فایل ورد کامل مقاله امامت از منظر شیعه؛ تحلیل علمی مبانی اعتقادی، فلسفی و جایگاه تاریخی در اندیشه اسلامی
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
فایل ورد کامل مقاله امامت از منظر شیعه؛ تحلیل علمی مبانی اعتقادی، فلسفی و جایگاه تاریخی در اندیشه اسلامی دارای ۱۴۹ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد فایل ورد کامل مقاله امامت از منظر شیعه؛ تحلیل علمی مبانی اعتقادی، فلسفی و جایگاه تاریخی در اندیشه اسلامی کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله امامت از منظر شیعه؛ تحلیل علمی مبانی اعتقادی، فلسفی و جایگاه تاریخی در اندیشه اسلامی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله امامت از منظر شیعه؛ تحلیل علمی مبانی اعتقادی، فلسفی و جایگاه تاریخی در اندیشه اسلامی :
امامت از منظر شیعه
امام و پیشوا به کسى گفته مىشود که پیش جماعتى افتاده رهبرى ایشان را در یک مسیر اجتماعى یا مرام سیاسى یا مسلک علمى یا دینى به عهده گیرد و البته به واسطه ارتباطى که با زمینه خود دارد در وسعت و ضیق،تابع زمینه خود خواهد بود.
آیین مقدس اسلام (چنانکه از فصلهاى گذشته روشن شد) زندگانى عموم بشر را از هر جهت در نظر گرفته،دستور مىدهد،از جهتحیات معنوى مورد بررسى قرار داده و راهنمایى مىکند و در حیات صورى نیز از جهت زندگى فردى و اداره آن مداخله مىنماید چنانکه از جهت زندگى اجتماعى و زمامدارى آن (حکومت) مداخله مىنماید.
بنابر جهاتى که شمرده شد،امت و پیشوائى دینى در اسلام از سه جهت ممکن است مورد توجه قرار گیرد:از جهتحکومت اسلامى و از جهتبیان معارف و احکام اسلام و از جهت رهبرى و ارشاد حیات معنوى.شیعه معتقد است که چنانکه جامعه اسلامى به هر سه جهت نامبرده نیازمندى ضرورى دارد، کسى که متصدى اداره جهات نامبرده است و پیشوائى جماعت را در آن جهات به عهده دارد،از ناحیه خدا و رسول باید تعیین شود و البته پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز به امر خدا تعیین فرموده است.
امامت و جانشینى پیغمبر اکرم (ص) و حکومت اسلامى
انسان با نهاد خدادادى خود بدون هیچگونه تردید،درک مىکند که هرگز جامعه متشکلى مانند یک کشور یا یک شهر یا ده یا قبیله و حتى یک خانه که از چند تن انسان تشکیل یابد،بدون سرپرست و زمامدارى که چرخ جامعه را به کار اندازد و اراده او به ارادههاى جزو حکومت کند و هر یک از اجزاى جامعه را به وظیفه اجتماعى خود وادارد،نمىتواند به بقاى خود ادامه دهد و در کمترین وقتى اجزاى آن جامعه متلاشى شده وضع عمومیش به هرج و مرج گرفتار خواهد شد.
به همین دلیل کسى که زمامدار و فرمانرواى جامعهاى است (اعم از جامعه بزرگ یا کوچک) و به متخود و بقاى جامعه عنایت دارد،اگر بخواهد به طور موقتیا غیر موقت از سر کار خود غیبت کند البته جانشینى به جاى خود مىگذارد و هرگز حاضر نمىشود که قلمرو فرمانروایى و زمامدارى خود را سر خود رها کرده از بقا و زوال آن چشم پوشد.
رئیس خانوادهاى که براى سفر چند روزه یا چند ماهه مىخواهد خانه و اهل خانه را وداع کند،یکى از آنان را (یا کسى دیگررا) براى خود جانشین معرفى کرده امورات منزل را به وى مىسپارد.رئیس مؤسسه یا مدیر مدرسه یا صاحب دکانى که کارمندان یا شاگردان چندى زیر دست دارد،حتى براى چند ساعت غیبت،یکى از آنان را به جاى خود نشانیده دیگران را به وى ارجاع مىکند و به همین ترتیب.
اسلام دینى است که به نص کتاب و سنتبر اساس فطرت استوار است و آیینى است اجتماعى که هر آشنا و بیگانه این نشانى را از سیماى آن مشاهده مىکند و عنایتى که خدا و پیغمبر به اجتماعیت این دین مبذول داشتهاند هرگز قابل انکار نبوده و با هیچ چیز دیگر قابل مقایسه نیست.
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیز مسئله عقد اجتماع را در هر جایى که اسلام در آن نفوذ پیدا مىکرد،ترک نمىکرد و هر شهر یا دهکدهاى که به دست مسلمین مىافتاد،در اقرب وقت والى و عاملى در آنجا نصب و زمام اداره امور مسلمین را به دست وى مىسپرد حتى در لشگرهایى که به جهاد اعزام مىفرمود،گاهى براى اهمیت مورد،بیش از یک رئیس و فرمانده به نحو ترتب براى ایشان نصب مىنمود حتى در«جنگ موته»چهار نفر رئیس تعیین فرمود که اگر اولى کشته شد دومى را،و اگر دومى کشته شد سومى را و همچنین;به ریاست و فرماندهى بشناسند.
و همچنین به مسئله جانشینى عنایت کامل داشت و هرگز در مورد لزوم،از نصب جانشین فروگذارى نمىنمود و هر وقت از مدینه غیبت مىفرمود،والى به جاى خود معین مىکرد حتى در موقعى که از مکه به مدینه هجرت مىنمود و هنوز خبرى نبود،براى اداره چندروزه امور شخصى خود در مکه و پس دادن امانتهایى که از مردم پیشش بود،على علیه السلام را جانشین خود قرار داد و همچنین پس از رحلت نسبتبه دیون و کارهاى شخصیش على علیه السلام را جانشین خود نمود.
شیعه مىگوید:به همین دلیل،هرگز متصور نیست پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم رحلت فرماید و کسى را جانشین خود قرار ندهد و سرپرستى براى اداره امور مسلمین و گردانیدن چرخ جامعه اسلامى،نشان ندهد.اینکه پیدایش جامعهاى بستگى دارد به یک سلسله مقررات و رسوم مشترکى که اکثریت اجزاى جامعه آنها را عملا بپذیرند،و بقا و پایدارى آن بستگى کامل دارد به یک حکومت عادلهاى که اجراى کامل آنها را به عهده بگیرد،مسئلهاى نیست که فطرت
انسانى در ارزش و اهمیت آن شک داشته باشد یا براى عاقلى پوشیده بماند یا فراموشش کند در حالى که نه در وسعت و دقتشریعت اسلامى مىتوان شک نمود و نه در اهمیت و ارزشى که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم براى آن قائل بود و در راه آن فداکارى و از خودگذشتگى مىنمود مىتوان تردید نمود و نه در نبوغ فکر و کمال عقل و اصابت نظر و قدرت تدبیر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم (گذشته از تایید وحى و نبوت) مىتوان مناقشه کرد.
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به موجب اخبار متواترى که عامه و خاصه در جوامع حدیث (در باب فتن و غیر آن) نقل کردهاند،از فتن و گرفتاریهایى که پس از رحلتش دامنگیر جامعه اسلامى شد.و فسادهایى که در پیکره اسلام رخنه کرد،مانند حکومت آل مروان و غیر ایشان که آیین پاک را فداى ناپاکیها و بىبند و باریهاى خودساختند،تفصیلا خبر داده است و چگونه ممکن است که از جزئیات حوادث و گرفتاریهاى سالها و هزاران سالهاى پس از خود غفلت نکند،و سخن گوید،ولى از مهمترین وضعى که باید در اولین لحظات پس از مرگش گوید،به وجود آید غفلت کند!یا اهمال ورزد و امرى به این سادگى (از یک طرف) و به این اهمیت (از طرف دیگر) به ناچیز گیرد و با اینکه به طبیعىترین و عادىترین کارها مانند خوردن و نوشیدن و خوابیدن،مداخله و صدها دستور صادر نموده و از چنین مسئله با ارزشى بکلى سکوت ورزیده کسى را به جاى خود تعیین نفرماید؟
و اگر به فرض محال تعیین زمامدار جامعه اسلامى در شرع اسلام به خود مردم مسلمان واگذار شده بود باز لازم بود پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بیانات شافى در این خصوص کرده باشد و دستورات کافى بایستبدهد تا مردم در مسئلهاى که اساسا بقا و رشد جامعه اسلامى و حیات شعائر دین به آن متوقف و استوار است،بیدار و هشیار باشند.
و حال آنکه از چنین بیان نبوى و دستور دینى خبرى نیست و اگر بود کسانى که پس از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم زمام امور را به دست گرفتند مخالفتش نمىکردند در صورتى که خلیفه اول خلافت را به خلیفه دوم با وصیت منتقل ساخت و همچنین خلیفه چهارم به فرزندش وصیت نمود و خلیفه دوم خلیفه سوم را با یک شوراى شش نفرى که خودش اعضاى آن و آیین نامه آن را تعیین و تنظیم کرده بود،روى کار آورد و معاویه امام حسن را به زور به صلح وادار نموده خلافت را به این طریق برد و پس از آن خلافتبه سلطنت موروثىتبدیل شد و تدریجا شعائر دینى از جهاد و امر به معروف و نهى از منکر و اقامه حدود و غیر آنها یکى پس از دیگرى از جامعه هجرت کرد و مساعى شارع اسلام نقش بر آب گردید (۱) .
شیعه از راه بحث و کنجکاوى در درک فطرى بشر و سیره مستمره عقلاى انسان و تعمق در نظر اساسى آیین اسلام که احیاى فطرت مىباشد،و روش اجتماعى پیغمبر اکرم و مطالعه حوادث اسف آورى که پس از رحلتبه وقوع پیوسته و گرفتاریهایى که دامنگیر اسلام و مسلمین گشته و به تجزیه و تحلیل در کوتاهى و
سهل انگارى حکومتهاى اسلامى قرون اولیه هجرت بر مىگردد،به این نتیجه مىرسد که از ناحیه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نص کافى در خصوص تعیین امام و جانشین پیغمبر رسیده است آیات و اخبار متواتر قطعى مانند آیه ولایت و حدیث غدیر (۲) و دیثسفینه و حدیث ثقلین وحدیثحق و حدیث منزلت و حدیث دعوت عشیره اقربین و غیر آنها به این معنا دلالت داشته و دارند ولى نظر به پارهاى دواعى تاویل شده و سرپوشى روى آنها گذاشته شده است.
در تایید سخنان گذشته
آخرین روزهاى بیمارى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود و جمعى ازصحابه حضور داشتند آن حضرت فرمود:دوات و کاغذى براى من بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که پس از من (با رعایت آن) هرگز گمراه نشوید،بعضى از حاضرین گفتند:این مرد هذیان مىگوید کتاب خدا براى ما بس است! !آنگاه هیاهوى حضار بلند شد.پیغمبر اکرم فرمود:«برخیزید و از پیش من بیرون روید،زیرا پیش پیغمبرى نباید هیاهو کنند» (۳) .
با توجه به مطالب فصل گذشته و توجه به اینکه کسانى که در این قضیه از عملى شدن تصمیم پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم جلوگیرى کردند همان اشخاصى بودند که فرداى همان روز از خلافت انتخابى بهرهمند شدند و بویژه اینکه انتخاب خلیفه را بى اطلاع على علیه السلام و نزدیکانش نموده، آنان را در برابر کار انجام یافته قرار دادند آیا مىتوان شک نمود که مقصود پیغمبر اکرم در حدیثبالا تعیین شخص جانشین خود و معرفى على علیه السلام بود؟
و مقصود از این سخن ایجاد قیل و قال بود که در اثر آن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از تصمیم خود منصرف شود نه اینکه معناى جدى آن (سخن نابجاى گفتن از راه غلبه مرض) منظور باشد،زیرا اولا:گذشته از اینکه در تمام مدت بیمارى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم حتى یک حرف نابجا شنیده نشده و کسى هم نقل نکرده است،روى موازین دینى،مسلمانى نمىتواند پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را که با عصمت الهى مصون استبه هذیان و
بیهودهگویى نسبت دهد. ثانیا:اگر منظور از این سخن معناى جدیش بود،محلى براى جمله بعدى (کتاب خدا براى ما بس است) نبود و براى اثبات نابجا بودن سخن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم با بیماریش استدلال مىشد نه با اینکه با وجود قرآن نیازى به سخن پیغمبر نیست،زیرا براى یک نفر صحابى نبایست پوشیده بماند که همان کتاب خدا،پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را مفترض الطاعه و سخنش را سخن خدا قرار داده و به نص قرآن کریم مردم در برابر حکم خدا و رسول،هیچگونه اختیار و آزادى عمل ندارند.
ثالثا:این اتفاق در مرض موت خلیفه اول تکرار یافت و وى به خلافتخلیفه دوم وصیت کرد وقتى که عثمان به امر خلیفه،وصیتنامه را مىنوشت،خلیفه بیهوش شد با این حال خلیفه دوم سخنى را که درباره پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم گفته بود درباره خلیفه اول تکرار نکرد (۴) .
گذشته از اینها خلیفه دوم در حدیث ابن عباس (۵) به این حقیقت اعتراف مىنماید،وى مىگوید:من فهمیدم که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىخواهد خلافت على را تسجیل کند،ولى براى رعایت مصلحتبه هم زدم.مىگوید:خلافت از آن على بود (۶) ولى اگر به خلافت مىنشست مردم را به حق و راه راست وادار مىکرد و قریش زیر بار آن نمىرفتند از این روى وى را از خلافت کنار زدیم[!!!]با اینکه طبق موازین دینى باید متخلف از حق را به حق وادار نمود نه حق را براى خاطر متخلف ترک نمود،موقعى که براى خلیفه اول خبر آوردند که جمعى از قبایل مسلمان از دادن زکات امتناع مىورزند،دستور جنگ داد و گفت:اگر عقالى را که به پیغمبر خدا مىدادند به من ندهند با ایشان مىجنگم (۷) و البته مراد از این سخن این بود که به هر قیمت تمام شود باید حق احیا شود البته موضوع خلافتحقه از یک عقال مهمتر و با ارزشتر بود.
امامت در بیان معارف الهیه
در بحثهاى پیغمبر شناسى گذشت که طبق قانون ثابت و ضرورى هدایت عمومى،هر نوع از انواع آفرینش از راه تکوین و آفرینش به سوى کمال و سعادت نوعى خود هدایت و رهبرى مىشود.
نوع انسان نیز که یکى از انواع آفرینش است از کلیت این قانون عمومى مستثنا نیست و از راه غریزه واقع بینى و تفکر اجتماعى،در زندگى خود به روش خاصى باید هدایتشود که سعادت دنیا و آخرتش را تامین نماید و به عبارت دیگر:باید یک سلسله اعتقادات و وظایف عملى را درک نموده روش زندگى خود را به آنها تطبیق کند تا سعادت و کمال انسانى خود را به دست آورد و گفته شد که راه درک این برنامه زندگى که به نام«دین»نامیده مىشود راه عقل نیستبلکه راه دیگرى استبه نام«وحى و نبوت»که در برخى از پاکان جهانبشریتبه نام انبیا (پیغمبران خدا) یافت مىشود!
پیغمبرانند که وظایف انسانى مردم را به وسیله وحى از جانب خدا دریافت داشته به مردم مىرسانند، تا در اثر به کار بستن آنها تامین سعادت کنند.روشن است که این دلیل چنانکه لزوم و ضرورت چنین درکى را در میان افراد بشر به ثبوت مىرساند،همچنین لزوم و ضرورت پیدایش افرادى را که پیکره دست نخورده این برنامه را حفظ کنند و در صورت لزوم به مردم برسانند،به ثبوت مىرساند.
چنانکه از راه عنایتخدایى لازم است اشخاصى پیدا شوند که وظایف انسانى را از راه وحى درک نموده به مردم تعلیم کنند،همچنان لازم است که این وظایف انسانى آسمانى براى همیشه در جهان انسانى محفوظ بماند و در صورت لزوم به مردم عرضه و تعلیم شود یعنى پیوسته اشخاصى وجود داشته باشند که دین خدا نزدشان محفوظ باشد و در وقت لزوم به مصرف برسد.
کسى که متصدى حفظ و نگهدارى دین آسمانى است و از جانب خدا به این سمت اختصاص یافته«امام»نامیده مىشود چنانکه کسى که حامل روح وحى و نبوت و متصدى اخذ و دریافت احکام و شرایع آسمانى از جانب خدا مىباشد«نبى»نام دارد و ممکن است نبوت و امامت در یکجا جمع شوند و ممکن است از هم جدا باشند و چنانکه دلیل نامبرده عصمت پیغمبران را اثبات مىکرد،عصمت ائمه و پیشوایات را نیز اثبات مىکند،زیرا باید خدا براى همیشه دین واقعى دست نخورده و قابل تبلیغى در میان بشر داشته باشد و این معنا بدون عصمت و مصونیتخدایى صورت نبندد.
فرق میان نبى و امام
دلیل گذشته در مورد دریافت داشتن احکام و شرایع آسمانى که به واسطه پیغمبران انجام مىگیرد، همینقدر اصل وحى یعنى گرفتن احکام آسمانى را اثبات مىکند نه استمرار و همیشگى آن را به خلاف حفظ و نگهدارى آن که طبعا امرى است استمرارى و مداوم،و از اینجاست که لزوم ندارد پیوسته پیغمبرى در میان بشر وجود داشته باشد ولى وجود امام که نگهدارنده دین آسمانى است،پیوسته در میان بشر لازم است و هرگز جامعه بشرى از وجود امام خالى نمىشود،بشناسند یا نشناسند و خداى متعال در کتاب خود مىفرماید: فان یکفر بها هؤلاء فقد و کلنا بها قوما لیسوا بها بکافرین (۸) .
یعنى:«و اگر به هدایت ما-که هرگز تخلف نمىکند-کافران ایمان نیاوردند ما گروهى را به آن موکل کردهایم که هرگز به آن کافر نخواهند شد».
و چنانکه اشاره شد،نبوت و امامت گاهى جمع مىشود و یک فرد داراى هر دو منصب پیغمبرى و پیشوایى (اخذ شریعت آسمانى و حفظ بیان آن) مىشود و گاهى از هم جدا مىشوند چنانکه در ازمنهاى که از پیغمبران خالى است در هر عصر امام حقى وجود دارد و بدیهى است عدد پیغمبران خدا محدود و همیشه وجود نداشتهاند.
خداى متعال در کتاب خود جمعى از پیغمبران را به امامتمعرفى فرموده است چنانکه درباره حضرت ابراهیم مىفرماید: و اذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین (۹) .
یعنى:«وقتى که خداى ابراهیم او را به کلمههایى امتحان کرد پس آنها را تمام کرده و به آخر رسانید، فرمود:من تو را براى مردم امام و پیشوا قرار مىدهم،ابراهیم گفت و از فرزندان من،فرمود عهد و فرمان من به ستمکاران نمىرسد».
و مىفرماید: و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا (۱۰) .
یعنى:«و ما ایشان را پیشوایانى قرار دادیم که به امر ما هدایت و رهبرى مىکردند».
امامت در باطن اعمال
امام چنانکه نسبتبه ظاهر اعمال مردم،پیشوا و راهنماست،همچنان در باطن نیز سمت پیشوایى و رهبرى دارد و اوست قافله سالار کاروان انسانیت که از راه باطن به سوى خدا سیر مىکند.براى روشن شدن این حقیقتبدو مقدمه زیرین باید توجه نمود.
اول:جاى تردید نیست که به نظر اسلام و سایر ادیان آسمانى یگانه وسیله سعادت و شقاوت (خوشبختى و بدبختى) واقعى و ابدى انسان،همانا اعمال نیک و بد اوست که دین آسمانى تعلیمش مىکند و هم از راه فطرت و نهاد خدادادى نیکى و بدى آنها درک مىنماید.و خداى متعال از راه وحى و نبوت این اعمال را مناسب طرز تفکر ما گروه بشر با زبان اجتماعى خودمان،در صورت امر و نهى و تحسین و تقبیح بیان فرموده و در مقابل طاعت و تمرد آنها،براى نیکوکاران و فرمانبرداران،زندگى جاوید شیرینى که مشتمل بر همه خواستهاى کمالى انسان مىباشد،نوید داده و براى بدکاران و ستمگران زندگى جاوید تلخى که متضمن هر گونه بدبختى و ناکامى مىباشد خبر داده است.
و جاى شک و تردید نیست که خداى آفرینش که از هر جهتبالاتر از تصور ماست،مانند ما تفکر اجتماعى ندارد و این سازمان قراردادى آقایى و بندگى و فرمانروایى و فرمانبرى و امر و نهى و مزد و پاداش در بیرون از زندگى اجتماعى ما وجود ندارد و دستگاه خدایى همانا دستگاه آفرینش است که در آن هستى و پیدایش هر چیز به آفرینش خدا طبق روابط واقعى بستگى دارد و بس.
و چنانکه در قرآن کریم (۱۱) و بیانات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم اشاره شده دین مشتمل به حقایق و معارفى استبالاتر از فهم عادى ما که خداى متعال آنها را با بیانى که با سطح فکر ما مناسب و با زبانى که نسبتبه ما قابل فهم است،براى ما نازل فرموده است.
از این بیان باید نتیجه گرفت که میان اعمال نیک و بد و میان آنچه در جهان ابدیت از زندگى و خصوصیات زندگى هست،رابطهواقعى بر قرار است که خوشى و ناخوشى زندگى آینده به خواستخدا مولود آن است.
و به عبارت سادهتر:در هر یک از اعمال نیک و بد،در درون انسان واقعیتى به وجود مىآید که چگونگى زندگى آینده او مرهون آن است.
انسان بفهمد یا نفهمد،درست مانند کودکى است که تحت تربیت قرار مىگیرد،وى جز دستورهایى که از مربى با لفظ«بکن و نکن»مىشنود و پیکر کارهایى که انجام مىدهد،چیزى نمىفهمد ولى پس از بزرگ شدن و گذرانیدن ایام تربیتبه واسطه ملکات روحى ارزندهاى که در باطن خود مهیا کرده در اجتماع به زندگى سعادتمندى نایل خواهد شد و اگر از انجام دستورهاى مربى نیکخواه خود سرباز زده باشد،جز بدبختى بهرهاى نخواهد داشت.
یا مانند کسى که طبق دستور پزشک به دوا و غذا و ورزش مخصوصى مداومت مىنماید وى جز گرفتن و به کار بستن دستور پزشک با چیزى سر و کار ندارد ولى با انجام دستور،نظم و حالتخاصى در ساختمان داخلى خود پیدا مىکند که مبدا تندرستى و هر گونه خوشى و کامیابى است.
خلاصه انسان در باطن این حیات ظاهرى،حیات دیگرى باطنى (حیات معنوى) دارد که از اعمال وى سرچشمه مىگیرد و رشد مىکند و خوشبختى و بدبختى وى در زندگى آن سرا،بستگى کامل به آن دارد.
قرآن کریم نیز این بیان عقلى را تایید مىکند و در آیات (۱۲) بسیارى براى نیکوکاران و اهل ایمان حیات دیگر و روح دیگرى بالاتر از این حیات و روشنتر از این روح اثبات مىنماید و نتایجباطنى اعمال را پیوسته همراه انسانى مىداند و در بیانات نبوى نیز به همین معنا بسیار اشاره شده است (۱۳) .دوم:اینکه بسیار اتفاق مىافتد که یکى از ما کسى را به امرى نیک یا بد راهنمایى کند در حالى که خودش به گفته خود عامل نباشد ولى هرگز در پیغمبران و امامان که هدایت و رهبریشان به امر خداست،این حال تحقق پیدا نمىکند ایشان به دینى که هدایت مىکنند و رهبرى آن را به عهده گرفتهاند،خودشان نیز عاملند و به سوى حیات معنوى که مردم را سوق مىدهند،خودشان نیز داراى همان حیات معنوى مىباشند،زیرا خدا تا کسى را خود هدایت نکند هدایت دیگران را به دستش
نمىسپارد و هدایتخاص خدایى هرگز تخلف بردار نیست.از این بیان مىتوان نتایج ذیل را به دست آورد:
۱-در هر امتى،پیغمبر و امام آن امت در کمال حیات معنوى دینى که به سوى آن دعوت و هدایت مىکنند،مقام اول را حایزمىباشند،زیرا چنانکه شاید و باید به دعوت خودشان عامل بوده و حیات معنوى آن را واجدند.
۲-چون اولند و پیشرو و راهبر همه هستند از همه افضلند.
۳-کسى که رهبرى امتى را به امر خدا به عهده دارد چنانکه در مرحله اعمال ظاهرى رهبر و راهنماست در مرحله حیات معنوى نیز رهبر و حقایق اعمال با رهبرى او سیر مىکند (۱۴) .
پىنوشتها:
۱-درباره مطالب مربوط به امامت و جانشینى پیغمبر اکرم (ص) و حکومت اسلامى به این مدارک مراجعه شود:تاریخ یعقوبى،ج ۲،ص ۲۶ الى ۶۱سیره ابن هشام،ج ۲،ص ۲۲۳-۲۷۱تاریخ ابى الفداء،ج ۱، ص ۱۲۶غایه المرام،ص ۶۶۴ از مسند احمد و غیر آن.
۲-براى اثبات خلافت على بن ابیطالب به آیاتى از قرآن استدلال شده و از جمله آنها این آیه است: انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون
یعنى:«ولى امر و صاحب اختیار شما فقط خدا و رسولش و مؤمنان هستند که نماز مىخوانند و در حال رکوع صدقه و زکات مىدهند»، (سوره مائده،آیه ۵۵)
مفسرین سنى و شیعى اتفاق دارند که آیه مذکور در شان على بن ابیطالب نازل شده است و روایات کثیرى از عامه و خاصه نیز بر آن دلالت دارد.
ابوذر غفارى مىگوید:روزى نماز ظهر را با پیغمبر خواندیم سائلى از مردم تقاضاى کمک نمود ولى کسى به او چیزى نداد،سائل دستش را به جانب آسمان بلند کرده گفت:خدایا!شاهد باش در مسجد پیغمبر کسى به من چیزى نداد.على بن ابیطالب در حال رکوع بود با انگشتش به سائل اشاره کرد،او انگشتر را از دست آن حضرت گرفت و رفت.
پیغمبر اکرم که جریان را مشاهده مىفرمود سرش را به جانب آسمان بلند کرده عرضه داشت:خدایا! برادرم موسى به تو گفت:خدایا!شرح صدرى به من عطا کن و کارهایم را آسان گردان و زبان گویایى به من بده تا سخنانم را بفهمند و برادرم هارون را وزیر و کمک من قرار بده،پس وحى نازل شد که ما بازوى تو را به واسطه برادرت محکم مىگردانیم و نفوذ و تسلطى به شما عطا خواهیم نمود.خدایا!من هم پیغمبر تو هستم،صدرى برایم عطا کن و کارهایم را آسان گردان و على را وزیر و پشتیبانم قرار بده».
ابوذر مىگوید:هنوز سخن پیغمبر تمام نشده بود که آیه نازل گشت (ذخائر العقبى،تالیف طبرى،ط قاهره،سال ۱۳۵۶،ص ۱۶) حدیث مذکور با اندکى اختلاف در در المنثور،ج ۲،ص ۲۹۳ نیز نقل شده. بحرانى در کتاب غایه المرام،ص ۱۰۳،۲۴ حدیث از کتب عامه و ۱۹ حدیث از کتب خاصه در شان نزول آیه نقل کرده است.از جمله آیات این آیه است: الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا .
یعنى:«کفار امروز از برچیده شدن دستگاه اسلام نامید شدند پس دیگر از آنان نهراسید ولى از من بترسید.و امروز دین شما را کامل و نعمتخود را بر شما تمام نمودم و اسلام را براى شما برگزیدم»، (سوره مائده،آیه ۳)
ظاهر آیه این است که:قبل از نزول آیه کفار امیدوار بودند که روزى خواهد آمد که دستگاه اسلام بر چیده شود،ولى خداوند متعال به واسطه انجام کارى آنان را براى همیشه از نابودى اسلام مایوس گردانیده و همان کار سبب کمال و استحکام اساسدین بوده است و لابد از امور جزئى مانند جعل حکمى از احکام نبوده بلکه موضوع قابل توجه و مهمى بوده که بقاى اسلام مربوط به آن بوده است.
ظاهرا این آیه با آیهاى که در اواخر این سوره نازل گشته بى ربط نباشد: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس .
یعنى:«اى پیغمبر!موضوعى را که به تو دستور دادیم به مردم ابلاغ کن که اگر ابلاغ نکنى رسالتخدا را انجام ندادهاى.و خدا تو را از هر گونه خطرى که متوجه تو باشد در امان خواهد داشت»، (سوره مائده، آیه ۷۲)
این آیه دلالت مىکند که:خدا موضوع قابل توجه و بسیار مهمى را که اگر انجام نگیرد اساس اسلام و رسالت در خطر واقع مىشود به پیغمبر دستور داده ولى از بس با اهمیتبوده پیغمبر از مخالفت و کارشکنى مردم مىترسیده و به انتظار موقعیت مناسب آن را به تاخیر مىانداخته است،تا اینکه از جانب خدا امر مؤکد و فورى صادر شده که باید در انجام این دستور تعلل نورزى و از هیچ کس نهراسى. این موضوع هم لابد از قبیل احکام نبوده،زیرا تبلیغ یک یا چند قانون نه آن اهمیت را دارد که از عدم تبلیغش اساس اسلام واژگون گردد و نه پیغمبر اسلام از بیان قوانین ترسى داشته است.
این قرائن و شواهد،مؤید اخبارى هستند که دلالت دارند که آیههاى مذکور در غدیر خم درباره ولایت على بن ابیطالب نازل گشته است.و بسیارى از مفسرین شیعه و سنى نیز آن را تایید نمودهاند.
ابو سعید خدرى مىگوید:پیغمبر در غدیر خم مردم را به سوى على دعوت نموده بازوهاى او را گرفته به طورى بلند کرد که سفیدى زیر بغل رسول خدا نمایان شد،سپس آیه نازل شد: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا پس پیغمبر فرمود:«الله اکبر،از کامل شدن دین و تمامى نعمت و رضایتخدا و ولایت على بعد از من».
سپس فرمود:«هر کس من صاحب اختیار و متصدى امور او هستم،على صاحباختیارش مىباشد. خدایا!با دوست على دوستباش و با دشمنش دشمنى کن.هر کس او را یارى نمود،تو یاریش کن و هر کس او را رها کرد تو نیز او را رها کن».
بحرانى در کتاب غایه المرام،ص ۳۳۶،۶ حدیث از طرق عامه و ۱۵ حدیث از طرق خاصه در شان نزول آیه نقل کرده است.
خلاصه سخن:دشمنان اسلام که در راه نابودى آن از هیچ کارى خوددارى نمىنمودند و از همه جا مایوس گشتند فقط به یک جهت امیدوار بودند،آنها فکر مىکردند که چون حافظ و نگهبان اسلام پیغمبر است وقتى از دنیا رفت،اسلام بىقیم و سرپرست مىگردد و نابودى برایش حتمى خواهد بود. ولى در غدیر خم،اندیشه آنان باطل گشت و پیغمبر على را به عنوان سرپرست و متصدى اسلام به مردم معرفى نمود و پس از على هم این وظیفه سنگین و ضرورى به عهده دودمان پیغمبر که از نسل على به وجود مىآیند خواهد بود. (براى توضیح بیشتر رجوع شود به تفسیر المیزان،تالیف استاد علامه طباطبائى،ج ۵،ص ۱۷۷-۲۱۴ و ج ۶،ص ۵۰-۶۴)
«حدیث غدیر»:پیغمبر اسلام بعد از مراجعت از حجه الوداع در غدیر خم توقف نموده مسلمین را گرد آورده پس از اداى خطبهاى على را به ولایت و پیشوائى مسلمین منصوب کرد.
براء مىگوید:در سفر حجه الوداع خدمت رسول خدا بودم،وقتى به غدیر خم رسیدیم دستور داد آن مکان را پاکیزه نمودند سپس دست على را گرفته طرف راستخودش قرار داد و فرمود آیا من اختیار دار شما نیستم؟پاسخ دادند:اختیار ما به دستشما است.پس فرمود:«هر کس من مولا و صاحب اختیار او هستم،على مولاى او خواهد بود،خدایا!با دوست على دوستى و با دشمنش دشمنى کن».
پس عمر بن خطاب به على گفت:این مقام گوارایتباد که تو مولاى من و تمام مؤمنین شدى (البدایه و النهایه،ج ۵،ص ۲۰۸ و ج ۷،ص ۳۴۶ذخائر العقبى،تالیف طبرى،ط قاهره،سال ۱۳۵۶،ص ۶۷فصول المهمه،تالیف ابن صباغ،ج ۲،ص ۲۳خصائص،تالیف نسائى،ط نجف،سال ۱۳۶۹ هجرى ص ۳۱بحرانى در کتابغایه المرام،ص ۷۹ مانند این حدیث را به ۸۹ طریق از عامه و ۴۳ طریق از خاصه نقل کرده است)
«حدیثسفینه»:ابن عباس مىگوید پیغمبر فرمود:«مثل اهل بیت من مثل کشتى نوح است که هر کس در آن سوار شد نجات یافت و هر کس تخلف نمود غرق گشت»، (ذخائر العقبى،ص ۲۰الصواعق المحرقه،تالیف ابن حجر،ط قاهره،ص ۱۵۰ و ۸۴تاریخ الخلفاء تالیف جلال الدین سیوطى،ص ۳۰۷ کتاب نور الابصار،تالیف شبلنجى،ط مصر،ص ۱۱۴بحرانى در غایه المرام،ص ۲۳۷ حدیث مذکور را به یازده طریق از عامه و هفت طریق از خاصه نقل کرده است)
۳-البدایه و النهایه،ج ۵،ص ۲۷۷شرح ابن ابى الحدید،ج ۱،ص ۱۳۳الکاملفى التاریخ،ج ۲،ص ۲۱۷ تاریخ الرسل و الملوک،تالیف طبرى،ج ۲،ص ۴۳۶
۴-الکامل،تالیف ابن اثیر،ج ۲،ص ۲۹۲شرح ابن ابى الحدید،ج ۱،ص ۵۴
۵-شرح ابن ابى الحدید،ج ۱،ص ۱۳۴
۶-تاریخ یعقوبى،ج ۲،ص ۱۳۷
۷-البدایه و النهایه،ج ۶،ص ۳۱۱
۸-سوره انعام،آیه ۸۹
۹-سوره بقره،آیه ۱۲۴
۱۰-سوره انبیا،آیه ۷۳
۱۱-از باب نمونه: و الکتاب المبین انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکمتعقلون و انه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم
یعنى:«قسم به این کتاب روشن!ما قرآن را عربى قرار دادیم شاید تعقل کنید. و این قرآن در ام الکتاب نزد ما عالى و حکیم است». (سوره زخرف،آیه ۴)
۱۲-مانند این آیات: و جاءت کل نفس معها سائق و شهید لقد کنت فى غفلهمن هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید .
یعنى:«تمام نفوس با گواه و مامور در قیامت مبعوث مىگردند (و به آنانگفته مىشود) تو از این زندگى غافل بودى،پس ما پرده غفلت را از دیدگانتبرداشتیم و اکنون دیدهات تیزبین شده است»، (سوره ق، آیه ۲۱)
من عمل صالحا من ذکر او انثى و هو مؤمن فلنحیینه حیوه طیبه .
یعنى:«هر کس عمل نیکى انجام دهد و مؤمن باشد،ما او را زنده مىکنیم، زندگى پاکیزه و خوبى»، (سوره نحل،آیه ۹۷)
استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم .
یعنى:«وقتى که خدا و رسول شما را به چیزى دعوت کردند که زندهتان مىکند اجابت کنید»، (سوره انفال،آیه ۲۴)
یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء .
یعنى:«روزى که هر کس هر کار خوب و بدى انجام داده حاضر بیابد»، (سوره آل عمران،آیه ۳۰)
انا نحن نحى الموتى و نکتب ما قدموا و آثارهم و کل شىء احصیناه فى امام مبین .
یعنى:«ما مردگان را زنده مىکنیم و اعمال و آثارشان را ثبت مىکنیم و همه چیز را در امام مبین احصا کردهایم»، (سوره یس،آیه ۱۲)
۱۳-از باب نمونه:خداوند متعال در حدیث معراج به پیغمبر مىفرماید: فمن عمل برضائى الزمه لثخصال اعرضه شکرا لا یخالطه الجهل و ذکرا لا یخالطهالنسیان و محبه لا یؤثر على محبتى محبه المخلوقین.فاذا احبنى،احببته و افتح عین قلبه الى جلالى و لا اخفى علیه خاصه خلقى و اناجیه فى ظلم الیل و نور النهار حتى ینقطع حدیثه مع المخلوقین و مجالسته معهم و اسمعه کلامى و کلام ملائکتى و اعرفه السر الذین سترته عن خلقى و البسه الحیا حتى یستحى منه الخلق و یمشى على الارض مغفورا له و اجعل قلبه واعیا و بصیرا و لا اخفى علیه شیئا من جنه و لا نار و اعرفه ما یمر على الناس فى القیامه من الهول و الشده»، (بحار الانوار،چاپ کمپانى،ج ۱۷،ص ۹)
«عن ابیعبد الله علیه السلام قال استقبل رسول الله صلى الله علیه و آله حارثه بن مالک بن النعمان الانصارى فقال له:کیف انتیا حارثه بن مالک؟ فقال: یا رسول الله مؤمن حقا فقال رسول الله لکل شیىء حقیقه فما حقیقه قولک؟ فقال یا رسول الله عرفت نفسى عن الدنیا فاسهرت لیلى و اظمات هو اجرى فکانى انظر الى عرش ربى و قد وضع للحساب و کانى انظر الى اهل الجنه یتزاورون فى الجنه و کانى اسمع عوا اهل فى النار فقال رسول الله:عبد نورالله قلبه»، (وافى،تالیف فیض،جزء سوم،ص ۳۳)
۱۴- و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات
یعنى:«ما آنها را امام قرار دادیم که به وسیله امر ما مردم را هدایتکنند و انجام کارهاى نیک را به آنها وحى کردیم»، (سوره انبیاء،آیه ۷۳)
و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا
یعنى:«ما بعضى از آنها را امام قرار دادیم تا مردم را به وسیله امر ما هدایت کنند،زیرا آنان صبر کردند»، (سوره سجده،آیه ۳۴)
از اینگونه آیات استفاده مىشود که امام،علاوه بر ارشاد و هدایت ظاهرى، داراى یک نوع هدایت و جذبه معنوى است که از سنخ عالم امر و تجرد مىباشد.و به وسیله حقیقت و نورانیت و باطن ذاتش،در قلوب شایسته مردم تاثیر و تصرف مىنماید و آنها را به سوى مرتبه کمال و غایت ایجاد،جذب مىکند (دقتشود)
تنصیصى بودن مقام خلافت
تاریخ اسلام نشان مىدهد که دشمنان پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم براى خاموش ساختن دعوت الهى وى، از راههاى گوناگونى وارد شدند; از متهم کردن پیامبر به سحر و جادو گرفته تا تصمیم به قتل آن حضرت در بستر خویش. ولى در تمام موارد، دست عنایتحق با پیامبر بود و وى را از نقشههاى شوم مشرکان حفظ کرد. آخرین نقطه امید آنان (بویژه با توجه به باقى نماندن فرزند پسر براى پیامبر) این بود که با مرگ پیامبر، این دعوت نیز خاموش خواهد شد:
‹‹ام یقولون شاعر نتربص به ریب المنون›› (طور/۳۰): یا مىگویند شاعرى است و ما در مورد وى به انتظار حوادث روزگار(مرگ) نشستهایم . این اندیشه در ذهن بسیارى از مشرکان و منافقان، وجود داشت. ولى پیامبر با تعیین جانشینى با کفایت که در طول زندگى ایمان خالص و استوار خود به اسلام را نشان داده بود، امید مخالفین را به یاس مبدل ساخت، وبدین طریق بقاى دین را تضمین نموده و پایههاى آن را محکم ساخت و نعمت اسلام با وجود تعیین چنین رهبرى به کمال رسید. لذاست که پس از نصب على علیه السلام ، به عنوان جانشین پیامبر، در روز غدیر آیه «اکمال دین» فرود آمد:
‹‹الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا›› (مائده/۳) (۱) : امروز کافران از نابودى دین شما مایوس شدند، پس از آنان نترسید و از من بترسید. امروز دین شما را کامل ساخته و نعمتم را بر شما تمام کردم، و راضى شدم که این اسلام (تکمیل یافته با معرفى جانشین پیامبر) دین شما باشد. (۲)
گذشته از روایات متواتر فوق، که ثابت مىکند مسئله جانشینى پیامبر یک مسئله الهى است و مردم در آن اختیارى ندارند، گزارشهاى تاریخى نیز حاکى از آن است که پیامبر در همان روزهایى هم که در مکه به سر برده و هنوز حکومتى در مدینه تشکیل نداده بود، مسئله جانشینى را یک مسئله الهى تلقى مىکرد. فىالمثل، زمانى که رئیس قبیله بنى عامر در موسم حجبه حضور پیامبر رسید و گفت: چنانچه ما با تو بیعت کردیم و تو بر مخالفان خود پیروزى شدى، آیا بر
اى ما در امر رهبرى نصیب و بهرهاى هست؟ پیامبر در پاسخ، فرمود: این کار مربوط به خداست، هرکس را مىخواهد بدین کار مىگمارد:«الامر الى الله یضعه حیثیشاء» (۳) . بدیهى است چنانچه مسئله رهبرى موکول به انتخاب مردم بود، مىبایستبفرماید:«الامر الى الامه» یا «الى اهل الحل والعقد»! کلام پیامبر در این مورد، همانند کلام خداوند در مورد رسالت است، آنجا که مىفرماید: ‹‹الله اعلم حیثیجعل رسالته›› (انعام/۱۲۴): خدا دانا است که رسالتخویش را در چه شخصیتى قرار دهد.
مسئله تنصیصى بودن مقام خلافت، و اینکه امت در تعیین جانشین براى پیامبر نقشى ندارد، در ذهن صحابه نیز وجود داشت. چیزى که هست آنان در غیر خلیفه اول، به جاى تنصیص خدا و پیامبر، تنصیص خلیفه قبلى را مطرح مىکردند، چنانکه به اتفاق تواریخ خلیفه دوم به وسیله خلیفه نخست تعیین گردید.
تصور اینکه تعیین خلیفه دوم توسط ابوبکر قاطعانه نبوده بلکه جنبه پیشنهاد داشته است، مخالف نص تاریخ است. زیرا هنوز خلیفه نخستین در قید حیات بود که از جانب یاران پیامبر به تعیین مزبور اعتراض شد، و یکى از آنان زبیر بود. بدیهى است اگر جریان صرفا جنبه پیشنهادى داشت، اعتراض صحابه موردى نداشت. گذشته از نصب عمر توسط ابوبکر، خلیفه سوم نیز از طریق شوراى شش نفرى که اعضاى آن را خلیفه دوم معین کرد صورت گرفت، واین کار نیز نوعى تعیین خلیفه بود که دست دیگران را از مراجعه به افکار عمومى کوتاه کرد.
اصولا فکر مراجعه به افکار عمومى و انتخاب خلیفه از طرف امت، در ذهن یاران رسول خدا وجود نداشت و آنچه در این زمینه بعدها ادعا شده توجیهاتى است که دیگران یادآور شدهاند، بلکه معتقد بودند که خلیفه باید از طریق خلیفه پیشین تعیین شود. فىالمثل وقتى خلیفه دوم مجروح شد، عایشه همسر پیامبر به وسیله فرزند خلیفه، عبد الله بن عمر، به وى پیام فرستاد و گفت: سلام مرا به پدرت برسان و بگو امت پیامبر را بدون چوپان ترک مکن» (۴) . عبد اللهبن عمر نیز هنگامى که پدرش در بستر افتاده بود، اورا به تعیین خلیفه دعوت کرد و گفت: مردم درباره تو سخن مىگویند، آنان فکر مىکنند کسى را به جانشینى انتخاب نخواهى کرد. آیا اگر چوپان شتران و گوسفندان تو، آنها را در بیابان رها کند در غیاب خود کسى را بر آنها نگمارد، تو او را نکوهش نمىکنى؟! رعایتحال مردم بالاتر از رعایتحال شتران و گوسفندان است». (۵)
پىنوشتها:
۱ گروهى از صحابه و تابعین، آیه فوق را مربوط به واقعه غدیر خم دانستهاند، مانند ابو سعید خدرى، زید بن ارقم، جابر بن عبد الله انصارى،ابو هریره و مجاهد مکى. براى آشنایى با روایات اشخاص فوق درباره واقعه مزبور، بنگرید به:ابو جعفر طبرى در کتاب الولایه، حافظ ابن مردویه اصفهانى به نقل ابن کثیر در ج۲،
تفسیر خود حافظ ابونعیم اصفهانى درکتاب «ما نزل من القرآن فی علی»، خطیب بغدادى در ج۸ تاریخ خود، حافظ ابو سعید سجستانى در کتاب «الولایه» حافظ ابو القاسم حسکانى، ابن عساکر شافعى به نقل سیوطى در الدر المنثور، ۲/۲۹۵، خطیب خوارزمى درکتاب مناقب که عبارت آنان را کتاب الغدیر (۱/۲۳ -۲۳۶) آورده است.
۲ فخر رازى در تفسیر خود مىگوید: پس از نزول این آیه، پیامبر گرامى جز ۸۱-۸۲ روز بیشتر زنده نبود و پس از آن نیزا و هیچگونه نسخ و دگرگونى رخ نداد. بنابر این باید گفت که این آیه در روز غدیرنازل شده که براى هیجدهم ذىالحجه سال حجه الوداع مىشود. با توجه به اینکه پامبر طبق راى اهل سنت در ۱۲ ربیع الاول در گذشته است، اگر هر سه ماه فاقد سلخ باشند درستبر همان ۸۲ منطبق مىشود (تفسیر فخر رازى۳/۳۶۹
معانى و مراتب امامت
معنى امام
کلمه «امام» یعنى پیشوا، کلمه «پیشوا» در فارسى، درست ترجمه تحت اللفظى کلمه «امام» است در عربى.خود کلمه «امام» یا «پیشوا» مفهوم مقدسى ندارد.پیشوا یعنى کسى که پیشرو است، عدهاى تابع و پیرو او هستند اعم از آنکه آن پیشوا عادل و راه یافته و درست رو باشد یا باطل و گمراه باشد.قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد اطلاق کرده است.در یک جا مىفرماید: «و جعلنا هم ائمه یهدون بامرنا» (۱) ما آنها را پیشوایان هادى به امر خودمان قرار دادیم.در جاى دیگر مىگوید: «ائمه یدعون الى النار» (۲) پیشوایانى که مردم را به سوى آتش مىخوانند.یا مثلا درباره فرعون کلمهاى نظیر کلمه امام را اطلاق کرده است: «یقدم قومه یوم القیامه» (۳) که روز قیامت هم پیشاپیش قومش حرکت مىکند.پس کلمه امام یعنى پیشوا.ما به پیشواى باطل فعلا کارى نداریم، مفهوم پیشوا را عرض مىکنیم.
پیشوایى در چند مورد است که در بعضى از موارد، اهل تسنن هم قائل به پیشوایى و امامت هستند ولى در کیفیت و شخصش با ما اختلاف دارند.اما در بعضى از مفاهیم امامت، اصلا آنها منکر چنین امامتى هستند نه اینکه قائل به آن هستند و در فردش با ما اختلاف دارند.امامتى که مورد قبول آنها هم هست ولى در کیفیت و شکل و فردش با ما اختلاف دارند، امامت به معنى زعامت اجتماع است که به همین تعبیر و نظیر همین تعبیر از قدیم در کتب متکلمین آمده است.خواجه نصیر الدین طوسى در تجرید امامت را این طور تعری;۶۳۶۴۰#÷ مىکند: «ریاسه عامه» یعنى ریاست عمومى.[در اینجا ذکر یک مطلب لازم به نظر مىرسد: ]
شؤون رسول اکرم
پیغمبر اکرم به واسطه آن خصوصیتى که در دین اسلام بود، در زمان خودشان به
;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;.. ۱انبیاء/۷۳ ۲قصص/۴۱ ۳هود/۹۸
حکم قرآن و به حکم سیره خودشان داراى شؤون متعددى بودند، یعنى در آن واحد چند کار داشتند و چند پست را اداره مىکردند، اولین پستى که پیغمبر اکرم از طرف خدا داشت و عملا هم متصدى آن پست بود، همین بود که پیغامبر بود یعنى احکام و دستورات الهى را بیان مىکرد.آیه قرآن مىگوید: «ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا» (۱) آنچه پیغمبر برایتان آورده بگیرید و آنچه نهى کرده[رها کنید]، یعنى آنچه پیغمبر از احکام و دستورها مىگوید، از جانب خدا
مىگوید. پیغمبر از این نظر فقط بیان کننده آن چیزى است که به او وحى شده.منصب دیگرى که پیغمبر اکرم متصدى آن بود، منصب قضاست، او قاضى میان مسلمین بود، چون قضا هم از نظر اسلام یک امر گترهاى نیست که هر دو نفرى اختلاف پیدا کردند، یک نفر مىتواند قاضى باشد.قضاوت از نظر اسلام یک شان الهى است، زیرا حکم به عدل است و قاضى آن کسى است که در مخاصمات و اختلافات مىخواهد به عدل حکم کند.این منصب هم به نص قرآن که مىگوید: «فلا و ربک لا یؤمنون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما» (۲) به پیغمبر تفوی;۶۳۶۳۹#÷ شده و رسول
اکرم از جانب خدا حق داشت که در اختلافات میان مردم قضاوت کند.این نیز یک منصب الهى است نه یک منصب عادى.عملا هم پیغمبر قاضى بود.منصب سومى که پیغمبر اکرم رسما داشت و هم به او تفوی;۶۳۶۳۹#÷ شده بود به نص قرآن و هم عملا عهدهدار آن بود، همین ریاست عامه است.او رئیس و رهبر اجتماع مسلمین بود و به تعبیر دیگر سائس مسلمین بود، مدیر اجتماع مسلمین بود.گفتهاند آیه: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم» (۳) ناظر به این جهت است که او رئیس و رهبر اجتماع شماست، هر فرمانى که به شما مىدهد بپذیرید.
قهرا اینکه مىگوییم سه شان، به اصطلاح تشریفات نیست بلکه اساسا آنچه از پیغمبر رسیده سه گونه است.یک سخن پیغمبر فقط وحى الهى است.در اینجا پیغمبر هیچ اختیارى از خود ندارد، دستورى از جانب خدا رسیده، پیغمبر فقط واسطه ابلاغ
;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;.. ۱حشر/۷ ۲نساء/۶۵: [نه چنین است، قسم به خداى تو که اینان به حقیقت اهل ایمان نمىشوند مگر آنکه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاکم کنند و آنگاه به هر حکمى که کنى هیچگونه اعتراضى در دل نداشته و کاملا از دل و جان تسلیم فرمان تو باشند.] ۳نساء/۵۹
است، مثل آنجا که دستورات دینى را مىگوید: نماز چنین بخوانید، روزه چنان بگیرید و;آنجا که میان مردم قضاوت مىکند، دیگر قضاوتش نمىتواند وحى باشد.
دو نفر اختلاف مىکنند، پیغمبر طبق موازین اسلامى بین آنها حکومت مىکند و مىگوید حق با این استیا با آن.اینجا دیگر اینطور نیست که جبرئیل به پیغمبر
وحى مىکند که در اینجا بگو حق با این هستیا نیست.حالا اگر یک مورد استثنائى باشد مطلب دیگرى است ولى به طور کلى قضاوتهاى پیغمبر بر اساس ظاهر است همان طورى که دیگران قضاوت مىکنند، منتها در سطح خیلى بهتر و بالاتر.خودش هم فرمود من مامورم که به ظاهر حکم کنم، یعنى مدعى و منکرى پیدا مىشوند و مثلا مدعى دو تا شاهد عادل دارد، پیغمبر بر اساس همین مدرک حکم مىکند.این حکمى است که پیغمبر کرده[نه اینکه به او وحى شده باشد].
در شان سوم هم پیغمبر به موجب اینکه سائس و رهبر اجتماع است، اگر فرمانى بدهد غیر از فرمانى است که طى آن وحى خدا را ابلاغ مىکند.خدا به او اختیار چنین رهبرى را داده و این حق را به او واگذار کرده است.او هم به حکم اینکه رهبر است کار مىکند و لهذا احیانا مشورت مىنماید.ما مىبینیم در جنگهاى
احد، بدر و در خیلى جاهاى دیگر پیغمبر اکرم با اصحابش مشورت کرد.در حکم خدا نمىشود مشورت کرد.آیا هیچ گاه پیغمبر با اصحابش مشورت کرد که نماز مغرب را اینطور بخوانیم یا آنطور؟بلکه مسائلى پیش مىآمد که وقتى درباره آنها با او سخن مىگفتند، مىفرمود این مسائل به من مربوط نیست، «من جانب الله» چنین است و غیر از این هم نمىتواند باشد.ولى در این گونه مسائل[یعنى در غیر حکم خدا] احیانا پیغمبر مشورت مىکند و از دیگران نظر مىخواهد.پس
اگر در موردى پیغمبر اکرم فرمان داد چنین بکنید، این به حکم اختیارى است که خدا به او داده است.اگر هم در یک مورد بالخصوص وحیى شده باشد، یک امر استثنائى است و جنبه استثنائى دارد نه اینکه در تمام کارها و جزئیاتى که پیغمبر به عنوان رئیس اجتماع در اداره اجتماع انجام مىداد، به او وحى مىشد که در اینجا چنین کن و در آنجا چنان، و در این گونه مسائل هم پیغمبر فقط پیامرسان باشد.پس پیغمبر اکرم مسلما داراى این شؤون متعدد بوده است در آن واحد.
امامت به معنى رهبرى اجتماع
مسالهامامت به معنى اولى که عرض کردم، همین ریاست عامه است، یعنىپیغمبر که از دنیا مىرود، یکى از شؤون او که بلا تکلی;۶۳۶۴۰#÷ مىماند رهبرى اجتماع است.
اجتماع زعیم مىخواهد و هیچ کس در اینجهت تردید ندارد.زعیم اجتماع بعد از پیغمبر کیست؟این است مسالهاى که اصل آن را، هم شیعه قبول دارد و هم سنى، هم شیعه قبولدارد که اجتماع نیازمند به یک زعیم و رهبر عالى و فرمانده است و هم سنى، و در همین جاست که مسالهخلافت به آن شکل مطرح است.شیعه مىگوید پیغمبر(ص)رهبر و زعیم بعد از خودش را تعیین کرد و گفت بعد از من زمامامور مسلمین باید به دست على(ع)باشد و اهل تسنن با اختلاف
منطقى که دارند، این مطلب را لااقل به شکلى که شیعه قبول داردقبول ندارند و مىگویند در این جهت پیغمبر شخص معینى را تعیین نکرد و وظیفه خود مسلمین بوده است که رهبر رابعد از پیغمبر انتخاب کنند.پس آنها هم اصل امامت و پیشوایى را – که مسلمین باید پیشوا داشته باشند – قبول دارند منتها آنهامىگویند پیشوا به آن شکل تعیین مىشود و شیعه مىگوید خیر، به آنشکل تعیین شد، پیشوا را خود پیغمبر اکرم به وحى الهى تعیین کرد.
اگر مساله امامت در همین حد مىبود(یعنى سخنفقط در رهبر سیاسى مسلمین بعد از پیغمبر بود)انصافا ما هم که شیعه هستیم، امامت را جزء فروع دین قرار مىدادیم نه اصول دین،مىگفتیم این یک مساله فرعى است مثل نماز.اما شیعه که قائل به امامت است، تنها به این حد اکتفا نمىکند که على(ع)یکىاز اصحاب پیغمبر، ابو بکر و عمر و عثمان و صدها نفر دیگر حتى سلمان و ابى ذر هم یکى از اصحاب پیغمبر بودند و على(ع)ازآنها برتر بوده، افضل و اعلم و اتقى و الیق از آنها بوده و پیغمبر هم او را معین کرده بود.نه، شیعه در این حد واق;۶۳۶۴۰#÷نیست، دو مساله دیگر مىگوید که اصلا اهل تسنن به این دو مساله در مورد احدى قائل نیستند، نه اینکه قائل هستند و ازعلى(ع)نفى مىکنند.یکى مساله امامت به معنى مرجعیت دینى است.
امامت به معنى مرجعیت دینى
گفتیم که پیغمبر مبلغ وحى بود.مردم وقتىمىخواستند از متن اسلام بپرسند، از پیغمبر مىپرسیدند.آنچه را که در قرآن نبود از پیغمبر سؤال مىکردند.مساله این است کهآیا هر چه اسلام مىخواسته از احکام و دستورات و معارف بیان کند، همان است که در قرآن آمده و خود پیغمبر هم به عموم مردمگفته است، یا نه، آنچه پیغمبر براى عموم مردم گفت قهرا زمان اجازه نمىداد که تمام دستورات اسلام باشد، على(ع) وصى پیغمبربود و پیامبر تمام کما کی;۶۳۶۴۰#÷ اسلام و لا اقل کلیات اسلام را(آنچه را که هست و باید گفته بشود)به على(ع)گفت و او را به عنوانیک عالم فوق العاده تعلیم یافته از خود و ممتاز از همه اصحاب خویش و
کسى که حتى مثل خودش در گفتهاش خطاو اشتباه نمىکند و ناگفتهاى از جانب خدا نیست الا اینکه او مىداند، معرفى کرد و گفت ایها الناس!بعد از من در مسائلدینى هر چه مىخواهید سؤال کنید، از وصى من و اوصیاى من بپرسید؟ در واقع در اینجا امامت، نوعى کارشناسىاسلام مىشود اما یک کارشناسى خیلى بالاتر از حد یک مجتهد، کارشناسى من جانب الله، [و ائمه]یعنى افرادى که اسلام شناسهستند، البته نه اسلام شناسانى که از روى عقل و فکر خودشان اسلام را شناخته باشند – که قهرا جایز الخطا باشند – بلکهافرادى که از یک طریق رمزى و غیبى – که بر ما مجهول است – علوم اسلام را از پیغمبر گرفتهاند، از پیغمبر(ص)رسیده بهعلى(ع)و از على(ع)رسیده به امامان بعد و در تمام ادوار ائمه، علم اسلام یک علم معصومغیر مخطئ که هیچ خطا نمىکند، از هر امامى به امامان بعد رسیده است.
اهل تسنن براى هیچ کس چنین مقامى قائل نیستند.پس آنها در اینگونه امامت، اصلا قائل به وجود امام نیستند، قائل به امامت نیستند نه اینکه قائل به امامت هستند ومىگویند على(ع)امام نیست و ابوبکر چنین است.براى ابوبکر و عمر و عثمان و به طور کلى براى هیچیک از صحابه چنینشان و مقامى قائل نیستند و لهذا در کتابهاى خودشان هزاران اشتباه را از ابوبکر و عمر در مسائل دینى نقل مىکنند.ولىشیعه امامان خودش را معصوم از خطا مىداند و محال است که به خطایى براى امام اقرارکند.[در کتابهاى اهل تسنن مثلا آمده است]ابوبکر در فلان جا چنین گفت،
اشتباه کرد، بعد خودش گفت: «ان لى شیطانا یعترینى»یک شیطانى است که گاهى بر من مسلط مىشود و من اشتباهاتى مىکنم، و یا عمر در فلان جااشتباه و خطا کرد و بعد گفت این زنها هم از عمر فاضلتر و عالمترند.
مىگویند وقتى که ابوبکر مرد، خاندان او و از جملهعایشه – که دختر ابوبکر و همسر پیغمبر بود – گریه و شیون مىکردند. صداى شیون که از خانه ابوبکر بلند شد، عمر پیغامداد که به این زنها بگویید ساکتشوند.ساکت نشدند.دو مرتبه پیغام داد بگویید ساکتشوند، اگر نه با تازیانه ادبشان مىکنم.هىپیغام پشتسر پیغام.به عایشه گفتند عمر دارد تهدید مىکند و مىگوید گریه نکنید.گفت: پسر خطاب را بگوییدبیاید تا ببینم چه مىگوید.عمر به احترام عایشه آمد.عایشه گفت: چه مىگویى که پشتسر هم پیغام مىدهى؟گفت:من از پیغمبر شنیدم که اگر کسى بمیرد و کسانش برایش بگریند، هر چه اینها بگریند او معذب مىشود،
گریههاى اینها عذاباست براى او.عایشه گفت: تو نفهمیدهاى، اشتباه کردهاى، قضیه چیز دیگرى است، من مىدانم قضیه چیست: یک وقتمرد یهودى خبیثى مرده بود و کسانش داشتند براى او گریه مىکردند، پیغمبر فرمود در حالى که اینها مىگریند اودارد عذاب مىشود.نگفت گریه اینها سبب عذاب اوست بلکه گفت اینها دارند برایش مىگریند ولى نمىدانند که او داردعذاب مىشود.این چه ربطى دارد به این مساله؟!بعلاوه، اگر گریه کردن بر یتحرام باشد، ما گناه مىکنیم، چرا خدا یک بیگناه راعذاب کند؟!او چه گناهى دارد که ما گریه کنیم و خدا او را عذاب کند؟ !عمر گفت: عجب!اینطور بوده مطلب؟! عایشهگفت: بله اینطور بوده.عمر گفت: اگر زنها نبودند عمر هلاک شده بود.
خوداهل تسنن مىگویند عمر در هفتاد مورد(یعنى در موارد زیاد، وواقعا هم موارد خیلى زیاد است)گفت: «لو لا على لهلک عمر» .امیرالمؤمنین اشتباهاتش را تصحیح مىکرد، او هم به خطایش اقرار مىنمود.
پس آنها قائل به چنین امامتى نیستند.ماهیت بحث برمىگردد بهاین معنا که مسلما وحى فقط به پیغمبر اکرم مىشد.ما نمىگوییم که به ائمه(ع)وحى مىشود.
اسلام را فقط پیغمبر(ص)به بشر رساند و خداوند هم آنچه از اسلامرا که باید گفته بشود، به پیغمبر گفت.اینطور نیست که قسمتى از دستورات اسلام نگفته به پیغمبر مانده باشد.ولىآیا از دستورات اسلام نگفته به عموم مردم باقى ماند یا نه؟اهل تسنن حرفشاناین است که دستورات اسلام هر چه بود همان بود که پیغمبر به صحابهاش
گفت.بعد در مسائلى که در مورد آنها از صحابه همچیزى روایت نشده گیر مىکنند که چه کنیم؟اینجاست که مساله قیاس واردمىشود و مىگویند ما اینها را با قانون قیاس و مقایسهگرفتن تکمیل مىکنیم، که امیر المؤمنین در نهج البلاغه مىفرماید یعنى خدا دین ناقص فرستاد که شما بیاییدتکمیلش کنید؟!ولى شیعه مىگوید نه خدا دستورات اسلام را ناقص به پیغمبر وحى کرد و نه پیغمبر آنها را ناقص براى مردم بیان کرد.
پیغمبر کاملش را بیان کرد اما آنچه پیغمبر کامل بیان کرد، همه،آنهایى نبود که به عموم مردم گفت(بسیارى از دستورات بود که اصلا موضوع آنها در زمان پیغمبر پیدا نشد، بعدهاسؤالش را مىکردند)، بلکه همه دستوراتى را که من جانب الله بود به شاگرد خاص خودش گفت و به او فرمود تو براى مردم بیان کن.
اینجاست که مساله عصمت هم به میان مىآید.شیعهمىگوید همان طور که امکان نداشتخود پیغمبر در گفته خودش عمدا یا سهوا دچار اشتباه شود، آن شاگرد خاص پیغمبر همامکان نداشت که دچار خطا یا اشتباه شود، زیرا همان گونه که پیغمبر به نوعى از انواعمؤید به تایید الهى بود، این شاگرد خاص هم مؤید به تایید الهى بود.
پس این، مرتبه دیگرى است براى امامت.
امامت به معنى ولایت
امامت، درجه و مرتبه سومى دارد که اوج مفهومامامت است و کتابهاى شیعه پر است از این مطلب، و وجه مشترک میان تشیع و تصوف است.البته از اینکه مىگویم وجهمشترک، سوء تعبیر نکنید، چون ممکن استشما با حرفهاى مستشرقین در این زمینه روبرو شوید که مساله را به همینشکل مطرح
مىکنند.مسالهاى است که در میان عرفا شدیدا مطرح است و در تشیع نیز از صدر اسلام مطرح بوده و منیادم هست که کربن حدود ده سال پیش در مصاحبهاى که با علامه طباطبایى داشت، از جمله سؤالاتى که کرد این بود که این مسالهرا آیا شیعه از متصوفه گرفتهاند یا متصوفه از شیعه؟مىخواست بگوید از ایندو یکى از دیگرى گرفته است.علامه طباطبایى گفتندمتصوفه از شیعه گرفتهاند، براى اینکه این مساله از زمانى در میان شیعه مطرح است که هنوز تصوف صورتى به خودنگرفته بود و هنوز این مسائل در میان متصوفه مطرح نبود، بعدها این مساله در میان متصوفه مطرح شده است.پس اگر بنا بشود که از
ایندو یکى ازدیگرى گرفته باشد، باید گفت متصوفه از شیعه گرفتهاند.
این مساله، مساله «انسان کامل» و به تعبیر دیگرحجت زمان است.عرفا و متصوفه روى این مطلب خیلى تکیه دارند.مولوى مىگوید: «پس به هر دورى ولیى قائم است» در هردورهاى یک انسان کامل که حامل معنویت کلى انسانیت است وجود دارد. هیچ عصر و زمانى از یک ولى کامل – که آنها گاهىاز او تعبیر به «قطب» مىکنند – خالى نیست، و براى آن ولى کامل که انسانیت را به طور کامل دارد مقاماتى قائلهستند که از اذهان ما خیلى دور است.از جمله مقامات او
تسلطش بر ضمائر یعنى دلهاست، بدین معنى که او یک روح کلىاست محیط بر همه روحها.باز مولوى در داستان ابراهیم ادهم – که البته افسانه است – در این مورد اشارهاى دارد.او افسانههارا ذکر مىکند به اعتبار اینکه مىخواهد مطلب خودش را بگوید.هدف او نقل تاریخ نیست، افسانهاى را نقل مىکند تا مطلبش رابفهماند.[مىگوید]ابراهیم ادهم به کنار دریا رفت و سوزنى را به دریا انداخت و بعد سوزن را خواست.ماهیها سر از دریا در آوردنددر حالى که به دهان هر
کدامشان سوزنى بود، تا آنجا که مىگوید: دل نگه دارید اى بى حاصلان در حضور حضرت صاحبدلان وتا آنجا که مىگوید آن شیخ(یعنى آن پیر)از اندیشه آن طرف واق;۶۳۶۴۰#÷ شد: شیخ واق;۶۳۶۴۰#÷ گشت از اندیشهاش شیخ چون شیر است و دلها بیشهاش مساله ولایت در شیعه معمولا به آن معناىخیلى به اصطلاح غلیظش مطرح است، به معنى حجت زمان که هیچ زمانى خالى از حجت نیست: «و لو لا الحجه لساخت الارض باهلها»یعنى هیچ وقت نبوده و نخواهد بود که زمین از یک انسان کامل خالى باشد، و براى آن انسان کامل مقامات و درجاتزیادى قائلاند و ما در اغلب زیارتها که مىخوانیم، به چنین ولایت و امامتى
اقرار و اعتراف مىکنیم، یعنى معتقدیم کهامام داراى چنین روح کلى است.ما در زیارت مىگوییم(این را همه ما همیشه مىخوانیم و جزء اصول تشیع است):«اشهد انک تشهد مقامى و تسمع کلامى و ترد سلامى» (تازه ما براى مردهاش مىگوییم.البته از نظر ما مرده و زنده او فرقى ندارند،چنین نیست که زندهاش اینطور نبوده و فقط مردهاش اینطور است). من گواهى مىدهم که تو الآن
وجود مرا در اینجا حس و ادراک مىکنى، من اعتراف مىکنمکه تو سخنى را که من الآن مىگویم: «السلام علیک یا على بن موسى الرضا» مىشنوى، من اعتراف مىکنم و شهادتمىدهم که سلامى را که من به تو مىکنم: «السلام علیک» تو به من جواب مىدهى.اینها را هیچ کس براى هیچ مقامىقائل نیست.اهل تسنن(غیر از وهابیها) فقط براى پیغمبر اکرم قائل هستند و براى غیر پیغمبر براى احدى در دنیا چنینعلو روحى و احاطه روحى قائل نیستند.ولى این مطلب جزء اصول مذهب ما شیعیان است و همیشه هم آن را مىگوییم.
بنابراین، مساله امامتسه درجه پیدا مىکند و اگر اینهارا از یکدیگر تفکیک نکنیم، در استدلالهایى که در این مورد هست دچار اشکال مىشویم.لهذا تشیع هم مراتبى دارد.بعضىاز شیعیان فقط قائل به امامت به همان معنى رهبرى اجتماعىاند، مىگویند پیغمبر(ص)على(ع)را تعیین کرده بودبراى رهبرى بعد از خود و ابوبکر و عمر و عثمان بیجا آمدند.همین مقدار شیعه هستند و در آن دو مساله دیگر یا اعتقاد ندارند ویا سکوت مىکنند.بعضى دیگر، مرحله دوم را هم قائل هستند ولى به مرحله سوم نمىرسند.مىگویند مرحوم آقاسید محمد باقر درچهاى، استاد آقاى بروجردى در اصفهان منکر این مرحله سوم بوده، تا مرحله دوم پیش مىآمده ولى از آنبیشتر اعتقاد نداشته است.اما اکثریتشیعه و علماى شیعه مرحله سوم را هم اعتقاد دارند.
ما اگر بخواهیم وارد بحث امامت بشویمباید در سه مرحله بحث کنیم: امامت در قرآن، امامت در سنت و امامت به حسب حکم عقل.در مرحله اول باید ببینیم آیا آیات قرآندر باب امامت دلالت بر امامتى که شیعه مىگوید دارد یا نه؟و اگر دلالت دارد، آیا فقط امامت به معنى رهبرى سیاسى و اجتماعىرا مىگوید یا امامت به معنى مرجعیت دینى و حتى امامت به معنى ولایت معنوى را هم مىگوید؟از این که فارغشدیم باید وارد بحث امامت در سنت بشویم، ببینیم که در سنت پیغمبر(ص) راجع به امامت چه آمده؟بعد مساله را از نظر عقلىتجزیه و تحلیل کنیم که عقل در هر یک از سه مرحله امامت چه چیز را قبول مىکند؟آیا مىگوید از نظر رهبرى اجتماعىحق با اهل تسنن است و جانشین پیغمبر(ص)باید به وسیله شوراى مردم انتخاب شود یا اینکه پیغمبر جانشینخود را تعیین کرده است؟همین طور در آن دو تاى دیگر عقل چه مىگوید؟
حدیثى در باب امامت
قبل از ذکر آیات قرآن در باب امامت، حدیث معروفىرا برایتان عرض مىکنم که آن را هم شیعه روایت کرده است و هم سنى. معمولا حدیثى را که مورد اتفاق شیعه وسنى باشد، نمىشود کوچک شمرد زیرا وقتى هر دو فریق از دو طریق روایت مىکنند، تقریبا نشان دهندهاین است که پیغمبر اکرم یا امام قطعا این مطلب را فرموده است.
البته عبارتها کمى با هم فرق مىکنند ولى مضمون آنها تقریبایکى است.این حدیث را ما شیعیان اغلب به این عبارت نقل مىکنیم: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتهجاهلیه» (۱) هر کس بمیرد و پیشواى زمان خود را نشناسد، مرده است از نوع مردن زمان جاهلیت.این، تعبیر خیلىشدیدى است چون در زمان جاهلیت مردم اصلا مشرک بودند و حتى توحید و نبوت هم نداشتند.این حدیث در کتب شیعهزیاد آمده و با اصول شیعه هم صد در صد قابل انطباق است.در کافى که معتبرترین کتاب حدیثشیعه مىباشد، اینحدیث هست.عمده این است که این حدیث در کتابهاى اهل تسنن هم هست.آنها در روایتى به این عبارت نقل
کردهاند: «من مات بغیر امام ماتمیته جاهلیه» (۲) هر کس بدون امام بمیرد، مانند این است که در جاهلیت مرده است.عبارت دیگرى که نقل کردهانداین است: «من مات و لیس فى عنقه بیعه مات میته جاهلیه» آن که بمیرد و در گردن او بیعتیک امام نباشد، مردنش از نوعمردن جاهلیت است.به عبارتى هم که شیعه نقل مىکند، سنیها زیاد نقل کردهاند.عبارت دیگر: «من مات و لا امام له ماتمیته جاهلیه» .این عبارتها خیلى زیاد است و نشان دهنده اهتمام زیاد پیغمبر اکرم به مساله امامت است.
کسانىکه امامت را تنها به معنى رهبرى اجتماعى مىدانند، مىگویندببینید پیغمبر اکرم به مساله رهبرى تا کجا اهمیت داده که معتقد شده است اگر امت رهبر وپیشوا نداشته باشد، اصلا مردنش مردن جاهلى است، براى اینکه صحیح تفسیر کردنو صحیح اجرا کردن دستورات اسلامى بستگى دارد به اینکه رهبرى، رهبرى درستى
;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;.. ۱دلائل الصدق، ص ۶ و ۱۳ ۲مسند احمد.
باشد و مردم پیوندشان را با رهبر محکم کرده باشند.اسلامیک دین فردى نیست که کسى بگوید من به خدا و پیغمبر اعتقاد دارم و بنابراین به هیچ کس کارى ندارم.خیر، غیراز خدا و پیغمبر، تو حتما باید بفهمى و بشناسى که در این زمان رهبر کیست و قهرا در سایه رهبرى او فعالیت کنى.
آنها که امامت را به مفهوم مرجعیت دینى معنى مىکنند، [درمعنى این حدیث] مىگویند کسى که مىخواهد دین داشته باشد، باید مرجع دینى خودش را بشناسد و بداندکه دین را از کجا بگیرد.اینکه انسان دین داشته باشد ولى دینش را از ماخذى بگیرد که ضد آن است، عین جاهلیت است.
آن کسى که امامت را در حد ولایت معنوى مىبرد، مىگوید اینحدیث مىخواهد بگوید که اگر انسان مورد توجه یک ولى کامل نباشد، مانند این است که در جاهلیت مرده است.
این حدیث را چون متواتر استخواستم اول عرض کرده باشمکه در ذهن شما باشد تا بعد دربارهاش بحث کنیم.حال برویم سراغ آیات قرآن.
امامت در قرآن
در قرآن چند آیه هست که مورد استدلال شیعه در بابامامت است.یکى از آن آیات آیه: «انما ولیکم الله» است(اتفاقا در همه اینها روایات اهل تسنن هم وجود دارد که مفاد شیعه را تاییدمىکند).ما آیهاى در قرآن داریم به این صورت: «انما ولیکم الله و رسولهو الذین امنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و همراکعون» (۱) . «انما» یعنى منحصرا(چون اداه حصر است).معنى اصلى «ولى» سرپرست است.ولایتیعنى تسلطو سرپرستى: سرپرستشما فقط و فقط خداست و پیغمبر خدا و مؤمنینى که نماز را بپا مىدارند و در حال رکوع زکاتمىدهند.ما در دستورات اسلام نداریم که انسان در حال رکوع زکات بدهد که بگوییم این یک قانون کلى است و شامل همه افرادمىشود.این، اشاره است به واقعهاى که در خارج یک بار وقوع پیدا کرده است و شیعه و سنىبه اتفاق آن را روایت کردهاند و آن این است که على(ع)در حال رکوع
;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;.. ۱مائده/۵۵
بود، سائلى پیدا شد و سؤالى کرد، حضرت اشارهکرد به انگشتخود، او آمد انگشتر را از انگشت على(ع)بیرون آورد و رفت، یعنى على(ع)صبر نکرد نمازش تمام شود و بعد به او انفاقکند، آنقدر عنایت داشت به اینکه آن فقیر را زودتر جواب بگوید که در همان حال رکوع با اشاره به او فهماند که اینانگشتر را درآور، برو بفروش و پولش را خرج خودت کن.در این مطلب هیچ اختلافى نیست و مورد اتفاق شیعه و سنى است که على(ع)چنینکارى کرده است و نیز مورد اتفاق شیعه و سنى
است که این آیه در شان على(ع)نازل شده، با توجه به اینکهانفاق کردن در حال رکوع جزء دستورات اسلام نیست(نه از واجبات اسلام است و نه از مستحبات آن)که بگوییم ممکناست عدهاى از مردم به این قانون عمل کرده باشند.پس «کسانى که چنین مىکنند» اشاره و کنایه است، همان طور که در خود قرآنگاهى مىگوید: «یقولون» مىگویند، و حال آنکه یک فرد آن سخن را گفته.در اینجا «کسانى که چنین مىکنند» یعنىآن فردى که چنین کرده.بنابراین، به حکم این آیه على(ع)تعیین شده است به ولایت براى مردم.
این، آیهاى است که مورد استدلال شیعه است.البتهاین آیه خیلى بیش از این بحث دارد[که در جلسات آینده دربارهاش سخن خواهیم گفت].
آیات دیگر آیاتى است که درباره جریان غدیر است.خود قضیه غدیرجزء سنت است و ما بعد باید بحثش را بکنیم، ولى از آیاتى که در این مورد در سوره مائده وارد شده یکى این آیه است:«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته» (۱) اینجا لحن، خیلى شدید است)اى پیامبر!آنچه راکه بر تو نازل شد، تبلیغ کن و اگر تبلیغ نکنى رسالت الهى را تبلیغ نکردهاى.مفاد این آیه آنچنان شدید است که مفاد حدیث«من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه» .اجمالا خود آیه نشان مىدهد که موضوع آنچنانمهم است که اگر پیغمبر تبلیغ نکند، اصلا رسالتش را ابلاغ نکرده است.
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
یزد دانلود |
دانلود فایل علمی 