فایل ورد کامل مقاله جایگاه عرف و عادت در نظام حقوقی ایران و فقه اسلامی؛ بررسی تطبیقی و نظری
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
فایل ورد کامل مقاله جایگاه عرف و عادت در نظام حقوقی ایران و فقه اسلامی؛ بررسی تطبیقی و نظری دارای ۲۹ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد فایل ورد کامل مقاله جایگاه عرف و عادت در نظام حقوقی ایران و فقه اسلامی؛ بررسی تطبیقی و نظری کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله جایگاه عرف و عادت در نظام حقوقی ایران و فقه اسلامی؛ بررسی تطبیقی و نظری،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله جایگاه عرف و عادت در نظام حقوقی ایران و فقه اسلامی؛ بررسی تطبیقی و نظری :
جایگاه عرف و عادت در نظام حقوقی ایران و فقه
جایگاه و اهمیت عرف
۱) عرف در دانش حقوق
عرف و عادت با وجود اختلاف سیستمهاى حقوقى و نیز با وجود اختلاف نظرجامعهشناسان حقوق و حقوقدانان دربارهى اساس، کیفیت و میزان احترام و اعتبارآن در جوامع، یکى از منابع
مهم حقوق به شمار مىرود که نقش اساسى و مؤثرى رادر تمام رشتههاى دانش حقوق به عهده دارد. عرف بیانگر ارادهى جامعه و قواعدعرفى حقوق که وضع شده به وسیلهى همهى مردمان است، بر مبناى خواستههاىمردم استوار مىباشد. این قواعد که از طریق عرف و عادت
بین مردم اشاعه مىیابندبا واقعیت، عدل و انصاف قابل تطبیقاند. لذا باید عرف را عنصرى دانست که کشفراه حل عادلانه را میسر مىسازد و همچنین نیروى حیاتى نهادهاى حقوقى است کهاز کهنگى و فرسودگى حقوق جلوگیرى مىکند و آن را همواره در تطبیق با نیازهاىروز مردم متغیر و متحرک نگه مىدارد تا حقوق همگام با زمان و پیشرفتهاى جامعهتکامل یابد.
الف) عرف و تاریخ حقوق.
از دیدگاه تاریخى آنگاه که ملتها پا به هستى نهادند، عرف به تنهایى اساسهمهى پدیدههاى اجتماعى بود و اصولا روابط اجتماعى جز به صورت عرف وعادت نمىتوانسته جریان داشته باشد. قانون به مراتب دیرتر از عرف پدید آمدو عرف پیشقراول حقوق و قواعد عرفى، منبع اصلى مقررات حقوقى به شمار مىآمد.چه این عرف بود که پیش از پیدایش قانونگذارى و حقوق مدون (قانون) به تنظیمروابط اجتماعى آدمیان مىپرداخت و نیازهاى حقوقى آنان را برآورده مىساخت.این عرف بوده است که جادهى تحولات حقوق را هموار و آماده مىکرد و درنگهدارى آن نظارت و پارهاى از وسایل فنى آن را معلوم و مشخص مىنمود تا قانوندر آن جاىگزین گردد. بدینسان عرف نقش مهمى در ایجاد حقوق داشته است.کاربرد و بهرهمندى از قواعد و مقررات عرفى تنها نصیب آدمیان پیشین نبود و اینتنها مردمان باستان نبودهاند که در تحت رژیم عرفهاى سنتى زندگى مىکردهاند.بلکه امروزه هنوز کشورهایى وجود دارند که از نظام حقوق عرفى پیروى مىکنند.
اگر چه امروزه عرف، که عامل بزرگى در تحولات قانونگذارى ملتها بودهاست، با حضور و پدید آمدن قانون مکتوب قدرى از نیروى آن نسبتبه گذشتهکاسته شده است، ولى این حضور قانون در قلمرو عرف ارزش تاریخى و اجتماعىعرف را از بین نبرده و باز عرف در تاریخ حقوق اثر حیاتى دارد و نمىتوان آن رابه دور افکند; زیرا همانگونه که عرف پیشروى قانون و قانون جانشین آن بوده، پساز تدوین قانون نیز در تکمیل، تفسیر، تعدیل و تحرک آن به کار مىرود. هر چ
ه یکنظام حقوقى از عرف بیشتر مایه بگیرد، تواناتر و غنىتر مىگردد و با سهولتبیشترىقابل اجرا بوده و رابطهى قانون را با زمانهاى گذشته و آینده، حفظ مىکند.
آرى، بودهاند اندیشههایى که در جادهى افراط یا تفریط گام پوییدهاند. به عنواننمونه «مکتب اصالت قانون» که کوشش دارد نقش عرف را ناچیز بشمارد و یاکوششهایى از
این دست که البته همهى این کوششهاى صورت گرفته براى حذفنقش عرف نوعا به یک کلىبافى موردگرایى گراییده که با روح حقوق در تغایر است.در آن سو «مکتب جامعه شناسى» قرار دارد که با به کار بردن اصطلاح «منبع حقوق»در معناى غیر متعارف آن در نقش عرف مبالغه مىورزد و به تبلیغ و ترویجاین باور مىپردازد که عرف تنها منبع حقوق است. حال آنکه عرف در جوامع جدیدبه هیچ وجه ارزش اساسى و همپایهى قانون را ندارد; اگر چه داراى نقشى ناچیزنیز نمىباشد.
ب) عرف در حقوق مدون و حقوق غیر مدون.
ارزش و اعتبار عرف به عنوان یک منبع و یا قاعدهى حقوقى،از نظر نظامهاىحقوقى مدون و غیرمدون و همچنین از نظر مسایل مربوط به حقوق متفاوت است. در حقوق نانوشته نقش عرف به عنوان منبع مهم و برجسته، بسیار کارساز و حساساست. اهمیتى که شیوهى حقوق نانوشته براى عرف مىشناسد، نظام حقوق نوشتهنمىشناسد. به گونهاى که جامعه شناسان حقوق به آن به عنوان «حقوق زنده»مىنگرند. عرف در حقوق عادى انحصار به امور خصوصى و معاملات بین مردمندارد، بلکه با پیشرفت و ارتقاى جوامع به تدریج از صورت قراردادهاى خصوصىبیرون آمده و قواعد کلى و عمومى حقوق را سامان مىدهد. این نقش اساسى و مؤثرعرف در همهى رشتههاى دانش حقوق غیرمدون مشهود است.
در حقوق مدون چون قوانین نمىتوانند تمام حوایج مردم را پیشبینى کنند،عرف به یارى قانون مىآید و به تکمیل، رفع اجمال و تفسیر آن مىپردازد. گاهقانونگذار با اندک تغییر و تصرفى در عرف بر آن کسوت قانون مىپوشاند. قانونخود نیز صریحا به عرف ارجاع مىدهد. اگرچه حقوق مدون ابتداء نمىتواند همانندنظامهاى حقوقى غیر مدون از طریق عرف، قاعدهى حقوقى ایجاد و تاسیس کند وحتى گاه در پارهاى از نظامها و یا رشتههاى حقوق پدیدهى عرف را الزامآور نمىداندو نوعا قلمرو آن را در مواردى که قانون حکمى نداشته و ساکت است، محدودمىنماید; لیک با این همه خود به هنگام قانونگذارى عرف را مورد توجه قرار داده وسعى در سازگارى قوانین با آن دارد.
ج) عرف در حقوق خصوصى و حقوق عمومى.
عرف در حقوق خصوصى ریشهى بسیارى از قواعد را تشکیل مىدهد و یاراه حل بسیارى از مسایل موکول به عرف و عادت مىشود. قانون قاضى رابه صراحت مکلف کرده است که براى تکمیل و رفع نقص و ابهام قوانین از عرفاستمداد جوید و آن را به عنوان یک قاعدهى حقوقى، مورد حکم قرار دهد و درصورتى که عرف مسلم بر خلاف روح و مفاد قانون باشد، باید
راى خود را موافق باعرف مسلم صادر نماید و دادگاهها نیز مکلفاند در رسیدگى به دعاوى در صورتىکه قوانین کشورى کامل یا صریح نبوده و یا متناقض باشد و فصلنمایند. این اهمیت و نقش عرف تنها محدود به حقوق خصوصى نیست، بلکه درحقوق عمومى نیز عرف نقش فوقالعاده مهمى را بر عهده دارد. شواهد متعددى که ازبررسى قوانین حقوق عمومى به دست مىآید،درستى این سخن را گواه است.
د) عرف در حقوق جزا.
اگرچه تا کنون بارها این نکته بیان شده که کاربرد عرف در موارد سکوت استو عرف در این میدان به عنوان قاعدهى حقوقى مورد توجه قرارمىگیرد;لیک درحقوق جزا این امر به گونهى دیگرى است. در رشتهى حقوق جزا هیچ عملى رانمىتوان جرم دانست مگر این که به موجب قانون جرم شناخته شود; یعنى در جایىکه اصلا نصى وجود ندارد، عرف و عادت نمىتواند موجد جرم و مجازات باشد.به دیگر سخن در مواردى که قانون جزا حکمى در مورد عمل مجرمانه و مجازات آنعمل ندارد و یا مفاد آن مجمل است، هیچگاه دادگاه نمى تواند آن عمل را جرم دانستهیا مجازاتى را بر طبق عرف و خارج از حدود قانون مورد حکم قرار دهد.قاضى درموارد سکوت باید به اصل برائت استناد جوید و متهم را غیر قابل تعقیب کیفرىاعلام دارد.
این مساله در حقوق جزا این پندار را پدید آورده است که در حقوق جزا استنادبه عرف ممنوع است و عرف هیچگونه نقشى در حقوق جزا ندارد و حال آن که چنیننیست; زیرا عرف از جمله منابع ارشادى حقوق جزا به شمار مىآید. قاضى در پارهاىموارد مکلف به پیروى از عرف و انعکاس و اشاره به آن در آراى خود مىباشد. چنانکه در تشخیص ماهیت قضایى یک عمل مجرمانه، تعریف آن و تطبیق حکمقانون و مواردى همانند آن نیازمند به تلقى عرفى و ناگزیر از رجوع به عرف است.
ه) عرف در حقوق تجارت.
جایگاه و اهمیت عرف در حقوق تجارت هنگامى روشن مىشود که دانسته شودحقوق تجارت امروز به وسیلهى عرف و عادت بازارهاى مکارهى قرونوسطى به وجود آمده است. عملکردهایى که مردمان بر اثر نیازمندى خود به عنوانراه حل ارایه مىنمودند، اندک اندک موجب پیدایش حقوق تجارت امروز شد. اینروند (شناخت، پذیرش و رجوع به عرف به عنوان قاعدهى حقوقى) تنهااختصاص به آن دوران ندارد و امروزه نیز عرف در حقوق تجارت همچنان به عنوانمرجع و منبع دانسته مىشود. هم اکنون برخى از سازمانهاى بینالمللى همچون اتاقبازرگانى بینالمللى (ححخ;خحح) که مقر آن در پاریس است، به تدوین و انتشار قواعدعرفى و اصطلاحات بازرگانى بینالمللى همت گماشتهاند.
و) عرف در حقوق داخلى و حقوق بینالملل.
در حقوق داخلى عرف از جهت ارزش و اعتبار پس از قانون قرار دارد و برخى ازمسایل حقوقى حتى قانون جز با استعانت آن قابل اجرا نمىباشد. رمز بقاى عرف درعصر حاضر با آن که امروزه حاکمیت و وحدت ملى ایجاب مىنماید در سراسر هرکشور قانون واحدى مورد عمل و متابعت قرارگیرد، ویژگى تحول و انعطاف وانطباقپذیرى آن است.
عرف در حقوق بینالملل جایگاه مهمتر و قلمرو گستردهترى نسبتبه دیگررشتههاى دانش حقوق دارد. چه این که قواعد قراردادى و قوانین مدون به مراتبکمتر از قواعد عرفى است و در حقیقت رسومى که مدتها بر روابط کشورها ونمایندگان ملتها حکمفرما بوده، ر
فته رفته به صورت قانون در آمده و توسطسازمانهاى بینالمللى الزامآور و معیار سنجش ارزشهاى حاکم شناخته شده وامروز براى عقد پیمانها و عهدنامهها و همچنین حل اختلافات بینالمللى پایهىتصمیمات قضایى قرار مىگیرد. بدین صورت است که عرف به عنوان یکى از دومنبع اصلى و اساسى قانونساز در حقوق بینالملل معاصر به شمار مىرود.
۲) عرف در فقه و حقوق اسلام
پر هویدا است که بسیارى از مسایل و احکام فقه و حقوق اسلام داراى
ماهیتىعرفى و از امور عرفى – عقلایى به شمار مىآیند. این امور و ماهیتهاى ایجاد شدهتوسط شارع مقدس نیستند و شریعت را در ایجاد آنها دستى نبوده است. چه این کهدر جوامع پیشین، پیش از درخشش خورشید تابناک شریعت محمدىصلى الله علیه وآله نیز مرسومبودهاند. شارع نوعا به امضا و گاه به تصرفى در پارهاى از این امور عرفى دستیازیدهاست. وجود احکام امضایى در فقه و حقوق اسلام خود مىتواند نشانگر پذیرشعرف در نزد شارع باشد. حقوق اسلام با پذیرش بسیارى از مقررات، قراردادها،ایقاعات و تعهدات که در واقع عرفى بودهاند و نیز ارجاع قاضى به آنها در تحرک وزنده ماندن حقوق و توانایى انطباق آن با روح زمان و نیازمندىهاى متغیر جامعهکوشیده است. البته حقوق اسلام در اعتبار عرف آن قدر افراط نکرده است که مخالفشئون انسان و اصل عدالت و حرمت و شرافت ذاتى آدمى باشد. تا با پذیرشاینگونه از عرفها به سوى خروج از دایرهى شریعت و ورود به عرصهى دنیایى وعرفى شدن لغزیده باشد.
در اعتبار فقهى – حقوقى عرف با وجود دیدگاهها و اندیشههاى متفاوت دربارهىآن، تردیدى وجود ندارد. نگرشى اجمالى بر فقه و حقوق اسلام بر این سخن گواهاست. گذشته از این که هیچ شریعت و نظام حقوقىاى نمىتواند از عرف بىنیازباشد. دانشیان فقه و حقوق اسلام گاه تا آنجا در اعتبار عرف پیش مىروند که نه تنهاعرف را در صورت نبودن نص شرعى مرجعى براى تعیین حقوق و الزامات افرادمىدانند که مىتواند منشا حق قرار گیرد و در پارهاى موارد عرف ریشهدار را مقدم بربیان ظاهرى شرع دانسته و بیان ساده و ضعیف را در رد عرف شایع و ریشهدار کافىنمىبینند و عمل نکردن به عرف را در این گونه موارد موجب صعوبت و عسر وحرج مىدانند. بلکه بر این باوراند هر آن چه که در نزد عرف تردیدى در آن وجودندارد و عرف به احتمال خلاف بودن آن نیز اعتنایى نمىکند، باید مورد پذیرشقرارگیرد. بنابراین با توجه به گستردگى احکام امضایى و پذیرش امور عرفى ازسوى شارع جایگاه گستردهى عرف و اهمیت آن در فقه و حقوق اسلام هویدامىگردد.
در اینجا باید گفتشاید در نگاه نخستین به دو سیستم حقوقى حقوق اسلام وحقوق لائیک این پندار به ذهن خطور کند که عرف در فقه و حقوق اسلام مقام ومنزلت عرف در حقوق لائیک را دارا نمىباشد; لیک به هنگام بررسى و سنجشعرف در هر دو سیستم و نظام حقوقى این نکته آشکار مىگردد که عرف در هر دونظام – البته با رعایت و نظرداشت اختلافهاى ساختارى این دو سیستم حقوقى – ازارزش همگونى برخوردار است.
۳) عرف و امارات حقوقى
بدیهى است که گاه پس از گذشت مدتى از بهکارگیرى قوانین موضوعه ناتوانىقانون در پیشبینى و برآوردن تمامى نیازهاى حقوقى جامعه آشکار مىگردد. بدینجهت عرف در بسیارى از کشورها به کمک قانون آمده و به تکمیل و رفع اجمال ازآن مىپردازد. گاه قانون خود صریحا به عرف ارجاع داده و به محاکم اجازه مىدهد کهبه عرف استناد و حکم آن را به عنوان قاعدهى حقوقى محترم شمارند. بنابراین ازگرایش طبیعى عرف و عادت به حلول در قواعد و مقررات حقوق و قانون کهبه مرور زمان به جذب تدریجى قواعد عرفى در متون قانونى و سامان دادن پارهاى ازقواع
د و احکام حقوق انجامیده، روشن مىگردد که تعداد بسیارى از امارات اعم ازاینکه مثبت احکام یا موضوعات باشند، از امور عرفى متداول بین مردم اخذ و اعتباریافتهاند. به دیگر سخن چه آن پاره از قواعد حقوقىاى که مبتنى بر امارهاند و چه آنتعداد از امارات قانونى که در اثبات دعوا به کار مىروند، همه در حقیقت ناشى ازعرف و عادت مستمرى بودهاند که در قالب قانونى در آمدهاند. اینگونه امارات راقانونگذار اختراع نکرده است، بلکه آنها بین مردم متداول بوده و قانونگذار تنهابه تشخیص، تنفیذ و امضاى آنها مبادرت ورزیده است. به طور کلى درهر موردىکه وقوع و وجود امرى بر حسب عرف و عادت مردم محتمل و قابل تصور و پذیرشباشد، ممکن است از س
وى قانونگذار به عنوان سبب و باعثیک قاعدهى حقوقىمبتنى بر اماره یا امارهى قانونى اثبات دعوا شناخته شود. در حقیقت در اینگونه مواردخمیر مایهى امارات همان عرف و عادت مرسوم و متداول بین مردم است.
با آن چه دربارهى حلول عرف و عادت در قواعد حقوقى و امارات قانونى گفتهشد، نباید از اهمیت آن در قلمرو امارات قضایى غافل ماند. بسیارى از امارات قضایىبر پایهى عرفها و عادات اجتماعى مردم استوارند. قاضى با اجازهى کلى قانون، آنهارا براى کشف موضوعات و قضایا و اوضاع و احوال در امور مختلف به کار مىبرد.
ناگفته نماند اعتبارى که قانونگذار در مصوبات خود در مورد عرف از آن یادمىکند، نه به معناى اعطاى ارزش و اعتبار به امرى غیر معتبر است; بلکه به خاطراعتبار ذاتى خود عرف حقوقى است. به گونهاى که حتى برخى از دانشیان حقوق براین باوراند که یک امارهى قضایى تنها و تنها بر اساس عرف است که مىتواند براىقاضى الزامآور باشد.
۴) عرف و اجتهاد
با توجه به این که فقه با متن جامعه و زندگى روزمرهى مردم مرتبط و بیانگرتکالیف و حقوق آنان در روابط فردى و اجتماعى است; لذا عرف در استنباط احکامفقهى – حقوقى نقش ارزندهاى را دارا خواهد بود. دانشیان فقه و اصول نه تنهادر جاى جاى دانشهاى فقه، اصول و قواعد فقه به آن استناد ویا از آن بهره جسته ومرجعیت آن را بدان جهت که در بسیارى از این موارد مرجع صلاحیتدارى جزعرف وجود ندارد، پذیرایند، بلکه به جهت تاثیر چشمگیرآن در اجتهاد، شناخت آنرا به عنوان یکى از شروط اجتهاد به بررسى مىنشینند و بر این باوراند که از جملهشرایط اجتهاد آگاهى به عرف زمان، انس با محاورات و دریافت موضوعات عرفىاست. همان عرفى که محاورات قرآن و سنتبراى آن و بر شیوهى آن نازل گردیدهاست. پس مجتهد نمىتواند و نباید به هنگام اجتهاد و استنباط به دقایق و ظرایفمباحث علمى و عقلى روى آورد و توجه به عرف را فرو گذارد ویا خود و حدس وذهن خود را، از آن جهت که او نیز از عرف است مرجع قرار دهد و یا این که به ظاهرروایتبدون توجه و مراعات عرف زمان خود جمود ورزد و فتوا دهد; بلکه هموارهباید از آمیختن ظرایف و دقایق مباحث علمى و عقلى با عرف و معانى عرفى بهشدتپرهیز دارد (۴۴) و تنها باید به عرف رجوع و آن را مورد توجه قرار دهد; چه این کهاز یک سو نوعا دریافت مراد شارع و فهم متون دینى از طریق ظواهر الفاظ کلامصورت مىپذیرد که این خود در بسیار
ى از موارد مبتنى بر دریافت عرف وموضوعات، مفاهیم و معانى عرفى است و از دیگر سو عدم رعایت و نظرداشتعرف، به خطا رفتن فقیه و مجتهد و تضییع بسیارى از حقوق و تحریم آن چهحرام نشده و وجوب آن چه که واجب نشده را در پى دارد; زیرا چنان که برخى ازدانشیان تصریح دارند، اگرچه فقیه خود از عرف است، لیک به جهت اشتغال ودل مشغولى به مباحث علمى و عقلى صایب بودن حدس او نسبتبه عرف وموضوعات، مفاهیم و معانى عرفى همواره محل تردید و بلکه در مظان تهمت است.گذشته از این، چگونه مىتوان احکامى که گاه خود دار
اى ماهیتى عرفى و از امورعرفىاند،بدون رعایت و نظرداشت عرف بر جامعهاى که نوعا انتظام وزندگى اجتماعى آن بر محور عرف مىچرخد، ارایه داد و به همپوشى، کارگشایى وصایب بودن آن اطمینان داشت.
در این جا باید به این نکته توجه داشت که عرف پدیدهاى تحولپذیر است که باگذشت زمان و نیز با توجه به مکانهاى مختلف دچار تغییر و دگرگونى مىشود کهاین خود دگرگونى احکام و فتاوى مبتنى بر عرف و نیز اجتهاد و استنباطى متحول ومتناسب با عرف زمان را در پى دارد.
کاربرد عرف در فقه و حقوق
در آغاز چند نکته به عنوان آغازینهى سخن بایستهى گفت است. نخست این کههدف این بخش از نوشتار، شمارکردن احکام و قوانین فقهى و حقوقىاى کهبه گونهاى در ارتباط با عرف بوده و کاربرد عرف در آنها مشهود است، نمىباشد. بلکه هدف بیان چگونگى کاربرد عرف در این دو دانش است.
دو دیگر این که در طول تاریخ سیر دانش فقه و حقوق اندیشهها، گرایشها ومکتبهایى پدید آمدهاند که از آن جمله مىتوان به «مکتب سکوت» اشاره داشت.دانشیان فقه و حقوق اسلام از دیرباز با این مکتب آشنا بوده و از آن در پویایى فقه وحقوق بهره جستهاند. این مکتب داراى قلمروهاى کاربردى گوناگونى است. مواردکاربرد عرف و عادت یکى از قلمروهاى این مکتب را سامان مىدهد. البته از بیاناین نکته که دربارهى چگونگى کاربرد عرف و تعیین حدود آن، اندیشهها وگرایشهاى گوناگونى وجود دارد، نیز نباید غفلت ورزید.
سه دیگر این که در این بخش از نوشتار نمىتوان ارایهى تفصیلى همهىگونههاى کاربرد عرف را ادعا کرد; چه این که بیان و شمارش تفصیلى همهى گونهها وموارد کاربرد عرف پژوهش و بررسى فربهتر و نکتهسنجانهترى را مىطلبد. در اینبخش از نوشتار سعى بر آن است که تقریبا همهى گونههاى کاربرد عرف تا آن جا کهدر کتب فقه و حقوق نام برده شده، شمار گردد.
گونههاى کاربرد عرف را مىتوان در موارد زیر شمار کرد:
۱) کشف حکم
در مواردى که نص و حکمى وجود ندارد و در اصطلاح حقوقى، قانوندرقضیهى مطروحه ساکت است، عرف منبع عمدهاى براى ثبوت احکام الزامآور وتعیین جزییات آنها مىباشد. یعنى به وسیلهى استناد به عرف مىتوان هم حکمشرعى واقعى و هم حکم شرعى ظاهرى کلى را کشف و به دست آورد. این استنادعرف و کشف حکم از طریق عرف انحصار به دانش فقه و حقوق ندارد. بلکهدانشهاى پیرامونى فقه و حقوق همچون اصول و قواعد فقه را نیز در بر مىگیرد. چهاین همواره عرف است که در جاى جاى دانش اصول و قواعد فقه مستند و دلیل قرارگرفته و به کشف احکام شرعى ظاهرى کلى نایل مىگردد. اندک بررسىاى در ایندو دانش درستى این سخن را گواه است. همچنین کشف حکم به وسیلهى عرفهمانگونه که اختصاص به
مرحلهى ظاهر ندارد و مرحلهى واقع را نیز در بر مىگیرد،اختصاص به حکم وضعى ندارد و حکم تکلیفى را مىتواند در برگیرد. بنابراین ازآنچه گفته شد ناپذیرفتنى بودن سخن برخى از دانشیان که حکم به دست آمدهبه وسیلهى عرف را حکمى ثانوى مىشمارند، آشکار مىگردد.
برخى از دانشیان بر این باوراند که عرف تنها هنگامى کاشف حکم شرعى استکه از عرفهاى همگانى (عرف عام) و در همه زمانها و مکانها جارى باشد.به گونهاى
که بتوان آن را به عصر معصومین رساند و تقریر و رضایت ایشان راء;به دست آورد. ولى باید دانست که در این صورت دیگر نمىتوان عرف را به عنوانمنبعى مستقل و کاشف از حکم شرعى در موارد سکوت دانست; بلکه باید آن راگونهاى از گونههاى سنتشمرد و پرهویدا است که با بودن سنت، سکوت نیزتحققناپذیر است.
در این جا از این نکته نباید فروگذار بود که اگرچه در موارد سکوت، عرفبه عنوان منبع کشف حکم شناخته مىشود لیک در حقوق جزا مساله به گونهاى دیگراست. یعنى در مواردى که اصلا نصى وجود ندارد و در قانون جزا حکمى در موردعمل مجرمانه و مجازات آن عمل وجود ندارد، عرف نمىتواند موجد جرم ومجازات باشد و هیچ دادگاهى نمىتواند آن عمل را جرم و یا مجازاتى را بر طبقعرف، مورد حکم قرار دهد، بلکه چارهاى جز استناد به اصل برائت متهم وجودندارد.
۲) تکمیل قانون
شریعت اسلام مانا، همهگیر و همگانى است; ولى این واقعیت روشنى است کهنوعا قوانین نمىتوانند همهى نیازهاى حقوقى مردم و جامعه را پیشبینى نمایند;لذا گاه اجمال، عدم وضوح و صریح بودن و یا تناقض در قوانین رخ مىنماید کهبراى رفع این نواقص گریزى از مراجعه به عرف نیست. در این هنگام عرف به عنوانیک قاعدهى حقوقى مورد حکم قرار گرفته و به رفع اجمال و تکمیل قانونمىپردازد شاید بدین جهت است که گاه در قانون صریحا به عرف و عادت ارجاعداده مىشود.
۳) تشخیص، تعریف و تنقیح موضوع حکم
روشن است که حکم شرعى داراى متعلق و موضوع خاص خود است که گاهشرع در پارهاى موارد به تبیین و تعیین موضوع آن روى آورده است; ولى در بسیارىاز موارد احکام بر موضوعات عرفى قرار گرفته است. موضوعاتى که شارع را در آنهادستى و تصرفى نیست و تنها به وسیلهى عرف و فهم عرفى شناخته مىشوند. در اینموارد شرع به تشریع حکم بسنده کرده است و تعریف، تشخیص و تنقیح اینموضوعات را بر عهدهى عرف واگذارده است. هر چند اگر این موضوعات به تفاوتعرف متفاوت گردند. لذا فقیه وحقوقدان براى دریافت صحیح موضوعات احکامچارهاى جز استمداد جستن از فهم عرفى و رجوع به عرف ندارد.
دانشیان فقه و حقوق در جاى جاى فقه و حقوق مرجعیت عرف را درفهم،تشخیص، تعریف و تنقیح موضوعات پذیرفته و حتى درپارهاى موارد – به ویژهابواب معاملات – به آن تصریح کردهاند. (۵۶) برخى از دانشیان براى ناگزیرى از رجوعبه عرف به دلایلى چند از جمله کتاب و سنت (۵۷) تمسک جستهاند که مهمترین آنهاعبارتاند از:
الف) به طور قطع هرگاه پیامبرصلى الله علیه وآله و ایمهى اطهار با مر
دم به سخن مىنشستند، بهشیوه و طریقهى آنان سخن مىگفتند و جز آن چه را که بین آنها مصطلح بوده و آناندرمىیافتند، به گفت نمىآوردند و براساس فهم عرفى به تشریع حکم مىپرداختند;چه این که غیر این روش اغرا به جهل و تکلیف مالایطاق که بىشک هر دو قبیحاند، رادر پى دارد.
ب) هدف عمدهى پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله و ایمهى اطهار ابلا
غ احکام و فراهم آوردنانتظام براى دنیا و آخرت است که این هدف جز با بیان و خطاب و افهام به شیوه وروش مردم و نظرداشت عرف آنان، صورتپذیر نیست. ایمهعلیهم السلام نیز از همین روشعرف براى انجام رسالتخویش پیروى و بهره جستهاند. بررسى احادیثبر اینسخن گواه است.
ج) شارع در بیان احکام براى مردم به همان روش و عرف گفتارى آنان سخن گفتهو در محاورات و خطابات همچون یکى از آنان است. او طریقهاى غیر از شیوهىمردمان را برنگزیده است; چه این که در غیر این صورت بر او بود که با وجودنیازمندى و کاربرد فراوان، شیوهى خود را بنمایاند; زیرا اعمال در چنین مواردى بافرض وجود اختلاف شیوهى او با عرف صحیح و روا نیست.
استدلالهاى بیان شده نه تنها موضوع مورد بحث (موضوعات احکام) را در برمىگیرد; بلکه توانایى شمول موارد دیگر را نیز دارا است.
در این جا باید به این نکته توجه داشت که عرف پدیدهاى است تحولپذیر کهتغییر و تحول آن در دریافت و شناخت موضوع اثرگذار مىباشد، لذا به هنگام تحولعرف و بروز اختلاف در دریافت و شناخت موضوع بین عرف زمان صدور و عرفجدید تحول یافته، اگر دلیلى بر گزینش و معیار بودن عرف زمان صدور و عدم اعتبارعرف جدید وجود داشته باشد، به گونهاى که بتوان گفت در نزد شارع، عرف کنونىصلاحیت تشخیص موضوع را دارا نمىباشد، در این صورت معیار همان عرف زمانصدور خواهد بود نه عرف جدید. اما در دیگر موارد حتى در موارد مشکوک اینعرف و فهم عرفى جدید است که معیار و مرجع خواهد بود. اگرچه برخى از دانشیانرا دربارهى اعتبار عرف زمان صدور و یا عرف جدید در موارد مشکوک دیگرگونسخنى است.
۴) تشخیص مفاهیم و معانى الفاظ و کشف مقصود گوینده
در فقه و حقوق اسلام عرف اختصاص به عمل نداشته و عرصهى گفتار را نیز دربرمىگیرد. این گونهى سامانیافته در عرصهى گفتار که به عرف لفظى یا استعمالىشناخته مىشود، در کشف معانى و مفاهیم الفاظ و مرادات متکلمین به کار مىآید. لذادر دانش فقه و حقوق به هنگام تشخیص مفهوم و معناى واژگان به کار رفته در متونشرعى و قانونى براى تعیین تکالیف و حقوق، این عرف لفظى است که حاکم در فهممفاهیم و معانى الفاظ و مقصود گوینده است.
آرى، بودند دانشیانى که براى رد صلاحیت عرف لفظى در تشخیص مفاهیم ومعانى واژگان و دریافت مقصود شارع سعى بىحاصل و رنجبیهوده کشیده وبه قراین غیرقابل پذیرش دست مىیازیدند. حال آنکه در دانش فقه و حقوق حجیتو مرجعیت عرف لفظى بدون هیچگونه اختلافى مورد پذیرش قریب به اتفاق همگاناست; لذا دردانش حقوق تصریح مىشود که براى دریافت معانى عبارات قانون، بایدمعانى عرفى الفاظ را در نظر گرفت و به آن معنایى که عبارت در عرف مردم دارد،توجه نمود و محاکم نیز براى درک معناى صحیح باید به عرف رجوع کنند و یا این کهگفته مىشود: الفاظ عقود محمول بر معانى عرفىاند هر چند اگر عرف متعاقدینعرف خاص خودشان و غیر ازعرف عام و همگانى باشد.
این مرجعیت در تشخیص و تعیین مفهوم واژگان و مقصود گوینده مواردمشکوک را نیز در بر مىگیرد. در این موارد باز عرف و ظهور عرفى تنها مرجعصلاحیتدار براى شناخت و تعیین مقصود گوینده است. در این خصوص دانشاصول براى تبیین روش عرف به ارایهى اصولى عرفى همچون اصاله الظهور،اصالهالاطلاق، اصاله العموم و اصاله الحقیقه دستیازیده است.
دانشیان اصول بر این باوراند که چون شارع از عرف شمرده مىشود، ر
وش او نیزهمان روش و شیوهى عرفى است. یعنى او همان روش عرف را برگزیده است. البتهبرخى در خصوص دلالت التزامیه بر این سخناند که در کلام شارع تنها هنگامىمىتوان به وسیلهى دلالت التزامیه به مقصود و مراد کلام او دستیافت کهمنشا دلالت از ملازمات عرفى باشد. همانند حکم شارع به پاکى شراب در صورتتبدیل شدن آن به سرکه که پاکى شراب عرفا پاکى ظرف را در پى دارد; ولى درکلام غیر شارع صرف دارا بودن معناى عرف
ى لفظ کافى است; چه عرف عامو یا خاص باشد.
به جهت ویژگى تحولپذیرى عرف، مفاهیم عرفى به دو گونهى ثابت و متغیرفروکاسته مىشوند و تنها هنگامى مىتوان از رجوع به مفهوم عرفى جدید منع نمودکه دلیلى محکم برعدم جواز اخذ و رجوع به آن وجود داشته باشد. در غیر اینصورت همان مفهوم عرفى جدید معیار و مرجع خواهد بود.
۵) تعیین مصادیق و تطبیق موضوعات و مفاهیم بر مصادیق
از دیگر کاربردهاى عرف در فقه و حقوق، تعیین مصداق و تطبیق موضوعات ومفاهیم بر مصادیق است. دانشیان فقه بر این نکته تصریح دارند که تعیین مصادیق وتطبیق موضوعات و مفاهیم بر مصادیق و تشخیص افراد، انواع و اصناف هر موضوعبه عرف واگذار شده است، لذا در دانش حقوق دادگاه در مقام تطبیق مفهوم و عنوان باواقعهى انجام یافته در خارج، براى احراز حکم قانون گریزى از مراجعه به عرفندارد. چنان که در باب قتل در مواردى که قاتل عمدا کارى را انجام دهد که نوعاکشنده باشد، اگرچه قصد کشتن را نداشته باشد، دادگاه براى تشخیص و احراز نوعاکشنده بودن و تطبیق آن با قتلى که واقع شده، ناچار به مراجعه به عرف است و بدوناین مراجعه قادر به صدور حکم نخواهد بود.
۶) تنقیح ظهور دلیل و تفسیر نصوص و احکام
مناسبات عرفى و مرتکزات اجتماعى در فهم نص، حکم و تکوین ظهور دخیل واز گونهى قراین لبى متصل به کلام شمرده مىشوند که قادر به تفسیرکلام و تعیین وتنقیح و توسعه و تضییق ظهور لفظ و مراد و مقصود مىباشند. به اینجهت دانشیانفقه و حقوق بر این باوراند که عرف تاثیر کاملى در تفسیرنکتهها دارد و قانون غالبابراى این که فهمیده شود، نیازمند به کمک عرف است. مفاهیمى که قانونگذاربه آنها متوسل مىشود، تنها در پرتو عرف روشن مىشود. تفسیر نصوص و تنقیحظهور آنها بدون مراجعه به عرف امکانپذیر نیست.
۷) شرط ضمنى و شاهد حال
در زندگى مردم و روابط حقوقى آنان، گاه عرفهایى رواج مىیابند که به قدرکافى رسا و روشناند و بدون نیاز به سخن و تعابیر لفظى دلالتبر تصرفاتى دارند.این عرفها در شروط و قیودى که تاسیسى نبوده ولى اعتبار و صحت عقد به آنهاوابسته و رعایت آنها در قراردادها چنان معمول است که دیگر نیازى به ذکر آنهادیده نمىشود، به منزلهى نطق و به گونهى شرط ضمنى و یا شاهد حال عمل مىکند.همانند عرفهایى که دال بر اذن در شىء یا منع از آن یا الزام به آن یا مفید مقدار و نوعو ;مىباشند. لذا سکوت طرفین قرارداد به معناى محترم شمردن آنها است و دادگاهنیز ملزم به اجراى مفاد آن مىباشد. اگرچه در معامله به آنها تصریح نشده است.
این رعایت عرف و ظرف معناى قرارداد قرار گرفتن تفاهم عرف، تنها اختصاصبه مواردى که طرفین با علم به وجود عرف به عمد سکوت کردهاند، ندارد. بدینجهت در قوانین حقوق تصریح شده: هر چیزى که برحسب عرف و عادت جزو یا ازتوابع مبیع شمرده شود یا قراین دلالتبر دخول آن در مبیع نماید، داخل در مبیع ومتعلق به مشترى است. اگرچه در عقد صریحا ذکر نشده باشد و متعاملین جاهل برعرف باشند.یا این که گفته شده: متعارف بودن امرى در عرف و عادت به طورى کهعقد بدون تصریح هم منصرف به آن باشد به منزلهى ذکر در عقد است.
۸) کشف مناطهاى احکام
عرف و بناى عقلا برخاسته از ضرورتهاى زندگى اجتماعى بشر و حافظ نظام ومصالح عمومى او است و مخالفتبا آن به منزلهى مخالفتبا مقتضیات زندگىاجتماعى و گاه مستلزم عسروحرج است. بنابراین مىتوان در حیطهى احکامغیر تاسیسى که بناى شارع بر تایید عرف عقلا است، با نظرداشت اهداف عرفو عقلا به آن نکتههاى عقلایى – چنان که شهید
صدر بر آن است – و مناطهاىمورد نظر در احکام دستیافت و از این طریق به جعل، تعمیم، تخصیص و حتىتغییر احکام دستیازید. اگرچه این کشف مناط درپارهاى از احکام تاسیسى نیزخالى از امکان نیست.
تغییر عرف
عرف از ضرورتها و لوازم زندگى اجتماعى انسانى است. آدمى همواره آن را درزندگى اجتماعى خود و براى تنظیم روابط حقوقى و حفظ تفاهم و سازش با همنوعبه کار بسته است. نظرى گذرا بر دانش فقه و حقوق این حقیقت را نمایان مىسازد کهبخشهاى بىشمارى از دانش فقه و حقوق را امورى سامان مىدهد که داراى ماهیتىعرفىاند. این امور به هیچ رو تولدیافتهى شریعت اسلام نبوده و در جوامع پیش ازاسلام نیز مرسوم بودهاند. چگونگى عرف در هر جامعه به میزان پیشرفت جامعه واندازهى دانش و آگاهىهاى جامعه و افراد آن وابسته است. جوامع بشرى در سیرتکامل و تحول خود همواره به اصلاح و دگرگونى در این امور عرفى روى آورده وامور عرفى جدید را جاىگزین امورعرفى قدیم و در نتیجه در راه ایجاد گونههاىروابط اجتماعى متنوع و کاراتر گام مىپویند. عرف همانند دیگر پدیدهها ورویدادهاى اجتماعى این ویژگى را دارا است که با اختلاف زمان و مکان دگرگون وگوناگون شده و در هر زمان و مکان به شکل و گونهاى ویژه خودنمایى کند. که البتهاین خود ویژگى در جامعه و همگام با جامعه بودن را براى عرف به ارمغان آوردهاست. وجود این ویژگى باعث گردیده که هرگاه عرف در جامعه داراى کارایى لازمنباشد، دچار تحول گردیده و یا جاى خود را براى عرفى سازگار و کارا خالى سازد.این تحول و دگرگونى درعرف به ناچار تحول و دگرگونى حکم و فتوى را در پىخواهد داشت که گریزى هم از آن نیست.
البته این تغییر حکم هنگامى امکانپذیر است که تغییر عرف بر اثر تغییر صفاتاعتبارى شىء (برخى یا همه) صورت پذیرفته باشد و نه بر اثر صرف تغییر نام; چهاین که تغییر نام شىء اثرى درتغییر حکم آن شىء ندارد. به جهت همین ویژگىتحولپذیرى عرف است که برخى از دانشیان بر این باوراند که مجتهد و مفتى تنهاباید با نظرداشت و برطبق عرف زمان خویش بر صدور حکم و فتوا قلم فرساید.اگرچه فتوا و حکم او برخلاف فتاوى پیشنیان و زمانهاى پیشین باشد. چه از آن جاکه احکام بر عرف بنا نهاده مىشود، عدم این نظرداشت چیزى جز ضرر و تضییعحقوق و برجاى ماندن مشکلات را به بار نخواهد آورد. احکام و فتاوى تغییریافتهبه تغییرعرف شمار قابل توجهاى را سامان داده است که نمىتوان آنها را از نظر دورداشت. بدین جهت دانشیان پیشین فقه و اصول در نوشتههاى خود بارها به آنهااشاره کردهاند و گاه بخشى از نوشتههاى خود را به بیان و شمارش آنها اختصاصدادهاند.
این تحول که به مرور و نامحسوس و با حرکت جامعه صورت مىپذیرد. گاه باعث مىشود در یک زمان در دو مکان دو عرف جارى گردد که البته عرفهر مکانى براى افراد آن و یا هر آن کس که در آن مکان به معاملهاى دست مىیازد،معیار و داراى اعتبار است. در این نکته
هیچ سخنى نیست; چه این که اصولا عرفدر خارج از قلمرو جغرافیایى خود اعتبارى ندارد و براى کسانى که خارج از حیطهىآن قرار دارند، نمىتواند منشا حق یا تکلیف و الزامآور باشد. مگر این که ضرورت ودلیل خاصى آن را به طور استثنایى تجویز نماید. تنها سخن در ج
ایى است کهمتعاملین هر یک داراى عرفى مغایر دیگرى است.به دیگر سخن دربارهى موضوعواحد در یک زمان دو عرف مغایر مشاهده گردد. اگر تاریخ تشکیل یکى مقدمبر دیگرى باشد، چون در زمان عرف جدید این تردید حاصل شده که آیا عرف قدیمهنوز واجد اعتبار استیا این که زمان آن سپرى شده است؟ باید عرفى کهتاریخ تشکیل آن مؤخر است مورد پیروى و عمل قرار گیرد، زیرا وجود عرف جدیدبیانگر این نکته است که عرف قدیم شرایط وجودى خود را از دست داده و زمان آنسرآمده است و چنین عرفى قابل پیروى نیست. اگر تقدم و تاخر حدوث آنها نسبتبه یک دیگر آشکار نباشد و کیفیات هر دو عرف نیز یکسان باشد. چارهاى جز نفى واسقاط هر دو و حکم به عدم صحت معامله باقى نخواهد ماند. در این صوت براىرفع خصومتباید به اصول و دیگر موازین حقوقى روى آورد. البته برخى ازدانشیان بر این باوراند که چنانچه بتوان جامعى براى آن دو عرف لحاظ و اعتبار نمودمىتوان حکم به صحت معامله کرد. در غیر این صورت به جهتبروز جهل اقوىفساد معامله است.
پیش از این گفته شد که حکم به دست آمده به وسیلهى عرف گاه حکمى واقعى وگاه ظاهرى، گاه وضعى و حتى گاه تکلیفى است. اکنون نکتهاى که باید در این جا،با توجه به ویژگى تحولپذیرى عرف که گاه تغییر حکم و فتوى را در پى دارد، به آناشاره کرد، این است که نوع احکام براى موضوعات در صورت تحول عرف بایدبه عنوان احکام اولى به شمار آیند، نه به عنوان احکام ثانوى; زیرا حکم ثانوىهنگامى است که یک موضوع داراى دو حکم به عنوان اولى و ثانوى باشد که مثلاحکم نخستین براى فرد مختار و حکم دیگر براى فرد مضطر. حال آن که در تحولعرف که مستند به تغییر موضوع، در اثر تغییر صفات و ویژگىهاى اعتبارى آن است،زمینهاى براى حکم ثانوى وجود ندارد. حکم دومى که در اثر تحول عرف پدید آمدهداراى موضوعى غیر از موضوع حکم پیشین است و بدین جهت هر دو حکمبه عنوان حکم اولى براى موضوع خود به شمار مىآیند; چه این که حکم جدید کهبر اثر تحول عرف پدید آمده براى موضوع جدید است و نه براى موضوع پیشین تایک موضوع داراى دو حکم با دو عنوان باشد.
احراز و اثبات عرف
پیش از این دربارهى ارکان و عناصر سامانبخش عرف و نیز گونههاى کاربرد آنسخن گفته آمد. اکنون سخن بر این است که احراز اثبات عرف در مواردى که عرفبدیهى و آشکار نمىنماید، بر عهدهى چه کسى یا مقامى است؟ آیا فرد ذىنفعى که بهآن استناد و استدلال مىجوید، باید آن را اثبات و محرز سازد یا قاضى و مراجع ومنابع صلاحیتدار قضایى؟
در گام نخست اثبات و احراز عرف بر عهدهى ذىنفع یا کسى
است که به آناستناد جسته است. او باید با توضیحاتى رسا ارکان و عناصر عرف را به اثبات رساند ووجود آن را مدلل سازد. به گونهاى که در انطباق مورد با آن تردیدى وجود نداشتهباشد. در صورت سکوت فرد ذىنفع بر عهدهى قاضى است که به احراز و اثباتعرف و حدود آن بپردازد. هر گاه وجود عرف در نزد قاضى مسلم باشد، مىتواندشخصا آن را ملاک
راى خود قرار دهد. ولى در صورت عدم آگاهى کافى، قاضىمىتواند اثبات عرف را از کسى که به عرف استناد جسته خواستار گردد و یا خود باتمسک به روشهاى زیر وجود عرف را مورد بررسى قرار دهد:
۱) بررسى در آراى قطعى و رویههاى قضایى; زیرا عرفى که در آراى قطعى و رویههاىقضایى منعکس گردیده، حداقل یک بار مورد رسیدگى قضایى قرار گرفته است. اینعرف چنان چه ایرادى بر آن نباشد و انطباق آن با مورد نیز محقق باشد، داراى اعتباربوده و توانایى مستند و ملاک قرار گرفتن براى صدور راى را داراست.
۲) بررسى آراى غیرقطعى حاکم و کتب علمى; چنانچه عرف در آراى غیرقطعى و یا درکتب علمى درج شده باشد مىتوان روشى را که در این مآخذ براى احراز عرفارایه شده، مورد بررسى قرار داد و در صورت کارآمد بودن با توجه به بررسىاىهمهجانبه و دلایلى متقن و آشکار، به اثبات عرف نایل آمد و آن را ملاک صدور راىقرار داد.
۳) مشاهده; چنانچه عرف در منابع پیشین انعکاس نیافته باشد و یا بررسىبیشترى را خواستار باشد، قاضى باید به وسیلهى مشاهدهى آن چه در عمل جریاندارد و نیز تحقیق از کسانى که در دایرهى شمول آن قرار دارند، وجود عرف را موردبررسى عمیق قرار داده و پس از حصول قطع و عدم وجود شرایط منفى بر طبق آنعمل و راى را صادر نماید.
در این جا باید به این نکته اشاره داشت که همواره در مورد عوامل و شرایط منفىعرف، این بر عهدهى ذىنفع است که به ایراد و استدلال دربارهى آن بپردازد. البتهکسى که عرف به زیان او است، مىتواند دلیل خود را بر رد و یا عدم قابلیت اعمالعرف اقامه نماید; زیرا اعتبار عرف تا هنگامى است که دلیلى بر نفى آن اقامهنشده باشد.
عیوب عرف
برخى از دانشیان به جهت پنداشت عیوبى چند براى عرف، سعى درحذف آنداشته و یا کاربرد آن را جز در مواردى خاص که شمار اندکى را به خود اختصاصمىدهد، جایز نمىدانند. این عیوب ادعا شده هیچگاه نتوانسته مانع از کاربرد عرف درگسترهى فقه و حقوق گردد و تاکنون همهى تلاشهاى انجام شده براى حذف عرفراه به جایى نبرده است. از سوى این دانشیان موارد زیر به عنوان مهمترین عیوبعرف شمار شده است.
الف) عرف به جهت این که دلیل و منبعى است لبى و
نه لفظى داراى اجمال و فاقدصراحت و روشنى کافى است. لذا شک و تردید توان راهیابى در آن را دارا است کهالبته گریزى هم از این شک وجود نخواهد داشت.
در برابر این سخن باید گفت آرى، ظاهرا چنین اس
ت که عرف دلیل و منبعى استلبى و مورد اخذ به قدر متیقن; لیک پس از امضا ولو به وسیلهى عدم ردع و سکوت،همانند دلیل لفظى دانسته مىشود و داراى اطلاق و عموم خواهد بود. بنابراین موردذکر شده خللى بر کاربرد عرف وارد نمىسازد. حتى اگر این کاربرد در موارد مشکوکباشد.
ب) عرف پدیدهاى است در حال تغییر و تحول که این خود در درازمدت وجود وبروز عرفهاى گوناگون را در گوشه و کنار یک مملکت مىطلبد و این امر مانع بروزعرفهاى مشترک همگانى و نیز باعث تفاوت حقوق هر قسمت از مملکتبا قسمتدیگر مىگردد. حتى گاه خود مانعى در برابر وحدت ملى به شمار مىآید – چنان که درتاریخ حقوق مدنى انگلستان چنین چیزى دیده مىشود – حال آن که از ویژگىهاىحقوق و قواعد آن عام و یکنواختى آن در تمام مملکت است.
گذشته از نیازمندى این سخن به دلیل، باید گفت: اینگونه نیست که همواره تغییرو تحولپذیرى عرف مانع بروز عرفهاى مشترک همگانى و باعث تفاوت در حقوقکشور شود. این مشکل را مىتوان به وسیلهى اعمال نظارت بر قواعد حقوقى ازسوى پارهاى از نهادها همچون دیوان عالى کشور برطرف نمود و عرف یکنواختىرا در تمام مملکتبهوجود آورد.
ج) تشکیل عرف با گذشت زمانى طولانى و به کندى صورت مىپذیرد که اینخود مانع پیشرفت طبیعى حقوق است، چه این که پیشرفتهاى شگفتانگیز بشر درزمینههاى علمى، صنعتى، تجارى، هنرى و ; و نیز تحولات سریع جریان زندگىعصر کنونى و نیازهاى اقتصادى و اجتماعى ایجاب مىکند که قوانین و مقرراتبه سرعت وضع گردد و این امر ممکن نیست مگر از طریق قانونگذارى; زیرا ازطریق عرف و قواعد عرفى – به جهتبطىء بودن و نیازمندى آن به گذشت زمان -رفع سریع نیازهاى حقوقى جامعه امکانپذیر نیست.
آرى، فىالجمله چنین است که گفته شد، ولى این خود مجوزى براى منع کاربردعرف و مورد بىمهرى قرار دادن آن نمىشود; زیرا اگرچه بطىءبود
ن، تنوع وصعوبتشناسایى عرف کار را دشوار مىسازد، لیک هرگز نمىتوان این حقیقت راانکار کرد که عرف برمبناى نیازهاى طبیعى مردم استوار است و با توجه به آن نیازهااست که گاه دچار دگرگونى مىگردد; لذا است که گفته شده عرف بهتر از قانون است.چنانکه قانون نیز عرف را به عنوان مکمل و عامل انعطاف و انطباقدهندهى خویشپذیرفته و در موارد گوناگونى به آن ارجاع داده و حتى گاه بر منبع بودن آن در پارهاىاز موارد انگشت تصریح نهاده است.
منابع :
۱- مطارح الانظار، ص ۱۵۱
۲) فقه سیاسى، ج ۳، ص ۱۰۴
۳) نقش عرف در حقوق مدنى ایران، ص ۳۹
۴) حقوق جزاى عمومى، ج ۱، ص ۸۲; کلیات مقدماتى حقوق، ص ۲۱۵
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
یزد دانلود |
دانلود فایل علمی 