فایل ورد کامل مقاله اختلافنظر میان شیعه و سنی؛ تحلیل علمی مبانی تاریخی، کلامی و اجتماعی
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
فایل ورد کامل مقاله اختلافنظر میان شیعه و سنی؛ تحلیل علمی مبانی تاریخی، کلامی و اجتماعی دارای ۱۹۱ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد فایل ورد کامل مقاله اختلافنظر میان شیعه و سنی؛ تحلیل علمی مبانی تاریخی، کلامی و اجتماعی کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله اختلافنظر میان شیعه و سنی؛ تحلیل علمی مبانی تاریخی، کلامی و اجتماعی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله اختلافنظر میان شیعه و سنی؛ تحلیل علمی مبانی تاریخی، کلامی و اجتماعی :
علی به حق بوده و مخالفان او اشتباه کردند
در مورد اختلاف میان علی رضی الله عنه و معاویه اهل سنت بر این متفقند که علی رضی الله عنه بر حق بوده و معاویه و کسانی که بااو بودند از حکومت علی سرپیچی کرده بودند. اهل سنت از شیعیان میخواهند حتی یک نوشته در عقیده اهل سنتبیاورند که مغایر این موضوع اهل سنت باشد. بر عکس اهل سنت میتوانند صدها کتاب از بزرگان خود در عقیدهبیاورند و به ایشان ثابت کنند که اهل سنت خروج معاویه بر علی را عملی اشتباه میدانند. پس چرا شیعیان سعی
دارندکه اهل سنت را در صف معاویه و مخالفت علی جلوه دهند و چرا سعی میکنند اهل سنت را به بنی امیه نسبت دهند وآنان را دشمنان اهل بیت معرفی کنند.
متأسفانه دیری نپائید که این اختلاف رنگی مذهبی گرفت و شیعیان گروهی مستقل و دارای روش جدیدی در اصول وعقاید و فقه و مواریث شدند. اما اختلاف میان علی و معاویه در این سطح نبوده و آنان در اصول و عقاید و غیر اختلافینداشتند. بلکه اختلاف آنها در مسایل حکومتی و سلایق شخصی بود و ربطی به آنچه از رسول اکرم صلی الله علیه وسلم آموختهبودند نداشت. برای اثبات
این ادعای خود دلایلی از کتب خود شیعیان میآوریم. مهمترین منبع شیعه نهج البلاغهاست که در آن روایت نسبت داده شده به علی رضی الله عنه جمع آوری شده است. در نهج البلاغه ج ۳ ص ۱۱۴ به نقل ازایشان چنین آمده است: ابتدای کار اینگونه بود که ما با اهالی شام برخورد کردیم، روشن است که خدایمان یکی وپیامبرمان یکی است و دوت همه ما به اسلام است. ما از آنها چی
ز بیشتری غیر از ایمان به خدا و تصدیق پیامبرش صلی الله علیه وسلم نمیخواهند. آنچه که ما و آنها در آن اختلاف کردیم خون عثمان رضی الله عنه بود.
بنابراین گفته آنحضرت و بر خلاف آنچه شیعیان میگویند، جز مسئله قتل عثمان رضی الله عنه اختلاف دیگری میان علی واصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم وجود نداشته است. حضرت علی
رضی الله عنه از تفرقه و جدائی میان اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم حسرتمیخورد و اینگونه در مرگ آنها مرثیه میگفت: کجایند آن قومی که به اسلام دعوت داده شدند، پس آن را پذیرفتند،قرآن را خواندند و آن حکم قرار دادند، چشمهایشان از گریه خشکیده و شکمهایشان از روزه گرفتن به کمرهایشانچسبیده بود. دندانهایشان از تضرع و التماس به درگاه خداوند خشکیده، چهره هایشان از شب زنده داری زرد و از خداترسی خسته بنظر میرسید. آنها برادرانم بودند که رفتند، پس ما حق داریم تشنه دیدار آنها باشیم و از جدائی آنهاانگشت غم به دهان بگیریم
(نهج البلاغه ص۲۳۵)
این سخن حکایت از روابط دوستانه و محکم میان علی و اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم میکند، کمااینکه علی دخترش ام کلثومرا به نکاح عمر بن خطاب رضی الله عنه در آورد. کتابهائی از اهل تشیع مانند کافی کلینی ج۵ ص۳۴۶ و استبصار طوسی ج۳ص۳۵۰ و منتهی الامال قمی ج۱ ص۱۸۴ به این حقیقت اعتراف کردهاند.
هنگامیکه عمر بن خطاب رضی الله عنه شخصاً میخواست در جنگ با رومیها شرکت کند با علی رضی الله عنه مشورت نمود.حضرت علی رضی الله عنه او را از رفتن منع کرد و گفت او باید باقی بماند زیرا که او قلعه و نماد اعراب و حامی و پناهگاهمسلمین است. (نهج البلاغه، ج۲ ص۱۸)
سپس حضرت علی به او گفت: اگر عجمها ترا ببینند میگویند این ریشه ونقطه قوت اعراب است و اگر ریشه را قطع کردید در امان خواهید بود. عمر رأی را پذیرفته و به جنگ نرفت. (نهجالبلاغه ج۲ ص۳۰)
همچنین در نهج البلاغه ج۳، ص۲ آمده است که علی گرهی از مردم را دید که بدگوئی عثمان را میکردند. حضرت علیایشان را مذمت نمود و میگفت: مردم بدگوئی او را میکنند و من مردی
از مهاجرین بودم که سعی بسیار در دلجوئی اومیکردم.
علی رضی الله عنه از شدت دوستی خلفای ثلاثه سه تن از فرزندان خویش را بنام آنها نامگذاری کرد، به نامهای ابوبکر، عمر وعثمان. گرچه عامه شیعیان از این حقایق آگاه نیستند اما کتابهای شیعیان به این موضوع اقرار دارند. مانند کتابهای اعلامالوری طبرسی ص۳۰۲، ارشاد المفید ۱۸۶، تاریخ یعقوبی ج۲ ص۲۱۳، مقاتل الطالبین ابی فرج اصفهانی ص۱۴۲،کشف الغمه اردبیلی ج۲ ص۶۴ و جلاء العیون مجلسی ص۱۸۲
در جایی دیگر علی رضی الله عنه اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم را چنین توصیف میکند:
من یاران محمد صلی الله علیه وسلم را دیدم، هیچکس از شما مثل آنها نیست. ایشان صبح میکردند ژولیده موی و غبار آلود، شبها درقیام و سجود بودند، غروبها پیشانیهایشان بر خاک بود. از یاد روز قیامت بر شعلههای آتش میایستادند. پیشانیهایشاندر اثر سجدههای طولانی سائیده شده بود و از ذکر خدا اشک بر چشمانشان جاری میشد و گریبانهایشان را تر میکرد.
از ترس خدا و امید ثواب او چنان میلرزیدند که درختان از باد و طوفان (نهج البلاغه ص۱۹۰ ـ۱۸۹)
حسین رضی الله عنه نیز فرزندانش را ابوبکر و عمر نام نهاد و فرزندان حسین هم برای گرامیداشت ابوبکر و عمر فرزندان خودرا به این اسامی نام نهادند و این واقعیتی است که علماء شیعه نیز در کتابهایشان به آن اعتراف کردهاند. ملاحظه کنیداعلام الوری ص۲۱۳، تاریخ یعقوبی ج۲ ص۲۲۸،
مقاتل الطالبین ص۷۸ و ۱۱۶، التنبیه والاشراف مسعودی (شیعی)ص۲۶۳ و جلاء العیون مجلسی ص۵۸۲
موسی بن جعفر که بنابر اعتقاد شیعه امام هفتم است، یکی از فرزندان خود را ابوبکر نام نهاد. کتاب کشف الغمه ج۲ص۲۱۷ و مقاتل الطالبین ص۵۶۱ این موضوع را ذکر کردهاند. همچنین امام مذکور دخترش را عائشه نام گذاشت. پدربزرگ او علی بن حسین بن علی بن ابی طالب نیز دخترش را عائشه نامیده بود (کشف الغمه والفصول الهمه صـ: ۲۸۳) همچنین امام دهم شیعیان علی بن محمد هادی پسری بنام حسن و دختری بنام عائشه داشت. (کشف الغمه جـ: ۲ صـ: ۳۲۴ والفصول المهمه صـ: ۲۸۳).
عبد الله بن جعفر بی أبی طالب فرزندش را ابوبکر نام نهاد. (مقاتل الطالبین ص۱۲۳) حسن بن علی
سه فرزند داشت که یکی از آنها عمر نام داشت. (تاریخ یعقوبی ج۲ ص۲۲۸ و عمده الطالب ص۸۱ و الفصول المهمه ص۱۶۶).
این همه دال بر این است که موضع شیعیان نسبت به اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم موضع اهل بیت نیست! و گرنه آیا از شیعیانکسی هست که فرزندانش را ابوبکر یا عائشه یا عمر نامگذاری کند؟ با توجه به اینکه اهل بیت این کار را کرده اند ما در اینجا ادعای دوستی و ارادت شیعیان نسبت به اهل بیت را امتحان کرده و میگوئیم: از اهل بیت در نامگذاری فرزندانتان بنام خلفای سه گانه و عائشه پیروی کنید وگرنه ادعای ارادت و پیرویتان از اهل بیت جز ادعائی بی محتوا و عاری از حقیقت چیز دیگری نخواهد بود.
طبرسی از امام باقر روایت میکند که گفت: من منکر فضیلت عمر نیستم اما ابوبکر از عمر افضل است (الاحتجاجطبرسی ص۲۳۰) مردی از محمد بن علی متعجب شد وقتی دید او ابوبکر را متصف به صدیق میکند و پرسید آیا تو نیز او را موصوف بهصدیق میکنی؟ محمد بن علی گفت: بلی، و هر کس او را صدیق نگوید قولش را در دنیا و آخرت تصدیق نخواهد کرد(کشف الغمه ج۲ ص۱۷۴)
تمام روایاتی که ذکر میشود توسط بزرگترین و برجستهترین علماء و مراجع شیعه در مهمترین کتب ایشان روایت شدهاست و ما از منابع خود شیعیان استدلال میکنیم. از جعفر بن محمد امام ششم شیعیان روایت است که زنی داناخدمت ایشان رسید و از او در مورد ابوبکر و عمر سوال نمود. محمد بن جعفر در جواب آن زن گفت: آن دو را دوستبدار. آن زن گفت: من آنگاه که به ملاقات پروردگارم شتافتم به او میگویم تو مرا به دوستی آنها امر کرده بودی. امام درجواب گفت: بلی (الکافی، الروضه، ج۸ ص۱۰۱)
جعفر صادق پیوسته میگفت: ولدنی ابوبکر مرتین. بخاطر اینکه نسبت جعفر صادق از دو طرف به ابوبکر میرسد. اولاز طریق مادرش، فاطمه بنت قاسم، که قاسم فرزند ابوبکر است. و دوم از طریق مادربزرگش اسماء بنت عبدالرحمن بنابوبکر که مادر فاطمه میباشد. (عمده الطالب ص۱۹۵ چاپ ایران و الارشاد المفید ص۱۸۶ و الکافی، الحجه، ج۱ص۴۷۲)
مسعودی میگوید: عثمان در حال تلاوت قرآن کشته شد. زنش فریاد برآورد که امیرالمؤمنین را کشتند. آنگاه حسن وحسین داخل خانه آمدند و عثمان را در حالی یافتند که روحش پرواز کرده بود و بر او گریستند. این خبر به علی، طلحه و زبیر (رضی الله عنهما) رسید علی (رضی الله عنه) به درون خانه آمد در حالیکه پریشان و غمگین بود بر صورت حسن سیلی زد و مشتی بر سینه حسین کوبید و گفت: امیر المؤمنین چگونه کشته شد, در حالیکه شما نزدیک خانه بودید و به محمد بن طلحه ناسزا گفت و عبد الله بن زبیر را لعنت کرد. (مروج الذهب مسعودی ج۲ ص۳۴۴)
ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین چاپ دارالمعرفه بیروت ص۸۷ و ۱۴۲، اردبیلی در کشف الغمه ج۲ ص۶۴ ومجلسی در جلاء العیون ص۵۸۲ می نویسند: ابوبکر فرزند علی بن ابی طالب در رکاب برادرش امام حسین در کربلا بهشهادت رسید همچنانکه فرزند امام حسین که او نیز ابوبکر نام
داشت در همین نبرد شهید شد. در سایر تألیفات شیعه ازجمله تنبیه والاشراف ص۲۶۳ و کشف الغمه ج۲ ص۷۴ هم به این موضوع اعتراف شده است. مجلسی در کتاب جلاء العیون ص۵۸۲ مینویسد: عمر فرزند امام حسن از جمله کسانی بود که در کربلا در رکاب عموی خود امام حسین بهشهادت رسد. اصفهانی در ان مورد با گفته مجلسی موافق نیست و در مقاتل الطالبین ص۱۱۶ مینویسد: عمر بن حسنشهید نشده بلکه به اسارت درآمد.
اینها حقایقی است که از عامه شیعه پوشیده نگاه داشته شده است. جای بسی شگفتی است که شیعیان در سوگشهادت امام حسین رضی الله عنه میگریند در حالیکه حتی نامی از برادرش ابوبکر و نیز فرزندش ابوبکر که در رکاب ایشان بهشهادت رسیدند به میان نمیآورند! علت چی
ست؟ آیا مگر این دو از اهل بیت رسول نیستند؟ و با اینکه به صلاحزعمای شیعه نیست که عامه مردم شیعه از این حقایق آگاه شوند! چرا که آن دو تن نامهایی دارند که نشان از رابطهصمیمانه و عمق محبت اهل بیت نسبت به اصحاب پیامبر و در رأس آنان ابوبکر و عمر رضی الله عنهما دارد. و به راستیچرا زعمای شیعه میخواهند رابطه صمیمانه، پاک و محبت عمیق میان اهل بیت و اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم رااز دید عامهشیعه مخفی نگاهدارند؟ آنچه که بسیاری از مسلمین رابر میانگیزاند که فرزندانشان را ابوبکر و عمر بنامند، فرخندگی وشأن والای ابوبکر و عمر رضی الله عنهما است، چرا که آندو در واقع نزدیکترین افراد به پیامبر اسلام بودهاند.
چرا حضرت علی رضی الله عنه سکوت کرد؟
در این گفتار می خواهیم رفتار شخصیت دیگر این داستان یعنی کسیکه مدعیان, مدعی اند حقش غصب شده است را بررسی کنیم ما رفتار او در مقابل غاصبان را از منابعی نقل میکنیم که پیروان او از هر فرقه ای قبول دارند.همه پذیرفته اند حضرت علیرضی الله عنه برای کسب حق خدا دادی دست به شمشیر نبردند و ۲۵ سال سکوت کردند، چرا؟
تا آنجا که من میدانم تشیع معمولاً برای توجیه این سکوت دو دلیل میاورند:
دلیل اول: حضرت بدان خاطر سکوت فرمود که اساس اسلام بخطر نیفتد ایشان مصلحت خود را فدای اسلام کردند زیرا اسلام جوان و نو پا بود و احتمال داشت بر اثر مخالفت حضرت علی بطور کلی نابود میشد.
دلیل دوم: حضرت علی قدرت نداشت که حق خود را بگیرد پس بناچار در مقابل دشمنان سکوت کرد.
اما این توجیهات یک معنی دیگر هم دارد و آن اینکه خلفای پیش از حضرت علی به اسلام خدمت
میکردند و اعتراف ضمنی به این است که آن راد مؤمنانی بودند که هدفشان پیش بردن اهداف اسلام بود لهذا خدمتشان تا آن اندازه مفید بود که حضرت علی این گناه عظیم یعنی غصب خلافت را سهل شمردند و سکوت فرمودند.
صرف نظر از تضاد موجود در این دلیل بهر حال و حداقل، یک موضوع ثابت می شود و آن اینکه اصحاب منافق و مرتد نبودند بلکه خادمان مخلص اسلام محسوب می شدند و با ثابت شدن این دیگر چگونه می توان اتهام عظیم نافرمانی از فرامین الهی را متوجه آن پاکبازان کرد.
و دلیل دوم که میگویند حضرت قدرت نداشت نیز دلیلی سست و بی پایه است زیرا برای گرفتن حق و اقدام برای راست کردن کجیها قدرت ملاک نیست حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم نیز در اول نیرو نداشتند و یک تنه شروع کردند. و رفته رفته اصحاب پیرامون ایشان جمع شدند و تا بالاخره حکومت اسلام را پایه ریزی کردند و آنگهی که آدم قدرت نداشته باشد مگر باید زیر بار حکومت منافقین ۲۵ سال زندگی کند؟ نه گمان نمی کنم این روش و سیره شیر خدا علی مرتضی رضی الله عنه باشد.
بعدها که حضرت علی رضی الله عنه خود بخلافت رسیدند در مقابل امیر شام (معاویه) رضی الله عنه نرمش نشان ندادند. درحالیکه قدرت کافی هم نداشتند و مصلحت هم نبود. و در جواب آنهائی که به ایشان عرض میکردند که معاویه در شام قوی و نیرومند است و بهتر است مدتی به او چیزی نگویید. فرمودند: یک روز هم او را تحمل نمی کنم.
اینجا که میرسیم می گویند:علی مصلحت گرا نبود. پس حرف ما را میزنند, یعنی اینکه دلیل دوم آنها به اعتراف خودشان بطور کلی نادرست است.
علی برای جان خود بخاطر پیش برد حق ارزشی قائل نبود فراموش نکنیم علی اولین فدائی در اسلام بود مگر این علی نبود که به جای رسول خدا در رختخواب خوابید؟ و جانش را در معرض خطر گذاشت از این بالاتر حضرت علیرضی الله عنه میدانست که اگر حق با او باشد پیروز خواهد شد زیرا ابرقدرت یعنی خداوندجل جلاله او را تأیید میکرد زیرا او این آیه را خوانده بود و به معنی آن آگاهی داشت که:
(کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ)[۱]
«چه بسا گروه اندکی که پیروز شدند برجماعتی بزرگ به اراده خدا و خدا باشکیبایان است».
اغلب تشیع بر این باورند که هر گناهی که پس از وفات رسول صلی الله علیه وآله وسلم رخ داد ریشه اش درهمان انحراف اولیه است آنها جمله معروفی دارند که: عمرگناهی ازگناهان ابوبکر بود.!
پس گناهان معاویه هم گناهی ازگناهان ابوبکر محسوب می شود و بر اساس منطق واقعاً هم همینطور باید باشد اگر علی حقش توسط ابوبکر غصب نمی شد دیگر یزید میدانی پیدا نمیکرد, که امام حسین را بکشد.
حتما حضرت علی رضی الله عنه بیشتر از ما به این حقیقت که کژ روی اولیه سنگ بنای تمام انحرافات بعدی است واقف بودند.
پس چرا سکوت کردند؟
چرا برای تغییر این ظلم عظیم آنطور اقدام نکردند که پسرشان حسین رضی الله عنه عمل کردند؟
و از این بالاتر دیگر چرا به آنها کمک کردند؟
ما در تاریخ خوانده ایم که آن حضرت مشاور خوبی برای خلفای سه گانه بودند تشیع به این قول حضرت عمر که فرمودند: «اگر علی نمیبود عمر هلاک می شد». افتخار می کنند و آنرا دلیلی بر دانش علی میدانند من هم افتخار میکنم به دانش علی رضی الله عنه هم به تواضع عمر رضی الله عنه و هم به دوستی و برادری موجود در بین آن دو راد مرد بزرگ تاریخ ولی بهر حال این جمله ثابت می کند که علی خیر خواه عمر بود وقتی حضرت عمر اراده فرمود که برای جنگ با دشمنان اسلام شخصاً به میدان نبرد ایران برود حضرت علی فرمودند: «اگر تو بروی و شکست بخوری یا بمیری روحیه سربازان خراب می شود اما اگر در مدینه باشی می توانی در پی هر شکست بر ایشان نیروی کمکی و تازه نفسی بفرستی».
علی حریص بود که عمر عمرش طولانی باشد نمی توان برای یک منافق مرتد عمر بیشتری را آرزو کرد. نه با هیچ منطقی علی چنان کاری نمی کرد علی دشمن منافقان و مرتدان بود علی حتی باکفار حرف نمی زد, علی دخترش را به عمر داد! این مگر ممکن است که آدمی مثل علی دخترش را به کافری مرتد و منافق بدهد؟! این مگر امکان دارد که آدمی مثل علی دخترش را به کسی بدهد که نافرمانی خدا را در مهم ترین دستورات دین انجام داده است؟ اگر رفتار حضرت علی در قبال خلفای راشدین دیگر را با گفتار مدعیان پیروی او بسنجیم تضادی بزرگ می بینیم و ناچاریم بگوئیم:
یا آن رفتار از علی سر نزده و یا این اقوال دروغ است.
اما همه موافقند به اینکه علی رضی الله عنه آنچه را بر شمرده ایم انجام داده است.
و تازه ما می گوئیم پیوند های دوستی و برادری آنها حتی زیادتر از آنچه بود که نوشتیم, اما بهرحال همان قدری هم که بین ما مشترک است کافی است پس می ماند این احتمال که آن اقوال دروغ است بله آن حرفها دروغ است پذیرش این جمله تنها راه خلاصی از مخمصه تضاد است.
اصلا این مسئله قابل درک و تصور نیست که خداوند تبارک و تعالی حکم رهبری امت بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را بنام علی صادر فرماید و علی بنا به صلاح دید خود از آن حق صرف نظر کند.
اینجا مسئله حق مطرح نیست. مسئله وظیفه پیش می آید علی موظف بود که به دستور الله جل جلاله عمل کند او مأمور بود که حکم خداوند جل جلاله را اجرا کند لذا اینکه می گویند: «حق علی را خورده اند و علی سکوت کرد». جمله نادرستی است.
باید بگویند: «مانع انجام وظیفه حضرت علی شدند و علی سکوت کرد». و این را چطور جرأت دارند که بگویند؟
در اینجا تشیع برای ساختن پاسخی به این ایراد می گویند: حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم وقتی به علی دستور الهی را ابلاغ فرمود در ضمن اضافه کردند که: «یا علی اگر با تو ناسازگاری کردند و تو را نپذیرفتند سکوت کن».
اگر این توجیه آنها را بپذیریم پس باید این را نیز باور کنیم که برای اولین بار و آخرین بار خداوند جل جلاله حکمی صادر کردند و تنفیذ آنرا مشروط به پذیرش مردم نمودند و الا تا آنجا که ما میدانیم در هیچ دستور الهی پذیرش مردم شرط اجرای آن از طرف مؤمنان نیست و مسلمانان موظفند چه مردم قبول کنند یا نکنند حکم الله جل جلاله را در روی کره زمین بمرحله اجرا در آورند و لو آنکه همه مردم دنیا یک طرف باشند مسلمان در طرف دیگر و لو آنکه جنگها شود و خونها بر زمین ریزد.
حتی یک مورد هم در تاریخ نیست که مؤمنان حکم الله را تنها به این دلیل که مردم نپذیرفته اند معلق بگذارند و اگر این حرف تشیع را بپذیریم پس باید باورکنیم که ی
ک استثناء در سنت الهی پدید آمده است.
برای توجیه سکوت به چه دلایلی که نیاویخته اند علت این دور شدن از جاده منطق این است که آنها این مسئله که:«حق علی خورده شده است». را محور ساخته اند و موضوعی غیر قابل بحث قرار داده اند. لذا دیگر پروای این را ندارند که برای آراستن آن حتی نظام خلقت را نیز زیر سوال ببرند!
اینجا شاید کسی بگوید:
« که برخی از فرامین اسلام گاهی معطل می شوند، آن هنگام که دیده شود ضرر انجام کاری از نفع آن بیشتر است, و علی چون ضرر اقدام مسلحانه را بیش از فایده اش میدید لذا سکوت کرد».
اما بلا فاصله می پرسیم که چه خیری و چه فایده ای میتواند در رهبری یک امت نو پا توسط مرتدان و منافقان باشد؟
پس راهی نمی ماند جز آنکه بپذیرم آنها منافق نبودند و در این صورت نمی توانیم اتهام عظیم انکار و نافرنانی و پنهان نمودن حکم الهی را به آنها نسبت دهیم.
با این تضاد کاری نمی شود کرد جز آنکه قبول کنیم فرض تشیع از ریشه نادرست است یعنی حقی جابجا نشده و علی رضی الله عنه جانشین رسمی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نبودند خداوند می فرماید:
(أَفَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً)[۲]
« آیا در قران تدبر نمی کنند و اگر قرآن از جانب کس دیگری غیر از الله بود حتما در آن اختلاف و تضاد فراوان میافتند».
این یک شاخص مهم برای شناسائی کلام حق وکتب حق از کلام وکتب باطل است. هر جاکه دیدید عقیده یا مذهبی برای توجیه باورهای خود دچار دوگانه گوئی می شود یقین کنید که آن مذهب ریشه در دین الهی ندارد.
خداوند در قرآن به ما امر میکند که با منافقین بجنگیم:
( یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ)[۳]
« ای پیامبر با کفار و منافقین جنگ کن».
و امر می فرماید: که به آنها سخت گیر باشیم (و اغلظ علیهم ) یعنی:« و برآنها سخت گیرباش و درشتی کن» و دستور می دهد که برسر قبرآنها حاضر نشویم.
(وَلا تُصَلِّ عَلَی أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَداً وَلا تَقُمْ عَلَی قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ )[۴]صحاب نکردند و هر کسی خلاف اینرا بگوید دیگر خیلی دروغگو است, زیرا چگونه ممکن است علی اصحاب را کافر بداند و با این وصف حضرت عمر ایشان را در شورای شش نفری نامزد کند؟ شش نفری که قرار شد از بین خود یکی را برای جانشینی عمر برگزینند. چگونه ممکن بود علی عمر را منافق بداند و عمر او را به مجلس خود راه داده و به نصایح او گوش فرا دهد. و بدانها عمل کند.
ملخص کلام اینکه علی نه با خلفای پیش از خود جنگید و نه به آنها سخت گیری کرد و نه از حاضر شدن بر سر قبر و مراسم تدفین آنها روی گردان بوده است. اگر اصحاب منافق بودند معنیش این است که علی به سه فرمان مذکور در آیات فوق عمل نکرده و نافرمانی خدا را مرتکب شده است و کی جرأت دارد اینرا بگوید؟
پیروان علی میگویند علی بخاطر مصالح اسلام سکوت کرد و این خاموشی را تا پایان خلافت سه خلیفه پیش از خویش ادامه داد پیروان علی چرا از علی پیروی نمی کنند؟ حالا که علی و عمر هر دو درگذشته اند دیگر چه مصلحتی در کار است؟ چرا پس از سه قرن این بحث ها زنده شد؟! آیا بهتر نبود حالاکه علی بسفارش پیامبر بنا بگفته شما مهر خاموشی بر لب زد و اقدامی نکرد شما هم همانکار را میکردید؟!!! در زمان حضرت عثمان اسلام در اوج قدرت بود حضرت علی سکوت کرد شما چه مقصدی داشتید که در زمان ضعف اسلام این بگو مگو ها را شروع کردید؟!!! آیا بهترنبود این واقعه را همچون علی فراموش میکردید و به قضاوت الهی وا میگذاشتید؟؟
اگر کسی بدقت تاریخ را مطالعه کند تاریخی که تشیع هم قبولش دارند با تعجب در می یابد که دعوایی در بین اهل بیت عمر و ابوبکر و اهل بیت علی رضی الله عنهم اجمعین وجود نداشته است. بیایید به موضوع ازدواج در بین این دو فامیل نظری بیاندازیم.
ازحضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم شروع کنیم:
آن حضرت دو دختر خود را به همسری عثمان رضی الله عنه دادند. یعنی دختر اول که کرد دختر دوم را دادند و دخترکوچک ایشان به عقد و ازدواج علی رضی الله عنه در آمد، پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم دختری از ابوبکر رضی الله عنه بزنی گرفتند و با یک دختر عمر رضی الله عنه نیز عروسی کردند عمر هم یک دختر علی یعنی ام کلثوم کبری را به همسری خویش برگزید!.
امام صادق موسس مذهب آنها, مادرش از اهل بیت ابوبکر بود.
جریان به این صورت رخ داد که حضرت امام سجاد یعنی نوه حضرت علی ر
ضی الله عنه وقتی پسرش باقر بزرگ شد رفت خانه عبدالرحمن نوه ابوبکر, یعنی رفت خانه کسی که جدش حق حضرت علی را خورده بود! و گفت: که آمده دخترش ام فَروه را برای باقر رحمه الله علیه خواستگاری کند و نوه ابوبکر هم قبول کرد.
از عجایب اینکه حتی مادر بزرگ حضرت امام صادق رحمه الله علیه نیز از نسل ابوبکر و نوه ایشان بوده است این سخن را خود امام و مؤسس مذهب شیعیان فرموده که: «ابوبکر دو بار مرا زاییده است». منظور اینکه من از دو پشت مادری به ابوبکر میرسم. آیا اینها دلیلی براین نیست که ابداً جنگ و دعوائی بین ابوبکر و علی وجود نداشته است. و داستان جانشینی بلا فصل علی ساخته و پرداخته ذهن های بیمار است؟ و اصل و اساسی ندارد؟
انتظار ندارم کسی که نمی خواهد حق را بپذیرد با شنیدن این رویداد های تاریخی مجاب شود زیرا او بالاتر از اینها را میداند و قانع نشده است.
بالاتر از این دیگر چیست؟ وقتی خود علی یعنی صاحب حق دختر جوانش دختر یازده ساله اش را – دختری که از بطن فاطمه رضی الله عنها است- را میدهد به بزرگترین دشمنش. میدهد به منافق و مرتد؟ (استغفرالله) آری ام کلثوم را میدهد به عمر پنجاه و چند ساله!.
داستان کاسه داغ تر از آش را شنیده اید بعضی از طرفداران علی اینطورند. اما امکان ندارد که کاسه داغ تر از آش باشد و هر جا که کاسه را از آش داغ تر دیدید بدانید کاسه ای زیر نیم کاسه است.
بسم الله الرحمن الرحیم
مطلب زیر سخنرانی شیخ محمد ضیایی در یکی از شبهای رمضان سال ۱۴۱۴ هـ قـ – ۱۳۷۲ هـ.شـ می باشد. دوستان گرامی توجه داشته باشند که مطلب فوق از روی نوار پیاده شده است و به همین علت کمی از نظر دستوری با یک مقاله متفاوت می باشد. راهش پر رهرو باد.
________________________________________الحمد لله و الصلاه و السلام علی رسول الله صلی الله علیه و سلم
اما بعد:
از میان چند صد سؤال که در شبهای گذشته تا حالا رسیده من به یک سؤال از این چند سؤال جواب می دهم و در باره همه سؤالها صحبت می کنم. استدعا می کنم که شما در هر شرایطی هستید به محتوای این موضوع توجه فرمایید. این سؤال یک سؤال از صد سؤال است که جواب می دهم.
سوال: چرا در مذهب اهل سنت وفات و تولد بزرگان و ائمه را جشن نمی گیرند و برای آنها نوحه خوانی و سینه زنی نمی کنند؟ این یک سؤال از صدها سؤال. به این یکی جواب می دهم حالا صد های دیگر را درباره اش حرف می زنم؛ دقت بفرمایید، جواب:
در کلیه مذاهب اهل سنت بلا استثنا فقط احترام بزرگان مرحوم شده به سه چیز است:
۱- نام آنها را به خوبی یاد کنیم : حضرت سیدنا علی کرم الله وجهه، حضرت سیدنا عمر رضی الله عنه، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم ;
۲- از خدا برای آن بزرگان درود و رحمت بخواهیم. اگر صحابه کرام است می گوییم رضی الله عنه (خدا از او خشنود باد) اگر از پیامبران هستند بگوییم علیه السلام (بر او سلام) اگر شخص رسول اکرم را نام بردید می گوییم صلی الله علیه و سلم. اگر بعد از صحابه کرام از بزرگان نام بردید می گوییم رحمه الله علیه.
۳- گفتار و کردار آنها را مورد توجه قرار می دهیم و سعی می کنیم دنباله رو مخلص آنها باشیم.
جز این سه چیز در مذهب اهل سنت چیزی بنام احترام شخص مرده وجود ندارد. خوب نیست! در مذهب وجود ندارد، شما آقای سؤال کننده می توانید سنی نباشید، اشکال نداره، آزادید سنی نباشید. ولی اگر گفتی من سنی هستم [بدان که] مراسمی بنام سینه زنی و عزاداری در مذهب [اهل سنت] نداریم. نمی شود چیزی به مذهب چسبانید. می شود از خانه بیرون رفت [اما] نمی شود زمین، اتاق، و دیوار خانه را عوض کرد. این مطلب خیلی جالب است، خوب در مذهب وجود ندارد، حتی قول ضعیفی هم نیست، هیچ قولی وجود ندارد. این را برای ادای امانت عرض می کنم چون روز حساب ما مسئول گفتار خودمان هستیم. کار ما گویندگان مذهبی خیلی مشکلتر از کار
عوام است. اگر خداوند با لطف و کرمش ما را ببخشد شما شنوندگان ما هزار سال قبل از ما به بهشت می روید. اگر به لطف خدا بهشتی نصیب ما شده باشد شما هزار سال جلوتر می روید چون سین و جیم شما آنجا کمتر است، مسئولیت شما کمتر است، ولی گوینده مذهبی آنجا پدرش در می آید. باید ثابت کند آنچه گفته مخلصانه بوده و مطابق عقیده خودش گفته، خلاف نگف
ته و ما نمی توانیم “خسر الدنیا و الآخره” باشیم ،خلاف عقیده مان به شما بگوییم، خلاف آنچه خوانده ایم به شما بگوییم، نمی توانیم چنین بکنیم. حالا [اگر] نود و نه سال دیگر [هم اگر بگذرد] . دقت بفرمایید هر مذهبی در جامعه مسلمین یک خصوصیت و رنگ و شکل خاصی دارد. این خصوصیت و رنگ و ویژگی مذهبی [را] هیچ وقت نمی توان عوض کرد. در طول ۱۴۰۰ سال از زمانیکه فرق مختلف در اسلام بوجود آمدند، فِرَقی که بنام اهل سنت هستند چند خصوصیت داشته اند:
۱- سواد اعظم امت اسلام بوده اند. در طول تاریخ ۹۰درصد بنام اهل سنت بوده اند.
۲- نسبت به جهان خارج سخنگوی جهان اسلام بوده اند. این حکومتهای اهل سنت بوده اند که چه ظالم چه غیر ظالم، جزیه می گرفتند. این حکومتهای اهل سنت بوده اند که بخارا و سمرقند را فتح کرده اند، فلسطین را از اول فتح کرده اند و بعد هم از صلیبی ها باز گرفتند. امپراطور چین فرستاده حکام اهل سنت را می پذیرفت. دربار واتیکان هم از سفرای خلفا استقبال می کرد، همان خلفای به اصطلاح ظالم.
۳- از خصوصیت اهل سنت این است که هرگز در برابر مخالفان خود خشونت نشان نمی دهند. فحش را به فحش جواب نمی دهند. بدی را به بدی تلافی نمی کنند، تندی را با تندی پاسخ نمی گویند، خشونت را با خشونت جواب نمی دهند. این از ویژگی های اهل سنت بوده است در طول ۱۴۰۰ سال و این خصوصیت [را] نمی توان تغییرش داد. می توانید خارجی(۱) باشید شمشیر
بردارید هر کس گفت بالای چشمت ابرو به او بزنید. مساله ای نیست! ولی تا شما خود را سنی می دانی نمی توانید در مقابل مخالفان خشونت نشان بدهید. این در مذهب نیست، خلاف مذهب است. به این دلیل در جامعه بزرگ امت محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم در هر صد سال احزاب و گروه های مختلفی تند رفته اند، حرکت کرده اند، به آسمانها پریده اند و یواش به زمین غلطیده اند ولی اهل سنت [نه] به کهکشانها پریده اند و [نه] در گودالها فرو رفته اند. دقت کردید، این شیوه اهل سنت است. ما اجازه نداریم در مقابل مخالفانمان پرخاش کنیم. چنین چیزی امکان ندارد، چون خلاف مذهب است.
۴- اهل سنت همیشه عادت دارد حق خود، عقیده خود را، بدون تعرض به مسائل دیگران خیلی فشرده و خیلی واضح و صریح بیان می کند. شما آقای سنی مذهب اگر حق مذهب خود را درست یاد بگیرید نیاز به این ندارید که به دیگران پرخاش کنید و یا پاسخ فحش بدهید. اصلا نیاز به این پیدا نمی کنید. شما آنچه به نظر خودتان حق است درست یاد بگیرید کافی است.
در خاتمه عرایضم یک مثال [می آورم] این شاید شماره ۵ باشد : موضع گیری اهل سنت در مقابل برادران و در مقابل امت اسلامی، در مقابل فرقه های اسلامی که زیر پرچم اسلام با اهل سنت یکی هستند چنین است: امت اسلام حکم تشکل یک خانواده دارد که بعد از فوت پدر خانواده ، وارثان بر سر تقسیم میراث اختلاف پیدا کرده اند. زنان، دختران و پدران امت مرحوم شده اند و این اختلاف را نتوانسته اند حل کنند تا [نوبت] به فرزندزادگان رسید. پسر زاده ها دو دسته شده اند اکثریت می گویند پدرانمان بر سر میراث اختلاف کرده اند حالا درست نیست آن اختلاف را بر ملا کنیم، همسایه ها را خبر دهیم، امت را هم خبر دهیم. خوب این اختلاف [را] داشته اند دیگر. خدا همه را ببخشد. این موضع گیری اهل سنت است. اما در داخل همین خانواده افرادی از نوادگان از پسران و دختران همان پدر مرحوم معتقدند خیر ما باید حق را بگوییم. باید این چیز را که می گوییم به همه اعلام کنیم که این خانواده مقدس نبوده و اکثریت نادرست و ظالم و خائن بوده اند! حالا این اختلاف بین اهل سنت است با دیگران. موضع گیری اهل سنت واضح است می گویند چون بر ملا کردن اختلافها، برملا کردن مسائلی که در صدر اسلام بوده، بعد از رحلت رسول الله بوده،
موشکافی [آنها] بدیها را چند برابر نشان می دهد این به نفع نیست.
حالا خلاصه مطلب:
شما پاسخ ۹۹ سؤال را پی بگیرید. ما نمی توانیم; مذهب به ما اجازه نمی دهد که به جزئیات بپردازیم. بخواهیم وقتمان را به این صرف کنیم که آن پاسخی که فلانی داده بیهوده است. تازه تکرار فحش، فحش است. یک وقت در مدینه منوره بودیم حدود ۳۲ سال قبل. کتابی به مرحوم شیخ عبدالرحیم انصاری رحمه الله ارائه دادند – آن مرحوم ۶ یا ۷ سال قبل در مدینه منوره درگذشتند و در بقیع دفن شدند، او از علمای بزرگ اهل سنت بندرعباس است. او در آغاز کشف حجاب هجرت
کرد رفت، چون نتوانست بی حجابی را تحمل کند هجرت کرد رفت به مدینه – در محضر ایشان بودیم کتابی آوردند که خیلی بد و بیراه گفته بود به خلفای ثلاثه و از مسلمانان اهل سنت خواسته بود که در مقابل دلایلش دلیل بیاورند. گفته بود اگر اهل سنت جوابی دارند جواب بدهند. شیخ رحمه الله علیه کتاب را گرفت و گفت سبحان الله اهل سنت کی به فحش جواب داده اند. هرگز! ما اجازه نداریم جواب فحش بدهیم. ما آنچه در کتابهایمان است مخلصانه بیان می کنیم. فضایل حضرت علی علیه السلام، فضایل حضرت عمر، فضایل بزرگان را بیان می کنیم. تاسف می خوریم به حال آن خواهران و برادرانی که تندرو هستند، گستاخانه و بدون توجه به مصلحت امت اختلافات را برملا می کنند.* ما جز اینکه دعا کنیم خدا هدایتشان کند، جز اینکه تاسف بخوریم چیز دیگری نداریم. و این موضع گیری صحیح اهل سنت است در دنیا. در قدیم هم همینطور بوده است حتی در مسائل خانوادگی. می گویند شخصی به حضور حسن بصری آمد. – حسن بصری از شاگردان حضرت علی بوده است و از علمای قرن اول هجری. او بین سالهای ۳۰ تا ۷۰ هجری زندگی می کرده است. به عنوان معلم و یک گوینده مذهبی، یک ناقل اخبار و احادیث از اصحاب رسول الله خصوصا از حضر
ت علی در کوفه و بصره زندگی می کرده است. سخنگوی معروفی بوده است و احادیثش بسیار معتبر است – شخصی به حضور حسن بصری آمد به او گفت فلان کس به تو فحش می داد. حسن به او گفت: خب! چه گفت؟ او فحشهای خیلی علنی و صریح به حسن داد و گفت او اینطور می گفت. حسن گفت: خدا او را ببخشد او پشت سر می گفت تو که روبروی من فحش می دهی! او خیلی گناهانش از تو کمتر است. لا اقل لطفش در باره من از تو بیشتر است. حالا هرگز ما نمی توانیم جواب کم لطفیها را یا بی ادبیها را، توهین ها را به مثل بدهیم. این شیوه ما نیست. این ب
ود جواب;
سوالاتی که ده یازده شب گذشته به دست من رسیده همه اش درباره این است که درباره آنچه می گویند توهین به فلان کس می شود چه بگوییم؟ همین که عرض کردم بگویید دیگه. شما حق خودتان بگیرید و در مقابل آنچه بر خلاف مذهبتان هست می شنوید سکوت کنید. دعا کنید که خدا امت اسلام را عزت بدهد، همه را هدایت کند، دعا کنید خداوند ملت افغان را نجات بدهد، فلسطین را نجات بدهد. خداوند اسرائیل را نابود کند. خداوند مردم بوسنی را عزت دهد. دعا کنید ؛ جواب فحش [را] ، فحش ندهید، جواب ناسزا [را] ناسزا ندهید. اصلا گوشتان بدهکار این حرفها نب
اشد. این لب مطلب است.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
افراط و تفریط شیعیان در مورد اهل بیت
در کتاب اصول الاخبار نوشته حسین آملی ص۷۹ آمده است: پیامبر صلی الله علیه وسلم به سوی خانه عائشه اشاره کرده و فرمود: ریشه کفر در اینجا خواهد بود. در کتاب حیاه القلوب مجلسی آمده است: عائشه و حفصه میخواستند پیامبر صلی الله علیه وسلم رامسموم کرده و بکشند.
ویژگی شیعه چیزی نیست جز غلو ایشان در مورد تعدادی از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وسلم و ائمه که آنان را تا مرز تقدیس وپرستش بالا میبرند و نسبت به بقیه اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وسلم توهین و ناسزا روا داشته و اصولاً آنها را در زمره اهل بیتپیامبر صلی الله علیه وسلم بشمار نمیآورند. همان رفتاری که نسبت به عائشه و حفصه رضی الله عنهما روا میدارند. اما از نظر اهلسنت اینان از اهل بیت پیامبرند و برای این ادعای خود دلایل محکم و متقنی از خود قرآن دارند. آنچنانکه خداوند درمورد همسران پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً» همانا کهخدا میخواهد ناپاکی از شما اهل بیت دور شود و پاک کند شما را پاک کردنی. (سوره احزاب آیه ۳۳) که اراده تشریعیخدایتعالی در آن مطرح میباشد و نه اراده تکوینی. از نظر شیعه در این آیه همسران پیامبر صلی الله علیه وسلم مورد
خطاب نیستند درحالیکه این آیه در میان آیاتی است که خطاب کلی آنها همسران رسول خدا صلی الله علیه وسلم میباشند. آیاتی که در آنها همسرانپیامبر ملزم به وفاداری بیت نبوت، تقوی پیشه نمودن، حفظ حجاب و متانت، امر به نماز و زکات و اطاعت از اوامررسولخدا صلی الله علیه وسلم میشوند و خداوند دو راه مقابلشان قرار میدهد که اگر خدا و رسول وی را انتخاب کنند باید ملتزم بهاین اوامر باشند واگر زندگی دنیا و زینتهای آنرا انتخاب کنند دیگر افتخار همسری رسول الله صلی الله علیه وسلم را نخواهند داشت. نیزشیعیان استدلال میکنند که اگر منظور خداوند در این آیات همسران رسول خدا است میبایست صیغه مؤنثبکار میرفت از آنجائیکه فعل به صورت جمع مذکر (یطهرکم) بکار رفته است خطاب به همسران پیامبر صلی الله علیه وسلم نبودهبلکه گروه دیگری که به زعم ایشان فقط اهل بیت هستند مورد خطاب آیه بودهاند (و با این استدلال بی اساس
عصمتاهل بیت و به تبع آن عصمت سایر ائمه را نتیجه میگیرند) اصولاً در زبان عربی صیغه مذکر بر صیغه مؤنث غالب استاین قاعده در نحو به قاعده تغلیب معروف است. برای مثال در زبان عربی هر گاه شخصی وارد مکانی شود که عدهایخانم در آنجا حاضر باشند باید بگوید: السلام علیکن. اما اگر در این مکان فقط یک مرد نیز حاضر باشد بنا بر همینقاعده تغلیب صیغه به مذکر تبدیل میشود. یعنی باید بگوید: السلام علیکم. واژه اهل بیت نیز از همین خصوصیتبرخوردار است. برای رد استدلال شیعه در مورد فوق کافیست به روش تفسیر قرآن توسط قرآن، دست یازیده، به چندآیه دیگر قرآن که از اهل بیت سخنی رفته است توجه کنیم. مثلاً خطاب فرشتگان به همسر حضرت ابراهیم علیه السلام کهگفتند: «رحمه الله و برکاته علیکم اهل البیت» و یا این آیه شریفه از قول حضرت موسی علیه السلام به همسرش کهمیفرماید: «قال لاهله امکثوا» در هر دو مورد فوق شیعیان نیز مانند اهل سنت معتقدند که مخاطبین این آیاتهمسران حضرت ابراهیم و حضرت موسی علیهما السلام بوده و برای اهل یا اهل بیت صیغه جمع مذکر بکار رفتهاست. به این اصل علماء بزرگ شیعه همچون طبرسی در مجمع البیان، ج۴ ص۲۱۱ و علی بن ابراهیم القمی در تفسیرقمی ج۲ ص۱۳۹ و کاشانی در تفسیر منهج الصادقین ج۷ ص۹۵ اذعان نمودهاند. بنابراین همچنانکه دیدیم در قرآن کریم اطلاق اهل بیت به همسران به وضوح قابل ملاحظه است پس چگونه است کسانی که مدعی تکریم و بزرگداشتاهل بیت پیامبر صلی الله علیه وسلم هستند، به همسران پیامبر صلی الله علیه وسلم که به تعبیر قرآن مادران مؤمنین هستند احترام بایسته و شایسته راروا نمیدارند؟ مگر نه این است که خداوند میفرماید: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم و ازواجه امهاتهم» پیامبر بر مؤمنین از خودشان اولیتر است و همسران ایشان مادران مؤمنین هستند. (سوره احزاب آیه ۷۶) وانگهی مگرنه اینکه خداوند از نیت و تمایل باطنی عائشه و حفصه بنابر آنچه شیعیان مدعیند که آنها قصد جان پیامبر صلی الله علیه وسلم را داشتهاند، آگا
بار دیگر بر میگردیم به مسئله غلو شیعیان در مورد اهل بیت مسیحیان که ادعای دوستی حضرت عیسی علیه السلام را داشتنداز او اطاعت و فرمانبرداری نمیکردند بلکه در تعریف و تمجید از او از حد گذشته، او را میپرستیدند. اینچنین محبتیچیزی نیست مگر پیروی از خواهشهات نفسانی. تعریف و تمجید از کسی به تنهایی کافی نمیباشد بلکه آنچه لازمه هدایت است اطاعت و پیروی است. چرا که تحسین مبالغهآمیز باعث فریب شخص تحسینگر شده و این توهم را در وی بوجودمیآورد که این عمل باعث شفاعت او نزد خداوند میگردد و هم اینکه اینگونه زیاده رویها
دروازههای تعقل و آزاداندیشی او را میبندد. اهل تشیع نیز همانند مسیحیان با غلو و زیاده روی از حدود عقل و شرع فراتر رفتهاند.
اهل سنت جانب اعتدال را گرفتهاند. هم نسبت به کسانی که بدگوئی اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وسلم را میکنند (مثل خوارج) وهم نسبت به کسانی که در دوستی اهل بیت افراط مینمایند (مثل شیعیان) و این افراط را تا بدان حد رسانیدهاند که اهلبیت را میپرستند و ثواب زیارت قبور ائمه را بیشتر از ثواب زیارت کعبه میپندارند و میگویند: هر کسی قبور اهل بیترا زیارت کند خداوند جهنم را بر او حرام و بهشت را بر او واجب میگرداند.
(عیون الاخبار ابن بابویه قمی ص۲۵۵ و کتاب مع الخطیب فی خطوط العریضه از عبدالله انصاری ص۱۸)
آیا نامی جز شرک میتوان بر این اعتقادات نهاد؟
اهل سنت این مسئله که قبرها واسطه بین بندگان و پروردگارشان قرار میگیرند را بشدت مردود میدانند. اگر فرض کنیمزیارت یکی از مقابر اهل بیت برابر با صد حج است، پس چرا زیارت مرقد پیامبر صلی الله علیه وسلم با چنین ثوابی شاید بیشتر از آننباشد؟ چرا این چنین غلوهایی را صرفاً در حق اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وسلم ملاحظه میکنیم. در حالیکه نسبت به حضرتمحمد صلی الله علیه وسلم چنین افراطهایی را نمیبینیم؟ آیا شیعیان اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وسلم را بالاتر از خود پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم دانسته و اهلبیت پیامبر صلی الله علیه وسلم را بیشتر از خود او دوست دارند؟
مسئله امامت
شیعیان معتقدند خداوند تصریح به امامت علی رضی الله عنه و فرزندان او کرده است و علی شایستهتر و اولیتر از دیگران بهجانشینی پیامبر صلی الله علیه وسلم بوده است، و میگویند ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم به علی و فرزندانش ظلم کرده و حقخلافتشان را غصب کردهاند، و اضافه میکنند هر کس معتقد به صحت خلافت ابوبکر و عمر و عثمان باشد، فاسق بلکهکافر است.
مجلسی در بحار الانوار ج۲۳ ص۳۹۰ مینویسد: شیعه بر این اصل متفقند که هر کس امامت یکی از ائمه و اطاعت ازآنها را که خداوند فرض دانسته است انکار کند، کافر و همیشه در جهنم خواهد بود. کلینی نیز مینویسد: نافرمانی علیکفر و اعتقاد به برتری کس دیگری جز او شرک است. (الکافی، الحجه،۴۵و۵۲)
در تفسیر نور الثقلین ج۱ ص۶۵۴ آمده است: آیاتی در قرآن تصریح به امامت علی کردهاند اما این آیات را از قرآن حذفکردهاند. اما این آیات را از قرآن حذف کردهاند. مانند: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فی علی و ان لمتفعل فما بلغت رسالته»
آنچه از گفتههای خمینی نیز میتوان استنباط کرد این است که او بر این باور بوده که قرآن تحریف شده است. خمینی درکتاب حکومت اسلامی مینویسد: ما معتقدیم که پیامبر صلی الله علیه
وسلم باید جانشین خود را معین میکرد و این کار را هم کرد واگر این کار را نمیکرد، رسالت خود را ابلاغ نکرده بود (حکومت اسلامی ص۲۰)
اعتقاد به وجود نصی در قرآن که در آن به امامت علی و فرزندانش تصریح کرده باشد، تناقضات و ایرادات ساختاریمهمی را بوجود خواهد آورد.
اولین تناقض: آنچه مسلمین در امر خلافت بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم انجام دادند بر اساس شوری و مشورت بودهاست. چنانکه خداوند میفرماید: «و امرهم شوری بینهم»
«در امورتان با یکدیگر مشورت کنید» سوره شوری آیه۳۸ واضح است که خلافت هم از امور مسلمین، بلکه از مهمترین آنهاست.
دومین تناقض: در نهج البلاغه آمده است که حضرت علی رضی الله عنه به معاویه متذکر شد که شوری از آن مهاجرین و انصاراست و هرگاه بر امامت فردی اتفاق کردند، آن موجب رضایت خداوند خواهد بود و از آن خشنود خواهد شد. (نهجالبلاغه ج۳ ص۷)
در ادامه روایتی که از آنحضرت نقل شد، آمده است: سپس علی از معاویه خواست که با او بیعت کند و گفت: قومی بامن بیعت کردهاند بر آنچه که با ابوبکر و عمر بیعت کرده بودند، پس نه شخصی که حاضر است میتواند به رأی خود برگزیند و نه شخصی که غایب است میتواند رأی مردم را رد کند. از این روایت میتوان پی برد که علی (رض) معتقد بوده که خلافت ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله تعالی عنهم مطابق موازین شرعی و بر اساس مشورت و رضایت مردمبوده است.
سومین تناقض: سنی و شیعه متفق القولند که حضرت علی رضی الله عنه با خلفای سه
گانه بیعت کرده است. گرچه برخی ازبزرگان شیعه میگویند علی رضی الله عنه ابتدا اعتراض نمود، اما اعتراف میکنند که علی رضی الله عنه پس از خلافت را پذیرفت وبا ایشان بیعت نمود.
بنابراین بیعت علی رضی الله عنه اعتراف به مشروعیت و صحت خلافت آنها و حجتی بر شیعیان است. مجلسی که حکم به تکفیر کسی میکند که معتقد به شرعی بودن خلافت ابوکر و عمر و عثمان باشد، نسبت به حضرت علی که با آنها بیعتکرده است چه حکمی میکند؟
کاشف الغطاء در کتاب اصل الشیعه و اصولها ص۹۱ مینویسد: علی چون دید که ابوبکر
و عمر نهایت سعی خود رامعطوف اعتلا و نشر کلمه توحید، تجهیزات ارتش و گسترش فتوحات اسلامی نمودهاند و در جهت رفع ظلم و ستم وتبعیضها کوشش میکنند، با آنان صلح و بیعت کرد.
گفته های کاشف الغطاء مغایر گفته های تیجانی است, آنجا که می گوید: آنها (ابوبکر و عمر) در جهاد سستی کرده و به دنیا گرایش پیدا کردند.
در شرح نهج البلاغه از علی (رضی الله عنه) روایت است که ایشان به هنگام بیعت با ابوبکر (رضی الله عنه) گفتند: از نظر ما مستحقترین فرد برای خلافت ابوبکر است، چرا که او یار غا
ر پیامبر صلی الله علیه وسلم بوده و ما گذشته نیک او را میدانیم. او کسی است کهپیامبر صلی الله علیه وسلم به او دستور داد که امامت مردم را در نماز برعهده گیرد در حالیکه پیامبر صلی الله علیه وسلم در قید حیات بود. (شرحنهج البلاغه، ج۱ ص۱۳۲)
آخوندهای شیعه برای توجیه بیعت علی رضی الله عنه با خلفای
اول اینکه: بیعت علی رضی الله عنه بخاطر اسلام و هراس از، از بین رفتن آن بوده است. در رد این توجیه همین بس که بگوئیم دوران خلافت ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم عصر طلایی اسلامی بوده که خلافت اسلامی از شرق تا بخارا و ازغرب تا شمال افریقا گسترش پیدا کرد.
دوم اینکه: بیعت علی رضی الله عنه تقیه بوده است. «و به عبارتی دیگر عذر بدتر از گناه» یعنی اینکه علی رضی الله عنه به ظاهر بیعت کرده است و در واقع از بیعت با آنها ناخشنود بوده است. این دلیل از دلیل اول بی اساستر است، چرا که از علی رضی الله عنه چهرهای سازشکار و فریبنده و ترسو ترسیم میکند که آنچه را که میگوید و میکند بر خلاف تمایل باطنی اش میباش
د. و براستی آیا علی چنین شخصیتی داشت؟ و مگر نه این که شاعت و حق طلبی آنحضرت زبانزد شیعه و سنیمیباشد؟ در نهج البلاغه از علی رضی الله عنه روایت شده که: من از آن گروهی هستم که ملامت هیچ ملامتگری آنها را از راه خدا باز نمی دارد. (ص۱۹۵)
پذیرش اینکه علی رضی الله عنه تقیه کرده باشد، در حالیکه ایشان وزیر و قاضی خلفای سه گانه بودهاند، دشوار است. کمااینکه دشوار است که بپذیریم علی دخترش را به نکاح حضرت عمر در آورد و سه نفر از فرزندانش را به نام خلفای سهگانه نامگذاری کرد و این همه را در حال تقیه انجام داده باشد. اهل سنت میگویند نسبت دادن تقیه به شجاعترین فردروی زمین طعنه و ریشخندی به اهل بیت است و میپرسند آیا شایسته است شیعیان که مدعی دوستی علی رضی الله عنه هستند چنین نسبتهایی به ایشان بدهند که حتی درشان یک آدم معمولی هم نیست!؟
در نهج البلاغه روایت شده است که علیرضی الله عنه پیشنهاد خلافت را رد کرد و گفت: مرا رها کنید و کسی دیگر را بجوئید،من اگر وزیرتان باشم برایتان بهتر از آن است که امیرتان باشم. (ص۱۸۲ـ۱۸۱) و در صفحه ۳۲۲ نهج البلاغه اضافه شدهاست که بعد از کشته شدن حضرت عثمان هنگامیکه مردم با علی بیعت کردند، ایشان گفتند: به خدا قسم من نهعلاقهای به خلافت داشتم و نه آرزوی ولایت، اما شما مرا به آن دعوت دادید و مرا بر آن گماشتید.
از این دو روایت میتوان دریافت که علی رضی الله عنه معتقد به وجود ایهای در مورد امامت نبوده است و اگر چنین میبودنمیگفت مرا رها کنید و کسی دیگر را بجوئید. چرا که در این صورت از دستور خداوند سرپیچی کرده بود. (به فرضاینکه بپذیریم قرآن به امات علی تصریح کرده باشد.)
اهل سنت و تشبع متفق القولند که امام حسن رضی الله عنه به نفع معاویه از خلافت کناره گرفت. چنانکه پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودهبود: پسرم حسنرضی الله عنه مرد والامقامی است و شاید که خداوند به واسطه او بین دو گروه بزرگ از مسلمین تفاهم وآشتی برقرار کند. سوال اینجاست که چرا امام حسن رضی الله عنه از خلافت کنارهگیری کرد؟ هر چند که بعضی از زعمای شیعه به این اقدامایشان معترض هستند. همچون سلیمان بن سرد که یکی از زعمای شیعه است خطاب به ایشان میگوید: السلام علیکیا مذل المومنین، یعنی سلام بر تو ای ذلیل کننده مسلمین (بجای اینکه بگوید السلام علیک یا امیرالمومنین). همینمطلب در کتاب رجال الکشی ص۱۰۳ و تاریخیعقوبی ج۲ص۲۱۵ و ارشاد المفید ص۱۹۰ و الفصول المعمع فیمعرفه احوال الائمه ص۱۶۲ و احتجاج طبرسی ص۱۴۸ آمده است. ملا محمد باقر مجلسی هم در کتاب جلاء العیومج۱ ص۳۹۳ به این مطلب اذعان کرده است. در اینجا اهل سنت میپرسند بحث و جدل پیرامون گذشته و ای
نکه ابتدا چه کسی میبایست خلیفه میشد چه سودیدارد؟ آیا شیعیان میپندارند که میتوانیم تاریخ را به عقب برگردانیم و این بار خلافت را به علی رضی الله عنه بدهیم؟ نتیجهاین بحث و جدلها جز اختلاف و تفرقه بیشر آیا چیز دیگری است؟ اگر شیعیان به راستی خواهان وحدت امت اسلامیهستند چرا خاطرات گذشته را تازه میکنند؟ ما از آنها میپرسیم مگر آنها اعتقاد به عصمت علی رضی الله عنه ندارند و مگر بهنظر آنها حسن رضی الله عنه معصوم نیست؟ پس چگونه است که شیعیان به موضوعی تکیه میکنند که علی و حسن رضی الله عنهما از آن موضوع دست برداشته و کناره گرفتهاند.
تحقیق و تحلیلی پیرامون حدیث ارث [۱]
((تلک امهُُ قد خلت لها ماکسبت و لکم ما کسبتم ولا تسئلون عما کانوا یعملون )) (۲)؛ انان قومی بودند که مردند و درگذشتند.آنچه به چنگ آوردند متعلق به خودشان است و آنچه شما فراچنگ آوردهاید از آن شما است وشماپرسیده نخواهید شد از آنچه آنان میکردند. در شماره ۲و۳ ندای اسلام رابطه ی حسنه ای که میان اولین جانشین رسول خدا صلی الله علیه وسلم وخاندان آنحضرت بویژه حضرت فاطمه ی زهرارضی الله عنهانزدابوبکرصدیق آمدومیراث پدرش فدک وخمس خیبر-رامطالبه کردوابوبکرصدیق رضی الله عنه ازدادن میراث خودداری نمود و درجواب فرمود: از رسول خداصلی الله علیه و سلم شنیدم که فرمودند: ((نحن معاشرالانبیاءلانورث ما ترکناصدقه)).،ماگروه انبیاءازخودمال به ارث نمیگذاریم مالی که از ماباقی می ماندصدقه است:((فغضبت فاطمه فهجرنه فلم تکلمه حتی یوفیت)).، فاطمه خشمگین شد و ابوبکر را ترک کرد و تا آخر عمر با او سخن نگفت. لذا از این روایات اهل سنت مشخص می شودکه ابوبکررضی الله عنه با خاندان رسول بویژه بافاطمه رضی الله عنها-حداقل درآخرین روزهای زندگی-رابطه خوبی نداشته است.
پاسخ این اعتراض به دوشیوه مطرح خواهدشد:اولا”:بصورت ساده برای عموم خوانندگان، متناسب با درک و دانش شان.
ثانیا”: بصورت علمی و تحقیقی برای علما و دانش پژوهان.
پاسخ به شیوه اول
وقتی فاطمه رضی الله عنهافدک وخمس خیبروغیره راازصدیق رضی الله عنه مطالبه کرد، ابوبکرصدیق رضی الله عنه در جواب قول و گفته رسول خداصلی الله علیه وسلم رابرایش بیان کرد که : ماگروه انبیاء برای بازماندگان خود مال به ارث نمی گذاریم مالی که از م اباقی می ماندبرای مسلمانان وقف وصدقه است.اکنون سؤال این است که آیاپس ازآن ابوبکر صدیق رضی الله عنه درجواب فاطمه رضی الله عنهاقول رسول خدا را بیان کرد، علتی برای ناخشنودی فاطمه رضی الله
عنها پیدا می شود؟
اولا”:پس ازشنیدن ح
دیث نبوی ناخشنودشدن خلاف تصریح آیات قرآنی است.زیراخد
اوند می فرماید: ((وماکان لمومن ولا مومن اذا قضی الله ورسوله امرا”ان یکون لهم الخیره من امرهم ومن یعص الله ورسوله فقدضل ضلالا”مبینا”)) [۲]
هیچ مرد و زن مومنی،درکاری که خدا و پیغمبرش داوری کرده باشند اختیاری ازخوددرآن ندارند،هرکس هم ازدستورخدا و پیغمبرش سرپیچی کند،گرفتارگمراهی کاملا”آشکاری می گردد.
ودرآیه دیگری می فرماید:(( فلاوربک لایومنون حتی یحکموک فیماشجربینهم ثم لایجدوافی انفسهم حرجا”)). [۳] امانه! به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن بشمارنمی آیند که تو را دراختلافات ودرگیریهای خودبداوری
نطلبندوسپس ملالی در دل خود از داوری تو نداشته وکاملا” تسلیم (قضاوت تو)باشند.
ثانیا” : خلاف مقضای عقل سلیم است که اولاد انحضرت صلی الله علیه وصلم گفته ی رسول خدا صلی الله علیه و سلم ربشنوند و آنرا نپذیرند و برعکس ازروایت کننده ی آن ناخشنودو بر او خشمگین وعصبانی شوند.
عقل سلیم به چنین چیزی باور ندارد لذاطبق خواسته عقل سلیم وآیات قرآن بر آحاد امت رسول الله صلی الله علیه و سلم لازم و واجب است که گفته رسول خدا صلی الله علیه وصلم را با کمال یقین واطمینان بپذیرد ، زیرا ((ما ینطق عن الهوی، ان هو اِلا وَحیٌ یّوحی)) [۴] رسول خدا آنچه که می گوید ازخواسته های نفس و هوای نیست ،گفته ی اوگفته ی خداست.
از این اصل کسی مستثنی نیست.حضرت فاطمه زهرا رضی الله عنهاهم در این اصل داخل است . لذا وقتی حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنها قول پدرش نبی اکرم صلی الله علیه و سلم اولین خلیفه و جانشین بر حق رسول خداصلی الله علیه وصلم در جواب خواسته مه رضی الله عنها قول پدرش نبی اکرم صلی الله علیه و سلم را بیان نمود،حضرت فاطمه پس از مطلع شدن از حکم درست اظهار مسئله سکوت کرد و هیچگونه اعتراض نکرد و اظهار نا خوشنودی از صدیقروایاتی که
در آن ناخوشنودی و خشمگین شدن فاطمه زهرا رضی الله عنهااز ابوبکر۳صدیق رضی الله عنه ذکر شده است می پردازیم تا شبهه نا خوشنودی فاطمه ازابوبکرصدیق رضی الله عنه که ازکاهش وافزایش درمتن روایات صورت گرفته برطرف شودوتفاوتی که درشیوه ی بیان روایات صورت گرفته برطرف شودوتفاوتی که درشیوه ی بیان روایت کنندگان بکار رفته یا تغییراتی که در بکار گیری در نوشتن این مقاله ازکتاب رحماءبینهم ،ج۱نوشته مولانا محمد نافع یکی از علماو نویسندگان برجسته پاکستان استفاده شده است.
الفاظ واقع شده بسهولت احساس شود. پس از بیان این مقدمه خدمت خوانندگان محترم عرض می شود که اولا” : مولانا محمد نافع– ازعلمای برجسته پاکستان-از کتابها۳ی متداول متون حدیث و تاریخ روایاتی راکه درآن خشمگین و نا خوشنود بودن و ترک سخن فاطمه رضی اللع عنها با ابوبکر صدیق رضی الله عنه ذکر شده است را بطور کامل بررسی نموده است که تقریبا”درشانزده مورد در متون حدیث وتاریخ روایاتی یافته که درآن چنین الفاظی بکار رفته است ودر تمام آن روایات، ابن شهاب زهری ، راوی روایت از عروه و او از عایشه صدیقه رضی الله عنها است،و بجز روایت ابن شهاب زهری از هیچ راوی دیگری روایتی که در آن الفاظ جنجال بر انگیز بکار رفته باشد ، یافت نشده است.
ثانیا” بابررسی و تعمق در روایات مذکور مشخص می شود که پس از نقل قول صدیق-در جواب مطالبه فاطمه زهرارضی الله عنها – که قول رسول خداصلی الله علیه وصلم ((لانورث ما ترکنا صدقه))را ذکر کرد و فرمود: ((انمایاْکل آل محمد من هذا المال)) راوی عبارت ((فهجرته فاطمه فلم تکلمه حتی ماتت))را بنا بر برداشت خود در روایت درج کرده است . وعبارت مذکورقول عایشه صدیقه رضی الله عنهانیست،گوینده ی این عبارت مرداست زیرالفظ((قال))بکاررفته اگر قایل این عبارت عایشه صدیقه رضی الله عنها می بودبایدمطابق قاعده عربی لفظ((قالت))بکار میرفت. لذا اکنون بایددید گوینده این عبارت چه کسی است.ازتحقیق وبررسی به عمل آمده و از آنجایی که فقط ابن شهاب زهری در روایات خود چنین کلماتی را بکار برده است،مسلم و مشخص است که گوینده این عبارت هم ابن شهاب زهری است نه کسی دیگر.
ثالثا” واقعیت چنین است که وقتی فاطمه زهرارضی الله عنهادرمقابل خواسته خود ازجانب حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه پاسخ قانع کننده ای شنید، سکوت اختیار کرد و اعتراض نکرد . حافظ ابن کثیر در تاریخ البدایه می فر ماید: ((قد روینا ان فاطمه رضی الله عنهااحتجت اولا”بالقیاس و بالمعموم فی الآیه الکریمه فاجابها الصدیق بالنقص علی الخصوص بالنفع فی حق النبی وانهاسلمت له ماقال وهذاالمجنون بهارضی الله عنها )) (۱)؛ از روایات مشخص می شود که ابتداء” حضرت فاطمه رضی
الله عنهابرای طلب میراث پدرش نبی اکرم صلی الله علیه وصلم از قیاس و عموم آیه کریمه استدلال جست اماوقتی درپاسخ وی حضرت ابوبکرصدیق رضی الله عنه فرمود : بنا بر قول رسول الله صلی الله علیه و سلم پیامبر از عموم مسئله وراثت مستثنی است . و برای آن حضرت صلی الله علیه و صلم حکم خاصی است . حضرت زهرا رضی الله عنها پذیرفت وقانع شد. و نسبت به حضرت فاطمه رضی الله عنها گمان هم همین است . ۳
اما ابن شهاب زهری- که از عروه و وی از عایشه صدیقه رضی الله عنها- این روایت را نقل کرده
است ،بنا بر برداشت و گمان خودش سکوت حضرت فاطمه رضی الله عنها را برناخشنودی و خشمگین شدنش حمل نموده و چنین الفاظی بکار برده است . در صورتیکه سکوت همیشه نشانه ی ناراحتی و رنجش نیست بلکه برعکس آن– همانگونه که در میان عوام الناس مشهور است-م
ی توان آنرا علامت رضایت و خوشنودی تلقی کرد.خلاصه سخن اینکه کلمات جنجال برانگیزی که در این روایت بکار رفته در اصطلاح علمای حدیث((ظن راوی))-برداشت راوی- است،و گوینده این کلمات عایشه صدیقه رضی الله عنها نیست.لذا در تمام جاهایی که کلمات((غضبت،وجدت،هجرت وغیره))بکار رفته گوینده آن ابن شهاب زهری است نه ام المؤمنین حضرت عایشه صدیقه .نا گفته نماند که شاگردان ابن شهاب زهری در چندین مورد از شانزده موردی که در روایت
چنین کلماتی بکار رفته ، لفظ((قال))را حذف کرده اند. کلمات جنجال برانگیز هم اغلب بعد از لفظ((قال)) به کار رفته است.که در پاسخ شیوه دوم آن موارد بیان خواهد شد ،و در اینجانیازی به ذکر آن اساس نمی شود.خلاصه اینکه حضرت فاطمه ی زهرا بعد از شنیدن جواب ابوبکر صدیق رضی الله عنه هرگز خشمگین و ناراحت نشد و با شنیدن پاسخ حضرت ابوبکررضی الله عنه قانع شدوسکوت اختیارکرد .درروایاتی که الفاظ موردبحث بکار رفته،برداشت ابن شهاب زهری است که درآن روایات درج شده.البته بر این مدعاشواهد و قراین متعددی موجود است که به ذکر
بعضی از آنها می پردازیم امام احمد درمسند خود در بحث مسندات فاطمه رضی الله عنها روایت کرده((;حدثنی جعفر بن عمرو بن امیت قال: دخلت فاطمه علی ابی بکر،فقالت : اخبرنی رسول الله صلی الله علیه وصلم انی اول اهله لحوقا”به;))(۱)حضرت فاطمه رضی الله عنها به نزد حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه آمد وگفت:رسول خدا صلی الله علیه وصلم به من گفت از اهل بیتش من اولین کسی خواهم بود که بعد از رحلت اش به او خواهم پیوست.از این روایت چنین بر می آیدکه :
اولا: در میان آن بزگواران دشمنی و رنجشی وجود نداشت،و گرنه چگونه به نزد یکدیگر می رفتند.
۱-تاریخ البدایه و النهایه،ج۵،ص۲۸۹ ۱- مستد امام احمد،ج۶،ص۲۸۳،احادیث فاطمه
ثانیا” :حضرت فاطمه با حضرت ابوبکر صدیق صحبت معمولی نداشت،بلکه حدیث وگفته رسول خدا صلی الله علیه و سلم را که مایه خیر و برکت است برای وی بیان کرد و این خود دال بر آن است که آنان خیر خواهی یکدیگر را می خواستند. ثالثا : رسول خداصلی الله علیه وصلم به حضرت فاطمه رضی الله عنهارازو سری از اسرارش را بیان کرد و حضرت فاطمه رضی الله عنها بعد از رحلت پیامبر آن سر را برای ابوبکر رضی الله عنه بیان نمود . معمولا” دوست از شنیدن سر دوست شادمان میشود ، حضرت فاطمه رضی الله عنها سر محبوب- رسول خدا- را برای محب- ابوبکر صدیق- بیان کرد تا او را خوشحال سازد.
رابعا” : از این روایت سخن گفتن فاطمه با ابوبکر ثابت شد،لذا((فلم تکلمه حتی توفیت))ظن راوی است و با واقعیت اصلا” تطبیق نمی کند و بر خلاف واقیت است. پاسخ به شیوه دوم بعضیها بنابر روایت صحیح بخاری که در آن کلمات ((غضبت فاطمه فهجرته فلم تکلمه حتی ماتت;))بکار رفته ادعامی کنند که درمیان فاطمه وحضرت ابوبکررابطه حسنه وجود نداشته،برعکس در میان آنان رنجش وناخشنودی حکم فرما بوده است ودرموردتضییع حق فاطمه ازطرف خلیفه اول راهمین روایت استدلال می کنند.لذابرای روشن شدن حقیقت امررابه بررسی وتحقیق علمی این روایت خواهیم پرداخت.
اولا” :کلماتی چون ((غضبت وهجرت ولم تتکلمه وغیره))جزءاصلی روایت مذکورنیست بلکه((ظن راوی)) محسوب میشود.
نوشته وتحقیق بعضی از دانشمندان و محدثان مؤید این نظریه است . مولانا رشید احمد گنگوهی رحمه الله ازدانشمندان و محدثان بزرگ شبه قاره هنددر((لامع الداری علی جامع البخاری)) می فرماید: ((قوله: فغضبت فاطمه;هذا ظن من الراوی حیث استنبط من عدم تکلمها ایاه اها غضب علیه))(۲)؛ فرمود: ((فغضبت فاطمه;)) برداشت راوی است که از عدم صحبت فاطمه با ابوبکرصدیق استنباط کرده است.
عارف بالله و مجدد وقت حضرت مولانا اشرفعلی تهانوی رحمه الله در ((فتاوی امدادیه))در توجیه روایت موردبحث نوشته: (در مسئله مطالبه ارث) حمل کرده اند و اگر بپذیریم که عدم تکلم برمعنی متبادر حمل شود ،بازهم دلیل براین نمی شود که این هجران بر اثرکدورت وملامت خاطر بوده واگردر روایتی تصریح هم شده باشد،ممکن است ((ظن راوی))باشد.(۱)
ثانیا” :ممکن است در ذهن خوانندگان گرامی این سؤال خطور کند که آیاممکن است د ر((صحیحین))ظن راوی بکار رفته باشد؟درپاسخ به این پرسش علمای حدیث گفته اند:درصحیحین درکنار روایات صحیح در بعضی موارد ظن راوی نیز دیده می شود.علامه سیدانورشاه کشمیری رحمه الله درفیض الباری علی صحیح البخاری میفرماید: ((وایّ اعتماد به- بالتاریخ- اذا لم یخلص الصحیحان عن الاوهام حتی صنفوافیهاکتبا” عدیده فاْین التاریخ الذی یُدَوَّنُ بافواه الناس وظنون المؤخرین لاسند لهاولا مدد;))(۲)؛ایشان می فرمایند:وقتی صحیحین-بخاری ومسلم-از اوهام
راوی خالی نیستند وعلمادرباره اوهام راوی در صحیحین کتابها نوشته اند ، پس چه اعتمادی به کتابهای تاریخ است که اززبان مردم و گمانهای مؤرخین وبدون سندنوشته شده اند.لذا وقتی درروایت صحیح امکان ظن راوی وجوداست وبویژه در روایت مورد بحث علمای بزرگ حدیث هم نوشته اندکه در آن ظن بکار رفته ، بسهولت می توان گفت:در این روایت کلماتی که دال بر رنجش
وخشمگین بودن فاطمه زهرا است ،ظن راوی است و از اصل روایت که گوینده آن حضرت عایشه رضی الله عنها است خارج می باشد. اکنون سؤال این است که آن راوی که ظن و برداشت خودرا در روایت مورد نظربکار برده کیست؟قبلا” گفتیم بابررسیهایی که انجام گرفته وتحقیقاتی که شده منبع وگوینده ی کلماتِ مدرج در روایت،ابن شهاب زهری است. چون کلماتی از قبیل ((غضبت ولم تتکلمه وغیره))فقط درمرویات ابن شها زهری دیده می شود،وغیرازابن شهاب زهری تمام راویانی که روایات ((مطالبه فدک وخمس وتوریث))را روایت کرده اند،چنینکلماتی در مرویات خودبکار نبرده اند
.
به کاربردن کلمه مدرج به این دلیل است که در بعضی موارددر روایت مورد بحث کلمه((قال))بکار رفته و بعد از آن کلمات ((غضنت ولم تتکلم وغیره;))درج شده که این خود دلیل برآن است که کلمات موردنظرمقوله ی حضرت عایشه رضی الله عنهانیست وگوینده ی آن کلمات فاعل((قال))-که مرداست-می باشد.زیرااگرفاعل((قال))عایشه صدیقه بود،طبق قاعده ی زبان عربی فعل بایدبصورت مؤنث یعنی((قالت))بکار رفت.مولانامحمدنافع تمام روایات مطالبه فدک وغیره راکه درکتابهای ۲)لامع الدراری علی جامع البخاری،ج۲،ص۵۰،کتاب الجهاد،باب الخمس طبع سهارنپوریوپی ۱)فتاوی امدادیه،ج۲،کتاب المناظره،ص۱۳۲،طبع قدیم مجتبایی دهلی با تغییراتی در کلمات از جهت ویرایش ۲)فیض الباری،ج۴،باب مبعث النبی صلی الله علیه و سلم اهل سنت روایت
شده،درکتاب((رحماءبینهم))جلد اول بطورفهرست وار ذکرکرده وتحقیقات خود رابرآن روایات بیان کرده که ذیلا” خدمت خوانندگان محترم عرضه می شود.
مرویات مورد بحث کلا” در۳۶جاذکرشده که خلاصه آن چنین است:
۱-المصنف لهبدالرزاق;;;;;;;;;;;;;;;.۱مورد
۲-صحیح البخاری;;;;;;;;;;;;;;;;;.۵مورد
۳-مسلم;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;..۲مورد
۴-مسند امام احمد;;;;;;;;;;;;;;;;;.۵مورد
۶-مسند ابی عوانه اسفراینی;;;;;;;;;;;;۳مورد
۷-ترمذی;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;..۲مورد
۸-ابوداود;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;.۴مورد
۹-نسائی;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;.۱مورد
۱۰-المتقی لابن جارود;;;;;;;;;;;;;;..۱مورد
۱۱-شرح المعانی الآثارللطحاوی;;;;;;;;;..۱مورد
۱۲-مشکل الآثار للطحاوی;;;;;;;;;;;;.۱مورد
۱۳-السنن الکبری للبیهقی;;;;;;;;;;;;.۶مورد
۱۴-تاریخ الامم والملوک لابن جابر طبری;;;..۱مورد
۱۵-فتوح البلدان لبلاذری;;;;;;;;;;;;;۱مورد
این روایات در بعضی مواردبطورمفصل ودر بعضی مواردبطر مجمل ذکر شده است. از تحقیق و بررسی چنین بر می آید که در یازده مورد در سندروایت ابن شهاب زهری نیست و اصل روایت هم ازحضرت عایشه صدیقه رضی الله عنهانقل نشده ، بلکه ازافراددیگرمانندابوهریره،ابوالطفیل عامر ابن واثله،ام هانی وغیره نقل شده، و در هیچ جایی از این یازده موردکلمه ای که دال برک
دورت و رنجش در میان آن دو بزرگوار باشد،بکار نرفته است.ودربیست وپنج مورددیگر که درسندآنهاابن شهاب زهری است روایات به گونه های مختلفی روایت شده؛درنه مورد باوجودآن که ابن شهاب زهری درسند روایت است، روایت طوری نقل شده که کلمات مورد بحث در آن دیده نمی شود . و در موارددیگرکه ابن شهاب زهری در سند موجود است و کلمات جنجال برانگیزهم درآن بکاررفته،دربعضی موارد،کلمات موردبحث بعداز((قال))دیده میشودوچنانکه گفتیم مقوله ی حضرت عایشه صدیقه رضی الله عنها نیست وگوینده ی آن فاعل((قال)) است واین ((قال))را معمر بن راشدیاکسی دیگر از شاگردان ابن شهاب زهری در روایت اضافه کرده وگوینده ی این کلم
البته بعضی ازشاگردان ابن شهاب درمواردمتعددی لفظ((قال))راحذف کرده اند.اکنون بعضی ازروایاتی که در آن لفظ((قال)) بکار رفته خدمت خوانندگان گرامی بیان می شود: (۱)عبدالرزاق در((المصنف))روایت راچنین نقل کرده است: ((اخبرناعبدالرزاق بن معمر عن الزهری عن عروه عن عایشه ان فاطمه والعباس اْتیاابابکر یلتمسان میراثهمامن رسول الله صلی اللع علیه وصلم و هما حینئذیطلبان ارضه من فدک وسهمه من خیبر فقال لهما ابوبکر : سمعت رسول الله صلی الله علیه وصلم یقول : (( لا نورث ما ترکنا صدقه انمایاْکل آل محمد صلی الله علیه وصلم من هذا الما
ل وانی والله لا ادعا مرا” رایت رسول الله صلی الله علیه وصلم یصنعه الا صنعته(( قال )) فهجرته فاطمه فلم تکلم فی ذلک حتی ماتت فدفنها علی لیلا” ولم یؤذن بها ابابکررضی الله عنها))(۱)
(۲)در((مسند ابی عوانه))جلد چهارم صفحه ۱۴۵و۱۴۶در باب اخبار الداله علی الباحه ان یعم
ل فی اموال من لم یوجف علیه الخیل،چاپ مؤسسه دایره المعارف حیدرآباددکن،بعینه همین روایت باتفاوتی جزیی در اول سندودر اخر متن نقل شده است (۳)علامه ابوبکراحمد بن الحسین البیهقی در جلد ششم ((السنن الکبری)) از عبدالله بن یحیی بن عبدالجبارو اواز اسماعیل بن محمدالصغارواوازاحمدبن منصوروازعبدالرزاق بعینه همین روایت رانقل کرده،البته دراخرمتن این روایت بعد ازلفظ((قال)) ((فغضبت فاطمه رضی الله عنهافهجرته فلم تکلم حتی ماتت فدفنهاعلی لیلا” ولم یؤذن بهاابابکر;))بکار رفته است(۲)
(۴)امام بخاری در جلد دوم و در کتاب الفرایض روایت راچنین نقل کرده: ((حدثنی عبدالله بن محمدقال حدثنا هشام قال
۱-المصنف لعبدالرزاق،ج۵،حدیث شماره۹۷۷۴،ص۴۷۲-۴۷۳،طبع بیروت
۲-السنن الکبری بیهقی،ج۶،ص۳۰۰،کتاب قسم الفی ء والغنیمه
اخبرنامعمر عن الزهری ۰۰۰)) و در آخر متن میگوید (۰۰۰قال فهجرته فاطمه فلم تکلمه حتی ماتت.))(۳)
(۵)امام مسلم درجلددوم باب حکم الفییء ازابن شهاب زهری ازعروه ازعایشه صدیقه رضی الله عنها این روایت نقل نموده ودر پایان روایت این عبارت را بکار برده: ((;قال فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت;)).(۴)
(۶)محمد بن جریر طبری در تاریخ الامم و الملوک ازابوصالح الضراری وازعبدالرزاق بعینه روایت مزکوررانقل نموده ودر اخرروایت می گوید: ((;قال فهجرته فاطمه فلم تکلمه فی ذلک حتی ماتت فدفنها علی لیلا” ولم یؤذن ابابکر;)).(۵)
حافظ عمادالدین ابن کثیر در جلد پنجم البدایه و النهایه درباب بیان انه علیه السلام قال :((لانورث))همین روایت رااز امام بخاری نقل کرده ، و در آن عبارت : (( قال فهجرته فاطمه فلم تکلمه حتی ماتت)) درج شده است . ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه از علمای شیعه در بحث مطالبه ی فدک فصل اول از ابوبکر جوهری با سند چنین روایت کرده : ((قال ابوبکر الجوهری))اخبرنا ابوزیدقال عدتنااسحاق بن ادریس قال حدثنامحمدبن احمدعن معمرعن الزهری عن عروه عن عایشه;))
متن روایت راکما فی السابق روایت نموده ،در اخر روایت چنین نقل کرده است: ((قال فهجرته فاطمه فلم تکلمه حتی ماتت)). خواننده محترم مشاهده می کنندکه در این روایات الفاظ جنجال برانگیز بعد از لفظ ((قال)) بکار رفته است و فاعل((قال)) حضرت عایشه رضی الله عنها نیست و از بررسی به عمل آمده مشخص شده که فاعل آن مرداست وآن ابن شهاب زهری می باشدکه بر مبنای برداشت خوداز سکوت فاطمه رضی الله عنها چنین کلماتی بکار برده است.
شیوه عمل ابن شهاب زهری در روایات
در کتابهای تراجم واسماء رجال علما ابوبکر محمد بن مسلم بن عبدالله بن شهاب زهری را مورد اعتماد وثقه دانسته اند،او از دانشمندان و محدثین بزرگ محسوب می شود.با وجود این درباره طرز عملش در روایات نوشته اندکه اوبعضی اوقات روایات را از طرف خود تفسیر می کرد و در ضمن گاهی علامت تفسیر راحذف می کرد ، در چنین صورتی اصل روایت با تفسیرش مخلوط میشود مشخص نمی شدکه اصل روایت کدام است وتفسیرش کدام.علامه سخاوی این شیوه عمل ابن شهاب زهری رادر((فتح المغیث))شرح الفیه الحدیث العراقی دربحث مدرج(۱)ذکرکرده است.حافظ ابن حجرعسقلانی در((النکت))می فرماید :(کذاکان الزی یفسرالاحادیث کثیرا”وربّمااسقط أذاه
التفسیرفکان بعض اقرانه دائما” یقول له : اِفصِل کلامک من کلام النبی صلی الله علیه و سلم الی غیرذلک من الحکایات.))(۲)
اکنون برای توضیح بیشترچندروایت برای خوانندگان محترم ذکرخواهیم کرد،تاشیوه ى عمل ابن شهاب دربعضی روایات بیشتر روشن و آشکارگردد. و مشخص شودکه بعضی از معاصرین زهری
او رادراین زمینه نصیحت میکردند.امام بخاری در((تاریخ کبیر)) جلددوم به حواله امام مالک قول ربیعه بن ابی عبدالرحمان رادرباره زهری اورادراین زمینه نصیحت می کردند.
امام بخاری در((تاریخ کبیر))جلد دوم به حواله امام مالک قول ربیعه بن عبدالرحمن رادرباره زهری چنین نقل کرده است: ((قال عبدالعزیزبن عبدالله حدثنا مالک کان ربیعه یقول الله بن شهاب ان حالتی لیس تشبه حالک انا اقول براْیٍ من شاه اخذوانت عن النبی صلی الله علیه وصلم فتحفظ.))(۳) خطیب بغدادی درکتاب((الفقیه والمتفقه))دوروایت راکاملاًباسندذکرکرده است که باملاحظه آن دوروایت برای خوانندگان گرامی شیوه ی کارزهری دربعضی روایات کاملاًآشکارخواهدشد. روایت اول:((اخبرناعثمان بن محمد بن یوسف العلاف انبانا محمد بن عبدالله الشافعی حدثنا اللیث قال : قال ربیعه لابن شهاب یا ابابکر اذا حدثت الناس برایک فاخبرهم بانه رایک واذاحدثت الناس بشیء من السنه فاخبرهم أنه سنه لا یظنون انه رأیک.))(۴) روایت دوم:اخبرنامحمدبن الحسن بن الفضل القطان اخبرناعبدالله بن جعفر ابن درستویه حدثنایعقوب بن سفیان ثنامحمدبن ابی ذکریاانباناابن وهب قال:حدثنی مالک قال:قال ربیعه لابن شهاب:اذااخبرت الناس بشیءمن رایک فاخبرهم انه رأیک)).(۵) ازگفتگوی ربیعه وابن شهاب در این دو روایت،طرز عمل ابن شهاب برای خوانندگان محترم آشکار شده هیچ ابهامی برای آنان باقی نمی ماند.شمس الدین ذهبی هم در((تاریخ الاسلام))و((طبقات المشاهیروالاعلام))گفتگوی ربیعه وابن شهاب را ذکر کرده است،که خدمت خوانندگان محترم بیان می شود((۰۰۰قال الاویسی: قال مالک کان ربیعه یقول للزهری ان حالی لیست تشبه حالک قال:وکیف؟قال:أنااقول برأی من شاءأخذه ومن شاءترک،وانت تُحَدِّث عن النبی صلی الله علیه وسلم فیحفظ.))(۶) ۳-الصحیح البخاری،ج۲،کتاب الفریض باب قول النبی صلی الله علیه وصلم لانورث ماترکناصدقه،ص۹۹۶،طبع مجتبائی ۴-صحیح مسلم،ج۲،باب حکم الفیء،ص۹۲-۹۱،طبع نورمحمدی دهلی ۵-تاریخ الامم والموک،جلدسوم،ص۲۰۱-۲۰۲،تحت حدیث السقیفه،السنه الحادی عشره ۱-حدیثی که درآن را وی ازطر خودعباراتی رااضافی کرده باشد.
۲-النکت علی کتاب ابن صلاح والفیه العراقی لابن حجر عسقلانی تحت النوع العشرون-همچنین فتح المغیث للسخاوری،ص۱۰۳،بحث مدرج،مطبوعهانوار محمدی لکهنو-طبع قدیم
۳-تاریخ کبیر،ج۲،قسماول،ص۲۶۲
۴-کتاب الفقیه والمیفقه بابذکراخلاق الفقیه وادبه،ص۱۴۸،طبع مکه مکرمه ۵-مرجع سابق
۶-تاریخ الاسلام للذهبی،ج۵،ص۲۴۸،طبع مصر خلاصه این که ابن شهاب زهری گاهی رأی خودراازقول رسول خداصلی الله علیه وسلم تفکیک نمی کردومردم رأی او را از قول پیامبرصلی الله علیه وسلم تشخیص نمی دادند . بهمین علت معاصرین ابن شهاب مانند ربیعه بن ابی عبدالرحمن او را نصیحت می کردند تا راْی خود را از روایت پیامبر صلی الله علیه وسلم برای مردم تفکیک کند،تا مردم قول او را باقول پیامبر صلی الله علیه وسلم مخلوط نکنند.مولانامحمد نافع در ((رحماء بینهم))جلداول می فرماید:که ادراج درروایت ابن شهاب زهری بی شماراست وعلمای زیادی مان
ند : دار قطنی،طحاوی،ابن عبدالبر،بیهقی ، ابوبکر الحازمی ،امام نووی،جمال الدین الزیلعی،ابن کثیر،ابن حجرعسقلانی،جلال الدین سیوطی،ملا علی قاری،وغیره صراحتا” ادراجات او را ذکر کرده اند . با این تفاصیل اگر در روایت مطالبه فدک هم الفاظ جنجال برانگیزراکه بعدازلفظ ((قال)) به کاررفته اندازمدرجات و برداشت-ظن-ابن شهاب زهری قراربدهیم موافق قیاس وعین واقعیت خواهدبود.البته نمی توان فقط ناخشنودی ورنجش ظاهری بزرگان واولیاءالله را نسبت به یکدیگرسبب تنقیدویاخشم الهی نسبت به بعضی ازانهاقرارداد.زیراگاهی بنابرسرشت و طبیعت بشری وبنابر اختلاف شیوه و سلیقه وبرداشتهای متفاوت درمیان دوستان صمیمی عزیزهم سوءتفاهمهایی پیش می آیدکه سبب رنجش وناراحتی می شود. امابا رفع آن سوءتفاهم آثار کدورت ورنجش هم از بین می رودودر میان آنان همان صمیمیت ودوستی قبلی برقرار می شود، در کتابهای فریقین روایات متعددی نقل شده که در موارد مختلف در میان حضرت علی رضی الله عنه و فاطمه رضی الله عنها ناراحتیهایی بوجود آمد اما توسط رسول خدا صلی الله علیه وسلم آن رنجش وکدورت از بین رفته و همان صمیمیت قبلی بین آن بزرگان برقرار شده است. علما و دانشمندان شیعه ازقبیل ملاباقر مجلسی در حق الیقین و بحار الانوار وجلاءالعیون،علامه طبرسی دراحتجاج،شیخ طوسی در امالی و شیخ صدوق درعلل الشرائع،مطالبه میراث از جانب فاطمه رضی الله عنها و خشمگین شدن او برحضرت علی رضی الله عنه را وقصه کنیزی را که حضرت جعفر بن ابی طالب به برادرش حضرت علی هدیه کرد و سرانجام موجب رنجش حضرت فاطمه شدوهمچنین قصدازدواج حضرت علی بادختر ابی جهل راکه باعث رنجش زهراورسول اکرم صلی الله علیه وسلم شد،نقل کرده اند. در اینجا به نقل یکی دو روایت اکتفا می کنیم.
ملا باقر مجلسی قصه کنیزک رادر ((جلاءالعیون ))چنین نقل کرده است: ((..درکتاب علل الشرایع و بشایر المصطفی و مناقب به سند های معتبر از ابوذرو ابن عباس روایت کرده اند:چون جعفر طیار در حبشه بود،برای او کنیزی به هدیه فرستادندو قیمت او چها هزار درهم بودچون جعفربه مدینه آمد آن کنیزک رابرای برادر خود علی علیه السلام به هدیه فرستادو آن کنیزک خدمت آن حضرت را می کردروزی حضرت فاطمه به خانه در آمددید سر علی علیه السلام دردامن آن کنیزک است چون آن حالت را ملاحظه نمودمتغیر گردید;فرمودمی خواهم مرا رخست دهی که به خانه پدرم روم حضرت امیر فرمود:رخست دادم پس فاطمه چادر بر سر کرد و برقع افکندو متوجه خانه پدر بزرگوار خود گردید;)).(۱)
شیخ صدوق نیزدر((علل الشرایع))درباب یکصدو چهل ونه روایتی نقل کرده که شخصی به حضرت فاطمه رضی الله عنهاگفت: علی قصدازدواج بادختر ابوجهل را دارد ، حضر ت فاطمه ناراحت و غمگین به خانه پدرش رسول الله صلی الله علیه وسلم رفت، چون پیامبر از ماجرا اطلاع یافت و حضرت فاطمه رضی الله عنهارا بی قرار یافت به مسجد رفت و به عبادت مشغول شد و دعا کرد تاخداوند کدورت و رنجش آنان را بر طرف سازد،بعد از آن همراه حضرت فاطمه و فرزندانش به نزد حضرت علی رفت ، او خواب بود آن حضرت پاهایش را برپاهای علی گذاشت و فرمود:برخیز ای ابو تراب. آنان را که در آرامش بسر می بردند بی قرار نمودی بروابوبکروعمروطلحه رافراخوان،حضرت علی آنان را فراخواند،سپس به علی خطاب نموده فرمود:ای علی مگر نمی دانی که فاطمه پاره تن من است.آیا آنچه فاطمه می گوید درست است؟حضرت علی فرمود:یا رسو خدا من چنین اراده ای نداشتم.
به هر صورت خواننده گان محترم روایاتی که بر ناخشنودی حضرت فاطمه از حضرت علی دلالت می کردملاحظه نمودند.
امااین ناخشنودی ورنجش هرگزموجب انتقادازحضرت علی رضی الله عنه نشده ونخواهدشدزیرا طبیعی است که گاهی در میان بزرگان براثرسوءتفاهم چنین مواردی پیش می آید،لکن ممکن آن است که رنجش وکدورت برطرف شود و ازمیان این بزرگواران کدورت بر طرف شده است. لذا اگر ما فرض کنیم که به علت اختلاف راْی در دل فاطمه از جانب حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه هم رنجش و کدورتی بوجود آمده است ، روایات متعددی درکتابهای فریقین موجود است که بوضوح بر رفع کدورت ورنجش ازمیان آن بزرگواران دلالت می کند.اکنون چندروایت که درآن رضایت حضرت فاطمه رضی الله عنهااز حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه صراحتا” ذکر شده،خدمت خوانندگان محترم بیان می شود.روایت اول از ((طبقات ابن سعد)) : ((; اخبرنا عبدالله بن نمیرحدثنا اسماعیل عن عامر قال:جاءابوبکرالی فاطمه حین مرضت فاستاْذن،فقال علی:هذاابوبکر علی الباب یستاْذن
۱-جلاءالعیون از تاْلیفات ملا محمد باقر مجلسی،ص:۱۳۱
فان شئت ان تاْذن له قالت وذلک احب الیک،قال:بعم.فدخل علیها و اعتذر الیها و کلّمها فرضیت عنه..))(۱)؛ عامر می گوید وقتی حضرت فاطمه مریض شد،حضرت ابوبکر به نزد او رفت و اجازه ورود خواست.حضرت علی به حضرت فاطمه گفت:((ابوبکر اجازه ورود می خواهد،)) حضرت فاطمه فرمود: ((ورودش را می پسندی؟))حضرت علی فرمود : ((بله،)) حضرت ابوبکر نزد فاطمه وارد شد و از او دلجویی نمود و حضرت فاطمه از او خشنود شد.
روایت دوم از(( سنن بیهقی)): ((;حدثنا ابو حمزه عن اسماعیل بن ابی خالد عن الشعبی قال: لما مرضت فاطمه اْتاها ابوبکر الصدیق فاستاْذن علیها فقال علی:یا فاطمه هذا ابوبکریستاْذن علیک فقالت: اْتحب ان آذن له؟قال:نعم،فاْذنت له فدخل علیها یترضاها و قال:والله ما ترکت الدار و المال و الاْهل و العشیره الا ابتغاء مرضاه الله و مرضاه رسوله و مرضاتکم اهل البیت ثم ترضّاها حتی
رضیت))؛(۲)هنگامی که فاطمه مریض شد ابوبکر صدیق به نزد او رفت و اجازه رودخواست،حضرت علی رضی الله عنه به حضرت فاطمه گفت:ابوبکر است،اجازه ورود می خواهد.حضرت فاطمه فرمود:اگر دوست داری،به او اجازه بده، پس به او اجازه ورود داده شد.حضرت ابوبکرواردشدوبرای جلب رضایت فرمود:به خداقسم به خاطرجلب خشنودی خداو رسولش و شمااهل بیت،دیارومال واهل وخویشاوندان راترک کردم وازفاطمه طلب رضایت نمودواوهم خشنودشد.روایت سوم ازعلا
مه اوزاعی:((۰۰۰وعن الاوزاعی قال:فخرج ابوبکرحتی قام علی بابهافی یوم حارثم قال:لاابرح مکانی حتی ترضی عنی بنت رسول الله صلی الله علیه وسلم فدخل علیها علی فاقص علیها لترضی فرضیت )).(۳)
روایت چهارم از کتابهای برادران اهل تشیع که در آن نیزرضایت و خشنودی حضرت فاطمه از حضرت صدیق صراحتا” ذکر شده است.ابن میثم بحرانی در شرح نهج البلاغه گفتگوی حضرت ابوبکر صدیق و حضرت فاطمه رضی الله عنها راچنین نقل کرده است: ((قال:ان لک مالا بیک،کان رسول الله صلی الله علیه وسلم یاْخذ من فدک قوتکم و یقسم الباقی و یحمل منه فی سبیل الله و لک علی الله ان اصنع بها کما کان یصنع فرضیت به ذلک و اخذت العهد علیه به;)).(۴)
از روایت مذکور چنین بر می آید که اگر بالفرض و بنا بر طبیعت بشری دردل حضرت فاطمه رضی الله عنها نسبت به حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه رنجش وکدورتی بوجود آمده باشد همان طور که از حضرت علی رضی الله عنه رنجیدند، در نهایت آن رنجش و کدورت رفع شده است و حضرت فاطمه رضی الله عنها درحالی ازاین دنیارحلت نموده است که کاملا” ازحضرت صدیق رضی الله عنه خشنودوراضی بوده است.
((الهم ربنا اغفر لناولاخواننا الذین سبقونا بالایمان ولا تجعل فی قلوبناغلاًللذین آمنواربناانک رءوف رحیم)).
۱-طبقات ابن سعد ،ج۸،ص۳۷،طبع جدید بیروت-و سیره حلبیه،ج۳،ص۳۶۱
۲-السنن للبیهقی مع الجوهر النقی،ج۶،ص۳۰۱،مطبوعه حیدر آباددکن،والاعتقاد علی مذهب السلف للبیهقی،ص۱۸۱،طبع مصر
۳-ریاض النضره و مناقب العشره المبشره،ج۱،ص۱۵۶-۱۵۷
۴-شرح نهج البلاغه لابن میثم بحرانی،طبع ق
دیم ،ج:۳۵،ص:۵۴۳و طبع جدید تهران ج:۵،ص:۱۰۴
خ
عصمت ائمه و غلو در مورد آن
اهل سنت به خوبی به فضیلت و اهتمام اهل بیت (علیهم السلام) در دین واقفند. اما معتقدند این مقام مانع از انجاماشتباهات و لغزشهای احتمالی که طبیعت بشر مقتضی آن است، نخواهد بود. حتی پیامبران از اشتباه مصون نبودهاند.پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم فرموده است: (کل ابن آدم خطاء وخیر الخطائین التوابون) همه فرزندان آدم خطا کاراند و بهترینخطا کنندگان توبه کنندگانند. چه بسا پیامبرانی که پروردگارشان آنان را سرزنش نموده و برخی از مواضعشان را تصحیحکرده
است.
چنانکه طرف خطاب خداوند در سوره عبس آیات ۱ تا ۱۱ پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وسلم) است, که می فرماید: )عَبَسَ وَتَوَلَّى # أَن جَاءهُ الْأَعْمَى # وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى( “رو ترش کرد و اعراض نمود بسبب آنکه بیامد پیش او نابینا, چه چیز خبردار کرد شما را شاید وی پاک می شد (از گناهان بسبب پند شما)”.
و یا در آیه ۴۳ سوره توبه خداوند خطاب به پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم فرموده است: «عَفَ
ا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ» عفو کندخدا ترا چرا اجازه دادی به آنها.
همچنین در آیه ۳۷ سوره احزاب خداوند در مورد پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم میفرماید: «وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ» و پنهان میکردی در ضمیر خود آنچه خدا آشکار کننده آنست و از مردممیترسیدی و خداوند سزاوارتز است به آن که از او بترسی.
همچنین قرآن درباره حضرت عیسی علیه السلام چنین فرموده است: «وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» و یاد کن ذالنون را چون خشمگین برفت،پس گمان کرد که بر وی سخت نگیریم، پس ندا کرد تاریکیها (در شکم ماهی) که هیچ معبودی به حق نیست جز تو،پاکی توراست، بی شک من از ستمکاران بودم. (سوره انبیاء آیه ۸۷)
و یا در سوره هود آیه ۷ از قول نوح علیه السلام چنین میخوانیم: «قَالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْأَلَکَ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَإِلاَّ تَغْفِرْ لِی وَتَرْحَمْنِی أَکُن مِّنَ الْخَاسِرِینَ» گفت: پروردگارا بی شک به تو پناه میبرم از اینکه بپرسم از تو آنچه را که مرا بدانآگاهی نیست و اگر نیامرزی و رحمت نکنی مرا از زیانکاران خواهم بود.
و نیز قرآن از قول حضرت ابراهیم علیه السلام میفرماید: «وَالَّذِی أَطْمَعُ أَن یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ» و آنکه توقعدارم که بیامرزد گناهانم را در روز قیامت (سوره شعراء آیه ۸۲)
وقتیکه پیامبران خدا چنین هستند آیا اعتقاد به عصمت ائمه طعن و توهین به ایشان و طبیعت بشری آنها نیست؟خداوند سبب آفرینش بندگانش را در یکی از آیات قرآن چنین میفرماید: «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» تا شما رابیازماید که عمل کدامتان نیک و شایستهتر است. (سوره ملک آیه ۷۲)
بنابراین هیچ مخلوقی خارج از محدوده این آزمایش الهی نیست. خداوند عصمت را فقط از صفات و خصوصیاتفرشتگان قرار داده و هیچ یک از افراد بشر را در این صفت به فرشتگان نیفزوده است.
خداوند میفرماید: «لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ» فرشتگان را از دستورات خداوند سرپیچینیست و به آنچه دستور داده میشوند عمل میکنند. (سوره تحریم آیه ۴).
متعه یا ازدواج موقت
اهل سنت آنچه را که شیعه میگویند مبنی بر اینکه روایاتی در کتب حدیث اهل سنت هست که نشانگر این نکته استکه ازدواج موقت ابتدا و برای چند روزی جائزه بوده را میپذیرند اما اختلاف در اینجاست که اهل سنت میگویندروایات دیگری در همین کتب حدیث شیعه و سنی آمده است مبنی بر اینکه ازدواج موقت که چند روزی در صدراسلام حلال و جائز بود ولی بعداً خداود در تحریم آن آیهای نازل فرمود و یاگوشت الاغ که ابتدا جائز بود ولی رسول خداصلی الله علیه وسلم برای همیشه آن را تحریم کرد.
لذا این سه مورد یعنی متعه، شراب و گوشت الاغ برای همیشه تحریم و ممنوع شدهاند. کما اینکه موارد دیگری نیزهستند که برای همیشه منسوخ در کتاب خدا ثابت و معروف است، هم از اهل سنت و هم از اهل تشیع کسانی هستندکه معتقدند گاهی سنت پیامبر قرآن را نسخ
میکند. کما اینکه در نهج البلاغه ص۲۶ به این مورد اشاره شده است.همچنین عدم مخالفت علی رضی الله عنه با نظریه فقهی عمر رضی الله عنه مبنی بر حرام بودن قطعی و دائمی ازدواج موقتنشاندهنده توافق اصحاب در حرمت قطعی این امر است. چرا که شأن علی رضی الله عنه بالاتر از این بوده که به باطل اعترافکند و حق را بپوشاند آنهم در حالیکه خداوند از اهل علم وعده گرفته که حق را بیان کرده و آن را کتمان نکنند. پیامبرصلی الله علیه وسلم هم میفرما
یند: هر کس حق را پوشیده نگهداشت، روز قیامت دهانش با آتش بسته میشود. علاوه بر این متعه یاصیغهای که اهل تشیع جائز میدانند و به آن سفارش میکنند با ازدواج موقتی که در صدر اسلام و برای مدت محدودیجائز بوده است تفاوتهای اساسی و ریشهای دارد.
نخست اینکه: شیعیان ازدواج موقت را اصلی از اصول دین میدانند. ابن بابویه قمی در کتاب من لا یحضره الفقیه ج۶ص۳۶۶ میگوید: جعفر صادق گفت: صیغه از دین من و پدران من است، هر کس به آن عمل کند به دین ما عمل کرده وهر کس منکر آن باشد منکر دین ما شده است. همچنین این مطلب در تفسیر منهاج الصادقین نوشته کاشانی ج۲ص۴۹۵ آمده است.
تفاوت دوم اینکه: بنابر اعتقاد شیعه کسی که منکر صیغه باشد کافر و مرتد است. (منهاح الصادقین ج۲ ص۴۹۵)
سوم اینکه:شیعه صیغه را همانند صدقه میدانند که غضب خداوندی را از شخص دور میگرداند و خیالپردازی نمودهو میگویند پیامبر صلی الله علیه وسلم گفته است که هر کس یکبار صیغه کند از ناخشنودی در امان خواهد بود. (تفسیر منهاجالصادقین کاشانی ج۲ ص۴۹۳)
چهارم اینکه:کسی که صیغه میکند در ازای این عملش بخشش و غفران الهی شامل حال او میشود. ابن بابویه قمی درص۴۶۳ کتابش من لا یحضره الفقیه می نویسد: در شب معراج جبرئیل به پیامبر گفت: ای محمد خداوند می گوید من آن زنانی را از امت تو که صیغه می کنند, بخشیدم.
مردم از امام جعفر صادق پرسید: آیا کسی که صیغه می کند پاداشی به او خواهد رسید؟ جعفر صادق در جوابش گفت: اگر برای رضای خدا صبغه کند هر کلمهای به آن زن بگوید برایش یک نیکی مینویسد، وقتیکه به آن نزدیک شودخداوند گناهانش را میبخشد و چون غسل کندغفران خداوندی به اندازه آبهایی که بر بدن او ریخته میشود، شاملحال او میشود. (من لا یحضره الفقیه ج۶ ص۳۳۶).
پنجم اینکه:شیعیان ازدواج موقت یا صیغه را مهمترین عاملی میدانند که میتواند رهگشای ورود آنان به بهشت باشدو معتقدند که ازدواج موقت آنان را به درجهای میرساند که میتوانند در بهشت با پیامبران رقابت کنند. برای اثبات اینسخن خود روایتی موهوم و جعلی به پیامبر صلی الله علیه وسلم نسبت میدهند که: هر کس یکبار صیغه کند از خشم خداوند در امانخواهد بود و اگر دوباره صیغه کند با نیکان روز قیامت محشور خواهد شد و اگر سه بار صیغه کند با من در بهش
ت رقابتخواهد کرد. (من لا یحضره الفقیه ج۳ ص۳۶۶)
ششم اینکه: آنها کسانی را که صیغه نمیکنند هشدار میدهند به اینکه در قیامت به آنان پاداش کمی میرسد، چنانکهگفتهاند: هر کس در حالی از این دنیا برود که صیغه نکرده باشد، روز قیامت در حالی حاضر خواهد شد که اعضایبدنش قطع گردیده است. (تفسیر منهاج الصادقین ج۲ ص۴۹۵)
هفتم اینکه:محدودیت عددی برای زنانیکه میتوان صیغه کرد قائل نیستند یعنی که یک مرد میتواند
هر تعداد زنیکهبخواهد مثلاً هزاران زن و یا بیشتر صدقه کند (الاستبصار شیخ طوسی ج۳ ص۱۴۳ و تهذیب الاحکام ج۷ ص۲۵۹)
هشتم اینکه: شیعیان معتقدند صیغه دوشیزه هم جائز است گرچه بدون اجازه ولی او و بدون گواه باشد. (تهذیبالاحکام ج۷ ص۲۵۴ و شرائع الاحکام نجم الدین الحللی ج۲ ص۱۸۶)
این گفته مغایر حکم پیامبر صلی الله علیه وسلم است که فرمود نکاح بدون اجازه ولی نادرست است.
تفاوت نهم:شیعه متعه دختر خردسال که هنوز به سن بلوغ نرسیده است را مباح میدانند. کلینی از ابی عبدالله روایتمیکند که از او پرسیده شد: آیا دختر کوچک را میتوان صیغه کرد؟ ابی عبدالله در جواب گفت: بله، مگر اینکه خیلیبچه باشد و فریب بخورد. به او گفته شد آن حدی که اگر به آن حد رسیده باشد دیگر فریب نمیخورد چقدر است؟ ابیعبدالله گفت: دهسال (الکافی فی الفروع ج۵ ص۴۳۶ الاستبصار طوسی ج۳ ص۱۴۵، تهذیب الاحکام ج۷ ص۲۵۵)
دهم اینکه:شیعیان لواط با زنی را که صیغخ میشود جائز میدانند. در روایتی منسوب به امام رضا آمده است،هنگامیکه در مورد فرِ سؤال شد وی گفت: آیهای از قرآن آن را حلال قرار داده است و آن اینکه حضرت لوط علیه السلام گفت: «هؤلاء بناتی هن اطهرکم» روزی قوم لوط میخواستن با مهمانهای او عمل لواط انجام دهند حضرت لوطگفت: دخترانم برای شما پاکیزهتر هستند، در صورتیکه لوط میدانست خواسته آنان چیست! (الاستبصار ج۳ ص۲۴۳،تهذیب الاحکام ج۷ ص۴۱۵)
تفاوت یازدهم اینکه: شیعیان معتقدند صیغه زن زناکار و یا شوهردار بلا اشکال است صیغه با پرداخت مهریه زن مشروعمیشود، و نیازی به دانستن اینکه آیا زن شوهر دارد یا خیر نیست. کلینی در کتاب کافی به نقل از جعفر صادِمینویسد، روزی مردی خدمت ایشان رسیده و گفت: من بعضی مواقع که زن زیبایی را میبینم او را صیغه میکنم وباکی ندارم از اینکه شوهر دارد و یا زناکار است. جعفر صادِ گفت: این به تو ربطی ندارد آنچه که بر تو لازم است ایناست که مهریه آن زن را بپردازی. (الکافی فی الفروع ج۵ ص۴۶۳، استبصار طوسی ج۳ ص۱۴۵، تهذیب الاحکام ج۷ص۲۵۵)
در این مورد شیعیان استدلال میکنند که شاید صیغه باعث شود زن زناکار از عمل خویش دس
ت بردار. خمینی در کتابتحریر الوسیله به این مورد اشاره کرده است.
دوازدهم: شیعه میگویند مدت زمانی صیغه میتواند ماهها، روزها و یا چند ساعت و یا برای چند دقیه جهت ارضایغریزه جنسی زن و مرد باشد. (کافی فی الفروع ج۵ ص۴۶۰، الاستبصارطوسی ج۳ ص۱۵۱)
این نوع صیغه را استئجار الفروج میگویند و برای این موضوع در کتابهایشان عنوان گذاشتهاند مثلاً باب ما یسمی باعاره الفروج.
با توجه به همه مواردی که ذکر شد میپرسیم فرِ بین صیغه و رابطه نامشروع زنان و مردان در قبال پول چیست؟ اگرفرض کنیم کمترین مدت ازدواج موقت آنچنانکه بعضی از آنان مدعی هستند، یکماه باشد یک زن ممکن است ظرفیک سال در صیغه دوازده مرد باشد! کدام مسلمان شریفی راضی به این است که دوازده نفر در یکسال به نوبت با دختریا خواهر و یا مادرش چنین عملی انجام دهند؟ اگر مدت صیغه کمتر از یکماه باشد تأمل کنید چه خواهد شد!.
آیا با شأن انسانی یک زن متناسب است که زندگی خود را چنین بگذراند و از آغوش مردیرد! و آیا این مغایر با گفته پیامبر صلی الله علیه وسلم نیست که فرمود: منمبعوث شدهام تا مکارم اخلاق را کامل کنم.
چه کسی این عمل را برای خواهر یا دخترش میپسندد؟
حدیثی از پیامبر صلی الله علیه وسلم نقل میکنیم که بیانگر کمال مکارم اخلاقی است. مردی خدمت پیامبر صلی الله علیه وسلم آمد و گفت: ایرسول خدا به من اجازه بده تا زنا کنم. اصحاب برافروخته شده و میخواستند آن مرد را تنبیه کنند، رسول خدا صلی الله علیه وسلم مانع شدند و از آن مرد پرسیدند آیا برای مادرت زنا را میپسندی؟ مرد گفت: خیر. پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند بقیه مردم همدوست ندارند با مادرشان زنا شود. آیا دوست داری کسی با خواهرت زنا کند؟ مرد گفت: خیر. پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود بقیهمردم هم دوست ندارند کی با خواهرشان زنا کند. سپس از آن مرد پرسیدند آیا زنا را برای دخترت میپسندی؟ مردگفت: خیر. پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود مردم هم دوست ندارند کسی با دخترشان زنا کند.
این حدیث نشانگر این است که نباید مزایا و منافع شخصی خود را در صورتی که به زیان دیگران منجر شود در نظربگیریم و آنچه را که برای خود نمیپسندیم نباید برای دیگران بپسندیم.
بیاد گفتگویی که میان دو نفر صورت گرفته بود افتادم یکی از این دو شیعه بود و از صیغه دفاع میکرد. وقتیکه از اوپرسیده شد نظرت در مورد صیغه چیست؟ آن مرد گفته بود: بسیار کار خوبی است و وقتیکه به او گفته شده بودخواهرت را به صیغه من دربیاورد، آن مرد خشمگین شده، و با طرف مقابلش گلاویز شده بود.
باید پرسید ارزش و کرامت و عفت و حیائی که اسلام به زن بخشیده کجا و صیغه کجا؟ صیغه کرامت زن را پایمال میکندو موجب میشود که زن بی ارزش و کالایی برای تجارت باشد. اهل بدعت و نوآوران در دین از صیغه بعنوان مجوزوسندی برای لگدکوب کردن و تجارت زن آنهم تحت نام پیروی از مذهبشان و دوستی اهل بیت استفاده میکنند.اسلام مرتبت و جایگاه زن را بالا برد اما اینها میخواهند زن را در گرداب ذلت و بی ارزشی بیندازند.
شیعیان اندیشه ازدواج موقت را برای جذب جوانان به مذهبشان بکار میگیرند زیرا که امتیاز ویژهای است که سایر فرِو مذاهب اسلامی آن را مردود میدانند. ازدواج موقت مجوزی است بای جذب کسانی که ایمان و اراده ضعیفی دارندو آنهایی که برای ارضاء تمایلات جنسی خواهان آزادی مطلق جنسی اند.
ا
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
یزد دانلود |
دانلود فایل علمی 