها در پى
دارد.زیرا که عترت زبان مقصود قرآن مى‏باشد.اگر قرآن کتاب صامت است عترت قرآن
ناطق است.کژ اندیشى و کج راهگى از قرآن و صراط مستقیم را تبیین مى‏کنند و سوء
برداشت از مفاهیم قرآن را عترت مفسر است.البته عترت که سخن‏گوى قرآن
است،معناى محاوره‏اى و مفهوم واژگانى قرآن را تبیین نمى‏کند زیرا عترت همانند
کتاب فرهنگ و لغت نیست.عترت مفهوم و مقصود و مراد و باطن قرآن را مبین
است.عترت لسان الاسلام و سخنگوى قرآن است نه لسان العرب.در فهمیدن مفهوم
واژگانى قرآن به غیر قرآن نیازى نیست.در بدست آوردن مقصود قرآن به عترت نیاز
است،که شرح این مطلب در کتاب‏«پژوهشى در علوم قرآن‏»به طور تفصیل آمده است.
(۲) عترت مبین مراد و مقصود قرآن است که پیمودن راه عترت در تبیین و بهره‏ورى
از قرآن مصونیت از خطر تفسیر به راى و تحمیل پیش داورى‏ها به قرآن است. (۳)
قرآن و عترت،دو تعبیر از یک عنوان مى‏باشند،در واقع یک حقیقتند که به دو شکل
تجلى یافته‏اند.قرآن و عترت هر دو وحیند که روز و شب با مردم سخن
مى‏گویند.گرچه یکى صامت و ناطق و دیگرى ناطق معرفى شده‏اند!در واقع قرآن و
عترت هر دو سخن الهى و هر دو وحى خدا مى‏باشند.به همین جهت همان گونه که سخن
قرآن حجت و معتبر است‏سخن عترت،سیره عترت، حتى سکوت و تقریر عترت حجت و معتبر
است که:(ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى) (۴) . تنها در مورد قرآن
نیست.عترت نیز وحى زلال و خالص است هر دو سخن و رهنمود حق،هر دو یک عروه
الوثقى،هر دو یک صراط مستقیم هستند،که مفهوم حدیث ثقلین همین است که قرآن و
عترت با هم صراط مستقیم هستند.بى هم صراط مستقیم نمى‏باشند.محورهاى وحدت قرآن
و عترت عبارتند از:صراط مستقیم بودن،وحى بودن،عروه الوثقى بودن،حق محور

بودن،کوثر معارف بودن که توضیح این محورها نیز در همان نوشتار مطرح
مى‏باشد.(۵)
بنابراین عترت که سخن‏گوى قرآن است.راه عترت اصلاح کژ راهه‏هاى خطر است.عترت
خود در این باره مى‏گوید:ذلک القرآن فاستنطقوه و لن ینطق و لکن اخبرکم عنه.
(۶) «قرآن را به سخن در آورید،لیکن با شما سخن نمى‏گوید من آن را به سخن در
مى‏آورم من از آن سخن مى‏گویم‏».با این بیان اهتمام راه عترت بهتر روشن
مى‏شود که عترت صراط اقوم است همان گونه که قرآن‏صراط اقوم مى‏باشد و مقام

رفیع عترت آشکار مى‏گردد و انگیزه رسول الله صلى الله علیه و آله که در
فرصت‏هاى گوناگون و مناسب هماره سخن از عترت داشت‏شفاف مى‏شود.
اما این که منظور از عترت و اهل بیت رسول الله صلى الله علیه و آله چه کسانى
مى‏باشند.این مطلب چون آشکار و مستند است که منظور از عترت بر اساس شواهد
قطعى روایاتى و تاریخى على و فاطمه و یازده فرزند علیهم السلام این دو شجره

طیبه مى‏باشد.این بحث‏یک بحث کلامى است.تناسب با نوشتارهاى اعتقادى دارد.
قرآن ثقل اکبر
طرح این بحث این سوال را ممکن است مطرح کند که اگر قرآن و عترت همتاى
یکدیگرند و در واقع یک حقیقت هستند و هیچ کدام بر دیگرى برترى ندارد.چرا در
آثار عترت از قرآن با عنوان ثقل اکبر،و از عترت با عنوان ثقل اصغر یاد شده
است مانند؟همان گونه که امام على علیه السلام مى‏فرماید:الم اعمل فیکم بالثقل
الاکبر و اترک فیکم الثقل الاصغر. (۷) آیا همین تعبیر دلیل برترى قرآن بر
عترت نیست؟
در پاسخ این سؤال مى‏توان گفت این تعبیر در صدد بیان برترى قرآن بر عترت
نیست.قرآن و عترت هر دو وحى و منبع معارف الهى هستند.و هر دو از ویژگى‏هاى
همتراز بهره‏ورند.این تعبیر که قرآن را ثقل اکبر مى‏نامد در مورد سند و
اعتبار عترت است.قرآن چون کلام خداست اعتبارش
بالذات است،نیاز به تایید دیگرى ندارد.اما اعتبار دیگران نیاز به تایید معتبر
بالذات مانند
۱نهج البلاغه ابن میثم،ج ۱،ص ۴۱۲،خطبه ۸۴
قرآن را دارد.عترت اعتبارش به اعتبار قرآن است.زیرا قرآن است که سخن رسول
الله صلى الله علیه و آله را اعتبار مى‏دهد و مى‏فرماید:(ما آتیکم الرسول

فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا) (۸) «آنچه رسول بدان امر مى‏کند،برگیرید و از
آنچه شما را بر حذر مى‏دارد،دورى کنید.»قرآن با این بیان سخن رسول الله صلى
الله علیه و آله را اعتبار داد و رسول الله صلى الله علیه و آله هم فرمود:انى
تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى.از این دو مقدمه این نتیجه حاصل مى‏شود
که عترت همانند و همتاى قرآن معتبر است.گرچه اعتبار سخن رسول الله صلى الله
علیه و آله به تایید قرآن است.به همین جهت قرآن ثقل اکبر و عترت ثقل اصغر

عنوان شده است،لیکن این تعبیر با همترازى قرآن و عترت در فضایل ناسازگارى
ندارد.
على علیه السلام اساس عترت
در هر صورت در این بخش ویژگى مهم عترت تبیین شد.اهتمام راه عترت آشکار گشت و
على علیه السلام به عنوان محور و اساس عترت والاترین ویژگى‏اش همتاى قرآن
بودن است.فضیلتى برتر از وحى بودن و ظرفیت تعلیم حقایق الهى را داشتن و مسجود
برترین موجودات جهان‏«فرشتگان‏»قرار گرفتن تصور نمى‏شود.از همین نکته خطر
انحراف از راه عترت و خطر دست رد زدن به سینه عترت آشکار مى‏شود که
نابسامانى‏هاى امت اسلامى از این سمت‏سو سویه مى‏گیرد.عترت سیل خروشان معارف
است:ینحدر عنى السیل‏«از من معارف الهى چون سیل خروشان سرازیر است.»عترت بلند
مرتبه‏اى است که کسى را توان اوج آن نیست:و لا یرقى الى الطیر (۹) «هیچ
پروازى به اوج من نمى‏رسد».عترت مفسر و مبین مطمئن قرآن است.عترت کوثر معارف
الهى است عترت قرآن متمثل است.همان گونه که قرآن حق محور است و باطل در آن
راه ندارد:(لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه) (۱۰) .عترت نیز حق
محور است‏باطل در گفتار و رفتار و موضع‏گیرى عترت راه ندارد:على مع الحق و
الحق مع على یدور حیث دار (۱۱) .که رسول الله صلى الله علیه و آله خصوص على
را حق محور معرفى نمى‏کنید على نماد و مثال سخن است همه عترت حق محور
هستند:فاطمه مع الحق و الحق مع فاطمه یدور حیثما دارت.و نیز سایر عترت. اگر
راه غیر از راه قرآن بى‏راهه است،راه جداى از راه عترت نیز بى‏راهه است:(ماذا
بعد الحق الا الضلال). (۱۲) عترت و قرآن یک صراط مستقیم و بزرگراه مى‏باشند.و
غیر از این بزرگ‏راه،راه دیگرى وجود ندارد.صراطهاى مستقیم پندارى بیش
نیست.راه مردم هنگامى که راه قرآن و عترت باشد صراط مستقیم است و به همین سبب
فرض صحیح دارد که کسى از صراط بى‏راهه شود.اگر صراط مستقیم متعدد بود و همگان

سهمى از صراط مستقیم داشتند،کژراهگى از آن فرض نداشت،نکوب از صراط فرض
نداشت،قرآن گمراهان را ناکب از صراط معرفى مى‏کند که آنان از صراط مستقیم
سرنگون شده‏اند:(عن الصراط لناکبون). (۱۳) با این بیان کثرت گرایى در صراط
مستقیم و پلورالیزم سخنى بى برهان خواهد بود.
پى‏نوشتها:

۱بحار،ج ۲۳،ص ۱۰۶
۲پژوهشى در علوم قرآن،ص ۲۹۵ و ۳۰۳
۳فالقرآن آمر زاجر و صامت و ناطق(نهج البلاغه،خطبه ۱۸۳،ص ۲۶۵)دو معنا
مى‏توان از این تعبیر بیان کرد یکى منظور از صامت این باشد که قرآن در عین
حال که ناطق است و با همگان سخن مى‏گوید چون سخن مکتوب است صامت و ساکت
است.دوم این که منظور از صامت قرآن مکتوب نیست‏بلکه حقیقت قرآن است واژگان
قرآن که هر روز و شب با مردم سخن مى‏گوید و همواره تلاوت مى‏شود،مفهوم
واژگانى آن بر همگان روشن است و از این جهت ناطق است.اما مفاهیم عمیق
آن،مقصود اصل آن،و باطن آن بر همگان آشکار نیست.از این جهت صامت است.و براى
تبیین این جهت عترت سخن گوى قرآن است.
۴نجم،۴
۵پژوهشى در علوم قرآن،ص ۳۰۱
۶نهج البلاغه،خ ۱۵۸،ص ۲۲۲
۷نهج البلاغه ابن میثم،ج ۱،ص ۴۱۲،خطبه ۸۴
۸حشر،۷
۹نهج البلاغه،خ ۳،ص ۴۸
۱۰فصلت،۴۲
۱۱الغدیر،ج ۳،ص ۱۷۷
۱۲یونس،۳۲
۱۳مؤمنون،۷۴
امام على (ع) الگوى زندگى صفحه ۷۳
حبیب الله احمدى

علم و حکمت على علیه السلام

ان ههنا لعلما جما (على علیه السلام)
در مورد علم امام و پیغمبر عقاید مردم مختلف است گروهى معتقدند که علم آنان
محدود بوده و در اطراف مسائل شرعیه دور میزند و جز خدا کسى از امور غیبى آگاه
نمیباشد زیرا آیاتى در قرآن وجود دارد که مؤید این مطلب است من جمله خداوند

فرماید:
و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو)
کلیدهاى خزائن غیب نزد خدا است و جز او کسى بدانها آگاه نیست) و همچنین
فرماید: (و ما کان (۱) الله لیطلعکم على الغیب) (۲) و خداوند شما را بر غیب
آگاه نسازد) در برابر این گروه جمعى نیز آنها را بر همه امور اعم از تکوینى و
تشریعى آگاه دانند و عده‏اى هم که مانند اهل سنت‏بعصمت امام قائل نمى‏باشند
امام را مانند دیگر پیشوایان دانسته و گویند ممکن است او چیزى را نداند در
حالیکه اشخاص دیگر از آن آگاه باشند همچنانکه عمر در پاسخ زنى که او را مجاب

کرده بود گفت. (کلکم افقه من عمر حتى المخدرات فى الحجال) (۳) همه شما از عمر
دانشمندترید حتى زنهاى پشت پرده) .
بحث در این موضوع از نظر فلسفى مربوط است‏بشناسائى ذهن و دانستن ارزش معرفت
آدمى و اینکه علم از چه مقوله‏اى میباشد و خلاصه آنکه علم انکشاف‏واقع است و
بدو قسم ذاتى و کسبى تقسیم میشود (۴) .علم ذاتى مختص خداوند تعالى است و ما
را بتصور حقیقت و کیفیت آن هیچگونه راهى نیست،و علم کسبى مربوط بافراد بشر
است که هر کسى میتواند در اثر تعلم و فرا گرفتن از دیگرى دانشى تحصیل نماید.و
شق سیم علم لدنى و الهامى است که مخصوص انبیاء و اوصیاء آنها میباشد و این
قسم علم مانند علم افراد بشر کسبى و تحصیلى نیست و باز مانند علم خدا ذاتى هم
نیست‏بلکه علمى است عرضى که از جانب خدا بدون کسب و تحصیل به پیغمبران و
اوصیاء آنها افاضه میشود و آنان با اذن و اراده خدا میتوانند از حوادث گذشته
و آینده خبر دهند و در برابر هر نوع پرسش دیگران پاسخ مقتضى گویند چنانکه
خداوند درباره حضرت خضر فرماید: (و علمناه من لدنا علما) (۵) و ما او را از
جانب خود علم لدنى و غیبى تعلیم دادیم) و همچنین حضرت عیسى علیه السلام که از
جانب خدا علم لدنى داشت‏بقوم خود گوید:
(شما را خبر میدهم بدانچه میخورید و آنچه در خانه‏هایتان ذخیره میکنید.)
بنابر این آیاتى که در قرآن علم غیب را از غیر خدا نفى میکند منظور علم ذاتى
است که مختص ذات احدیت است و در جائیکه آنرا براى دیگران اثبات میکند علم
لدنى است که بوسیله وحى و الهام (۷) از جانب پروردگار بدانها افاضه میشود و
آنان نیز با اراده خدا از امور غیبى آگاه میگردند چنانکه فرماید:
(عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول (۸) ; (خداوند
داناى غیب است و ظاهر نسازد بر غیب خود احدى را مگر کسى را که براى پیغمبر

ى
پسندیده باشد.)
با توجه بمفاد آیات گذشته،رسول اکرم صلى الله علیه و آله که سر حلقه سلسله
عالم امکان و بساحت قرب حق از همه نزدیکتر است مسلما علم بیشترى از جانب
خداوند باو افاضه شده و برابر نص صریح قرآن کریم که فرماید (علمه شدید القوى
(۹) آنحضرت برمز وجود و اسرار کائنات بیش از هر کسى آگاه بوده است و علم على
علیه السلام هم که مورد بحث ما است مقتبس از علوم و حکم آنجناب است زیرا على
علیه السلام دروازه شهرستان علم پیغمبر بود،و برابر نقل مورخین و اهل سیر از
عامه و خاصه نبى اکرم فرموده است:
انا مدینه العلم و على بابها فمن اراد العلم فلیات الباب (۱۰)
همچنین نقل کرده‏اند که فرمود:
انا دار الحکمه و على بابها (۱۱) .
خود حضرت امیر علیه السلام فرمود:
لقد علمنى رسول الله صلى الله علیه و آله الف باب کل باب یفتح الف باب (۱۲) .

یعنى رسول خدا مرا هزار باب از علم یاد داد که هر بابى هزار باب دیگر باز
میکند.
شیخ سلیمان بلخى در کتاب ینابیع الموده مینویسد که على علیه السلام فرمود.
سلونى عن اسرار الغیوب فانى وارث علوم الانبیاء و المرسلین (۱۳) .

(درباره اسرار غیب‏ها از من بپرسید که من وارث علوم انبیاء و مرسلین هستم) و
باز نوشته‏اند که پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود علم و حکمت‏بده جزء تقسیم
شده نه جزء آن بعلى اعطاء گردیده و یک جزء به بقیه مردم و على در آن یک جزء
هم اعلم مردم است (۱۴) .
و از ابن عباس روایت‏شده است که پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:على بن ابى
طالب اعلم امتى،و اقضاهم فیما اختلفوا فیه من بعدى (۱۵) یعنى على بن ابیطالب

دانشمندترین امت من است و در مورد آنچه پس از من اختلاف کنند داناترین آنها
در داورى کردن است.
ابن ابى الحدید که از دانشمندان بزرگ اهل سنت‏بوده و نهج البلاغه را شرح کرده
است گوید که کلیه علوم اسلامى از على علیه السلام تراوش نموده است و آنحضرت
معارف اسلام را در سخنرانیهاى خود با بلیغ‏ترین وجهى ایراد نموده است.
على علیه السلام صریحا فرمود:سلونى قبل ان تفقدونى.بپرسید از من پیش از آنکه
از میان شما بروم!و از این جمله کوتاه میزان علم آنجناب روشن میشود زیرا

موضوع علم را قید نکرده و دائره سؤالات را محدود ننموده است‏بلکه مردم را در
سؤال از هر نوع مشکلات علمى آزاد گذشته است و این سخن دلیل احاطه آنحضرت
برموز آفرینش و اسرار خلقت است و چنین ادعائى بغیر از وى از کسى دیده و شنیده
نشده است چنانکه ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه گوید همه مردم اجماع
کردند بر اینکه احدى از صحابه و علماء نگفته سلونى قبل ان تفقدونى مگر على بن
ابیطالب (۱۶) .
علماء و مورخین (از عامه و خاصه) نوشته‏اند که على علیه السلام فرمود سلونى
قبل ان تفقدونى-از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید بخدا سوگند اگر بر مسند
فتوى بنشینم در میان اهل تورات باحکام تورات فتوى دهم در میان اهل انجیل
بانجیل و در میان اهل زبور به زبور و در میان اهل قرآن بقرآن بطوریکه
اگرخداوند آن کتابها را بسخن در آورد گویند على راست گفت و شما را بآنچه در
ما نازل شده فتوى داد و باز فرمود بپرسید از من پیش از آنکه مرا نیابید سوگند

بآنکه دانه را (در زیر خاک) بشکافت و انسان را آفرید اگر از یک یک آیه‏هاى
قرآن از من بپرسید شما را از زمان نزول آن و همچنین در مورد شان نزولش و از
ناسخ و منسوخ و از خاص و عام و محکم و متشابهش و اینکه در مکه یا در مدینه
نازل شده است‏خبر میدهم (۱۷) .
على علیه السلام با آنهمه علم و دانش در میان اشخاص جاهل و نادان افتاده بود
و مردم جز تنى چند از خواص اصحابش از علم او بهره‏مند نمیشدند و مصداق سخن
سعدى را داشت که گوید:

عالم اندر میانه جهال مثلى گفته‏اند صدیقان شاهدى در میان کوران است مصحفى در
سراى زندیقان
على علیه السلام همیشه آرزومند بود که صاحب کمالى پیدا کند تا از مشکلات علوم
و اسرار آفرینش با او بازگو کند و اشاره بسینه خود کرده و میفرمود:ان ههنا
لعلما جما-در سینه من دریاى خروشان علم در تموج است ولى افسوس که کسى استعداد
فهم آنرا ندارد.
قوانین کلى طبیعى و اصول مسلمه‏اى که مورد تحقیق دانشمندان اروپا قرار گرفته
است در سخنان و خطبه‏هاى على علیه السلام کاملا هویدا است و خطبه‏هاى آنحضرت
مشحون از حقائق فلسفى و معارف اسلامى است که دانشمندان و فلاسفه بزرگ مانند
صدر المتالهین و غیره استفاده‏هاى شایانى از آنها نموده‏اند.
خلفاى ثلاثه که مدت ۲۵ سال مسند خلافت را اشغال کرده بودند چنانکه سابقا
اشاره شد در رفع مشکلات علمى و قضائى از آنجناب استمداد میکردند.
در زمان خلافت آنحضرت دو فیلسوف یونانى و یهودى بخدمت وى مشرف شدند و پس از
اندکى گفتگو از خدمتش مرخص گردیدند،فیلسوف یونانى گفت:فلسفه را از سقراط و
ارسطو بهتر میداند، حکیم یهودى گفت:بتمام جهات فلسفه‏احاطه دارد (۱۸) .
شریفترین علوم علم مبدا و معاد است که در کلام على علیه السلام به بهترین

وجهى بیان شده ست‏بطوریکه اسرار و رموز آنرا کسى جز آنحضرت نتوانسته است‏شرح
و توضیح دهد.
حدیث نفس و حدیث‏حقیقت که در برابر سؤال کمیل بن زیاد بیان فرموده مورد تفسیر
علماى حکمت و عرفان قرار گرفته و در شرح آنها کتابها نوشته‏اند.هنوز براى
عالم بشریت زود است که بتوانند سخنان آن بزرگوار را چنانکه باید و شاید ادراک
کنند.على علیه السلام در حدود یازده هزار کلمات قصار (غرر و درر آمدى و
متفرقات جوامع حدیث) در فنون مختلفه عقلى و دینى و اجتماعى و اخلاقى بیان
فرموده و اول کسى است که در اسلام درباره فلسفه الهى غور کرده و بسبک استد

لال
آزاد و برهان منطقى سخن گفته است و مسائلى را که تا آنروز در میان فلاسفه
جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح کرده است و گروهى از رجال دینى و
دانشمندان اسلامى را تربیت نموده که در میان آنان جمعى از زهاد و اهل معرفت
مانند اویس قرنى و کمیل بن زیاد و میثم تمار و رشید هجرى وجود داشتند که در
میان عرفاء اسلامى مصادر عرفان شناخته شده‏اند (۱۹) .
على علیه السلام در ادبیات عرب کمال تبحر و مهارت را داشت و قواعد علوم عربیه
را او دستور تنظیم داد و علم نحو را بوجود آورد،در مسائل غامضه و مشکله جواب
فورى میداد و معانى بزرگ و عالیه حکمت را در قالب کلمات کوتاه بیان مینمود،هر
گونه سؤالى را درباره علوم مختلفه اعم از ریاضى و طبیعى و دیگر علوم بدون
تامل و اندیشه پاسخ میگفت و هرگز راه خطاء نمى‏پیمود،کسى از حضرتش کوچکترین
مضرب مشترک اعداد را از یک تا ده سؤال کرد فورا فرمود:اضرب ایام اسبوعک فى
ایام سنتک.
یعنى شماره روزهاى هفته (۷) را در روزهاى سال (۳۶۰) ضرب کن که عدد منظور
(۲۵۲۰) دست‏خواهد آمد که از یک تا ده بدون کسر به آنها قابل تقسیم است.
سرعت ادراک و انتقال،و تیز هوشى آنجناب بقدرى بود که همه را متحیر و متعجب

میساخت چنانکه عمر گفت:یا على تعجب من از اینکه تو بر تمام مسائل علمى و
قضائى و فقهى احاطه دارى نیست‏بلکه تعجب من از اینست که تو هرگونه سؤال مشکلى
را در هر موردى که باشد بلافاصله و فورى و بدون اندیشه و تامل جواب
میدهى!حضرت فرمود اى عمر این دست من چند انگشت دارد؟عرض کرد پنج انگشت.فرمود
پس چرا تو در پاسخ این سؤال اندیشه نکردى؟عرض کرد این واضح و معلوم است
احتیاجى باندیشه ندارد،على علیه السلام فرمود کلیه مسائل در نظر من مانند پنج
انگشت دست در نظر تست!
على علیه السلام در اسرار هستى و نظام طبیعت‏حکیمانه نظر میکرد و سخنانى در
توحید و الهیات و کیفیت عالم نامرئى بیادگار گذاشته است که در نهج البلاغه و

سایر آثار او مندرج است.
پى‏نوشتها:
(۱) سوره انعام آیه ۵۹
(۳) سوره آل عمران آیه ۱۷۹
(۳) شبهاى پیشاور ص ۸۵۲ نقل از تفاسیر و کتب عامه.
(۴) علم را بحضورى و حصولى نیز تقسم کرده‏اند ولى آنچه بمقصود ما نزدیک است
همان تقسیم علم بذاتى و کسبى است.
(۵) سوره کهف آیه ۶۵
(۶) سوره آل عمران آیه ۴۹
(۷) کیفیت وحى و الهام از نظر فلاسفه و دانشمندان بجهات مختلفه تعبیر شده
است‏براى توضیح مطلب بکتاب(ماهیت و منشاء دین) تالیف نگارنده مراجعه شود.

(۸) سوره جن آیه ۲۶
(۹) سوره نجم آیه ۵
(۱۰) مناقب ابن مغازلى ص ۸۰-کفایه الطالب باب ۵۸ ص ۲۲۱-فصول المهمه ابن صباغ
ص ۱۸
(۱۱) ذخائر العقبى ص ۷۷-کشف الغمه ص ۳۳
(۱۲) خصال صدوق جلد ۲ ص ۱۷۶
(۱۳) ینابیع الموده باب ۱۴ ص ۶۹
(۱۴) ینابیع الموده باب ۱۴ ص ۷۰-کشف الغمه ص ۳۳
(۱۵) ارشاد مفید جلد ۱ باب ۲ فصل ۱ حدیث ۱
(۱۶) کفایه الخصام ص ۶۷۳ شرح نهج البلاغه جلد ۲ ص ۲۷۷

(۱۷) ینابیع الموده ص ۷۴-ارشاد مفید جلد ۱ باب ۲ فصل ۱ حدیث ۴-امالى صدوق
مجلس ۵۵ حدیث ۱-مناقب خوارزمى.
(۱۸) نقل از کتاب افکار امم-باید دانست که ارسطو و امثال او را نمیتوان با
على علیه السلام قابل قیاس دانست زیرا بطوریکه گفته شد علم امام لدنى و
الهامى است ولى علم دانشمندان تحصیلى و اکتسابى است و گفته آن فیلسوف هم از
این نظر بوده که او دانشمندتر از سقراط و ارسطو کسى را سراغ نداشت.
(۱۹) شیعه در اسلام ص ۲۰
على کیست؟ صفحه ۲۳۸
فضل الله کمپانى

فصاحت و بلاغت على علیه السلام

اما الفصاحه فهو (على علیه السلام) امام الفصحاء و سید البلغاء و عن کلامه
قیل دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوقین.
(ابن ابى الحدید)
نطق آدمى از نظر علم منطق فصل ممیز انسان از حیوانات دیگر است که خداوند
بحکمت‏بالغه خویش آنرا وسیله امتیاز او قرار داده است چنانکه فرماید:خلق
الانسان علمه البیان (۱) .
گوهر نفس که حقیقت آدمى است‏با سخنورى تجلى کند و بقول سعدى:
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
و بهمین جهت‏خود امام فرماید:المرء مخبوء تحت لسانه.یعنى مرد در زیر زبانش
نهفته است،و هر قدر شیوائى و رسائى سخن بیشتر باشد تاثیرش در شنونده بطور
مطلوب خواهد بود.
در دوران جاهلیت مقارن ظهور اسلام در عربستان فصحائى مانند امرء القیس و غیر

ه
که اشعار سحر انگیز میسرودند وجود داشتند ولى فصاحت کلام على علیه السلام همه
فصحاى عرب را بتحیر و تعجب وا داشت و بالاتفاق در برابر کلام او درمانده شده
و او را امیر سخن نامیدند.
ابن ابى الحدید گوید او پیشواى فصحاء و استاد بلغاء است و در شان کلامش
گفته‏اند از سخن خدا فروتر و از سخن مردمان فراتر است و تمام فصحاء فن خطابه
و سخنورى را از سخنان و خطب او آموخته‏اند و اضافه میکند که براى اثبات
درجه‏اعلاى فصاحت و بلاغت او همین نهج البلاغه که من بشرحش اقدام مینمایم
کافى است که هیچ یک از فصحاى صحابه یک عشر آن حتى نصف عشر آنرا نمى‏توانن

د
تدوین کنند (۲) .
باز در جاى دیگر درباره فصاحت و بلاغت کلام على علیه السلام گوید:
عجبا کسى در مکه متولد شود و در همان شهر بزرگ گردد و بدون تماس و ملاقات با
حکیم و دانشمند و ادیبى بقدرى در سخنورى مهارت داشته باشد که گوئى عالم الفاظ
تسخیر شده اوست و هر چه را اراده کند بفصیح‏ترین وجهى بیان میکند.
علامه فقید سید هبه الدین شهرستانى در کتاب (ما هو نهج البلاغه؟) که تحت
عنوان نهج البلاغه چیست؟بفارسى ترجمه شده چنین مینویسد:
شخصى از یک دانشمند مسیحى بنام (امین نخله) خواست که چند کلمه از سخنان على
علیه السلام را برگزیند تا وى در کتابى گرد آورده و منتشر سازد دانشمند مزبور
در پاسخ وى چنین نوشت:
از من خواسته‏اى که صد کلمه از گفتار بلیغ‏ترین نژاد عرب (ابو الحسن) را
انتخاب کنم تا تو آنرا در کتابى منتشر سازى،من اکنون دسترس بکتابهائى که چنین
نظرى را تامین کند ندارم مگر کتابهائى چند که از جمله نهج البلاغه است.
با مسرت تمام این کتاب با عظمت را ورق زدم بخدا نمیدانم چگونه از میان صدها

کلمات على علیه السلام فقط صد کلمه را انتخاب کنم بلکه بالاتر بگویم نمیدانم
چگونه کلمه‏اى را از کلمه دیگر جدا سازم این کار درست‏باین میماند که دانه
یاقوتى را از کنار دانه دیگر بر دارم!سر انجام من این کار را کردم و در
حالیکه دستم یاقوت‏هاى درخشنده را پس و پیش میکرد دیدگانم از تابش نور آنها
خیره میگشت!
باور کردنى نیست که بگویم بواسطه تحیر و سرگردانى با چه سختى کلمه‏اى را ا

ز
این معدن لاغت‏بیرون آوردم بنا بر این نو این صد کلمه را از من بگیر و بیاد
داشته باش که این صد کلمه پرتوهائى از نور بلاغت و غنچه‏هائى از شکوفه‏فصاحت
است!آرى نعمتهائى که خداوند متعال از راه سخنان على علیه السلام بر ادبیات
عرب و جامعه عرب ارزانى داشته خیلى بیش از این صد کلمه است (۳) .
همچنین شهرستانى در کتاب دیگر مینویسد:از سخنان مستر گرنیکوى انگلیسى استاد
ادبیات عرب در دانشکده علیگره هندوستان که در محضر استادان سخن و ادبائى که
در مجلس او حاضر بود و از اعجاز قرآن از او پرسیدند اینست که در پاسخ آنان
گفت:قرآن را برادر کوچکى است که نهج البلاغه نام دارد آیا براى کسى امکان
دارد که مانند این برادر کوچک را بیاورد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ
(قرآن کریم) و امکان آوردن نظیر آن باشد (۴) ؟
على علیه السلام در گفتار خود پایبند قواعد فصاحت و بلاغت نبود بلکه سخن او
خود بخود شیرین و گیرا است و قواعد فصاحت را باید از سخنان وى استخراج نمود
نه اینکه سخن او را با قواعد صاحت‏سنجید.
سخنان على علیه السلام با شور و حرارت مخصوص،حقیقت و واقعیت را بیان میکند
اجزاء سخنان او همه متناسب و بهم پیوسته است و جمال صورت و کمال معنى بهم

مرتبطند،استدلالات آن محکم و منطقش با نفوذ و مؤثر است.
معاویه گفت راه فصاحت و بلاغت را در قریش کسى غیر از على نگشود و قانون سخن
را غیر از او کسى تعلیم نکرد.ادباى نامى عرب اقرار کرده‏اند که آیین دادرسى و
فرمان نویسى از خطبه‏هاى او بدست آمده است.
لازمه بلاغت قوت فکر وجودت ذهن است که مرد سخنور بتواند فورا دقایق معانى را
در مخزن حافظه خود حاضر کند،این قوت فکر و کثرت ذکاء در على علیه السلام بحد
اعلا وجود داشت و وقتى متوجه بغرنج‏ترین مطلبى میشد تمام زوایاى تاریک آنرا

از فروغ اندیشه خود روشن میساخت.
کلام على علیه السلام بطورى است که ارتباط منطقى بین جمله‏هاى آن برقرار است
هر مطلبى که بخاطر آنحضرت خطور میکرد فورا به بهترین وجهى در قالب کلمات‏شیوا
بر زبانش جارى میشد و روى کاغذ نقش مى‏بست‏بدون اینکه در گفتن و بوجود آوردن
آن بخود زحمتى بدهد.
على علیه السلام در تعبیه کلام و فن سخنورى کار را باعجاز رسانید و همه را
متعجب نمود،بنا بنقل ابن شهر آشوب عده‏اى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و
آله در مسجد نشسته و مشغول گفتگو در مورد مسائل علمى و ادبى بودند،در این ضمن
گفته شد که حرف الف در اغلب کلمات داخل شده و کمتر کلامى گفته میشود که در آن
حرف الف نباشد.على علیه السلام که در آنجا حاضر بود چون سخن آنها را شنید بپا
خاست و فى البدیهه خطبه غرائى خواند که در حدود هفتصد کلمه بود بدون اینکه در
کلمات آن حرف الفى وجود داشته باشد،همچنین خطبه دیگرى دارد که در کلمات آن
حرف نقطه دارى وجود ندارد و چنین شروع میشود-الحمد لله الملک المحمود المالک
الودود و مصور کل مولود;. که براى پرهیز از اطاله کلام از نوشتن خطبه‏هاى
مزبور خود دارى گردید.
کسى از حضرتش پرسید امر واجب چیست و واجب‏تر از آن کدام است،و امر عجیب چیست
و عجیب‏تر کدام است،و چه چیزى سخت و مشکل و چه چیزى سخت‏تر است،و چه نزدیک و
چه نزدیکتر است؟ على علیه السلام فورا پاسخ او را منظوما چنین فرمود:
وجب على الناس ان یتوبوا لکن ترک الذنوب اوجب و الدهر فى صرفه عجیب و غفله
الناس فیه اعجب و الصبر فى النائبات صعب لکن فوت الثواب اصعب و کل ما یرتجى
قریب
و الموت من کل ذاک اقرب (۵) البته واضح و روشن است کسى که بداهه چنین پاسخى
گوید و یا فورى و بیسابقه خطبه بى نقطه و یا خطبه هفتصد کلمه‏اى ایراد کند که
یک حرف الف در کلمات آن نباشد چه نفوذى در فصاحت و بلاغت و چه تسلطى بر
ادبیات عرب خواهد داشت.
پى‏نوشتها:

(۱) سوره الرحمن آیه ۳
(۲) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد ۱ ص ۱۲
(۳) نهج البلاغه چیست ص ۲۸
(۴) نهج البلاغه چیست ص ۶
(۵) بر مردم واجب است که(از گناهان) توبه کنند،ولى ترک گناه از آن واجب‏تر
است.روزگار در گردش خود عجیب است،و غفلت و بى‏خبرى مردم در روزگار عجیب‏تر
است.شکیبائى در برابر حوادث و ناملائمات مشکل است،ولى پاداش(صبر) را از دست

دادن از آن مشکلتر است.و هر چه را که بدان امید میرود نزدیک است که برسد،ولى
مرگ از همه آنها نزدیکتر است.(از دیوان منسوب بآنحضرت) .
على کیست؟ صفحه ۲۶۴
فضل الله کمپانى

على سرچشمه علم و دانش

در حالى که دنیا را جهل و ضلالت،وحشى‏گرى و آدم کشى فرا گرفته بود،و مردم در
بى‏سوادى و بى‏فرهنگى بسر مى‏بردند،و با هر گونه پیشرفت و تمدن مبارزه
نموده،و از یادگیرى علم و دانش جلوگیرى مى‏نمودند،«رسول خدا صلى الله علیه و
آله‏»به پیامبرى مبعوث،و الفباى آئینش را با توحید و علم و قلم شروع کرد (۱)
و با استفاده از منبع‏«وحى‏»درهاى علوم و دانش‏ها را بر روى مردم گشود;
تمام علوم پیامبر خدا و سایر سفیران آسمانى همگى به مولاى متقیان امیر

المؤمنین علیه السلام منتقل گردیده،و او وارث کلیه علوم آسمانى است،چنانچه
حضرت امام باقر علیه السلام در این زمینه مى‏فرمایند:
«ان الله عز و جل جمع لمحمد (ص) سنن النبیین من آدم و هلم جرا الى محمد (ص)
قیل له:و ما تلک السنن؟قال:علم النبیین باسره،و ان رسول الله صیر ذلک کله عند
امیر المؤمنین (ع) » (۲)

حضرت امام باقر علیه السلام در این حدیث مى‏فرمایند:خداوند متعال تمام علوم
انبیاى گذشته را از زمان حضرت آدم تا بعثت رسول صلى الله علیه و آله به آن
حضرت مرحمت فرمود،و رسول خدا نیز همه آنها را به حضرت امیر المؤمنین على علیه
السلام انتقال داد.بر همین اساس است که على علیه السلام مى‏فرمایند:
و لو شئت او قرت سبعین بعیرا من تفسیر فاتحه الکتاب‏»و قال ابن عباس علم رسول
الله من علم الله و علم على من علم النبى‏» (۳)
اگر بخواهم تفسیر فاتحه الکتاب (سوره حمد) را بطور تفصیل بنویسم،میتوانم
باندازه هفتاد بار شتر مطالب بنویسم!!
و لذا ابن عباس مى‏گوید:علم رسول خدا مستقیما از طرف خداست،و علم على علیه
السلام از طریق رسول خدا به پروردگار عالم بر مى‏گردد.
آرى على با یک واسطه به علوم بى منتهى دست‏یافت،و لذا تمام علوم عالم آفرینش
و علوم قرآن همگى در وجود على متبلور گردید،و خداوند شهادت داد که:کلیه علوم
در سینه على گذاشته شده و از این جهت‏شهادت على علیه السلام و گواهى
او«عدل‏»شهادت و گواهى‏«الله‏»است!!:
«قل کفى بالله شهیدا بینى و بینکم و من عنده علم الکتاب‏» (۴)

بگو کافى است که خداوند و کسى که تمام علم قرآن در پیش او است‏به نفع من گواه
باشد.
در این آیه از کلمه‏«علم الکتاب‏»استفاده مى‏گردد،که صاحب آن داراى تمام علوم
قرآن است،و مراد از آن بنا به نوشته اکثر مفسرین مولاى متقیان على بن ابیطالب
است. (۵)

به ویژه مرحوم‏«علامه مجلسى‏»نوزده حدیث از رسول خدا و ائمه اطهار علیهم
السلام در تفسیر این آیه نقل مى‏کنند،که آیه در مورد على بن ابى طالب است،و
احتمالات دیگر را تکذیب مى‏نمایند. (۶)
در اینجا بى مناسبت نیست اعترافات یکى از علماى بزرگ اهل سنت را در این زمینه
نقل نماییم که مى‏نویسد:
«و من العلوم علم الفقه‏»و هو علیه السلام اصله و اساسه،و کل فقیه فى
الاسلام‏فهو عیال علیه،و مستفید من فقه;» (۷)
«ابن ابى الحدید»پس از اعتراف بر اینکه کلیه علوم و کمالات،سرچشمه‏اش
به‏«امیر المؤمنین على علیه السلام‏»مى‏رسد آنگاه در علوم دیگر از جمله‏«علم
فقه‏»وارد شده و مى‏نویسد!آن حضرت در این علم نیز ریشه و اساس به حساب
مى‏آید،و علوم و اطلاعات تمام فقهاء در اسلام به وى منتهى مى‏گردد،زیرا
ائمه‏«مذاهب اربعه‏»اهل سنت‏یا شاگردان‏«امام صادق علیه السلام‏»هستند،و یا
از علوم‏«عبد الله بن عباس‏»استفاده کرده‏اند،و علوم هر دو از منبع پر فیض آن
بزرگوار مى‏باشد.
و سپس به فقهاى صحابه پیامبر پرداخته و مى‏گوید:«عمر بن خطاب‏»و«عبد الله
عباس‏»هر دو فقیه بودند،و در عین حال علومشان را از على علیه السلام فرا
گرفته بودند،اما«ابن عباس‏»روشن است،و اما«عمر»همه مى‏دانند که در مسائل مشکل
به على علیه السلام مراجعه مى‏کرد،و بارها گفته بود:«اگر على علیه السلام
نمى‏بود من هلاک مى‏شدم‏»،«و خداوند آن روزى را نیاورد که على نباشد،و من در
برابر مشکلات علمى بى‏چاره بمانم‏»«هر گاه على در جمعى باشد هیچ کس حق داورى
و قضاوت ندارد; »
خوانندگان عزیز ملاحظه مى‏کنند که‏«خلیفه ثانى‏»به اعلمیت و توانایى امیر

المؤمنین اعتراف مى‏کند، و امام معتزله‏ها آن را نقل کرده،و مى‏نویسد که على
منبع فیض و سرچشمه تمام علوم الهى و فقهى;در روى زمین و عالم اسلام است.
و پیامبر اسلام صلى الله علیه و اله نیز در این مورد مى‏فرمایند:
اعلم امتى من بعدى على بن ابى طالب (ع) (۸)
«داناترین فرد امت اسلامى پس از من امیر المؤمنین على بن ابى طالب است.»و در
حدیث دیگرى مى‏فرمایند:
«انا مدینه العلم و على بابها;» (۹)

من شهر علم هستم و على علیه السلام در آن است،و هر کس بخواهد وارد آن شود
باید از درش بیاید.و بالاخره در حدیث‏سوم رسول خدا مى‏فرمایند:
«قسمت الحکمه عشره اجزاء،فاعطى على تسعه اجزاء،و الناس جزؤا واحدا،و على اعلم
بالواحد منهم‏» (۱۰)
«عبد الله بن مسعود»که راوى حدیث است،میگوید:من در کنار پیامبر خدا نشسته
بودم،ناگاه در مورد شخصیت على علیه السلام از پیامبر سؤال نمودند،حضرت
فرمودند:علم و دانش به ده قسمت تقسیم گردیده نه جزء آن را به على علیه السلام
داده‏اند،و یک جزئش را به سایر مردم،که على علیه السلام در آن قسمت دهمى نیز
از دیگران داناتر است!!
در این احادیث‏شخصیت علمى امیر مؤمنان تشریح گردیده،و آن بزرگوار را ما در
علوم و دانشها بیان نموده،که دیگران هر که و هر چه باشند،باید در برابر او
زانو زده،و خوشه‏اى از خرمن علم او بچینند،و از طریق او به علوم نبوى و الهى
راه پیدا کنند،و جز از طریق وى رسیدن به آن مقدور نمى‏باشد.
(فمن اتى من الباب وصل،یا على انت‏بابى الذى اوتى منه و انا باب الله فمن
اتانى من سواک لم یصل الى و من اتى الله من سواى لم یصل الله) (۱۱)
خداوندا!تو را به ولایت على علیه السلام سوگند ما را از پیروان واقعى و
راستین آن بزرگوار قرار ده.

اعتراف دشمنان على به عظمت علمى آن حضرت
شخصیت علمى على علیه السلام همانند سایر اوصاف و فضایلش،دوست و دشمن را در
برابر عظمت آن حضرت خاضع کرده بود،و همه به علمیت و افضلیت وى اعتراف
مى‏کردند،هر چند ما در فصل چهاردهم این کتاب مطالبى را در این زمینه نیز به
خوانندگان عزیز تقدیم خواهیم داشت،و در آنجا در رابطه با شایستگى و رقباى‏على
علیه السلام بحث‏خواهیم کرد،ولى در اینجا هم بى‏مناسبت نیست، اجمالا به این

موضوع بپردازیم:
«معاویه بن ابى سفیان‏»که از سرسخت‏ترین دشمنان آن حضرت است،و در
جنگ‏«صفین‏»ماهها به رخ على علیه السلام شمشیر کشیده،و باعث کشته شدن ده‏ها
هزار نفر گردیده است،مى‏گوید:
«لقد ذهب الفقه و العلم بموت على بن ابى طالب رضى الله عنه‏» (۱۲)
با مرگ و شهادت‏«على بن ابیطالب‏»علم و دانش نیز با او رفت!!
و چون‏«مالک اشتر»و سپس‏«محمد بن ابى بکر»به شهادت رسیدند،و عهدنامه‏هاى امیر
المؤمنین به دست‏سپاه‏«معاویه‏»افتاد،«عمرو عاص‏»آنها را به پیش معاویه
فرستاد،چون چشم معاویه به آنها افتاد، مرتب مى‏خواند و تعجب مى‏کرد،و از عظمت
فکرى و علمى على علیه السلام یاد مى‏نمود!
«ولید بن عقبه‏»که در نزد معاویه بود،به وى گفت:این نامه‏ها را دستور بده به
آتش بکشند!
معاویه گفت:چقدر بد فکر مى‏کنى؟ولید گفت آیا صلاح است که مردم بدانند که تو
از فکر على و از عهدنامه‏هاى وى استفاده مى‏کنى؟معاویه جواب داد:ما نمى‏گوئیم
اینها از آن‏«على بن ابیطالب‏»است‏به مردم وانمود مى‏کنیم که‏«ابو بکر»براى
فرزندش‏«محمد»نوشته،و یادگار«صدیق‏»است!!
«ابن ابى الحدید»سپس مى‏نویسد:
فکان ینظر فیه و یتعجب منه،و حقیق من مثله ان یقتنى فى خزاین الملوک
یعنى مرتب مطالعه مى‏کرد،و تعجب مى‏نمود،و سزاوار بود که آن را جزو اموال
نفیس در خزانه نگهدارد (۱۳)
و خود امام‏«معتزلى‏»چون خطابه‏هاى على را مى‏بیند،و همچون کارشناسان و سخن
سنجان منصف مى‏گوید:
«کلامه دون کلام الخالق،و فوق کلام المخلوقین،و منه تعلم الناس الخطابه و

الکتابه;» (۱۴) گفتار على علیه السلام از سخن خدا پائین‏تر،ولى از سخن
انسان‏ها بالاتر است!!و دیگران هنر سخنرانى و نویسندگى را از آن حضرت آموخته
و به یادگار برده‏اند.
خوانندگان عزیز به اعتراف یک دانشمند بزرگ و رهبر اهل سنت توجه نمایند که
گفتار على را یک گفتار انسان عادى تلقى نکرده بلکه آن را مافوق تصور و مافوق

قدرت و توان بشرهاى عادى مى‏داند!!
و چنانچه در آغاز این فصل اشاره گردیده،رقباى سیاسى امیر المؤمنین در موارد
گوناگون،و در قضاوت‏ها و جوابگویى به مشکلات علمى و فکرى مردم،و مراجعین
خارجى و افراد تازه مسلمان شده عاجز مانده،و از افکار الهى امیر المؤمنین و
علم سرشار او استفاده نموده،و به سؤالات مردم پاسخ مى‏گفتند،و بارها اظهار
مى‏داشتند:اگر على نبود ما هلاک مى‏شدیم;
على مجهز و مسلح به علم غیب بود
ما در کتاب‏«تجلیات ولایت‏»در مورد غیبگویى‏هاى امیر المؤمنین علیه السلام،و
تسلطش بر عالم تکوین و دل‏ها سخن گفته،و به بحث و تحلیل
پرداخته‏ایم،علاقه‏مندان مى‏توانند به همانجا مراجعه فرمایند،ولى در اینجا
نیز بحث اجمالى در موارد اندى از غیب گویى‏هاى آن حضرت خواهیم داشت،که اینک
به چند نمونه از آنها ابتداء اشاره مى‏کنیم:
مولاى متقیان در طول زندگى و حیاتش بارها در میان انبوه مردم،خواه بالاى منبر
و هنگام خطابه‏ها، و یا در هنگام شهادت پس از ضربت‏«ابن ملجم مرادى‏»لعنه
الله علیه،و یا سایر مواقع مى‏فرمود:اى مردم! هر چه مى‏خواهید از من
بپرسید،از گذشته تا روز قیامت هر چه اتفاق افتاده و یا اتفاق مى‏افتد آگاهم،و
مى‏دانم هر کسى چگونه و به چه کیفیت از دنیا مى‏رود،من به آسمان‏ها از زمین
آشناترم،بدانید که علوم اولین و آخرین همه در اختیار من است،من به کتاب تورات
و انجیل و زبور،از پیروان خود آنان آگاهتر مى‏باشم،;
بخشى از سخنان آن حضرت بدین قرار است،که به متون آنها اشاره مى‏نماییم:
«فاسئلونى قبل ان تفقدونى فو الذى نفسى بیده لا تسالوننى عن شى‏ء فیما بینکم
و بین الساعه،و لا عن فئه تهدى ماه و تضل ماه الا انبئتکم بناعقها و قائدها
وسائقها و مناخ رکابها و محط رحالها و من یقتل من اهلها قتلا و من یموت منهم
موتا» (۱۵)
و قال ایضا:
«ایها الناس!سلونى قبل ان تفقدونى،فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض;»

(۱۶)
عن‏«ابن نباته‏»قال:لما بوى بالخلافه;قال:
«یا معشر الناس!سلونى قبل ان تفقدونى،سلونى فان عندى علم الاولین و
الاخرین،اما و الله لوثنى لى الو ساده لحکمت‏بین اهل التورات بتوراتهم،و بین
اهل الانجیل بانجیلهم،و بین اهل الزبور بزبورهم،و بین اهل الفرقان

بفرقانهم;» (۱۷)
ترجمه این فرازها بترتیب عبارتند از:
از من بپرسید قبل از آن که مرا نیابید،سوگند به آن خدایى که جان من در دست
قدرت او است،هر چه از وقایع،از حالا تا رستاخیز اتفاق مى‏افتد،و از گروهى که
صد نفر را هدایت نموده،و صد نفر دیگر را گمراه مى‏سازند،هر چه بپرسید،من از
آنها خبر مى‏دهم،و مى‏گویم که:خواننده،و جلودار،و راننده آنان کیستند،و خبر
مى‏دهدم که:محل فرود آمدن و بارگیرى آنان کجاست!و کدامشان با مرگ طبیعى
مى‏میرد و چه کسى از آنان کشته مى‏شود!!
اى مردم!بپرسید از من،پیش از آن که من از میان شما بروم،سوگند به خدا که من
به راههاى آسمان‏ها از زمین آشناترم!!
اى مردم!پیش از آن که من از میان شما بروم هر چه مى‏خواهید از من بپرسید،زیرا
علوم اولین و آخرین در نزد من است،به خدا قسم اگر من در مسند داورى
بنشینم،میان اهل تورات از کتاب خودشان داورى مى‏کنم،و به اهل انجیل از کتاب
آنان،و به اهل زبور از زبور،قضاوت نموده،و به مردم مسلمان نیز از«قرآن
مجید»بیان مى‏کنم;
«ابن ابى الحدید»مى‏گوید:
«و لقد امتحنا اخباره فوجدناه موافقا فاستدللنا بذلک على صدق الدعوى
المذکوره;» (۱۸)
ما على علیه السلام را در مورد پیشگویى‏هایش امتحان نمودیم،هر چه گفته و خبر
داده بود،درست از آب در آمد،و لذا نتیجه گرفتیم که او هر چه مى‏گوید راست
مى‏گوید.
او خبر داده بود که محاسن صورتش با خون سرش خضاب مى‏گردد چنین شد،و فرزندش
امام حسین علیه السلام در کربلا کشته مى‏گردد،شهید شده،او فرموده بود که پس
از وى‏«معاویه‏»به پادشاهى دست مى‏یابد چنین گردید،او از شرارت‏هاى حجاج بن
یوسف‏»و وقایع‏«خوارج‏»در«نهروان‏»و تعداد کشته شدگان آن خبر داده بود،و تمام

رویدادهاى دیگرى را که او گفته بود،به همان صورت انجام شد،خلاصه در غیب گویى
او شبهه‏اى نیست;
«ابن ابى الحدید»در جاى دیگر با اشاره به خطبه پنجاه و هشت‏«نهج البلاغه‏»که
على علیه السلام از محل اتفاق جنگ‏«نهروان‏»خبر مى‏دهد،و مى‏فرمایند که در آن
کمتر از ده نفر از سپاه من به شهادت مى‏رسند،و کمتر از ده نفر از
سپاه‏«خوارج‏»جان سالم بدر مى‏بردند، (۱۹) مى‏گوید:
«و القوه البشریه تقصر عن ادراک مثل هذا،و لقد کان له من هذا الباب ما لم یکن
لغیره،و بمقتضى ما شاهد الناس من معجزاته و احواله المنافیه لقوى البشر غلا
فیه من غلا حتى نسب الى ان الجو هو الالهى حل فى بدنه; (۲۰)
قدرت و قوت بشرى کوچکتر از این است که این همه پیشگویى و غیب گویى نماید،براى
آن حضرت در این مورد توانایى‏ها و کراماتی بود که به دیگران مقدور نیست،و به
همین جهت است که گروهى از مردم در وى عجائبى را دیدند که از بشر ساخته نیست،و
لذا گرفتار«غلو»گردیده و گفتند:«خدا در وجود على علیه السلام حلول کرده،و در
او تجسم نموده است!! (نعوذ بالله من‏الغلو الموجب للشرک مؤلف) »
خوانندگان عزیز ملاحظه مى‏کنند که دیگران و اهل سنت در غیب گویى و معجزات آن
حضرت،و تسلطش بر عالم‏«تکوین‏»چیزى کمتر از شیعه ندارند،حتى اعتراف مى‏کنند
که‏«على بن ابیطالب علیه السلام‏»بشر عادى نیست،و با قوت بشرى نمى‏توان به آن
مدارج بالا و کارهاى‏«خارق العاده‏»رسید!تا جائى که کارهاى خلاف
شرع‏«غالى‏»ها را توجیه مى‏نمایند;!
لازم به تذکر است که اعتقاد به غیب گویى مولاى متقیان امیر مؤمنان على علیه
السلام اختصاص به‏«ابن ابى الحدید»ندارد،بلکه اکثر مورخین و محدثین اهل سنت
که کم و بیش به سیره آن حضرت پرداخته‏اند،در لابلاى سخنان خویش به این حقیقت
نیز اشاره کرده‏اند،و با دل و جان یقین دارند که على علیه السلام پس از
پیامبر خدا افضل امت عالم است،و در جهان آفرینش کسى به پایه او نمى‏رسد،و به
احادیثى از جمله‏«حدیث طیر»تمسک نموده،و غرایب امر وى را نیز مى‏پذیرند و شما
خوانندگان محترم در مدارک و منابع آنها مى‏توانید صحت ادعاى ما را ملاحظه
فرمائید. (۲۱)
خطبه بدون‏«الف‏»على (ع)
روزى امیر المؤمنین على علیه السلام در کنار اصحابش نشسته بود،و یاران آن
حضرت در مورد«خط‏»و«حروف‏»بحث مى‏کردند،و به این نتیجه رسیدند که در میان

حروف‏«الف‏»از همه بیشتر مورد استعمال قرار گرفته است،و صحبت کردن بدون
بکارگیرى آن بسیار مشکل و دشوار است، حضرت با شنیدن این صحبت‏ها بدون درنگ
شروع به خطبه طولانى کرد که از نظرتان مى‏گذرد:
«حمدت من عظمت منته،و سبغت نعمته،و سبقت غضبه رحمته،و تمت کلمته،و نفذت
مشیعته،و بلغت قضیته،حمدته حمد مقر بربوبیته،متخضع لعبودیته،متنصل من
خطیئته،متفرد بتوحید،مؤمل منه مغفره تنجیه،یوم یشغل عن فصیلته و بنیه،و
نستعینه و نسترشده و نستهدیه،و نؤمن به و نتوکل علیه،و شهدت له شهود مخلص
مؤقن،و فردته تفرید مؤمن متیقن،و وحدته توحید عبد مذعن،لیس له شریک فى ملکه،و
لم یکن له ولى فى صنعه،جل‏عن مشیر و وزیر،و عن عون معین و نصیر و نظیر،علم
فستر،و بطن فخبر،و ملک فقهر،و عصى فغفر،و حکم فعدل،لم یزل و لم یزول،لیس
کمثله شى‏ء،و هو بعد کل شى‏ء رب متعزر بعزته متمکن بقوته،متقدس بعلوه،متکبر
بسموه،لیس یدرکه بصر،و لم یحط به نظر،قوى منیع بصیر سمیع،رئوف رحیم،عجز عن
وصفه من یصفه،و ضل عن نعته من یعرفه.قرب فبعد،یجیب دعوه من یدعوه،و یرزقه و
یحبوه ذو لطف خفى،و بطش قوى،و رحمه موسعه،و عقوبه موجعه،رحمته جنه عریضه
مونقه،و عقوبته جحیم ممدوده موبقه.
و شهدت ببعث محمد رسوله،و عبده و صفیه،و نبیه و نجیه،و حبیبه و خلیله،بعثه فى
خیر عصر،و حین فتره و کفر،رحمه لعبیده،و منه لمزیده،ختم به نبوته،و شید به
حجته،فوعظ و نصح،و بلغ و کدح،رئوف بکل مؤمن،رحیم سخى،رضى ولى زکى،علیه رحمه و
تسلیم،و برکه و تکریم،من رب غفور رحیم،قریب مجیب.

وصیتکم محشر من حضرنى بوصیه ربکم،و ذکرتکم بسنه نبیکم،فعلیکم برهبه تسکن
قلوبکم،و خشیه تذرى دموعکم،و تقیه تنجیکم قبل یوم تبلیکم و تذهلکم،یوم یفوز
فیه من ثقل وزن حسنته،و خف وزن سیئته،و لتکن مسالتکم و تملقکم مساله ذل و
خضوع،و شکر و خشوع،بتوبه و تورع،و ندم و رجوع و لیغتنم کل مغتنم منکم صحته
قبل سقمه،و شیبته قبل هرمه،وسعته قبل فقره،و فرغته قبل شغله،و حضره قبل

سفره،قبل تکبر و تهرم و تسقم،یمله طبیبه،و یعرض عنه حبیبه،و ینقطع غمده،و
یتغیر عقله،ثم قیل:هو موعوک،و جسمه منهوک،ثم جد فى نزع شدید،و حضره کل قریب و
بعید،فشخص بصره،و طمح نظره،و رشح جبینه،و عطف عرینه،و سکن حنینه،و حزنته
نفسه،و بکته عرسه،و حفر رمسه،و یتم منه ولده،و تفرق منه عدده،و قسم جمعه،و
ذهب بصره و سمعه،و مدد و جرد،و عرى و غسل،و نشف و سجى،و بسط له و هیى‏ء،و نشر
علیه کفنه و شد منه ذقنه،و قمص و عمم،و ودع و سلم،و حمل فوق سریر،و صلى علیه
بتکبیر،و نقل من دور مزخرفه،و قصور مشیده،و حجر منجده،و جعل فى ضریح ملحود و
ضیق مرصود،بلبن منضود،مسقف بجلمود،و هیل علیه حفره،و حثى علیه مدره،و تحقق
حذره،و نسى خبره،و رجع عنه ولیه و صفیه،و ندیمه و نسیبه،و تبدل به قرینه و
حبیبه،فهو حشو قبر،و رهین قفر،یسعى بجسمه دود قبره،و یسیل صدیده من
منخره،یسحق تربه لحمه،و ینشف دمه،و یرم عظمه حتى یوم حشره،فنشر من قبره حین
ینفخ فى صور،و یدعى بحشر و نشور.فثم بعثرت قبور،و حصلت‏سریره صدور،و جى‏ء بکل
نبى و صدیق و شهید،و توحد للفصل قدیر بعبده خبیر بصیر فکم من زفره تضنیه و
حسره تنضیه،فى موقف مهول،و مشهد جلیل،بین یدى ملک عظیم،و بکل صغیر و کبیر
علیم فحینئذ یلجمه عرقه،و یحصره قلقه،عبرته غیر مرحومه،و صرخته غیر مسموعه،و

حجته غیر مقبوله،زالت جریدته،و نشرت صحیفته،نظر فى سوء عمله،و شهدت علیه عینه
بنظره،و یده ببطشه،و رجله بخطوه و فرجه بلمسه،و جلده بمسه،فسلسل جیده،و
غلت‏یده،و سیق فسحب وحده فورد جهنم بکرب و شده،فظل یعذب فى جحیم،و یسقى شربه
من حمیم،تشوى وجهه،و تسلخ جلده یضربه ملک بمقمع من حدید،و یعود جلده بعد نضجه

کجلد جدید،یستغیث فتعرض عنه خزنه جهنم،و یستصرخ فیلبث‏حقبه یندم،نعوذ برب
قدیر،من شر کل مصیر،و نساله عفو من رضى عنه،و مغفره من قبله،فهو ولى مسالتى،و
منجح طلبتى،فمن زحزح عن تعذیب ربه جعل فى جنته بقربه،و خلد فى قصور مشیده، و
ملک بحور عین و حفده،و طیف علیه بکئوس،و سکن حظیره قدس،و تقلب فى نعیم،و سقى
من تسنیم،و شرب من عین سلسبیل،و مزج له بزنجبیل،مختم بمسک و عبیر،مستدیم
للملک،مستشعر للسرور،یشرب من خمور،فى روض مغدق،لیس یصدع من شربه،و لیس ینزف.
هذه منزله من خشى ربه،و حذر نفسه معصیته،و تلک عقوبه من جحد مشیئته،و سولت له
نفسه معصیته،و هو قول فصل،و حکم عدل،و خبر قصص قص،و وعظ نص،«تنزیل من حکیم
حمید»نزل به روح قدس مبین،على قلب نبى مهتد رشید،صلت علیه رسل سفره مکرمون
برره،عذت برب علیم، رحیم کریم،من شر کل عدو لعین رجیم فلیتضرع متضرعکم،و
لیبتهل مبتهلکم،و لیستغفر کل مربوب منکم لى و لکم و حسبى ربى وحده. (۲۲)
این خطبه طولانى،علاوه بر این که قدرت علمى مولاى متقیان را نشان

مى‏دهد،داراى معارف عظیم است.گویا آن بزرگوار در استعمال کلمات و جملات آن
هیچ گونه محدودیتى نداشته است‏به طورى که حضرتش نخست در توحید و عظمت‏خالق
سخن گفته،و سپس به صفات پروردگار عالم پرداخته است.
و آنگاه در مورد بعثت نبى اعظم رسول خدا صلى الله علیه و آله و ویژگى‏هاى آن
حضرت،و لطف و محبتش به پیروان خود جملات عالى و با فصاحت تمام بیان داشته;

و بعد خود وارد نصیحت و ارشاد گردیده،و مردم را متوجه سنت پیامبر خدا نموده،و
آنان را به خود سازى و آمادگى تمام براى لقاء الله وادار مى‏سازد،و متوجه
مى‏نماید که چگونه از این جهان به عالم دیگر منتقل مى‏گردیم،چه سان از دوستان
و جهان مادى جدا گردیده،به سراغ اعمال خود مى‏رویم؟و چطور این بدن‏ها در دل
خاک پوسیده،و به ذرات خاک تبدیل مى‏گردد؟و در پایان پرده از وحشت‏هاى قبر و
قیامت‏برداشته،و توضیح مى‏دهد که خطا کاران را با زنجیرهاى آتشین در آتش نگه
مى‏دارند،و به ناله‏ها و اشک چشم‏هاى آنان توجه نمى‏کنند;
ولى در عوض انسان‏هاى مؤمن و متعهد غرق نعمت‏هاى الهى و الطاف او مى‏باشند;

خوانندگان عزیز توجه فرمایند که خطبه را به جهت طولانى بودن آن ترجمه کامل
نکرده و فقط به خلاصه آن پرداختم.
خطبه بدون نقطه على (ع)
امیر مؤمنان على علیه السلام خطبه بدون نقطه را نیز،پس از مذاکره اصحاب در
این باره،بدون درنگ به ایراد آن پرداخته و فرمودند!
«الحمد لله اهل الحمد و ماواه،و له اوکد الحمد و احلاه،و اسعد الحمد و
اسراه،و اطهر الحمد و اسماه،و اکرم الحمد و اولاه.
الواحد الاحد الصمد لا والد له و لا ولد.سلط الملوک و اعداها و اهلک العداه و
ادحاها،و اوصل المکارم و اسراها،و سمک السماء و علاها،و سطح المهاد و طحاها،و
اعطاکم ماءها و مرعاها،و احکم عدد الامم و احصاها،و عدل الاعلام و ارساها.
الا له الاول لا معادل له،و لا راد لحکمه لا اله الا هو الملک السلام المصور
العلام الحاکم الودود،المطهر الطاهر،المحمود امره المعمور حرمه المامول کرمه.

علمکم کلامه و اراکم اعلامه،و حصل لکم احکامه،و حلل حلاله و حرم حرامه،و حمل
محمدا الرساله،و رسوله المکرم المسود المسدد الطهر المطهر،اسعد الله

الامه،لعلو محله،و سمو سؤدده و سداد امره و کمال مراده.
اطهر ولد آدم مولودا،و اسطعهم سعودا،و اطولهم عمودا،و ارواهم عودا،و اصحهم
عهودا،و اکرمهم مردا و کهولا.صلاه الله له و لآله الاطهار،مسلمه مکرره معدوده
و لآل ودهم الکرام،محصله مردده مادام للسماء امر مرسوم و حد معلوم.
ارسله رحمه لکم،و طهاره لاعمالکم،و هدوء دارکم،و دحور عارکم،و صلاح احوالکم،و

طاعه لله و رسله،و عصمه لکم و رحمه.
اسمعوا له،و راعوا امره،و حللوا ما حلل،و حرموا ما حرم،و اعمدوا رحمکم الله
لدوام العمل،و ادحروا الحرص و اعدموا الکسل،و ادروا السلامه و حراسه الملک و
روعها،و هلع الصدور و حلول کلها و همها.
هلک و الله اهل الاصرار،و ما ولد والد للاسرار،کم مؤمل امل ما اهلکه،و کم مال
و سلاح اعد صار للاعداء عده و عمده.
اللهم لک الحمد و دوامه،و الملک و کماله،لا اله الا هو،وسع کل حلم حلمه،و سدد

کل حکم حکمه،و حدر کل علم علمه.
عصمتکم و لواکم و دوام السلامه اولاکم،و للطاعه سددکم،و للاسلام هداکم،و

رحمکم و سمع دعائکم و طهر اعمالکم و اصلح احوالکم.
و اساله لکم دوام السلامه،:و کمال السعاده،و الآلاء الداره،و الاحوال
الساره،و الحمد لله وحده.» (۲۳)
(لازم به تذکر است نقطه‏هایى که بر روى‏هاى گرد«ه‏»مى‏آید،چون در

حال‏«وقف‏»خوانده نمى‏شود،لذا حرف نقطه‏دار محسوب نمى‏گردد.)
این خطبه نیز از مراتب علمى و فکرى مولاى متقیان حکایت دارد،که بدون تامل،پس
از صحبت اصحاب به ایراد آن پرداخته،و در مورد توحید و نبوت و صفات الهى،و سنت
و سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏باشد،و جامعه اسلامى را به تبعیت از
آن حضرت و خود سازى دعوت مى‏فرمایند.
پى‏نوشتها:
۱) زیرا نخستین آیاتى که بر قلب مبارک پیامبر نازل گشت ۵ آیه سوره‏«علق‏»است
که از توحید و علم و قلم صحبت مى‏کند.
۲) اصول کافى ج ۱ ص ۲۲ ح ۶
۳) الغدیر ج ۲۲ ص ۴۴ و ۴۵
۴) سوره رعد آیه ۴۳
۵) به تفسیرهاى:برهان،نور الثقلین،المیزان،مجمع البیان،عیاشى،نمونه;ذیل
همین آیه مراجعه فرمائید
۶) بحار الانوار ج ۳۵ ص ۴۲۹ تا ص ۴۳۶
۷) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج ۱ ص ۱۷ و ۱۸
۸) فرائد السمطین ج ۱ ص ۹۷ ش ۶۶ الغدیر ج ۲ ص ۴۴
۹) کنز العمال ج ۱۱ ص ۶۰۰ ش ۳۲۸۹۰،وسائل الشیعه ج ۱۸ ص ۵۲ ح ۴۰ و ۴۳ با مختصر
تفاوت،الغدیر ج ۶ ص ۶۱ بحاز ج ۳۷ ص ۱۰۹ ح ۲،فرائد السمطین ج ۱ ص ۹۸ ش ۶۷
۱۰) کنز العمال ج ۱۳ ص ۱۴۶ ش ۳۶۴۶۱،الغدیر ج ۲ ص ۴۴
۱۱) این فراز بخشى از حدیث‏«انا مدینه العلم و على بابها»است که نقل ش

د،و
رسول خدا تصریح مى‏کنند که هر کس از غیر طریق على (ع) بیاید به من نمى‏رسد،و
در نتیجه به خدا نیز نخواهد رسید، و مرحوم علامه امینى رضوان الله علیه یکصد
و چهل و سه منبع اهل سنت‏براى آن ذکر مى‏کنند. (الغدیر ج ۶ ص ۶۱ تا ۷۷)
۱۲) الغدیر ج ۲ ص ۴۵
۱۳) شرح ابن ابى الحدید ج ۶ ص ۷۲ و ۷۳
۱۴) شرح ابن ابى الحدید ج ۱ ص ۲۴

۱۵) متن خطبه ۹۲ فیض الاسلام ص ۲۷۳،ابن ابى الحدید ج ۷ ص ۴۴
۱۶) فیض الاسلام خطبه ۲۳۱ ص ۶۷۱،ابن ابى الحدید خطبه ۲۳۵ ج ۱۳ ص ۱۰۱
۱۷) بحار الانوار ج ۴۰ ص ۱۴۴ ح ۵۱،و ص ۱۳۰ ح ۶ با مطالب دیگر در این زمینه
۱۸) ج ۷ ص ۴۸
۱۹) مصارعهم دون النطفه،و الله لا یفلت منهم عشره،و لا یهلک منکم عشره،
۲۰) شرح ابن ابى الحدید ج ۵ ص ۴
۲۱) سنن بیهقى ج ۷ ص ۱۸۵،کنز العمال ج ۱۳ ص ۱۶۷ ش ۳۶۵۰۷ و ۳۶۵۰۸،و فرائد
السمطین ج ۱ ص ۲۰۹ ش ۱۶۵ فتح البارى ج ۸ ص ۴۵۸،ینابیع الموده ص ۲۷۴،الاتقان ج
۲ ص ۳۱۹ و دهها کتاب دیگر
۲۲) شرح ابن ابى الحدید ج ۱۹ ص ۱۴۰ تا ص ۱۴۳،نهج السعاده فى مستدرک نهج
البلاغه ج ۱ ص ۸۷ خ ۲۰،کنز العمال ج ۱۶ ص ۲۰۸ تا ص ۲۱۳ ش ۴۴۲۳۴،سفینه البحار
ج ۱ ص ۳۹۷ با نقل از ج ۹ بحار الانوار چاپ قدیم،تاریخ عماد زاده ص ۴۳۶ جلد
امیر المؤمنین (ع)
۲۳) نهج السعاده فى مستدرک نهج البلاغه ج ۱ ص ۱۰۰ تا ۱۰۳ خ ۲۱،بحار الانوار ج
۹ ط قدیم به نقل از سفینه البحار ج ۱ ص ۳۹۷،تاریخ عماد زاده ج امیر المؤمنین
ص ۴۳۸
آفتاب ولایت ص ۱۰۹
على اکبر بابازاده

عدالت و حقیقت‏خواهى على علیه السلام

فان فى العدل سعه و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق (نهج البلاغه-از کلام
۱۵)
على علیه السلام مرد حق و عدالت‏بود و در این امر بقدرى شدت عمل بخرج میداد
که فرزند دلبند خود را با سیاه حبشى یکسان میدید،آنحضرت از عمال خود باز جوئى
میکرد و ستمگران را مجازات مینمود تا حق مظلومین را مسترد دارد بدینجهت
فرمود:بینوایان ضعیف در نظر من عزیز و گردنکشان ستمگر پیش من ضعیفند.حکومت
على علیه السلام بر پایه عدالت و تقوى و مساوات و مواسات استوار بود و در
مسند قضا جز بحق حکم نمیداد و هیچ امرى و لو هر قدر خطیر و عظیم بود
نمیتوانست راى و اندیشه او را از مسیر حقیقت منحرف سازد.على علیه السلا

م خود
را در برابر خدا نسبت‏برعایت‏حقوق بندگان مسئول میدانست و هدف او برقرارى
عدالت اجتماعى بمعنى واقعى و حقیقتى آن بود و محال بود کوچکترین تبعیضى را
حتى در باره نزدیکترین کسان خود اعمال نماید چنانکه برادرش عقیل هر قدر اصرار
نمود نتوانست چیزى اضافه بر سهم مقررى خود از بیت المال مسلمین از آنحضرت
دریابد و ماجراى قضیه آن در کلام خود آنجناب آمده است که فرماید:و الله لان
ابیت على حسک السعدان مسهدا و اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من القى الله و
رسوله یوم القیامه ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى‏ء من الحطام;

بخدا سوگند اگر شب را (تا صبح) بر روى خار سعدان (که به تیزى مشهور است) به
بیدارى بگذرانم و مرا (دست و پا بسته) در زنجیرها بر روى آن خارهابکشند در
نزد من بسى خوشتر است از اینکه در روز قیامت‏خدا و رسولش را ملاقات نمایم در
حالیکه به بعضى از بندگان (خدا) ستم کرده و از مال دنیا چیزى غصب کرده باشم و
چگونه بخاطر نفسى که با تندى و شتاب بسوى پوسیدگى برگشته و مدت طولانى در زیر
خاک خواهد ماند بکسى ستم نمایم؟
و الله لقد رایت عقیلا و قد املق حتى استماحنى من برکم صاعا;
بخدا سوگند (برادرم) عقیل را در شدت فقر و پریشانى دیدم که مقدار یکمن گندم
(از بیت المال) شما را از من تقاضا میکرد و اطفالش را با مویهاى ژولیده و
کثیف دیدم که صورتشان خاک آلود و تیره و گوئى با نیل سیاه شده بود و (عقیل
ضمن نشان دادن آنها بمن) خواهش خود را تاکید میکرد و تقاضایش را تکرار مینمود
و من هم بسخنانش گوش میدادم و (او نیز) گمان میکرد دینم را بدو فروخته و از
او پیروى نموده و روش خود را رها کرده‏ام!
فاحمیت له حدیده ثم ادنیتها من جسمه لیعتبر بها!;
پس قطعه آهنى را (در آتش) سرخ کرده و نزدیک تنش بردم که عبرت گیرد!از درد آن
مانند بیمار شیون و فریاد زد و نزدیک بود که از حرارت آن بسوزد (چون او را
چنین دیدم) گفتم اى عقیل مادران در عزایت گریه کنند آیا تو از پاره آهنى که
انسانى آنرا براى بازیچه و شوخى گداخته است ناله میکنى ولى مرا بسوى آتشى که
خداوند جبار آنرا براى خشم و غضبش افروخته است میکشانى؟آیا تو از این درد
کوچک مینالى و من از آتش جهنم ننالم؟

و شگفت‏تر از داستان عقیل آنست که شخصى (اشعث‏بن قیس که از منافقین بود)
شبانگاه با هدیه‏اى که در ظرفى نهاده بود نزد ما آمد (و آن هدیه) حلوائى بود
که از آن اکراه داشتم گوئى بآب دهن مار و یا باقى آن خمیر شده بود بدو گفتم
آیا این هدیه است‏یا زکوه و صدقه است؟و صدقه که بر ما اهل یت‏حرام است گفت نه
صدقه است و نه زکوه بلکه هدیه است!

پس بدو گفتم مادرت در مرگت گریه کند آیا از طریق دین خدا آمده‏اى که مرافریب
دهى؟آیا بخبط دماغ دچار گشته‏اى یا دیوانه شده‏اى یا هذیان میگوئى (که براى
فریفتن على آمده‏اى) ؟
و الله لو اعطیت الاقالیم السبعه بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فى نمله
اسلبها جلب شعیره ما فعلته;
بخدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمانهاى آنها است‏بمن بدهند که
خدا را درباره مورچه‏اى که پوست جوى را از آن بگیرم نا فرمانى کنم هرگز
نمیکنم و این دنیاى شما در نظر من پست‏تر از برگى است که ملخى آنرا در دهان
خود میجود،على را با نعمت زودگذر دنیا و لذتى که پایدار نیست چکار است؟ما
لعلى و لنعیم یفنى و لذه لا تبقى (۱) .عبد الله بن ابى رافع در زمان خلافت
آنحضرت خازن بیت المال بود یکى از دختران على علیه السلام گردن بندى موقه
براى چند ساعت جهت‏شرکت در یک مهمانى عید قربان بعاریه از عبد الله گرفته
بود،پس از خاتمه مهمانى که مهمانان بمنزل خود رفتند على علیه السلام دختر خود
را دید که گردن بند مروارید بیت المال در گردن اوست فى الفور بانگ زد این
گردن بند را از کجا بدست آورده‏اى؟دخترک با ترس و لرز فراوان عرض کرد از ابن
ابى رافع براى چند ساعت‏بعاریه گرفته‏ام عبد الله گوید امیر المؤمنین علیه
السلام مرا خواست و فرمود اى پسر ابى رافع در مال مسلمین خیانت میکنى؟عرض
کردم پناه بر خدا اگر من بمسلمین خیانت کنم!
فرمود چگونه گردن بندى را که در بیت المال بود بدون اجازه من و رضایت مسلمین
بدختر من عاریه داده‏اى؟
عرض کردم یا امیر المؤمنین او دختر شما است و آنرا از من بامانت‏خواسته که پس
بدهد و من خود ضامن آن گردن بند هستم که آنرا محل خود باز گردانم،فرمود همین
امروز آنرا بمحلش برگردان و مبادا براى بار دیگر چنین کارى مرتکب شوى که
گرفتار عقوبت من خواهى شد و اگر او گردن بند را بعاریه مضمونه نگرفته بود
اولین زن هاشمیه بود که دستش را مى‏بریدم،دخترش وقتى این سخن را شنید عرض‏کرد
یا امیر المؤمنین من دختر توام چه کسى براى استفاده از آن از من سزاوارتر
است؟ حضرت فرمود اى دختر على بن ابیطالب هواى نفست ترا از راه حق بدر نب

رد
آیا تمام زنهاى مهاجرین در عید چنین گردن بندى داشتند؟آنگاه گردن بند را از
او گرفت و بمحلش باز گردانید (۲) .طلحه و زبیر در زمان خلافت على علیه السلام
با اینکه ثروتمند بودند چشمداشتى از آنحضرت داشتند.على علیه السلام فرمود
دلیل اینکه شما خودتان را برتر از دیگران میدانید چیست؟
عرض کردند در زمان خلافت عمر مقررى ما بیشتر بود حضرت فرمود در زمان پیغمبر
صلى الله علیه و آله مقررى شما چگونه بود؟
عرض کردند مانند سایر مردم على علیه السلام فرمود اکنون هم مقررى شما مانند
سایر مردم است آیا من از روش پیغمبر صلى الله علیه و آله پیروى کنم یا از روش
عمر؟
چون جوابى نداشتند گفتند ما خدماتى کرده‏ایم و سوابقى داریم!على علیه السلام
فرمود خدمات و سوابق من بنا بتصدیق خود شما بیشتر از همه مسلمین است و با
اینکه فعلا خلیفه هم هستم هیچگونه امتیازى میان خود و فقیرترین مردم قائل
نیستم،بالاخره آنها مجاب شده و نا امید برگشتند.
على علیه السلام عدالت را در همه جا مستقر میکرد و از ظلم و ستم بیزارى
میجست،او پیرو حق بود و هر چه حقیقت اقتضاء میکرد انجام میداد دستورات وى که
بصورت فرامین بفرمانداران شهرستانها نوشته شده است‏حاوى تمام نکات حقوقى و
اخلاقى بوده و حقوقدانان جهان از آنها استفاده‏هاى شایانى برده و در مورد
حقیقتخواهى آنحضرت قضاوت نموده‏اند.جرجى زیدان در کتاب معروف خود (تاریخ تمدن
اسلام) چنین مینویسد:ما که على بن ابیطالب و معاویه بن ابى سفیان را
ندیده‏ایم چگونه میتوانیم آنها را از هم تفکیک کنیم و بمیزان ارزش وجود آنها
پى ببریم؟
ما از روى سخنان و نامه‏ها و کلماتى که از على و معاویه مانده است پس از
چهارده قرن بخوبى میتوانیم درباره آنها قضاوت کنیم.معاویه در نامه‏هائى که
بعمال و حکام خود نوشته بیشتر هدفش اینست که آنها بر مردم مسلط شوند و زر و
سیم بدست آورند سهمى را خود بردارند و بقیه را براى او بفرستند ولى على بن
ابیطالب در تمام نامه‏هاى خود بفرمانداران خویش قبل از هر چیز اکیدا سفارش
میکند که پرهیزکار باشند و از خدا بترسند،نماز را مرتب و در اوقات خود
بخوانند و روزه بدارند،امر بمعروف و نهى از منکر کنند و نسبت‏بزیر دستان رحم
و مروت داشته باشند و از وضع فقیران و یتیمان و قرض داران و حاجتمندان غفلت

نورزند و بدانند که در هر حال خداوند ناظر اعمال آنان است و پایان این زندگى
گذاشتن و گذشتن از این دنیا است (۳) .
هیچیک از علماى حقوق روابط افراد و طبقات را با هم و همچنین مناسبات.اجتماع
را با حکام دولتى مانند آنحضرت بیان ننموده‏اند،على علیه السلام جز راستى و
درستى و حق و عدالت هدفى نداشت و از دسیسه و حیله و نیرنگ بر کنار
بود.موقعیکه بخلافت رسید و عمال و حکام عثمان را معزول نمود عده‏اى از یارانش
عرض کردند که عزل معاویه در حال حاضر مقرون بصلاح نیست زیرا او مردى فتنه جو
است و بآسانى دست از امارت شام بر نمیدارد،على علیه السلام فرمود من براى
یکساعت هم نمیتوانم اشخاص فاسد و بیدین را بر جماعت مسلمین حکمروا بینم.
گروهى کوته نظر را عقیده بر اینست که على علیه السلام بسیاست آشنائى نداشت
زیرا اگر معاویه را فورا عزل نمیکرد بعدا میتوانست او را معزول کند و یا در
شوراى ۶ نفرى عمر اگر موقه سخن عبد الرحمن بن عوف را میپذیرفت‏خلافت‏بعثمان
نمیرسید و اگر عمرو عاص را در جنگ صفین رها نمیساخت‏بمعاویه غالب میشد و
جریان حکمیت پیش نمیآید و و;سخنان و اعتراضات این گروه از مردم در بادى امر
صحیح بنظر میرسد ولى باید دانست که على علیه السلام مردم کریم و نجیب و
بزرگوار و طرفدار حق و حقیقت‏بود و او نمى‏توانست معاویه و امثال او را بر
مسلمین والى نماید زیرا حکومت او که همان خلافت الهیه بود با حکومت دیگران
فرق داشت،حکومت الهیه با توجه بمبانى عالیه اخلاقى و فضائل نفسانى مانند عدل
و انصاف و تقوى‏و فضیلت و حکمت و امثال آنها پى ریزى شده و مصالح فردى و
اجتماعى مسلمین را در نظر میگیرد و آنچه بر خلاف حق و عدالت است در چنین روشى
دیده نمیشود،على علیه السلام مظهر صفات خدا و نماینده او در روى زمین است و
اعمالى که انجام میدهد باید منطبق با حقیقت و دستور الهى باشد.

سیاست و دسیسه و گول زدن شیوه اشخاص حیله‏گر و نیرنگ باز و فریبکار است‏براى
على علیه السلام انجام این اعمال شایسته نبود نه اینکه او نمیتوانست مانند
دیگران زرنگى بخرج دهد چنانکه خود آنحضرت فرماید:و الله ما معاویه بادهى منى
و لکنه یغدر و یفجر.بخدا سوگند معاویه از من زیرکتر و با هوش‏تر نیست و لکن
او مکر میکند و مرتکب فجور میگردد.و باز فرمود:لو لا التقى لکنت ادهى العرب.

یعنى اگر تقوى نبود (بفرض محال من تقوى نداشتم) از تمام عرب زرنگتر بودم.ولى
تجلى حق سراپاى على را فرا گرفته بود او حق میگفت و حق میدید و حق میجست و از
حق دفاع میکرد.
درباره عدالت على علیه السلام نوشته‏اند که سوده دختر عماره همدانى پس از
شهادت آنحضرت براى شکایت از حاکم معاویه (بسر بن ارطاه) که ظلم و ستم روا
میداشت‏بنزد او رفت و معاویه او را که در جنگ صفین مردم را بطرفدارى على علیه
السلام علیه معاویه تحریک میکرد سرزنش نمود و سپس گفت‏حاجت تو چیست که اینجا
آمده‏اى؟
سوده گفت‏بسر اموال قبیله ما را گرفته و مردان ما را کشته و تو در نزد خداوند
نسبت‏باعمال او مسئول خواهى بود و ما براى حفظ نظم بخاطر تو با او کارى
نکردیم اکنون اگر بشکایت ما برسى از تو متشکر میشویم و الا ترا نا سپاسى کنیم
معاویه گفت اى سوده مرا تهدید میکنى؟سوده لختى سر بزیر انداخت و آنگاه گفت:
صلى الاله على روح تضمنها قبر فاصبح فیها العدل مدفونا
یعنى خداوند درود فرستد بر روان آنکه قبرى او را در بر گرفت و عدالت نیز با
او در آن قبر مدفون گردید.معاویه گفت مقصودت کیست؟
سوده گفت‏بخدا سوگند او امیر المؤمنین على علیه السلام است که در زمان‏خلافتش
مردى را براى اخذ صدقات بنزد ما فرستاده بود و او بیرون از طریق عدالت رفتار
نمود من براى شکایت پیش آنحضرت رفتم وقتى خدمتش رسیدم که آنجناب براى نماز در
مصلى ایستاده و میخواست تکبیر بگوید چون مرا دید با کمال شفقت و مهربانى
پرسید آیا حاجتى دارى؟من جور و جفاى عامل او را بیان کردم چون سخنان مرا شنید
سخت‏بگریست و رو بآسمان کرد و گفت اى خداوند قاهر و قادر تو میدانى که من این
عامل را براى ظلم و ستم به بندگان تو نفرستاده‏ام و فورا پاره پوستى از جیب
خود بیرون آورد و ضمن توبیخ آن عامل بوسیله آیات مبارکات قرآن بدو نوشت که
بمحض رؤیت این نامه، دیگر در عمل صدقات داخل مشو و هر چه تا حال دریافت
کرده‏اى داشته باش تا دیگرى را بفرستم که از تو تحویل گیرد،و آن نامه را بمن
داد و در نتیجه دست‏حاکم ستمگر از تعدى و تجاوز بمال دیگران کوتاه گردید.
معاویه چون این سخن شنید بکاتب خود دستور داد که نامه‏اى به بسر بن ارطاه

بنویسد که آنچه از اموال قبیله سوده گرفته است‏بدانها مسترد نماید (۴) .
بارى على علیه السلام در تمام نامه‏هائى که بحکام و فرمانداران خود مینوشت
همچنانکه جرجى زیدان نیز تصریح کرده راه حق را نشان میداد و عدل و داد و تقوى
و درستى را توصیه میفرمود،اگر دوران حکومت آنحضرت بطول میانجامید و هرج و مرج
و جنگهاى داخلى وجود نداشت‏بلا شک وضع اجتماعى مسلمین طور دیگر میشد و سعادت
دین و دنیا نصیب آنان میگشت زیرا روش على علیه السلام در حکومت،مصداق خارج

ى
عدالت‏بود که از تقوى و حقیقتخواهى او سرچشمه میگرفت و براى روشن شدن مطلب
بفرازهائى از عهد نامه آنجناب که بمالک اشتر نخعى والى مصر مرقوم فرموده ذیلا
اشاره میشود:اى مالک ترا بکشورى فرستادم که پیش از تو فرمانروایان دادگر و
ستمکار در آنجا بوده‏اند و مردم در کارهاى تو بهمانگونه مینگرند که تو در
کارهاى حکمرانان قبیل مینگرى و همان سخنان را درباره تو گویند که تو در مورد
پیشینیان گوئى و چون بوسیله آنچه خداوند درباره نیکان بر زبان مردم جارى
میکند میتوان آنها را شناخت لذا باید بهترین ذخیره‏ها در نزد تو ذخیره عمل
نیک باشد. (اى مالک) مهار هوى و هوست را بدست گیر و بنفس خود از آنچه برایت
مجاز و حلال نیست‏بخل ورز که بخل ورزیدن بنفس در مورد آنچه خوشایند و یا نا
خوشایند آن باشد عدل و انصاف است،قلبا با مردم مهربان باش و با آنها با دوستى
و ملاطفت رفتار کن و مبادا بآنان چون حیوان درنده باشى که خوردن آنها را
غنیمت داند زیرا آنان دو گروهند یا برادر دینى تواند و یا (اگر همکیش تو
نیستند) مانند تو مخلوق خدا هستند (۵) که از آنها لغزشها و خطایائى سر میزند
و دانسته و ندانسته مرتکب عصیان و نا فرمانى میشوند بنا بر این آنها را مورد
عفو و اغماض خود قرار بده همچنانکه دوست دارى که تو خود از عفو و گذشت‏خداوند
برخوردار شوى زیرا تو ما فوق و رئیس آنهائى و آنکه ترا بدانها فرمانروا کرده
ما فوق تست و خداوند نیز از کسى که ترا والى آنها نموده ما فوق و برتر است و
از تو رسیدگى بکارهاى آنها خواسته و آنرا موجب آزمایش تو قرار داده است.
(اى مالک) مبادا خود را در معرض جنگ با خدا قرار دهى زیرا تو نه در برابر خشم
و قهر او قدرتى دارى و نه از عفو و رحمتش بى نیاز هستى،و هرگز از عفو و گذشتى
که درباره دیگران کرده‏اى پشیمان مباش و بکیفر و عقوبتى هم که دیگران را
نموده‏اى شادمان مشو و به تند خوئى و غضبى که از فرو خوردن آن در نفس خود
وسعتى یابى شتاب مکن و نباید بگوئى که بمن امارت داده‏اند و من دستور میدهم
باید اجراء نمایند زیرا این روش سبب فساد دل و موجب ضعف دین و نزدیکى جستن
بحوادث و تغییر نعمت‏ها است.
(اى مالک) زمانیکه این حکومت و فرمانروائى براى تو بزرگى و عجب پدید آورد

بعظمت ملک خداوند که بالاتر از تست و بقدرت و توانائى او نسبت‏بخودت‏بدانچه
از نفس خویش بدان توانا نیستى نظر کن و بیندیش که این نگاه کردن و اندیشیدن
کبر و سر کشى ترا از تندى باز دارد و آنچه در اثر عجب و کبر از عقل و خردت نا
پیدا گشته بسوى تو باز میگردد،و از اینکه خود را با خداوند در بزرگى و
عظمت‏برابر گیرى و یا خویشتن را در جبروت و قدرت همانند او قرار دهى سخت‏بر
حذر باش زیرا خداوند هر گردنکشى را خوار کند و هر متکبرى را پست و کوچک
نماید.
(اى مالک) خدا را انصاف ده و درباره مردم نیز از جانب خود و نزدیکانت و هر
کسى که از زیر دستانت دوست دارى با انصاف رفتار کن که اگر چنین نکنى ستمکار
باشى،و کسى که به بندگان خدا ستم کند خداوند بعوض بندگان با او دشمن میشود و
خداوند هم با کسى که مخاصمه و دشمنى کند حجت و برهان او را باطل سازد و آنکس
با خدا در حال جنگ است تا موقعیکه دست از ستمکارى بکشد و بتوبه گراید،و هیچ
چیز مانند پایدارى بر ستم در تغییر نعمت‏خدا و زود بغضب آوردن او مؤثر نیست
زیرا خداوند دعاى ستمدیدگان را میشنود و در کمین ستمکاران است.
(اى مالک) باید که دورترین و دشمن‏ترین زیر دستانت نزد تو آنکسى باشد که بیش
از همه در صدد عیبجوئى مردم میباشد زیرا که مردم را عیوب و نقاط ضعفى میباشد
که براى پوشانیدن آنها والى و حاکم از دیگران شایسته‏تر است پس مبادا عیوب
پنهانى مردم را که از نظر تو پوشیده است جستجو و آشکار سازى چونکه تو فقط
عیوبى را که آشکار است‏باید پاک کنى و خداوند بدانچه از نظر تو پنهان است‏حکم
میکند،بنا بر این تا میتوانى زشتى مردم را بپوشان تا خداوند نیز از تو آنچه
را که از عیوب تو دوست دارى از مردم پوشیده باشد بپوشاند.

(اى مالک) گره هر گونه کینه‏اى را که ممکن است مردم از تو در دل داشته باشند
با حسن سلوک و رفتار خوش از دل مردم بگشاى و رشته هر نوع انتقام و دشمنى را
در باره دیگران از خود قطع کن و خود را از هر چیزى که بنظر تو درست نباشد
نادان نشان ده و در گواهى نمودن گفته‏هاى سخن چین عجله مکن زیرا که سخن چین
هر چند خود را به نصیحت گویان مانند کند خیانتکار است،و در جلسه مشورت خود
شخص بخیل را راه مده که ترا از فضل و بخشش باز گرداند و از فقر و تهیدستى

  راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.