فایل ورد کامل تحقیق رابطه عدالت با همدلی و همبستگی اجتماعی مردم؛ تحلیل علمی مبانی اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
فایل ورد و پاورپوینت
20870
3 بازدید
۹۹,۰۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 فایل ورد کامل تحقیق رابطه عدالت با همدلی و همبستگی اجتماعی مردم؛ تحلیل علمی مبانی اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی دارای ۳۸ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد فایل ورد کامل تحقیق رابطه عدالت با همدلی و همبستگی اجتماعی مردم؛ تحلیل علمی مبانی اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل تحقیق رابطه عدالت با همدلی و همبستگی اجتماعی مردم؛ تحلیل علمی مبانی اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن فایل ورد کامل تحقیق رابطه عدالت با همدلی و همبستگی اجتماعی مردم؛ تحلیل علمی مبانی اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی :

رابطه عدالت با همدلی و همبستگی اجتماعی مردم

گونه شناسی مفاهیم عدالت اجتماعی:
۱ مفهوم سلبی(منفی) یا ایجابی(اثباتی) عدالت: وقتی به دنبال عوامل رفع تضییع حقوق افراد و ایجاد نضامی برای مساله هستیم به جنبه سلبی مفهوم عدالت توجه نموده ایم اما زمانی که برای مثال، به تبیین روابط عادلانه میان افراد می پردازیم و در صدد ایجاد روابطی عادلانه هستیم، از جنبه ایجابی به بحث پرداخته ایم. صحبت ار توزیع مجدد ثروت یک بحث ایجابی است..

۲ مفهوم عدالت می تواند محافظه کارانه یا اصلاح طلبانه باشد. مفهوم سلبی عدالت یک مفهوم محافظه کارانه است. بحث ایجابی نیز به مباحث اصلاحی منتهی می گردد.

۳ مفهوم اقلی یا اکثری عدالت: وقتی خواهان برقراری عدالت در بخش خاصی مانند حفظ شهروندان در برابر حکومت هستیم با مفهومی اقلی روبروییم اما زمانی که خواهان عدالت در همه بخش ها و زمینه ها باشیم، مواجه با مفهومی حداکثری مفاهیمی فربه خواهیم بود.
۴ مفهوم عدالت گاه سیاسی و گاه اجتماعی است.سیاسی زمانی است که به ارتباط ما با حکومت مربوط است ام وقتی به گروه هایی مثل خانواده، همکاران و غیره می پردازد، اجتماعی است.

مبانی معرفت شناسی عدالت
هر نظریه اجتماعی حداقل با سه رکن مواجه است: انسان شناسی، ارزش شناسی و عقلانیت.
در بحث انسان شناسی، دیدگاه ما در خصوص انسان مهم است آیا انسان را موجودی خردمند می دانیم که با خرد خویش می تواند راه خود را پیدا کند؟ در اندیشه های اسلامی، با چگونه انسانی روبروییم؟ رابطه انسان و طبیعت چگونه رابطه های است؟ رابطه انسان با انسان های دیگر چطور؟ رتبطه انسان با خیرو با خداوند چه تاثیری در روابط دیگرش دارد؟ آیا ما برای انسان نقش انتخابگری قائلیم و یا انسان اسلام همیشه منتظر است تا کسی دست او را بگیرد؟ شان آزادی انسان چقدر است؟

در باب رکن دوم که ارزش های پذیرفته شده در یک فرهنگ است، باید بدانیم این ارزش ها از کجا آمده اند و آیا پذیرفتن آنها فرایندی عقلی داشته است یا خیر. در هر فرهنگ ارزش هایی وجود دارد و آنچه با هم فرق می کند نوع رابطه این ارزش ها با یکدیگر است. مساله دیگر این است که ایا ما اب مجموعه منظم و منسجمی از ارزش ها مواجهیم یا خیر. ارزش ها باید بگونه ای با هم ارتباط داشته باشند تا دچار تزاحم درونی نگردند. ارزش ها همیشه در یک نظام ارزشی

مطرح می شوند. به علت اختلاف ارزش ها در هرنظام ارزشی با دیگر نظام ها، فرهنگ ها با هم فرق می کند. یک فرهنگ ازادی محور است و فرهنگی دیگر ارزشی دیگر را محوریت می دهد. در نظام ارزشی ما ارزش ها چگونه با هم در ارتباط هستند؟ چه ارزش هایی فراتر و چه ارزش هایی فروتر هستند؟ خیرهای برتر و برترین نزد ما کدامند؟و چه مفهوم و معنایی دارند؟ جایگاه تقوی کجاست و چگومه قابل اندازه گیری است؟ چه جایگاهی در ارتباط با موضوع انتخاب ما دارد؟در مساله ولایت، تبعیت و التزام جایگاه عقل چیست و جایگاه مصلحت کدام است؟

عقلانیت ها از یکدیگر متفاوت است. یک لیبرال اومانیسم در مباحث خود تنها به عقل بشر تکیه می کند اما یک مسلمان به وحی نیز اعتقاد دارد. جایگاه عقل در این دو فرهنگ با یکدیگر متفاوت است. بایستی بدانیم عقل انسان چه جایگاهی در استدلای هایمان(به عنوان مسلمان و معتقد به وحی) دارد. کارکرد عقل در مراجعه به وحی چیست؟ آیا عقلانیت مورد نظر ما زمانمند و مقید به زمان و مکان است؟ آیا در چارچوب تفکر اسلامی به نوعی تعدد قایل هستیم؟ حد و مرز ان چیست؟ آیا می توانیم به سمت یک اجماع حرکت کینم و تعدد رایمان را حل نماییم؟ راه و روش ان چیست؟آیا حقیقت را تفسیر، تاویل، کشف یا اختراع می کنیم؟

بنابراین مطابق دیدگاه کتاب، بایستی مبانی انسان شناسی، ارزشی و اخلاقی و مبانی عقلانی نظریه عدالت اجتماعی را بدانیم. بایستی بدانیم که:
۱ مبانی انسان شناسی نظریه عدالت اجتماعی در اسلام چیست؟

۲ جایگاه عدالت در نظام ارزشی اسلام چیست؟ با چه ارزشهایی همتراز و یا در تضاد قرار می گیرد. و چه ارزش های اخلاقی ای پایه سیاست قرار می گیرند؟
۳ مطابق اندیشه های اسلامی، چه دیدگاهی نسبت به عقل وجود دارد؟ عدالت تا چه اندازه متاثر از عقل است و در چه جاهایی باید به وحی رجوع نمود؟ آیا در اندیشه اسلام، با مفهوم و درکی یکسان از عدالت مواجهیم و یا اختلاف نظر وجود دارد؟ این اختلافات اگر وجود دارد، در چه فسمت هایی است؟ آیا قابل حل است؟ از چه راهی می توان به اجماعی در زمینه عدالت دست یافت؟

البته چنانکه پیداست در دل سه رکن معرفتی فوق، مبانی دیگری نهفته است که باید حل شود و نیز سوالات دیگری که در زمینه راه و روش های دست یافتن به اجماع و رسیدن به حقیقت وجود دارد.
گفتمان عدالت؛ پیش شرط ظهور

اشاره : غیبت و ظهور، ازپدیده‏هاى پررمز و راز، و در عین حال پر جاذبه تاریخ است. در چرایى غیبت صحبت‏هاى فراوانى شده است و در باره زمان ظهور و شرایط آن سخن‏هاى گوناگونى گفته شده است. در این نوشتار برآنیم تا یکى از پیش‏شرطهاى ظهور را که کم‏تر و یا اصلا به آن توجهى نشده است، مورد بررسى قرار دهیم. این پیش شرط عبارت است از این که عدالت، گفتمان بشر قرار گیرد. چیزى که هم اکنون شاهد آن نیستیم.
۱ – امامت؛ نیاز بشریت

»امامت« در تفکر شیعى، یعنى زمامدارى و اداره امور بشر در راستاى هدایت الهى. انسان به معنى عام کلمه هیچ‏گاه از وجود راهبر و راهنما بى‏نیاز نبوده و نیست.۱ و به همین جهت زمین هیچ‏گاه از حجت خداوند خالى نبوده، نیست و نخواهد بود. اولین انسان روى زمین، حجت خداوند بوده است و آخرین انسان نیز حجت خداوند خواهد بود. از زمان حضرت آدم(ع) تا کنون، همواره زمین از حجت خداوند بهره‏مند بوده است.۲ هر جا انسان یافت شود، امام و حجت خداوند وجود خواهد داشت، حتى اگر تعداد انسان‏ها به حدّ تشکیل یک جامعه نرسد.۳ بنابر این، پیش از انسان و همراه انسان‏ها و پس از آنها، حجت خداوند وجود خواهد داشت.۴

۲ – نادر بودن دولت امامت
تاریخ بشر از آغاز تاکنون، به ندرت شاهد تشکیل »دولت امامت« بوده است. هرچند خداوند براى اداره امور بشر، طرح امامت را ارائه کرده است، اما در عمل کمتر این امر تحقق پیدا کرده است. شاید دولت امامت در طول تاریخ انگشت شمار باشد. این خود جاى سؤال دارد که اگر امامت نیاز بشریت است، چرا دولت امامت، به ندرت تشکیل شده است؟

۳ – آفرینش و قوانین تکوینى وتشریعى
جواب پرسش فوق را از اینجا آغاز مى‏کنیم که در نظام آفرینش انسان، دو گونه قانون وجود دارد: قوانین تکوین و قوانین تشریع. خداوند متعال وظایف و تکالیفى را براى بشر در نظر گرفته است که »شریعت« نامیده مى‏شود. هرچند قوانین شریعت، مسؤلیت‏آور است و انسان باید در برابر آن پاسخگو باشد. اما نظام آفرینش را خداوند به گونه‏اى تنظیم، طراحى و برنامه‏ریزى عامل اصلى ستم، چیزى است که هم در حاکمیت سلطان (نظام‏هاى سلطنتى) وجود دارد و هم در حاکمیت مردم (نظام‏هاى دموکراتیک). از دیدگاه دین منشأ ظلم و ستم، هواى نفس است. هوس آدمى، کارخانه تولید ظلم است.

نکرده که بشر ناخواسته و به اجبار هر چه را در شریعت آمده است، عمل کند. بلکه به بشر اختیار و حق انتخاب داده است.۵ انسان »مى‏تواند« انتخاب کند و شریعت را برنگزیند. این امکان در نظام آفرینش انسان قرار داده شده که اگر بشر خواست راهى غیر از راه خدا را برگزیند، خواست او در عمل انجام شود. پس هرچند شرعاً موظف به انجام قوانین شریعت است، اما تکویناً مجبور به پذیرش شریعت نیست، بلکه باید خود انتخاب کند و برگزیند.

۴ – امامت، تابع قوانین تشریع و تکوین
امامت نیز تابع همین دو دسته از قوانین تشریع و تکوین است. امامت از قوانین شریعت است و لذا بشر به پیروى آن موظف است و درباره آن باید پاسخگو باشد. اما به حکم تکوین، حاکمیت یافتن امامت و تشکیل دولت امامت، اجبارى و به صورت تکوینى صورت نمى‏پذیرد، بلکه بر اساس آن چه در شماره ۳ گفتیم، انسان باید آن را انتخاب کند و در راه استقرار دولت امامت تلاش نماید.

۵ – استضعاف امامت
اگر بشر به وظیفه خود درقبال امامت عمل نکند، پدیده »استضعاف امامت« پیش مى‏آید. استضعاف امامت یعنى تضعیف امامت و بى‏یاور گذاشتن آن. آن‏گاه که جامعه‏اى جریان امامت را تنها گذارد و منطق آن را نپذیرد و آن را در اقلیت قرار دهد و به انزوا سوق دهد، گفته مى‏شود که امامت را تضعیف کرده‏اند. استضعاف امامت، کاهش نقش آن در جامعه، و به طور مشخص کنار گذاشتن آن از جریان حاکمیت است.

۶ – ره‏آورد استضعاف
ره‏آورد استضعاف امامت، دو چیز بوده است: اوّل »خانه‏نشینى امامت« و دوم »غیبت امامت«. بر همین اساس مى‏توان این مقطع از تاریخ امامت را به دو دوره خانه‏نشینى و غیبت تقسیم کرد. دوره خانه‏نشینى، تا پیش از آخرین امام است و دوره غیبت، مربوط به امام آخرین. در مکتب اسلام تعداد امام، معین و محدود است. از این رو در آخرین امام، پدیده خانه‏نشینى (که نهایت آن شهادت است) رخ نمى‏دهد. براى وضعیت آخرین امام، تدبیر خداوند متعال غیبت و سپس ظهور است.

۷ – انواع حاکمیت
با استضعاف امامت، فصلى در تاریخ بشر گشوده مى‏شود که باید آن را »گسست امّت از امامت« نامید. در این فصل جدید، بشر از طرح شریعت الهى براى اداره جامعه، فاصله گرفت و به »طرح‏هاى بشرى« روى آورد و بدین سان نوع دیگرى از حاکمیت، شکل گرفت. در این نوع از حاکمیت، بشر به جاى خدا نشست و همه امور را بر اساس خواست خود تنظیم کرد. از این روى قرآن کریم از دو نوع حاکمیت نام مى‏برد: »حاکمیت نور« و »حاکمیت نار«. امام صادق(ع) در تبیین دیدگاه قرآن کریم درباره نوع اوّل حاکمیت، به این آیه شریفه استناد مى‏کنند که خداوند مى‏فرماید:
َجَعَلْنَهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا.

; و همه را پیشوایانى ساختیم که به امر ما هدایت مى‏کنند.۶
سپس حضرت در تبیین نقطه محورى این نوع از حاکمیت، دست بر روى کلمه بأمرنا مى‏گذارند و در تفسیر آن مى‏فرمایند:
یعنى نه به خواست مردم؛ در این حاکمیت، خواست خداوند را بر خواست بشر و حکم خداوند را بر حکم بشر مقدم مى‏دارند.
همچنین درباره نوع دوم حاکمیت از دیدگاه قرآن کریم، به این آیه شریفه استناد مى‏کنند که خداوند مى‏فرمایند:
وَجَعَلْنَهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ یوم القِیمَهِ لایُنصَرُونَ۷

و آنان را از آن‏گونه پیشوایانى ساختیم که مردم را به آتش دعوت مى‏کنند و در روز قیامت کسى یاریشان نکند.
و سپس در تبیین محور حرکت این نوع حاکمیت به دو مطلب مهم اشاره مى‏فرمایند: یکى این که خواست مردم را بر خواست خداوند و حکم مردم را بر حکم خداوند مقدم مى‏سازند؛ و دیگرى این که ماهیت این کار، مبنا قرار گرفتن »هوس« به جاى قرآن کریم است۸
در منطق قرآن و حدیث، حاکمیت نوع دوم، »طاغوت« خوانده مى‏شود.

۸ – انواع طاغوت‏ها
بنابر آن چه گذشت مى‏توان گفت که دوره گسست، دوره ایده‏هاى بشرى و نظام‏هاى مبتنى بر ایده‏هاى بشرى

اگر بشر به وظیفه خود درقبال امامت عمل نکند، پدیده »استضعاف امامت« پیش مى‏آید. استضعاف امامت یعنى تضعیف امامت و بى‏یاور گذاشتن آن.
در یک نگاه کلى، حداقل در این دوره، بشر دو ایده و نظام را تجربه کرده است: یکى نظام‏هاى سلطنتى و دیگرى نظام‏هاى دموکراتیک یا مردم سالار. این دو نظام، هر دو بر مبناى خواست بشر مى‏چرخند.

نظام‏هاى سلطنتى بر مبناى خواست سلطان اداره مى‏شوند و مردم مجبور به پذیرش قوانین او هستند. در این نظام‏ها، بدترین ستم‏ها و ظلم‏ها در حق بشر روا داشته شد.

نارضایتى از نظام‏هاى سلطنتى حرکتى را به‏وجود آورد که با »مشروطه سازى« آغاز و به »دموکراسى« ختم شد. دموکراسى نیز بر مبناى خواست بشر مى‏چرخد؛ البته نه خواست حاکم، بلکه خواست توده مردم. در نظام‏هاى سلطنتى خواست حاکم مبناى نظم عمومى و اداره جامعه بود و در نظام‏هاى دموکراتیک، خواست توده مردم. در نظریه دموکراسى، »تعیین حاکم« به خواست مردم است، »وضع قانون و نوع آن« نیز به نظر مردم بسته است و حتى در »قضاوت« یکى از پایه‏هاى اصلى این است که تشخیص مجرم بودن یا نبودن با افکار عمومى است که از طریق هیئت منصفه اعمال مى‏شود.

۹ – دموکراسى؛ فراگیرترین حاکمیت امروز
این سخن درستى است که امروز دموکراسى و مفاهیمى همچون آزادى، مورد پذیرش عموم بشر است. همان‏گونه که گفتیم نظام‏هاى سلطنتىِ استبدادى و موروثى، بشر را به وادى دموکراسى و آزادى کشاندند. شاید بتوان گفت که بشر آزادى و دموکراسى را به عنوان روش و شیوه‏اى براى احقاق حقوق خود و به ارمغان آوردن عدالت برگزیده است. تصور بشر بر این است که اگر آزاد باشد و حق انتخاب داشته باشد و قوانین را طبق میل خود تنظیم کند، ظلمى بر او نخواهد رفت و حقوقش پایمال نخواهد شد. این ایده، یک علت‏شناسى دارد و یک ره‏آورد استضعاف امامت، دو چیز بوده است: اوّل »خانه‏نشینى امامت« و دوم »غیبت امامت«. بر همین اساس مى‏توان این مقطع از تاریخ امامت را به دو دوره خانه‏نشینى و غیبت تقسیم کرد.

روش‏شناسى. در مرحله علت‏شناسى، سلطنت و حاکمیت مطلق یک نفر را عامل ظلم شناخت و در مرحله روش‏شناسى، دموکراسى و آزادى را روشى براى تحقق عدالت و پایان دادن به ستم یافت. سؤال این است که آیا این علت‏شناسى و روش‏شناسى، به درستى انجام شده است؟

۱۰ – دموکراسى یا حاکمیت هوس جمعى
عامل اصلى ظلم و ستم، فقط مطلق العنان بودن شخصى به نام پادشاه نیست تا با تغییر این روش، بتوان »ستم« را مرتفع کرد، بلکه این، شکلى از اشکال ستم است. عامل اصلى ستم، چیزى است که هم در حاکمیت سلطان (نظام‏هاى سلطنتى) وجود دارد و هم در حاکمیت مردم (نظام‏هاى دموکراتیک). از دیدگاه دین منشأ ظلم و ستم، هواى نفس است. هوس آدمى، کارخانه تولید ظلم است. اگر هواى نفس و هوس انسان مبناى حرکت قرار گیرد و منشأ نظم اجتماعى شود، ره‏آوردى جز ستم و فساد نخواهد داشت، چه این هوس، هوس یک نفر به نام شاه باشد و یا هوس توده مردم.

دموکراسى یک پیش‏فرض دارد و آن این است که »خواست« بشر با »مصلحت« او هماهنگ است و حال آن‏که این دو الزاماً منطبق بر هم نیستند. این مکرر تجربه شده که بشر گاهى چیزى را طلب مى‏کند و حال آن‏که به مصلحت او نیست و گاهى از چیزى گریزان است و حال آن‏که به مصلحت او است. قرآن کریم با اشاره به این حقیقت مى‏فرماید:

وعَسى أن تَکرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکُم وَ عَسى أَن تُحُّبوا شَیئاً وَ هُوَ شرُّ لَکُم وَاللَّهُ یَعَلمُ وَ انتُم لا تَعلَمُونَ.۹
شاید چیزى را خوش بدارید و در آن خیر شما باشد و شاید چیزى را دوست داشته باشید و برایتان ناپسند افتد. خدا مى‏داند و شما نمى‏دانید.
بنابراین، حاکمیت »خواست مردم« نمى‏تواند مصلحت بشر را تضمین و عدالت را به ارمغان آورد. و امروز متأسفانه براى دنیاى دموکراسى، ملاک اول این است که حاکم را خود انتخاب کند و به این نمى‏اندیشد که شخص حاکم چه ویژگى‏هایى داشته باشد و آیا مى‏تواند عدالت را به ارمغان آورد یا نه؟ و آیا خودش عادل هست یا نه؟

همچنین براى دنیاى دموکراسى، مهم این نیست که آیا این قانون واقعاً بر مبناى عدالت و مصلحت او است یا نه؟ بلکه مهم این است که قانون مطابق خواست مردم باشد. اگر افکار عمومى چیزى را طلب کرد، به قانون تبدیل مى‏شود و اجرا مى‏گردد و سپس بر اساس آن داورى صورت مى‏گیرد و با استضعاف امامت، فصلى در تاریخ بشر گشوده مى‏شود که باید آن را »گسست امّت از امامت« نامید. در این فصل جدید، بشر از طرح شریعت الهى براى اداره جامعه، فاصله گرفت و به »طرح‏هاى بشرى« روى آورد حق و باطل مشخص مى‏گردد. پس کار دموکراسى‏ وآزادى، حاکم‏کردن‏ هوس‏بر جامعه ‏و قانونمندکردن ‏هواى ‏نفس است. در حقیقت دموکراسى شکل دیگرى از حاکمیت‏هوس‏بربشرراارائه کرده است. درشکل‏اوّل آن، هوس انفرادى حاکمیت داشت و در این مدل، هوس جمعى.۱۰

۱۱ – امامت و حاکمیت عدالت

عدالت مهم‏ترین نیاز بشر و بزرگ‏ترین گمشده او است و راه تحقق عدالت آن است که منشأ ظلم و ستم؛ یعنى هواى نفس از قلمرو حاکم و قانون دور شود. »قانونِ هوس آلود« ظلم به بار مى‏آورد، چه هوس فردى باشد و چه هوس جمعى. »حاکم هوسباز«، ستم مى‏کند، چه با استبداد به حکومت رسیده باشد و چه با انتخاب مردم. راه رسیدن به عدالت، پالایش قدرت و قانون از هوس، و آرایش آن با عصمت است. عصمتِ قدرت و قانون تضمین کننده عدالت است و این چیزى است که در نظریه امامت وجود دارد. نظریه امامت، در حقیقت هواى نفس را از حوزه قدرت و قانون دور ساخته است و لذا توان اداره عادلانه جهان را دارد.

۱۲ – دموکراسى؛ در چالش با امامت
امروز دموکراسى ایده‏اى است فراگیر که مبناى آن این است: همه چیز باید به خواست و انتخاب بشر باشد. سؤال این است که اگر دموکراسى و آزادى مبناى بشر باشد و به عنوان اصل اول در کنش‏هاى وى پذیرفته شود، آیا مى‏تواند به امامت گردن نهد و اگر امامت حاکم نشود، آیا عدالت فراگیر مى‏شود؟

براى یافتن پاسخ این پرسش، ایده دموکراسى را با نظریه امامت مى‏سنجیم و امامت را بر دموکراسى عرضه مى‏کنیم تا ببینیم دموکراسى در برابر امامت چه موضعى انتخاب مى‏کند. در امامت مجموعه‏اى از اصول ثابت وجود دارند که هیچ‏گاه تغییر نمى‏کنند. یکى از این اصول، مشخص بودن حاکم یا زمامدار است. در نظریه امامت، شخص امام، با انتخاب مردم به امامت نمى‏رسد، بلکه مردم امامت او را مى‏پذیرند. به عبارت دیگر، مردم با انتخاب خود، سمت »امامت ناس« را

به وى اعطا نمى‏کنند، بلکه پیش از اظهار نظر مردم، او امام است، چه مردم او را برگزینند و چه برنگزینند. اگر بنا باشد نظریه امامت حاکمیت یابد، امام و زمامدار آن مشخص و معین است و نظر مردم اگر بر خلاف آن باشد، تأثیرى ندارد.

اصل دیگر، ثابت بودن قانون است. در نظریه امامت، قانون بر اساس خواست مردم تنظیم نمى‏شود، بلکه قانون را خداوند متعال تنظیم مى‏کند و مردم باید آن را بپذیرند، چه مطابق میل آنان باشد و چه نباشد.

حال اگر مبنا و اصل براى بشر این باشد که همه چیز به انتخاب خود او صورت گیرد و تنظیم شود، آیا بشر مى‏تواند به امامت گردن نهد؟ و اگر امامت حاکم نشود، آیا عدالت فراگیر مى‏شود؟ بدون شک بشر دموکراتیزه شده، نمى‏تواند نظام ولایت را بپذیرد و به آن گردن نهد.

۱۳ – راه عدالت
پیش از این گفتیم که آن چه را مردم برگزینند، حاکم مى‏شود و گفتیم تا مردم بر مدار دموکراسى و آزادى حرکت کنند، امامت حاکم نمى‏شود و تا امامت حاکم نشود، عدالت به ارمغان نمى‏آید. بنابراین، راه عدالت آن است که بشر محور خود را از دموکراسى و آزادى، به عدالت منتقل سازد. همان گونه که بشر روزگارى براى فرار از ستم، از سلطنت به دموکراسى منتقل شد، گام بعدى آن است که براى رسیدن به عدالت، باید از محوریت دموکراسى و آزادى، به محوریت عدالت منتقل شود.

عدالت مهم‏ترین نیاز بشر و بزرگ‏ترین گمشده او است و راه تحقق عدالت آن است که منشأ ظلم و ستم؛ یعنى هواى نفس از قلمرو حاکم و قانون دور شود. »قانونِ هوس آلود« ظلم به بار مى‏آورد، چه هوس فردى باشد و چه هوس جمعى.

۱۴ – ظهور عدالت
اگر آن چه گفتیم رخ دهد و گفتمان دموکراسى به گفتمان عدالت تبدیل شود، زمان ظهور مرد عدالت نیز فراخواهد رسید. این یک اصل است که میان دولت و ملت سنخیت وجود دارد. دولتى مى‏تواند شکل بگیرد و پایدار بماند که با آرمان‏ها و خواسته‏هاى ملت هماهنگ باشد. در صورت ناهماهنگى، پدیدارى و پایدارى دولت‏ها با مشکل مواجه مى‏شود و بلکه امکان ندارد. پیامبر اکرم (ص) دراین‏باره مى‏فرماید:

کما تکونون یولّى علیکم.
هرگونه که باشید، حاکمى متناسب با آن بر شما حکومت خواهد کرد.۱۱
بر همین اساس مى‏توان گفت که تا گفتمان بشر از دموکراسى به عدالت تغییر نیابد، مرد عدالت ظهور نخواهد کرد و دولت عدالت شکل نخواهد گرفت. امام عدالت، مأموم عدالت‏مدار مى‏خواهد و دولت عدالت، ملت عدالت‏خواه. در همین رابطه حدیث پر مغز و تأمل برانگیزى از امام باقر (ع) نقل شده است. حمران، یکى از یاران امام باقر(ع) از آن حضرت مى‏پرسد: اى کاش مى‏فرمودید قیام حضرت چه زمانى اتفاق خواهد افتاد تا دل ما شاد گردد! امام باقر(ع) در قالب یک حکایت پرمعنا، زمان را به سه دوره تقسیم مى‏کنند: »زمان گرگ«، »زمان میش« و »زمان ترازو« و بدین سان حمران را متوجه این نکته مى‏کنند که تا »زمان ترازو« فرا

نرسد، زمان »عدالت گسترى« و حاکمیت امام عدالت گستر نیز فرا نخواهد رسید. در این حدیث شریف، گرگ نماد »ظلم و غصب« است و میش نماد »عدالت خواهىِ منهاى عمل« و ترازو نماد »عدالت خواهى کامل و صادقانه«. امام باقر(ع) به خوبى روشن مى‏سازند که اگر مردم »گرگ صفت« باشند، پدیده غصب خلافت رخ خواهد داد و اگر »میش صفت« باشند، هرچند تمایل به بازگرداندن خلافت غصب شده دارند، اما عملاً چنین اتفاقى نمى‏افتد و بالاخره این‏که اگر مردم

»ترازو صفت و عدالت‏مدار« باشند، حق غصب شده امامت را به صاحب اصلى آن بازمى‏گردانند.۱۲ آرى در زمان ترازو است که مردم پذیراى عدالت خواهند بود و آزادانه به سوى امام عدالت حرکت مى‏کنند و حاکمیت وى را به جان مى‏خرند و درست به همین دلیل است که مى‏گوییم: »گفتمان عدالت، پیش شرط ظهور است«.

مهدی و نهضت عدالت خواهی
و اشرقت الاَرض بِنورِ رَبِها
اینک افق را بنگرید که خورشید طالع می شود ، تاریکی ها را می شکافد و شوکت و سطوت خویش را بر همه جا می گستراند ، سپاه فرشتگان در پیش رویش به تعظیم ایستاده ، چشم بر فرمان ، در پیشاپیش آنان جبرئیل امین دست ادب بر سینه دارد تا با اذن خدای جلیل فریاد بردارد و از کران تا کران بانگ خویش را بگسترد که ای مردمان ! گوش فرا دارید و بهوش باشید :
جاءَ الحَق و زَهَقَ اَلباطِ:
حق آمد و باطل نابود شد
آری در طلیعه آن روز دو خورشید طلوع می کند :خورشید منظومه از شرق و خورشید مهدوی از غرب ، با یاران و همرزمان خویش در کنار یکتا معبد توحید ، کعبه مقدس .

آری فرزند مولود کعبه قیام الهی خویش را از این جا به جهانیان اعلام می دارد . زمان و زمین در انتظار این لحظه بی شکیب بودند ، شبها و روزهای بی شماری گذشته بود که ناگهان فرمان پروردگار در رسید ، اینک او می آید . همه جا را آذین بندید ، سر تا پا گوش شوید تا بشنوید که صاحب زمانه چه میگوید : او وعده خداست و وعده خداوند حق است . اکنون اگر نیک بنگرید خواهید دید که گلبرگها از خوشحالی شکفته اند و بر روی خورشید لبخند می زنند . آنان در انتظار این زمان ، لحظه شماری می کردند و در تب و تاب بودند .

گلهائی چند نیز پیش از شکوفائی این نوگلان پژمردند و چشمشان بر چشمه خورشید نیفتاد…
راستی تا آن زمان که خورشید بدمد چگونه باید زندگی را گرمی بخشید ؟ بهتر آنکه یاد خورشید را لحظه به لحظه در سینه ها مان زنده بداریم تا فروغش روحمان را گرمی بخشد که فرموده اند : تَوقع اَمر صاحِبک لَیلَک و نَهارِک : شبانه روز در انتظار ظهور صاحب الامر خود باشید . خورشید را باید پاس داشت ، و از نور و گرمیش سخن گفت و او را شناخت و شناساند و تا سرزدنش با تمامی وجود فریاد کنیم : که در انتظار طلوع نشسته ایم . چه بهتر که به فرموده پیامبر بزرگوارe در حدیث ثقلین این شناخت را از سخـن خداونـد متعـال و کـلام دُربار پاکـان از آل محمـد برگیریم و گوش به پیـام دل .

از این رو بر آن شدیم تا خورشید را در این مجموعه با آن کلمات مقدس توصیف کنیم ، هر چند که این گزیده برگی از گلستان عطرآگین معارف آن بزرگواران می باشد .

آب دریا را اگر نتوان کشید پس به قدر تشنگی باید چشید با اذعان به ناتوانی خود در این خوشه چینی از خرمن معرفت از حضرت دوست میخواهیم تا یاریمان کند و بتوانیم با استناد به احادیث و روایات به سوالاتی چند پاسخگو باشیم همه افراد کنجکاو ازخود می پرسند :

۱- آیا سرنوشت آینده بشریت صلح وعدالت و امنیت وآزادی انسانها از چنگال هرگونه ظلم و ستم وتبعیض واستعمار است ؟ یا آ نگونه که بعضی پیش بینی میکنند هرج ومرجها روز افزون فاصله ها بیشتر ، ناهماهنگی ها ونا به سامانیها فراوانتر ، وسرانجام یک جنگ اتمی – یا فوق اتمی – عالمگیر ، پایه های تمدن انسانی را ویران خواهد ساخت ، و اگر انسانهای بر روی کره زمین باقی بمانند افرادی عقب مانده ، معلول ، بینوا ودرمانده خواهند بود.
۲- اگر عقیده نخست صحیح است وسرانجام صلح وعدالت است به چه دلیل ؟

۳- اگر بنا هست جهان به سوی عدل وصلح وبرادری گام بر دارد ، آیا اجرای این اصول بدون انقلاب ممکن است ؟ و به تعبیر دیگر : آیا اصلاحات تدریجی و رفورمها توانایی بر دگرگون ساختن چهره عمومی جهان با این همه ناهنجاریها دارند ؟
۴- اگر لازم است انقلابی صورت گیردآیا تنها از طریق قوانین مادی امکان پذیر است ، یا بدون استمداد از اصول معنوی وارزشهای اصیل انسانی ممکن نیست.
۵- باز اگر قبول کنیم چنین انقلابی بهرحال انجام گرفتنی است ، رهبر این انقلاب چه صفاتی باید داشته باشد ؟
۶- آیا این انقلاب الزاماُ به حکومت واحد جهانی میانجامد ؟

۷- آیا آمادگیهای خاصی برای چنان حکومتی قبلا لازم نیست ؟
۸- این آمادگیها در دنیای کنونی وجود دارد یا نه ؟ و اگر ندارد آیا درحال حاضر جهان به سوی این آمادگیها گام برمیدارد یا به سوی عکس آن ؟
۹- آیا این امور – بهرحال باعقیده عمومی مذاهب جهان نسبت به ظهور یک مصلح بزرگ آسمانی ارتباطی دارد ؟
۱۰- اعتقاد عمومی مسلمانان به ظهور مهدی چگونه است و پیوند آن با این مسائل سرنوشت سازچیست ؟

۱۱- آیا اعتقاد به چنان ظهوری ما را به اصلاح عمومی جهان از طریق یک انقلاب همه جانبه نزدیکتر میسازد یا آنچنانکه بعضی می اندیشند دور میکند ؟
۱۲- و آخرین سؤال اینکه آیا این فکر و عقیده عمومی مذاهب یک واقعیت عینی است و مولود دلایل منطقی ، یا یک تخیل است برای اشباع کاذب تمایلات سرکوفته انسانها در مسیر گمشده عمومی یعنی ((صلح)) و ((عدالت )) ؟ ! …

شک نیست که در یک نظر ابتدایی قرائن گواهی می دهد که دنیا به سوی فاجعه پیش می رود ، فاجعه ای که زائیده ” ترک عواطف ” ، در “افزایش فاصله میان جوامع ثروتمند و فقیر” ، ” شدت گرفتن اختلافات و برخوردهای دولتهای بزرگ وکوچک ” ، ” سیر تصاعدی جنایات ” ، ” نا بسامانیهای اخلاقی و روحی و فکری ” ، و ” فرآورده های نا مطلوب و پیش بینی نشده زندگی ماشینی ” و مانند آن است . فاجعه مقایسه وضع موجود با گذشته نزدیک ، چهره آن را مشخص می سازد ،

و عامل مؤثری برای نمو جوانه های بدبینی در اعماق فکر خوشبین ترین افراد محسوب می گردد . آگاهان بین المللی می گویند تنها حجم بمبهای هسته ای موجود در زراد خانه های دولتهای بزرگ برای نابود ساختن تمام آبادیهای کره زمین نه یک بار بلکه هفت بار! کافی است . این سلاحها را با آن هزینه های

سرسام آور که با ارقام نجومی قابل بیان است بی جهت نساخته اند ، بازیچه نیست ، برای مصرف در یک جنگ اتمی وحشتناک ساخته شده و پیدا کردن بهانه برای شروع آن ، در جهانی که این همه برخورد مرزی و تزاحم منافع ، و مناطق قابل انفجار وجود دارد کار مشکلی نیست . در سران بزرگ امروز دنیا نیز ” حس جاه طلبی ” و ” جنون قدرت ” نیز به اندازه کافی برای شروع چنین جنگی سراغ داریم ! بنابراین پیش بینی میتوان کرد که در آینده ای نه چندان دور ” فاجعه بزرگ ” روی دهد و احتمالاٌ بشریت در یک جنگ وسیع اتمی ، یا بر اثر فقر اقتصادی ناشی از انحصارطلبی قدرتهای بزرگ ، یا پایان گرفتن منابع انرژی و یا غیر قابل

زیست شدن محیط زیست ، از مبان برود ! ولی در برابر این همه عوامل بدبینی ابتدایی ، مطالعات عمیقتر نشان میدهد آینده درخشانی در پیش است :
این ابرهای تیره و تار با غرش تندرهای وحشت انگیز سرانجام کنار خواهد رفت . این شام سیاه قیرگون را صبح سپید امیدی به دنبال است . این سرمای سوزان زمستان جهل و فساد و زورگویی و ستم بهار شکوفان عدالتی در پی دارد . این اندوه کشنده ، این طوفان مرگبار ، و این سیل ویرانگر سرانجام ، پایان میگیرد ، و اگر خوب بنگریم در افقهای دور دست نشانه های ساحل نجات به چشم می خورد !

نخستین دلیل منطقی برای این موضوع قانون سیر تکاملی جامعه هاست :
از آن روز که انسان خود را شناخته هیچ گاه زندگی یکنواخت نداشته ، بلکه با الهام از انگیزه درونی وشاید ناآگاه کوشش داشته که خود و جامعه خویش را به پیش براند .
از نظر مسکن یک روز غار نشین بود و امروز آسمان خراشهایی ساخته که یک دستگاه آن میتواند جمعیتی معادل یک شهر کوچک را در خود جای دهد ، با تمام وسایل زندگی و همه امکانات لازم برای مردم یک شهر !
از نظر لباس یک روز از برگ درختان استفاده میکرد ولی امروز هزاران نوع لباس با هزاران طرح ، و هزاران شکل در اختیار دارد و باز در جستجوی رنگها و طرحها و جنسهای دیگر است .

یک روز غذایش فوق العاده ساده و محدود بود ، اما امروز به قدری متنوع و گوناگون شده که تنها ذکر نام آنها نیازمند به یک کتاب بزرگ است .
یک روز مرکبش تنها پایش بود ، اما امروز بر سفینه های فضائی سوار میشود ، و آسمانها را زیر پا میگذارد ، و از کرات دیگر دیدن میکند .
اما از نظر علم ودانش ، یک زمان بود که تمام معلومات او در یک صفحه کاغذ میگنجید –گر چه هنوز خط اختراع نشده بود – ولی امروزه حتی میلیونها کتاب در رشته های مختلف بیانگر علوم و دانشهای او نیست .

آن روز کشف آتش ، و اختراع جسم مدوری به شکل ” چرخ ” ، و حربه نوک تیزی مانند” خنجر ” برای او کشف و اختراع بزرگی محسوب میگشت ، و از اینکه با انداختن یک کنده درخت روی یک نهر توانسته از روی آن بگذرد بسیار خوشحال بود که پلی ساخته است ، اما امروز صنایع سنگین و اختراعات حیرت انگیزش هر بیننده ای را گیج میکند ، و سیستم پیچیده مغزهای الکترونیکی او را در عالمی از رؤیا فرو میبرد .

و عجیب اینکه به هیچیک از اینها قانع نیست و باز برای وصول به سطحی بالاتر و برتر ، تلاش وکوشش میکند ، تلاشی پی گیر و خستگی ناپذیر .
از مجموع این سخن نتیجه میگیریم که عشق به تکامل در درون جان آدمی شعله ای است جاودانه و خاموش ناشدنی و در حقیقت یکی از امتیازات بزرگ

انسان که او را از حیوانات و جانداران دیگر یعنی جاندارانی که ملیونها سال است درجا میزنند و زندگی ظاهراٌ یکنواختی دارند جدا میکند همین موضوع است .
و باز بخوبی میتوان نتیجه گرفت که این نهاد بزرگ آرام نخواهد نشست ، و همچنان انسان را در مسیر تکاملها به پیش میراند ، و نیروهایش را برای غلبه بر مشکلات و نابسامانیها و ناهنجاریهای زندگی کنونی بسیج میکند . و بسوی جامعه ای پیش میبرد که ” تکاملهای اخلاقی ” در کنار ” تکاملهای مادی ” قرار میگیرد .

و بسوی جامعه ای که در آن از جنگ و خونریزیهای ویرانگر و ضد تکامل اثری نباشد .
و بسوی جامعه ای که تنها ” صلح و عدل “حاکم بر مقدرات انسانها باشد ، و روح تجاوزطلبی و استعمار که مهمترین سد راه ” تکامل مادی و معنوی ” او است ، در آن مرده باشد . ممکن است کسانی بگویند که تکاملهای گذشته همه در جنبه های مادی صورت گرفته ، و دلیلی ندارد که سیر تکاملی معنویات را هم در برگیرد . ولی پاسخ این سخن روشن است زیرا اولاٌ در تکاملهای گذشته بسیاری از اصول معنوی و انسانی را نیز میتوان یافت مثلاٌ در علوم و دانشهای بشری که در پرتوی تکامل پیشروی عظیم کرده است .

علوم غیر مادی هم کم نیست ، و فی المثل اعتقاد بشر نخستین درباره ” خدا “که بصورت پرستش قطعات سنگ و چوب حتی خرما بود هیچگونه شباهتی با درک یک دانشمند روشن ضمیر خداشناس یا یک حکیم عارف ربانی امروز ، از این مسئله ندارد .

ثانیاٌ تکامل در همه جا تکامل است ، و عشقی را که در درون وجود نسبت به آن می یابیم هیچ حد و مرزی را به رسمیت نمی شناسد و در همه زمینه ها جویای آن هستیم از این گذشته اصول مادی و معنوی از هم جدا نیستند ، و فی المثل روح ستیزه جویی و برتری طلبی ، و تجاوزگری ، به همان اندازه زندگی مادی انسانها را به هم میریزند که یک بمب اتمی پر قدرت ! بلکه دومی بدون اولی بکار نخواهد رفت ! .

این است که نخستین برقه امید برای وصول و آینده ای روشن ، و دنیایی پر از صلح وصفا و برادری و برابری در پرتو قانون سیر تکاملی جامعه ها در نظرها پایدار میشود . بله هستی موهبتی است که خالق هستی ها به مخلوقات خویش ارزانی داشته است و آنها را بدین نعمت موجودیت بخشیده است . هر موجودی بنا به میزان درک و شعور خویش بهانه ای برای تداوم هستی جستجو میکند این بهانه ها ، همان آرزوهایی است که در کنه ذات خویش به آنها دل بسته است و

زندگی خویش را وابسته به آن میپندارد . انسانها هر مقدار کمال بیشتری داشته باشند و هستی بیشتری را درک کنند ، آرزوهایی بزرگتر با مفاهیمی عظیم تر خواهند داشت . این انسان است که در پناه بهره وری از عقل ، هستی را وسیع تر می بیند لذا دامنه آرزوهایش گسترده تر از موجودات دیگر خواهد بود .
پهنه آرزوهای انسان بسیار وسیع است چنان که می تواند همه چیز را در خود جای دهد .

حتی آنچه را که در واقعیت نمی تواند تحقق بخشد در آرزوها محقق میکند و غیر ممکن ها را ممکن میسازد . اگرچه برخی از آرزوهای دست نیافتنی و غیرممکن را دنبال نمیکند و برای آن نیرو صرف نمی نماید زیرا آنرا عقلائی نمی بیند اما آن دسته از آرزوهایش که خواسته هایی ممکن و انجام شدنی است و گاهی با تلاش بسیار و صرف وقت و عمر زیاد بدست میآید و گاه براحتی حاصل می شود را دنبال میکند .

چنین خواسته هایی است که زندگی را تداوم میبخشد و تلاش را جهت میدهد و بذر امید را در دل میکارد و این امید سبب ادامه حیات و کوشش بیشتر میشود برای مثال ، شخص بزرگسالی را در نظر بگیریم که آرزو دارد جوان شود هر دلی که عمری را میگذراند آرزوی جوانی و جوان شدن را در بر دارد و هر پیری به عمر گذشته افسوس خورده و برای جوانی ارزش بسیار قائل است ولی هیچگاه به جوان شدن دوباره خویش دل نمی بندد و در نتیجه برای تحقق این آرزو نیز تلاش

نمیکند و باقی زندگی خویش را به کوشش در این زمینه به هدر نمیدهد چون میداند این امر ، یک امر محال و ناممکن است و امید بستن به آن ، جز یک خیال باطل و امید بیهوده چیز دیگری نیست . پس این امید است که زندگی را معنادار ساخته سختیها را آسان میکند و تحمل ، آنها را شیرین مینماید . زندانی به امید آزادی ، دوره محکومیت خویش را میگذراند . این امید آزادی است که او را پیش میبرد و به فرداهایش معنا میبخشد . زیرا در یکی از همین فرداها او نیز آزادیش را دوباره بدست خواهد آورد .

بیمار به امید بهبودی ، دوره بیماری را سپری میکند و معالجات سخت را بر خود هموار میسازد و شبهای طولانی را با درد میگذراند و تلخی داروها را تحمل میکند و اگر اطمینان مطلق داشت که علاجی برای او نیست و یا اگر میدانست شفای او غیر ممکن است به هیچ یک از معالجات تن در نمیداد و هرگز قادر به تحمل وضعیت خویش نمی بود .

مادر به امید نوزاد زیبایش ، دوره بارداری را طی میکند و سنگینی بار را تحمل مینماید ، زیرا آینده ای شیرین از کودکش ، پیش چشم او ترسیم شده است . خلاصه اینکه هر کس به امیدی ادامه میدهد و پیش میرود . اگر امید به آینده ای بهتر نباشد و دور نمای زیباتری در پیش انسان گسترده نشده باشد ، هر انسانی متوقف میشود و می ایستد . حذف امید در حقیقت ، حذف توانایی و فلج کردن نیروی هر انسان تلاشگر است . شما نیز حتما بارها شنیده اید که انسان به امید زنده است .

با مطالعه در احوال بشری دیدیم که امید در امتداد آرزوهای ممکن بشری پدید می آید و به خواسته های معقول آنها نیرو میبخشد و سبب تلاش و کوشش و مبارزه و پیشروی میشود و در انتها فهمیدیم که امید مسبب اصلی ادامه زندگی است .

سر از دریچه صبح امید کرد برون کسی که دامن شبهای انتظار گرفت ما انتظار میکشیم تا امیدمان ثمر بدهد و به نتیجه برسد . نهال امیدمان را با انتظار آبیاری میکنیم تا میوه و نتیجه این انتظار ، تحقق خواسته و هدف مطلوبمان باشد . انتظار قدمی دیگر است از جانب ما به سوی خواسته های ممکن و هدفهای مطلوب زندگی .

کوهنوردی را در نظر بگیرید که ستیغ قله ای را برای فتح و صعود برگزیده و به سوی آن در حرکت است . قله ، هدف و آرزوی اوست که به آن وابسته و امیدوار شده است و این امید سبب تلاش و اقدام و خلاصه محرک اصلی اوست . انتظار رسیدن به قله ، سبب میشود تا او قدمی دیگر بردارد و میخی دیگر بکوبد و هر بار سر را به سوی قله بلند کند و به فاصله کمتر شده خود و قله بنگرد تا بالاخره امید او نتیجه داده انتظارش به پایان برسد و قله را فتح کند . انتظار است که سبب میشود نیروهای خاموش آدمی روشن شود ، جهت بگیرد و با تلاش و همت نتیجه ای عظیم به بار آورد هر چه آرزویی مطلوبتر باشد و هر چه هدفی دوست داشتنی تر باشد انتظارش سختتر و تلاش برای آن شیرین تر خواهد بود . انتظار عاملی است که صبر و تلاش را به دنبال می آورد و رسیدن به مطلوب را ممکن میسازد . هر چه هدف نزدیک شود صبر برای آن مشکلتر و تلاش برای آن بیشتر و جدی تر خواهد بود .

  راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.