فایل ورد کامل مقاله مناظره تاریخی امام رضا (ع) با دانشمندان ملل و ادیان؛ بررسی علمی محتوای گفت‌وگوها و پیامدهای فکری


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
فایل ورد و پاورپوینت
20870
2 بازدید
۹۹,۰۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 فایل ورد کامل مقاله مناظره تاریخی امام رضا (ع) با دانشمندان ملل و ادیان؛ بررسی علمی محتوای گفت‌وگوها و پیامدهای فکری دارای ۵۶ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد فایل ورد کامل مقاله مناظره تاریخی امام رضا (ع) با دانشمندان ملل و ادیان؛ بررسی علمی محتوای گفت‌وگوها و پیامدهای فکری  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله مناظره تاریخی امام رضا (ع) با دانشمندان ملل و ادیان؛ بررسی علمی محتوای گفت‌وگوها و پیامدهای فکری،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله مناظره تاریخی امام رضا (ع) با دانشمندان ملل و ادیان؛ بررسی علمی محتوای گفت‌وگوها و پیامدهای فکری :

ذکر مجلس مناظره حضرت امام رضا (ع) با علماء ملل و ادیان
شیخ صدوق روایت کرده از حسن بن محمد نوفلی هاشمی که گفت ، چون وارد شد حضرت امام رضا (ع) بر مأمون امر کرد مامون فضل بن سهل را ، که جمع کند اصحاب مقالات را مانند جاثلیق که رئیس نصاری است و راس الجالوت که بزرگ یهود است .
رؤسا صابئین و ایشان کسانی هستند که گمان می کنند بر دین نوح (ع) می باشند و هر بذاکبر که بزرگ آتش پرستان باشد و اصحاب زردشت و نسطاس رومی و متکلمین را ، تا بشنود کلام آن حضرت و کلام ایشان را ، پس جمع کرد فضل بن سهل ایشان را و آگاه نمود مامون را به اجتماع ایشان ، مامون گفت که ایشان را نزد من حاضر کن ، پس حاضر گردید نزد او ، مرحبا گفت ونوازش کرد ایشان را، و گفت من شما را جمع آوردم برای خیر و دوست دارم که مناظره کنید با پسرعم من این مرد که از مدینه بر من وارد شده است ، پس هرگاه صبح شود حاضر شوید نزد من و احدی از شما تخلف نکند . گفتند سمعا” و طاعه یا امیرالمومنین ما فردا صبح انشاءا۰۰۰ تعالی حاضر خواهیم شد

راوی حسن بن محمد نوفلی گوید که ما در ذکر حدیثی بودیم نزد حضرت ابوالحسن الرضا (ع) که ناگاه یاسر که متوالی امر حضرت رضا(ع) بود داخل شد و گفت ای سید و آقای من ، امیرالمومنین سلام به شما می رساند و می گوید که برادرت فدایت شود جمع شده اند اصحاب مقالات و اهل ادیان و متکلمون از جمیع ملت ها نزد من ، اگر میل داشته باشی گفتگو با آنها را ، فردا صبح نزد ما بیا و اگر کراهت داری مشقت بر خودت قرار مده و اگر میل داری ما بیائیم به نزد تو آسان است بر ما ،‌ حضرت فرمود به او که به مامون بگو که من می دانم اراده تو را و من فردا صبح انشاءا۰۰۰ در مجلس تو می آیم .

راوی گوید : که چون یاسر رفت حضرت رو کرد به ما و فرمود :
ای نوفلی تو عراقی هستی و رقت عراق غلیظ و سخت نیست ، چه به نظر تو می رسد که جمع کردن پسرعمویت برما اهل شرک و اصحاب مقالات را ، یعنی کسانی که گفتگوی علمی می کنند در مجالس و محافل ، من عرض کردم فدایت شوم می خواهد امتحان کند شما را و دوست دارد که بفهمد اندازه علم تو را ولکن بنائی کرده براساس غیر محکم و به خدا سوگند که بد بنائی کرده ، حضرت فرمود : که چیست بناء او در این باب ؟ گفتم : که اصحاب کلام و بدع ، خلاف علماء می باشند

، زیرا که عالم انکار نمی کند غیر منکر را ، و اصحاب مقالات و متکلمون و اهل شرکت اصحاب انکار و مباهته اند اگر احتجاج کنی بر ایشان به این که الله تعالی واحد است می گویند ثابت کند وحدانیت او را و اگر بگویی محمد (ص) رسول خداست می گویند ثابت کن رسالت او را پس حیران می کنند شخص را و چون شخص به حجت و دلیل گفته آنها را باطل می کند آنها مغالطه می کنند شخص را و چون شخص حجت و دلیل گفته آنها را باطل می کند آنها مغالطه می کنند تا این که شخص گفته خود را واگذارد و از قول خود دست بردارد .

پس از آنها حذر کن فدایت شوم ، حضرت تبسم کرد و فرمود : ای نوفلی آیا می ترسی که قطع کنند بر من دلیل مرا ، عرض کردم نه به خدا قسم ، من هرگز چنین گمانی در حق شما نمی برم و امیدوارم که حق تعالی شما را ظفر بدهد بر آنها انشاءا۰۰۰ ، حضرت فرمود : ای نوفلی آیا دوست می داری بدانی مامون چه وقت از عمل خود پشیمان می شود ؟

عرض کردم : بلی ، فرمود : در وقتی که بشنود دلیل آوردن مرا بر رد اهل تورات به تورات ایشان و بر اهل انجیل به انجیل ایشان و بر اهل زبور به زبور ایشان و بر صائبین به زبان عبرانی ایشان و بر آتش پرستان به زبان فارسی ایشان و بر رومی ها به زبان رومی ایشان و بر اهل مقالات به لغتهای ایشان ، پس چون که بند آوردم زبان هر صنفی را و باطل کردم دلیل آنها را و هر یک واگذاشتند قول خود را و قول مرا گرفتند :
علم المامون الموضع الذی هوبسیله لیس بمستحق له .

در آن وقت مامون داند که مکانی که او راه آن را در پیش دارد استحقاق آن ندارد ، ‌پس در آن وقت پشیمان می شود .
پس چون که صبح شد فضل بن سهل آمد و عرض کرد به آن جناب قربانت شوم پسر عمت منتظر تو است و قوم جمعیت کرده اند ، پس چیست رای تو در آمدن ؟

حضرت فرمود : تو پیش می روی من هم بعد می آیم انشاءا۰۰۰ ، پس از آن وضو گرفت وضوی نماز و یک شربت از سویق آشامید و به ما از آن سویق آشامانید ، پس از آن بیرون رفت و ما با او بیرون رفتیم تا این که بر مامون داخل شدیم ، دیدیم مجلس مملو است از مردم و محمد بن جعفر در میان طالبین بنی هاشم نشسته و امیران لشکر حضور دارند ، پس چون حضرت امام رضا(‎ع) وارد شد مامون برخاست و محمد بن جعفر نیز برخاست و جمیع
بنی هاشم نیز برخاستند و حضرت رضا(ع) با مامون نشستند

و همه ایستاده بودند تا این که امر فرمود همه نشستند و مامون پیوسته رویش به آن جناب بود و با او گفتگو می کرد تا یک ساعت ، پس از آن رو کرد به جاثلیق عالم انصاری و گفت ای جاثلیق این پسرعم من علی بن موسی بن جعفر است و از اولاد فاطمه دختر پیغمبر است و فرزند علی بن ابیطالب (ع) است و من دوست می دارم که با او تکلم کنی و محاجه نمایی و با انصاف با او رفتار کنی ، جاثلیق گفت : یا امیرالمومنین چگونه من محاجه کنم با شخصی که دلیل می آورد بر من کتابی که منکر آن کتاب هستم و به پیغمبری که من ایمان به آن نیاورده ام ،‌حضرت رضا (ع) فرمود : ای نصرانی اگر حجت و دلیل آورم بر تو به انجیل تو آیا اقرار و اعتراف به آن می کنی ؟ جاثلیق عرض کرد آیا قدرت دارم بر رد آنچه در انجیل ثبت شده است ،

بلی سوگند به خدا که اقرار می کنم به آن بررغم انف خودم ، حضرت فرمود به جاثلیق که سئوال کن از آنچه خواهی و فهم کن جواب آن را ، جاثلیق گفت : چه می گویی در نبوت و پیغمبری عیسی و کتاب او آیا چیزی از این دو را انکار می کنی ؟ حضرت رضا (ع) فرمود که من اقرار
می کنم به نبوت عیسی و کتاب او و آنچه را که بشارت داد به آن امت خود را و حواریون به آن اقرار کردند ،‌ و قبول ندارم پیغمبری و نبوت بر عیسی را که اقرار نکرد بر پیغمبری و نبوت محمد (ص) و به کتاب او و بشارت و مژده نداد به آن امت خود را .

جاثلیق گفت : آیا چنین نیست که قطع احکام به دو شاهد عادل می شود ؟ حضرت فرمود : بلی چنین است ، عرض کرد پس دو شاهد اقامه کن از غیر اهل ملت خود به نبوت محمد (ص) از کسانی که در ملت نصرانیت مقبول الشهاده باشند و سئوال کن از مثل این را از غیر اهل ملت ما حضرت فرمود :‌ ای نصرانی الان از راه انصاف آمدی ،

آیا قبول نمی کنی از عدل مقدم نزد مسیح عیسی بن مرم را ؟ جاثلیق گفت ؟ کیست این عدل ؟ نام ببر او را برای من .
فرمود : چه می گویی در حق یوحنای دیلمی ؟ عرض کرد به به ذکر کردی کسی را که دوست ترین مردم است نزد مسیح ، فرمود : که قسم می دهم تو را آیا در انجیل هست که یوحنا گفت مرا مسیح خبرداده است به دین محمد عربی (ص) و مرا مژده داده است به این که محمد (ص) بعد از اوست و من به این خبر حواریین را مژده دادم و آنها ایمان آوردند به محمد (ص) و قبول کردن او را ، جاثلیق گفت که یوحنا این مطلب را از مسیح نقل کرده است و مژده داده است به نبوت مردی و به اهل بیت و وصی او ، ولکن تشخیص نکرده است که این در چه زمان است و نام آنها را نگفته است تا من آنها را بشناسم .

حضرت فرمود : اگر ما بیاوریم کسی را که قرائت کند انجیل را و بر تو تلاوت کند ذکر محمد واهل بیت و امت او را آیا به او ایمان می آوری ؟ عرض کرد بلی این حرفی است محکم ، حضرت رو کرد به نسطاس رومی و فرمود : چگونه است حفظ تو سفر سیم انجیل را ؟ عرض کرد چه خوب حفظ دارم آن را پس حضرت رو کرد به راس الجالوت و فرمود : آیا انجیل نمی خوانی ؟ عرض کرد بلی به جان خودم سوگند که می خوانم آن را فرمود : پس گوش بگیر از من سفر سیم آن را پس اگر در آن ذکر محمد (ص) و اهل بیت اوست شهادت دهید برای من و اگر ذکر نشده است پس گواهی ندهید برای من ، پس آن حضرت سفر سیم را قرائت فرمود تا رسید به جایی که ذکر پیغمبر شده بود آنجا حضرت توقف نمود ،‌ پس فرمود : ای نصرانی به حق مسیح و مادر او را از تو می پرسم آیا دانستی که من دانا هستم به انجیل ؟

عرض کرد : بلی پس از آن تلاوت فرمود بر او ذکر محمد (ص) و اهل بیت او وامت اورا ، پس از آن فرمود: این نصرانی چه می گویی ؟ این قول عیسی بن مرم است پس اگر تکذیب کنی آنچه را انجیل به آن نطق کرده است پس تکذیب کرده ای موسی وعیسی را ، و هرزمانی که انکار کنی این ذکر را واجب می شود قتل تو ، زیرا که کافر شدی به پروردگارت و به پیغمبر و به کتابت جاثلیق گفت من انکار نمی کنم آنچه را که ظاهر شود بر من که در انجیل است و به آن اقرار می کنم .

حضرت فرمود : گواه باشید بر اقرار او ، پس جاثلیق سئوال کن از هرچه خواهی ، جاثلیق گفت : خبر بده به من که حواریون عیسی بن مریم چند نفر بودند و هم چنین مرا خبر بده از عدد علماء انجیل ، حضرت فرمود : « علی الخبیر سقطت » یعنی به دانای حقیقت کار رسیدی ، اما حواریون دوازده نفر بودند و افضل و اعلم ایشان الوقا بود ،‌اما علماء نصاری سه نفر بودند : یوحنا که ساکن بود به اج و یوحنا به قرقیسیا و یوحنا دیلمی به زجار و نزد او بود ذکر پیغمبر و اهل بیت او و امت او و او کسی بود که بشارت داد امت عیسی و بنی اسرائیل را به آن حضرت پس فرمود : این نصرانی سوگند به خدا که من مومن و تصدیق کننده ام به آن عیسی که ایمان آورده به محمد (ص) و ناپسندی نیافتم بر عیسای شما مگر ضعف او و قلت نماز روزه او .

جاثلیق گف : به خدا سوگند فاسد کردی علم خودت را و ضعیف نمودی امر خود را و من گمان نمی کردم تو را مگر اهل علم اسلام حضرت فرمود : چگونه شد ؟ جاثلیق گفت : از این قول تو که عیسی ضعیف و کم روزه و کم نماز بود ، و حال آن که عیسی هرگز افطار نکرد روزی را و هرگز شبی را نخوابید و همیشه روزها روزه و شبها به عبادت قائم بود .

بجا می آورد ؟ جاثلیق از جواب آن حضرت لال و کلامش منقطع شد . حضرت فرمود‌ : ای نصرانی من از تو مسئله می پرسم ، عرض کرد بپرس اگر دانم جواب گویم ، ‌حضرت
فرمود : از چه انکار می کنی که عیسی مرده زنده می کرد به اذن خدا جاثلیق گفت انکار من از جهت آن است که کسی که مرده زنده می کند و کور مادرزاد و پیس را خوب می کند از خداست و مستحق پرستش است . حضرت فرمود : السیع پیغمبر کرده مثل آنچه را که عیسی کرده ، روی آب راه رفت و مرده زنده کرد و کورمادرزاد و پیس را خوب کرد ، امت او را خدا نگرفتند و احدی او را نپرستیدند و از حزقیل پیغمبر نیز صادر شده آنچه از عیسی صادر شده زنده کرد سی و پنج هزار نفر بعد از مردن ایشان به شصت سال .

پس رو کرد به راس الجالوت آیا می یابی درتورات که این سی و پنج هزار نفر از جوانان بنی اسرائیل بودند . و بخت نصر اینها را از میان اسیران بنی اسرائیل جدا کرد هنگامی که در بیت المقدس جنگ کرد و برد آنها را به بابل پس فرستاد حق تعالی حزقیق را به سوی ایشان پس زنده کرد ایشان را و این تورات است و انکار نمی کند آن را مگر کافر از شما ، راس الجالوت گفت ما این را شنیده ایم . فرمود راست گفتی . پس حضرت فرمود : این یهودی بگیر بر من این سفر از تورات را تا من بخوانم . پس آن جناب چند آیه از تورات را خواند و آن یهودی اقبال کرده بود به آ‌ن حضرت و میل کرده بود به قرائت آن حضرت و تعجب می کرد که چگونه آن جناب اینها را تلاوت می فرمود.

پس حضرت رو کرد به آن نصرانی ، یعنی جاثلیق ،‌فرمود : ای نصرانی آیا سی و پنج هزار نفر پیش از زمان عیسی بودند یا عیسی پیش از زمان آنها بود ؟ عرض کرد بلکه آنها پیش از زمان عیسی بودند . حضرت فرمود : طایفه قریش جمعیت نموده رفتند خدمت رسول خدا و از آن حضرت درخواست کردند که مردگان ایشان را زنده کند ، آن حضرت رو کرد به علی بن ابیطالب (ع) و فرمود به او که برو در قبرستان و به اعلی صوت نامهای این طایفه و گروهی که اینها می خواهند بر زبان جاری کن ای فلان و ای فلان و ای فلان محمد رسول خدا (ص) می فرماید به شما برخیزید به اذن خداوند عزوجل ،‌ امیرالمومنین (ع) چنان کرد که آن حضرت فرموده بود . پس برخاستند مردگان در حالی که خاک از خود می افشاندند .

پس طایفه قریش رو کردند به آنها و از ایشان می پرسیدند امور ایشان را ، پس خبر دادند ایشان را که محمد (ص) مبعوث به نبوت شده ، گفتند که ما دوست می داشتیم که ما درک می کردیم آن حضرت را و ایمان به او می آوردیم . پس حضرت رضا (ع) فرمود : که پیغمبر ما خوب کرد کور مادرزاد و پیس و دیوانگان را ، و حیوانات و مرغن و جن و شیاطین با او تکلم کردند و اما او را خدا نگرفتیم و ما انکار نمی کنیم فضلیت احدی از این پیغمبران را ، اما نه آن که خدایش بدانیم و شما که عیسی را خدا می دانید چرا الیسع و حزقیل را خدا نمی دانید و حال آن که این دو نفر هم مثل عیسی بودند در مرده زنده کردن و غیر آن ؟

و به درستی که گروهی از بنی اسرائیل از شهرهای خود فرار کردند به جهت خوف از طاعون و ترس از مردن ، پس حق تعالی همه آنها را در یک ساعت هلاک کرد ، اهل این قریه که اینها در آنجا مردند دیواری گرداگرد آنها ساختند و پیوسته چنین بود تا این که استخوان های آنها ریزه ریزه شد و پوسید . پس گذشت به ایشان پیغمبری از پیغمبران بنی اسرائیل و تعجب کرد از آنها و از بسیاری آن استخوان های پوسیده ، پس از جانب پروردگار وحی رسید استخوان های پوسیده برخیزند به اذن خدا ، پس به یک مرتبه زنده شدند در حالی که خاکها را از سر خود می افشاندند

، و به درستی که ابراهیم خلیل الرحمن گرفت چهارمرغ و آنها را ریزه ریزه کرد و هر جزئی را بر سرکوهی نهاد ، پس از آن ندا کرد به آن مرغان ، یک مرتبه همه به سوی او آمدند . و موسی بن عمران (ع) با هفتاد نفر از اصحاب خود که آنها را برگزیده بود از میان قوم رفتند به سوی کوه ، پس گفتند به موسی ایشان که تو خدا را دیده ای بنما به ما او آنها را فرو گرفت و همگی سوختند ، موسی تنها ماند عرض کرد پروردگارا من هفتاد نفر از بنی اسرائیل را برگزیدم و با آنها آمدم الحال تنها مراجعت کنم چگونه قوم من مرا تصدیق خواهند کرد اگر این خبر را به
آنها دهم ؟

فلو شئت اهلکتهم من قبل و لیای اتهلکنا بما فعل السفها منا
پس حق تعالی همه ایشان را زنده نمود بعد از مردم ایشان ،‌ ای جاثلیق تمام اینها را که از برای تو ذکر کردم قدرت نداری بر رد هیچ یک از آنها ، زیرا که اینها در تورات و انجیل و زبور و قرآن مذکور است ، پس اگر هر کسی زنده کند مرده ای را و خوب کند کورمادرزاد را و پیس و دیوانگان را سزاوار پرستش است نه خدا ،

‌پس تمام اینها را خدایان خود بگیر ،‌چه می گویی ؟ جاثلیق عرض کرد که قول تو است ، یعنی حق می گویی و لااله الاالله ، پس از آن حضرت رو کرد به راس الجالوت و فرمود :‌ ای یهودی روی با من کن به حق ده معجزه ای که بر موسی بن عمران نازل شد ، آیا یافته ای در تورات خبر محمد (ص) و امت او را که نوشته شده هرگاه آمد امت اخیره اتباع راکب بعیر که تسبیح می کند پروردگار را از روی جد به تسبیح جدید و در عبادت خانه های تازه ، یعنی تسبیح ایشان غیر از آن تسبیحی است که امت سابق تسبیح
می نمودند . پس باید پناه جویند بنی اسرائیل به سوی ایشان و به سوی ملک ایشان تا مطمئن شود دلهای ایشان ، پس بدرستی که در دست ایشان است . شمشیرهایی که به آن شمشیرها از امتهای گمراه در اطراف زمین انتقال کشند ، ای یهودی آیا این در تورات نوشته است ؟ راس الجالوت گفت بلی ما چنین
یافته ایم ، پس از آن به جاثلیق فرمود: ای نصرانی چگونه است علم تو به کتاب شیعا ؟ گفت دانم آن را حرف به حرف ،‌فرمود به جاثلیق و راس الجالوت آیا
می دانید این از کلام اوست ؟

ای قوم من دیدم صورت راکب حمار را در حالتی که لباس نور
پوشیده بود و دیدم راکب بعیر را که روشنایی او مثل روشنایی ماه بود .
گفتند راست شعیا چنین گفته است ،حضرت رضا (ع) فرمود : ای نصرانی آیا می دانی در انجیل قول عیسی را که من به سوی پروردگار شما و پروردگار خود خواهم رفت و بارقلیطا یعنی محمد (ص) می آید و اوست کسی که گواهی می دهد به حق من چنانچه من از برای او گواهی دادم و اوست کسی که تفسیر کند از برای شما هر چیزی را و اوست کسی که ظاهر کند فضیحتها و رسوایی امتها و اوست کسی که بشکند ستون کفر را پس جاثلیق گفت ذکر نکردی چیزی را در انجیل مگر آن که ما اقرار داریم به آن ، آن جناب فرمود : این در انجیل هست ؟ عرض کرد بلی ، حضرت فرمود : ای جاثلیق آیا خبر نمی دهی مرا از انجیل اول هنگامی که مفقود و گم کردید آن را نزدیکی یافتید و کی گذاشت برای شما این انجیل را ؟

جاثلیق گفت که ما مفقود نکردیدم انجیل را مگر یک روز ، پس یافتیم آن را تر وتازه ،‌ بیرون آوردند آن را برای ما یوحنا و متی ،‌حضرت رضا (ع) فرمود : چقدر کم است معرفت تو به احوال انجیل و علمای انجیل ، پس اگر چنان باشد که تو گمان می کنی چرا اختلاف کردید در انجیل واقع شد که امروز در دست شماست پس اگر این در عهد اول باقی بود و انجیل اول بود در آن اختلافی نمی شد ولکن من علم این را به تو یاد می دهم .

بدان چون انجیل اول مفقود شد نصاری اجتماعی کردند نزد علمای خود و گفتند که عیسی بن مریم کشته گشت و ما انجیل را مفقود نمودیم وشما علمای ما هستید ، پس چیست نزد شما ؟ الوقا و مرقابوسی گفتند که انجیل در سینه های ماست ، از سینه بیرون می آوریم سفر به سفر در حق هر که هست ، پس محزون نباشید بر آن و خالی نگذارد کلیساها را از آن پس همانا تلاوت می کنیم انجیل را بر شما در حق هر که نازل شده سفر به سفر ناتمام آن را جمع
می کنیم ، پس الوقا و مرقابوس و یوحنا و متی ساختند این انجیل را برای شما بعد از این که مفقود گردید انجیل اول را ، و این چهار نفر شاگردان علمای اولین بودند آیا دانستی این را ؟

جاثلیق عرض کرد که من قبل از این ، این را نمی دانستم و الان به آن دانا شدم و بر من ظاهر شد علم تو به انجیل و شنیدم چیزهای چند از آن چه
می دانی ، که قلب من گواهی می دهد بر حقیقت آن و بسیاری فهم را ،‌ حضرت فرمود شهادت اینها نزد تو چگونه است ؟ عرض کرد جائز و مسموع است ،‌ اینها علماء انجیل هستند و هرچه شهادت دهند حق است ، پس حضرت رضا (ع) به مامون و حضار از اهل بیت خود و غیر ایشان فرمود : گواه و شاهد باشید ،

عرض کردند گواه هستیم پس به جاثلیق فرمود : به حق فرزند و مادر او یعنی عیسی و مریم آیا می دانی که متی گفت عیسی فرزند داود بن ابراهیم بن اسحق بن یعقوب بن حضرون است و مرقابوس در نسبت عیسی بن مریم گفت عیسی کلمه خداست که حلول کردهاست در جسد آدمی پس انسان شده است و الوقا گفت : عیسی بن مریم و مادر او دو انسان بودند از گوشت و خون ، پس روح القدوس در ایشان داخل شد .

ای جاثلیق تو قائل هستی بر آن که شهادت عیسی در حق خودش حق است که گفته می گویم به شما ای گروه حواریون به درستی که صعود نکند به آسمان مگر کسی که از آسمان نازل شده باشد مگر راکب بعیر خاتم انبیاء . پس بدرستی که او صعود نماید به آسمان و فرود آید چه می گویی در این قول ؟ جاثلیق گفت : این قول عیس است انکار نمی کنیم ما آن را ، حضرت
فرمود : چه می گویی در شهادت دادن الوقا و مرقابوس و متی بر عیسی و آنچه نسبت به او دادند ؟ جاثلیق این علما را و شهادت نداد که اینها علمای انجیل هستند و قول آنها حق است

، جاثلیق گفت ای عالم مسلمانان دوست می دارم که مرا عفو فرمایی از امر این علماء حضرت فرمود عفو کردم ، این نصرانی سئوال کن از آنچه خواهی ، جاثلیق گفت سئوال کند از تو غیر از من ، به حق حضرت مسیح گمان نمی کنم که در علماء مسلمانان مانند تو باشد ، پس رد کرد حضرت امام رضا (ع) به راس الجالوت و فرمود : تو از من سئوال می کنی یا من از تو سئوال کنم ؟

عرض کرد بلکه من سئوال می کنم و از تو دلیلی نمی پذیرم مگر این که از تورات یا انجیل یا زبور داود باشد یاچیزی باشد که در صحف ابراهیم و موسی باشد حضرت فرمود : قبول مکن از من حجت و دلیلی مگر به آن چیزی که تنطق کرده به آن تورات بر لسان موسی بن عمران و انجیل بر لسان عیسی بن مریم و زبور بر لسان داود ، پس راس الجالوت عرض کرد که از کجا ثابت می کنی نبوت محمد (ص) را حضرت فرمود : شهادت داده نبوت موسی بن عمران و عیسی بن مریم و داود خلیفه الله در زمین عرض کرد ثابت کن قول موسی بن عمران را حضرت فرمود ای یهودی آیا می دانی موسی وصیت نمود یا بنی اسرائیل و فرمود به ایشان که به زودی بیاید بر شما پیغمبری از اخوان و برادران شما ؟

تصدیق کنید او را و کلام را بشنوید . پس آیا می دانی از برای بنی اسرائیل اخوه و برادرانی غیر از اولاد اسمعیل ؟ اگر بدانی و بشناسی خویش یعقوب را به اسمعیل و سببی و قرابتی که میان ایشان بود از جانب ابراهیم ، راس الجالوت گفت بلی این گفته موسی است ما او را رد نمی کنیم ، حضرت فرمود : آیا از برادران و اخوه بنی اسرائیل پیغمبری هست غیر از محمد (ص) گفت : نه . حضرت فرمود : آیا این نزد شما صحیح نیست ؟ عرض کرد بلی صحیح است ولکن من دوست می دارم که تصحیح کنی نبوت محمد (ص) را از تورات ،‌حضرت فرمود : آیا انکار می کنید که در توریه است :
« جاء النور من جبل طور سیناء و ا

یعنی آمد نوری که از کوه طور سینا روشنی داد ما را از کوه ساعیر و عیان و آشکار گردید بر ما از کوه فاران
راس الجالوت گفت می شناسم این کلمات را اما نمی دانم تفسیر آن را ، حضرت فرمود : من به تو می گویم : اما آن که آمد تو را از کوه طور سینا مراد وحی حق تعالی است که نازل فرمود بر موسی (ع) در کوه طور سینا و اما این که روشنی داد مردم را از کوه ساعیر ، پس آن کوهی است که حق تعالی وحی فرستاد به عیسی بن مریم در وقتی که عیسی بالای آن کوه بود ، و اما این که آشکار گردید بر ما از کوه فاران ، پس آن کوهی است از کوههای مکه که بین آن و مکه معظمه یک روز راه است ،‌ و شعیای پیغمبر گفته بنابر قول تو و اصحاب تو در تورات :
رایت راکبین اضاء لهم الارض احد هما علی حمار و الاخر علی الجمل

یعنی دیدم من دو سواری که روشن شده بود برای ایشان ، زمین یکی از ایشان سوار بر حمار بود و دیگری سوار بر شتر
پس کیست آن راکب حمار و کیست آن شتر سوار ؟ راس الجالوت گفت که من نمی شناسم ایشان را خبر بده مرا که کیستند آن دو نفر ؟ حضرت فرمود : اما راکب حمار ، پس عیسی است و اما آن شتر سوار محمد (ص) است آیا انکار می کنی این را از تورات گفت انکار نمی کنم این را ، پس آن حضرت فرمود : آیا می شناسی حقوق پیغمبر را ؟ عرض کرد بلی او را می شناسم ،‌ فرمود : او گفته و در کتاب شما نوشته است که آورده خداوند بیانی از کوه فاران و پر شد آسمان ها از تسبیح احمد و امت او :
« یحمل خیله فی البحر کما یحمل فی البر »

بیاورد ما را به کتابی تازه بعد از خرابی بیت المقدس و مقصود از کتاب تازه قرآن است ، آیا می شناسی این را تصدیق داری به او ؟ راس الجالوت گفت که حیقوق پیغمبر اینها را گفته و ما منکر نیستیم قول او را .
حضرت فرمود : که داود در زبور خود گفته و تو آن را قرائت می کنی ، پروردگار مبعوث گردان کسی را که بر پا کند سنت را بعد از زمان فترت ، یعنی منقطع شدن آثار نبوت و مندرس شدن دین ، پس آیا می شناسی پیغمبری را که بر پا کرد سنت را بعد از زمان فترت غیر از محمد (ص) راس الجالوت گفت این قول داود است ما می دانیم آن را و انکار آن نمی کنیم ولکن مقصود او به این کلام عیسی است و ایام او فترت است .

حضرت رضا (ع) فرمود : جهل داری و نمی دانی که حضرت عیس مخالفت سنت ننمود و موافق بود با سنت تورا تا این که حق تعالی او را به آسمان بالا برد و در انجیل نوشته است ابن البره رونده است و بار قلیطا بعد از او آینده است و او سبک می کند بارها را و تطهیر می کند برای شما هر چیزی را و گواهی می دهد برای من همچنان که من گواهی دادم برای او ، من آوردم برای شما امثال را و او می آورد برای شما تاویل را ، آیا تصدیق می کنی اینها را در انجیل ؟ گفت آری و انکار نمی کنم آن را ، پس حضرت رضا (ع) فرمود : ای راس الجالوت سئوال بکنم از تو از پیغمبر تو موسی بن عمران ؟ عرض کرد سئوال کن . فرمود : چه دلیل داری بر اثبات نبوت موسی ؟ گفت دلیل من آن است که معجزه آورد از برای نبوت خود به چیزی که احدی از پیغمبران قبل از او نیاوردند ، فرمود : چه معجزه آورد ؟ عرض کرد مثل شکافتن دریا و عصا که اژدها شد بر دست او ، و زدن آن بر سنگ و چشمه ها از آن جاری شدن و بیرون آمدن ، ید بیضا از برای نظر کنندگان و علامتهای دیگر که خلق قدرت بر مثل آن ندارند

.
حضرت فرمود‌‌: راست گفتی در این که حجت و دلیل او بر نبوتش این بود که آورد چیزهایی که خلق قدرت بر مثل آن نداشتند ، آیا چنین نیست که هر که ادعای نبوت کرد پس از آن آورد چیزهایی که خلق قدرت بر مثل آن نداشتند واجب است بر شما تصدیق او ؟ گفت : نه ، زیرا که موسی نظیر نداشت به جهت آن مکانت و قربی که نزد خدا داشت ، و بر ما واجب نیست اقرار و اعتراف بر نبوت هر کسی که ادعای پیغمبری کند مگر آن که مثل موسی معجزه آورد .
حضرت فرمود : پس چگونه اقرار نمودید به پیغمبرانی که قبل از موسی بودند و حال آن که دریا را نشکافتند و از سنگ دوازده چشمه جاری نساختند و دستهای ایشان مثل دستهای موسی بیضا بیرون نیاورد و عصا را اژدهای رونده نکردند ؟

آن یهودی عرض کرد که من گفتم به تو که هر وقت آوردند بر نبوت خود علامات و معجزه را که خلق خدا قدرت نداشته باشند مثل آن را بیاورند ، اگر چه معجزه ای بیاورند که موسی نیاورده باشد یا آورده باشند بر غیر آنچه موسی آورده ،‌واجب است تصدیق ایشان ،‌حضرت فرمود : ای راس الجالوت پس چه منع کرده تو را از اقرار و اعتراف به نبوت عیسی بن مریم ، و حال آن که زنده می کرد مردگان را و خوب می کرد کور مادرزاد و پیس را واز گل می ساخت شکل مرغ ، و در آن می دمید . پس به اذن خداوند پرواز می کرد ، راس الجالوت گفت می گویند چنین می کرد ولیکن ما او را مشاهده ننمودیم .

حضرت فرمود‌: آیا گمان می کنی آن معجزه هایی که موسی آورد مشاهده کرده ای ؟ مگر نه این است که اخباری از معتمدان اصحاب موسی به تو رسیده که موسی چنین می کرد ؟ عرض کرد : بلی ، حضرت فرمود : پس عیسی بن مریم هم چنین است ، اخبار متواتره آمده است که عیسی چنین و چنان معجزه آورد ، ‌پس چگونه شما تصدیق می کنید موسی را و تصدیق نمی کنید عیسی را ؟ راس الجالوت نتوانست جواب گوید ، حضرت فرمود : هم چنین است امر محمد (ص) و معجزه هایی که آورده ، و امر هر پیغمبری که حق تعالی او را مبعوث نموده ، و از آیات و معجزات محمد (ص) این بود که آن حضرت یتیمی بود فقیر و شبان و اجیر ، کتابی نیاموخته بود و نزد معلمی نرفته بود که
چیزی بیاموزد .

پس آورد قرآنی که در اوست قصه های پیغمبران و خبرهای آنها حرف ، به حرف و خبرهای گذشتگان و آیندگان تا روز قیامت ، و بود آن حضرت که خبر می داد مردم را به اسرار پنهانی آنها و هر عملی که در خانه های خود
می کردند ، و آیات و معجزات بسیار آورد که به شماره نمی آید . راس الجالوت گفت که صحیح نشده نزد ما خبر عیسی و محمد (ص) و از برای ما جایز نیست که اقرار کنیم از برای این دو نفر به چیزی که نزد ما صحیح نشده ، حضرت فرمود : پس دروغ گفتند این گواهان که گواهی داده اند از برای عیسی و محمد (ص) یعنی این انبیاء که کلام ایشان را ذکر کرده اند و اقرار به آن نموده ا ند ، آن یهودی باز ماند از جواب دادن و جواب نداد .

پس حضرت نزد خود خواند هیربذ اکبر را که برزگ آتش پرستان بود ، و به او فرمود‌: خبر بده مرا از زردشت که گمان می کنی پیغمبر تو است . چیست دلیل تو بر نبوت او ؟ عرض کرد که معجزه ای آورد به چیزی که کسی پیش از او نیاورده و ما مشاهده نکردیم لکن اخبار از پیشینیان ما از برای ما وارد شده است . به این که او حلال کرده است از برای ما چیزی را که کسی غیر از او حلال نکرده است . پس ما او را متابعت کردیم ، حضرت فرمود : چنین است که چون اخباری از برای شما آمده است و به شما رسیده است متابعت کرده اید پیغمبر خود را ؟

عرض کرد : بلی ، فرمود : سایر امم گذشتگان هم اخباری به ایشان رسیده است به آنچه که آوردند پیغمبران و آنچه آورد موسی و عیسی و محمد (ص) ، پس چیست عذر شما در اقرار نکردن از برای ایشان زیرا که اقرار شما بر زردشت از جهت خبرهای متواتره است که آورد چیزی را که غیر او نیاورده هیربذ در همین جا از کلام منقطع شد و دیگر چیزی نیاورد ، پس حضرت رضا (ع) فرمود : ای قوم اگر در میان شما کسی باشد که مخالفت اسلام باشد و بخواهد سئوال کند

، سئوال کند بدون شرم و خجالت ، پس برخاست عمران صابی و او یکی از متکلمین بود ، گفت ای عالم و دانای مردم اگر نه آن بود که خود خواندی ما را به سئوال کردن و چیز پرسیدن من اقدام نمی کردم در سئوال از تو ، پس به تحقیق که من در کوفه و بصره و شام و جزیره رفته ام و متکلمین را ملاقات نموده ام هنوز به کسی برنخوردم که از برای من ثابت کند و احدی را که غیر او نباشد و قائم باشد به وحدانیت خود ،‌ آیا اذن می دهی که از سئوال کنم ؟

حضرت فرمود : که اگر در این جمعیت عمران صابی باشد تو هستی ؟ عرض کرد : بلی منم عمران ،‌حضرت فرمود : سئوال کن ای عمران ولی انصاف پیش کن و بپرهیز از کلام سست و تباه و جور ، گفت : ای سید و آقای من سوگند به خدا که من اراده ندارم مگر آن که از برای من ثابت کنی چیزی را که در آویزم به آن و از آن نگذرم ،‌ حضرت فرمود : سئوال کن از آنچه بر تو آشکار و ظاهر است . پس مردم ازدحام و جمعیت نموده و بعضی به بعضی منضم شدند ، عمران گفت : خبر بده مرا از کائن اول و از آنچه خلق کرده ‌حضرت فرمود : سئوال کردی پس فهم کن جواب آن را .

مؤلف گوید : که حضرت جواب او را مفصل فرمود او بار دیگر سئوال کرد ،‌حضرت جواب داد . تا آن که وقت نماز رسید ، حضرت رو کرد به مامون و فرمود وقت نماز رسید ، عمران عرض کرد ای مولای من مسئله را قطع مکن همانا دل من رقیق و نازک شده به این معنی که نزدیک مطلب بر من معلوم شود و اسلام آورم ، حضرت فرمود : نماز می گذاریم و برمی گردیم ، پس آن جناب و مامون از جا برخاستند و آن حضرت در داخل خانه نماز گذارد و مردم در بیرون پشت سر محمد بن جعفر نماز گذاردند . پس حضرت و مامون بیرون آمدند و حضرت به مجلس خود عود فرمود و عمران را طلبید و فرمود سئوال کن ای عمران ، پس عمران سئوال کرد و حضرت جواب داد و پیوسته او سئوال می کرد و حضرت جواب می فرمود تا آن که فرمود به عمران .

افهمت یاعمران ؟ قال نعم یا سیدی قد فهمت و اشهدان الله علی ما
و صفته و وحدته و ان محمد عبده المبعوث بالهدی و دین الحق ثم خرسا
جدا نحو القبله و اسلم .
عمران شهادتین بر زبان راند و افتاد به سجده رو به قبله و اسلام آورد ، راوی حسن بن محمد نوفلی گوید که چون متکلمین نظر به کلام عمران صابی نمودند و حال این که او مردی جدلی بود که هرگز کسی حجت او را قطع نکرده بود ، دیگر احدی از علماء ادیان و ارباب مقالات نزدیک حضرت نیامد و از چیزی از آن جناب سئوال نشد و شب درآمد .

محمدبن جعفر گفت : ای ابو محمد ( راوی مجلس مناظره ) من بر او
می ترسم که این مرد یعنی مامون بر او حسد برد و او را زهر دهد یا این که در بلیه ای او را گرفتار کند ،‌ تو به او اشاره کن که خود را از امثال این سخنان نگاه دارد و این گونه مطالب نفرماید . من گفتم : از من قبول نمی کند و مراد این مرد یعنی مامون امتحان بود که بداند نزد او چیزی از علوم پدران او هست یا نه گفت به او بگو که عمویت کراهت دارد دخول تو را در این باب و دوست دارد که خود را نگاهداری کنی از این چیزها به جهاتی چند .
شورش آل عباس بر علیه مامون و بیعت آنان با

ابراهیم بن مهدی
و چون آن جماعت خبر ولایتعهد امام رضا (ع) شنیدن بر مامون لعنت کرده و گفتند : او از صلب رشید نیست که اگر فرزند او بود می بایستی که خلافت از خاندان پدر به در نبردی و بعد از تقدیم استشاره و استخاره به ابراهیم بن مهدی عباسی بیعت کردند و چون صورت واقعه مسموع مأمون گشت از فضل بن سهل پرسید که این چه حکایت است که از جانب بغداد
می شنوم به فضل جواب داد که مردم ابراهیم را به امارات نشانده اند و آنکس که غیر این به سمع امیر رسانیده دروغ گفته و فصل طرحی افکنده بود که هیچ کس زهره آن نداشت که به خلاف راس آن در مجلس سخن گوید و در آن ایام میان سپاه ابراهیم و لشگر حسن بن سهل که در اواسط مقیم بود محاربات واقع شده بود ،

در جمیع آن حروب مردم ابراهیم غالب آمدند و هم در آن اوقات در حوالی بغداد ( از خارضیان ) شخصی خروج کرده و خلقی کشید متابعت او کردند و ابراهیم ،‌معتصم بن رشید را به حرب او نامزد کرده ، معتصم رفت و منهزم باز آمد . و ابراهیم یکی از سرهنگان خود را با جمعی از اهل جرات و جلادت به جنگ خارجی روان کرد و آن سرهنگ به موجب فرموده عمل نموده و با وی جنگ کرد ، سر او را به بغداد آور و مهم ابراهیم بزرگ شده ، خلایق دل بر خلافت او نهادند .
و این اخبار به خراسان رسید ،

اما فضل بن سهل در کتمان او کوشید ، یا مامون نمی گفت تا روزی امام رضا رضی الله با مامون خلوت کرده ، هر واقعه که از بدایت امارت حسن به سهل تا این غایت در بغداد ( و عراق عرب ) روی نموده بود به شرح و بسط در حیز تقریر آورد مامون گفت : که فضل با من چنین گفت ابراهیم به اتفاق حسن بن سهل در کار امارت دخل کرده امام رضا رضی الله عنه فرمود : که فضل با تو دروغ گفته وخیانت کرده ، سخن این است که من می گویم مامون پرسید که هیچ کسی غیر از تو بر این قضایا وقوف

دارد ؟ اما جواب داد که یحیی بن معاذ و عبدالعزیز بن عمران و خلف مصری و فلان و فلان از ثقات و معتمدان تو بر این وقایع اطلاع دارند و مامون آن جماعت را در سر طلب داشته از ایشان استکشاف احوال نموده ، همه متفق الکلمه گفتند
که : اما رضا رضی الله عنه ، آنچه گفتند مطابق واقع است و ما در این مدت از بیم فضل بن سهل امثال این سخنان که می شنیدیم بر زبان نمی توانستیم آوردم و مامون آن قوم را از پاس و سخط فضل ایمن گردانیده ، ایشان گفتند : از مبداء حکومت حسن تا این زمان در عراق فتنه و شورش است و هر ثمه بن اعین برای این آمده بود که معروض دارد که سپاهی و رعیت امارت حسن را
کاره اند اما فضل او را از نظر امیر افکنده ، مجال نداد که از روی دولتخواهی کلمه ای به عرض امیر رساند ،‌ و عاقبت در خون آن بی گناه سعی کرد چنانچه بر همه روشن است . ۱

وقتی گزارش ولایتعهدی امام رضا (ع) به عباسیان بغداد رسید ، کارمامون را نپسندیدند‌ ، بلکه ناراحت و نگران شدند اما چون از هدف این نقشه در بی اطلاعی درصدد برآمدند خلافت را از دست مامون گرفته و به عموی او ابراهیم بن مهدی ، معروف به غناء بسپارند . ۲
عباسیان به هیجان آمدند و از بیعت با علی بن موسی سرباز زده ، گفتند : خلافت باید در خاندان عباس باشد و چون می دانستند اینکار در اثر دسیسه فضل انجام گرفته از اطاعت برادرش حسن به سهل ( در بغداد) سرپیچی کردند و تصمیم گرفتند مامون را خلع نموده ، عموش ابن مهدی را خلیفه سازند و با وی بیعت کرده ابراهیم را المبارک لقب دادند و کسانی نزد مأمون فرستاده او را تهدید به قتل کردند . فصل بن سهل تمام این وقایع را از مأمون پنهان می داشت که مبادا بترسد و پشیمان شود و علی بن موسی را خلع کند . ۱

همه این امور سبب اقرون شدن تقرت شیعه آل عباس و مردم بغداد
می گردید و فتنه ها روی در تزاید می نهاد ، سران سپاه مأمون ، از این امور آگاه بودند ولی آنا را نیز یارای سخن گفتن با مامون نبود پس رد علی الرضا (ع) آمدند و از او خواستند که مامون را از آنچه در عراق می گذرد و از فتنه و خونریزی و بیعت مردم با ابراهیم بن المهدی آگاه سازد .
مامون گفت : مردم ابراهیم را بر خود امیر ساخته اند ،‌کارها را بگرداند گفت : نه ، اکنون میان او حسن بن فضل جنگ در جریان است و مردم به سبب حسن و فضل و اینکه مرا ولیعهد خویش ساخته ای به خلاف تو برخاسته اند . ۲

آنان (‌آل عباس ) می دیدند مرکز خلافت از بغداد منتقل شد ، دنیای اسلام بدست یک ایرانی مستبد افتاد رنگ سیاه که رنگ شعار رسمی عباسیان بود و سالها داشتند به رنگ سبز تغییر یافت ، با تعیین ولایتعهدی علی بن موسی الرضا (ع) انتقال خلافت از دودمان عباسی به دودمان فاطمه (ع) که خلفاء گذشته از آن بیم داشتند پی ریزی گردید .

با همسری یک دختر خلیفه به ولیعهد و اعلام نامزدی دختر دیگر خلیفه به محمد بن علی الجواد (ع) فرزند حضرت رضا (ع) این انتقال صورت قطعی به خود گرفت سادات بنی فاطمه و شیعیان ،‌از همه جا رو به مرو آوردند و با ایرانیان گرد دستگاه خلافت را گرفتند ، علاوه بر بغداد ،‌ کوفه و بصره هم آرام نبود ، مردم بصره می گفتند : ما خلافت مامون را قبول نداریم ولی حاضریم با علی بن موس الرضا (ع) بیعت کنیم و مردم کوفه
می گفتند : مامون حق انتخاب ولیعهد نداشته ،‌ حاصل آنکه اینکار با نظر و صوابدید ایرانیان انجام شد ، یک پیشامدی مهم در مرو روی داد که عامل ، اصلی اش فضل وزیر بود و موجب برانگیخته شدن احساسات همگان خاصه ، لشگریان گردید و آن واقعه از این قرار بود : ۱

  راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.