فایل ورد کامل مقاله بخارا در ماوراءالنهر؛ بررسی تاریخی، فرهنگی و نقش این شهر در تمدن اسلامی


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
فایل ورد و پاورپوینت
20870
2 بازدید
۹۹,۰۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 فایل ورد کامل مقاله بخارا در ماوراءالنهر؛ بررسی تاریخی، فرهنگی و نقش این شهر در تمدن اسلامی دارای ۲۴۸ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد فایل ورد کامل مقاله بخارا در ماوراءالنهر؛ بررسی تاریخی، فرهنگی و نقش این شهر در تمدن اسلامی  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله بخارا در ماوراءالنهر؛ بررسی تاریخی، فرهنگی و نقش این شهر در تمدن اسلامی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله بخارا در ماوراءالنهر؛ بررسی تاریخی، فرهنگی و نقش این شهر در تمدن اسلامی :

بخارا در ماوراءالنهر

واحه ی کهن
«اریستوبولیس رودی را که از سغدیانا می گذرد پولی تیمتوس ( گرانبها از همه ) می نامد و این نام را مقدونیها وضع کرده اند .»
«بخارا از بلاد شرقی قبه ی اسلام است ودر میان آن نواحی به مثابت مدینه السلام ،‌سواد آن به بیاض نور علما و فقها آراسته ،‌و اطراف آن به طرف معالی پیراسته ،‌و از قدیم باز در هر قرنی مجمع نحاریر علماء هر دین آن روزگار بوده است ؛ و اشتقاق بخارا از بخار است که به لغت مغان مجمع علم باشد و این لفظ به لغت بت پرستان ایغور وختای نزدیک است که معابد ایشان که موضع بتان است بخار گویند و در وقت وضع نام شهر بمجکث بوده است .»جوینی مورخ ایرانی در حدود سال

۱۲۶۰(۶۵۷ه ق)، سالها بعد از آنکه مغولها بخارا را فتح وغارت کرده بوده چنین می نوشت .عصر طلایی شهر سپری شده بود اما بخارا هرگز اهمیت خود را حتی تاپایان امپراتوری تزاری در ۱۹۱۸ میلادی نیز از دست نداد .
آسیای مرکزی همواره برای غربیان دارای جاذبه بوده ،‌و شهرهای سمرقند و بخارا درآن سرزمین واحه ها وبیابانها چون یک جفت گوهر می درخشیدند .قومی که در سرزمینهای پر آب پوشیده از جنگل زیست می کنند از اعجاب و حقشناسی کسانی که از ریگزارها بهشت کوچکی به وجود آورده اند و زندگیی سپنجی بر قطعه زمین مشروبی ایجاد کرده اند و همواره در برابر طبیعت حالت دفاع به خود گرفته اند ،‌چیزی نمی دانند. زیرا در آسیای مرکزی خط فاصل میان استپ و زمین مزروع همان لب آب حیات بخش است ،‌و واحه ها در نظر اقوام بیابانگر در مقایسه با بیابانهای نامهربان باید بهشت جلوه کرده باشد .

مردم آسیا ،‌چنانچه از تحقیقات باستانشناسی برمی آید،‌در ادوار اولیه ی زندگی خویش ،‌ظاهراً‌ از تپه ها به دره های حاصلخیز رودخانه ها سرازیر شده اند. در همان تپه ها بود که آنان زراعت و ساختن خانه و مسکن را آموخته بودند. یکی از این دره ها در آسیای مرکزی دره ی رود زرافشان بود که از فلات پامیر ،‌مشهور به «بام دنیا» ، به سوی ریگزارهای بیابان قزل قوم جاری می شود .
در واحه ی کنونی بخارا مساکن متعلق به عصر حجر قدیم کشف نشده است .از این امر نباید چنین نتیجه گرفت که این سرزمین در آن عصر مسکون نبوده است ،‌ بلکه فقط باید چنین نتیجه گیری کرد که تا کنون از آن آثاری به دست نیامده است . چون بسیاری از لایه های مساکن در واحه های مشروب و مزروع هموار فراهم آمده اند فقط با حفریات عمیق می توان امیدوار بود که آثاری از ادوار

ما قبل تاریخ به دست آید. چون در این ناحیه نیز مثل نقاط دیگر آسیای مرکزی ابزاری از عصر حجر قدیم کشف شده ،‌بنابراین می توان پذیرفت که مساکن باستانی نیز در واحه ی بخارا وجود دارد . وجود اشیاء چندی از عصر مفرغ دلیل بروجود مساکنی از هزاره ی دوم پیش از میلاد است ‌، اما هنوز پژوهش و کاوش کافی که تصویری از دوران ماقبل تاریخ بخارا به دست دهد ،‌به عمل نیامده است . بنابراین باید به تاریخ اخیر این سرزمین اکتفا کنیم و تاریخ قدیمتر آن را ره محققین ادوار ما قبل تاریخ واگذاریم .
آسیای مرکزی از هنگامی وارد صحنه ی تاریخ گردید که کورش کبیر امپراطوری پهناور هخامنشی را تأسیس کرد . معهذا نام واحه ی بخارا نه در کتیبه ی بیستون داریوش آمده و نه هرودوت آن را جزء

ساتراپ نشینهای تابع امپراتوری ایران ذکر کرده است . در اوستا ،‌کتاب دینی زرتشتیان ،‌نیز ذکری از ناحیه ی بخارا به میان نیامده و لذا می توان چنین فرض کرد که بخارا در آن زمان جزء ساتراپ نشین سغدایانا ،‌ که نامش در همه ی مآخذ فوق الذکر آمده ،‌محسوب می شده است . مورخین دوره ی اسکندر کبیر نیزاطلاعاتی دراین باب نمی دهند. تنها مطلبی که آرین و کوینتوس کورتیوس ذکر کرده اند آن است که بر ساحل سفلای رود پولی تیمتوس . یا زرافشان ،‌پیش از آنکه این رود در

ریگزارهای فرو رود ،‌یا،‌ ظاهراً‌ در دوره ای ،وارد دریاچه ای گردد که بطلمیوس دریاچه ی آمویه نامیده ،‌مساکن بسیاری وجود داشته است . مدارک باستانشناسی نیز ،‌با وجود غیر مکفی بودنشان ،‌وجود مجاری آبیاری و مساکنی را که مربوط به دوره ای بسیار قدیمتر از آمدن اسکندر کبیر است در واحه ی بخارا تأیید می کند ،‌ متأسفانه هیچ گونه مآخذ ادبی مربوط به این دوره ی پیش به دست ما نرسیده است .
گرچه مدرکی در دست نداریم ،‌ظاهراً محتمل به نظر می رسد که واحه ی بخارا به دولت یونانی باکتریا که توسط مهاجرین یونانی و پادگانهای اسکندر و نخستین پادشاهان سلوکی در شرق ایران تأسیس گردید ،‌منضم شد . در عین حال که شاهانی چون یوثیدموس ،دمتریوس ،‌و دیگران ظاهراً‌ بر تمام سرزمین سغدیانا نظارت مستقیم داشتند ، احتمال کلی می رود که واحه های چندی در آسیای مرکزی خود مختاری خود را حتی در دوره ی دولت اسماً یونانی باکتریا نیز حفظ کردند .کشف سکه های یونانی باکتریایی درآسیای مرکزی دلیل بر حکومت مستقیم نمی تواند باشد .از طرف دیگر شکی نیست که نفوذ فرهنگ هلنیستی بسیار شدید بود . مجسمه ها و نقاشیهایی که در محلهایی چون ایرتام نزدیک ترمذ، بنجیک ،‌ و ورخشه (یا فرخشه )‌ به دست آمده گواه نفوذ عظیم هنر یونانی در آسیای مرکزی در طول دو قرن پیش از میلاد است .ظاهراً‌ فرهنگ یونانی به موازات نفوذ در آسیای مرکزی در شمالغرب هند نیز نفوذ می یافت ، و همین امر بود که منجر به تشکیل مکتب قندهاری هنر بودایی گردید.

در قرن دوم پیش از میلاد طوایف بیابانگرد شرق اقصی سرزمینهای واقع میان آمودریا (جیحون) و سیر دریا(سیحون)‌ را مورد تاخت و تاز قرار دادند ،‌و ظاهراً‌ در واحه ی بخارا سکنی گزیدند و جمعیت بومی آن را تحت انقیاد خویش در آوردند. برای اولین بار در منابع چینی به مطابی در باب آسیای مرکزی بر می خوریم . در حدود سال ۱۲۹ قبل از میلاد یک فرستاده ی چینی به نام چانگ چی ئ

ن از آسیای مرکزی دیدن کرد و به این نکته پی برد که قومی که در مآخذ چینی یوئه –چی نامیده شده اند قبلاً‌ قسمت عمده ی کناره های رود جیحون را تسخیر کردند و یکی از قبایل آن قوم ،‌سلطنتی تشکیل داد که در تاریخ به نام همین قبیله به امپراتوری کوشان معروف است . امپراتوری کوشان از قرن اول تا قرن چهارم میلادی قدرت فرهنگی و سیاسی حاکم در افغانستان و آسیای مرکزی بود .
در دوره ی امپراتوری کوشان ،‌دین بودایی در آسیای مرکزی و چین اشاعه یافت . اکنون که کتیبه هایی به زبان کوشان (از سرخ کتل افغنستان و نقاط دیگر ) کشف و قسمتی از آن قرائت گردیده ،‌بهتر می توان نقش مهم این جانشینان یونانیان را در آسیای مرکزی ارزیابی کرد . احتمالا در دوره ی سلطنت شاه بزرگ کوشان کانیشکا(‌که دوران سلطنتش به درستی معلوم نیست و احتمالا می توان گفت که رونقش در آغاز قرن دوم میلادی بوده است )‌زبان کوشانها به الفبایی مأخوذ از یونانی نوشته شده است . زیرا روی سکه های اولیه ی کانیشکا هم نوشته ی یونانی دیده می شود و هم نوشته ی کوشانی ،‌در صورتی که در سکه های اواخر سلطنت وی اثری از نوشته ی یونانی نیست . کوشانها در دوره ی کانیشکا نوشته های بودایی را به زبان کوشانی و سپس به زبانهای سغدی و چینی ترجمه کردند،‌و شاید بتوان گفت که نقش آنان در این امر مهمتر از پیشرفتهای فرهنگی دیگر بود. می توان پذیرفت که بسیاری از مدارک بودایی سغدی و چینی که در ترکستان چین به دست آمده هر دو از اصل کوشانی ترجمه شده بودند ،‌زیرا اصطلاحات مشترک بودایی از قبیل سمصاره (تناسخ)، تثاگته (پس اندرآی )و کلسه (ناپاکی)‌،در ترجمه های چینی و سغدی دال بر وجود مأخذ مشترک ثالثی است که احتمال می رود مکتبی از مکتبهای مترجمین کوشانی بوده باشد . نیز احتمال می رود که در دوره ی کوشانها دین بودایی به سرزمینهای واقع میان رودهای جیحون و سیحون آمده باشد .

اهمیت تاریخی کوشانها چنانچه شاید و باید مورد توجه واقع نشده و هر چه بر اثر کشفیات جدید باستانشناسی اطلاعات ما در باب آنان بیشتر شود نقش این قوم به عنوان واسطه ی فرهنگی میان چین و هند و خاور نزدیک بارزتر می گردد. انتشار سفالینه های دوره ی کوشانها در خاکریزهای دستی واحه ی بخارا دال بر رونق اقتصادی آن دوره است . محتملا قدیمترین مدارکی که درباره ی سکونت انسان در محل شهر حالیه ی بخارا می توان نشان گرفت مربوط به همین دوره است .

در کاوشهایی که در یکی از قدیمترین مساجد بخارای حالیه یعنی مسجد مغاک عطار توسط باستانشناس شوروی و. ا . ششکین به عمل می آمد در عمق دوازده متری سفالینه هایی کشف شده که احتمالا متعلق به سالهای اول میلادی می باشند . مسجد مغاک عطار ظاهراً همان مسجد قرون وسطایی ماخ است که مؤلفین اسلامی از آن نام برده و نوشته اند که در محل یکی از آتشکده های سابق بناشده بود . چون بسیاری از امکنه ی مقدس حتی بعد از تبدیل مذهب جنبه ی تقدس خود را حفظ می کنند‌ ،‌و تبدیل معابد بت پرستان به کلیساها و کلیساها به مساجد گواه این امر است ،‌ بنابراین بعید به نظر نمی رسد که محل مسجد مغاک عطار که اکنون در مرکز شهر قرار دارد ،‌همان نقطه ای باشد که پیش از آن یک دیر بودایی در آن بر پا بوده است .به این ترتیب مسجدی بر روی آتشکده ای که مخصوص مراسم مذهبی محلی بوده بنا گردیده و همین آتشکده نیز به نوبه ی خود بر روی یک وهاره ی (بهار) بودایی ساخته شده است . این سه لایه ی مذهبی را می توان به طور کلی به ادوار تسلط مسلمانان ،هفتالیان ،وکوشانها بر بخارا مربوط دانست .
نشانه ی دیگری که فرضیات فوق را به ظاهر منطقی جلوه می دهد موضوع نامهای بخاراست .در بسیاری از مآخذ اسلامی نام اصلی بخارا بمجکث آمده ،‌و از مطالعه نقشهای اسلامی دوران قرون وسطی چنین بر می آید که بمجکث به ارک اطلاق می شده ،‌ و کانال یا نهری آن را از جایگاه ماخ که بعدها مغاک عطار نامیده شد،‌جدا می کرده است . بنابراین بخارا یعنی مساکنی که در اطراف معبد ماخ بوده با بمجکث فرق داشته و آن دو بعدها یکی شده است .در اینجا نمی توان به سراغ دلایل اثبات این فرض رفت ،‌ اما همین فرض به روشن شدن اطلاعاتی که در مآخذ موجود و مخصوصاً در آثار جغرافیا نویسان در باب بخارا آمده کمک خواهد کرد.
این نکته جالب است که شهری به نام بخار در ایالت بهار هند و جود دارد و ریشه هر دو اسم را وهاره گفته اند که بر دیرهای بودایی اطلاق می شود . احتمال بیشتری می رود که نام بخارا (‌در ترکی بقار) مشتق از وهاره باشد ،‌زیرا موارد بسیاری هست که نام بنای مشهوری به تمام ناحیه

ای که این بنا در آن واقع بوده اطلاق گردیده است . به علاوه خوارزمی از نویسندگان دوره سامانیان می نویسد البهار نام بتکده ای است در هند . اما نام « بخارا »‌ در زمانهای نسبتاً متأخری در مآخذ آمده است . قدیمترین مأخذ تاریخ داری که در آن نام بخارا آمده سفرنامه زایر بودایی مذهب چینی هسیوآن تسانگ در حدود سال ۶۳۰ بعد از میلاد است . می توان قبول کرد که سکه های فرمانروایان بخارا ،‌که در آنها نام بخارا آمده ،‌مربوط به دوره ای قدیمترند ،‌اما این سکه ها فاقد تاریخ می باشند .
این سکه ها عین سکه های سیمین بهرام پنجم ساسانی (بهرام گور)است که در حدود سالهای

۴۲۱ تا ۴۳۹ میلادی در ایران سلطنت و احتمالا در آسیای مرکزی فتوحاتی کرد . قدیمترین سکه های بخارا از نوعی که گفته شد نوشته ای به فارسی میانه دارند که از سکه های بهرام پنجم سواد برداری شده است و به علاوه دارای نوشته ای به زبان محلی بخارا هستند . این نوشته اخیر الذکر عبارت «شاه بخارا »‌ است که بعد از آن اسم علم کانا یا لقب کو (کی ) به معنی « دلیر و مقتدر» که صورت محلی نام فرمانروایان اساطیری و حماسی پیش از زرتشت و معاصر اوست،ذکر می شود. پس ،‌نوشته سکه « شاهنشاه بخارا»‌ تواند بود . اما نرشخی مورخ بخارایی قرون وسطی ،‌از یکی از فرمانروایان بخارا به نام کانا یاد می کند و بجرأت می توان گفت که این نام نتیجه خیالپروی یا حاصل قرائت نادرست خطوط سکه نیست ،‌چون در سکه های بعدی الف آخر کلمه حذف شده است .انواع سکه های پیش از اسلام آسیای مرکزی محتاج تحقیق و مطالعه بیشتری هستند ،‌اما به نظر من حاصلی که باز از این مطالعه و تحقیق نتیجه خواهد شد نشان خواهد داد که سلسله های محلی اخیر نیز اصلا از کوشانها بوده اند.
می توان گفت که آغاز رونق بخارا به عنوان یک شهر مهم احتمالا از اواخر قرن پنجم یا اوایل قرن ششم میلادی ،یعنی از هنگامی است که هفتالیان بر قسمت اعظم آسیای مرکزی حکومت می کردند. بعد از شکست هفتالیان از بهرام ،‌محتملا نفوذ ایرانی در آسیای مرکزی افزایش

یافت،‌همچنانکه تقلید از سکه های بهرام در آسیای مرکزی دلیلی بر این امر است . به عقیده باستانشناسان در همین دوره بود که بر روی دیوار بزرگ دور واحه بخارا بنای عظیمی ساخته شده است .
دیوار بزرگ اطراف بخارا،‌ که آن را به طنز کنپیرک «پیرزن» نامیده اند، درآسیای مرکزی منحصر به فرد نبود.به قول استرابو،‌آنتیوخوس اول (۲۸۱-۲۶۱ق م) دیواری به دور واحه مرو بنانهاد،‌در حالی که سمرقند، چاچ (نزدیک – تاشکند )، و واحه های دیگر نیز دیواری بزرگ بخارا که به طول دویست و پنجاه کیلو متر به دور واحه کشیده شده بود،‌حتی مربوط به قبل از میلاد باشد ،‌اما مدارک باستانشناسی در این مورد فاقد قطعیت اند . این دیوار طویل قسمتی از واحه را که آبیاری می شد محصور می ساخت و شکی نیست که حصاری در مقابل پیشروی شنهای بیابان ونیز وسیله دفاعی در مقابل دست اندازی طوایف بیابانگرد به شمار می رفت . حتی امروز نیز قسمتهایی از دیوار مذکور ،‌مخصوصاً‌ در مناطق شرقی و جنوب شرقی واحه بخارا ،‌باقی است .
بعد از فتوحات اعراب این دیوار بارها توسعه داده شد و تعمیر گردید. به موجب مآخذ اسلامی یک تعمیر کلی در سال ۷۸۲ (۱۶۵ه ق) شروع گردید و تاسال ۸۳۰ (۲۱۴ ه ق ) ادامه یافت .در دوره حکومت پر رونق سامانیان این دیوار رو به ویرانی نهاد و از آن به بعد دیگر به عنوان حصار،‌چنانچه در دوره پیش از سامانیان بود،‌مورد استفاده واقع نشد. البته دیوار بخارا تقریباً تا زمان حاضر به جا ماند و اصطخری، جغرافیا نویس قرون وسطی می نویسد که هیچ شهر دیگری در شرق جهان اسلام استحکاماتی نظیر بخارا نداشت.نه تنها شهر دارای دیوار مستحکمی بود بلکه ارک یعنی مقر نیز استحکامات دفاعی منحصر به فردی داشت.
برگردیم به موضوع هفتالیان، این مهاجمینی کهه از شرق اقصی آمده بودند نقش کوشانها و ظاهراً زبان آنها را نیز به ارث بردند، یا میتوان گفت که آنان زبان ایرانی باکتریا را که کوشانها به کار می بردند، و به همین مناسبت زبان کوشانی ـ باکتریایی نامیده شده، اقتباس کردند. به نظر من بهتر است که تاریخ منطقه وسیع فرهنگی مشرق ایران به یک دوره کوشانی و یک دوره هفتالی،که متعاقب دوره کوشانها فرا رسیده،تقسیم شود. این تقسیم بندی به هیچ وجه تقسیمات فرعی یا

نظرهای کلی دیگر در باب تاریخ مشرق ایران را نفی نمی کند، لیکن فقدان منابع ایجاب می کند که در هر گونه تلاشی برای بنای مجدد تاریخ راه سادگی اختیار شود.ظاهراًدر حماسه ایرانی فردوسی سرزمین کوشانها مکرر به معنی واحه بخارا آمده واین امر، حتی در دوره حکومت هفتالیان نیز نباید دور از انتظار تصور شود.

می توان پذیرفت که هفتالیان برواحه بخارا، و همچنین بر قسمت اعظم حوزه فرهنگی مشرق ایران از اواسط قرن پنجم تا اواسط قرن ششم میلادی حکومت کردند. گرچه بعید نیست که عناصر ترک و آلتایی نیز در میان هفتالیان بوده باشند، اما بخش عمده مردم از نظر زبان ظاهراً و از نظر فرهنگ قطعاً ایرانی بوده است. در تاریخ قرون وسطایی بخارا تألیف نرشخی به داستانی بر می خوریم که ممکن است حاکی از شکست فرمانروای هفتالی بخارا به دست ترکان در حدود ۵۶۵ میلادی باشد. این مطلب از خود نرشخی نیست بلکه از مؤلف دیگری است به نام نیشابوری که تألیف او در تاریخ بخارای نرشخی درج شده است. به موجب این داستان پیش از تأسیس شهر بخارا، فرمانروای سراسر آن منطقه در بیکند، که در جنوب غربی واحه، در نزدیکی رود جیحون، واقع بود، زندگی می کرد. حاکمی به نام ابروی یا به احتمال قویتر ابرزی، چنان جور وستمی به مردم روا داشت که آنان از فرمانروای ترکی، که سرانجام وی را اسیر و اعدام کرد، استمداد کردند. محققین کوشش بسیار کرده اند تا هویت فرمانروایانی را که در این داستان از آنان اسم برده شده مشخص سازند. متون چینی که منابع اصلی به شمار می روند در مطالب مربوط به این قسمت از آسیای مرکزی که از چین بس دور افتاده است، ندرتاً دارای صراحت است، چون نام یکی از خاندانهای سلطنتی هفتالیان ورز بوده این وسوسه دست می دهد که ابرزی را آخرین فرمانروای هفتالی واحه بخارا بپنداریم .

در حالی که ترکان واحه بخارا راجزء قلمرو حکومت خویش ساخته بودند، ظاهراً قدرت واقعی همچنان در دست یک سلسله حکومتی محلی باقی مانده بود که احتمالاً در قرن چهارم یا پنجم میلادی، به دنبال انقراض امپراتوری کوشان، به صورت امارتهای مختلفی، دست کم در شمال رود جیحون، تشکیل یافته بود. در اینجا باز هم باید گفت که مدرک مستقیمی دال بر دوام زیاد سلسله که در واحه بخارا فرمانروایی کرد در دست نیست، و آنچه دراین باره می دانیم از منابع عربی و

فارسی است. در این مآخذ این سلسله فرمانروایان محلی بخارا خداه نامیده شده اند. معهذا در سکه هایاین فرمانروایان به «گپ» که به معنای شاه است بر می خوریم، و این نکته از جمله نکاتی است که نشان می دهد زبان محلی لهجه از سعدی بوده است. حکومت بخار خداتها تا دوره اسلامی نیز ادامه یافت ومی توان قبول کرد که تسلط اعراب بر این منطقه نیز نظیر تسلط ترکان

بوده وهردو از طریق فرمانروایان محلی حکومت می کرده اند.
داستانهایی که در ستایش از دوران گذشته یک شهر می آید در تواریخ قرون وسطایی محلی که در باب شهرهای مختلف ایران تألیف شده ،‌فراوان است ،‌ اما این مطالب را بعد از مداقه و تحقیق می توان به عنوان مآخذ مورد استفاده قرار داد . داستانهای ادوار پیش از اسلام که ظاهراً خالی از هدف و تعصب خاصی هستند از قصه هایی که درآنها به فایده اخلاقی توجه یا به تحسین و

ستایش بیجا و مبالغه آمیز یک فرد یا یک محل پرداخته شده ،‌معتبرترند . از این قرار،‌اطلاعات مربوط به ادوار پیش از اسلام بخارا را ،‌که در تاریخ نرشخی آمده و در منابع دیگر نیز تکرار شده ،‌می توان اساساً‌ صحیح تلقی کرد مگر آنکه خلاف آن به تحقیق ثابت شود .
بر طبق مآخذ متعدد،‌بیکند پایتخت فرمانروایان واحه بخارا ،‌در حدود ۵۸۹ میلادی به تصرف بهرام

چوبین ،سردار هرمز چهارم ساسانی در آمد.هماورد بهرام چوبین ممکن است یکی از فرمانروایان مهم ترک یا صرفاً یکی از سران محلی بوده باشد . در اینجا درباره ساوه و پسرش پرموده (با صورتهای مختلف این نام ) ،‌که درمآخذ نامش آمده ،‌مجال بحث نیست . درباب این دوره از تاریخ شک و تردید فراوان موجود است و غور در جزئیات ، مناسب تاریخچه حاضر بخارا نیست . به هر حال ،‌بعد از این دوره ،‌بیکند اهمیت خود را از دست داد و شهرهای دیگر واحه و از آن جمله بخارا رونق یافتند.
به قول نیشابوری ،‌ در کتاب تاریخ بخارای نرشخی ،‌یکی از فرمانروایان قدیم بخارا ماخ نام داشته و مسجدی که بعدها در بخارا بنا گردید به نام وی ماخ نامیده شده است . در ظرفی از نقره که در موزه ارمیتاژ لنینگراد است نام یکی دیگر از فرمانروایان قدیم بخارا ذکر شده است . این نام به طور قطع و یقین قرائت نگردیده ،‌اما به طور تقریب ممکن است دیزوئی خوانده شود . نرشخی نیز از فرمانروایی به نام کانا اسم می برد ،‌ و نام این فرمانروا ،‌چنانچه قبلا نیز یاد کردیم ،‌ظاهراً در سکه ها نیز آمده است . هیچ یک از این اسامی صورت قطعی ندارد و فقط می توان فرض کرد که چنین فرمانروایانی در قرن ششم و اوایل قرن هفتم میلادی در بخارا رونق و شهرت یافتند . می توان یقین داشت که یک سلسله محلی در شهر بخارا حکومت می کرد ،‌ ولی معلوم نیست که قلمرو این

فرمانروای شهر در واحه بخارا تا چه حد بوده است . ظاهراً شهرهای دیگر واحه نیز فرمانروایانی خاص خود داشته اند ،‌ زیرا در مآخذ اسلامی از فرمانروای شهر وردنه ،‌ واقع در شمال واحه ،‌نام برده شده است . به علاوه نرشخی می نویسد که روزگاری شهر رامتین پایتخت واحه بخارا و ورخشه مقر فرمانروایان بوده و همه این مطالب دلیل برآن است که فرمانروایان مختلفی وجود داشته و پایتخت نیز در حال تغییر بوده است . معهذا به هنگام فتوحات اعراب شهر بخارا مهمترین شهر واحه بوده است .

استقرار اسلام
وقتی اعراب به فرماندهی حاکم خراسان عبید الله ابن زیاد در سال ۶۷۴ (۵۳هق) برای نخستین بار به بیرون دروازه های بخارا رسیدند ،‌ملکه ای نایب السلطنه شهر بخارا بود ،‌زیرا امیر بخارا به تازگی در گذشته بود . این ملکه که ظاهرا شخص مقتدری نیز بود ،‌ختک یا قبخ که تلفظ آن نامعلوم است

،‌نام داشت . زدوخوردهای محلی مختلفی که روی داده جریان فتوحات اعراب را دچار ابهام ساخته و نمی توان نسبت به تقدم و تأخر وقایع اطمینان قطعی داشت . چنین به نظر می رسد که بخارا در زمان عبید الله خراجگزار اعراب گردید ،‌ اما به اشغال فاتحان در نیامد . حکام بعدی سرزمینهای واقع در دو طرف رود جیحون را مورد تاخت و تاز قرار دادند اما فتوحات آنان بیشتر به علت جنگ داخلی که به دنبال مرگ خلیفه اموی یزید ابن معاویه در سال ۶۸۳ (۶۲ه ق) درگرفت،‌پانگرفت. در نتیجه ،‌‌ آسیای مرکزی ده سالی از اعراب فارغ بود .

از آنچه بر بخارا گذشته اطلاعی نداریم . شاید این ملکه بیش از سی سال در بخارا فرمان رانده باشد ،اما احتمال بیشتری می رود که در تاریخ وقایع اشتباهی روی داده و افسانه هایی به دور شخصیت ملکه فراهم آمده و دوره فرمانروایی وی را بیش از آنچه بوده ساخته باشد . از طرف دیگر در مآخذ از یک وردان خداه ،‌یعنی فرمانروای شهر وردنه ،‌که نام او هم خنک بوده ،‌ سخن رفته و این نام شباهت عجیبی با نام ملکه بخارا دارد . وی از دشمنان سرسخت اعراب شمرده شده است .شاید یکی از بخار خداتها که در مآخذ به نام خنک ،‌خمیک ،یا ابو شکر نامیده شده همان فرمانروای وردنه باشد،‌و نیز بعید نیست که آن دو شخصیتهای کاملا متفاوت باشند . متأسفانه مآخذ موجود فقط نام این فرمانروایان را آورده اند و درباره آنان مطالب دیگری ذکر نکرده اند . چنین به نظر می رسد که فرمانروایان متعددی در واحه بخارا شهرت و قدرت یافتند ، و احتمالا تاج و تخت فرمانروایی شهر عمده واحه بخارا مدعیان متعددی داشته است .
حملات حاکم عرب نژاد خراسان ،‌امیه ابن عبدالله از ۶۹۲تا ۶۹۷(۷۲ تا۷۷ه ق )بی نتیجه ماند و خلیفه عبدالملک ابن مروان خراسان را جزو قلمرو حکومتی عراق ساخت که حاکمی قوی و لایق به نام حجاج ابن یوسف داشت . حجاج مرد لایقی را به نیابت خود در خراسان نامزد کرد ،‌و او سرانجام سرزمینهای این منطقه را تا شمال رود جیحون مسخر ساخت و به اشغال در آورد . در سال ۷۰۶(۸۶ ه ق) قتیبه ابن مسلم بیکند را پس از محاصره ای طولانی به تصرف آورد ،‌و در سال

۷۰۹(۸۹ ه ق) بخارا را مسخر ساخت. وی سمرقند را نیز فتح کرد و وسعت متصرفات عرب را در شرق به جایی رساند که پیش از آن هرگز نرسیده بود .
در دوره حکومت قتیبه بود که پادگانهای اعراب و دین اسلام در بخارا و شهرهای دیگر ماوراء النهر استقرار یافت . بر طبق مآخذ موجود ،‌قتیبه محلاتی از شهر بخارا را به قبایل مختلف عرب تخصیص داد ،‌و این امر موجب یگانگی و قدرت اعراب در سرزمینهای اشغالی گردید . حجاج و قتیبه هر د

و مردان لایقی بودند و سیاستمداری آنان ،‌هم در سازش با امرای محلی و هم در داخل کردن بسیاری از عناصر غیر عرب در سپاه عرب ،‌دلیل عمده توفیق اسلام در آسیای مرکزی بود . این سیاست بعدها مخالفان شدیدی در میان بعضی از اعراب پیدا کرد و یکی از عواملی بود که موجب قتل قتیبه در سال ۷۱۵(۹۵ ه ق ) به دست مخالفانش گردید.
قتیبه مسجدی دربخارا بنا کرد و سپاهیان پادگان خود را در شهر مسکن داد . چنانچه در مآخذ مختلف آمده ،‌این عمل بخارا را نه تنها به پایگاه نظامی مهم مسلمانان بدل ساخت بلکه مقدمه ای شد تا این شهر بعدها یکی از مراکز تعلیم اسلامی گردد . نرشخی می نویسد قتیبه دو درهم برای هر کسی که روزهای جمعه در مسجد جامع بخارا حاضر می شد پاداش تعیین کرد . می توان نتیجه گیری کرد که در بخارا ،مثل نقاط دیگر ،‌مردم طبقات پایین گروه گروه به اسلام گرویدند و تعداد مسلمین رو به افزایش نهاد . از این گفته نباید چنین پنداشت که فقط طبقات پایین اسلام آوردند ؛‌بلکه منظور آن است که اشراف کمتر به اسلام متمایل بودند.

قتیبه امرای نظامی عرب را به حکومت شهرهای ماوراء‌النهر گماشت . وظیفه اصلی این حکام عبارت بود از نظارت بر جمع آوری خراج و تأمین دفاع همگانی در برابر حملات دشمنان . معمولا به موازات حکام عرب همچنان فرمانروایان محلی نیز بودند ،‌و در بخارا برومندی سلسله بخار خداتها دوام داشت این نکته به درستی معلوم نیست که آیا قتیبه طغشاده ،‌فرمانروای بخارا ،‌را در مقابل امیر وردانه که ادعای تاج و تخت بخارا را داشت بر جای استوار داشته یا نه ، اما این نکته مسلم است که طغشاده از حمایت قتیبه برخوردار بوده است . در ضبط نام طغشاده جای بحث و گفتگو

است ،‌زیرا مآخذ چینی و اسلامی هر یک این نام را به صورتی آورده اند،‌ اما در اینجا ما ضبطی را که در عموم تألیفات متأخرتر قبول شده است اختیار کردیم . ظاهرا طغشاده بیش از سی سال در بخارا حکومت کرد. به قول نرشخی حکومت وی سی و دو سال (۷۰۷ تا ۷۳۹) بود و در آغاز قتیبه او را بر مسند فرمانروایی نشانده بود .
نرشخی درباره طغشاده داستان جالبی ، که چندی بعد از مرگ قتیبه اتفاق افتاد،‌نقل می کند . ظاهرا در حدود سال ۷۳۰(۱۱۱ ه ق) ( این تاریخ قطعی نیست ) از جانب مبلغین عرب برای دعوت مردم آسیای مرکزی به اسلام کوشش زیادی شده بود ،‌و دعوت آنان اغلب قرین موفقیت بود . طغشاده نزد حاکم خراسان شکایت برد که اکثر مردم فقط برای معافیت از پرداخت جزیه ،‌ اسلام آورده اند . حاکم خراسان به نماینده خود در بخارا نوشت که تازه مسلمانان را بازداشت وتسلیم طغشاده کند. طغشاده نیز بسیاری از آنان را اعدام کرد و بعض دیگر را دست بسته پیش حاکم خراسان فرستاد . گرچه ممکن است همه جزییات این داستان درست نباشد ،‌اما مجموع داستان ،‌که چند تن از مؤلفین عرب نیز آن را در آثار خود آورده اند ،‌نشان می دهد که چگونه مسائل قبول اسلام و پرداخت جزیه ،‌عمال حکومت را ،‌ اعم از عرب و عجم ،‌مواجه با اشکال ساخته بود . طبق معمول آنچه مقدم بر هر چیز دیگری مورد توجه قرار می گرفت درآمد بیت المال بود.
به وقایع مربوط به قتیبه برگردیم . گرویدن مردم محلی به اسلام موجب شد که برای قتیبه در کنار سپاه عرب سپاه کومکی دیگری فراهم آید. تعداد این سپاه غیر عرب که «‌موالی »‌نامیده می شدند رو به افزایش نهاد،‌ و آنان در استقرار و دوام حکومت عرب کومک زیادی کردند . احتمالا اعراب زبان فارسی را در مراوده با اتباع ایرانی خود درآسیای مرکزی و در ایران به عنوان «زبان رایج عمومی »‌به کار می بردند ،‌و این امر می تواند یکی از علل گسترش زبان فارسی جدید در سرزمینهایی محسوب شود که زبان سغدی و زبانها یا لهجه های محلی دیگر در آنها تکلم می شد .

پس از مرگ قتیبه موقعیت اعراب رو به ضعف نهاد،‌ و از آن پس شورشها و طغیانها یکی از پی دیگری روی داد . هر چند نواحی دیگر گاه و بیگاه استقلال کامل می یافتند،‌بخارا همچنان در دست اعراب باقی ماند . در کارنامه های چینی از فرستادگان بسیاری نام برده شده که از طرف امرای مختلف آسیای مرکزی به دربار چین اعزام گردیده بودند تا کومک چینیان را برضد اعراب جلب کنند . حتی بخارا در سال ۷۱۸ یا ۷۱۹(۹۹ ه ق) همراه با امارات دیگر ،‌از چینیان درخواست کومک کرد . ظاهرا طغشاده نقش دو جانبه ای بازی می کرد :‌ از یک طرف امرای دیگر را به تشکیل جبهه

مقاومت برضد اعراب به کومک چینیان یا ترکان ترغیب می کرد ،‌و از طرف دیگر وقتی اعراب مقتدر بودند نسبت به آنان اظهار وفاداری می نمود . سیاستهای متغیرخود اعراب در مشرق ،‌که انعکاس از سیاست قدرت مرکزی خلیفه اموی در دمشق بود ،‌برای سازش و آشتی با عناصر محلی مفید واقع نشد.
منابع چینی می نویسند که شاه بخارا در سال ۷۲۶(۱۰۷ ه ق) برادر خود را به دربار چین فرستاد و اظهار انقیاد کرد . احتمالا این امر جزئی از طغیان عمومی بود ،‌که بعد از شکستهای متعدد اعراب از ترکان و یا بهتر بگوییم از قبیله تورگش شمال و شرق ماوراءالنهر ،‌برضد اعراب ترتیب یافت . در سال ۷۲۸(۱۰۹ ه ق)بخارا و قسمت اعظم ماوراءالنهر ،‌بجز سمرقند و چند شهر کوچک ،‌از قید تسلط اعراب خلاص شده بودند. دو سال بعد بخارا از سپاه اعراب شکست خورد ،‌معهذا طغشاده سیاستی به کار برد که توانست همچنان برسر قدرت باقی بماند. اعراب مجبور شدند چندین سال همراه با متحدین محلی خود بر ضد قبیله تورگش بجنگند ،‌ویک بار نیز مسلمانان بخارا به محاصره جنگجویان تورگش درآمدند.جنگ تا سال ۷۳۷(۱۱۸ ه ق)، که قبیله تورگش به علت مشکلات داخلی از ماوراءالنهر عقب نشینی کرد،‌ادامه داشت .
حاکم جدید خراسان ، نصر ابن سیار ،‌که آخرین حاکم منصوب از جانب خلفای بنی امیه نیز بود، توانست فتوحات قتیبه را از سر بگیرد .وی بیشتر از طریق سیاست به این موفقیت رسید تا از طریق جنگ ،‌زیرا از دوران قتیبه در آسیای مرکزی و خود سرباز آزموده آشنا به مسائل محلی بود . نصر

مدبرانه فرمان عفو عمومی کسانی را که به ضد حکومت اعراب سر به شورش برداشته بودند صادر کرد ،‌و ترتیب پرداخت خراج را چنان داد که برای اهالی قابل قبول باشد . نصر در مراجعت از یک لشگرکشی موفقیت آمیز به جانب رود سیحون ،‌با طغشاده و حاکم عرب نژاد بخارا در سمرقند ملاقات کرد. هم نرشخی و هم مآخذ عربی آورده اند که چگونه دو تن از نجبای بخارا از طغشاده و واصل ابن عمرو ،‌حاکم عرب نژاد بخارا،‌پیش نصر شکایت بردند. نصر چون باطغشاده روابط دوستانه نزدیکی داشت گوش شنیدن شکایت آنان را نداشت ،‌و همین امر سبب شد که شاکیان طغشا

ده و واصل را خنجر زدند وخود نیز کشته شدند.این واقعه احتمالا در سال ۷۳۹(۱۲۰ ه ق ) اتفاق افتاد و نصر پسر طغشاده را بخار خداهکرد.
به هنگام مرگ طغشاده حکومت عرب در بخارا قوام و استقرار یافته بود. ذکر این نکته جالب است که در دوره نصر ابن سیار اسلوب محاسبات دیوانی از پهلوی به عربی بدل شد . نخست ،‌خلیفه فرمان داده بود که در خراسان نامسلمانان را از کارهای دیوانی برکنار کرد. سپس عربی را زبان رسمی قرار داد . از قرار معلوم زبان رسمی پیش از آن زبان پهلوی ( فارسی میانه )‌بود ،‌گرچه از نظر زمانی استعمال زبان پارتی را نیز منتفی نمی توان شمرد. ظاهرا زبان سغدی «زبان رسمی » ماوراء النهر بوده ،‌در حالی که زبان کوشانی –باکتریایی که به الفبای یونانی نوشته می شد احتمالا در منطقه ای که افغانستان حالیه است به کار می رفته است . می توان گفت که در پایان حکومت امویان در بخارا جریان عربی سازی و اسلامی سازی تفوق خود را بر حیات فرهنگی و اجتماعی شهر مسجل ساخته بود . این به آن معنی نیست که دیگر زرتشتی ،‌ یهود ،‌عیسوی ،‌و حتی مانوی در بخارا وجود نداشت . بلکه بدان معنی است که اسلام استحکام یافته و پس از آن زبان عربی نه تنها زبان رسمی بلکه زبان علم و دانش نیز شده بود. احتمال دارد که طغشاده مسلمان نبوده بلکه به نوعی از زرتشتیان محلی بوده است ،‌زیراچنانچه نرشخی و دیگران نیز آ‌ورده اند ،پس از مرگ وی غلامانش گوشت تن او را از استخوانهایش جدا کردند و به بخارا آوردند .محتملا استخوانها را در صندوقی که استودان نامیده می شده نگاه داشته بودند. چون مراسم تدفین جسد نمی تواند راهنمای معتبری درباب دین فرد متوفی محسوب شود،بنابراین درمورد اعتقاد دینی طعشاده بیش از این نمی توان مطلبی اظهارداشت،و نیز نمی توان گفت که افراد غیر مسلمان دربخارا از نظر دینی در چه وضعی بوده اند.
جانشین طعشاده به موجب بعضیاز ماخذ پسرش بشر وبه موجب بعضی دیگر پسر دیگرش قتیبه بود .شاید یان هر دو فرد واحدی بوده اند،یاقتیبه پس از یک دوره فرمانروایی بشر،به جای وی

نشسته است. در هر حال،لااقل آنچنانکه از نامشان بر می آید جانشینان طغشاده اظهار مسلمانی می کرده اند.البته تسمیه قتیبه از روی نام سردار بزرگ عرب صورت گرفته است.
در اینجا نمی توانیم در باب شورش عباسیان و خصومتهای مختلفی که میان قبایل عرب در خراسان در گرفته بود بحث کنیم . به نظر من خصومتهای موجود میان قبایل عرب با تمام تأثیری که در بر آمدن عباسیان داشته ،‌بیش از اندازه مهم شمرده شده است انقراض امویان وظهور خلافت عباسیان نتیجه عواملی به مراتب مهمتر از جنگهای قبایل شمالی و جنوبی عرب بود . با این ه

مه ناگزیریم که در اینجا توجه خود را به بخارا محدود سازیم .
وقتی ابومسلم ،‌سردار عباسیان در خراسان ،‌در سال ۷۴۸(۱۲۹ ه ق) نصر ابن سیار را مجبور به ترک آن ایالت کرد،‌بخارا به حال خود گذاشته شد . عربی به نام شریک ابن شیخ المهری در سال ۷۵۰(۱۳۲ ه ق)بر بخارا دست یافت و علم شیعیان یعنی طرفدارن آل علی را بر افراشت . در نتیجه ابو مسلم لشکری به بخارا فرستاد و بخار خداه قتیبه ابن طغشاده، هنگامی که بخارا در محاصره قوای ابومسلم بود ،‌به قوای وی پیوست. نرشخی می نویسد که طرفداران قتیبه از کوشکهای بیرون شهر بودند و از اعراب در میان آنها کسی نبود ،‌در حالی که مدافعین شهر را هم اعراب و هم مردم بومی شهر تشکیل می دادند. چنین به نظر می رسد که طرفداران شریک طبقات مردم شهر بودند و طبقه اشراف از قتیبه ابن طغشاده که از هواخواهان ابومسلم بود،‌پشتیبانی می کردند . جنگ شدید بیرحمانه ای درگرفت لیکن مرگ شریک راه پیروزی را بر قوای عباسیان گشود . در جریان مبارزه قسمتی از شهر طعمه حریق شد و بسیاری از رهبران شورش شریک ابن شیخ پس از تصرف شهر اعدام شدند .
قوای عباسیان ،‌پس از تسخیر بخارا بقیه ماوراءالنهر را آرام کردند،‌و حتی یک واحد از قوای چینی در سال ۷۵۱(۱۳۳ ه ق )از اعراب شکست خورد . احتمالا بعضی از امرای محلی امیدوار بودند که به کومک چین قوای عباسیان را شکست دهند . زیرا در مآخذ صحبت از فرستادگانی می رود که در این دوره از جانب چند حکومت محلی ،‌از جمله بخارا ،‌به چین اعزام شده بودند . ظاهرا در نتیجه

عکس العمل شدید ابو مسلم در مقابل این ائتلاف ضد عباسی بود که بخار خداه‌،‌ قتیبه در سال ۷۵۱ یا۷۵۲(۱۳۳ یا ۱۳۴ ه ق ) به قتل رسید . در منابع چندی آمده است که ابومسلم قتیبه را به علت اینکه از اسلام بر گشته بود بکشت . ممکن است این موضوع صحیح باشد اما نباید کیفیات سیاسی را از نظر دور داشت .
با تأسیس خلافت عباسیان نقش سرزمینهای مشرق یعنی خراسان و ماوراءالنهر در سرنوشت جهان اسلام افزون شد. انتقال مرکز خلافت از دمشق به بغداد یکی از نشانه های تحول بود . نفو

ذ ایرانیان در دستگاه خلافت بغداد قوت گرفت ،‌و می توان قبول کرد که در ولایات امتزاج و یکی شدن فرهنگ ایرانی و اسلامی به سرعت جریان خود را طی کرد . از این پس تاریخ ماوراءالنهر در دوره خلافت نخستین خلفای عباسی دیگر داستان مبارزه اعراب با مردم بومی نیست ، بلکه عبارت است از تاریخ شورشهای سیاسی یا مذهبی مسلمانان علیه قدرت مرکزی ،‌در کارنامه های چینی از فرستادگان متعددی نام برده شده که از طرف شاه بخارا در دهه اول پس از تأسیس خلافت

عباسیان به دربار چین اعزام شده بودند . از آن پس ،‌با کاهش اهمیت چین و امارتهای محلی آسیای مرکزی در امور ماوراءالنهر، دیگر ذکری از اینگونه فرستادگان نیست .
از حدود سال ۷۵۱ تا ۷۵۷(۱۳۳ تا ۱۳۸ ه ق ) یکی دیگر از پسران طغشاده ،‌به نام سکان ،‌منصب بخار خداه‌داشته است . شاید این نام به جای نام ترکی ارسلان نشسته باشد زیرا در مآخذ چینی این نام اخیر ذکر شده است،‌ ولی در این باره نظر قطعی نمی توان اظهار داشت . در باب دوران حکومت او مطلبی در مآخذ نیامده ،‌اما در دوره حکومت جانشین وی بنیات (حدود ۷۵۷ تا ۷۸۲ یعن فرمانروایی وی حاکم عرب نژاد بخارا به فرمان مهتر خود،‌یعنی حاکم خراسان،‌ به علت فعالیتهای شیعی اعدام گردید. حقیقت این است که فعالیت هواخواهان تشیع اولیای امور را در مرکز خلافت به ستوه آورده بود ،‌اما تنها طرفداران تشیع نبودند که ایجاد اختلال و آشفتگی می کردند. در سال۷۷۷(۱۵۹ ه ق ) خوارج که از فرق محافظه کار افراطی و در عین حال فعال اسلامی بودند به پیشوایی شخصی به نام یوسف البرم،در بخارا سر به شورش برداشتند. وی به زودی دستگیر و

مقتول شد ،‌ولی شورشیان دیگری بودند که بتوانند جای او را بگیرند.
مهمترین شورش ،‌طغیان غیر مسلمی به نام مقنع بود که از ۷۷۶ تا ۷۸۳(۱۵۸ تا۱۶۶ ه ق ) طول کشید ودر روستاهای واحه بخارا عده کثیری به آن پیوستند .معهذا عباسیان نظارت خود را بر خود شهر حفظ کردند و آنجا را مرکز عملیات خود به ضد شورشیان قرار دادند . درباره مقنع مطالب بسیاری نوشته شده و از روی این نوشته ها چنین برمی آید که وی مبلغ نوعی مرام اجتماعی اشتراکی بوده ،‌و حتی اشتراک در زوجات را تبلیغ می کرده و اعتقاد به تناسخ داشته و مدعی بود که خداوند به صورت آدم درآمد و ازاو به صورت نوح و از آن به صورت دیگر پیغمبران در آمد تا به ابومسلم رسید‌،و آخر از صورت ابومسلم به صورت وی درآمد .پیروان او را «سپید جامگان» می نامیدند و شکی نیست که مخالفان سیاسی اجتماعی ودینی بسیاری در میان آنان بودند. کشته شدن مقنع و پراکندن پیروان وی مستلزم چندین سال جنگ در واحه بخارا و نقاط دیگر ماوراءالنهر بود.
به موجب نوشته نرشخی بنیات از پیروان مقنع جانبداری کرد و در نتیجه در حدود سال ۷۸۲(۱۶۵ ه ق )به فرمان مهدی خلیفه عباسی کشته شد . درمطالبی که نرشخی در باب قتل او آورده ابهام زیادی هست .نرشخی ادعا کرده است که سکان نیز به فرمان خلیفه به قتل رسید .چون در تقدم و تأخر فرمانروایان و تاریخ وقوع حوادث اشتباهاتی هست فقط می توان به حدس و گمان جریان وقایع را دریافت. چون نوشته اند که هر دو بخار خداه در ورخشه،‌که توسط باستانشناسان شوروی حفاری شده ،‌به قتل رسیده اند بنابراین می توان تصور کرد که دربار بخار خداتها،‌ لااقل در دوره اسلامی در ورخشه بوده است نه در خود شهر بخارا . این نظر با بسیاری از اشارات پراکنده ای که در کتب ادبی آمده و نیز با نتایج حاصل از حفاریها موافقت دارد. در نتیجه این حفاریها بقایای

نقاشیهای روی دیوار و گچبریهای استادانه ای کشف شده که اگر دال بر قدرت فرمانروایان محلی بخارا نباشد لااقل گواه جلال و شکوه دربار آنان است.
نرشخی می نویسد : «بنیات به فرخشی » ( ورخشه )‌به کاخ برنشسته (درمجلس )‌ شراب می خورد و از منظره نظاره می کرد .از دور سواران دید که می آمدندبه تعجیل . دانست به فراست که اینها از خلیفه اند. در تدارک آن بود که رسیدند و هیچ سخن نگفتند و شمشیرها کشیدندو سروی را برداشتند .» به این طریق حیات آخرین بخار خداه‌به سر رسید، چه اعقاب وی قدرتی نداشتند

و حتی ملک و دارایی آنان نیز به میزان زیاد تقلیل یافته بود،‌اما سکه های بخار خداتها مدتها بعد از آنکه افراد این خاندان نفوذ و سلطه خود را از دست داده بودند رواج داشت .
سکه های بخارای قرون وسطایی ،‌به علت اینکه اساس ضرب سکه های نقره ای بیشتر نقاط ماوراء النهر در دوره اسلامی قرار گرفتند ،‌حائز اهمبت اند . این سکه ها در طول دوره ای ممتد اساساً یکسان بودند وفقط عبارت روی سکه ها و عیار آنها فرق کرده است نقش پشت سکه هاآتشکده ای است که در دو طرف آن صورتی قرار گرفته ،‌و نقش روی سکه ها نیمرخ امیر تاجداری است که به راست روی کرده و آشکار است که این صورت به تقلید از صورت بهرام گور ساسانی (۴۲۱ تا ۳۴۹ میلادی ) تصویر شده است . منطقاً می توان قبول کرد که نخستین سکه های سیمین بخارا از آن نوع که گفته شد متعلق به دوره ای بعد از سال ۴۳۹میلادی است ،اما چند سال بعد از ۴۳۹؟ در واقع با بررسی سکه های یزدگرد دوم (۴۳۸تا۴۵۷ میلادی ) و بلاش (۴۸۴تا ۴۸۸ میلادی )می توان به شباهت نزدیکی که میان تاج هر سه پادشاه و به طور کلی نوع سکه ها وجود دارد ،‌پی برد . از این قرار می توان تصور کرد که ضرب نوع سکه های «بخار خداه » در زمانی پیش از قرن ششم آغاز شده است. گرچه این نکته را نیز نمی توان از نظر دور داشت که نوشته نرشخی دایر بر اینکه نخستین فرمانروایی که این سکه ها را در بخارا ضرب کرد فرمانروایی به نام کانا در دهه چهارم قرن هفتم (قرن اول ه ق)بود،‌ممکن است صحیح باشد . مشکل بتوان قبول کرد که پیش از آن هیچ سکه ای ضرب نشده بوده ،‌گرچه بازهم اضهار نرشخی آنجا که می نویسد قبل از آن فقط سکه های خوارزم (و شهرهای دیگر آسیای مرکزی ؟) در واحه بخارا رواج داشته ،‌ممکن است مقرون به حقیقت باشد .

وقتی اعراب به ماوراءالنهر آمدند سکه های بخار خداتها رواج عام داشت،‌و اعراب فاتح نیز به ضرب همان سکه ها ادامه دادند . مسیر تحول نوشته روی این سکه ها را از پهلوی به تماماً‌ بخارایی و از بخارایی به تماماً‌عربی می توان دنبال کرد . به نظر من این تغییرات آینه وار جریان تبدیل بخارا ار از مرکزی به شدت تحت نفوذ ساسانیان به مرکز مهم اتحاد اسلامی نشان می دهد .

گرچه ،‌همانطوری که قبلا نیز یادآور گردید ،‌هنوز در باب قرائت صحیح نوشته های بخارایی سکه ها شک و تردید وجود دارد ،‌معهذا در رواج پردامنه این سکه ها در دوره عباسیان اختلافی نیست . تحقیقات سکه شناس شوروی ا.آ داویدوویچ به نحو قانع کننده ای نشان داده است که سه نوع سکه «بخار خداه» که در قرون نهم و دهم (قرون سوم و چهارم ه ق ) در نقاط مختلف آسیای مرکزی رایج بوده از لحاظ نرخ تسعیر متفاوت بوده اند . این سکه ها که در مآخذ مسیبی ،‌غطریفی

،‌و محمدی نامیده شده اند ،‌ گرچه ظاهراً‌ مشابه بوده اند ،‌اما از لحاظ عیار ،‌احتمالابه ترتیب نزولی فوق الذکر با هم اختلاف داشته اند . غطریفی مخصوصاً در ناحیه بخارا و محمدی در سغدیانا رایج بوده است . همه این سکه های نقره ای ،‌یا درهم ،‌ناخالص بودند و نرخ تسعیر آنها با درهمهای نقره ای خالصتر بقیه سرزمینهای خلافت در ادوار مختلف بسیار فرق داشته است . در هر حال ،‌چنین به نظر می رسد که سکه های محلی ماوراءالنهر ،حتی در دوره متأخرتر اسلامی ،‌از روی سکه های بخاراضرب می شده است،‌ و همین امر خود دلیل بر اهمیت روز افزون شهر بخارا تواند بود .
اکنون به تاریخچه بخارا بر گردیم . طی سده بعد از اعدام بنیات تا ظهور اسمعیل سامانی در سال ۸۷۴(۲۵۹ ه ق ) در مقایسه با ادوار پیشین حادثه مهمی در بخارا به وقوع نپیوست .از سال ۸۰۶ تا ۸۱۰(۱۸۹ تا۱۹۳ ه ق )رافع ابن لیث ،نوه نصر ابن سیار، سر به شورش برداشت. وی در ابتدا سمرقند را به تصرف آورد. مردم بخارا و شهرهای دیگر آسیای مرکزی در برابر عباسیان از رافع پشتیبانی می کردند،‌اما چون مأمون به خلافت نشست میان او و رافع سازشی به عمل آمد و به شورش خاتمه داده شد . هم در شورش مقنع و هم در شورش داخلی، سپاهیان ترکان شمالی و شرقی به شورشیان کومک می کردند،‌ واین خود برای مهاجرتهای وسیع بعدی ترکان به خاور نزدیک مقدمه ای محسوب می شد. اقوام بیابانگرد برای امنیت واحه ها خطر مداومی محسوب می شدند ،‌به نحوی که حکومتها مجبور بودند برای دفاع در مقابل این اقوام تدابیری جدی بیندیشند. دیوار بزرگ واحه بخارا در طی دوره ای که از آن گفتگو می کنیم تجدید بنا گردید و در واحه های دیگر ماوراءالنهر نیز استحکامات جدیدی بر پا شد .

دیوار واحه بخارا که کنپیرک نامیده می شد اغلب نواحی مسکون واحه را حفاظت می کرد. نرشخی می نویسد که برای نگاهداری این دیوار،‌سالیانه هزینه هنگفت و نیروی کار وسیعی لازم بود . گرچه این دیوار واحه را در مقابل تاخت وتاز اقوام ترک بیابانگرد ،‌که پیش از آن بیخبر به روستاها حمله کرده و پس از غارت و چپاول جمعی را نیز به اسارت می بردند،‌حفاظت می کرد،‌ معهذا تردیدی نیست که هزینه نگاهداری آن بار سنگینی به دوش مردم بود. بدیهی است که واحه های آسیای مرکز

ی در مقابل تاخت و تاز اقوام بیابانگرد نیازمند دفاع و حفاظت دائمی بودند ،‌و به همین علت همه جا احتیاج به بنای دیوارهای ضخیم پیدا می شد. خانه ها دیوارهای ضخیمی داشت که به دور حیاطها و باغات و مساکن کشیده شده بود،‌و کوچه های تنگ و پر پیچ و خم امنیت بیشتری برای ساکنین فراهم می آورد. به علاوه خود شهر نیز دارای دیوارهای مستحکمی بود و حکومت نیز در ارکی مستحکم استقرار داشت .
در بخارا ارک در محل مرتفعی جای داشت که بر سراسر شهر مسلط بود و شامل زندان و مسجد و دیوانهای حکومت ونیز مقر فرمانروا می شد. از تحقیقات باستانشناسی چنین بر می آید که مصالح ساختمانی عمده عبارت بوده است از خاک رس،‌گچ،‌و چوب. حقیقت امر آنکه در سراسر جهان ایرانی ،‌از بین النهرین گرفته تا هندوستان و چین ،‌آجر بیش از سنگ در ساختمانها به کار می رفته است . محتملا تزیینات گیلوئیها ،‌گچبریها ،‌و نقاشیهای روی دیوار کاخ بخار خداتها در ورخشه از نظر زیبایی و مهارتی که در ساختن آنها به کار رفته بود با قصور امپراطوری ساسانیان در همسایگی خود کوس برابری می زده است . کاوشهای اتحاد جماهیر شوروی در خوارزم ،‌سغدیانا،‌ونقاط دیگر کم کم از روی غنا و گسترش پر دامنه فرهنگ پیش از اسلام ماوراءالنهر پرده بر می دارد ،‌که خود مرکز مهم فرهنگ خاصی بوده و نه عیناً گسترش ایران دوره ساسانی به جانب شمال شرق . شکی نیست که نفوذ ایران در ماوراءالنهر چنانچه از آثار هنری ،‌سکه ها ،‌و البته از اشاعه زبان فارسی میانه در آسیای مرکزی بر می آید بسیار شدید بوده است،‌اما نباید از نظر دور داشت که فرهنگ فئودالی امرای محلی فرهنگ متمایزی بوده است .

احمتمالا حماسه تماماً‌ فارسی که توسط فردوسی به نظم درآمد،‌از ناحیه فئودالی شرق ایران سرچشمه گرفته بود . شکی نیست که نقاط جغرافیایی،‌تا آنجا که ممکن است در یک حماسه ذکر شود‌،‌در درجه اول به نقاط شرقی ایران مربوط است . از گزارشهای زائرین بودایی مذهب چینی روشن می شود که دین بودایی به ماوراء‌النهر عقب نشینی و جای نوعی از دین زرتشتی را اشغال کرده بود. از آنجایی که بخارا به امپراتوری ساسانی تعلق نداشت،‌به آسانی نمی توان دین غالب در آسیای مرکزی را با دین رسمی ساسانیان یکی دانست . نرشخی تلویحاً می نویسد که مردم بخارا قبل از آتش پرستی بت پرست بوده اند . از اشارات مختصر و پراکنده ای که در مآخذ وجود دارد می توان چنین پنداشت که اکثریت مردم واحه بخارا آیین محلی خاصی داشته اند که در آن شخصیت اساطیری و حماسی سیاوش نقش مهمی داشته است . دلیلی نیست که در روایات چندین مأخذ فارسی و عربی را حاکی از اینکه نوحه سرایی درمرگ سیاوش بسیار رایج بوده و برسر گوروی در نزدیک بخارا قربانی می کرده اند،‌با شک و تردید تلقی کنیم .
جلال و شکوه دربار امرای آسیای مرکزی را از نقاشیهای روی دیوار که توسط باستانشناسان در واحه بخارا ،‌در بنجیک واقع در شرق سمرقند، و در تپه بللیک واقع در شمال ترمذ کشف شده ،‌می توان حدس زد . این نقاشیها گرچه مربوط به دوره واحدی نیستند ،‌همه انعکاسی از فرهنگ قبل از اسلام آسیای مرکزی می باشند. البسه عالی و ماهرانه که دلیل بر پیشرفت صنعت نساجی در آن دوره است ،‌جامهای شراب مخصوص ، و خنجرهاو شمشیرهایی که به کمر بسته شده از خصوصیات این نقاشیهای دیواری هستند . می دانیم که پادشاهان ساسانی به افراد مورد توجه خویش جامهای سیمین هدیه می کردند و نظیر همین جامها را در این نقاشیهای روی دیوار مشاهده می کنیم . این جامها برای شرابخواری نامناسب به نظر می رسند اما آداب و رسوم غالباًبر سودمندی و راحتی پیروز شده است .

می توان قبول کرد که وقتی اشراف محلی مجلس بزم شبانه ای تشکیل می دادند خنیاگران دوره گردنیز در این بزم حضور می یافتند . قطعاتی از داستان رستم به زبان سغدی به دست آمده که باداستان رستم در شاهنامه فردوسی فرق دارد. شاید رستم ،‌که اگر قهرمان اصلی شاهنامه نباشد دست کم یکی از قهرمانان مهم آن است ،‌در اصل یک امیر سکائی از آسیای مرکزی بوده است. شکی نیست که داستانهای مربوط به رستم نه تنها قبل بلکه بعداز اسلام هم در واحه بخارا رواج و اشاعه یافته است.

از نوشته نرشخی و نویسندگان دیگر چنین برمی آید که اشراف بخارا اکثر رد کوشکهای بیرون شهر ساکن بودند –آنان در این کوشکها دربارهای کوچکی داشتند که محافظین و چاکرانشان که «شاکر »نامیده می شدند به دور آن صف می بستند. از طرفی نفاق و تشتت در میان امرا و اشراف آسیای مرکزی به غلبه اعراب کمک کرد،‌لیکن از طرف دیگر خصیصه فئودالی اجتماع ،‌حکومت بر آسیای مرکزی را مشکل ساخت.همین که سپاههای پادشاهی ساسانی مضمحل گردید اعراب در ایران به تاخت وتاز پرداختند،‌اما آسیای مرکزی ناحیه ای بود که حکومت بر آنان مشکلاتی پیش آورد،‌و اسلام و فرهنگ اسلامی پیش از آنکه در سرزمینهای شرقی خلافت کاملا پیروز گردد خود دستخوش تغییر شد.
اسلام در سراسر خاور نزدیک ،‌از جمله ماوراءالنهر ،‌وحدتی به وجود آورد که این منطقه از دوره های هخامنشیان و اسکند کبیر به بعد از آن برخوردار نشده بود. به علاوه اسلام حتی بیش از هلنیسم ،‌پیوند روحانی و فرهنگی ایجاد کرد که تازمان حاضر نیز دوام یافته است . بخارا در دوران بخارخداتها از مراکز شهری مهم بود، اما در دوره اسلامی به شهری جهانی بدل شد که در اقصی نقاط عالم

از اسپانیا گرفته تاچین معروف مردم بود،‌عصر طلایی شهر بخارا با بر آمدن زبان و ادبیات فارسی جدید و اشاعه جهانی اسلام مقارن بود و بخارا در این هردو زمینه نقش مهمی ایفا کرد.

بر آمدن سامانیان
شهر بخارا در قرن نهم (قرن سوم ه ق) بسیار توسعه یافت. درحالی که در دوره پیش از اسلام بازار در بیرون از دیوارهای شهر جای داشت،‌در قرن نهم نه تنها بازار بلکه بسیاری از نقاط حومه همراه با شهر قدیمی اولیه ،‌که شارستان نامیده می شد،‌جزو شهر شده بود . ارگ با شارستان مطابق نبود بلکه جدا از آن بود. درپایان قرن نهم تمام شهر بخارا دو دیوار داشت،‌ یک دیوار درونی و یک دیوار بیرونی،‌ که هریک را دوازده دروازه بود،‌و اسامی این دروازه ها را جغرافیا نویسانی که به عربی یا فارسی تألیفاتی کرده اند ذکر کرده اند.
در طی خلافت امویان و اوایل خلافت عباسیان ،‌بخاراجزءقلمرو ایالت پهناور خراسان،‌که مرکزش مروبود،‌ محسوب می شد. وقتی امرای خراسان مقر خود را دست کم در حدود سال ۸۲۱(۲۰۵ ه ق) ،‌در دوره طاهر،‌ از مرو به نیشابور منتقل کردند ،‌ ظاهراً حکومت بخارا از بقیه ماوراءالنهر منتزع گردید واین حکومت مستقیماً تابع امیر خراسان درنیشابور شد. نکته جالب این است که بخار خداتها در دوره ای که مرو مرکز خراسان بود احتمالا به علل تجاری و سیاسی ،دارای کوشک یا قصری در آن شهر بودند.
در مورد افزایش اهمیت تجاری بخارا نیز مطالبی در مآخذ آمده است. در جهان اسلامی قرون وسطی منسوجات اهمیت خاصی داشتند ،‌و قطعات حریر و پارچه های دیگری که از آن باقی مانده نشان می دهد که صنعت نساجی از نظر طرح و بافت بسیار پیشرفته بوده است . واحه بخارا به سبب پارچه مخصوصی که در آنجا بافته می شد،و این پارچه از نظر منسوب بودن به دهکده زندنه زندنیجی نامیده می شد،‌ شهرت داشت. قطعات متعددی از این پارچه به تشخیص رسیده و در موزه های امروزی موجوداست. نرشخی می نویسد که این پارچه را به هند و عراق صادر می کرد

ند زیرا اشراف در همه جا آن را می پسندیدند. همین مؤلف می گوید که عمال خلیفه خراج بخارا را به وجه نقد نمی گرفتند بلکه به صورت پارچه وقالیچه تحصیل می کردند. مقدسی جغرافیا نویس معروف که به عربی تألیف کرده، نام منسوجات مختلف بخارا و شهرهای مجاور آن را آورده و می نویسد که همه این منسوجات جزء صادرات بودو عایدات آن نصیب واحه بخارا می شد.

در اینجا باید از شبکه آبیاری بخارا ذکری به میان آوریم،‌زیرا در اینجا نیز ،‌مثل سایر نقاط مشرق ،‌ آب در حکم خون و مایه حیاتی شهر بود. رودزرافشان تاآن حد کفاف آب مورد نیاز واحه بخارا را می داد که کمترین مقداری ازآن زاید بر مصرف باقی نمی ماند،‌و کلا از طریق شبکه مجار و نهرهایی که آب را از رودخانه به مزارع می رساندبه مصرف می رسید . درروزگاران باستان رود زرافشان دردریاچه یا باتلاقی فرو می رفت. اما این باتلاق به علت استفاده از آب رود در آبیاری از بین رفت . در واحه بخارا استفاده از شبکه معروف مجاری آبیاری زیرزمینی ،‌که در آسیای مرکزی کاریز خوانده می شود، ضرورت نداشت،‌زیرا آب در دسترس بود و بلافاصله مورداستفاده قرار می گرفت. نرشخی می گوید که نهرهای موجود در واحه بخارا به جز یکی همه بادست کنده شده ،‌زیرا همه این نهرها در اصل مجاری آبیاری بود. نهرهای بخارا نیز مانند دروازه های آن معروف جغرافیا نویسان بود،‌و این نویسندگان اسامی این نهرها رانیز در آثار خودآورده اند . میوه های بخارا شهرت داشت و به قول یاقوت،‌ جغرافیا نویس معروف ،‌به مرو صادر می شد. شکی نیست که حاصلخیزی زمین کار و کوشش کشاورزان رابه خوب پاداش می داد.
چون اهمیت شهر بخارا افزون شد نقش آن در وقایع سیاسی منطقه شرقی خلافت نیز اهمیت بیشتری یافت. اعضای خاندان قدیم بخارخداتها در مناطق دیگر خلافت مناصبی یافتند. طبری،‌ مورخ بزرگ عربی نویس ایرانی ،‌از شخصی به نام عباسی ابن بخار خداه نام برده است که در سال ۸۱۱(۱۹۴ ه ق)در دستگاه خلافت مقام مهمی داشته است . و نیز درسال ۸۳۶(۲۲۰ ه ق) نام یکی دیگر از اعضای این خاندان به نام محمدابن خالدار آورده است که در شورش بابک درآذربایجان با وی می جنگیده است. همین شخص بعد از شکست بابک ،‌درسال ۸۳۸(۲۲۲ ه ق) حکومت ارمنیه یافت،‌ و درمآخذ ارمنی از وی به نام بخارخداه یادشده است. این نکته را ناگفته نگذاریم که اعضای خاندان بخارخداه همچنان در بخارا نفوذ و اهمیتی داشتند،‌زیرا خالد ابن بنیات را ،‌گرچه عملا قدرت و نفوذ اندکی داشت ،‌جانشین پدرش بنیات می دانستند.
اشراف یادهگانان ستو ن فقرات جامعه محسوب می شدند و عمده زمینها در تصرف آنان بود . قبلا یادآوری کردیم که این طبقه بیش از طبقات دیگر برای ترک آداب و رسوم و دین خود به نفع اسلام بیمیلی نشان می داد. در واقع پیشرفت اسلام در آسیای مرکزی کندتر از آن بوده است که تا امروز فکر می کردیم . ملازاده در کتاب مزارات بخارا که در قرن پانزدهم (قرن نهم ه ق) تألیف یافته می نویسد که حتی در سال ۸۱۴(۱۹۸ ه ق) نیز مسلمانان در بخارا به دست کافران شهید می شد

ند. این گونه حوادث احتمالا به ندرت اتفاق می افتاده است،‌اما بعید نیست که تعداد مسلمانان در بعضی از نواحی شهر کمتر از غیر مسلمانان بوده و در نتیجه ،میان آنان تصادم به وجود می آمده است. اما در این تاریخ هیچ گونه تهدید جدی به ضد اسلام ممکن نبود به وجود آمده باشد و ظهور سلسله جدید،‌ یعنی طاهریان،‌که امرای مستقل خراسان بودند،‌آغاز دوره جدیدی را در تاریخ اسلام خبر می داد.
آنچه مربوط به بخاراست و برای ما جالب است ،‌نقش طاهریان در تشکیل زبان و ادبیات فارسی جدید می باشد . اتفاق عقیده بر این است که طاهریان نماینده آمال ملی ایرانی بودند و از دوره آنان زبان فارسی در برابر زبان عربی ،‌که زبان قوم فاتح بود،‌رونق یافت. به نظر من در این عقیده باید تجدید نظر کرد. اگر دوره فرمانروایی طاهریان را مطالعه کنیم مدرکی که دلالت کند طاهریان فارسی را بر عربی ترجیح می داده اند نمی یابیم. بلکه کاملا برعکس،‌چند تن از امرای این سلسله خود به زبان عربی نیکو می نوشتند و نیکو شعر می سرودند. شکی نیست که آنها به هر دو زبان آشنایی داشتند،‌ اما عربی زبان رسمی قلمرو آنان بود.
از این نکته نباید چنین نتیجه گرفت که زبان فارسی در دوره طاهریان به الفبای عربی نوشته نمی شد. به دلائل زیادی باید قبول کرد که کوشش برای نوشتن زبان فارسی به الفبای عربی پیش

از قرن نهم(قرن سوم ه ق) آغاز شده بود. رواج سریع عربی به عنوان زبان ادبی در سرتاسر جهان اسلام ظاهراً روی زبان فارسی نقش کاتالیزور را بازی کرد. تحریر متون فارسی با الفبای عربی ،‌به جای خط باستان ناقص پهلوی باید در نظر بسیاری از ایرانیان باسواد،‌منطقی جلوه کرده باشد. در دوره عباسیان طبقه کاتبان در قسمت مشرق امپراتوری اسلام مسلمان وعمده از عناصر غیر عرب بودند،‌و طبعاً‌ این کاتبان کوشیدند تازبان محاوره ای محلی را به خطی که خود به آن عادت کرده

بودند،‌بنویسند. گرچه هیچ ستنویسی از زبان سغدی که به الفبای عربی تحریر شده باشد باقی نمانده ،‌و شاید دلیل آن زوال نسبتاً‌ سریع زبان سغدی بوده باشد،‌اما کتابهایی به زبان خوارزمی و به الفبای عربی در دست است .
وجود اشعاری در فارسی جدید به شکل و قالب اشعار فارسی میانه که تقطیع آنها بر اساس تکیه روی کلمات و هجاها یا صرفاً تعداد هجاهاست، نه کوتاه و بلندی آنها،‌مبین آن است که آنها اشعاری هستند به فارسی میانه که به خط عربی کتابت شده اند. معهذا در فاصله سالهای ۸۰۰ تا ۹۰۰ میلادی (قرن دوم تاسوم ه ق) اشعاری به فارسی جدید در دست است که از نظر اسلوب کوتاه و بلندی هجاها با اشعار عربی فرقی ندارند. این امر مبین آن است که ملاک و معیار ایجاد ادبیات زبان فارسی جدید صورت و قالب شعر عربی به اضافه تأثیرات دیگر زبان عربی است و نه فقط الفبای عربی . به عبارت دیگر ایجاد ادبیات زبان فارسی جدید ،‌که همان طوری که انتظار می رود با شعر آغاز گردید،‌با اسلامی سازی وعربی سازی فرهنگ فارسی مرتبط است. به نظر من صحیح تر آن است که بیشتر صحبت از اسلامی سازی فارسی به میان آوریم تا از عربی سازی آن ،‌زیرا در اواسط قرن نهم ‌(قرن سوم هجری ) زبان عربی کلاسیک دیگر وسیله تفاهم اعراب بدوی با افقهای محدودشان نبود،‌بلکه به یک زبان جهانی بدل شده بود. به علاوه دین اسلام دیگر معنی سنن و آداب و اعتقادات قوم عرب را نداشت،‌بلکه فرهنگ و تمدن و درعین حال دینی جهانی شده بود .
آمیزش زبانهای عربی و فارسی در سراسر قرن نهم (‌قرن سوم هجری) در هر دو مرکز بخارا و نیشابور جریان داشت،‌و هیچ مدرکی در دست نیست که نشان دهد طاهریان با سیاست علنی یا غیر علنی خودنیشابور را به مرکز شعر فارسی جدید بدل ساخته باشند. جانشینان طاهریان در ماوراء‌النهر ،‌یعنی سامانیان ،‌گرچه زبان عربی را نیز در قلمرو خویش پرورش می دادند ،‌حامی زبان فارسی جدید بودند،اغلب محققین امروزه معتقدند که سامان امیرک یا دهگانی بوده است در شهرکی به همین نام در نزدیک ترمذ ،‌که بعد از آنکه اسلام آورد اقبال به وی روی کرد. درباره پسرش اسد مطلبی در مآخذ نیامده است. اما نوه های سامان پس از آنکه در دفع فتنه رافع ابن لیث به یاری مأمون شتافتند به مقامات مهمی رسیدند. در حدود سال ۸۲۰(۲۰۴ ه ق) نوح یکی از پسران اسد حکومت سمرقند یافت واحمد در فرغانه ،‌یحیی در چاچ یا تاشکند حالیه ،‌وبرادر چهارم ،‌الیاس،‌ در هرات به فرمانروایی نشستند.
چنین به نظر می رسد که سامانیان خاندانی قبیله ای بودند که بزرگترین فرد ذکور آن به ریاست تمام خاندان تعیین می شد. وقتی نوح،‌ارشدبرادران ،‌در سال ۸۴۲(۲۲۶ ه ق) درگذشت،‌برادر

کوچکتر از او ،‌یعنی احمد،‌به ریاست خاندان رسید و نصر ،‌کوچکترین برادر خود را،‌ به نمایندگی خویش به سمرقند فرستاد. پس از فوت احمد در سال ۸۶۴(۲۴۹ ه ق) ، پسرش نصر به ریاست خاندان رسید،‌اما مقر فرمانروایی خود را همچنان در سمرقند نگاه داشت. طبق تحقیقات و بارتولد که برای این دوره ،‌از تاریخ آسیای مرکزی مرجع صالحی به شمار می رود،‌ قرن نهم میلادی شا

هد تسلط کامل اسلام بر سراسر ماوراءالنهر بود. مثلا سلسله محلی اسروشنه در دره فرغانه حالیه ،‌در سال ۸۲۲(۲۰۶ ه ق) مقهور گردید و فرمانروای آن اجباراقبول اسلام کرد. گرچه قلمرو برادران سامانی از نظر منابع طبیعی غنی بود،‌معهذا تمام این ناحیه هنوز جزء حوزه فرمانروایی طاهریان محسوب می گردید که منحصرا به نام خلیفه سکه های نقره ای ( درهم)‌ضرب می کردند سامانیان می توانستند فقط سکه های مسی (فلس) ضرب کنند. البته ضرب این سکه های مسی علاوه بر ضرب سکه های محلی انجام می گرفت.
همین که قدرت طاهریان رو به زوال گذاشت، تحکیم حکومت سامانیان برسرزمینهای آسیای مرکزی به استقلال این سرزمینها منجر شد. در این احوال،‌سامانیان بیکار ننشسته بودند.قبلا به بنای استحکاماتی در واحه بخارا در مقابل اقوام بیابانگرد ترک ،که در این دوره انجام گرفت،ودر مجموع

از اقدامات سامانیان بود، اشاره کردیم.البته اقوام ترک ،‌حتی از دوره پیش از اسلام ،‌دیگر در ماوراءالنهر بیگانه نبودند.احتمال می رود که نفوذ تدریجی ترکها در همه ادوار وجود داشته است. گارد و سربازان مزدور ترک در دربار خلفا معروف همه هست. درحدود سال ۸۴۰(۲۲۴ ه ق)نوح اب

ن اسد به فرمانروای ترک نژاد اسپیجاب،واقع در شمال تاشکندحالیه ،‌حمله برد. نوح در این جنگ فاتح گردید و شهر را اشغال کرد،‌ و به دور شهر و حومه آن دیوار درازی کشید تا در مقابل اقوام بیابانگرد وسیله دفاع باشد. نفوذ تدریجی عناصر ترک در جهان اسلام کم کم در پایان فرمانروایی سامانیان به هجوم سیل آسایی تبدیل شد،‌اما خطر تهدید آنان در تمام ادوار وجودداشت.
انقراض سلسله طاهریان در سال ۸۷۳(۲۵۸ ه ق)،به دنبال فتح نیشابور به دست رئیس دسته ای از راهزنان،‌یعنی یعقوب ابن لیث سیستانی ، اوضاع سیاسی مشرق ایران و آسیای مرکزی را تغییر داد. اولین امرای طاهری ،‌بر طبق نوشته بسیاری از مؤلفین متأخر ،‌فرمانروایان نمونه ای بودند که علم ودانش را ترویج می کردند وبه امور آبیاری و رفاه رعایای خود علاقه مند بودند. تدوین رساله ای در باب جنبه های قانونی آبیاری به نام «کتاب القنی » به عبدالله ابن طاهر نسبت داده شده است. معهذا ،‌آخرین امرای سلسله طاهریان ،‌ بر طبق یک سنت شرقی که در آن هنگام مورد احترام بود،‌امور عمرانی و عام المنفعه را رها کرده به تفریح و خوشگذرانی پرداختند،‌و این روش موجب گردید که قلمرو آنان ب سهولت به تسخیر دشمنانشان درآید.
یعقوب رویگری بود که به تشکیل دسته ای غازی اقدام کرد. این غازیان علی رغم جنبه مذهبی مبارزات خود در جهاد با کفار ،‌از یاغیگری چیزی کم نداشتند،یعقوب که به ریاست این دسته رسیده بود قدرت خود را در مرزهای هند گسترش داد وشهرت و پیروانی به دست آورد. وی گرچه از طبقه پایین اجتماعی برخاسته بود،‌در مدت کوتاهی بعضی از سران اشراف کرمان،‌بلخ و نقاط دیگر را شکست داد،‌ و بالاخره،‌همان طور که ذکر شد،‌محمد آخرین امیر طاهری را در نیشابور به اس

ارت آورد.
بسیاری از نویسندگان ،‌یعقوب را به عنوان یک یاغی طبقه رنجبر معرفی کرده اند،‌ودر مآخذ نیز آمده است که وی چگونه اموال بسیاری از اشراف و ثروتمندان را ضبط کرد. معهذا در دوره فرمانروایی یعقوب و برادر و جانشینش عمر و تحول اجتماعی بزرگی به وقوع نپیوست و در مبانی فئودالی زمینداری تغییری حاصل نشد. در واقع قدرت آبا و اجدادی دهگانان مخصوصاً‌در مشرق ایران

و آسیای مرکزی قوام و استحکام بیشتری یافت.
بعد ا ز سال ۸۷۳(۲۵۸ ه ق)طاهریان کوشیدند تا در ماوراءالنهر قدرت خویش را به ظاهر حفظ کنند. در سال بعد یکی از افرادخاندان طاهریان به نام حسین از خوارزم به بخارا آمدو پس از محاصره شهر را مسخر ساخت. وی که نخست در کار خودتوفیق یافته بود،‌ بعداً مجبور شد همه چیز را پشت سر خود به جا نهاده فرار کند. به دنبال آن آشوب و هرج و مرج در گرفت،‌ می توان فرض کرد که پیروان یعقوب ابن لیث بر سر اداره شهر با هواداران دیگر صاحبان قدرت به نزاع پرداختند. شواهدی هست که ثابت می کند در این دوره خوارج که از بدعت گذاران در اسلام بودند،‌احتمالا همراه دسته دیگری که یک چند بر بخارا تسلط پیدا کرده بود،‌در شهر قوت گرفته بودند. در این اوضاع آشفته بعضی از بزرگان بخارا به نصر ابن احمد فرمانروای سمرقند متوسل و تقاضا کردند که وی کسی را به فرمانروایی بخارا اعزام دارد.نصر برادر کوچک خود اسماعیل را فرستاد که مؤسس واقعی سلسله سامانیان گردید.
اسماعیل در میان جمعیتی که سکه های پول بر سر او نثار می کردند وارد شهر شد. نثار سکه از رسوم کهنی است که در ادوار متأخر حتی در میان تزارهای روسیه نیز شیوع یافت. در همان سالی که اسماعیل وارد بخارا شد،‌برادرش نصر به موجب فرمانی از جانب خلیفه بغدادبه حکومت کلیه سرزمینهای ماوراءالنهر منصوب شد. در بخارا نام اسماعیل و نصر همراه با نام خلیفه در خطبه خوانده می شد،‌ وذکر نام در خطبه امتیازی بودکه معمولا به خلیفه اختصاص داشت.
اسماعیل ابتدا دسته هایی چند از راهزنان را در واحه بخارا مقهور ساخت و سپس تجاوز حسین ابن طاهر را به این واحه دفع کرد. این حسین ابن طاهر ظاهراً همان حسینی است که قبلا از او یاد کردیم.به تدریج نفوذ و قدرت اسماعیل رو به افزایش نهاد،‌اما در ضمن اقدامات دیگرش وی می بایستی بر اشرافی که ابو محمد بخار خداه در رأس آنان بود فایق آید. وی به حیله ای آنان را به سمرقند پیش برادر خود فرستاد و او آنان را در سمرقند باز داشت تا اینکه اسماعیل توانست موقعیت خودرا در بخارا مستحکمتر سازد. پس از آن ،‌این عده را به بخارا باز گرداندند و در آنجا اسماعیل رفتار خوبی با ایشان در پیش گرفت واز حمایتشان برخوردار گردید.
ظاهراً بر سر میزان خراجی که اسماعیل می بایست سالانه به سرقند بفرستد میان دو برادر نزاعی در گرفت. درهرحال میان دو برادر در سال ۸۸۵(۲۷۱ه ق ) آتش جنگ روشن شد. نخست پیروزی با نصر بود، چون اسماعیل مجبور شده بود بخارارا تخلیه کند. در اینجا نیازی نیست که جریان جنگ وستیز آن دورا تعقیب کنیم. خلاصه آنکه ابتدا میان دو برادر صلح وآشتی برقرار شد و سپس کار خصومت بالا گرفت. در سال ۸۸۸(۲۷۴ه ق) اسماعیل در نبردی پیروز شد ونصر رابه اسارت در آورد. مورخین رفتاراسماعیل را با نصر در کتاب خود آورده اند تا جوانمردی اسماعیل را به اثبات رسانند. روایت چنین است که وقتی اسماعیل با برادر بزرگ خود روبه رو گردیداز اسب پیاده شد و نسبت به نصر اظهار اطاعت و برای خطاهای خویش طلب بخشش کرد. وی سپس نصر را به

سمرقند باز گرداندونصر همچنان بزرگ خاندان سامانی وفرمانروای ماوراءالنهر باقی ماند. این رفتار اسماعیل در برادرش بسیار مؤثر افتاد و اسماعیل به لحاظ مهربانی و درایت خود شهرتی کسب کرد که در تواریخ نیز مذکور است . نصر در سال ۸۹۲(۲۷۸ ه ق) وفات یافت. وی پیش از مرگ ،‌اسماعیل را به جانشینی خویش تعیین و سرپرستی خاندان سامانی را به عهده وی واگذارکرده بود.
لازم بودکه فرمانروای جدید قدرت خود را در قلمرو خویش مستحکم سازد. بنابراین برای سرکوبی یاغیان و دشمنان خویش لشکر کشید و در ضمن این لشگر کشیها شهر طراز واقع در غرب فرونزه حالیه را به تصرف آورد، وکلیسای بزرگ شهر را به مسجد تبدیل کرد. کیش نسطوریان در میان ترکان شیوع یافته و حتی چندین قرن پیش از فرمانروایی اسماعیل درچین نیز نفوذ کرده بود. اسماعیل تسلط و قدرت خویش را ،‌با عقد پیمانهایی با سلسله های حکومتی محلی یا با گماشتن هواداران نزدیک خود از میان افراد خاندان سامانی به حکومت نقاط مختلف ،‌در ماوراء النهر مستقر ساخت. مثلا یکی از برادران کوچک خود به نام اسحاق ابن احمد را به جای برادر دیگرش که در اختلاف میان نصر و اسماعیل از نصر جانبداری کرده بود،‌به حکومت فرغانه منصوب کرد. قلمرو سامانیان به وحدت و یگانگی نیازمند بود،‌زیرا جنگ با عمروبرادر و جانشین یعقوب ابن لیث ،‌عاجل به نظر می رسید.
در سال ۸۹۸(۲۸۴ ه ق) عمرو،‌در اوج قدرت بود و صفاریان بر بیشتر نقاط ایران فرمانروایی داشتند . در همان سال خلیفه مجبور شد که فرمان حکومت ماوراءالنهر را به نام عمرو صادر و اسماعیل را که بعد از مرگ برادر در سال ۸۹۳(۲۷۹ ه ق) فرمان حکومت ماوراءالنهر گرفته بود،‌معزول کند.اگر چه فرمان انتصاب خلیفه عملا ارزشی نداشت‌،‌ اما از نظر قانون و به کنایه حقی برای عمرو لیث ایجاد می کرد که به جای سامانیان بر سرزمینهای شمالی رود جیحون فرمان براند. باید یادآوری کرد که عمرو حاکم خراسان،‌رافع ابن هرثمه،‌ را که از جانب خلیفه به جانشینی امرای طاهری و برای

مقابله با صفاریان به خراسان اعزام شده بود،‌ اسیر کرده و به قتل رسانده بود. در مآخذی چند آمده است که رافع از دوستان اسماعیل بود،‌ و بنابراین برای ایجاد خصومت میان صفاریان و سامانیان زمینه های متعددی وجود داشت.
متأسفانه ،‌در باب جزئیات جنگ میان اسماعیل و عمرولیث درمآخذ موجود تناقض وجوددارد،‌ اما در پایان کار،‌عمرو در جنگی نزدیک بلخ به اسارت افتاد (۹۰۰میلادی )(۲۸۶ه ق) در باب اسارت

عمرولیث داستانهای زیادی گفته شده است . از جمله آنکه عمرو به تنهایی به اسارت افتاد و تمام لشگریان وی بی آنکه کس دیگری از آنان اسیر یا کشته شود فرار کردند. نمی توان معلوم کرد که چنین چیزی راست است یا اینکه ،‌به روایت بعضی مآخذ دیگر ،‌عمرو پس از جنگی سخت به اسارت درآمد . همین قدر باید گفته شود که اسارت عمرو تأثیر زیادی در مردم آن زمان به جای گذاشت‌،‌زیرا در مآخذ در این باب به تفصیل سخن رفته است . عمرو به بغداد اعزام و درآنجا اعدام شد.

اسماعیل فرمان حکومت سراسر خراسان را از خلیفه دریافت کرد و درصدد برآمد دیگر مناطق مختلف ایران را نیز ضمیمه قلمرو خویش سازد. این امر در واقع پایان حکومت فرمانروایان منصوب خلیفه در خراسان بود،‌زیرا پس از سامانیان حتی حفظ ظاهر هم نشد. مدرکی که ثابت کندامرای سامانی مالیات یا خراج مرتب به خلیفه می پرداختند وجود ندارد . در مورد صفاریان نیز امر به همین منوال است . معهذا هر چند وقت یک بار هدایا و یا حتی خراجی به وجه نقد به بغداد فرستاده می شد .روابط سامانیان با خلفا نزدیکتر و بهتر از روابط صفاریان و حتی طاهریان با خلفا بود. هنگامی

که یکی از امرای شیعی طبرستان در سال ۹۰۱(۲۸۷ ه ق) در صدد توسعه حدود قلمرو خوی

ش بر آمد،‌ اسماعیل لشگری به مقابله او فرستاد و پس از غلبه بر او طبرستان را نیز ضمیمه متصرفات سامانیان کرد. اسماعیل درطبرستان نام خلیفه وقت را در خطبه روز جمعه آورد،‌و این رسم در سراسر قلمرو سامانیان معمول بود . سال بعد اسماعیل به درخواست خلیفه به دفع یک شورشی پرداخت، و او را از ری و قزوین بیرون راند. گرچه حکمرانی این نواحی از آن پس با خود وی بود،‌ اما خراج آن را مرتباً به بغداد می فرستاد.

هجوم ترکان بیابان گرد به مرزهای شمالی قلمرو سامانیان موجب شد که اسماعیل به مخالفت با کفار اعلام جهاد کند.لشکریان سامانیان،‌ به کمک داوطلبان مسلمان یا غازیان ،‌توانستند مهاجمین را دفع کنند. این امر در سال ۹۰۴(۲۹۰ ه ق) اتفاق افتاد،‌و سه سال بعد از آن اسماعیل بیمار شد،‌و در یکی از آبادیهای نزدیک بخارا که مورد علاقه اش بود درگذشت. آنچه به عنوان مقبره اسماعیل سامانی شهرت دارد و در تاریخ معماری اسلامی از بناهای مهم به شمار می رود و در بخارای کنونی جلب نظر جهانگردان را می کند،‌ بنایی است که احتمالا کمی بعد از تاریخ مذکور ساخته شده است. این مقبره زیبا که با آجرهایی به رنگ روشن بنا شده ، وسبک معماری پیش از اسلام آسیای مرکزی را به بهترین وجهی می نمایاند،‌ممکن است مقبره خانوادگی آخرین امرای سامانی بوده باشد،‌ اما به هر حال بنای آن از دوره سامانی است.

اسماعیل نه تنها مؤسس یک امپراتوری بود،‌بلکه درعین حال ،‌بر طبق آنچه در مآخذ آمده ،‌مردی پاکدامن و متقی وامیری نمونه بوده است. نظام الملک ،‌وزیر بزرگ ترکان سلجوقی ،‌که نزدیک به دو قرن بعد از اسماعیل فرمانروایی کردند،‌ در نوشته خود این امیر سامانی را بسیار ستوده است. خواجه نظام الملک می نویسد که اسماعیل را عادت بر آن بود که سوار اسب تنها به میدان مرکزی بخارا می رفت،‌ و حتی در برف و سرما نیز این عادت را ترک نمی گفت،‌و تاهنگام نماز ظهر درآنجا می ماند. او می گفت این عمل را به خاطر تهیدستان و نیازمندانی می کندکه به طریق دیگر به او و دربارش دسترسی ندارند. این افراد همواره می توانستند او را در میدان شهر ببینند و از مظالمی که بر آنها رفته بودپیش وی دادخواهی کنند.

به قول نرشخی ،‌اسماعیل مردم واحه بخارا را از بیگاری و مخارج سنگین نگاهداری دیوار بزرگ بخارا معاف کرد. «هر سالی مالی عظیم ببایستی و حشرهای بسیار،‌ تا به روزگار امیر اسماعیل سامانی رحمه الله که او خلق را رها کرد تا آن دیوار خراب شدو گفت تامن زنده باشم باره ولایت بخارا من باشم.» او نه تنها بخارا را مرکز امارت قرار داد و بناهای زیادی در شهر کرد،‌بلکه در دوران او پادشاهیی تأسیس شد که یادآور امپراتوریهای باستانی ایران بود. گرچه عمر او بیشتر به سازمان دادن و اداره امور مملکت و جنگ گذشت،‌ از تشویق دانشمندان و هنرمندان نیز غافل

نماند.
گرچه رونق بخارا در دوره امارت نوه وی بود،‌معهذا از همان دوره امارت اسماعیل ادبا و دانشمندان از نقاط دیگر شرق جهان اسلام شروع به مهاجرت به بخارا کردند. ابو منصور ثعالبی ،‌ که در نیشابور می زیست،‌در کتاب یتیمه الدهر که در احوال شاعران عربی گوی و منتخب آثار ایشان است ،‌نشان داده است که بخارا تا چه حد ادبا را به سوی خود جلب می کرده است . مثلا در سال ۲۵۹ ه ق ،‌یعنی سال وفات اسماعیل سامانی ،‌شاعری به نام ابو جعفر محمدبن العباس از بغدا به بخارا

آمد،‌زیرا پدرش،‌ که وزیر خلیفه بود،‌ مورد بیمهری قرار گرفته بو . آمدن او تنها به این علت نبود که بخارا پناهگاه ایمنی دور از بغداد بود ،‌بلکه به این سبب نیز بود که بخارا به صورت مرکز قدرت و فرهنگ شکوفانی درمی آمد. آوردن سیاهه اسامی شاعرانی که بسیاری از آنان در عین حال خود از دانشمندان عصر نیز محسوب می شدند یا در دستگاه دیوانی سامانیان مناصبی داشتند،‌واز نیشابور ،‌بغداد ،‌چاچ،‌و نقاط دیگر به بخارا آمده بودند،‌ موجب ملال خوانندگان خواهد شد. هجوم دانشمندان به بخارا چنان بود که این شهر لقب «قبه اسلام در بلاد شرق »یافت،‌ و با بغداد کوس برابری زد،‌چون بخارا یکی از مراکز تجمع ادبای مبرز عصر بود. رفاه و امنیتی که اسماعیل فراهم آورده بوداساس موقعیت ممتاز بخارا گردید.

نباید فراموش کنیم که اسماعیل که بود و نماینده کدام طبقه بود. وی از خاندانی اشرافی و از اعقاب سامان نامی از امرای محلی یعنی از دهگانان بود که گفته می شد نسبت به بهرام چوبین از نجبای ساسانی می رسانده است. سنن طبقه دهگانان ظاهرا در جامعه ای که اسماعیل در آن برآمد نفوذ کرد و احتمالا سامانیان خود را حامی و مدافع این شیوه زندگی احساس کردند. شکی نیست که اسلام در طبیعت جامعه اشرافی پیش از اسلام انقلاب عمیقی به وجود آورده بود،‌اما با این وجود آن جامعه هنوز هم در هئیت دیگری به حیات خود ادامه می داد. در دوره اسماعیل سامانی زبان رسمی دیوانی سامانیان عربی بود گرچه مردم در شهرها به زبان فارسی و در روستاها به لهجه هایی از زبان سغدی تکلم می کردند. نظام اداری در دوره اسماعیل سامانی توسعه یافت،‌چون بخارا از مرکز ایالتی به مرکزامپراتوری بدل شده بود . سازمان دولتی آن دوره را بعضی از نویسندگان از جمله نرشخی ،‌خواجه نظام الملک ،‌خوارزمی در مفاتیح العلوم ،‌و دیگران کم و بیش و صف کرده اند . درآثار متأخر نیز اطلاعاتی می توان به دست آورد،‌ زیرا دستگاههای اداری سامانیان سرمشق سلسله های بعد یعنی غزنویان و سلجوقیان گردید. گرچه خود سازمان اداری سامانیان از دارالخلافه بغداد گرته برداری شده بود،‌ اما بغداد و بخارا هر دو از تیسفون ساسانیان

الهام گرفتند. این موضوع را به خصوص خوارزمی در مفاتیح العلوم آورده و نام پهلوی (فارسی میانه )‌ دیوانهای چندی متعلق به دربار سامانیان را ذکر کرده است . چون خود خوارزمی دردستگاه دیوانی سامانیان بود اطلاعاتی که وی می دهد به خصوص مغتنم است. فردوسی در شاهنامه دربار شاهان ساسانی را توصیف کرده اما حس می شود که او در این توصیف دربار سامانیان را درنظر داشته ،‌مخصوصاً‌ در آنجا که به شرح جزئیات دربار خسرو انوشیروان پادشاه بزرگ ساسانی

بنابراین مآخذ این حدس طبیعی راتأیید می کنندکه سامانیان در دربار خوداسلام و ایران ساسانی را به هم درآمیخته بودند. دررأس دستگاه دولتی،‌ وزیر قرارداشت . کلمه وزیر شاهد جالبی است برای موارد زیادی که عربی و فارسی باهم مشتبه می شوند. درباره اشتقاق این کلمه و در دفاع از اینکه آیا از ریشه فارسی یا عربی است مطالب بسیاری نوشته شده است . این کلمه مانندکلمه دیوان که به معنی محل نگاهداری اسناد و مدارک یا بایگانی می باشد،‌کلمه ای است ایرانی . اما

اعراب کلمات بسیاری از این قبیل را به صورت عربی درآورده و حتی برای آنها اصل عربی قایل شده اند. شکی نیست که آشنایی به زبان عربی برای دبیران و دیوانیان در درجه اول اهمیت بوده است،‌ و مدرکی دال بر وجود تنازع در مورد زبان ،‌در دیوانها ،‌یعنی در دفاتر دولتی ،‌دردست نیست. این امر نیز با سلوک دیرینه مرسوم دبیران هماهنگی دارد. زیرا حرفه دبیری خاص طبقه یا صنف متعصبی بوده که هرگز اجازه نمی داده است زبان مردم کوچه و بازار در نامه ها و نوشته های دیگر راه پیدا کند.
از شخصیتهای بر جسته دور اسماعیل سامانی یکی وزیر او ابوالفضل بلعمی و دیگری ابو بکرابن احمدابن حامد ازرجال دربار اوست. چون خود امیر شخصیت چنان بارزی داشت بنابراین وزرای او در مآخذ تحت الشعاع قرار گرفته اند. معهذا احتمال می رود که نقش وزرای اسماعیل سامانی در تأسیس دستگاه اداری بیش از خود وی باشد. در دوره خلفا حکومت ولایات میان امیر و عامل تقسیم می شد. سامانیان به تقلید بغداد اصولی را که درباره ایالات به کار بسته می شد در بخشهای مختلف قلمرو خویش به مورد اجرا گذاشتند و بنابراین قلمرو سامانیان آینه تمام نمای قلمرو خلافت بود. حتی چون در بغداد محل دفاتر مختلف دیوان عدل از دربار مجزا بوده در بخارا نیز دو عامل حکومتی وجود داشته است. به همان سان که خلیفه غلامان و چاکران محافظ داشت ،‌اسماعیل نیز در دربار خود چنین گاردی به وجودآورد. و همان طور که در تشکیلات گارد خلیفه قدرت به دست غلامان ترک افتاد،‌در دربار سامانیان نیز ،‌مخصوصا بعد از اسماعیل ،‌ غلامان ترک اکثریت

پیدا کردند. مقامات و القاب مختلفی اعم از لشکری و کشوری دردربار سامانیان وجودداشت. فرمانده گارد پادشاهی احتمالا دارای بالاترین مقام در تشکیلات نظامی دربار بود،‌ وکیل ظاهرا در رأس امور داخلی دربار قرار داشت. دانشمندان و شعرا و دیگر طبقات برای دریافت پاداش از امیر یا یکی از مقربانش به دربار می آمدند. دردوره های آخرین امرای سامانی بر اهمیت دربار افزوده شد و در مقابل اهمیت دستگاه اداری یا تشکیلات کشوری کاهش یافت .

سمعانی در کتاب الانساب می نویسد که برجسته ترین شخصیت دینی دربار اسماعیل سامانی الاستاد نام داشت و نفوذ او از حدود امور دینی بسی فراتر می رفت . روحانیان دردعوت اسماعیل به بخارا رهبری مردم را به عهده داشتند،‌ و مدتی بعد ،‌پس از انقراض سامانیان ،‌از خاندان آن برهان پیشوایانی روحانی از مذهب حنفی ،‌ملقب به صدر یا صدرجهان قدرت روحانی و نیز قدرت سیاسی را در بخارا در دست گرفتند. نفوذی را که رهبران مذهبی بخارا در دوران قرون وسطی بر روی توده مردم داشتند می توان به نفوذی تشبیه کرد که مجتهدین بر روی مردم شیعی مذهب ایران کنونی دارند.

دینداری اسماعیل سامانی و توجهی که وی به علمای دینی قلمرو خویش داشت رابطه بسیار مستحکمی میان امرای سامانی و رعایای آنان ایجاد کرد. این موضوع تاحدی می تواند علت و احترا م زیادی را که نویسندگان و گویندگان ایرانی اعم از مورخین و شعرا نسبت به سامانیان ابراز داشته اند،‌ تشریح کند. این نکته را نباید فراموش کرد که چون از شعرا بگذریم ،‌ بسیاری از مؤلفین دوران اسلامی قرون وسطی،‌ خود از روحانیون وقضات دینی بودند و بنابراین طبیعی است که تا حدی از سامانیان جانبداری کرده و جانب بیطرفی را نگاه نداشته اند. در مآخذ چندی آمده است که خواجه ابوحفص نامی، متونی در حدود سال ۸۷۷(۲۶۲ه ق)، مذهبی حنفی را در بخارا تفوق بخشید

وقفهای نامی آن دوره را به بخارا جلب کرد. بخارا در دوره سامانیان از مراکز مذهب حنفی شد و امکان دارد که بنیادگذار آن در بخارا ابوحفص مذکور باشد. آنچه در بخارا پایتخت سامانیان برقرار شده بود سر مشق مراکز ولایت گرفت، و نمونه هایی از آن در خارج از در بار امارت بخارا، منتها به مقیاس کوچکتر، به وجود آمد. چون سامانیان بر خلاف حکومت نسبتاً انقلابی صفاریان، نماینده سنن محافظه کارانه طبقه اشراف و وضع موجود بودند، بنابراین در دستگاه اداری ولایات تحولی ب

ه وجود نیاورده وبه آنها وحدت نبخشیده بودند. امرا و فرمانروایان محلی، حکومت خویش را در داخل امپراتوری سامانیان، اگر بتوان عنوان امپراتوری به قلمرو آنان داد، حفظ کرده بودند. فرمانروایان نواحی مختلف قلمرو سامانیان در حدود العالم، از کتب مسالک و ممالک قرن چهارم هجری ملوک اطراف نامیده شده اند.
بنابراین دولتی که توسط اسماعیل سامانی تأسیس شد به هیچ وجه یکدست نبود، زیرا علاوه بر حکامی که از جانب دربا بخارا به ولایات اعزام می شد، فرمانروایان محلی نیز وجود داشتند امّا چون دستگاه حکومت متساهل و نرم رفتار سامانیان نه تنها به منافع طبقه دهگانان صدمه ای نمی رساند بلکه موجب تقویت این طبقه هم می شد،‌ فرمانروایان محلی و دهگانان از این دستگاه پشتیبانی می کردند،‌و چنین بود که امارت آنان مدتی بیش از یک قرن دوام کرد.

نرشخی شرحی درباره مرگ اسماعیل سامانی نوشته که خالی از لطف نیست ،‌وی می نویسد که رطوبت هوا بیماری امیر را تشدید کرد. «اطباء‌گفتند هوای جوی مولیان تراست او را به دیهه زرمان بردند که از خاصه ملک او و گفتند آن هوا او را موافقتر باشد و امیر آن دیهه را دوست داشت و به هر وقت آنجا رفتی به شکار و آنجا باغی ساخته بود و مدتی آنجا بیمار بود تا وفات یافت او هم در آن باغ به زیر کوزن بزرگ در پانزدهم ماه صفر به سال ۲۹۵ و وی بیست سال امیر خراسان بود و مدت حکومت او سی سال بود . خدای تعالی بر وی رحمت کناد که در ایام وی بخارا دارالملک شد و همه امیران آل سامان حضرت خویش به بخاراداشتند وهیچ از امیران خراسان به بخارا مقام

نکردندپیش از وی ؛ و وی به بخارا مقام داشتن مبارک داشتی و دل وی به هیچ ولایت نیارامیدی جز به بخارا (‌و هر کجا گفتی شهر ما چنین وچنان یعنی بخارا) و بعد از وفات وی پسر او به جای (او) بنشست و او را لقب امیر ماضی کردند.»

قبه اسلام
پس از وفات اسماعیل،‌پسرش احمد بخ تخت نشست . احمد نام جد وی بود که به روی او گذاشته بودند،‌ و این رسم از رسوم کهن هند و اروپائی است. ظاهرا احمد به هنگام مرگ پدرش حکومت خراسان داشت. اولین اقدام او آن بود که به سمرقند رفت و عم خویش اسحاق را، که ظاهرا سالخورده ترین شخصیت مهم در قید حیات از خاندان سامانیان بود،‌بازداشت کرد .اسحاق به بخارا آورده شد وزندانی گردید،‌ و به این ترتیب سرپرستی خاندان سامانی به دست احمد افتاد. وی سپس سیستان را که از طرف خلیفه به پدرش واگذار شده و این واگذاری پس از جلوس خود وی نیز تأیید گردیده بود،‌ به تصرف آورد. سیستان درآن موقع در دست اعقاب یعقوب لیث بودو پس از جنگی شدید و شورشهایی چند بالاخره به فرمانروایی سامانیان گردن نهاد.

گفتیم که زبان مکتوب رسمی دستگاه اداری بخارا عربی بود،‌اما حمدالله مستوفی مورخ قرن چهارم میلادی (قرن هشتم ه ق) نکته ای آورده است که نیازمند توضیح است . وی می نویسد: «… و او مناشیر و احکام از زبان دری با عربی نقل کرد.» این اظهار نظر به عقیده من دلیل بارزی بر رایج بودن دو زبان در دربار سامانیان است. زبان منطوق متداول زبان فارسی و زبان مکتوب زبان عربی بود. در خطاب به مردم،‌ ترجمه فارسی احکام و منشورها از روی متن عربی قرائت می شد. احمد که مانند پدرش مرد دینداری بود و مجذوب دانشمندان عربی زبانی شده که به بخارا آمده بودند،‌ظاهرا تصمیم گرفت احکامی که به عربی نوشته می شد به همان زبان نیز اعلام گردد. اگر مردم استعداد یا رغبت به یاد گرفتن عربی نشان نمی دادند بدا به حالشان این تجربه ،‌توأم با دلایل

دیگر،‌احساسات مخالفی نسبت به امیر احمد ایجاد کرد،‌تا اینکه وی ،‌در طی سیاحت و شکاری ،‌در چادر خود به دست غلامانش به قتل رسید. این واقعه در سال ۹۱۴(۳۰۱ ه ق) اتفاق افتاد.
عم احمد،‌اسحاق در سال ۹۱۱(۲۹۸ ه ق) از زندان آزاد و به حکومت سمرقند اعزام شده بود. و منصور،‌ یکی از پسران اسحاق نیز ،‌سال بعد حکومت نیشابور یافته بود. با مرگ احمد این هر دو سر به شورش برداشتند و پایه های حکومت نصر ظاهرا بسیار متزلزل شد. اما لشگریان نصر از عهده آنچه از آنان خواسته شده بود برآمدند و اسحاق را مغلوب کرده به بخارا آوردند. منصور در نیشابور

درگذشت ،‌اما پسر دیگر اسحاق ،‌به نام الیاس ،‌ به فرغانه گریخت و شورشی برانگیخت که تا سال ۹۲۲(۳۰۹ ه ق) ادامه یافت. تا اینکه در این سال منکوب گردید و سردار پیروزمند،‌محمد ابن اسد،‌که از امیر زادگان سامانی بود،‌به حکومت فرغانه فرستاده شد. الیاس دست از توطئه بر نمی داشت اما عاقبت مورد عفو قرار گرفت و به بخارا برگشت . معهذا اغتشاش و سرکشی همچنان ادامه داشت و قلمرو سامانیان را گرفتار آفت ساخته بود،‌ و جنگهای خونینی در سیستان وغرب ایران ضرورت داشت تا فرمانروایی سامانیان بر فلات ایران پایدار بماند.

مهمتر از همه شورشهای داخلی بود که در درجه اول جنبه مذهبی داشت. نهضتهای فرقه ای از زمان امویان در سرزمینهای شرقی خلافت نضج گرفته بود،‌ وهواداران خاندان علی ،‌یعنی شیعیان همه جا وجودداشت . شکی نیست که ایران ،‌ بر خلاف تصور بعضی از محققین ،‌نه موطن اصلی و اولیه افکار شیعی بود ونه برای پذیرش این افکار استعداد بیشتری داشت . گرچه دعاه شیعه مخصوصا در ولایات کرانه بحر خزر و سیستان کسب موفقیت کرده بودند ،‌ مذهب سنی در جاهای دیگر تفوق کامل داشت،‌هرچند در شهرهایی مانندقم جماعاتی شیعی وجود داشت. در اینجا

مجال بحث درباره فرق شیعه ،‌که در دوره خلافت نخستین خلفان عباسی رو به توسعه گذاشت ،‌نیست . کافی است بگوییم که فعالیت شیعی در نیمه قرن نهم به وقوع پیوست و با تأسیس خلافتی در برابر خلافت بغداد در سال ۹۰۹(۲۹۵ ه ق)در شمال افریقا به اوج خود رسید . این شیعیان که فاطمیان نامیده می شدند در ترتیب سلسله امامت با دیگر شیعیان که اثنی عشری بودند اختلاف داشتند. شیعه اثنی عشری پیرو ائمه ای هستند که از پدر به پسر اعقاب بلافصل علی (ع) داماد پیغمبر اسلام می باشند. اما فاطمیان اسماعیل را امام هفتم می دانند و پس از او به سلسله امامت دیگری قایلند،‌از این رو اسماعیلیه یا هفت امامی نامیده می شدند.

جانشین مروزی در دعوت به مذهب اسماعیلیه موفقتر از داعیان دیگر بود. وی که از مردم نخشب یا نسف از شهرهای ماوراءالنهر بود،‌و محمدابن احمد نخشبی نام داشت ،‌ از داعیان پرشور ومؤلفی دانشمند و یکی از شخصیتهای مهم در تأسیس مبادی و اصول فلسفی مذهب اسماعیلیه بود. گرچه وی درمیان مردم به دعوت پرداخته بود اما هدف بالاتری داشت و دربار پرشکوه نصر ابن احمد زمینه مساعدی برای مباحثات فلسفی و برای عدم تطابق با مذهب رسمی به شمار می رفت . حتی نظام الملک،‌ وزیر سلاجقه ،‌او را از جمله دانشمندان مبرزی می شمرد که امیر نصر در دارالملک بخارا جمع آورده بود.

در اینجا مجالی نیست که درباب مبادی و اصول مذهب اسماعیلیه به تفصیل سخن گوییم ،‌اما اشاره مختصری لازم است. اساسا مذهب اسماعیلیه ایران صورتی از آیین فلسفی نو افلاطونی اسلامی یا عرفان بود که در آن برای جنبه کنایتی و تأویل بیشتر آیات قران اهمیت خاصی قائل می شد. چون اسماعیلیه علاوه بر معنی ظاهر احکام دین به معنی باطنی این احکام نیز معتقد بودند لذا آنان را در بسیاری از مآخذ باطنیه نامیده اند. اسماعیلیه معتقد بودند که فقط امام یا داعیان او می توانند معنی باطنی آنچه را که به پیغمبر وحی شده درک کنندو تعلیم دهند.

متأسفانه از آثار نخشبی چیزی به دست ما نرسیده ،‌و از کتاب محصول ،‌که شاید بزرگترین تألیف او بوده،‌ مستخرجاتی بس مختصر ،‌که احتمالا از نو تحریر شده اند،‌ درکتاب متأخر اسماعیلیه باقی مانده است. این مستخرجات کوتاه از عقاید نخشبی تصویری به دست نمی دهد،‌اما می توان استنباط کرد که بسیاری از اصول عقاید اسماعیلیه ،‌مانند نفس کل و عقل کل دون مرتبت

الهی،‌انتظار ظهور مهدی موعود،‌و عقاید دیگر در تعالیم و نوشته های نخشبی شرح داده شده بود. چون نخشبی به دربار مهذب و با فرهنگ بخارا آمد می توان تصور کرد که عرضه داشتهای فلسفی وی بیش از تعالیم مذهبیش،‌که بیشتر متوجه عوام بوده،‌اهمیت داشته است. در هر حال وی بعضی از شخصیتهای برجسته دربار بخارا از جمله ابو منصور چغانی ،‌ دبیر مخصوص امیر ،‌مشرف سپاه،حاجب ،‌و دیگران را به عقاید اسماعیلیه جلب کرد،‌و بالاخره موفق شد که خود امیر نصر را نیز به عقاید اسماعیلیه مؤمن سازد .

در بعضی مآخذ آمده است که امیر نصر خود را وابسته خلفای فاطمی شمرد،‌اما قبول این نکته خالی از اشکال نیست ،‌زیرا در سکه هایی که امیرنصر ضرب کرده به اسامی خلفای عباسی برمی خوریم.چنین به نظر می رسد که گرایش امیر نصر به اسماعیلیه ،‌اگر چنین امری اتفاق افتاده باشد،‌یک موضوع شخصی بوده و در سیاست عمومی امیر نصر مداخله ای نداشته است . البته جز اینکه فرض کنیم نصر با پشتیبانی از اسماعیلیه مقاصدی سیاسی در نظر داشته است . اما فاطمیان از بخارا دور بودند و برای وابستگی نصر به آنان انگیزه ای سراغ نداریم. یکی از دلایل تنفر عمومی از عناصر غیر سنی تسخیر مکه در سال ۹۳۰(۳۱۷ ه ق)به دست قرامطه بود که از همکیشان فاطمیان به شمار می رفتند. غارت شهر که توأم با خرابکاری و قتل وکشتار شدید بوددر سراسر جهان اسلام ،‌از جمله قلمرو سامانیان ،‌موج وحشت و اضطراب پراکند.

در طی فرمانروایی امیر نصر بود که بخارا از مراکز مهم فرهنگ و دانش گردید. علاوه بر خود نصر دو تن از وزیران او ،‌از مشوقین عمده دانشمندان و ادبا بودند. یکی از این دو ابو عبدالله محمدابن احمدالجیهانی بودکه از سال ۹۱۴ تا سال۹۲۲(۳۰۱ تا۳۰۹ ه ق) و مجدداً از سال ۹۳۸ تا سال ۹۴۱(۳۲۵تا ۳۲۸ ه ق)وزارت داشت. کتابی در مسالک و ممالک به وی منسوب است که از بین رفته ،‌اما جغرافیا نویسان متأخر اطلاعات خودرا در باب سرزمینهای غیر اسلامی شمال و شرق از این

کتاب گرفته اند. جیهانی خود در فرهنگ و دانش بلند پایه بود و به نجوم و علوم و هنر توجه داشت. گردیزی آورده است که وی در رشته های مختلف علوم تألیفات متعددی داشته است. مغزمتفکر او وتحقیقاتی که به عمل آورد و تشویق و حمایتی که از دانشمندان دیگر کرد،‌موجب گردید که وی در ایام حیاتش در تمام جهان اسلام مشهور گردد. وی به انعام و پاداش مشوق یکی از قدیمترین و شایسته ترین جغرافیا دانان ،‌یعنی ابو زید بلخی نیز بود،‌اما بلخی دعوت او را به بخارا نپذیرفت و حاضر به ترک موطن خود بلخ نگردید.

در پایان وزارت جیهانی بودکه سفیر مقتدر خلیفه عباسی که به دربار پادشاه بلغار در ساحل رود ولگا اعزام شده بود سر راه خود از بخارا گذشت. ابن فضلان،‌سفیر خلیفه عباسی در سفرنامه خود از جیهانی به نیکی یاد کرده و می نویسد که وی در سرتاسر خطه خراسان به شیخ العمید مشهور بود واین خود دلیلی بر استعمال عناوین در قلمرو سامانیان است. بدیهی است که جیهانی همچنانکه به جهانگردان دیگر علاقه مند بوده ،‌ به مأموریت ابن فضلان نیز توجه خاصی داشته است. ضمناً‌ باید اضافه کرد که ابن فضلان جیهانی را وزیر ننامیده بلکه او را با عنوان دبیر یاد کرده است. شاید بتوان گفت که عنوان وزیر،‌ لااقل در نظر ابن فضلان ،‌خاص کسانی بوده است که وزارت خلیفه را داشتند.

جیهانی به داشتن تمایلات شیعی ،‌و حتی ثنویت مانویه مظنون بوده است ولی معلوم نیست که عزل او از مقام وزارت با چنین اتهاماتی بستگی داشته است یا نه . جانشین او ابوالفضل بلعمی بود که درصفحات قبل،‌ضمن گفتگو از امیر اسماعیل مؤسس سلسله سامانیان ،‌از او نام بردیم. بلعمی احتمالا در دوره امیر اسماعیل از کارداران حکومت بوداما بر خلاف آنچه در بعضی از متون و مآخذ آمده مشکل بتوان قبول کرد که منصب وزارت داشته است. وی از حدود سال ۹۲۲ تا سال

۹۳۸(۳۰۹ تا۳۲۵ ه ق)مدت تجاوز از پانزده سال و تا دوسال پیش از مرگش منصب وزارت داشت . بلعمی آنچه را که باید سیاست آزادیخواهانه و روشنفکرانه سلفش نامید،‌ادامه داد. وی درشورشی که در غیاب امیر و هنگام اقامت او در نیشابور،در حدودسال ۹۳۰(۳۱۷ ه ق) به بخارا در گرفت لیاقت سیاسی خودرا نیز ظاهر ساخت. شورشیان که سه تن از برادران امیر نصر نیز جزء‌آنان بودند،‌شهر را مسخر ساخته و ظاهرا بر امور حکومت تسلط یافتند. بلعمی شورشیان را به ضد همدیگر برانگیخت و بدین وسیله توانست شورش را با کمتر کشتار و خونریزی فرو نشاند.

البته رونق فرهنگی محدود به دربار نبود. ابو علی سینا دوران کودکی خودرا در پایان فرمانروایی سامانیان در بخارا گذراند اما اشارات وی در باب دارالملک بخارا ،‌که در تألیفاتش به چشم می خورد،‌مربوط به ادوار پیشتر از آن نیز می باشد . ابو علی سینا می نویسد که بازار کتابفروشان بخارا بی نظیر بوده و در یکی از کتابفروشیها،‌وی نسخه ای از تألیفات فارابی به دست آورده که او را در فهم بهتر تعالیم ارسطو یاری کرده است. احتمالا،‌چنانکه امروز نیز در مشرق زمین مشاهده می

شود،‌اغلب کتابفروشان آن دوره افراد با سوادی بودند،‌و دکاکین آنان مرکز تجمع شعرا ،‌فلاسفه ،‌اطبا ،‌منجمین و افراد دیگری بودکه برای بحث در آنجا گردهم می آمدند. نجوم و احکام نجوم رونق بیشتری داشت و دلیل آن نه تنها اعتقاد مردم به احکام نجوم ،‌بلکه نیاز به تعیین اوقات صحیح نماز،‌و تعیین آغاز و پایان ایام مقدسه مذهبی و مطابقه سالهای شمسی و قمری بود .

ابو علی سینا در دوره امارت نوح ابن منصور در بخارا می زیست و تحصیل می کرد،‌اما کتابخانه سلطنتی که وی توصیف کرده ،‌در دوره امرای پیشین فراهم آمده بود. ابو علی سینا می نویسد که کتابخانه سلطنتی مرکب از اتاقهای متعددی بودکه هر یک به حفظ نسخه های خطی فن و رشته خاصی اختصاص داشت،‌مثلا یکی از اتاقها مخصوص کتب فقه اسلامی و اتاق دیگر مخصوص دیوان شعرا بود. دستنویسها در صندوقهای نگاهداری می شد،‌و البته مقدار کار و وقتی که در بخارا صرف تهیه نسخه های خطی می شد بسیار زیادبوده است . کاغذ کالای نسبتاً جدید بود و گرچه مطمئناً از نظر قیمت ارزانتر از پوست بود اما به فراوانی و سهولت به دست نمی آمد.

شاید چیزی که بیش از همه موجب شهرت بخارا گردید همان تعداد دانشمندانی بود که در آنجا گرد‌ آمده بودند. در اینجا شایسته است ترجمه عبارتی از کتاب یتیمه‌ الدهر ثعالبی را که بارها در کتب دیگر نیز نقل شده بیاوریم ،‌زیرا طرز تفکر و احساسات آن دوره را به خوبی نشان می دهد:«بخارا در دولت آل سامان مثابه مجد و کعبه ملک و مجمع افراد زمان و مطلع نجوم ادبا ارض و موسم فضلاء‌دهر بود. و روایت کردمرا ابو جعفر محمد ابن موسی الموسوی و گفت :«پدرم ابو

الحسن در ایام امیر سعید دعوتی به بخارا دریافت کرد،‌ و آنجا افاضل غرباء‌ ادب مانند جمع آمده بودند….پس پدرم مرا گفت،«ای پسر ،‌این روز روز مشهود مشهوری است ،‌آن را تاریخی برای اجتماع اعلام فضل و افراد وقت قرار ده و بعداز من در زمره اعیاد دهر و اعیان عمر از آن یادکن. و گمان نکنم با انقضای ایام،‌ اجتماعی متشکل از افرادی نظیر آنان توانی دید.»و چنین نیز شد. زیرا پس از آن چشم من هرگز به جمال چنان جمعی روشن نگردید.»

آنچه دربار بخارا به آن می بالید شعر بود و در باب شعر عصر سامانی مطالب زیادی نوشته شده است. به نظر من مطلب اساسی توجه به این نکته است که ادب و به خصوص شعر دوره سامانیان ادبیات دو زبانه ای به عربی و فارسی بوده است . گرچه جغرافیا نویسان با اظهار اطمینان نوشته اند که در این دوره در بخارا به زبان سغدی نیز تکلم می شده ولی تردیدی نیست که این زبان زبان مشرف به انقراضی بوده است که فقط روستاییان به آن تکلم می کرده اند. باردیگر باید مؤکداً

یادآوری کرد که زبان عربی نه تنها برای ادای نماز و موعظه به کار می رفت بلکه برای تحریر کلیه مباحث مذهبی،‌فقهی ،‌علوم ،‌و فلسفه نیز به کار برده می شد.قبلا یادآوری کردیم که مکتوبات دیوانی نیز به زبان عربی بود و هر کاتبی که می خواست شایستگی احراز مقامی را داشته باشد از تسلط به زبان عربی گزیری نداشت. روی آوردن شعرا و دانشمندان به دارالملک بخارا که از دوره اسماعیل سامانی آغاز شده بود همچنان ادامه داشت،‌اما بسیاری از دانشمندان ماوراءالنهر راه

بغداد در پیش گرفتند.در بغداد مهاجرنشینی سغدی به وجود آمده بود وسامره که مدتی پایتخت موقت خلفای عباسی بود ،‌تقریباً به صورت یک شهر آسیای مرکزی درآمده بود. در اینجا نمی توان از شعرای ماوراءالنهر که در بغداد می زیستند و به عربی شعر می سرودند،‌مانند ابن کوهی

،‌خوریمی ،‌ خلیفه الاخمئی و دیگران سخن به میان آورد. همچنین نام شعرایی که از اطراف و اکناف سرزمینهای تابع خلافت به بخارا روی آورده و در آنجا به عربی شعر می سرودند،‌صفحات زیادی را در یتیمهالدهر ثعالبی اشغال کرده است. جالبتر از همه شعرایی هستند که در بخارا به عربی وفارسی شعر می سرودند،‌یا شعرایی که ا شعار فارسی را به عربی یا برعکس اشعار عربی را به فارسی ترجمه می کردند.
در گفتگو از مترجمین این نکته جالب است که ترجه هایی که از فارسی به عربی به عمل می آمد از متون قدیم یا غیر اسلامی فارسی نبود،‌بلکه از اشعار شعرای معاصر بود. ممکن است،‌همان طوری که بعضی ادعا کرده اند، نهضت ضد عرب شعوبیه عامل عمده این قبیل ترجمه ها باشد،‌زیرا این نوع ترجمه ها به عربی اهمیت زبان فارسی را درنظر تعداد کثیری از خوانندگان و شنوندگان سراسر سرزمینهای خلافت جلوه گر می ساخت. بنابر این نمی توان گفت که انگیزه عمده این کار

نهضت شعوبیه نبوده است. چون این شعرا همه از مسلمانان بودند،‌ و در میان ادبیات منظوم حجیم آن دوره آثار شعرای غیر مسلمان بسیار نادر است،‌ بنابراین بیشتر احتمال دارد که شعرا اشعار خود را در اصل به زبان فارسی مادری خویش می سرودند،‌و سپس برای اینکه مهارت خود را به ثبوت رسانند،‌یا شاید در میان مردم عربی زبان نقاط دیگر سرزمینهای تابع خلافت خوانندگانی به دست آورند،‌اشعار خود را به عربی ترجمه می کردند. مآخذ عمده ترجمه های این دوره ،‌علاوه بر یتیمه

الدهر ثعالبی، لباب الالباب محمدعوفی از تألیفات قرن دوازدهم و چندین رساله در باب ترجمه است.
بسیاری از آثار منثور عربی به فارسی ترجمه شده بود زیرا ،‌ چنانچه یکی از مترجمین گفته است،‌« مردم برای یاد گرفتن زبان عربی بسیار کاهل بودند.» بسیاری از این ترجمه ها مانند ترجمه تفسیر طبری ،‌و ترجمه تاریخ طبری در زمان آخرین امرای سامانی انجام گرفت. ترجمه دو کتاب مذکور به

امر ابو علی بلعمی ،‌پسر ابوالفضل بلعمی،‌وزیر امیر منصور ابن نوح سامانی (۹۶۱تا ۹۷۶)(۳۴۹تا۳۶۵ ه ق) صورت گرفت.تصور انگیزه این قبیل ترجمه ها مشکل نیست . اما شعر مطلب دیگری بود،‌و این نکته جالب توجه است که اشعار قدیم و کلاسیک عرب،‌و نه اشعار شعرای معاصر،‌به فارسی درمی آمد. چون عربی زبان عمومی جهان اسلام بودوادبیات وسیعی داشت بنابراین مسلمانان تحصیل

کرده برای کسب اطلاعات بیشتر به کدام مأخذ دیگر می توانستند روی آورند؟ حتی احتمالا رودکی حکایات باستانی کلیله ودمنه را از روی ترجمه عربی ابن مقفع از متن پهلوی ،‌به شعر فارسی درآورده بود؛ و خوداین متن پهلوی نیز ترجمه ای از سنسکریت بود. درعهد سامانیان نه اشعار عربی قرون نهم و دهم ،‌بلکه اشعار شعرای عرب صدر اسلام،‌ مانندابن الرومی و فرزدق بود که به

فارسی ترجمه گردید. شعرای محلی می توانستند اشعار خود را به عربی یا فارسی بسرایند،‌و اشعار عربی آنان به هیچ وجه از اشعار شعرایی که عربی زبان مادری آنان بود،‌تمیز داده نمی شد.

  راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.