فایل ورد کامل مقاله غلامحسین ساعدی؛ تحلیل ادبی و اجتماعی آثار، سبک نگارش و نقش او در ادبیات معاصر ایران
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
فایل ورد کامل مقاله غلامحسین ساعدی؛ تحلیل ادبی و اجتماعی آثار، سبک نگارش و نقش او در ادبیات معاصر ایران دارای ۲۲۸ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد فایل ورد کامل مقاله غلامحسین ساعدی؛ تحلیل ادبی و اجتماعی آثار، سبک نگارش و نقش او در ادبیات معاصر ایران کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله غلامحسین ساعدی؛ تحلیل ادبی و اجتماعی آثار، سبک نگارش و نقش او در ادبیات معاصر ایران،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله غلامحسین ساعدی؛ تحلیل ادبی و اجتماعی آثار، سبک نگارش و نقش او در ادبیات معاصر ایران :
غلامحسین ساعدی
مقدمه
تعزیه یا شبیه خوانی ، تنها نمایش سنّتی ایران محسوب میشود. این نمایشها مربوط به وقایع مختلف کربلا است. که نخستین بار در زمان پادشاهان شیعی مذهب آل بویه به صورت صامت در ایران پاگرفت و بعد در عصر صفویه به شیوه امروزی بوجود آمد و از اوائل سلطنت قاجاریه همراه با صدا متداول شد و خصوصا در دوره ناصرالدین شاه رونق یافت. ایشان بعد از آشنایی با نمایش اروپا در بازگشت به ایران تکیه دولت را ساخت .
نمایشنامهنویسی نوین در ایران با تاسیس دارالفنون آغاز شد . اما در حقیقت آغاز نمایشنامه نویسی در ایران همزمان با ظهور دو نمایشنامهنویس معروف است که هر دو از بنیانگذاران تآتر ایران محسوب میشوند. حسن مقدم، که بیشتر به امضای «علی نوروز» مینوشت و «جعفر خان از فرهنگ آمده» مشهرترین اثر اوست و دیگر رضا کمال که به «شهرزاد» شهرت داشت . سالهای بعد نویسندگان مختلف با نوشتن و برگرداندن نمایشنامههای اروپایی به شیوههای گوناگون به تاتر ایران توجه کردند.
اما پس از این به دلایل مختلف یکبار دیگر کار تاتر از رونق افتاد تا اینکه با ایجاد سالنهای جدید و با برگرداندن معروفترین آثار درام نویسان نامدار جهان و با پیدایی نمایشنامهنویسانی همچون غلامحسین ساعدی (گوهرمراد) ، بهرام بیضایی ، اکبر رادی ، علی نصیریان ، بهمن فوسی ، اسماعیل خلج و ……. که هر کدام با روش خاص خود کار میکردند و با توجه به استقبال دانشجویان و روشنفکران ، و نیز شرکت چهرههای مستعد، اعّم از تحصیلکردگان داخل و خارج در زمینه تآتر ، کارگردانی و بازیگری نمایشنامههایی به صحنه آمد که هر کدام در حّد خود شایان توجه بود و بطور کلی نشان میداد که دوره جدیدی در تاتر ایران آغاز شده است آثاری چون «روزنه آبی »، «از پشت شیشهها »،
«افول»، «صیادان» از اکبر رادی و « بامها و زیر بامها » ، «چوپ به دستهای ورزیل » ، « آی باکلاه آی بیکلاه »، «پرواربندان» از غلامحسین ساعدی و « پهلوان اکبر میمیرد»،
«ضیافت» و «چهار صندوق» از بهرام بیضایی که با آخرین نمایشنامه با ارزش خود
«مرگ یزدگرد» و اجرای آن در سال ۱۳۵۶ یکباره به سینما روی آورد .
تنها کار اکبر رادی بود که در این عصر ادامه یافت و همچنان تا امروز نیز ادامه یافته است .
«منجی در صبح نمناک » یکی از آثار پس از انقلاب اوست و «آهسته با گل سرخ» هم با اجرایی موفق به کارگردانی هادی مرزبان از دیگر آثار این نمایشنامهنویس است .
سرگذشت نثر معاصر در چهار دوره
«در مورد ادبیات جدید ایران رسم است که مشروطیت را مبدا بدانند . اما طبیعی است که این ادبیات خود مرهون ادبیات اصلاح طلب و هشدار دهنده سالهای قبلی باشد. بدین ترتیب ریشه های نظم و نثر فارسی دوره مشروطیت در تمام عرصه هااز گذشته آب می خورد، گذشته ای که در آن آثار آخوندزاده ـ ملکم خان ـ مجدالملک سینکی میرزا آقاخان-کرمانی شاخص است .
نثرمعاصر یا به عبارت دیگر ادبیات نثری معاصر رابه چهارشاخه فرعی با مرزهای تقریبی تقسیم کرده ایم :
الف) اولین دوره فرعی (حوزه مشروطیت )
شروع این دوران محمل مقّدمات و سوابق است،یعنی چند سالی قبل از استقرار حکومت مشروطه و به عنوان نقطه ختم سال ۱۳۰۰ شمسی را اختیار می کنیم .
ادبیات این دوران بطور کلّی خصلت اجتماعی و سیاسی دارد. عشق به آزادی ـ قانون ـ ترقی و انتقاد از حکومت وطبقات بهرهکش (مالکان ـ حکام ـ سران مذهبی ) و به طور کلّی یک قومیت خواهی صافدلانه و فراخ سینه وجه شاخص ادبیات این عهد است.
نثر نخستین پیشگامان نویسندگان مشروطّیت نگاهی به شیوه نگارش غربیان دارد . شکل ساده و تعلیمی نثر منشیانه قاجاری، یعنی سبک قائم مقام فراهانی ، امیر نظامی گروسی، مجدالملک سینکی، در برخورد با فرهنگ غرب، روش جدّی و منطقی انشای مغربی را در خود میپذیرد . نثرنویس خوش قریحهای چون دهخدا و قصه نویس پیشگامی چون جمالزاده محصول این ترکیب هستند به طور کلی تحول اسلوب نثری در دو زمینه زیر چشمگیرتر است. ۲
۱ نخستین ترجمههای آثار غربی به فارسی
۲ شیوه نگارش نویسندگان اواخر قاجار
۱نخستین ترجمههای آثار غربی به فارسی
بطور کلی کارهای مترجمانی از قبیل محمد طاهر میرزا (مترجم آثار الکساندردوما ) یا محمد حسین فروغی و یا میرزا حبیب اصفهانی مترجم حاجی بابای اصفهانی ـ ژیل ـ بلاس میتوان نام برد. ۱
نوع دیگر ترجمهها ترجمه نمایشنامهها بود که درصدرشان آثار انتقادی و طنزآمیز مولیر قرار داشت. ۲
با این حال بیشتر این ترجمهها ضمن دوری از سبک سنتی و عادتی نثر نویسی فارسی به خودی
خود شیوا و قابل قبول است و حتی در چند مورد به فارسی نویسی درخشانی بر میخوریم که بشارت رشد و تجدد نثر فارسی را میدهد. یکی از شیواترین نمونهها، ترجمه «اتللو» ی شکسپیر بوسیله ناصرالملک است. زبان ترجمه از لحاظ استواری و پاکیزگی نثر و طنین و آهنگ دراماتیک جملات در زمان خود منحصر به فرد بوده و در زمان ما نیز ترجمه خوبی به شمار میرود، بویژه که به نثر شعر گونه امروز سخت نزدیک است.۳
۲شیوه نویسندگان اواخر قاجاریه
در این دوره برای نخستین بار آثاری در ارتباط مستقیم با توده مردم بوجود آمد. این آثار را در دو گروه کلی رساله نویسی و داستان نویسی میتوان دید۴
۱ رساله نویسی
رسمی که از دوره قاجاریه در ادبیات فارسی عمومیت یافته، خاطره نویسی ـ ثبت احوال و نگارش رسالات تاریخی و انتقادی است. در میان این گروه نویسندگان میتوان میرزا ملکم خان ـ میرزا آقا خان کرمانی ـ حاج سیاح محلاتی ـ حاج یحیی دولت آبادی و ; را نام برد که از نظر سبک آیینه آخرین تحولات اسلوب نگارش زمان خود هستند. شور قومیت خواهی ، ایران دوستی، برخورداری از یک دانش سیاسی در پرتو نثری که عادتا موجزو بی آرایه اما شورانگیز و فاخر است در آثار اینان مشخص است.
۲ داستان نویسی
در این دوران داستان نویسی در مقایسه با رساله و مقالهنویسی کم رونق به نظر میرسد. اما همان چند داستاننویسی که پیدا شدند از دو نظر حائز اهمیت هستند: ۱ تاثیر بر جامعه معاصرشان ۲ تاثیر بر اهل قلم
از این داستان نویسان که به تعبیری آباء قصه نویسان امروزند، چهار تن شاخصاند:
میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی ـ حاج زین العابدین مراغهای ـ سید علی اکبر دهخدا و سید محمد علی جمالزاده. وجه مشخص حکایتهای اینان التزام در بیدار کردن و آگاهی دادن بوده است. در ضمن توجهات به جنبههای هنری و ساختاری قصّه البته برای جالبتر کردن آن نیز در این کارها به چشم میخورد.۲
ب) دومین دوره (فترت) : (۱۳۰۰ـ۱۳۱۵ ) ۱
۱ مشخصات کلی این دوران
در آستانه این دوران باید نیم نگاهی به میراث ادبی و هنری مشروطه داشت.
مهمترین انگیزهای که در این دوران (مشروطه) باقی میماند بحث تجدد ادبی است که یک موضوع ذاتی نسبت به امر ادب به شمار میآید . این بحث از حدود سالهای ۹۸ـ۱۲۹۷ شمسی میان مجله دانشکده و به مدیریت محمد تقی بهار و روزنامه تجدد تبریز ( به سردبیری تقی رفعت) به طور جدی آغاز شد. بویژه در سبک نویسندگی رفعت و همگامانش مایههای عصبیت و جمله پردازیهای کوبنده
، حامل نفسهای یک زمان شتابناک و متحوّل است . اما این بحث به زودی فرو مینشیند با این حال چون به دوره دوم میرسیم ، یکی از موفق ترین تجدّد خواهیها را از جانب نیمایوشیج ملاحظه میکنیم . شاعر پایههای یک نوگرایی سنجیده را در شعر میریزد . در قالبهای جدید نثر (قصه نویسی ، یا نمایشنامه نویسی ) سنت قابل اتکایی وجود ندارد . تحول هنری نیز محتاج گذشته و تجربه و سنت است .
بنابراین در این عهد ، چون به علت مقتضیات روز ، غوغای سیاسی فرو مینشیند ، ساختهای نگارش نیز اغلب جامد میماند.
۲ داستان نویسی دومین دوره
گفتیم از زاویه تجددی که سرچشمه شیوههای پیشرو و نویسندگی امروز ماست . نثر محققان این دوران چندان قابل بحث نیست و شیوه نگارش امروز ، در مقایسه ، خود را به شیوه نثریِ، صاحب قلمان حوزه مشروطه مدیونتر میداند.
در این زمان داستاننویسی نیز صراحت و روشنی عهد مشروطه را از کف نهاده است . البته داستان نویسان سعی میکنند آثار خود را با عقاید انتقادی زینت دهند ، ولی بطور کلی شیوه رایج داستان نویسی از طرفی در بند افسانه پردازی به سبک قدیم و از سویی زیر نفوذ ترجمه ادبیات سلحشوری و رومانتیک خارجی و گرفتار قضایای پنداری و رویاهای پهلوانی یا عشقهای جاودانه ، فداکارانه و اندوهگین است . و آن زیورهای انتقادی به شکل محکومیت عوارض نظام زندگی (خود فروشی ـ رباخواری ـ بیکاری ـ ظلم به زنان ـ تعصبات مذهبی) تقلیل یافته است و نیز ت
رجمه قصههای کار آگاهی و پلیسی به فارسی که از تازهای این روزگار است.
مؤثرترین ترجمهها از لحاظ انعکاس در طول زمان برگردان بینوایان اثر معروف ویکتورهوگو میباشد که حسینقلی مستعان آن را بین سالهای ۱۰ ـ ۱۳۰۷ ترجمه و منتشر کرده است .
در سبک نثر معروفترین داستان نویسان این دوره (دوره فترت) حزن و اندیشه ، درد نهان هذیان دل ، سودایی مزاجی و مالیخولیا ـ حس تظلّم و حیف شدگی جای ویژهای دارد . این خصوصیات که از اصول اساسی مرام رومانتیک است یکجا در رضاکمال ، «شهرزاده» دیده می شود و بدین لحاظ او را می توان برجستهترین نماینده شیوه یاد شده دانست. ۱
ج)سومین دوره ( برگشت موج ۱۳۱۵ ـ ۱۳۴۰ )۲
۱ مشخصات کلی دوران
۲بازگشت محصلان اعزامی به خارج
با بازگشت فارغ التحصیلان ، همپای فنون و دانش های نو، جبراً نسیم تحولی وزید که یک دوره ۲۵ ساله را از تازگیها ، شناختها و جستجوها در هم نوشت . در فرهنگ ادبیات و هنر، ساختهای نوینی به مورد آزمایش گذاشته شد . آن هسته اندیشگی که از اواخر دوره ناصری روز به روز رشد کرده اما همچنان شکل بدوی داشت ، اینک میرفت تا شکوفا گردد و شد.
در قلمرو داستان نویسی، زبده نویسندگانی چون صادق هدایت ـ بزرگ علوی ـ و صادق چوبک آثاری بر اساس موازین تازه بجا نهادند که راهگشای نسلی شد . نفوذ این نویسندگان به قدری بود که سبک واقعگرا در داستان نویسی ایران غلبه همیشگی یافت .
به طور کلی مشخصات اساسی آثار این گروه نویسندگان از قرار زیر است :
۱ انتخاب فضاهای ظاهراً واقعی که در بطن آن روابط آدمها ذاتاً غیرواقعی است . یعنی از حسیات مبهم ، انگیزه ها و اعمال مبالغه آمیز ، ظرایف و تعابیر ذهنی سرشار است.
۲ اصرار و ابرام در ارائه مایههای اجتماعی با مدعای استفاده از علم روانشناسی یا روانکاری به سبک نویسندگان غرب
۳ حضور دائمی نویسنده در صحنهها و ابراز نظرها و قضاوتهای وی نسبت به حوادث و آدمها .
۴ اسلوب نگارش خوشآهنگ و رنگینی که غالباً سرشار از نغزگویی و نکته پردازی است.
د)خانه روشنی ( دوره چهارم ۱۳۵۰ـ ۱۳۴۰)
۱ مشخصات کلی این دوره
این دوره اساساً ادامه منطقی دوره پیش است . اما از نظر کمیت ، تعدد و تنوع یکی از درخشانترین ادوار نثر نویسی ( و به طور کلی ) ادبی و هنری ایران است .
مناسبترین و کارآمدترین وضعیات در دهه (۵۰ـ۱۳۴۰) پدید آمد. دههای که اگر ترمز سانسور متوقفش نمیکرد به چه آفاق گستردهای میرسید .
یکی از اتفاقات فکری که برخی از مجاهدان قلمی این دوران را رنگ و بوی دیگری میدهد ، مسئله هوشیاری در برابر « غربزدگی » و گشایش عقده حقارت در قبال صادرات فکری غرب و احراز یک هویت شرقی ـ آسیایی ـ اسلامی ـ ایرانی بود .
نخستین بار جلالآل احمد در آغاز این دهه مسئله را در رسالهای به نام غربزدگی مطرح کرد. میدانیم که سهم اعظمی از آثار قلمی دوره پیشین تآتر از نگرش «جهان وطنی» بود بطوری که در آستانه دهه ۴۰ بسیاری از روشنفکران از طرح مسائل در حد مرزها و مدعاهای ملی شرم داشتند و با ارائه دیدی که خود را مصنوعاً جهانی وانمود میکرد از اتهام تحجر تبری میجستند .۱
طبیعی است که در پی این وجهه نظر ، اهتمامی بیشتر در قبال سرچشمههای ادبیات مردمی، فولکلور و میراث مذهبی و ملّی به نظر آمد.
از نظر سبک ، عناصری که مولود یک جّو فرهنگی لبریز از تصادمات و مناقشات بود ، در بنیادهای ادبی مستحیل شد. مثلاً به عوض استعارات و اشارات کلیشه شده و مستعمل گذشته ، گونهای نهادگرایی (سمبولیزم) ادبی در آثار منظور و منثور رخ نمود . تیپ سازی و عام گویی بیرنگ شد و به جای آن انسانها در موقعیت اجتماعی و در مقابله با جهان بیرون یا درون تجزیه و تحلیل شدند.
درباره تاثیر گذاری نهانی و پایهای این «جو» همین بس که چون در اواخر دهه ۴۰ سانسور متوجه آن شد با هجوم منظمی در عرض چند سال تمامی زمینههای فعّالیت خلاق هنر و ادب را مسدود کرد که این خود به منزله اقدام برای کشتن یک ملت است.
۲ مظاهر این دوره
دهه ۱۳۵۰ـ۱۳۴۰ از بسیاری دیدگاهها از اعصار پربار ادبیات و هنر ایران است .
داستان نویسی ـ شعر ـ نمایشنامهنویسی ـ نقد ادبی و تحقیقات تاریخی و اجتماعی ، بهترین دستاوردهای خود را در این عهد یافت و بسیاری از دستاندکاران آن به تدریج حوزه نفوذی وسیع یافتند .
از داستان نویسان : سیمین دانشورـ غلامحسین ساعدی ـ ابراهیم گلستان ـ جمال میرصادقی ـ بهرام صادقی ـ جلالآل احمد ـ ناصر ایرانی ـ احمد محمودـ محمود دولت آبادی ـ نادر ابراهیمی ـ هوشنگ گلشیری ـ مهشید امیر شاهی و دیگران .
از نمایشنامه نویسان : علی نصیریان ـ بهرام بیضایی ـ گوهر مراد ـ بهمن فرسی ـ
اکبر رادی ـ اسماعیل خلج و دیگران .
نهضت ترجمه نیز در این دوران به نحوی جدیتر دنبال شد . تا آن جا که متن فارسی برخی از آثار ترجمه شده به نفسه خود اثر ادبی فارسی محسوب میشود.۱
نمایشنامهنویسی۲
سابقه نمایش در ایران
اطلاعات ما پیرامون سابقه نمایش در ایران قدیم محدود است . و حتی اشارات مختصر در این باب نیز بیشتر در منابع خارجی یافت میشود . بر اساس همین منابع و نیز ماخذ قلیل ایرانی میتوان دریافت که در روزگار باستان برگزاری برخی مراسم مذهبی و جشنهای ملّی و درباری یا سالگردها یا عزاهای ملّی (مرگ سیاوش ) جنبه نمایش به خود میگرفته است . نیز در دوره اشکانیان که
فرمانروایان عهد دوستار یونان و طبعاً مایل به فرهنگ آن بودهاند، نمایشهایی از نویسندگان یونانی در متصرفات اشکانیان اجراء میشده است . تحقیقات یا منابع موجود جز این گونه اشارات آگاهی دقیقی درباره سابقه نمایش در ایران
به ما نمیدهد.
نخستین بار در زمان حکومت شیعی مذهب آل بویه به صورت صامت در ایران پا گرفت و بعد در عهد آخرین سلاطین صفوی دیگر بار برقرار گردید. وطبعاً متنی نمایشی هم از آن دوران در دست نداریم. آنگاه از اوایل سلطنت قاجاریه همراه با صدا متداول شد و بویژه در دوره ناصرالدین شاه رونق یافت. ۱
امّا از آغاز صفویه است که دو شکل نمایشی در ایران به طرز چشمگیری هویت مییابد این
دو شکل عبارتند از تعزیه و نمایش تخت حوضی ۲
الف) تعزیه (شبیه گردانی یا شبیه خوانی یا تعزیه ) که مدارک آن حداقل ۲۵۰ سال سابقه را نشان میدهد ، بر مبنای نمایش بوده است در اصل بر مبنای روایات مذهبی و از همه مهمتر وقایع غمانگیز کربلا پا گرفته است ، با این حال در میان تعزیهها ، نمونههای مفرّح و فکاهی هم وجود دارد و از قبیل تعزیه عبدالله و عمر ـ شست بستن دیو و غیره و حتی در برخی تعزیههای اندوهگین مذهبی صحنههای شوخی و طنز تعبیه شده است (نظیر صحنه اول تعزیه شهادت حضرت قاسم)
ب ) نمایش تخت حوضی که شکل اجرایی امروزی آن متعلق به دوره قاجاریه است ، از نظر
سادگی زبان و صورت اجرایی شباهت زیادی به تعزیه دارد با دو تفاوت کلی که عبارتند از:
۱ زبان تخت حوضی عموما نثر است و نظم در آن گاهگاه پدیدار میشود ، برعکس تعزیه که زبان آن اغلب شعر واره است.
۲ تخت حوضی عموما دارای مایههای فکاهی است و جنبه مطایبه و طنز و طعنه و به طور کلی انتقاد اجتماعی در آن مرکزیت دارد .
اما نمایشنامه نویسی جدید در ایران با تاسیس مدرسه دارالفنون آغاز شد . از نخستین
نمایشنامههایی که در تالار این مدرسه بر پا کردید، «گزارش مردم گریز » ترجمه منظوم نمایشنامه مولیر بود .
با تغییر اسامی اشخاص و مکانها و کاربرد تعابیر خاص، زندگی ایرانی را برای خواننده یا تماشاگر ملموستر ساختهاند . مقارن با ترجمهها ، نخستین ایرانی که در همان مکتب مولیر (و تا حدی گوگول،) اما با موضوعات جامعه ایران نمایشنامه نوشت ، میرزا فتحعلی آخوندزاده بود.
پس نمایشنامه میرزا فتحعلی که اصلا به زبان ترکی بود و در همان ایام به فارسی ترجمه شد ، میتوانست الگوی مشوّقی برای آزمون کنندگان تئاتر اجتماعی و انتقادی ایران باشد از اینروست که میرزا آقا تبریزی یکی از اولین نمایشنامه نویسان فارسی زیر تأثیر
میرزا فتحعلی آخوندزاده دست به کار نمایشنامهنویسی زد .
فراز و نشیب نمایش جدید ایران ۱
مقصود از نمایش جدید ایران ، تئاتری است که از اواخر قاجاریه تحت تاثیر غرب در ایران پا گرفت . از آن زمان تا سال ۱۳۴۰ که مبدا جهش کلّی در تمام جهات ادبی و هنری ایران بوده است ـ این تئاتر فراز و نشیبهایی را طی کرده است که ما میتوانیم زیر چهار عنوان کلی تقسیم بندی کنیم : اعتراض ـ افتخارات ـ صحنه ـ امروز
۱ دوره اعتراض
فاصله از آغاز بیداری ایرانیان و نهضت مشروطه تا سال ۱۳۰۰ شمسی را میتوان در نمایشنامه نویسی دوره اعتراض نامید . نمایشنامههای برجسته این دوره در واقع برگردان شب نامههای دوران بیداری است ، مکالمهها دقیقا از نظر خصلت همان قدر صریح و افشانهگرانه است که تئاتر ایران دیگر هیچگاه به آن مایه از صراحت نرسیده است .
در آثار دوره اعتراض به یک خصیصه کلّی میرسیم . چون انتقاد و اصولا خود نمایشنامه هنوز شکل مشخصی ندارد ، یعنی هنوز تصور صحیحی از تئاتر به معنای غربی آن بوجود نیامده ، آدمهای نمایش مجموعاً چیزی را بیان نمیکنند ، یعنی در خدمت کل نمایش نیستند . در عوض پیام نویسنده به طور مجزا به وسیله برخی از آدمهای نمایش اعلام میشود. به تعبیر دیگر در این نمایشنامهها نقش شخصیت در ارتباط با کل اثر تبیین نشده است .
این گونه نمایش از ساخت در اماتیک برخوردار نیست و خود بخود نوعی ساختمان نقلی و روایی میگیرد یعنی این ناپختگی موجود نوعی سبک میشود.
یکی از برجستهترین نمایشنامه نویسان این دوره احمد محمودی (کمال الوزاره ) است .
محمودی قبل از جمالزاده به برداشت از زبان عوام پرداخته است . نمایشنامه «استاد نوروز پینه دوز» به خودی خود گنجینهای از فرهنگ عام است .۱
۲ . دوره افتخارات
جریان ناسیونالیزم و تعظیم و تحسر نسبت به گذشته که با مشروطیت شکل گرفته بود ، در سالهای آغاز قرن خورشیدی حاضر رواج کلی مییابد. درک افتخارات گذشته و عظمت اجدادی و لزوم پیدا شدن یک منجی ملی ، یکی از مسائل کلی تئاتر میشود . آثار نمایشی میرزاده: عشقی ـ ابوالحسن فروغی ـ علی نصیریان صادق هدایت و دیگران . این
درون مایه ـ یعنی باز جست هویت ملی و جستجوی قهرمان نجات بخش را به شکلهای گوناگون تکرار میکنند . اما به موازات این گونه برداشتها ، بن بست آن نیز در چشم انداز نمایشنامه نویسان ظاهر شده است . نسل جوانتری که از اروپا تاثیر و تربیت یافته میخواهد متّوجه واقعیات روزمره شود . بنابراین این دو گرایش فکری و ذوقی که پیوسته یکدیگر را جذب و دفع میکنند ، همزمان ادامه مییابد .
نمایشنامه « جعفرخان از فرنگ آمده » نوشته حسن مقدم اساساً جنگ بین کهنه و نو نیست، بلکه محکوم کردن بی فرهنگی و سطحی بودن است . متأسفانه حسن مقدم و گروه روشنفکران همراه او ( ایران جوان ) به علت اختناق روز افزون نتوانستند منش روشنگر خود را ادامه دهند .
در این میان تنها نویسنده ای که زمینه تاریخی دارد ،امادرآثارش به جنبه های شاعرانه و عاطفی (به ویژه عنصر زن به عنوان یک نقش اصلی دربرخوردهای دراماتیک ) بر
میخوریم رضا کمال که به «شهرزاد» شهرت داشته است.۱
فراموش نکنیم که تمام نمایشنامههای متفکر و انتقادی این دوران، متعلق به اوائل آن یعنی دهه اول قرن خورشیدی ماست ، زیرا به تدریج سانسور حکومتی برای همیشه این گونه آثار را از میان برد . تئاتر منحصر شد به نمایشنامههای تاریخی و افسانهای یا عاشقانه (اعم از تالیف یا ترجمه ) که بهترین آنها کارهای رضاکمال «شهرزاد» بود و سرانجام در سال ۱۳۱۷ سازمان پرورش افکار به قصد تبلیغ اخلاق مشعشعانه دیکتاتوری تاسیس شد و نمایشنامههایی به این قصد تهیه و اجرا گردید که «یخ از آن میبارد » بدین گونه چون شهریور ۲۰ رسید دیگر خاطره و سابقهای برای نمایشنامه نویس تازه پا نمانده بود و سالها باید میگذشت تا نمایش ملی کمکم شکل بگیرد .۲
۳ دوره صحنه
با تاثیر مردانی همچون حسن مقدم (نوروز) و رضاکمال (شهرزاد) که تئاتر جدید ایران را بنیاد نهادند سالهای بعد نویسندگان مختلف با نوشتن و برگرداندن نمایشنامههای اروپایی به انحاء گوناگون به تئاتر توجه کردند.۱ بعد از سال ۱۳۲۰ ، طی یک دوره تقریبا ۱۵ ساله ، جریاناتی که در تئاتر ایران اتفاق میافتد بیشتر به صحنه مربوط است تا به نمایشنامه نویسی ـ به عبارت دیگر تئاترها هر کدام با پیگیری نظریه در مراسم خاصی نمایشنامههایی را از طریق ترجمه ، اقتباس یا تالیفات کم عیار به صحنه میآورند.
این است که در دوران یاد شده جریان نمایشنامه نویسی ملی اصولا متوقف است یکبار دیگر کار تئاتر از رونق افتاد تا اینکه با ایجاد سالنهای جدید باز به صورت نوتر سامان گرفت و پیشرفتهای عمدهای در کار صحنه ، بازیگری و صحنهگردانی رخ می دهد . میتوانیم به عنوان نمونه . «خروس سحر» اثر عبدالحسین نوشین را نام ببریم که تقلیدی از دشمنان اثر گورکی است .
البته در زمینه تئاتر بومی «رفیع حالتی» آثار قابل ملاحظهای نوشته از قبیل : خاقان میر قصدــ جان فدای وطن و امیر کبیر که هیچکدام چاپ نشده است
ه صحنه آمده میتوان به کتاب «بنیاد نمایش در ایران » نوشته جنتی عطایی مراجعه کرد) . ۲
۴ نمایشنامه امروز
در سال ۱۳۳۷ گروه هنر ملی که به سعی گروهی از جوانان علاقمند و با کمکهای فکری شاهین سرکیسیان تشکیل شده بود ، نمایشنامه «بلبل سرگشته » نوشته علی نصیریان را
(که قبلا در سال ۳۵ جایزه اول مسابقه نمایشنامه نویسی را ربوده بود ) به روی صحنه میآورد. اعضای گروه هنر ملی بعدها پراکنده شدند و هر یک برای خود همراهانی جستند . و امکان بیشتری برای تنوع بخشیدن به کار تئاتر در طریقی جدید و لازم پدید آمد .
در پی این اهتمام در حوالی سال ۱۳۴۰ نمایشنامههای غلامحسین ساعدی آغاز به انتشار کرد که بویژه از نظر کمیت و تعداد توانست پوشش قابل توجهی برای تمام گروههای تئاتری ایران فراهم آورد ( توضیح اینکه با پیدایی نمایشنامه نویسانی همچون غلامحسین ساعدی (گوهر مراد ) ، بهرام بیضایی ، اکبر رادی ، علی نصیریان ، بهمن فرسی ،اسماعیل خلج که هر یک به روش خاص خود کار میکردند و با توجه به استقبال دانشجویان و روشنفکران و شرکت چهرههای مستعد در زمینههای کارگردانی و بازیگری به سال ۱۳۴۴ یک فستیوال تئاتر که به کوشش وزارت فرهنگ و هنر در تالار تازه سازی برپا شد نمایشنامههایی به صحنه آمد که هر کدام در حد خود قابل بحث بود و به طور کلی نشان میداد که دوره جدیدی در تئاتر ایران آغاز شده است.۱
فضاهای متنوعی را که اینک در کار نمایشنامه نویسان رخنه کرده بود نشان داد. در این فستیوال چند اثر به همت دست جمعی گروهی از دستاندرکاران ارائه شده بود که نمایشنامههای موفقی چون«امیرارسلان»نوشته پرویزکاردان ، «چوپ به دست های ورزیل» نوشته غلامحسین ساعدی «پهلوان اکبر می میرد »نوشته بهرام بیضایی از آن شمار بود.
به همراه این جریان ، ترجمه، معرفی و اجرای نمایشنامههای خارجی درسطح وسیعتری دنبال شد و آثار ارزندهای از نمایشنامه نویسان جدید اروپایی و آمریکایی نظیر چخوف – سارتر- ایبسن ـ تنسی ویلیامز ـ یونسکو ـ برشت و … به صحنه آمد.۱
فصل اول
الف)مصاحبه ها
ب)زندگینامه غلامحسین ساعدی
ج)زبان نوشتاری ساعدی
د)رئالیسم ساعدی
الف)مصاحبه ها
۱ مصاحبه دکتر علی اکبر ساعدی۱
دکتر غلامحسین ساعدی، روانپزشک، داستان نویس و نمایش نامه نویس ایرانی در بیست و چهارم دی ماه سال ۱۳۱۴ در چوپور میدانی، واقع در حوالی مارالان تبریز به دنیا آمد. پدرمان کارمند دارایی بود و غلامحسین دومین فرزند خانواده بود.
تحصیلات ابتدایی را در دبستان بدر، و متوسطه را در دبیرستان منصور ( طالقانی کنونی ) و حکمت به پایان رسانید. در سال ۱۳۳۰ وقتی که ۱۶ ساله بود، ضمن تحصیل در دبیرستان، به اصرار دوستان و آشنایانش، اولین اثر خود را که عبارت از چند داستان کوتاه بود، به هفتهنامه دانشآموز ارسال کرده و به چاپ رسانید. این زمان مصادف است با اوجگیری ملّی شدن صنعت نفت و غلامحسین با مشاهده این حرکتها، ساکت ننشسته و وارد فعّالیتهای سیاسی دانشجویان و دانش آموزان تبریز شد. و در اندک زمانی، سخنران اغلب گردهماییهای سیاسی شده و بارها مورد تعقیب و ضرب و شتم پلیس و ساواک قرار گرفت.
دومین اثر خود را بعد از آن، که یک داستان بلند به نام « از پا نیفتادهها » بود به مجله
«کبوتر صلح » فرستاد که بخشی از آن چاپ و مورد نقد قرار گرفت.
در سال ۱۳۳۲ وقتی که غلامحسین ۱۸ ساله بود، مسئولیّت سه روزنامه محلّی « فریاد »،
«صعود » و « جوانان آذربایجان » را پذیرفت و در این مورد تلاش فراوانی از خود نشان داد. در کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ صاحب امتیاز روزنامه « صعود » ( آریانس آرزومانیان ) ترور شد و هر سه روزنامه هم توقیف شدند. در یکی از روزهای تابستان سال ۳۲ پلیس به خانه ما ریخت و
غلامحسین را به همراه بنده ( علی اکبر ) دستگیر و به زندان شهربانی منتقل کرده و غلامحسین بازداشت شد . اما پس از چند ماه به وساطت اولیا دبیرستان از زندان آزاد شد. اما پرونده آن دستگیری تا پایان عمر غلامحسین ( ۱۳۶۴ ) هرگز بسته نشد. در سال ۱۳۳۴ به دانشگاه پزشکی تبریز راه یافته، و بارها در این زمان به اتهام رهبری حرکات سیاسی دانشجویان مورد آزار مأمورین
ساواک قرار گرفت. در دوران دانشجویی فعّالیت ادبی ساعدی شکل منسجمتری به خود گرفت و در طی این سالها چندین اثر از خود به جا گذاشت. در سال ۱۳۴۰ پایان نامه تحصیلی خود را تحت عنوان « علل اجتماعی پسیگونوروزها ( سایکونوروزها ) در آذربایجان » به دانشکده ارائه داد، اما این پایان نامه به علت طرح پارهای از ناهنجاریهای اجتماعی که به نظر ساعدی ریشه اساسی بیماریهای روانی بود، ابتدا مردود شناخته شد . اما عاقبت با اکراه شدید مسئولین دانشگاه مورد
پذیرش قرار گرفت. ساعدی پس از اخذ دکترا، برای گذراندن خدمت سربازی راهی تهران شد و به دلیل داشتن پرونده سیاسی از دریافت درجه افسری محروم شد و با عنوان سرباز صفر در بهداری پادگان سلطنت آباد دو سال خدمت کرد. در همین زمان ساعدی با نویسندگان و ادیبان معاصر از جمله: پرویز خانلری، جلال آل احمد، احمد شاملو، رضا براهنی، م.آزاد، جمال میرصادقی، محمود
اعتمادزاده، اسماعیل شاهرودی و … آشنا شد.پس از اتمام سربازی غلامحسین و بنده در اطراف خیابان دلگشا، مطب شبانهروزی دایر کردیم که در مدت خیلی کمی این مطب تبدیل شد به پایگاهی برای روشنفکران آن روزگار. در همین زمان ما دو نفر و شاملو در اطراف منطقه عباس آباد سکونت داشتیم که بنده برای طی دوره تخصصی به قصرشیرین رفتم و غلامحسین در مطب تنها
ماند. این مطب هم محل زندگی، هم مطب و هم محل نویسندگی غلامحسین شده بود. و اغلب دوستانش از جمله: بهرنگی، دهقانی، شاملو، سیروس طاهباز، آل احمد و … به او سر میزدند و البته ساواک هم او را تنها نمیگذاشت و چندین بار او را زیر مشت و لگد گرفته بود.
در سال ۵۳ در نزدیکی سمنان توسط مأمورین ساواک بازداشت و به زندان اوین منتقل شد و تحت سختترین شکنجهها قرار گرفت. و در فروردین ۵۴ بر اثر اعتراضات گسترده روشنفکران و نویسندگان بنام جهان، از جمله آرتورمیلر و مارکوزه و همچنین انجمن قلم سوئد، بیآنکه محاکمه شود از زندان آزاد شد ولی آثار روانی و جسمانی آن شکنجهها را تا پایان عمر با خود داشت؛ به طوری که بعد از آزادی قادر به جداسازی چند طرح داستان و نمایشنامه که در خاطرش بود، نشد. از این روست که از سال ۵۴ به بعد ساعدی در خلق آثارش دچار نوعی رکود شده بود.۱
او در سال ۵۷ بنا به دعوت انجمن قلم آمریکا و همچنین ناشرین آمریکایی به ایالت متحده سفر کرد و ضمن برگزاری سخنرانیهایی چند قرارداد با ناشرین آمریکایی در زمینه ترجمه آثارش بست. و چند ماهی هم در لندن سر برد. و در انتشار روزنامه ایرانشهر با احمد شاملو همکاری کرد. در زمستان سال ۱۳۵۷ هنگامیکه انقلاب اسلامی آخرین سنگرهای سلطنت را درهم میکوبید به ایران مراجعت کرد و این مراجعت به دلایلی با سکوت گذشت. او در سال ۱۳۶۱ علیرغم علاقهای
که به وطن خود داشت، به پاریس رفت و در آنجا اقامت گزید. در اواخر سال ۱۳۶۱ دچار عارضه قلبی شد ولی پزشکان او را نجات دادند و در دوم آذرماه، در حالیکه پدرش بر سر بالین او حضور داشت دچار خونریزی داخلی شد و در دیار غربت که هیچگاه تحملش را نداشت چشم از جهان فرو بست و در گورستان پرلاشز در جوار هدایت آرمید.
برغم پزشک بودنش هیچگاه مالی نیاندوخت. آن زمانی هم که در ایران بود گاه در مطب و گاه در خانه پدرش میزیست. اگر چه زندگی سیاسی داشت اما تا آخر عمر به عضویت هیچ حزبی درنیامد.
به عقیده من ( علی اکبر )، غلامحسین تصویر آدمهایی است که در این مرز و بوم بودند و هستند و نفرین شدهاند. استعدادهایی که با پارهای از آنها حتی نامدارترین چهرههای غرب قابل مقایسه نیست. و معلوم نیست سرنوشت آنها را چه کسی تعیین میکند.
۲مصاحبه دکتر خشکباری۱
در مورد زندگی دکتر ساعدی، سعی میکنم نکاتی را بگویم که شما احتمالاً در جای دیگر نمییابید. و بنده اینها را یا از زبان خود دکتر شنیدهام و یا این که در کنارش بوده و دیدهام.
مرحوم دکتر ساعدی از دوستان بسیار نزدیک من بود. هر وقت که به تبریز میآمد، حتماً به خانه ما میآمد. و اگر من به تهران میرفتم، دکتر را ندیده به تبریز برنمیگشتم.
اولین مطب دکتر در میدان کلانتر تهران قرار داشت. وقتی که دکتر در آنجا طبابت میکرد، آن مطب هم محلّ نویسندگی، هم محلّ زندگی و هم محلّ کار دکتر بود: دارای دو اتاق کوچک، که در یکی از آنها یک چراغ نفتی خوراکپزی، چند تا قابلمه، تعدادی ظرف غذاخوری و وسایل اولیه زندگی قرار داشت. و در اتاق دیگر وسایل طبی، یک میز و چندصندلی به چشم میخود.
دکتر، تا آنجا که من به یاد دارم فکر سیاسی داشت و قلمش هم مطابق فکرش سیاسی است. تقریباً در همه نوشتههای دکتر، ما به نوعی با غولی وحشتناک بنام استعمار یا استثمار مواجه هستیم.
من اکثر نویسندگان قبل از انقلاب را میتوانم به دو دسته تقسیم کنم: مذهبی و غیرمذهبی.
نویسندگانی که عقیده مذهبی داشتند، معمولاً پیرو نهضت سال ۴۲ آیت ا… خمینی بوده و هستند. اما تعداد این نویسندگان بسیار کم است؛ دلیلش را شاید بتوان چنین گفت که چون نویسندگان روشنفکر در این دوره شاهدهستند که مذهب از جوانب مختلف به اندازه کافی تبلیغ میشود، و فعّالیتهای مختلفی در باب ترویج مذهب وجود دارد؛ بنابراین همّت خود را در بیتفاوتی به مذهب، صرف اصلاحات دیگر میکنند. این نویسندگان نه با مذهب مخالفت دارند، و نه طرفدار مذهب هستند. فقط در این میان باید دکتر شریعتی را استثنا کرد. زیرا او حسابش با دیگران
جداست و افکار او مستلزم بحث طولانی است. تا جایی که من اطلاع دارم، ساعدی هم یکی از این نویسندگان بود. نه طرفدار مذهب بود و نه مخالفتی با مذهب داشت. اما مخالفت شدیدی با شاه و آمریکا و شوروی داشت. به همان اندازه که از آمریکا بدش میآمد، از شوروی هم بدش میآمد. او از جنایاتی که شوروی درباره ملل محروم مانند لهستان، چکسلواکی، رومانی، بلغارستان و … انجام میداد و منابع طبیعی و صنعتی آنها را غارت میکرد، اطلاع داشت و از شوروی هم بدش میآمد.
تا سال ۱۳۵۳ ساعدی به عنوان نویسندهای فعّال بر علیه حکومت شاه فعّالیت داشت. در همین سال توسط ساواک دستگیر و تحت سختترین شکنجههای جسمی، و بیشتر روحی قرار گرفت و بعد از آزادی وی از زندان، در سال ۱۳۵۴، تقریباً میتوان گفت که ما، با یک ساعدی کشته شده مواجه بودیم. روح ساعدی بر اثر شکنجههای رژیم به سختی شکسته شده بود. ـ میتوان گفت که ساعدی کمی هم خسته شده بود ـ بنابراین بعد از سال ۵۴، آثار ساعدی، کمتر دیده میشود.
از طبابت دکتر ساعدی در اوّلین مطبش، مدت زیادی نگذشته بود که توسط مأمورین ساواک، ساعدی دستگیر و پروانه پزشکیاش باطل شد. وقتی دکتر از زندان آزاد شد، به دلیل این که پروانه پزشکیاش را لغو کرده بودند، دکتر به کلینیک برادرش رفت و با مهر او به طبابت پرداخت. کلینیک برادر دکتر ساعدی در میدان قزوین بود، و هنوز هم فعّال است. چندین بار من طبابت ساعدی با مهر برادرش را به چشم دیده بودم.
دکتر، کیف چرمی بزرگی داشت که پر بود از داروه
ای نمونهای که برای دکتر میآوردند. گاهی هم دکتر داروهایی را از بیرون تهیّه می کرد و در این کیف میگذاشت. در نزدیکی میدان قزوین در تهران مکانی بود که زنان بدکاره در آنجا جمع میشدند ( شهرنو). عصرها دکتر کیف چرمی پر از دارو را برمیداشت و به آنجا میرفت و به
طبابت زنان پیر و بدکارهای که در زیرزمینهای مرطوب و پر از میکروب، به دور انداخته شده بودند و با پیکری متشکّل از یک پوست و استخوان منتظر مرگ بودند، میپرداخت. من شخصاً چند بار با دکتر همراه شدم. او مرا به خانههای تنگ و تاریک و زیرزمینهایی که مرض و میکروب از در و دیوارشان ی کیف به آنها میداد. از پولی که در مطب از بابت طبابت بیماران به دست میآورد، به صاحبان آن خانهها میداد تا غذاهای مناسب برای این بیماران تهیه کنند. و تقریباً همه درآمد دکتر در همین راهها صرف میشد. او از مال دنیا هیچ دارائی خاصی نداشت. فقط توانسته بود یک دستگاه پیکان تهیه کند، که آن را هم به پسری بخشید که اغلب در مطب او کار میکرد؛ تا آن پسر با پیکان بتواند کار کرده و خرج خانواده خودش را تأمین کند.
زمانی که دکتر در تبریز دانشجو بود، نامزدی داشت ـ چون این خانم هنوز هم زنده هستند، بنده اجازه ندارم نام ایشان را ذکر کنم ـ که همواره دکتر به او نامه مینوشت، که اگر اوضاع بهتر شود، ( یعنی به مال و منالی برسم ) میآیم و تو را به ماه عسل میبرم. اما دلسوزی بیش از حد دکتر هرگز اجازه نداد که به مالی برسد. هر چند که دکتر اندیشه سیاسی داشت اما تا زمان مرگش به عضویت هیچ حزبی درنیامد. شاید استعداد فعّالیت حزبی را نداشت. در زمان انقلاب، دکتر ساعدی به همراه دکتر هزارخانی و احمد شاملو وارد جامعه سوسیالیستها شد. اما به فراست دریافت که
چند جوان خام که هیچگونه عاقبت اندیشی هم ندارند، نمیتوانند یک حکومت مثلاً مارکسیستی برقرار کنند و این مسئله را گروههای منافقین آلت دست کرده و دکتر را بر آن داشتند که قبول کند رژیم بخاطر فعالیتهای سوسیالیستی او، جهت کشتن او، در تعقیب اوست.
آنها با ارائه اسناد و مدارکی، دکتر را کاملاً فریب داده و او را از ایران به پاکستان و از آنجا به فرانسه برده و از این سخنرانی به آن سخنرانی کشاندند. زمانی دکتر متوجّه فریب منافقین شد که خیلی دیر شده بود. و سخنرانیهای او علیه مملکت، راه برگشتن به ایران را سد کرده بود.
بعد از درگذشت دکتر، نامهای از او به دست آمد که اکثر رادیوهای بیگانه، آنرا پخش کردند. دکتر در آن نامه نوشته بود: « روزهای من پر از کابوس و شبهایم بدتر از روزهایم سپری میشوند. صبح وقتی چشم از خواب باز میکنم، در آرزوی آن خیابانهای پر از گرد و خاک تهران هستم. دلم برای آن جویهای پر از لجن و گند لک زده است. و شب هم وقتی میخوابم، آنچه که روز در فکر آن بودم، در خواب میبینم».۱ هوشنگ گلشیری، در رابطه با ملاقاتش با دکتر ساعدی در پاریس میگوید: « زندگی در پاریس، یک نوع خودکشی بود. خودش را ول کرده بود. اصلاً به خودش نمیرسید. نه به دنبال نگهداشتن پولش بود و نه دنبال سلامتیاش».۱
در پاریس زنی از نوادگان قاجار ـ که باز هم اجازه ندارم اسمش را ذکر کنم ـ از تنهایی دکتر سوء استفاده کرد و از دکتر خواست که وی را به زنی بگیرد تا بتواند از دکتر مراقبت کند. و چون دکتر در آن ایّام بیمار، و در سرزمینی غریب تنها بود، موافقت کرد. و بی آنکه از زندگی زناشویی سودی ببرد در عرض چند روز چشم از جهان فروبست. و آن زن که قبلاً پسری هم داشت، وارث دکتر ساعدی، در قبال چاپهای کتب وی میباشد. این پسر اخیراً به ایران آمده بود، و از بعضی انتشارات و
کتابفروشیها از جمله کتابفروشی نیل حق ارث میخواست؛ بنده از عاقبت کار وی با کتابفروشی نیل و همچنین برادر دکتر ساعدی مطلع نشدم. روزی از دکتر شنیدم که از بابت کپی رایت کتابهایش، دولت روسیه مبلغ هفده میلیون روبل به او بدهکار است. ولی برای جلوگیری از خروج ارز از مملکت، به شرطی این مبلغ را در اختیار دکتر قرار میدهد که دکتر به روسیه رفته و ثروتش را آنجا خرج کند. ولی مخالفت دکتر با حکومت شوروی، مانع از آن شد که دکتر قدم در آن کشور بگذارد.
این است قسمتی از زندگی پر از رنج دکتر غلامحسین ساعدی. این زندگی هرگز روی خوش به دکتر نشان نداد اما مغز دکتر و آثار مردمگرای او بالاتر از تمام آثار، و مغزهای نویسندگان مردمگراست.
۳مصاحبه رحیم رئیس نیا۱
آقای رئیس نیا پس از ذکر شرح حال مختصری از دکتر ساعدی – مشابه با دو مصاحبه قبلی – مطالبی را نیز از شرح حال دکتر ساعدی بر این مقوله افزودند؛ که قسمتی از آنها را نقل میکنم.
در سال ۱۳۳۲ وقتی دکتر مسئولیّت سه روزنامه « صعود »، « فریاد » و « جوانان آذربایجان » را به عهده گرفت، از « با»ی « بسم ا… » تا « تا »ی « تمام » را در این روزنامهها از زیر قلم خود خارج می کرد.
دکتر ساعدی در سال ۱۳۳۲ قدم به دبستان گذاشته است. و وقتی که در کلاس سوم دبستان مشغول تحصیل بود فرقه دموکرات سرکار آمده و تدریس در آذربایجان به زبان ترکی صورت میگرفت. ساعدی یک سال و اندی قبل از فوتش از آن روزها چنین یاد کرده است:
« مثلاً یک سال فرض بفرمایید بنده ترکی خواندم. و آن موقع زمان حکومت پیشه وری بود. کلاس چهارم ابتدایی. قصه ماکسیم گورکی توی کتاب ما بود، قصه چخوف توی کتاب ما بود، مثالهای ترکی و شعر صابر و شعر میرزا علی معجز و … همه اینها توی کتاب ما بود و آن وقت تنها موقعی که من کیف کردم که آدم هستم، بچه هستم یا دارم درس میخوانم، همان سال بود. من از آنها دفاع نمیکنم، میخواهم احساس خودم را بگویم ». در همین سال بین مصاحبهگر رادیو بی بی سی و دکتر ساعدی مصاحبهای صورت میبندد:
ـ به زبان مادری خودتان ( ترکی ) هم چیزی نوشتید؟
ـ نه، برای این که آونقدر توی سر من زدند.
ـ متأسفم.
ـ نه متأسف نباشید، اونقدر تو سر من زدند که مجبور شدم به فارسی بنویسم. ولی یک نمایشنامه به زبان ترکی نوشتم.
ـ اجراشد؟
ـ نه، نمایشنامه گرگها ( قورتلار ) در کتاب ماه، شماره ۲ چاپ شد و مأمورین سانسور ریختند و همان شماره را تعطیل کردند.۱
این پرسش و پاسخ را از دوستان ساعدی، کسی به گوش خود نشنیده است و صاحب این قلم اجرای نمایشنامه مذکور را در سال ۱۳۴۵ که به کارگردانی جعفر والی از تلویزیون پخش شد ندیده است. مضافاً این که این نمایشنامه به همت صمد بهرنگی و یارانش در دبیرستان ممقان و همچنین به یاری دانش آموزان بوستان بستان آباد به روی صحنه آمده و استقبالی که از اجرای غیر فنی آن مشاهده شده بود تعجب و شگفت دوستان ساعدی را برانگیخته بود.
پس از کودتای ۲۸ مرداد و بسته شدن هر سه روزنامه، ساعدی در حالی که بیش از ۱۸ سال نداشت، چند ماهی مخفی شد و در دهم شهریور ۳۲ از مخفیگاه خود، از حال و هوای خفقان
آلود بعد از کودتا به یکی از دوستانش چنین نوشته است: « دیو و دد با چهره پر از غضب و درندگی، با پنجههای خون آشام و نگاههای خیره، روی وطن عزیز چادر کشید! ببین چقدر سیاهی نفرت انگیز از زمین و آسمان، از زیر سنگ و لابلای شاخهها تراوش میکند. قلب آدم از دیدن این همه منظرههای جور به جور، این همه صدای شوم و خوفناک، همچون ناله مرغ حق پر از درد میشود.»
اما نویسنده جوان ناامید نیست و به دوستش چنین اطمینان میدهد:
« یک روز خواهد رسید پر از شادی و عشق، پر از عشق و لطف و صفا، یک روز خواهد رسید که نواهای شوم بوم خفه خواهد شد. یک روز خواهد رسید که زمین و زمان از مارش طرب انگیز بشریت رو به نشئه خواهد رفت … »۱
ساعدی در سالهای آخر زندگی هر لحظه دلش هوای وطن میکرده است و همهاش غنودانه میگفت:
دنیا بیله گتسه بیز قرلّخ اگر دنیا همینجوری ادامه پیدا کند ما میمیریم
گده بورا هارادی؟ من بوردا نه قیریرم؟ پسر اینجا کجاست؟ من اینجا چکار میکنم؟
و مرگ را با ترنم و زمزمههای « بایاتی » استقبال میکردهاست:
عزیزیم اوجا داغلار ـ کولگه لی بارلی باغلار – عزیزم ای کوههای بلند ـ باغهای پر میوه وسایه
دوشسم غربت ده اولسم ـ منه کیم آغلار داغلار اگر در غربت من بمیرم ـ ای کوهها چه کسی بر من گریه میکند؟
آچق قوی پنجره نی ـ گوزوم گورسون گلنی پنچره را باز بگذار ـ تا کسی را که میآید بتوانم ببینم
نجه قبره قویالّار ـ عشق اوستونده اولنی چگونه میتوانند درون قبر بگذارند ـ کسی را که کشته عشق باشد؟
آ داغلار اوجا داغلار ـ هامّدان قوجا داغلار ای کوهها، کوههای بلندکوههای پیرترازهمه کس
غربت ایلده یا دیرده ـ من دوروم نجه داغلار – در سال غربت و جای بیگانه ـ ای کوهها من چگونه طاقت بیاورم؟
هارایلار آی هارایلار ـ هر اولدوزلار هر آیلار – هر ستار و هر ماه داد و فریاد میکشند که
چمنده بیر گول بیتیپ ـ سوسو زوندان هارایلار گلی در چمن روییده است که از تشنگی هوار میکشد
و این « بایاتی » را صمد بهرنگی از او یاد گرفته بود و اغلب میخواند:
قارادور قاشلارون گوزلرون الماس ابروهای تو سیاه هستند و چشمان تو الماس
سؤگی سؤگوسونی بودرده سالماز معشوقه، عاشق را به این درد گرفتار نمیکند
گدر او گوزلیک سنه ده قالماز این زیبایی میرود و برای تو ماندگار نیست
یادنان آشنا لیق آز ایله باری حداقل با بیگانه کمتر آشنایی کن
ساعدی ضمن این که به زبان مادری خود عشق میورزید، زبان فارسی را به عنوان زبان پیوند دهنده خلقهای ایرانی ارج مینهاد و خود را وامدار آن میدانست. و به نوبه خود در تعالی زبان فارسی میکوشید. به طوری که در پاسخ مصاحبهگری که از او پرسیده بود: چرا در داستانهایتان از فارسی خشک کتابی استفاده میکنید؟
گفت: « نثر من خشک نیست. من به زبان فارسی میپردازم و میخواهم بارش بیاورم (حتی) من ترک هم باید این کار را بکنم، اسم اینو خشک نذارین. دلم میخواهد هر چه از بین هم اگر برود زبون بماند زیرا زبون ستون فقرات فرهنگ یک ملت عظیمه، نمیشه از اون صرف نظر کرد ».
۴رضا همراز
اخیراً نویسندگان و ناقدین به این حقیقت رسیدهبودند که در حقّ این نویسنده مجهول القدر، تا به امروز چیزی به عنوان یادنامه، ویژهنامه و … که معمول و رسم بزرگان است، و گاهی به یاد هنرمندان انتشار مییابد، انجام نیافته است. و طولی نکشید که خلاء موجود به همت یکی از دوستان و نزدیکان مرحوم دکتر ساعدی از قوه به فعل آمد. انتشار کتاب
«شناختنامه ساعدی » یکی از چندین کتاب ارزشمند چاپ شده در چند سال اخیر است که در برگیرنده فصولی گوناگون است و نویسنده یا به عبارتی گردآورنده، با شناختی که از دوستش داشته، توانسته از عهده این کار خطیر و سترگ، سرفراز بیرون آید. در این اثر ارزشمند دوستداران ساعدی، صرف نظر از بعضی مسائل که تا به امروز ناگفته بود، با شاعر بودن وی نیز روبرو هستند. خود جواد مجابی که نگارنده این کتاب میباشند، اذعان دارند که تا کنون فقط یکی دو نفر از شاعر بودن ساعدی مطلع بودند، اکنون چندین شعر وی که آنها را ساعدی گاهی بصورت تفننی سروده، زینت بخش این دفتر میباشد.
۵رضا براهنی۱
« به نظر من نام ساعدی به عنوان بنیانگذار نمایشنامه نویسی جدید ایران، خواهد ماند. در عین حال ساعدی به عنوان یک ، قصه نویس کوتاه ، یکی از ده دوازده قصه نویس موفق ماست»
دکتر صدیق، دوست و همکار مرحوم ساعدی در انتشارات امیرکبیر در مورد آشناییش با دکتر ساعدی چنین بیان میدارند:
من در سال ۱۳۴۴ توسط صمد بهرنگی با ساعدی آشنا شدم. او از من ۱۰ سال بزرگتر بود. و در سال ۱۳۱۴ متولد شده بود. وقتی که تابستانها به تبریز میآمد، در سالن کتابخانه ملی همدیگر را میدیدیم و بعدها در انتشارات امیرکیبر در تهران، او و من و علی کاتبی، سه نفری در یک اتاق فعالیّت میکردیم. از اینکه ما به زبان ترکی مینوشتیم، ساعدی همواره ما را تحسین میکرد و می گفت باید روزی من هم به زبان ترکی بنویسم و شما آن را به چاپ برسانید. وقتی که من مجله « یولداش »۲ را منتشر میکردم، ساعدی پیش من آمد و گفت: تا حال دو دفتر به زبان ترکی خط خطی کردهام و برای چاپ پیش تو خواهم آورد. امّا آن دیدار، آخرین دیدار ما بود و ما دیگر همدیگر را را ندیدیم.
دکتر صدیق آثار ساعدی را چه از نظر اجتماعی و چه از نظر سیاسی خدمتی عظیم بر جامعه میداند، که از زیر قلم این نویسنده توانای مردمگرا تراوش کرده است. او ضمن بیان خاطراتی از مبارزات سیاسی دکتر ساعدی و همچنین ضمن ذکر خاطراتی چند از آن مرحوم، در آخر کلامش با افسوس چنین اظهار میدارند: باید بگویم که در این مختصر صحبتی که شد، من از شخصیت و مبارزات غلامحسین ساعدی در زمان پهلوی توانستم سخن بگویم. بلاهایی که بعد از انقلاب بر سر آن بزرگمرد آمده است، بحثی دیگر دارد و موضوعی دیگر است.
وقتی که برای تحقیق در مورد زندگی و آثار دکتر ساعدی به تبریز مسافرت کرده بودم، اغلب کسانی که جهت اخذ اطلاّعاتی از مرحوم ساعدی به سراغشان میرفتم، به نوعی خود را دوست نزدیک دکتر ساعدی معرفی میکردند و بنده متحیر از آن بودم که چگونه فردی که اکثر دوران زندگیاش را تهران سپری کرده است، میتواند در تبریز اینقدر دوست و آشنا داشته باشد. وقتی خاطره ای از مرحوم ساعدی را از زبان آقای ناهیدی آذر ـ که در ذیل نقل میشود ـ شنیدم معما براحتی برایم حل شد. جای افسوس دارد که ما زنده کشان مرده پرست همیشه، زمانی به عظمت فردی که در کنار ماست پی بردهایم، که دیگر هیچ دسترسی به او نداریم.
خاطرهای از زبان آقای ناهیدی آذر:
… همان روز شام را در یکی از غذاخوریهای چهارراه شریعتی ( شهناز سابق ) مهمانش کردم. کنار میز ما چند نفر کارگر ساختمانی با لباس کار نشسته بودند، و مشغول غذاخوردن بودند. لحظهای چند برای شستن دست و سفارش غذا، دکتر را ترک کردم. وقتی به سر میز برگشتم دکتر با همان کارگران چنان سرگرم گفتگو و بگو و بخند بودند که فکر کردم از خویشان و یا از آشنایان بسیار نزدیکشان میباشند و در آنجا ، تصادفی همدیگر را ملاقات کردهاند. وقتی وارد جمعشان
شدم، بعد از دقایقی دریافتم که آنها هیچگونه آشنایی قبلی با هم ندارند و از آشنایی آنها با دکتر بیش از چند دقیقه نمیگذرد. وقتی که گارگران به گرمی با دکتر داشتند خداحافظی می کردند، یکی از آنها به دکتر گفت: « آقا غلامحسین اگر تهران آمدیم شما را کجا پیدا کنیم؟ » دکتر آدرس خود را در اختیارشان گذاشت. وقتی درگوشی به یکی از آنها گفتم که این دوست جدید شما یک
پزشک هستند و نمایشنامه نویس، و فیلم « گاو » را که دیدهاید، ایشان نوشتهاند، طوری نگاهم میکردند که یا باورشان نمیشد که چنان فرد بزرگی چنین فروتنی داشته باشد و یا این که تصور میکردند بنده آنها را به تمسخر گرفتهام.
ب)زندگینامه غلامحسین ساعدی
تولد ، ۲۴ دی ماه ، نام پدر : علی اصغر نام مادر طیبه ۱۳۱۴
تولد برادر ، ۲۶ آذر ماه ۱۳۱۶
تولد خواهر و ورود به دبستان بدر ۱۳۲۲
ورود به دبیرستان منصور ۱۳۲۹
آغاز فعالیت سیاسی ۱۳۳۰
مسئولیت انتشار روزنامههای فریاد ، صعود ، جوانان آذربایجان و انتشار مقالات در این روزنامهها ۱۳۳۱
بعد از کودتا مخفی و در شهریور دستگیر شد و چند ماه در زندان بسر برد ۱۳۳۲
ورود به دانشکده پزشکی تبریز ۱۳۳۴
همکاری با مجله سخن ۱۳۳۵
رهبری جنبش دانشجویی و اعتصابات دانشگاه تبریز ، آشنایی و دوستی با صمدبهرنگی ، بهروز دهقانی ، مفتون امینی ، کاظم سعادتی ، مناف ملکی ۱۳۳۷
فارغ التحصیل دانشکده پزشکی و گذراندن پایان نامهای به نام « علل اجتماعی پیسکو نوروزها » در آذربایجان که بعد از ماهها بحث و جدل با اکراه پذیرفته شد. ۱۳۴۰
مسافرت به تهران و اعزام به خدمت سربازی ، طبیب پادگان سلطنت آباد به صورت سرباز صفر ، افتتاح مطب شبانهروزی به اتفاق برادرش دکتر علی اکبر ساعدی در دلگشا و همکاری با کتاب هفته و مجله آرش ، آشنایی و دوستی با احمد شاملو ، جلال آل احمد ، پرویز ناتل خانلری ، رضا براهنی ، محمود آزاد تهرانی ، سیروس طاهباز ، محمد نقی براهنی ، رضا سید حسین ، بهمن فرسی ، به آذین ، اسماعیل شاهرودی ، جمال میر صادقی. ۱۳۴۱
ورود به بیمارستان روانی «روزبه» جهت اخذ تخصص بیماریهای اعصاب و روان ۱۳۴۱
آشنایی و همکاری با دکتر مسعود میر بها و دکتر حسن مرندی ، همکاری با مؤسسه تحقیقات و مطالعات اجتماعی مذاکره با دولت وقت به اتفاق جلال آل احمد ، رضا براهنی ، سیروس طاهباز برای رفع سانسور از اهل قلم و مطبوعات ، تشکیل هسته اصلی کانون نویسندگان ، همکاری با مجلههای جهان نو، فردوس ، خوشه، نگین ، و جنگهای ادبی ۱۳۴۶
انتشار مجله الفبا با همکاری نویسندگان معتبر آن زمان توسط نشر امیر کبیر که مجموعاً ۶ شماره به چاپ رسید. ۱۳۵۳
دستگیری توسط ساواک در سمنان و انتقال به زندان قزل قلعه و بعد اوین که مدت یکسال را در سلول انفرادی گذراند و شکنجه شد . پیش از این بارها توسط ساواک وشهربانی دستگیر و مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود که یک بار منجر به بستری شدنش در بیمارستان جاوید شد و نگارش «تاتار خندان»در زندان در دهه پنجاه ضمن فعالیت سیاسی با عدهی زیادی از مبارزان راه آزادی ارتباط دارد که تا پایان عمرش ادامه پیدا میکند و آزادی از زندان ۱۳۵۴ ترجمه برخی از آثارش به زبانهای روسی ، انگلیسی ، آلمانی ، سخنرانی در شبهای شعرانجمن گوته به عنوان «شبه هنرمند» که در سال ۱۳۵۷ توسط انتشارات امیر کبیر در
کتاب «ده شب » به چاپ رسید . ۱۳۵۶
سفر به امریکا بنا به دعوت انجمن قلم آمریکا و ناشرین آمریکایی ، ایراد سخنرانیهای متعدد و عقد چند قرار داد برای ترجمه کتابهایش با ناشر معروف «راندم هاوس»۱ ۱۳۵۷
سفر به لندن در پائیز همان سال و همکاری با احمد شاملو در انتشار روزنامه فرهنگی ـ سیاسی «ایرانشهر» بازگشت در اواخر همان سال ۱۳۵۷
انتشار مقالات سیاسی و اجتماعی در روزنامههای کیهان ، اطلاعات ، آیندگان ، تهران مصورو روزنامههای دیگر . ۱۳۵۸
سفر به پاریس و ازدواج با خانم بدری لنگرانی ۱۳۶۰
در طول این سالها اقدام به انتشار مجله الفبا (چاپ پاریس) کرده و چندنمایشنامه به نامهای «اتللو در سرزمین عجایب»، «پردهداران آیینه افروز » و چند فیلمنامه به نامهای «دکتر اکبر» و «رنسانس» و با همکاری داریوش مهرجویی فیلمنامه «مولوس کورپوس» براساس داستان «خانه باید تمیز باشد» را نوشته است و بسیاری مقالات و داستان و نمایشنامهها که ناقص مانده است . ۱۳۶۴-۱۳۶۱
فوت در روز دوم آذر ماه و دفن درگورستان پرلاشز۲ پاریس در کنار صادق هدایت.۱۳۶۴
ج)زبان نوشتاری ساعدی
از نظر شیوه نگارش آثار ساعدی چیزی بین زبان معیار یا رسمی و عامیانه مردم کوچه و بازار است واژههای عامیانهای چون کپر ، گپ زدن ، شاشیدن، چمباتمه، گاهی واژههای بیگانه از زبان آدمهای روشنفکر داستانی او جاری میشود آهنگ گفتگو بیشتر تهرانی است حتی روستائیان آذربایجان نیز تهرانی حرف میزنند نمایشنامه «چوبدستهای ورزیل» و «عزاداران بیل» . تکرار از دیگر نقصهای کار ساعدی است موضوعهای تکراری در نوشتههای ایشان زیاد است مثلاً وصف بیمارستان در عزاداران بیل، واهمههای بینام نشان، گور گهواره تا حدودی شبیه به هم است.
ساعدی گاه برای توصیف یک موضوع حاشیه میرود، زیاد مینویسد. مطلب را کش میدهد بطوریکه خواننده خسته میشود مثلاً، صحنه مردن گاو مشدی حسن در عزاداران بیل و صحنه قرار گرفتن صالح احمد و چند نفر دیگر در ترس و لرز چون در برخی موارد بنای کاربر زیاده نویسی است، جملههای سست و گاه نادرست نیز نوشته ساعدی را در سطح عادی جای میدهد چند نمونه از این جملهها :
اسلام: نه این آهن نیستش این یه چیز ساده نیستش۱
حذف فعل بیمورد : عباس و موسرخه آمدند خانه مشدی حسن پایاخ هم پشت سرشان
بگو که وسواسش نگیره۳
(حالا نمیخواهی چیزی برای ما بدی)۱
این تکرارها و اطنابها و سستیهای لفظی برخی نوشتههای ساعدی را به صورت گزارش در میآورد. بیشتر داستانهای «شب نشینی با شکوه» ۱۳۴۹ از این دست است. بطور مثال در داستان «مراسم معارفه» در همین مجموعه ساعدی عوض و بدل شدن رئیسان ادارهای را در شهری کوچک و سخنرانی کلیشهای آنها و یکی از کارمندان را در اوصافی که به گزارش بیشتر همانند است شرح میدهد.
آنچه که در آثار هدایت و آل احمد بعنوان یک سبک خاص و مشخص میبینیم در آثار ساعدی نیست او میکوشد تا به سبک ویژهای دست پیدا کند اما نتوانسته است خود را از کلیشهها و جملههای معمولی و درازنویسی رها سازد.
اما در برخی از نوشتههایش به شیوهای تازه دست مییابد (ده لال بازی – ما نمیشنویم – خانه روشنی – واهمههای بینام و نشان)
این شیوه در آثار نمایشی او بیشتر نمایان است.
آثار نمایشی او سرآغازی است در کارهای نمایشنامه نویسی معاصر و آنچه کار او را با اهمیت میکند اینکه او خود را در مقابل رویدادهای اجتماعی مسئول میداند و آنها را به صحنه داستان و نمایش میآورد. مسئولیت از دیدگاه ساعدی و دیگر واقع گرایان دادن شعارهای سطحی نیست بلکه تجسم زندگانی اجتماعی مردم و رویدادهای روستا و شهر است و در این زمینه ساعدی به خوبی خود را نشان میدهد و نماینده خوبی بر این نوع از
ادبیات است.
د)رئالیسم ساعدی
جامعه داستانهای غلامحسین ساعدی جامعهای است نامتعادل ، ناسالم و نابسامان . جامعه روستائیان مضطرب و شهریان بیمار ، با آدمهایی از همه طبقات و اقشار ، اعم از متوسط و پایین ، کارمند بازنشسته ، اداری جوان ، روشنفکر سرخورده ـ پیرزن بیپناه و دهاتی وحشت زده ، که همه و همه در فقر و جهل ، درماندگی و بیهودگی ، غفلت و عطلت ، خرافات و طلسمات درگیر و
غوطهورند . آدمهایی گیج و منگ بیبرنامه و بیحوصله در بیمارستانهایی با نام «خانه» و «اداره» که بیماران آن روز به روز روانی تر میشوند تا آنجاکه گریزگاه ناگریز آنها دیوانگی و خودکشی است جامعهای علیالظاهر«واقعی» و رئالیستیک که اگر پر از ترس و هول و وهم و اضطراب و گاه همراه با دگرگونی و دگردیسی دیده میشود ، در حقیقت از «دید» نویسنده روانپزشکی است که نمیتواند آنچنان نبیند و اگر برای بیان این همه نابسامانی گاه ناچار از تمایل و توسل به فرا واقع و تمثیل
و نماد میشود، از همین روست و نیز از همین روست که رئالسیم ساعدی بر خلاف رئالسیم دیگر نویسندگان واقعگرا تا آخر در خط واقعی خود حرکت نمیکند. گاه به سوررئالسیم میرسد و گاه از سمبولسیم سر در میآورد . و بعضاً آنچنان طبیعی ، که این دگرگونیها ما را شگفتزده هم نمیکند و در نهایت ، به نویسنده روان پزشک حق میدهیم که در کاوش درون آدمها این چنین واقعیت و خیال را در هم آمیزد . زیرا در واقع آدمهای چنین جامعه بیماری ، جز هم اینان که در داستانهای ساعدی میبینیم ، نمیتوانند بود . جامعهای که حتی روستاییانش نیز همیشه در اضطراب و اضطرار به سر
میبرند . با این تفاوت که اضطراب اینان نه فردی، که زاییده وحشت از حمله ناگهانی دشمن بیرونی اعم از گرازها و آدمهاست . تا آنجا که در همین روستا هم ، ما میتوانیم دگرگونی طبیعی یک روستایی را در حد یک دگردیسی و مسخ بنگریم و هیچ تعجب نکنیم اگر «مشهدی حسن» با از دست دادن «گاو»ش که همه زندگیاش وابسته بدوست خود به هیات «گاو» درآید. که این مسخی است برخلاف نوع اروپاییاش کاملا طبیعی و منطقی ، که صرفاً از رابطه میانی روستایی با گاو و از یک اتفاق واقعی نشأت میگیرد.۱
غلامحسین ساعدی نویسنده با قدرتی است که در تجزیه و تحلیل زندگی اجتماعی نقش مهمی دارد. اما در آثار وی جای طنز را حسرت و خشم گرفته است . ساعدی برای نشان دادن آثاری روانی ـ اجتماعی خشونت جامعه بر ارواح مردم کوچک، از مرزهای تثبیت شده واقعگرایی در میگذرد و به نوعی سور رئالسیم یا رئالسیم وهم آلود میرسد . در فضای غمگنانه داستانهایش حوادث واقعی چنان غیر عادی مینمایند که هراس انگیز میشوند ، به طوری که گاه به نظر میرسد نویسنده علت مسائل و مشکلات اجتماعی را در ماوراء الطبیعه میجوید . در این نوع داستانها ساعدی برای رسیدن به نتایج تمثیلی با کمک عوامل ذهنی و حسی اغراق آمیز فضایی مشکوک و ترسناک
میآفریند . ساعدی نخستین نمایشنامهها و داستانهایش را از سال ۱۳۳۴ در مجلات سخن ، صدف و آرش به چاپ رساند . هنوز دهه چهل فرا نرسیده بود که در زمینه نمایشنامه نویسی چهرهای سرشناس شد . نمایشنامههایش را با نام «گوهر مراد » مینوشت . مهمترین داستانهایش را از سالهای ۱۳۴۰ به بعد منتشر کرد.
تصاویر سهمناک از ملال ، ترس و آسیبهای روانی ، نخستین مجموعه داستان ساعدی ، شب نشینی باشکوه (۱۳۳۹) را میسازد . تمام داستانهای این کتاب به ادبار زندگی کارمندان جزء بازنشسته اختصاص دارد . این داستانها که در فضایی سهمگین میگذرند ، ابعاد گوناگون مخاطراتی را که این قشر اجتماعی با آن مواجه است ، به تصویر میکشند.۱
ف
الف) داستانها
۱ عزاداران بیل
شامل هشت داستان به هم پیوسته است که در سال ۱۳۴۳ نوشته شده است . در این داستانها ما به روستایی قحطی زده سر میزنیم و با عقاید و نوع زندگی مردم این روستاها آشنا میشویم روستایی که مردم آن گرفتار بیماری و خرافات هستند مردم برای درمان بیماری راهی شهر میشوند و در شهر گرفتاریهای دیگری برای آنان به وجود میآید و در خلال داستان ، ساعدی به توصیف وضعیت بیمارستانها و شهرهای بزرگ میپردازد در چنین بیمارستانی ننه رمضون می میرد و کدخدا دور از چشم رمضان که مادرش را خیلی دوست دارد کارها را رو به راه میکند و با دوز و کلک بهیار، زنش را به خاک میسپارد و به رمضان میگوید مادر را به بیمارستان برده تا خوب شود ولی
رمضان حاضر به بازگشت به ده نیست و میگوید «باید صبر کنم تا با ننهام بیایم » درسالن بیمارستان دلش به حال رمضان میسوزد ، و حاضر میشود که او را یک هفته نزد خود نگه دارد و بعد او را به ده بفرستد . در ده بیماری همچنان ادامه دارد یکی دیگر از مردم ده می میرد و کدخدا شخصی را به سید آباد پیش حاج شیخ میفرستد که بیاید و نماز مرده بخواند ولی مشدی بابا میگوید که در این ده نیز بیماری آمده و روزی سه و چهار نفر می میرند که باید آنها را به خاک
بسپارند و حاج شیخ نمیتواند به بَیَل بیاید . در این گیرودار بیماری و مرگ، پسر حاج شیخ با دختر مشدی علی فرار میکند و ترس از رسوائی ، پدر پیر را بیمار و خانه نشین میکند. بَیَلیها حاج شیخ را پیدا میکنند و به بیل میآورند و.. .
روز به روز وضع آذوقه و خواربار بدتر میشود . دیگر چیز خوردنی موجود نیست . بَیَلیها به خاتون آباد میروند تا خوراکی بدست آورند ولی دست خالی بر میگردند و جز مقداری سیب زمینی چیز دیگری عایدشان نمیشود . بین پوروسیها و بیلیها نزاع دائمی برقرار است ، آن ها به مال و گوسفند و مرغ همدیگر دستبرد میزنند و این کار را دزدی نمیدانند . مشدی ریحان به برادرش میگوید : « هر وقت گرسنه میشوی ، میتوانی نزد من بیایی ! » در ده دو پیرزن هستند که نماد خرافات و عقاید غلط مردمند و باد سیاه چرکینی را که به طرف بیل آمده دلیل نفرین ارواح و شیاطین میدانند و برای اینکه به بیل چشم زخمی نرسد، هر روز دعا میخوانند و جادو و جنبل میکنند. حسن و مشدی جبّار برای
دزدی به پوروس میروند. مشدی ریحان با سرمهدان و آیینه جلو فانوس مینشیند به چشمهایش سرمه میکشد. حسن و مشدی جبّار با مرغی که دزدیدهاند . باز میگردند و مشدی ریحان و حسنی از فرصت استفاده کرده و به آغوش هم میافتند. مشدی جبّار با خواب آشفته بیدار میشود و خواهر را در آغوش نامحرم میبیند . داد و فریاد راه میاندازد . حسنی و مشدی ریحان در تاریکی میگریزند .
عزاداران بیل هشت قصه بهم پیوسته است . در عین مکمّل بودن ، قصهای مستقل نیز هستند در فضایی بین واقعیت و خیال . واقعیت خواننده را به ادامه داستان دعوت میکند ! و خیال او را با خود میکشاند در عزاداران بیل زمینه بیمار گونهای حکومت میکند. و بیماری مرموزی مردم و محیط روستا را فراگرفته است هنگام بلا و مرض ، خرافات جای پزشک و دارو را میگیرد و این منحصر به همین داستان ساعدی نیست و در اکثر نوشتهای ساعدی نشانی از همین درد و رنج وجود دارد.
عزاداران بیل تصویر زندگی بیلیهاست که در میان خرافات دست و پا میزنند . در این روستا بیماری ناشناخته و قحطی شایع است و شهر و بیمارستان دور از دسترس آنهاست البته مفهوم شهر برای بیلیها ترس آور هم هست . در این کتاب هر داستان مربوط به یکی از رویدادهای روستاست. داستان اوّل مربوط به مرگ «ننه رمضان» داستان سوم مربوط به عشق حسنی و مشدی ریحان ، داستان چهارم مربوط به مردن گاو مشهدی حسن ، و داستان هفتم مربوط است ، به مسخ درونی و بیرونی موسرخه .
بیلیها با این اعتقادات علم پزشکی را زیر سؤال میبرند و برای از بین بردن مرض از نیروهای مافوق طبیعی میخواهند، استفاده کنند . این مردمان بیشتر فقط حرّافی میکنند تا به عمل دست بزنند و اگر عمل کنند راه را اشتباه میروند .
در بخشی از مجموعه عزاداران بیل زن مشدی حسن کنار استخر نشسته گریه میکند . گاو مشهدی حسن گم شده این خبر را چگونه به او بگویند زیرا زندگی مشدی حسن به همین گاو وابسته است . فقدان گاو ضربه روحی شدیدی به مشدی حسن وارد میکند پس از مدتی سکوت دیوانه میشود و خود را گاو میپندارد در قسمتی دیگر از این مجموعه مشدی جبّار در راه بازگشت ا
ز شهر به شیء عجیبی برخورد میکند در این داستان ساعدی برخورد مردم روستا را با صنعت جدید نشان میدهد . مردم، دور شی ناشناخته دیوار میکشند و تبدیل به زیارتگاه میشود تا وقتی که دو نفر فرنگی به روستا میآیند و دنبال شیء گم شده میگردند و شیء را با خود میبرند و مردم از این مسئله گریه میکنند . در داستان بعدی از این مجموعه یکی از اهالی بیل بنام موسرخه دیوانهمیشود و دیوانگی او گرسنگی است هر چه به او میدهند سیر نمیشود مردم از ا ین وضع میترسند که نکند خودشان گرسنه بمانند . موسرخه کمکم به شکل حیوان درمیآید او را به روستاهای دور دست میبرند و رها میکنند ولی باز میگردد و بصورت حیوان در معرض دید همگان قرار میگیرد .در داستانی دیگر از روستایی به بَیَل میآیند تا اسلام۱ را برای ساز زدن به آنجا ببرند اس
لام در آن روستا عاشق زنی میشود در بیل شایع میشود که اسلام در سیدآباد زن گرفته است. اسلام تاب این شایعات را ندارد به شهر میگریزد و ساز میزند و مردم به او پول میدهند . عزاداران بیل با تجسم صحنه وهمناک تیمارستان در شهر پایان میپذیرد داستانی سرشار از توهّمات بیمارگونه و واقعیتهای خشن جامعه . نه داستان بلند است و نه کوتاه ، بلکه داستانهای به هم پیوسته کوتاهی است در یک موضوع . درون مایه داستان عزاداران بیل بیماری مشد
ی حسن، عشق بازی حسنی و ریحانه ، دیوانه شدن اسلام ، و قحطی و گرسنگی است.
ساعدی در این داستانها و برخی از نمایشنامههایش موضوع را بیجهت گسترش میدهد گفتگوها تکراری است و کلام را طولانی میکند بخشی سرگرم کننده و بخشی هیجان انگیز است . مهمترین داستان این مجموعه گاو شدن مشدی حسن است در تمام صحنههای روانیِ داستانها و نمایشنامههای ساعدی هیچکدام این اندازه غمانگیز نیست ، این داستان دارای چنان شهرتی میشود که توسط داریوش مهرجویی فیلمنامه میشود و بصورت فیلم گاو بر صحنه سینما میآید .
دگرگونی روانی در ادبیات ایران و جهان بسیار زیاد است. همانطور که در چهار مقاله نظامی عروضی واقعه ، بیماری جوانی که خود را گاو میپندارد و او را نزد بو علی سینا میبرند میخوانیم و بوعلی سینا با روشهای روان درمانی او را درمان میکند.۱
در داستان گاو، مشدی حسن میخواهد جای گاو را پر کند برای همین بصورت گاو درمیآید و این یک امر استثنایی است زیرا اگر قرار باشد هر روستایی با از دست دادن گاو بصورت گاو درآید باید تمام روستائیان گاو بودند ولی این نشان دهنده بلاها و مصیبتهایی است که بر سر روستائیان آمده است و آنان جز تحمل چارهای نداشتهاند این داستان ارتباط یک روستایی با وسیله زندگیش نیست بلکه قرار دادن فکر و عقیدهای در محیطی است که با شرایط آن محیط سازگار نیست . حیوان شدن انسان در اثر ناکامی بازمینههای اجتماعی ناسازگار است و نمیتواند واقعیت داشته باشد ساعدی از روابط عمیق زندگانی اجتماعی با مذهب و اخلاق چشم پوشیده است دیوانگی مشدی حسن و قهرمانان دیگر باید با ارزش و روابط اجتماعی سنجیده شود.
ساعدی در عزاداران بیل بیشتر تحت تاثیر تخصص خود که همانا پزشکی و روانپزشکی است بوده است زیرا بیشتر به روانکاوی قهرمانان داستانها پرداخته است شاید بتوانیم بگوئیم که ساعدی در بیشتر آثار خود تحت تاثیر این مطلب بوده است و زیاد هم بعید به نظر نمیرسد
.
«یکی از بهترین کتابهای ساعدی (عزاداران بَیَل ) روزنه گشودهای به سوی این چشم انداز است. یک جوان روستایی از لحاظ فرهنگی و فکری عقب مانده که در دنیای گرفتار خویش تنها به مادرش اتکا دارد مادر بیمار را به بیمارستان شهر میآورد ، او نگران مرگ مادر خویش است پس دنیایش به نوعی با رایحه مرگ آغشته است، صدای مبهم زنگولهها او را تعقیب میکنند .»۱
عزاداران بیل سوغات دوم است از یک سفر . سوغات اول «ایلخچی» بود . گوهر مرا
د که روزگاری آرزویی بود دور از دسترس ـ و بعد نام کتابی شد (از لاهیجی – شاگرد
ملا صدرا ) ـ حالا بدل شده است به نویسنده سرتق و کنجکاوی ـ مدام در جستجو که آرام و طبیبانه و گاهی هم شاعرانه مینویسد . «ایلخچی» یک گزارش بالینی بود. اما «عزاداران بیل » یک مرثیه است . در رثاء آدمهایی که از زمین کنده میشوند. و به شهر هم که میآیند جانشان در کنام ودارالمجانین است . ۲
« یک جا گاو مشدی حسن می میرد . خیل
ی ساده ، اما به این سادگی نیست. گاو در یک ده یعنی رابطه آدم با زمین . و قدیمیترین رابطه، اساطیری ترین چهار پای عالم (بروید به سراغ هند و بعد به سراغ گاو «مهر» و سراغ گاو «آپسین» ـ و بعد به سراغ گوساله سامری و بعد «بقره صفر اعلونها… والخ » و البته که این واقعی است . حتی فاجعهای و چرا؟ چون گاو یعنی ابزار کشت . وسیله زندگی . و حالا مرده . از ابزار جدید هم هنوز خبری نیست . هنوز پای ماشین به ده باز نشده بود تا جانشین این ابزار عتیق بشود . چون یک
«دینامِ»ی برق (یا همچه چیزهایی ) از کامیون امریکاییهای شلخته توی بیابان افتاده ، و اهالی که پیدایش میکنند میآورند و ازش امامزاده میسازند در چنین وضعی است که یک گاو میمیرد . گرچه این واقعه اندکی ساده لوحانه است (و اغراق ) ، اما لابد اینجوریها باید باشد تا از مردن یک گاو ، مردی دیوانه بشود.»۱
«میخواهم مدعی شوم که با «ورزیل» تازه تئاتر ایرانی شروع شد.تاتر ایرانی به تمام معنی قابل عرضه کردن به دنیا. قابل دیدن برای همه. حتی برای مرد دهاتی و حتی برای روشنفکر . این با «ورزیل» شروع شده. با چوبداران «ورزیل» که توش تمثیل است. حرف، حرف حساب است. حرف کلی دنیای استعمار زده است و قابل فهم برای تمام خلایق چه با سواد چه بیسواد چه حاکم چه محکوم قابل قبول هم هست. چرا که اجرا شد در تاتر سنگلج، وزیر نظر یک دستگاه رسمی
حکومتی . میبینید؟ لیاقت یعنی همین . در رفتن از مضایق یعنی همین.
یکی از حضار: آقای دکتر سؤالی داشتم در «چوب بدستهای ورزیل» یا «بهترین بابای دنیا» بعضی «سمبل» ها هست و بقول شما تمثیل که فقط یک بار روشنفکر با فرهنگ میتواند بفهمد و یک مقدار پایینتر که بیابیم کسی نمیتواندبفهمداین راچه کار میشودکرد؟
س: – والله چند نفر هستند که هی مینویسند «سمبل » سازی . من این را نمیفهمم یعنی چه.
جدّی میگویم. اصلاً اینها مطرح نیست، اشاره است. تمثیل است. اصلاً «سمبل» نیست. یارو میگوید این سطل که میآورند باهاش آب بدهند چرا اینهمه زیاد سطل میآورند؟ خوب برای اینکه
بیشتر میخواهند آب بخورند. هیچ چیز پیچیدهای نیست. معنی دیگری هم ندارد واصلا سمبل در کار نیست. شاید در آن لال بازیها یک مقدار «سمبل» هست. ولی در نمایشنامهای که گفتار دارد اصلاً «سمبل» در کار نیست.
آ: – اجازه میدهی لو بِدَهَمَت دکتر؟ بله. میخواهم دکتر ساعدی را لو بدهم میدانید دقّت اگر
بخواهیم بکنیم اصلاً کار تمثیل و اهمیت تمثیل در ادبیات و هنر همین است که مرد عامی مفهوم ساده قضیه را برداشت میکند و مرد دقیق یا زن دقیق مفهوم دقیق ترش را. مثلاً همین سطل آب آوردن پشت سر هم. خوب یک مرد عادی میبیند این بنده خداها که آمدهاند بعنوان شکارچی، آب زیاد میخورند. خوب، آنها هم برایشان میآورند. توی یک ده هم از سطل بزرگتر ظرفی نیست. ناچار هشت تا سطل پشت سر هم میآورند و یا دیگ و دیگبر. بسیار خوب. نظمپذیری دهاتی هم ایجاب
میکند که اینها دنبال هم بیایند . یعنی قابل فهم . اما آدم دقیق ممکن است این هوس را بکند که ببیند دکتر ساعدی دارد این صحنه را از توی تخت جمشید مسخره میکند که یک صف دارند هدایا میبرند یادتان هست چه میگویم؟ اهمیت تمثیل در این است همین .۱
۲ دندیل ۱
شامل چهار داستان که توسط انتشارات جوانه تهران در سال ۱۳۴۵ به چاپ رسیده است حوادث آن در روسپی خانهای میگذرد ساعدی بصورت غیر مستقیم به وصف زندگی مردم تا عمیقترین مسائل میپردازد موضوع اصلی حسن نیت و فریب است که نیت بد و فریب نتیجهای جز ضرر ندارد.
داستان از آنجا آغاز میشود که دختری پانزده ساله را به روسپی خانه میکشانند ، تا از او پول درآورند صاحب این روسپی خانه دنبال مشتری پولدار میگردد، تا دختر را بفروشد و در این موضوع چند نفر از زیردستانش با او همکاری میکنند.مشتری تنومند فرنگی شبی را با دخترک میگذراند و صبح میرود و دست اندرکاران را دست خالی میگذارد.
ساعدی در این داستان به توصیف زندگی اینگونه افراد میپردازد در حالی که خودشان در بدبختی دست و پا میزنند دیگران را نیز بدبخت میکنند که در نهایت دوباره به فقر بر میگردد که ریشه تمام فسادهاست.
در داستان «عافیتگاه» از مجموعه دندیل فردی مامور یک مؤسسه زبانشناسی است و برای تحقیق به روستایی ساحلی میرود رودخانه طغیان میکند و او مجبور میشود سه ماه در روستا بماند. روزهای او با دلهره و ترس سپری میشود. هر روز به کنار رودخانه میرود تا ببیند آب کم شده یا نه.چون کارمند روز مزداست و باید به روستاهای دیگر برود تا با فراهم کردن مطلب مربوط به لهجههای مختلف مزدی بگیرد، طغیان رودخانه مانع از انجام کار او میشود و تنها راه گریز او هواپیمای کوچک پستی است که پستچی از آن پیاده میشود تا نامهها را به صاحبان آن برساند ؛
اصرار او برای رفتن با هواپیما بینتیجه است زیرا ظرفیت هواپیما بیش از یک نفر نیست . خواننده فکر میکند که با یک بیمار روانی طرف است بویژه اینکه در اوّل داستان نویسنده حالت انتظار او را خیلی با آب و تاب بیان میکند.
نویسنده در این داستان رویدادهای درونی و فردی را ناگهان و به یکباره اجتماعی میکند.
او با شرکت در زندگی روستائیان و خصوصاً ماهیگیران دگرگون میشود و دیگر به فکر رفتن نیست روزها با ماهیگیران به دریا میرود و با آنها کار میکند این کار و تلاش او را میسازد و احساس مفید بودن میکند و احساس میکند مردم دوستش دارند.
در آخر داستان رودخانه آرام شده است و پستچی سراغ او را میگیرد ولی او دیگر قصد عبور از رودخانه را ندارد زیرا او زندگی و کار واقعی را پیدا کرده است.
در داستان «آتش» باز به یک مسئله روحی روانی بر میخوریم شخصی به نام محمد علی با اتومبیل تصادف میکند و پایش صدمه میبیند ، برادران و خواهران او را با اصرار زیاد از بیمارستان به خانه میبرند تا در کنارش باشند ؛ بخاطر ورود او جشن میگیرند نیمه شب انبار چوب همسایه آتش میگیرد و آتش به خانه ایشان میرسد ؛ هر کس به فکر این است که خود را نجات دهد ، آتش به
محمدعلی برادر بزرگ و مجروح میرسد ، خواهران غش کردهاند و برادران با داد و فریاد از دیگران کمک میخواهند ، مرد همسایه با شیلنگ شمعدانیها را آب میدهد تا نسوزد ؛ برادران ، دوست داشتنشان از مرحله حرف نمیگذرد و در عمل کاری برای او نمیکنند در آخر داستان سه مرد مست که از کوچه عبور میکنند با فداکاری محمد علی را نجات میدهند. داستان از نظر ساخت چندان با منطق سازگاری ندارد زیرا ترس برادران از آتش در حالیکه برادر بزرگشان در خطر است چندان موجّه به نظر نمیآید. از طرف دیگر بیاعتنایی مردم بصورتی که آقای ساعدی مطرح کرده است طبیعی نیست مردم عادی بارها در عمل ثابت کردهاند که نوع دوست هستند.
در داستان «من و کچل و کیکاوس» سه جوان برای تهیه فیلم مستند به یکی از بندرهای جنوبی میروند خبر آمدن آنها برای فیلمبرداری در شهر پخش میشود و مأمورین تجسس میآیند.
«درون مایه داستان طنز است نویسنده در این داستان تنگ نظری مردم بعضی از مناطق را نشان میدهد آنها هر چیزی را به دید بد مینگرند، آنان کیکاوس و دوستانش را متهم به انجام کارهای ناشایست میکنند در حالیکه که کیکاوس و راوی داستان مشت به در بسته میکوبند و از قبول پیشنهاد برای فیلمبرداری از مراسم خوددداری میکنند کچل پیشنهاد حضرات را میپذیرد اما با دوربین خالی از فیلم در مراسم حاضر میشود. داستان خوب پایان نیافته است پیش از آنکه این سه نفر سوار هواپیما شوند معلوم است که کچل
کلکی زده و حقهای سوار کرده است و از این رو دیگر آفتابی شدن قضیه به پیشبرد داستان و طنز آمیز بودن پایان آن کمکی نمیکند.»
۳ واهمههای بینام و نشان
واهمههای بینام و نشان حاصل سفرهای ساعدی به جنوب به منظور پژوهش و تگ نگاری صورت گرفته است که بعدها توسط ناصر تقوایی تبدیل به فیلم « آرامش در حضور دیگران» میشود و با این عمل نشان داد قصههای ساعدی ظرافت فراوان و دراماتیک را دارد و قصهها با اندکی دستکاری میتوانند تبدیل به فیلم و نمایش شوند و با این فیلم حضور ساعدی در سینما تثبیت میشود.
واهمههای بینام و نشان در بردارنده شش داستان کوتاه است که موقعیت حاد زندگی قهرمانان داستان را به اختلال عصبی و حتی خودکشی میکشاند.
«شخصیتهای اصلی داستانهای ساعدی اغلب انسانهای حقیقی هستند او عادت داشت برای ساختن این داستانها به سراغ آدمهای عجیب و غریب برود مثلاً قصه «گدا» در همین مجموعه، شخصیت اصلی این داستان کاملاً حقیقی است یادم هست پیرزنی بود که میآمد به خانه پدری ما و غلامحسین میرفت و در کنار او مینشست و حرفهایش را گوش میداد این پیرزن اولاد پولداری داشت، اما تنها بود. یکروز غلامحسین او را تعقیب کرد و دید که آن پیرزن در گورستان شمایل در میآورد و روضه میخواند و همین اساس یک داستان غلامحسین بود البته این آشنایی مربوط به دوران ابتدایی غلامحسین میشود»۱
اثر رئالیسم همراه با ترس از زندگانی شهری و هواسهای بیمار گونه قهرمانان این داستانها بخوبی مشهود است. زمینه درد شناسانه آثار ساعدی در کنار رگههای رئالیسم و اختلالهای روانی و بیماریهای عصبی ساختار کلی آثار او را تشکیل میدهد او مستقیماً با واقعیت روبرو میشود و شخصیت آثار خود را در موقعیت حاد زندگی امروز قرار میدهد.
ساعدی خواننده را متوجه ریشهاساسی فساد میکند . ناراحتیهای عصبی و سختی زندگی تعدادی از قهرمانان داستانهای ساعدی را به عصیان، خودکشی، افسردگی و بیگانگی سوق میدهد.
در داستان «دو برادر» در ظاهر جدال و دعوای دو برادر را مشاهده میکنیم در حالیکه شاهد ستیز دواندیشه و فکر هستیم.ساعدی در آغاز داستان شخصیت دو برادر را اینچنین توصیف میکند.
برادر کوچک شب و روز توطئه میکرد و نقشه میکشید تا خود را از دست برادر بزرگ رها کند برادر بزرگ در نظر او تن پرور، احمق، ولگرد، بیکاره، است همیشه جلو آفتاب مینشیند و تخمه و چایی میخورد، همیشه اتاق را پر از پوست تخمه میکند و ته سیگارش را هر جایی پرتاب میکند برادر کوچک میخواست برادر بزرگ عوض شود، دنبال کار برود. ولی چه فایده برادر بزرگ عوض شدنی نبود.
برادر بزرگ اهل کار و فکر نیست سربار برادر کوچک است و از زحمات اواستفاده میکند، دوست دارد همیشه در تفریح باشد و زندگی را به شوخی گرفته است این کارها باعث میشود صاحب خانه به آنها اخطار تخلیه بدهد. برادر کوچک به برادر بزرگ میگوید که به فکر خانه باشد اما برادر بزرگ عوض دنبال خانه گشتن به ولگردی میپردازد، پیرزن صاحبخانه دست بردار نیست. برادر بزرگ خود را به مریضی میزند تا شاید دل پیرزن را به رحم آورد پیرزن که مریضی برادر بزرگ را تمارض میپندارد پزشک بر بالین برادر میآورد پزشک برای یافتن خانه به آنها کمک میکند وآدرس منزل برای اجاره به آنها میدهد.
«دکتر گفت: این که چیز مهمی نیست مسئله اساسی همون مسئله خون
س من خونهای رو میشناسم که سرمایهداری رفته و طبقه پائینش خالی مانده. شما میتونین اونجا زندگی کنین. من امشب ترتیب شو میدم»۱
منزل جدید پر از کرم و عنکبوت و حشرات است رطوبت آن زیاد است بوی مرگ موش و نم از همه جا استشمام میشود. با این همه چیزی در این خانه هست که آنجا را درخشان و دوست داشتی میسازد و آن طبقه بالا بود که ایوان بزرگ و آفتاب گیر و بزرگی داشت و خانم جوانی در آنجا زندگی میکرد و روی بندی که به ایوان بسته بود و همیشه لباسهای زیرش را هوا میداد. برادر کوچک با زن جوان طبقه بالا آشنا میشود و برادر بزرگ هر روز در انتظار جعبه که از طبقه بالا پائین میآمد و سگش برای هواخوری از آن بیرون میآمد یک روز برادر بزرگ گل لیموئی کوچکی در آن میگذارد و روز بعد جعبه پائین نمیآید. برادر کوچک و زن جوان توطئه میکنند از این جهت زن یادداشتی در جعبه میگذارد که حاوی این جمله است: «ای آدم بیکاره کی بتو اجازه داده بود که گل مرا خراب کنی؟»۲
روزهای بعد این نوع رابطه بیشتر میشود و پرسش و پاسخهای بیشتری صورت میگیرد.
– چرا دنبال کار نمیروی؟
– از تن پروری خوشم میآید.
– در دنیا به چه دلبستهئی؟
– من آفتاب و تخمه را دوست دارم به مشروب و خانمهای خوشگل هم ارادت فراوان دارم
– دست چلاق و سیب و سرخ ! خوش اشتها تشریف دارید. به برادرت رحم کن و شرت را از سر آن بیچاره کم کن .
– اطاعت میکنم .۱
چند روز بعد از این پرسش و پاسخ برادر بزرگ طناب از جعبه حاوی سگ باز میکند و مانند طنابدار به گردن خود میاندازد.
محیط داستان خانه پیرزن – خانه کنار قبرستان و آمد و رفت آمبولانس حالات روانی ایجاد میکند، برادر بزرگ دست آخر احساس میکند کسی او را دوست ندارد گوئی مانند قهرمانان داستانهای صادق هدایت دنبال خودکشی است و این وسوسه با سرزنشهای زن به اوج خ
ود میرسد و زمانی پزشک برای او کار پیدا میکند که کار از کار گذشته است.
سعادت نامه از مجموعه واهمههای بینام نشان، داستانی سمبولیک است خانهای روبروی رودخانه است که پلی چوبی دو طرف آن را به هم وصل میکند، آنطرف رود جنگل تاریک و ناشناس است، پیرمردی با زن جوانش ساکن این خانه هستند. هر روز غروب پیرمرد روی صندلی راحتی در ایوان مینشیند و به جنگل چشم میدوزد وزن جوان رو به دشت و پشت به او مشغول خیاطی است. زن عصرها از تماشای جنگل میترسید برای همین روزها به جنگل نگاه میکرد زمانی که مرد دنبال کار خود بود. رابطه این زن و مرد خوب نیست، زن صبح جنگل را نگاه میکرد و مرد شب، و این دو رمزی است از پیری وجوانی ، امیدوار و ناامید بودن .
مستأجر جوانی اوضاع را به هم میریزد. روحیه زن جوان تغییر میکند و خیلی زود با هم خوب میشوند پیرمرد ناراحت و افسرده میشود و گوشهگیری اختیار میکند. پل چوبی روبروی خانه رمزی از آینده برای عبور از آن است . پرنده برهنه رمز رابطه مرد با جنگل خاموش است، پیرمرد از پرنده برهنه یاری میخواهد و پرنده به او مژده میدهد که صدای اورا از جنگل شنیدهاند و باید چهل شب دعا را ادامه بدهد روز چهلم نگرانی پیرمرد بیشتر میشود مرد پیر گدایی از جنگل میآید و اورا با خود به جنگل میبرد. زن جوان از مرد گدا سراغ شوهرش را میگیرد و او میگوید: پیرمرد به مسافرتی طولانی رفته است محتوای اصلی و درون مایه داستان مرگ است جنگل نماد دنیای خاموش و بیسر و صدا و ابهام است پرنده برهنه پیک خبر است.
بطور کلی داستان موفق نیست زیرا در دو سطح واقعی و تخیلی جریان دارد، زندگی روزانه پیرمرد، آمدن مستأجر ، رابطه زن با مرد بیگانه، کار روزانه پیرمرد، با اندیشههای تجریدی پیرمرد نمیخواند، در آخر داستان مرد گدا، پیرمرد را به دست دوچرخه سواری میسپارد و او پیرمرد را سوار دوچرخه میکند در حالیکه پیرمرد را در میان بازوانش میفشارد مثل باد از میان درختان میگذرد.
در داستان گدا خانم بزرگ همچون پیرمرد داستان سعادت نامه است و در دنیایی زندگی میکند که او را نمیخواهند فرزندانی دارد که ازدواج کردهاند و هر کدام صاحب فرزند هستند اما هیچکدام حاضر به نگهداری از او نیستند ساعدی در این داستان به زندگی جدید نقب میزند و خواننده را با بیدادگریها و مصیبتهای آن آشنا میکند. خانم بزرگ به گدایی و گداخانه میافتد و کسی به داد او نمیرسد. شمایل گرد گرفتهای که همراه خود و به عنوان وسیله کار دارد نشانه زوال و نابودی جامعهای است که در مرداب خودخواهی فرو رفته است و توجهی به عواطف انسانی ندارد مگر نزدیکتر از مادر میشود یا هست پس چه مسائلی موجب میشود انسانها اینگونه شوند . گدا از بهترین داستانهای کوتاه ساعدی است و از نظر عاطفی تأثیر زیادی بر خواننده میگذارد
«همونجا تو دهلیز دراز کشیدم و به خواب رفتم صبح که پا شدم . میدانستم که عزیزه چشم دیدن منو نداره ، این بود که نماز خواندم ، پاشدم از خونه اومدم بیرون و رفتم حرم، چهار زانو نشستم و صورتمو پوشندم و دستمو دراز کردم طرف اونائی که برای زیارت خانوم میآمدند … »۱
خانم بزرگ بستهای در خانه یکی از فرزندانش دارد ، مدتی از او خبر نمیشود فرزندان گمان میکنند مادر مرده است همینکه او را میبینند تعجب میکنند پس از او میخواهند بقچهاش را باز کند .
«بقچه مو باز کردم و اون نون خشکههارو ریختم جلو شمایل و بعد خلعتمو در آوردم و نشونشون دادم نگاه کردند و روشونو کردند طرف دیگر و کمال پسر صفیه با صدای بلند به گریه افتاد»۲
تنهایی و بیکسی سیوه خانوم و اسارت او در خیالات و خرافات ، ساعدی را به خلق اثری ملودرام هدایت میکند که با طنزی سیاه درهم میآمیزد به نظر میرسد ساعدی بیشتر از آنچه که دچار یک جهان بینی سیاه نامعلوم باشد . بیشتر شیفته ترمیم سرگردانی و تنهایی بشر در محیط اجتماعی خویش است . ساعدی در مقابل غول عظیم قدرت و حکومت و استعمار و استثمار، مردمکان
سادهای به تصویر میکشد که بیکس و سرگردان دچار ترس و وحشتی ناگریزند ولی در این میان، در «سایه به سایه» عاقبت مردمی را به تصویر میکشد که ترس را به یک سو مینهد، و در برابر ستمی که به مردم تیره روزش میرود بپا میخیزد.
داستان خاکسترنشینها از زبان پسر بچه فقیری نقل میشود و قهرمانان اصلی آن سه نفر هستند: پسر بچه، دائی بزرگ ، دائی کوچک، پسر بچه با عمویش از گداخانه آزاد میشوند. پسرک به قم نزد دائی بزرگش میورد. دایی بزرگ مرد فقیری است که بصورت پنهانی کتاب دعا چاپ میکند و همه سرمایه او همان دستگاه چاپ است که با زحمت آنرا از دید مأمورین پنهان میکند. دایی کوچک پسری کوچک دارد که همیشه او را با خود این طرف آن طرف میبرد تا از قبل او نانی بدست آورد در داستان «گور و گهواره» نیز مانند این پسر و پدر دیده میشود دائی کوچک از ناحیه دست چپ علیل است و با توجه به وضع خود برادر بزرگ را سرمایهدار میداند در حالی که برادر بزرگ خود از
ضعیفترین اقشار جامعه است. دایی کوچک هر روز برای تهیه نان به چاپخانه برادر بزرگ میرود آنها بناچار جای چاپخانه را عوض میکنند برادر کوچک اطلاع میدهد چاپخانه تعطیل میشود و هر سه با هم به گدایی میروند. کودک یتیم و بیسرپرست در «خاکستر نشینها» که برآیند تمام نیروهای ناشناخته اجتماعی را در زندگی خود احساس میکند، هیچ تفسیری بر سرگردانی و تنهایی و فقرش ندارد. ولی باز هم تن به گدایی نمیدهد و مخفیانه زیارت نامه چاپ میکند و تحت تعقیب مأموران امنیتی قرار میگیرد. این کودک یتیم به همان اندازه آهنگ ویرانگر و شکننده فقر را به تصویر میکشد که پیرزن داستان گدا .
در داستان تب جوانی صبح از خواب بیدار میشود و از رفتن به دانشکده خودداری میکند او از طبقه متوسط جامعه است و دوستانی دارد بیکاری او را وادار میکند که به دوستان تلفن کند و سر بر سر آنها بگذارد به دوستان خود محمد و پرویز تلفن میکند و میگوید که قصد خودکشی دارد و دوستان از او درخواست میکنند از شوخی دست بردارد و نزد آنها برود. او نمیپذیرد و با معشوقهاش بیرون میرود دوستان به خانه او میآیند و قرصها را در شیشه کنار میز او مییابند نگران میشوند جوان بیخبر بر میگردد و شب را به میخواری می گذارنند جوان آخر شب به اتاقش میرود وقتی پشت میزش مینشیند شیشه قرص را میبیند قرصها را در لیوان خالی میکند و سپس یک نفس سر میکشد.
داستان چندان قوی نیست زیرا به چه علت جوان میخواهد خودکشی کند آیا به اشتباه در حالت مستی به جای مشروب مینوشد؟ یا بطالت زندگی طبقه متوسط از سر بیکاری او را به این کار وا میدارد در صورتیکه این بیخودی و بطالت بخوبی در داستان نشان داده نشده است تنها دلیل میتواند امتحان کردن خودکشی باشد انگیزه روانی جوان برای خودکشی مبهم است رابطه او با دوستان بخوبی بیان نشده است نویسنده در این داستان فن سادهای اختیار کرده و به ارائه واکنشهای فردی جوان در برابر حوادث خارج و تمایلات درون او پرداخته است اینچنین واکنشهایی را در داستان «آرامش در حضور دیگران» نیز میبینیم .
داستان آرامش در حضور دیگران از آنجا آغاز میشود که پدری با زن جوان خود نزد دخترانش میورد تا با آنها زندگی کند. او یک نظامی بازنشسته است و زنش منیژه نام دارد. دختران ملیحه و مهلقا در بیمارستان کار میکنند و در شهر بزرگ زندگی میکنند و خانه و خدمتکار دارند.
مهلقا با مردی جوان دوست است و ملیحه با پزشک بیمارستان . مرد جوان با مهلقا ازدواج میکند اما پزشک آدم درستی نیست و ملیحه را برای لذت جویی میخواهد. ورود پدر به این خانه و هیجاناتی که به او وارد میشود، او را راهی تیمارستان میکند.
در این داستان ساعدی در قالب وصف ماجرای عروسی مه لقا ، دیوانگی سرهنگ بازنشسته ، اطاق و بیمارستانی که سرهنگ در آن بستری است و مردی که به منیژه نظر دارد ، همه نشان از چگونگی زندگی طبقه متوسط جامعه دارد که دنبال لذت بیشتری هستند. در ادامه داستان در این گیرودار یعنی عروسی مهلقا و بستری شدن سرهنگ ملیحه مأموریت میگیرد و به دهی دوردست میرود ، منیژه تسلیم مرد چشم آبی نمیشود به کمک شوهر میشتابد. داستان «واهمههای بینام نشان » نمایانگر زندگی آشفته در زندگی شهری امروز است.
همانطور که میدانیم کار ساعدی رئالیسم است و از واقعیات روز داستان مینویسد و این او را با بهرام صادقی در یک مسیر قرار میدهد ، زیرا حالاتی چون وسوسه، خودکشی، دلتنگی و بیماریهای روانی را در داستانهای بهرام صادقی میبینیم . البته ناگفته پیداست که واقعیتگرایی ساعدی بسیار شفافتر از صادقی است. ساعدی به حوادث نزدیک میشود البته حوادث درونی زمینه کار اوست ولی وصف این حوادث درونی لطمهای به واقعیت نمیزند.
رئالیسم در نمایش نامههای ساعدی کمتر ابهام دارد «چوب بدستهای ورزیل» ، «پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطه» ، «کار بافکها در سنگر» به ویژه «پرواربندان» درونمایه آثار تنها اجتماعی نیستند بلکه سیاسی هم هستند. در «پرواربندان» نویسنده از درون و بیرون زخم میخورد و در معرض وسوسههای خویشان و تهدید دشمنان قرار میگیرد و از ابهام و رویدادهای رؤیا آمیز نشأت نمیگیرد بلکه در میان واقعیت خشن پیش میرود.
توصیفی که از بیمارستان شهر در این داستان میشود بیشباهت به توصیف بیمارستان در داستان آشغالدونی از «گور و گهواره» و «عزادران بیل » نیست. جمله مشابهی که در این داستانها، به چشم میخورد «چند تخت خالی در گوشه اطاقی انباشته و پتوهای آلوده روی آنها کشیدهاند. پزشک مردی لاغر و عصبانی است»
و نسبت به بیمارستان بیتفاوت است. ساعدی چون خود پزشک است آگاهی کامل از وضع بیمارستانها دارد. در داستان «آرامش در حضور دیگران» نیز همین وضع را میبینیم پدر مهلقا بیمار روانی است و در اطاقی کوچک و غیرمجهز بستری شده است. از او بخوبی مراقبت نمیشود. اما وقتی دختران و منیژه برای عیادت سرهنگ به تیمارستان میروند چون پزشک تیمارستان طالب منیژه میشود، وضع عوض میشود اطاق تر و تمیز میشود ملافههای پاک و شسته میآورند. وضع غذایی بهتر میشود اما این زیاد طول نمیکشد و پزشک که از دست یافتن، به دختران و زن بیمار ناامید شده، کار را بحال خود رها میکند و اطاق ، وضع غذا نه تنها به حال اوّل بر میگردد، بلکه بدتر میشود.
یکی از کاملترین کارهای ساعدی «آرامش در حضور دیگران» است که آدمهای داستان بیآنکه بخواهند در پی آزار یکدیگرند و وفاداری و ایثار زن نمیتواند سرهنگ را از آن سراشیب زوال و جنون برهاند. چرا که فقط این انهدام در جان سرهنگ نیست. در شرایط خارجی خانواده عناصر تباهی زا فعّال است جایی که عشق سایه رهایی است که خود دردی می شود بیدوا در زنجیره مصایب به هم پیوسته.
۴گور و گهواره
در ما شاهد وقوع سه داستان از جنوب شهر تهران هستیم که فضا و شخصیت و حرکات آنها از یکسو ، لحن و پرداخت و بافت قصه از سوی دیگر، آنها را داستانهای پیوسته به نظر میآورد و این نمونهها استغراق زمانی نویسنده را در فضایی خاص در هر دوره و تجربهای نشان میدهد.
داستان «آشغالدونی» در مجموعه «گور و گهواره » مرد فقیری با پسر ۱۵-۱۶ سالهاش به
این سو و آن سو سرگردانند. ضمن گفتگوهای کوتاه و پی درپی با شخصیت آنها آشنا میشویم. هر دو همیشه گرسنه و در حال گدایی هستند.پدر وضع جسمی خوبی ندارد و پسر از این وضعیت استفاده میکند تا اینکه به دام خون فروشان میافتد و پسر خونش را در مقابل بیست تومان
میفروشد. در بیمارستان با دختری آشنا میشود و دختر دوستدار پسر، او را کمک دست راننده و آشپز بیمارستان میکند. با کمک راننده برای پدرش قهوه خانهای درست میکند. پسر بزودی دلال خون میشود و مشتریان قهوه خانه و بیماران را گول میزند و درصد خود را میگیرد. مأمورین در جستجوی پزشک خلافکاری هستند. جوان به آنان کمک میکند و پول دریافت میکند در آخر هنگام صحبت تلفنی با مأمورین توسط راننده کتک میخورد.
همانطور که ملاحظه می شود در این داستان نیز واقعیت زندگی مردم پایین دست جامعه را به تصویر میکشد در داستانهای ساعدی با وجود گرایش به عناصر روانکاوانه محیط اجتماعی آن سان که آنرا میشناسیم محو و تیره و کور نمیشود و حوادث طوری ارائه نمیشود که قهرمانان فقط در محیطی ادبی و بیمار گونه نفس بکشند و بروند و بیایند.
انحرافات روانی به شرایط معین اجتماعی وابسته است. شک نیست که ساعدی بویژه در داستانهای پیوسته «ترس و لرز» به عوامل روانی بیشتر تکیه کرده است اما این امر مانع از این نشده است که او بخشی از واقعیتهای محل صحنه داستان را نیز در خلال انحرافها و بیماریهای روانی بگنجاند.
در داستان «آشغالدونی» آقای گیلانی دلال فروش خون در بالا خانهای کوچک و شلوغ زندگی میکند تنها و بیکس و شبها را به میگساری مشغول است. صحنه کار آقای ساعدی شهرهای بزرگ و بویژه تهران است او از تمام زوایا همه نوع اقشار جامعه را توصیف میکند و مورد بررسی قرار میدهد. وصف مناظر در کار ایشان کم است و اگر هم هست در دایره جریانهای روانی آنهاست.
۵ خانههای شهر ری
میتوان گفت که راه و روش نویسندگی دکتر ساعدی از همین کتاب استنباط میشود؛ چه از نظر اجتماعی و چه از نظر داستان پردازی . پیش از متن کتاب، این چند خط در دومین برگ به چشم میخورد: «ری شهری بوده است در ملک عجم که مجمع عجایب عالم بود گویند آنجا را دو شاهزاده «ری» و «رازی» نام بنا کردند بدان جهت شهر را «ری» و مردم شهر را «رازی» میگویند.برای حفظ امنیت و راحتی اهالی، افسونی خوانده و دور شهر دمیدند تا دیو و پری و از ما بهتران را بدان جا راه نباشد. تنها دیوی که توانست بدان جا قدم نهد، سالها قبل از سلیمان نبی بود هر چند که سحر و افسون بروی کارگر نشد ولی باز هم نتوانست جان سالم بدربرد.»۱
داستان از زبان فرشتهای پیر نقل میشود که سرگذشت دیوی بنام «جالو» را برای نوههایش میگوید. «جالو» دیوی است که اگر چه در ظاهر قاتلها را مجازات میکند، اما در پنهان کسانی را که از آنها خوشش نمیآید، میکشد. روزی حوصلهاش سر میرود و کلاه مخصوصش را بر سر میگذارد، نامرئی میشود و میرود . تا به شهر ری میرسد. نخستین مسألهای که دیو با آن مواجه میشود، تضاد زندگی مردم است از خانهای صدای دف و طنبور میآید ، عدهای زن و مرد میخورند و مینوشند
.
جای دیگر در اتاقی ساکت عدهای به گفتارهای مردی در خفا گوش میکنند. و در جای دیگر زنهای چادر و چاقچور بسته با شنیدن سخنان مردی که روی صندلی نشسته است، گریه میکنند. جای دیگر دختر زیبایی را میبیند که عکس عاشق خود را میبوسد، اما خود را به مرد ناشناسی تسلیم میکند و نیز در همان حال مرد کتک خوردهای را میبیند که مأموران کشان کشان او را میبرند و جرمش این است که به زن مردم نگاه کرده است. شب هنگام به دکان مرد قلمدان سازی پناه میبرد که بر روی قلمدان تصویر میکشد و تصویر دختر اثیری را میبیند که فقط دو چشم درخشان او پیداست.
دومین روز جالو با مسأله فقر و ثروت روبرو میشود. عدهای خانه دارند و عدهای ندارند در خانهای مردی است که به نان خشک ساخته است، و سرگرم مطالعه است و در خانهای مجلّل مردانی هستند که مینویسند و عکس و نام مرد عینک داری زینت بخش روی کتاب آنهاست. در خانه دیگری با مردان تنومند روبرو میشود که ورزش میکنند، و هورا میکشند و اهل رزماند. این گونه تضادها «جالو» را به حیرت میاندازد. طوری که حتی دو شاخ دیگر نیز در میآورد. شحنههای مست او را
بجرم اینکه مست کرده، دستگیر میکنند و برای محاکمه از جلو مردم میگذرانند و به دیوان خانه میبرند. جالو در دیوانخانه شاهد محاکمه همان مرد قلمدان ساز میشود. که قبلاً دیده بود. پیرمردی که به نان خشک ساخته بود، به این گناه محکوم میشود که روشن بودن چراغش شحنه را کنجکاو کرده، و هنگام بالا رفتن از در و دیوار آن پیرمرد افتاده و صدمه دیده است. اما پیرمرد قبل از اعلام رأی، میمیرد. باز هم مرد قلمدان ساز به این دلیل محکوم میشود که به مرد تاجری زیان رسانده است. جوان عاشق محکوم میشود که اعتنایی به نامزد خیانتکار خود نکرده است. و خود جالو
محکوم به اعدام میشود. اما نامرئی شدنش او را نجات میدهد و عاقبت بیخانهها زیر پای اسبهای خانهدارها کشته میشوند. رنج تن و فرسودگی «جالو» را خسته میکند، کلاهش را میدزدند، و سرانجام مقابل دکان آن مرد قلمدان ساز از پا در میآید.
این داستان کوتاه با تمامی خامی و ناپختگی از مهمترین آثار ساعدی است. زیرا از یک طرف طرحی از برداشت او را میدهد که با گذشت زمان ساعدی آنرا پر رنگتر میکند، و از طرف دیگر تصویر «هدایت» را مینماید. پیرمرد قلمدان ساز، همان پیرمرد قلمدان ساز بوف کور است. و دختر اثیر همان دختر اثیری است که قلمدان ساز هدایت تصویرش را قلم میزد و جای توجه دارد که سرانجام دیو در مقابل دکان قلمدان ساز پیر ، از پای در میآید.
خانههای شهر ری فریاد دردناک ساعدی است که از تضادها و اجحافها بتنگ آمده است. باید ساعدی خودش نیز بپذیرد که این اثر بسیار خام دارای برداشتهای سطحی است. اما مگر وظیفه نویسنده متعهد غیر از این است که زوایای جامعه را پیش چشم بگسترد؟
در همین اثر است که ایجاز ساعدی، که یکی از مشخصترین ویژگیهای اوست به چشم میخورد. و همین سبک بعدها در «عزاداران بیل» ، «ترس و لرز»، «واهمههای بینام و نشان» و دیگر داستانهایش به حد کمال میرسد. در «خانههای شهر ری» ساعدی خیلی کم از زاویه دید «جالو» خارج میشود اما هر گاه خارج میشود، با توصیفی مختصر حداکثر بهره را از کلمات میبرد و با
نشانههایی از عناصر ناشناخته و وحشت آور که بعدها تکامل بیشتری یافته است، سر مطلب بر میگردد. جبههگیری فکری ساعدی نسبت به مسائل روز جامعه ایرانی، از همین کتاب شکل گرفته است. و کیفیت نقشه همین کتاب، نشان دهنده سبک خاص او در روش نگارش است که بعدها پر بارتر شده است. نوشته او نوشته رئالیستی است که مردم و محیط را آنچنانکه که هستند
و همه میدانند ترسیم میکند و از جهت دیگر میتوان این اثر را نوشتهای سمبولیک خواند، که دیوها و پریها هر کدام جایگاه خاص خود را بدون احتیاج به تفسیر و توضیح نشان میدهند آنچه مورد توجه بیشتر ساعدی است «دردشناسی» است.او بنا به حرفهاش و بنا به ضرورتهایی که خودش میداند، جنبههای بیمار گونه زندگی امروز را در میان داستانها و نمایشنامههایش ریخته است. پاتولوژی یا دردشناسی ساعدی آمیخته با زمینههای اجتماعی است و نمیتوان در آثارش یک رؤیا و یا یک بیبند و باری غیر واقعی را یافت.
در مجموعه آثار ساعدی اعم از داستان کوتاه، داستان بلند، نمایشنامه، فلیم نامه، لال بازی و غیره، آنچه قهرمانان این آثار را به هم وابسته میکند اجتماعی بودن آنها و جنبه «پاتولوژی» آنهاست. که در همه این آثار موج میزند و رئالیسم اجتماعی در این روانکاوی کاملاً تأثیر گذارده است و نشان دهنده این است که نویسنده همیشه با مردم جامعه خویش در ارتباط است.
۶ ترس و لرز
در کتاب ترس و لرز «باد» یا «جن» یا «راز»، و در هر حال استعمار، نخست به شکل مرد سیاهی که یک پایش هم چوبی است، به آبادی گمنامی در حاشیه خلیج فارس پای میگذارد. میتوان آبادی را در مفهوم گستردهاش یعنی کشور تصور کرد.
در قصه دوم، در شکل مردی که سوار بر اتومبیل کهنهای است و دو مرد عینکی او را همراهی میکنند، در آبادی ظاهر میشود و اهالی رغبتی به آشنایی با او نشان نمیدهند. او در آبادی ساکن میشود و خواهر زکریا را به زنی میگیرد. در این مرحله دیگر هیچ مقاومتی در برابر او از طرف روستائیان مشاهده نمیشود و روزی که این مرد، روستا را ترک میکند، و با همان اتومبیل از روستا خارج میشود، یک بچه ناقص الخلقه، و یک مرده پشت سرش بجا میگذارد. استعمار در هر آبادی
رنگ عوض میکند و کارش را در هر آبادی دیگری که میرسد تکرار میکند.بازاری از بیماران را گرد آورده، و نام آنرا بیمارستان گذاشته است. مثلاً طبابت میکند اما در فکر مکیدن خون بیماران است. آخرین داستان کتاب «ترس و لرز»، دردناکترین و گویاترین و واقعیترین داستان کتاب است. عدهای بیگانه با کشتیهایشان در ساحل اردو میزنند. ابتدا ترس از بیگانه موجب دوری اهالی از بیگانگان است. اما بعدها صدای ساز و آواز آنها، اهالی را بسوی آنها میکشد و پذیرایی بیگانگان از اهالی با غذاهای لذیذ ابتدای استعمار است ، و تنبلی و چشم به دست دیگران دوختن اهالی و سلب حرکت از آنها، نتیجه آن.
در این داستان خرچنگ و مرتاض پیر، بهبودی بخش است و در داستانهای مختلف ساعدی با اشاکل مختلفی ظاهر میشود. شب، ماه، صدای ناشناس، بادهای مرموز، موشها، صدای زنگ، موجودات نامرئی، سیاهی ناشناس …
ب)نمایشنامهها
در آثار اوّلیه ساعدی یعنی ۱۳۳۹ تا ۱۳۵۰ با آن همه تنوع، پیامی نهفته است، این پیام در آثار نخستین ساعدی چندان روشن نیست . نویسنده درد و بیماری را میبیند اما درمان و هدفی آنسوی درد و بیماری نمییابد . ولی به تدریج رابطههای اجتماعی در نظر نویسنده روشنتر میشود و او میکوشد مقاومت مردمی را که با بدیها و نابهنجاریها میستیزند و از این شب تاریک راهی به بیرون میجویند نشان دهد.
نمایشنامههای ساعدی بر خلاف آثار بسیاری از دست اندرکاران نمایشنامه نویسی معاصر ایران حاوی پیامی است،در این پیام چیزی جدی، ترسآور و اعلام کننده وجود دارد و در آن از احساسات توخالی و بازی با عواطف معمولی اثری نیست.
یکی از فوت وفنهای نمایش ساعدی حضور عنصری ناگهانی در صحنه نمایش یا داستان است او در این کار، تماشاگر و خواننده را به هیجان میآورد. حضور ناگهانی «داود» و دگرگونی ناگهانیتر «ابراهیم» در «کار بافکها در سنگر» فرار نویسنده و بلند شدن صدای گلوله در «پرواربندان» نمایان شدن کشتی مسافربری ناشناس در ساحل و مسافرت ناگهانی اسحاق یهودی مرموز و پزشک نما در «ترس و لرز» ظاهر شدن شبح در افق در «عزاداران بیل» بهنگام دیوانه شدن مشدی
حسن، تصمیم ملیحه به ترک شهر و رفتن به روستا در «آرامش در حضور دیگران» … در زمره این تدابیر نمایشی و داستانی ساعدی است.
این صحنهها اگر با دقّت مطالعه و بررسی شود ، با وجود حفظ صورت سمبولیک خویش اثر تحریک کننده و بیدار کنندهای دارد. عناصر اجتماعی نمایشنامههای «دیکته و زاویه» و «چوب بدستهای ورزیل» و «پروار بندان» و «ما نمیشنویم» بر شدت این هیجان میافزاید.
ساعدی آدمهای تازهای وارد صحنه نمایش میکند و در این رهگذر بر جزئیات و عناصر عمومی و شرکت این عناصر و افراد در امور اجتماعی و سیاسی تاکید میورزد.
در فیلمنامهی «ما نمیشنویم» یک بلندگو و مردی جوان عناصر اصلی نمایش هستند. مرد با دروغ و ریاکاری سازشی ندارد و از این رو با منظر دروغ، بلندگوئی که پخش کنندهی مطالب خلاف حقیقت است، میستیزد . اما بلندگو از رو نمیرود و یک دم از سخن گویی باز نمیایستد. قهرمان فرعی، کسانی که بلندگو را نصب کردهاند، با روشنی و به اندازه کافی در نمایشنامه معرفی میشوند. مرد جوان بلندگو را خرد میکند ولی باز صدا شنیده میشود. بلندگو را به بیابان برده و قطعه قطعه میکند باز هم از آن صدا بیرون میآید . بلندگو در عصر صنعتی جدید در دورانی که دستهبندی عقاید مجال آزاد اندیشی را از انسان سلب میکند، همچون سنتوری است که از هر تار موی آن نغمه ناهنجاری
برمیخیزد. نمایشنامههای ساعدی همه در حال و هوای نمایشنامههای اجتماعی جدید است. و بیشک دگرگونی ویژهای در تئاتر معاصر ما بوجود آورده است . در آثار ساعدی از احساسات و عشقهای فتنهوار خبری نیست.
۱ کار بافکها درسنگر
حوادث این نمایشنامه در ساختمانی نزدیک معدن گوگرد، در ساحل بندری جنوبی روی میدهد . مهندس جوانی بنام جلال با کوشش بسیار در نقطهئی که با نخلستانهای سرسبز احاطه شده به بنیاد کردن و بهرهبرداری از معدن گوگردی مشغول میشود. این بهرهبرداری و ایجاد ساختمان به آسانی حاصل نمیشود و با مخالفتهای متنفذین محلّی و صاحبان باغستانها که استخراج گوگرد، سودشان را تهدید میکند، روبرو میگردد.
گرفتاریهای جلال یکی دو تانیست؛ زنش که تازه فرزندش را از دست داده، در بحران عصبی دست و پا میزند. کلفت خانه با مردی جوان سر و سری دارد و فرار را برقرار ترجیح میدهد و مریم – زن جلال – تنهاتر میشود. جلال همه چیز جز بحران فکری مریم را جدی میگیرد به ویژه کار معادن و دوستی با ابراهیم که کارها را روبراه میکند، روز به روز او را از مریم دورتر میکند حضور ناگهانی زندانی فراری «داود» برای مدت کوتاهی صحنه را رنگی دیگر میبخشد. اما در آخر به زیان جلال تمام میشود.
ابراهیم که در آغاز مردی فعال، صمیمی، بیشیله و پیله جلوه کرده است در پایان حقه باز از آب در میآید. روز گشایش و بهرهبرداری از معدن آغاز میشود، بزرگان منطقه به مجلس دعوت میشوند، جلال سخنرانی را به ابراهیم واگذار میکند و به آسودگی در خواب خوش خود فرو میرود.
ابراهیم که حامیان با نفوذی دارد در سخنرانی خود از جلال نام نمیبرد و همه کارها را به حساب خود میگذارد؛ جلال عصبانی میشود و بعد از رفتن مهمانان با مشت و لگد به سوی او حمله میکند، در این هنگام مأمورین برای بردن داود سر میرسند و جلال را متهم به پنهان کردن داود میکنند. مأمورین بیگناهی او را قبول نمیکنند لذا درصدد فرار برمیآید و نتیجه کارش با انجام نویسنده در پروار بندان یکی میشود . جلال ناگهانی بیرون میپرد، دیگران بطرف پرچین میروند وبیرون را تماشا میکنند …
صدای دویدن و فریاد شنیده میشود، لحظهای بعد چند تیر در میرود و همه جا ساکت میشود افق تاریک است …
در صحنه آخر سر و کله «سارا» زن دیوانه نمائی که انگشت نمای مردم ساحل نشین است و از مسافرت مرموزی برگشته، با مریم که برای دیدن جلال آمده و قرار بوده با زنش به سفر کوتاهی بروند پیدا میشود . هر دو در انتظاری پایان ناپذیر و در حالی تعلیق گونه رها میشوند. این نمایشنامه جزء نخستین کارهای ساعدی است یا به عبارتی نخستین کار نمایشی ساعدی است .
نمایشنامه استحکام چندانی ندارد، ضعف شخصیت جلال به خوبی روشن است، چطور مرد تحصیل کردهای چون او نمیتواند سخنرانی کند، هیچ دلیلی برای حقه باز بودن ابراهیم در آغاز وجودندارد و دگرگونی او از فردی مطیع به فردی حقه باز غیر ممکن مینماید . فرار جلال با شخصیت او جور در نمیآید، طبیعی تر آن بود که داود میگریخت زیرا او با خود تعهد کرده بود که دیگر به زندان بر نگردد.
به روشنی معلوم است که جلال در آینده بیگناهی خود را ثابت خواهد کرد. قدرتی که ساعدی به مأمورین میدهد با منطق جامعه جور در نمیآید.
ساعدی در این نمایشنامه دگرگونی شخصیتها و رویدادهای سیاسی مطرح شده را از بیرون گرفته نه از درون . به نظر میآید که او فکری را از جای دیگر گرفته و در نمایشنامه گنجانده است. تنها جائی که نویسنده در تجسم آن موفق است؛ صحنه بحران عصبی مریم و دیوانگی اوست. مریم فرزندش را از دست داده در برهوتی که نه آب دارد و نه آبادانی نه گلبانگ مسلمانی اسیر شده است. جلال سخت درگیر کارش میباشد و فرصت دلجوئی از مریم را ندارد. در آغاز روابط خوبی
داشتند اما اکنون از یکدیگر دور افتادهاند. آنها در دو جهان متفاوت زندگی میکنند و هر کس حرف خودش را میزند، متنفذین محلّی که بیش از اندازه خبیث و توانا ترسیم شدهاند بیشتر پنهانی کار میکنند و پس از فرار جلال از شکار او مثل حیوان صحبت میکنند. آنچه در این نمایشنامه مهم است توجّه ساعدی به رویدادهای اجتماعی است زیرا آدمهای جدیدی را وارد صحنه نمایش کرده است.
صحنه نمایش ساعدی چه آنجا که در روستاست «چوبدستهای ورزیل»،« کلاته گل» چه آنجا که در شهر است «پرواربندان» و «آی بیکلاه و آی با کلاه» و چه آنجا که در گذشته نزدیک روی میدهد
«پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطه» حاوی مسائل روانی – اجتماعی است. آدمهای نمایش، آدمهای کوچه و بازار و مردم عادی هستند که با همه آرزوها ، امیدها ، ضعفها و بزرگیهای خود نمایان میشوند. در میان آدمهای داستانهای ساعدی انسانهائی وجود دارند که برای پیش بردن مقاصد خود انجام هر کاری را روا میدانند. در این آثار انسانهایی چون داود، سارا، محصل نمایشنامه دیکته، نویسنده، روستائیان – ورزیل … نیز دیده میشوند که نمیخواهند سازش کنند. حقیقت وجودی آنها وقتی روشن میشود که در صحنه عمل قرار میگیرند و کارشان به محک آزمایشهای سخت سنجیده میشود.
۲ پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت
این کتاب در بردارنده پنج نمایش است. «از پا نیفتادهها، گرگها، ننه اِنسی، خانهها را خراب کنید، بامها وزیر بامها» در این کتاب ساعدی ما را به تبریز بهنگام جنبش مشروطه میبرد. بیگلر بیگی حاج شجاع الدولهها، میرغضبها را در برابر مشروطه خواهان میگذارد. در نمایشنامه اوّل «ملاصاف» واعظ مشروطه خواه از دست شاگرد میرغضب فرار میکند. و به امامزاده پناه برده، در آنجا بست
مینشیند. میرغضب فرا میرسد و شاگردش از ترس نیز بست مینشیند. جریان به گوش شجاع الدوله میرسد و او دستور میدهد که در امامزاده را گل بگیرند. در پایان که بست نشینان به مرگ دل سپردهاند، از داخل ضریح صدائی شنیده میشود و مجاهدی از آنجا بیرون میآید و آنها را نجات میدهد.
در گرگها یک سالدات روسی به وسیلهی مجاهدین کشته میشود. کنسول روسی در تبریز برای پیدا کردن جسد مقتول سه هزار منات جایزه معین میکند. فراش در یکی از خانهها جنازهای میبیند و به فکر میافتد که لباس سالداتهای روسی تنش کند و او را به جای مقتول جا بزند. دو فراش دیگر سر میرسند و فکر میکنند که فراش نخستین «سرباز روسی» را کشته است. میخواهند او را قاتل معرفی کنند و جایزه تعیین شده را بگیرند.
ماجرا ادامه دارد تا اینکه فراشها به طمع جایزه همدیگر را میکشند. فراش آخری جنازه را برمیگرداند؛ عموی خود را میشناسد و به گریه میافتد.
بالاخره سالدات مست دیگری با فراش دیگری وارد میشوند و این شخص را قاتل تلقی میکنند و به حرفهای او که میگوید این جنازه عموی من است اهمیتی نمیدهند و او را دستگیر میکنند. خندهآور اینجاست که سالدات مست هم جسد را به جای دوست مقتولش میگیرد، خم شده به صورت جسد دست میکشد و با صدای بلند گریه میکند!
در داستان ننهانسی پیرزنی مشاهده میشود که سیب زمینی داغ میفروشد و پسرش فراش شده است مردم از او رو برمیگردانند ننهانسی فرزندش را به خانه راه نمیدهد پس از کشمکش روانی با خود مجاهدی را فراری میدهد و خود فرار میکند. ننه انسی دوباره محبوب مردم میشود و دورش را میگیرند فراشها میآیند تا ننهانسی را بگیرند مردم جلو او و در مقابل فراشها میایستند و چشم به آنها میدوزند.
در داستان خانهها را خراب کنید توطئه دشمنان مشروطه است. مشروطه خواهان به صورت پنهانی با مستبدین درگیر میشوند. بیگلربیگی میخواهد خانه یکی از مشروطه خواهان را تصرف کند، مستبدین به مشاوره مینشیند
و حتی برای یوزباش پاپوش درست میکند، سرانجام یوزباشی سرمیرسد و خبر میدهد که بیگلربیگی این را فرستاده است.همه دور صندوق حلقه میزنند و میخواهند در صندوق را باز کنند صدای انفجار شدیدی با سر و صدای بسیار و ریزش آوار به گوش میرسد.
بامها وزیر بامها بهترین نمایشنامه این مجموعه که ما را در جریان مشروطه قرار میدهد. در این نمایشنامه کشتن و کشته شدن، مردن بیگناهان و با گناهان، صدای توپ و تفنگ، ویران شدن
خانهها، صدای گذر سالداتهای مست در کوچه، توطئهها و خیانتها ; همراه با عالیترین جلوههای روان انسانی به صحنه میآید. درونمایه اصلی، مبارزه سلیمان (که پایش علیل است) با فراشهای حکومتی است. کبری دختر فاطمه (خواهر سلیمان) ربابه زن همسایه، حسن، حسین، غدیر (پسران علی موسیو) عدهای فراش و سالدات خائنی بنام آقا مرتضی که پسران علی را لو میدهد دیده میشوند. ربابه پسران علی موسیو را به خانه سلیمان میآورد و خود تیر میخورد. سلیمان خود و حسین را بصورت گدا در میآورد و از چنگ فراشها در میرود . وی در صحنه آخر با اینکه علیل است به جنگ برمیخیزد و فراشها را با تیر میزند و آنها نیز خانه را به توپ میبندند.
در این نمایشنامه هنر اجتماعی ساعدی به خوبی آشکار است، شخصیت آدمها با جریان حوادث گسترش مییابد ، زنها هم نشان میدهند که در جنبش ملی سهم مهمی داشتهاند.
خلاصه آنچه را که احمد کسروی در تاریخ مشروطه ضمن وقایع نگاری تاریخی زنده کرده بود، اکنون با قلم ساعدی که یکی از فرزندان آذربایجان است، زنده شده و بر روی صحنه آورده میشود. این نمایشنامهها پیچیدگی و تنوع نمایشنامههای بعدی ساعدی را ندارد ولی سرشار از عناصر واقعهگرای و رویدادهای زنده تاریخی است.
۳خانه روشنی
در نمایشنامه تک پردهای «خانه روشنی» مسئله روانی – اجتماعی مطرح میشود؛ قهرمان نمایشنامه مردی سپاهی است که بیمار شده و بر بستر افتاده است و به بهبودی او امید نیست و پزشکان در تلاشند تا او را به زندگی امیدوار نمایند. در این میان پزشک جوان بیش از بقیه در او تأثیر دارد. تلقین پزشک جوان باعث میشود به خودش آید. سرکار استواری پرستار اوست، زیاد در قید احترام و انضباط نیست. مرد سپاهی او را تهدید به کیفر میکند و در ضمن خبری از محیط کار خود ندارد و هراز گاهی از منشی اوضاع و احوال را جویا میشود. مرد سپاهی دوست دارد بعد از بهبودی به شکار برود و تفنگ میطلبد و پس از آن به استوار میگوید قلم و کاغذ آماده کند و هر آنچه را که میگوید بنویسد . استوار به خاطر بیماری مرد سپاهی زیاد حرفهای او را جدی نمیگیرد و چیزی نمینویسد، در این حال مرد سپاهی متوجه میشود، عصبانی میشود، قلبش میگیرد و میمیرد.
در این نمایشنامه مرد سپاهی از آن دسته آدمهایی است که شخصیت آنها وابسته قدرت و مقام آنهاست و در خارج از این حوزه هیچ حساب میشوند و میخواهند همه مسائل را با زور حل کنند و از اطرافیان خود به عنوان ابزار استفاده کنند، توجه به گذشته و بالیدن به آن از ویژگی آنهاست.
ساعدی در این داستان از دیدگاهی خوش باورانه و محدود به مردم کوچه و بازار وآدمهای نمایش خود مینگرد که گرفتاریهای مخصوص به خود را دارند.
«خانه روشن» شامل ۵ نمایشنامه بنامهای : دعوت ، دست بالای دست ، خوشا به حال برد باران ، پیام زن دانا ، خانه روشن میباشد که «خانه روشن» توسط نصیریان و «دعوت» توسط جعفر والی کارگردانی شده و بر روی صحنه رفته است. نمایشنامه «دست بالای دست» به کارگردانی جعفر والی و نمایشنامه «خوشا به حال برد باران » به کارگردانی داوود رشیدی در سال ۱۳
۴۶ در تلویزیون اجرا شده است.
یکی از بهترین کارهای نمایشی ساعدی در زمینه مسائل روانی نمایشنامه دعوت میباشد. دعوت ماجرای انتظاری بیهوده است قهرمان نمایشنامه دختری سی ساله میباشد که سرد و گرم روزگار را چشیده است ، ماجرای عاشقانه زیاد داشته و اکنون بین رویدادهای دردناک زندگی خود دست و پا میزند، او در آغاز نمایش در حالی ظاهر میشود که میخواهد به مهمانی برود و با شتاب خود را آماده میکند در حالی که از شادی سر و پا نمیشناسد ، در جواب تلفن دوستش میگوید: «غیر ممکنه باید حتماً برم. هیچ جوری نمیشه زیرش زد، نه بچهای مگه؟ نه بابا … تموم شد و رفت … واسهخاطر اون نیست. تازه همین چند روز پیش بهم تلفن کرد هیچی … فقط احوالپرسی، تو که اخلاق منو میدونی اهل پیدا کردن نیستم. وقتی یه چیز تمام شد دیگر باقیش زور بیخودیه . نه بابا، هیچی ، آش دهنسوزی هم نبود، توقعی نداشتم ، یعنی بدست و پاش میافتادم؟ نه جان
تو … من بلد نیستم تله بذارم ، تازه واسه چی ، مگر تا حالاش نگذشته؟ (میخندد) گرگ بارون دیدهایم. واه، مگر دل آدم کاروانسراست؟ چی؟ حوصله اون جماعتو، نه من حوصلهی همه چی رو دارم … از همه شون عذر بخواه. دیروز و امروز نداره، تو که میدونی من همیشه حاضر … نه به هیچکاری نرسیدم . هیچکدام را نمی شناسم آره جای حسابیه با یک عده آدم حسابی۱
دختر دعوت شده شتاب زده است . به خود نرسیده است . کفش و لباس مناسب برای حضور در مجلس ندارد. ساعدی در ضمن گفتگو دختر با دوستش شخصیت و آرزوهای او را به تصویر میکشد. این دعوت برای او زندگانی است و همه امید او به این مجلس با حضور کس دیگری نهفته است و دختر به انگیزه دیدار او به این مجلس میرود. این شخص با تمام اشخاصی که تا کنون در زندگی دختر بوده است فرق دارد. ساعدی خیال تنهایی دختر و هراس اورا به تصویر میکشد. با ادامه داستان شخصیت بیمار گونه دختر بیشتر مشخص میشود، گفتگوی او با دوستش شخصیت و هویت دختر را بیشتر به ما
می شناساند .
قهرمان نمایشنامه «دعوت»، دختری که پس از تجربههای فراوان و تفریح اکنون به دنبال عشق و زندگی واقعی است اما وضع طبقاتی او به گونهای است که نمیتواند از این وضعیت خارج شود .
در نماشینامه دست بالای دستما با جریان روانی روبرو هستیم، خودکشی برادر کوچکتر که به بیزاری و تنهایی دختر نمایشنامه «دعوت» رسیده است.
برادر بزرگ ، زن برادر کوچک وزن همسایه همه در کارند تا این جوان نا امید از زندگی را امیدوار کنند همسایه فضول روزی صدای ریش تراش برادر کوچک را نمیشنود، وقتی داخل اتاق میشود برادر کوچک را حلقه آویز بر طناب میبیند، او را نجات میدهند ولی برادر بزرگ وزن برادر کوچک از این نجات راضی نیستند. چه رابطهای میتواند در بین آنها باشد … آیا از خودکشیهای مکرر او به ستوه آمدهاند؟ برادر بزرگ از نجات او توسط زن همسایه خوشحال نیست و به او اعتراض میکند برادر کوچک را نصیحت میکند و به خانه بر میگرداند، در خانه برادر بزرگ به او میگوید که کلت وسیله بهتری برای خودکشی است، برادر کوچک از آشفتگی روحی خود صحبت میکند ولی شنوندهای نیست که حرف او را بفهمد. در خانه برادر بزرگ به زن برادر کوچک میگوید: او را آدم کردم در همین لحظه صدای شلیک گلوله میآید، او اینبار وسیله مطئمنتری انتخاب کرد. در این نمایشنامه خودکشی مرد جوان به خاطر وضعیت زندگی رقت بار جوانان و اوضاع نابهنجار آن دوران است.
نمایش نامه خوشابحال برد باران ویژگیهای طنز دارد. زن و شوهر پیر و ایرادگیر بعد از رفتن چندین خدمتکار تصمیم میگیرند که با خدمتکار جدید به مهربانی رفتار کنند، ولی این مهربانی آنقدر زیاد میشود که خدمتکار سوءاستفاده میکند و تمام خانه را به غارت میبرد و وقتی به خودشان میآیند که دیگر چیزی نمانده است. در این نمایشنامه به یاد نمایشنامه چوب بدستهای ورزیل میافتیم زیرا از نظر درونمایه در یک سطح است.
نمایشنامه پیام زن دانا اقتصادی است و ساعدی با پایانی خوش، از شخصیت زن دفاع میکند. فرستاده شیخ در جستجوی زنی دانا برای حرمسرا آمده است، اکثر زنان در مقابل تهدید، تطمیع و شلاق تسلیم میشوند. زن دانا شلاق را از مرد میگیرد و او را کتک میزند.
زن دانا نماینده آن دسته از زنان است که دیر یا زود از وسیله بودن و ابزار خانه بودن رهایی مییابند و در کار معنوی و اجتماعی شرکت میجویند.
در نمایشنامه دست بالای دست مادر به رابطه حمید با دختر پی میبرد ، پس مقدمات ازدواج حمید را با دختر دیگری که تحت نفوذ خود اوست و از نظر اخلاقی نیز مانند اوست، فراهم میکند. حمید تسلیم مادر میشود و با ژاله ازدواج میکند. وجود ژاله بیشتر از وجود مادر بر دوش حمید سنگینی میکند تمام کارهای حمید را زیر نظر دارد، حتی اجازه اندیشیدن به او نمیدهد. حمید شب و روز در خیابان پرسه میزند و به کلاس نمیرود، وقتی به خانه میآید اهل خانه برای پیدا کردن او همه جا را جستجو کردهاند. ژاله به او اعتراض میکند، اوبه حمام پناه میبرد و در را روی خود میبندد، ژاله فریاد میزند و روی تخت میغلتد، بعد فرید در آغوش ژاله دیده میشود …
در ادامه نمایشنامه ژاله به دست حمید در وان حمام کشته میشود و بعد داخل اتومبیل با دوست دختر فرید نشسته و به آسمان خیره شده است و ماشین در انتهای خیابان گم میشود. شخصیتهای اصلی نمایشنامه حمید و مادر است، بقیه برای نمودار کردن این دو نقش به صحنه آمدهاند. در این داستان خود خواهی عده معدودی زندگی دیگر افراد را تحت شعاع خود قرار میدهد. گروهی برای خوشی خود، عدهای را فدا میکنند.
۴ آی بیکلاه، آی با کلاه
هنگامی که پیرمرد خیالاتی نمایشنامه «آی بیکلاه» با فریاد، همسایگان را به کوچه میکشد، همه در گفتگو چالاک و زبردستند. در ترغیب دیگران به کار استادند، اما هنگام عمل پا پس میکشند و انجام کار را به دیگران واگذار میکنند. مردم پس از مشورت بسیار قرار میگذارند. یک نفر به پاسگاه برود و مقامات انتظامی را خبر کند. بابای مدرسه را برای این کار در نظر میگیرند؛ ولی پیاده رفتن بابای مدرسه به پاسگاه دور دست، کار درستی نیست، مرد روی بالکن میگوید باید با ماشین رفت. همه بسوی دکتر که ماشین دارد بر میگردند، ولی پزشک حاضر نیست ماشین خود را در اختیار مردم قرار دهد.
در نمایشنامههای ساعدی گرایش به کاوش و بررسی گرفتاریهای مردم کوچه و بازار و ارائه زندگانی بیمار گونه شهری به او امکان میدهد که مسأله مسئولیّت را که امروز همه از آن دم میزنند پیش بکشد. بطوریکه تماشاگر وضعیت موجود رابطه عمیقی حس کند و در خواب، به خواب نرود و بداند که از دست دادن هر لحظه تا چه اندازه خطیر است و چه نتیجهای به همراه دارد. درنمایشنامههای ساعدی مانند داستانهای او ژرف اندیشی در مورد احساسات و عواطف انسان امروزی جای مشخصی دارد.در این آثار از دلهرهها و اضطرابهای افراد شهری نشانههای بسیار موجود است. چهره روانی این آدمها پیش از وضعیت اجتماعی و چهرهی ظاهر روابط آنها با یکدیگر، به صحنه نمایش و داستان میآید.
برخورد افراد به ویژه در «بهترین بابای دنیا» و «واهمههای بینام و نشان» و «کار بافکها در سنگر» بیشتر برخورد عاطفی و روانی است. در «ما نمیشنویم» و «جانشین » ساعدی دیگر یک نمایشنامه نویس تمام عیار است. تماشاگر و خواننده این نمایشنامهها در جریان یک امر زنده اجتماعی قرار میگیرد و از چهارچوب ساخته و پرداخته مفاهیم نمایشی کمی بیرون میرود و در محیط زندگانی امروز قرار میگیرد. ساعدی نمایشنامه سیاسی و اجتماعی را آگاهانه بر رشتههای دیگر این هنر برتری میدهد.
بررسی قوت و ضعف نمایشنامه «آی بیکلاه، آی با کلاه»۱
صحنه باز میشود، کوچه ای دیده میشود، یک محله تازه ساز، بعد از نیمه شب پیرمرد علیل نادانی به کوچه میآید و فریاد بر میآورد که هیکل عجیب و غریبی را دیده است که وارد خانه خرابه شده است و باید اهل محل را خبر کرد. اهل محل جمع میشوند چند آدم بینام نشانند، از نوع همین آدمهایی که توده جامعه را تشکیل میدهند. نویسنده حتی لازم ندیده است که نامی روی هیچکدام آنها بگذارد، جز یک نفر، و او جعفرخان از فرنگ برگشته یا فرنگ نرفته و دکتر ثباتی
از طرف دیگر یک آدم بی نام و نشان دیگر هم هست که جدا از جماعت توی بالکن خانهاش نشسته است و نم نم ودکای سلطانیه مینوشد و بگو مگوی اهل محل را در کوچه گوش میدهد. مسئله این است که خطر موهوم امنیت کوچه را تهدید میکند در چنین وضعی چه باید کرد؟ لابد باید موهوم بودن خطر را روشن کرد، یا اگر خطر واقعی باشد به دفع آن کوشید. ولی آدمها معمولاً این کار را نمیکنند. چون این کار اولاً منطق و ثانیاً جسارت میخواهد و آدمها از روی عادت از این معایب دور هستند. پس به جای هر کار دیگر به جرو بحث بیهوده و ابلهانه میپردازند، همه حاضرند بیدریغ در قضیه اظهار نظر کنند، ولی هیچکس حاضر نیست ذرهای از خودش مایه بگذارد. آقای دکتر ثباتی،حتی حاضر نیست، اتوموبیلش را برای خبر کردن پلیس از گاراژ بیرون بیاورد.
مرد تنهای ودکانوش از بلندی بالکنش به این اوضاع نگاه میکند. پیداست که از این قبیل اوضاع زیاد دیده است، دیگر جلو زبانش را نمیتواند بگیرد. حماقت این جماعت و بیهودگی کارهایشان را به رخشان میکشد و طبعاً خشم و نفرت همه را بر میانگیزد. مرد تنها دیدگاهش با دیگران فرق دارد، او در بلندی است و آنچه دیگران نمیبینند، او میبیند. ولی پیداست که برای جماعت ابلهان دلسوزی ندارد، خوش دارد مسخرهشان کند. و بچزاند. آخر سر معلوم میشود هیکل عجیب و غریبی که پیرمرد دیده بوده، در حقیقت کسی جز ننه علی پیرزن گدا نیست. همه وا میروند. مرد تنها استکانش را به سلامتی ننه علی بالا میاندازد، این از پرده اوّل.
پرده دوم، در واقع عکس پرده اوّل است و لابد به همین جهت یکی «آی با کلاه» است و دیگری «آی بیکلاه» . در این پرده قضیه جدی است،هنگام باز شدن پرده، چندتن سیاهپوش شمشیر به دست وارد خرابه میشوند. باز همان پیرمرد علیل نادان به کوچه میآید تا همسایگان را خبر کند. این بار مرد تنهای بالکن نشین هم از برج خود پایین میآید تا مردم را از خانهها بیرون بکشد. چونکه او هم حرامیان را دیده است. ولی طبیعی است که مردم محل حرف او و پیرمرد را قبول نکنند. سر نوشتش این است که مردم حرفش را نفهمند و نپسندند. او به مردم اخطار میکند که خطر در کمینشان نشسته است، ولی مردم، او را از میان خود میرانند، تا از بالکن جر و بحثهای ابلهانه آنها و مسخره بازی خبرنگار و پلیس را تماشا کند. و بعد هم از لج او، که میخواهد آنها را بیدار نگاه دارد، هم به پیرمرد، که به چشم خود حرامیان را دیده است قرص خواب میخورانند و هم خودشان قرص خواب میخورند تا از زحمت بیدار بودن آسوده شوند. سرانجام التماس پیرمرد و اخطار مرد تنها به جایی نمیرسد و مردم کوچه را خلوت میکنند و حرامیان سیاهپوش به خانهها میریزند. پایان نمایش.
تقریباً در سراسر نمایش، نویسنده به زبان دو پهلو سخن میگوید و آشکار است که هر واقعهای قطع نظر از معنی ظاهری خود ، بیان کننده معنی یا معنای دیگری هم هست.
در حد سطح و ظاهر قضایا، «آی با کلاه، آی بیکلاه» کمدی سبک و شیرینی است که رویهمرفته خوب نوشته و اجرا شده است. نویسنده و کارگران کارهای مردم حقیر و خودبین بیگانه از شعور اجتماعی را روی صحنه به ما نشان میدهد و روی چیزهای مسخره و مفتضح آنها انکشت میگذارند. وقتی که دکتر ثباتی از موقعیتی که به هیچ وجه متناسب هم نیست – استفاده میکند تا اسم خود را روی کوچه بگذارد، من گمان میکنم که غالب تماشاگران مصداق خارجی او را در کوچه خودشان به یاد میآورند. یا از خنده ناراحت تماشاگران این طور برداشت میشود ، که در صحنه عکس برداری خیلیها با کمال تعجب چهره خودشان را تشخیص میدهند. شاید این نخستین بار باشد که انسان تهرانی هیکل ناساز خودش را روی صحنه میبیند و ناچار است پیش وجدان خودش اذعان کند که هیچ بیانصافی هم در حقش نکردهاند و انصافاً مسخره است.
از این حیث، صرف نظر از توفیق نویسنده در پروراندن صحنهها، کوشش کارگردان هم در مجسم کردن آدمها و اوضاع روی صحنه بسیار ثمر بخش بوده است. اما برای افرادی که این نمایش را دیدهاند، این نکته مسلم است که غرض نویسنده به همین جا ختم نمیشود. منتهی بررسی اینکه غرض نویسنده چه بوده است درست نمیباشد، بلکه درستتر آن است که غرض نمایشنامه چه بوده است؟ زیرا منظور از تفسیر و تعبیر اثر هنری این نیست که با نیروی حدس و گمان، قصد و منظور نویسنده درک شود. (و این اشتباهی است که در مورد بیان «سمبولیک» در این سرزمین اخیراً بسیار شده است و شایستگی این را دارد که در جای خود درباره آن به شرح گفتگو شود) غرض از تفسیر سمبولیک اثر هنری جز این نیست؛ که اثر مورد بحث تا چه حد استعداد تجزیه و تحلیل دارد و تا چه حد میتوان به هدایت صورت ظاهرش معانی دیگری برایش فرض کرد، بیآنکه در روابط اورگانیک اجزایش گسیختگی حاصل نشود. بنابراین، شرط اول و اساسی هر اثری که داعیه بیان سمبولیک داشته باشد این خواهد بود که در صورت ظاهر، انسجام و ارتباط زنده اورگانیک بین اجزایش به نحو روشن و بارز برقرار باشد؛ فقط در این صورت است که اثر قابل فهم میشود.
در نمایشنامه «آی با کلاه، آی بیکلاه» درست به همین جهت که از حیث سطح و ظاهر اثری است قابل قبول، قابلیت تجزیه و تحلیل دارد و میتوان به تعبیر و تفسیر آن پرداخت.
کوچه ترسیم شده در نمایش را میتوان صحنه اجتماع فرض کرد؛ اهل محل توده وسیع مردم هستند که دید و شعور اجتماعی ندارند، و پیرمرد علیل نماینده آن نسل قدیم است که میتواند با حس غریزی و غیر عقلانی خود جهات خطر و سلامت را تشخیص دهد، مانند اسب که در موقع نزدیک شدن زلزله، بیآرام میشود. و آقای دکتر ثباتی، نماینده آن جماعت «تکنوکرات» است که شعور اجتماعیاش از عوام الناس بیشتر نیست ولی به سبب «تخصّصی» که دارد از جامعه طلبکار است، و بعد راه حل همه مشکلات جامعه را در پرتو «تخصّص» خود میجوید، بیآنکه حاضر باشد برای یک امر اجتماعی، حتی چند دقیقهای دل از اتومبیلش بکند. و فرض اینکه، مرد تنهای بالکن نشین آن انسانی است که به سبب بلندی دیدگاه و وسعت افق دیدش، محکوم است به اینکه همیشه با عوام الناس در حال عدم تفاهیم و ستیزه باشد. درباره «حرامیان» یعنی این چند تن سیاهپوش که در ابتدای پرده وارد خرابه میشوند و در انتهای آن به خانهها میریزند؛ ساختمان نمایشنامه درست میشود. از یک طرف ساختمان نمایشنامه، این ضرورت را پیش آورده است که در پرده دوم، یک خطر واقعی در خرابه نهفته باشد و تماشاگران هم از آن باخبر باشند؛ از طرف دیگر نویسنده در سراسر پرده اول به زبان ساده و در حیطه واقعیات نمایشنامه را پرورانده است. در حالی که پرده اول بدین ترتیب به خیر و خوشی پایان یافته، در ابتدای پرده دوم به هیچ وجه جای آن نیست که نویسنده در قرارهایی که برای خود گذاشته است، تجدید نظر کند و عواملی را وارد صحنه کند که با معیارهای پرده اول، یعنی با واقعیت ساده معصوم وجودشان قابل توجیه نباشد. کسانی که «چوب به دستهای ورزیل» را دیدهاند همین ایراد را در آن یافتهاند. در آن نمایشنامه نیز نویسنده در پرده اول مسئلهای را به روشنی و قوت طرح میکند ولی در پرده دوم در حلّ آن دچار اشکال میشود و ناچار فضای واقعی پرده اوّل را رها میکند و وارد دنیایی میشود که در آن مثلاً دو نفر آدم صد من نان میخورند و بیست سطل آب مینوشند. البته هیچ اشکالی نداشت که نویسنده از ابتدا بنا را بر این نوع دنیا بگذارد، و در نتیجه با مقتضیات خاص چنین دنیایی نمایشنامه را بپروراند؛ ولی چنین نکرده بود. به عبارت ساده، وسط بازی، قرار را به هم زده بود. یعنی جر زده بود.
در مورد «آی با کلاه، آی بیکلاه» همین موضوع صادق است. در این نمایشنامه «حرامیان» جزء مکمل نمایشنامه نیستند. در حقیقت اشباحی هستند که از عالم دیگری وارد عالم آن پیرمرد علیل و آقای دکتر ثباتی شدهاند. با توجه به همه اینها، میتوان این سؤال را پرسید که نکند آقای دکتر ثباتی با همه ابتذال و سطحی بودنش راست بگوید و پیرمرد علیل دچار هالوسیناسون۱شده باشد؟ اگر جواب این سوال مثبت باشد، بافت تمامی نمایشنامه مثل پارچه پوسیده از هم میباشد و چیزی که قابل تعبیر و تفسیر باشد از آن بر جای نمیماند اما اگر جواب منفی باشد ناچار این سوال پیش میآید که اگر این «حرامیان» به زبان ساده دزدند، چه نوع دزدی هستند؟ در آن خرابه چه کار دارند؟
درعهد و زمانی که پلیس به ماشین بوق دار چراغ دار مجهز است، دزد هم لابد بیماشین نمیماند. بنابراین چه ضرورت دارد که جماعت دزدان از سر شب بیایند در خرابهای که هردم ممکن است مورد هجوم واقع شوند، خود را مخفی کنند؟ به علاوه، دزد در این روزگار احتیاج به شمشیر و لباس عجیب (کردی؟) ندارد.
از این نوع سوالها بسیار میتوان آورد. و میتوان تصور کرد که در پاسخ آنها گفته شود که اینها در واقع دزد یا «حرامی» نیستند، بلکه سمبول میباشند. اما این حرف از نوع حرف کسانی خواهد بود که دریافتشان از سمبولیسم همان دریافت ساده لوحانه سمبولیسم حکمی است. نویسنده فلان امر را بیهیچ اقتضایی از لحاظ روابط زنده اثر در جایی میآورد و حکم میکند که این نشانه همان امر است.
گذشته از این بحثها، نماشینامه «آی با کلاه، آی بیکلاه» قابل تقدیر میباشد در این نمایشنامه، نقش مرد بالکن نشین نقش بسیار دشواریی است، نه تنها از لحاظ بازی و اجرا، (که توسط آقای انتظامی خوب از کار آمده است). بلکه در اصل از لحاظ پروراندن این آدم، هنگام نوشتن این نمایشنامه، به نظر میرسد که این کار دشوار بوده است، زیرا که این آدم، پس از مدتی به صورت مرکز ثقل نمایشنامه درمیآید و هر کس در صحنه چیزی بر زبان میآورد یا کاری میکند، بیننده انتظار دارد که این آدم جواب دندان شکن یا توضیح کوبندهای برایش داشته باشد. در بسیاری موارد همین طور میباشد امانه همیشه. مرد تنها گاهی زبانش یاری نمیکند و ناچار کوتاه میآید، حتی لحظاتی وجود دارد که به کلّی سقوط میکند و در ردیف جماعت ابلهان کوچه دکتر ثباتی قرار میگیرد. این نشان میدهد که یا نویسنده اهمیّت نقش این آدم را چنان که باید درک نکرده است، یا در پروراندن او دقّت و کوشش کافی به کار نبرده است.
نکته دیگر این است که به نظر میرسد، نویسنده از لحظاتی که برای ریشخند کردن ضعفهای آدمها و تأسیسات اجتماعی برایش فراهم شده، چنان به شوق آمده که گاهی ولو چند لحظه کوتاه، مایه اصلی نمایشنامه را از یاد برده است. در نتیجه این گونه لحظات سطحی و غیر قابل تحلیل از کار در آمدهاند، هر چند که فی نفسه در حد سطح و ظاهر خود، قابل قبول و حتی گاهی قابل ستایش هستند. به عنوان نمونه، بعضی از حرکات خبرنگار با پاسبان را بتوان از این قبیل دانست. چون نباید فراموش کرد که در این بحث فرض بر این است که یک نمایش کنایی – جدی وجود دارد؛ که در ظاهر به صورت کمدی در آمده است.
صرف نظر از این نکته در بسیاری از صحنهها، ولو به قیمت صرف نظر کردن از مقداری خنده حضار، میتوانست گفتگوها را بیشتر به سمت موضوع اصلی سوق دهد.
در مورد اجراء آقای والی – کارگردان این نمایشنامه – کار خوبی ارائه داده است که در اکثر لحظهها قابل تحسین میباشد؛ جز اینکه تعبیر او هم از «حرامیان» بیگانگی آنها را با فضای کلّی نمایشنامه تشدید میکند.
در این جا، آه و ناله علی نصیریان به عنوان پیمرد علیل ، اغراق شده است. به نظر میرسد که آقای علی نصیریان به جای خلق یک پیرمرد واقعی خاص برای این نقش – که نقش چندان دشواری هم نباید باشد – بیشتر به سراغ قراردادهای تئاتری رفته است، از لرزاندن صدا این قبیل «کلیشهها» یاری جسته است.
۵ بهترین بابای دنیا
ساعدی در نمایشنامه «بهترین بابای دنیا» ما را به ساختمانی سیمانی کنار خط آهن میبرد. در این ساختمان بابا علی کارگر راه آهن با دو کودک بنام هدا و هادی زندگی میکند، کودکان باباعلی را دوست دارند و از سر و کول او بالا میروند، باباعلی به آنها گفته است که پدرشان به سفر رفته و روزی با هدیههای فراوان باز خواهد گشت. تصویر پدر در دنیای تخیل کودکان تصویری است روشن همراه با زیبائیهای فراوان.
ر
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
یزد دانلود |
دانلود فایل علمی 