فایل ورد کامل مقاله ولایت در قرآن؛ تحلیل علمی مبانی دینی، تفاسیر قرآنی و جایگاه آن در اندیشه اسلامی
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
فایل ورد کامل مقاله ولایت در قرآن؛ تحلیل علمی مبانی دینی، تفاسیر قرآنی و جایگاه آن در اندیشه اسلامی دارای ۵۶ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد فایل ورد کامل مقاله ولایت در قرآن؛ تحلیل علمی مبانی دینی، تفاسیر قرآنی و جایگاه آن در اندیشه اسلامی کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله ولایت در قرآن؛ تحلیل علمی مبانی دینی، تفاسیر قرآنی و جایگاه آن در اندیشه اسلامی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله ولایت در قرآن؛ تحلیل علمی مبانی دینی، تفاسیر قرآنی و جایگاه آن در اندیشه اسلامی :
ولایت در قرآن
ولایت به معنی قرب است ولی وقتی بحث ولایت خدا به میان میآید به معنی ولایت تکوینی است، و یکی از اسماء الهی «وَلی» است. قرآن میفرماید: «فَاللَّهُ هُوَ الْوَلی» یعنی نه تنها خدا ولایت دارد، بلکه تنها ولی، خدا است، و بقیه به اذن خدا، ولی میتوانند باشند. انبیاء الهی مظهر اسم ولی بودند و لذا از آنها کارهای فراوانی ساخته بود. و در درجه پائین آن، مؤمن است است که ولی چشم و گوش خویش است و بر خیالات خود ولایت دارد، و این حداقل ولایتی است که انسان باید تحصیل کند.
چون ولایت به معنی قرب است، اگر موجودی به حق نزدیک شد، آثار حق در او ظهور میکند و محصول آن محبت صادق و نصرت صادق است. اگر ولایت انسان نسبت به شئونات نفس خویش تقویت بشود، نسبت به شئونات خارج هم ولایت پیدا میکند. خدای سبحان خبر میدهد که عدهای اولیاء الهی هستند و خدای سبحان هم ولی آنهاست: «اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِم وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» یعنی عدهای ولیالله هستند و لازمه ولایتشان آن است که خوف و حزن را به سوی آن ولایت راهی نیست، و هم اینها اولیاء الهی هستند، و هم خدای سبحان ولی آنهاست. چنانچه میفرماید: «اللَّهُ وَلِیّ الَّذینَ آمَنُوا».
اقسام ولایت:
۱- ولایت عامِ خدا که با ربوبیت مطلقه او همراه است و کافر و مومن را دربرمیگیرد.
۲- ولایت خاص که نسبت به همه مؤمنین دارد.
۳- ولایت اَخص، که انبیاء و اولیاء الهی مشرف به این ولایتاند. لذا خداوند از زبان رسول خدا(ص) میفرماید: «اِنَّ وَلِیِّی اللَّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلی الصَّالِحینَ» یعنی ولیّ من خدایی است که کتاب را نازل کرد و او ولایت صالحین را به عهده دارد.
مقصود از ولایت مؤمنین نسبت به خدا، آن است که آنان عقاید، اخلاق و اعمالشان را در اختیار خدای سبحان قرار میدهند و مراد از ولایت خدا نسبت به مؤمنین آن است که آن حضرت، محبت و لطف و نصرتش را نثار مؤمنین میکند و در نتیجه آن محبت و نصرت «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلی النُّورِ» یعنی از ظلمات بهسوی نور خارج میشوند. و راه تشخیص ولیّالله بودن را هم خدای سبحان معین فرمود که «اِنْ زَعَمْتُمْ اَنَّکُمْ اَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنُّوا الْمَوْتَ اِنْ کُنْتُمْ صادِقین» یعنی اگر میپندارید که از اولیاء الهی هستید، باید مشتاق لقاء حق بوده، از مرگ نترسید.
هر عملی که موجب قرب به خدا شود، باعث ولایت است، و ولی خدا از ظلمات به سوی نور رهسپار شده. و انجام اعمال صالح لِوَجْهِالله نشانه آن است که انسان در تحت ولایت خدا است و برای قرب به حق چنانچه قرآن میفرماید؛ عقیده پاک و عمل صالح نیاز است. فرمود: «اِلَیْه یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُه» یعنی کلمه طیّب و عقیده صحیح، بهسوی خدا میرود و عمل صالح نیز عامل رشددادن این صعود است. و برعکس این، وقتی است که کسی میل به عالم خاک کند واز ولایت محروم شود.
اساس ولایت
اگر سهمی از ولایت نصیب انسان گردد، مظهر «هُوَ الْوَلی» خواهد شد. آنگاه اگر دعا کند، فوراً باران میآید و یا روزی ویژه ای بدون اسبباب و شرایط عادی، برایش فراهم خواهد شد. مانند حضرت مریم که قرآن درباره او میفرماید: «کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَریَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً» یعنی هر وقت زکریا بر مریم وارد شد، در کنار او عذای بهشتی حاضر میدید. این توانایی غیر آن خصوصیاتی است که عابد و زاهد از آن برخوردارند. آنکه میتواند در ماده کائنات تأثیر داشته باشد، مظهر «هُوَ الولی» است و تا انسان راه عبادت و زهد، همراه با معرفت و اخلاص را پشت سر نگذارد، مظهر «هو الولی» نخواهد شد. اساس ولایت بر معرفت و محبت نهاده شده، هرچه معرفت و محبت کامل تر باشد، انسان مقام والاتری را در مظهریت
ولایت خدای سبحان احراز خواهد کرد. تامل و تدبّر در آیاتی که راه تحصیل معرفت و اخلاص را تبیین میکنند، برای نیل به این هدف راهگشاست. میفرماید: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدینَ. وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتی یَأتِیَکَ الْیَقین» پس با حمد پروردگارت او را منزه بدار و از ساجدین و نمازگزاران باش و پروردگارت را بندگی کن تا یقین برایت حاصل شود. یعنی آیه شریفه عبادت را وسیله دست یافتن به معرفت و یقین میداند. این یقین به ربوبیت مطلق خداوند است که جایی برای تصور تدبیر و ربوبیت دیگری باقی نمیگذارد، این انسان سراسر عالم را
کارگزاران حق میداند میبیند که «لِلَّهِ جُنُودُ السَّموات وَ الْاَرض» یعنی لشگریان آسمانها و زمین همه از خدایند. اگر کسی بر اساس آیه شریفه «فَاللَّهُ هُوَ الْوَلی» یا «هُوِ الْوَلی الْحَمید» پذیرفت که ولی مطلق خدا است، هرگز نمیتواند برای خود یا برای دیگری، در گوشهای از گوشههای جهان، ولایت قائل شود. کسی که میگوید من بر قوای ادراکی و تحریکی خود
ولایت دارم. یا میگوید بسی رنج بردم و خود تحصیل علم نمودم، چنین شخصی هنوز در خَم کوچههای اولیه معرفت مانده و راهی به توحید حقیقی نبرده، آنکسی مراحل توحید افعالی را بهخوبی پیموده که متوجه است انسان در تمام شئون، مرآت حق و مظهر کمال مطلق و آیت «هُوَ الْوَلی» است. میفهمد کار را دیگری میکند و ما مظهریم. اگر کسی به اینجا رسید، همان سخنی را میگوید که خدای سبحان به رسولش دستور داد که بگوید: «قُلْ اِنِّ صَلاتِی وَ نُسُکی وَ مَحْیای وَ مَماتی لِلَّهِ رَبُّ الْعالَمین» نماز و عبادتم و حیات و مرگم از خدای پروردگار جهان است. یعنی حتی عبادات انسان ملک خداست، و انسان بهعنوان مظهریت نعمت او خواهد بود، و لذا خود را نیز تحت تدبیر ولایت آن حضرت مشاهده خواهد نمود.
معرفتی که اساس ولایت را تشکیل میدهد، معرفتی است که به توحید افعالی و توحید ذاتی بیانجامد، به گونه ای که انسان هر فعل و صفت و ذاتی را فانی و مندک در فعل و صفت و ذات خدای سبحان مشاهده کند. این چنین معرفتی موجب میشود کهه انسان «وَلی الله» بشود. اما معرفتی که محصول «برهان نظم» یا «امکان و وجوب» یا دیگر براهین عقلی است، این توان را ندارد که توحید افعالی و صفاتی و ذاتی او را به همراه داشته باشد.
قرآن به ما میآموزد که «وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللَّهِ» یعنی هر نعمتی که به شما رسید مبداء پیدایش آن فقط خداست.پس این نعمتها همه به رسم امانت در اختیار انسان است و او امین آنها است و نه مالک آنها. از این رو این امانتها را هرچه زودتر باید به صاحب آنها که خداست برگرداند «اِنَّ اللَّهَ یَأمُرُکُمْ اَنْ تُؤَدُّوا لْاَماناتِ اِلی اَهْلِها» یعنی؛ خداوند به شما امر میکند که امانات ما را به اهلش که خداست برگردانید.
حال که هستی انسان، امانتی الهی است، پس شرط وصول به مقام والای ولایت، آن است که این امانت، پیش از مرگ به صاحبش مسترد گردد. و لذا وقتی سالک کوی دوست از آنچه در اختیارش است دست شست و به پیروی از سرور اولیاء الهی خاتم انبیاء(ص) این حقیقت را بازگو کرد که «لا اَمْلِکُ لِنَفْسی نَفْعًا وَ لا ضَرّاً» نه مالک عین، نه مالک نفع آن، و نه مالک ضرر خودم هستم، پس حرم دل از لوث وجود غیر خدا باید خالی شود تا مانعی برای تجلی انوار الهی و تدبیر ربوبیت حق وجود نداشته باشد. و لذا در قلب چنین انسانی غیر از خواسته خدا، خواست دیگری راه ندارد. یعنی «اَلا لِلَّهِ الدّینُ الْخالِص» یعنی بدانید برای خدا دین خالص هست و خداوند دین خالص را میپذیرد. و این مقامی است که فرد، به مقام «اَلرِّضا بِقَضاءِ اللَّهِ وَ التَّفْویضُ اِلَی اللَّهِ وَ التَّسْلیمُ لِاَمْرِ اللَّه» میرسد. یعنی به قضاء الهی راضی است، و همه امور را به خدا وا میگذارد و تسلیم امر او میشود.
مراحل سه گانه عبودیت
توکل: یعنی او وکیل من است تا هر تصرفی در امور من بکند.
تفویض: یعنی، اراده و میل خود را به خدا وامی گذارم من بر کنارم.
تسلیم: یعنی، من رام و تسلیم محضر اویم و در برابر هر ارادهای که برایم بکند، بدون نسبت داده هیچ امری به خود، اطاعت میکنم.
معرفت به خدا در مورد عقل نظری، و اخلاص در مورد عقل عملی است، چرا که کمال عقل نظری به شناخت خدا است، و کمال عقلی عملی به اخلاص عمل برای خدا است. و لذا این دو امر از فرائض ولایت است. باید درون انسان آکنده از معرفت و اخلاص باشد تا مظهر نام مبارک «صَمَد» گشته و نام والیا «وَلی» در او تجلی کند. کسی که مظهر صمد است «اُولُوالْاَلْباب» یعنی از انسانهای مغزدار است. برعکسِ آنهایی که میفرماید: «اَفْئِدَتْهُممْ هَواء» قلبهایشان تهی است، نه در علم مظهر صمداند، و نه در عمل. یعنی « ما قَدَرُوااللهَ حَقَّ قَدْرِه اِنَّ اللَّهَ لَقَوِی عَزیزٌ» آنقدر که باید قلبشان از خدا علم و آگاهی و معرفت داشته باشد، ندارند.
در بُعد عمل هم باید قلب از لحاظ محبت حق، صمد باشد. «وَ اجْعَلْ; قَلْبی بَحُبِّکَ مُتَیَّماً» یعنی قلبم را نسبت به محبت خود لبریز قرار ده. حال اگر قلب کسی به حب خدا متیّم بود، از آنجا که محبوب چنین کسی نه در گذشته از دست رفته است، و نه در آینده از بین میرود، پس هراس در او راه ندارد، لذا میفرماید: «اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» یعنی اولیاء الهی که به مقام شامخ ولایت دست یافته اند نه هراسان میشوند و نه اندوهگین. حزن و اندوه در جایی است که انسان محبوبی را از دست داده باشد، از این رو در فراق او غمگین میشود، و خوف و هراس هم در هنگامی است که بداند در آینده محبوبش را یقیناً «یا احتمالاً» از دست خواهد داد.
پس تا انسان از نظر علمی و از نظر عملی مظهر صمد نشود به ولایت راه نمی یابد. و باید متوجه بود پایه اصلی ولایت، «معرفت» است و «عمل» در پی آن است. لذا امیرالمؤمنن(ع) میفرمایند: «اَفْضَلُ الْقُلُوبِ قَلْبٌ حُشِی بِالْفَهْمِ» یعنی بهترین دلها، دلی است که از اندیشه لبریز باشد، همانطور که بدترین شکمها، شکم پر است، چرا که پرخوری از بزرگترین موانع درک و معرفت بهشمار میآید. پس دلی که از علم به حقایق خالی است، اجوف و تو خالی است و نه صمد.
حدیث قرب نوافل
راه رسیدن به مقام شامخ ولی الهی عبادت است. چرا که از طریق عبودیت، محبوب خدا میشود، و محبوب خدا به مقام ولایت الهی باز خواهد یافت. چنانچه در حدیث مشهور قرب نوافل از امام باقر(ع) داریم که حضرترسول«صلیاللهعلیهوآله» در شب معراج از خداوند سؤال کرد: پروردگارا منزلتت مومن در نزد تو چگونه است؟ خدای سبحان درجواب فرمود: ای محمد، آن کس که ولیّی از اولیاء مرا اهانت نماید، آشکارا با من به ستیز برخاسته است و من برای نصرت اولیاء خود از هر چیزی سریعتر و شتابان ترم. و در ادامه روایت میفرمایند: که خداوند
فرمود: «وَ ما یَتَقَرَّبُ اِلَی عَبْدٌ مِنْ عِبادِی بِشَیءٍ اَحَبَّ اِلَی مَمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ» یعنی؛ نزدیک نمیشود بهسوی من بندهای از بندگانم به اندازه آنچه که از واجبات بر او فرض کردهام. سپس افزود: «وَ اَنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ اِلَی بِالنَّافِلَهِ» همان طور که انجام فریضه موجب قرب است، انجام نوافل باعث باعث تقرب است. لذا فرمود که آن بنده به من نزدیک میشود بوسیله نافله، یعنی اعمال اضافه تر از واجبات. «حَتَّی اُحِبَّهُ» تا آنجا که محبوب من گردد. یعنی آنقدر این سیر در وادی محبت را از طریق فرائض و نوافل ادامه میدهد تا از مُحِبِّ خدابودن به مَحْبُوب
خداشدن نایل آید. به همین جهت خدای سبحان میفرماید: «اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ» یعنی اگر شما دوست خدائید به دنبال حبیب خدا حرکت کنید تا به جایی برسید که محبوب خدا بشوید.
بعد در دنباله حدیث میفرماید:
«فَاِذا اَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذی یُبْصِرُبِه وَ لِسانَهُ الَّذی یَنْطِقُ بِهِ، وَیَدَهُ الَّتی یَبْطِشُ بِها، اِنْ دَعانی اَجِبْتُهُ، وَ اِنْ سَأَلَنی اَعْطَیْتُهُ».
یعنی چون محبوب من شد، گوش او میشوم تا با آن بشنود، و چشم او میشوم تا با آن ببیند، و زبان او میشوم تا با آن بگوید، و دست او میشوم تا با آن بگیرد، این بنده اگر مرا بخواند جوابش را بدهم، و اگر از من چیزی بخواهد به او عطا کنم.
یعنی همه مجاری ادراکی و تحریکی او را بهعهده میگیرم. بنابراین اگر او میفهمد با نور علمی من میفهمد. لذا در مسائل علمی نه درمانده میشود و نه اشتباه میفهمد، و اگر کاری انجام میدهد با قدرت من انجام میدهد، لذا عجز و معصیت در کارهای او راه ندارد. اینجاست که به خطاب «وَ ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهُ رَمی» مشرف میشود. (البته رَمْی و انداختن تیر یکی از مصادیق است، وگرنه حرف این است که «وَ ما فَعَلْتَ اِذْ فَعَلْتَ وَ لکِنَّ اللَّهُ فَعَلَ» یا «وَ ما عَلِمْتَ اِذْ عَلِمْتَ وَ لکِنَّ اللَّهُ عَلِمَ» که اینها محدوده صفت فعل خداست و نه ذات او).
در مورد بینش هم اولیاء الهی حق را از باطل باز میشناسند. لذا امیرالمؤمنین(ع) در مورد آنها میفرماید: اولیاء الهی در پرتو نور یقین و فروغ هدایت خویش، حق نماز را تشخیص داده و به سلامت از این پرتگاه گذر میکنند. و نیز در حکمت ۴۲۴ میفرماید:
«اِنَّ اَوْلِیاءَاللَّهِ هُمُ الَّذینَ نَظَرُوا اِلی باطِن الدُّنْیا اَذا نَظَرَ النَّاسُ اِلی ظاهِرِها».
یعنی اولیاء الهی کسانی هستند که هنگامی که مردم چشمشان به ظاهر دنیاست، آنان درون دنیا را مینگرند. ظاهر دنیا آکنده از شهوتها و میلهای نفسانی است، اما باطن آن آتشی است سوزان، چنانچه پیامبرخدا(ص) فرمودند: «اِنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ» آتش در درون شهوات نهفته است، و «اِنَّ الْجَنَّهَ حُفَّتْ بِالْمَکارِهِ» بهشت در سختیها نهفته است. سپس حضرت میفرمایند: اولیاء وقتی دیگران به ظاهر نقد و زود گذر دنیا پرداختند، اینها به آینده و درون دیررس آن میپردازند «وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِها اِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعاجِلِها».
پس تنها راه نیل به ولایت، امتثال دستورات الهی است تا در نتیجه انسان به خدا نزدیک شود. اگر این مراحل قرب را گذراند و محبوب خدا شد، خدای سبحان مجاری ادراکی و تحریکی او را به عهده میگیرد. و قرآن محبوبهای الهی را مشخص میکند، میفرماید: «اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوابینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرینَ» یعنی خداوند توبهکاران و پاکیزگان را دوست دارد، یا میفرماید: «اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ» خداوند اهل قسط و انصاف را دوست دارد، یا «اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِهِ» یعنی خداوند آنهایی که در راهش مقاتله و جهاد کنند دوست دارد.
پس فرمود: اگر کسی را دوست دارم مجاری ادراکی و تحریکیاش را بهعهده میگیرم، لذا هم شعور و عملش الهی میشود و هم هرچه بخواهد برآورده میشود. ثانیاً: خودش فرمود چه کسانی را دوست دارم.
ولایت تشریعی و ولایت تکوینی خداوند
خدای سبحان هم دارای ولایت تکوینی است، آنجا که با اِعمال ولایت، عالم «کَوْن» را اداره میکند. و هم دارای ولایت تشریعی است، آنجا که موضوع اِعمال ولایت به تکلیف انسان ها برمی گردد و ولایت تکوینی و یا تشریعی هر پیامبر و ولیّیای، در حقیقت مظهر ولایت حق است. مثل آینه است که مظهر است برای صاحب صورت و تنها نشان میدهد و لاغیر. صورت در آینه، واقعیتی جز ارائه ندارد. مظهر ولایت تشریعی خداوند فقط انبیاء هستند، ولی مظاهر ولایت تکوینی خداوند، شامل تمام کسانی میشود که قدرت تأثیر در نظام خارج را دارا میباشند.
البته هر انسانی با ولایت تکوینی زندگی میکند. اینکه انسان هر وقت میخواهد بدن خود را حرکت میدهد، یا به عالم رویا سفر میکند، و یا سایر تصرفات روزانه که هر کسی در بدن خود انجام میدهد، همه بر اثر ولایت تکوینی روح است. چون فکر و اراده منشاء این کارها هستند به طوریکه نفس انسان اراده میکند و لذا دست بلند میشود بدون آنکه عاملی جز اراده نقش داشته باشد. یا اراده میکنیم پلک خود را میبندیم، ولی اینقدر برایمان عادی است که از آن غفلت کردهایم.
اما فراتر از این حدّ از ولایت تکوینی که ما نسبت به بدن خود داریم، تصرفاتی است که روح در خارج از بدن انجام میدهد. مثل وجود غذا در کنار حضرتمریم بر اساس میل حضرتمریم، با آنکه حضرتمریم پیامبر هم نیست. یا در مورد آصفبنبرخیا داریم که: به حضرتسلیمان(ص) گفت: من قبل از اینکه چشم برهم بزنی قصر ملکه سبا را از یمن به بیتالمقدس میآورم. «اَنَا اتیکَ بِهِ قَبْلَ اَنْ یَرْتَدَّ اِلَیْکَ طَرْفُک» و این توانایی ها، به این معنی است که کار خداوند در مظاهر ادراکی و تحریکی او ظهور مینماید و او مستجاب الدعوه میشود، و تا فرد به تسلم لِلّه و رضا به آنچه از طرف خدا میآید، نرسیده باشد، مستجاب الدعوه نمی شود.
در بیان شئون اولیاء الهی گفتهاند: «شُغْلُهُ بِاللَّهِ وَ فِرارُهُ اِلی اللَّهِ وَ هَمُّهُ للَّهِ»، یعنی ولی الله کسی است که در مبدأ کار و در پایان کار و در فاصله بین آغاز و انجام کارهای خود متوجه خداوند است. پس تمام شئون الهی را توجه الهی تأمین میکند. یعنی مقامشان مقامی است که به حق میتوانند بگویند: «اِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیای وَ مَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین» و دراین حالت است که مظهر اسمی از اسماء الهی میشوند، مثل حضرت عیسی(ص) که مظهر اسم مُحْیی است. و یا حضرت ابراهیم(ص) در جریان خواندن چهار مرغ که مظهر اسم «مُعید» است، که همه اینها ولایت خداوند را نشان میدهند و لاغیر.
تفاوت ولایت و امامت و نبوت
ولایت = زُدودن جنبه های بشری و بدنی برای دریافت ذات پاک خود.
حال برای روشن شدن فرق « وَلی» و « نبی» و « امام»در نظر بفرمائید که باید ابتدا انسان از رودخانه پر وزشِ هوس و جهل عبور کند تا به مقام قرب الهی یا مقام ولایت برسد. سپس چنانچه خداوند مصلحت دانست بر اساس نیاز انسانها آن وَلی را به عنوان پیامبر تجهیز کرده و به سوی انسانها مأمور مینماید.
علاوه بر نبی ، چنانچه خداوند مصلحت بداند امامی را نیز به سوی انسانها مأمور می کند، آ ن امام همان وَلیای است که در مقام قرب است و همان را خداوند برای امامت تجهیز مینماید. حال با توجه به این مقدمه موارد ذیل قابل دقت است.
۱- اول هر « نبی » باید « وَلی » باشد و با استعدادهای ذاتی خود ، همه جنبه های بشری را که مانـع دریافت اصل خود و مانع قرب می شود را زدوده باشد.
۲- سرمایه ولایت « فطرت » است که انسان باید با آهنگ فطرت هماهنگ شود تا به این مقام دست یابد ، و این سرمایه در اختیار همه هست ، پس راه ولایت برای همه باز است.
۳- آن زمانی که مصلحت خدا اقتضاء کرد تا پیامبری برای بشریت بفرستد آن «ولی» را که به مرتبه قـرب کامل رسـیده جـهت ابـلاغ شـریعت مبعوث می کند و او را برای نبوت برمی انگیزاند .
۴- نبوت یک مأموریت الهی است و مسلم انگیزاندن و مبعوث نمـودن آن «ولـی» برای نبوت همراه است با تحولی عظیم که در روح آن « نبی » رخ می دهد ، تا برای انجام مأموریت خود توانایی و آمادگی کامل و نهایی را به دست آورد .
۵- کمک هایی که به پیامبر می شود تا در مأموریتش موفق شود « موهبتی » است و نه « اکتسابی » . ولی این کمک ها رحمتی است به مردم از طریق نبی ، و نه کمکی صرفاً به نبی . زیرا مردم از طریق همین کمک های موهبتی است که متوجه نبی می شوند و از او هدایت می گیرند .
۶- مددهای موهبتی به نبی:
الف- مددهای قبل از بعثت: تا کارنامه نبی جهت – انجام مأموریتش و نه جهت ولایتش – از هر گونه ضعفی پاک باشد، و در مأموریتی که بناست به عهده اش بگذارند موفق شود. و چون خدا میداند این نبی با پای خودش و با انتخاب خودش مسیر ولایت را طی میکند و شایسته ابلاغ دین میگردد، مواظبت هایی را قبل از بعثت از او دارد تا در تحقق نبوتش به کارش آید و موانع از قبل برطرف شده باشد. و آن مددها اولاً: موجب میشود تا پیامبر خدا در خاطر مردم از هر گونه ضعف اخلاقی مصون باشد، همان ضعفهایی که برای بقیه کودکان و جوانان طبیعی است، مثل نیمه عریان و پای برهنه در کوچه دویدن. ثانیاً: مددهایی قبل از بعثت به نبی میشود تا نفس او ظرفیت پذیرش حقایق عظیم موجود در وَحی را پیدا کند و وحی را کامل بگیرد.
ب – مددهای بعد از نبوت: آن کمکهای خاصی است تا مردم به وسیله آن کمکهای الهی ، از پیامبری پیامبر محروم نشوند . و اگر این مددها نبود به مقام قرب و ولایت پیامبر ضربه ای نمی زد ، ولی نبوت او را که وسیله هدایت بشر بود مختل یا منقطع مینمود. مثل اینکه خداوند جان پیامبر را از خطرات حفظ میکند و یا توطئهها و یا شایعات را به آن حضرت خبر میدهد.
۷- هر کس به اندازه ای که طالب حق است از نبوت بهره می گیرد و خود پیامبر هم به عنوان یک انسانِ حق طلب از نبوت خود استفاده می کند . و چون او بهترین انسان است ، بیشترین استفاده را می برد ، خداوند فرمود : «آمَنَ الرَّسُولُ بِما اُنْزِلَ اِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ و الْمُؤْمِنُونَ » یعنی رسول(صلواهاللهعلیهواله) و مؤمنین هر دو به آنچه بر پیامبر نازل شده ایمان آورده اند و از آن بهره می گیرند .
حضرت علی(ع) در خطبه ۱۹۳ می فرمایند:
« وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ مِنْ لَدُنْ اَنْ کانَ فَطیماً اَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلائِکَتِهِ یَسْلُکُ بِهِ طَریقَ الْمَکارِم و مَحاسِنَ اخلاقِ العالَمِ ، لَیْلَهُ وَ نَهارَهَُ»
یعنی از همان لحظه ای که پیامبر«صلواهاللهعلیهوآله» را شیر گرفتند ، خداوند بزرگ ترین فرشته خود را مأمور تربیت پیامبر کرد تا شب و روز، او را به راههای بزرگواری و راستی و اخلاق نیکو راهنمایی کند.
پس نتیجه میگیریم خداوند پس از علم به شایستگیهای پیامبر(ص) از ابتدا پیامبر خود را پرورانده تا مستعد دریافت بزرگترین پیام برای بندگانش بشود و از طریق نفس مقدس آن حضرت ما بتوانیم به دین خدا دست یابیم. پس «اللهمّ صل علی محمد و آل محمد».
امامت در قرآن
برای بررسی مقام ولایت ائمه معصومین(ع) ، لازم است به مقدمات زیر عنایت فرمایید تا نتیجه لازم بهدست آید. ابتدا به مقام امام در قرآن توجه کنید که میفرماید:
«وَ اِذِابْتَلی اِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِمامًا، قالَ وَ مِنْ ذُرّیَتی قالَ لایَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین»
۱- آیه بعد از امتحانات ممتد برحضرت ابراهیم(ص) نازل شده ( بعد از قربانی کردن فرزند ، به آتش انداختن آن حضرت ، مهاجرت از شام) یعنی در آخر عمر آن حضرت.
۲- حضرت ابراهیم قبل از امام شدن « نبی » بوده و علاوه بر این که میفرماید او را امتحان کردیم و از امتحانات پیروز بیرون آمد که آن امتحانات همه درزمان پیامبری آن حضرت بود. همین خطاب خدا براو – که میگوید من تو را امام قرار دادم – دلیل برآن است که آن ححضرت نبی بوده است.
۳- حضرت ابراهیم(ص) پس ازامام شدن ودرک آن مقام ،این « امامت » را برای فرزندانش تقاضا کرد ، پس این امامت یک مقام است و عهدی است الهی به نام « امامت » که گاه با نبوت همراه است و گاه جدای از آن و او هم همین امامت را برای فرزندانش تقاضا کرد ، آن هم به جهت آنکه حضرت متوجه ارزش آن برای هدایت جامعه انسانی شده بودند.
۴- داوند تقاضای حضرت را رد نکرد . بلکه فرمود : این عهد را به فرزندانت که ظالم باشند نمیدهم . پس فرزندان حضرت که در هیچ بعدی ظالم نباشند ، یعنی معصوم باشند امام هستند . ( حال نه ظلم به نفس ، نه ظلم به خلق ، نه ظلم به حق ، هیچکدام در شخصیت آنها نباید باشد). لذا علامه طباطبائی«رحمهاللهعلیه» در مورد «لا ینال عهدی الظالمین» چهار احتمال میدهند ۱- کسانی که تمام عمر ظالم باشند. ۲- کسانی که تمام عمر پاک باشند. ۳- کسانی که اول عمر ظالم و در آخر عمر پاک باشند. ۴- کسانی که اول عمر پاک و
آخر عمر گناهکار باشند. بعد میفرمایند: از طرفی حضرت ابراهیم(ص) شأنشان اجل از آن است که امامت را از خدا برای قسم اول و چهارم بخواهد. پس سؤال حضرت میماند برای دو گروه دیگر که حضرت ممکن است از آن دو سؤال کند که خداوند میفرماید: از آن دو – یعنی آنهایی که تمام عمر پاک باشند و کسانی که اول عمر ظالم و در آخر عمر پاک باشند – عهد خود را به ظالمین از آن دو نمیدهم. پس میماند آنهایی که همواره در عصمت بودهاند و اینها میتوانند مقام امامت را داشته باشند.
۵- چون واژه « جَعَلَ » یعنی « قراردادن» را برای امام به کاربرد یعنی میگوید: ما تو را امام قرار دادیم، پس امامت یک منصب موهبتی است و نه اکتسابی. از طرفی باید امام معصوم باشد. پس عصمت امام هم، موهبتی است و نه اکتسابی. و اینکه فرمود: «اِنّی جاعِلٌ فِی الاَرْضِ خلیفَهً» خبر از استمرار جعل خلافت و امامت میدهد، یعنی همواره در هرزمانی خداوند خلیفهای از خود در زمین قرار میدهد.
۶- قرآن در آیه ۳۳ سوره احزاب میفرماید: اهلالبیت پیامبر(ص) از هرپلیدی مبرایند، یعنی معصومند. از طرفی اهلالبیت فرزندان ابراهیماند. پس آنها امامند به همان معنایی که ابراهیم(ص) امام بود. و در آیه ۲۶ سوره زخرف میفرماید: « وَ اِذْ قالَ اِبْراهیم لاَبیهِ وَ قومِهِ اِنَّنی بَریءٌ مِمّا تَعْبُدون اِلاّ الَّذی فَطَرَنی فَاِنَّهُ سَیَهْدین وَ جَعَلَها کَلِمَهً باقیهً فِی عَقِبهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون» یعنی به یاد آر آن زمانی را که ابراهیم به پدرش(عمویش) و قومش گفت: من از آنچه شما میپرستید مبرا هستم، و آن را میپرستم که مرا بهوجود آورد و مرا هدایت خواهد کرد و آن هدایت را خداوند کلمه باقیه و سنت پایداری در نسل ابراهیم قرار داد تا بلکه مردم به آن امام رجوع کنند.
جمله « سیهدین» بر هدایت ویژهای از جانب خداوند دلالت دارد که فراتر از هدایت فکری است، و میفهمیم که هیچگاه امامت از فرزندان ابراهیم خالی نیست. چون میفرماید: هدایت را یک سنت پایدار در نسل او، قرار داد تا بشر از هدایت الهی برخوردار باشد. و در روایت داریم: « کلمه باقیه» در اهلبیت پیامبر(ص) و در ذرّیه امام حسین(ع) تا قیامت ادامه دارد (ذیل همین آیه در تفاسیر، روایت مورد نظر وجود دارد).
آیه تطهیر
«یا نِساءَ النَّبی ;. وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلیَّه;. وَ اَطَعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، اِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِّرَکُمْ تَطْهیراً، وَاذْکُرْنَ ما یُتْلی»
« وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّهِ الْأُولی وَ أَقِمْنَ الصَّلاهَ وَ آتِینَ الزَّکاهَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»
قَرْن = پا برجا تبرج= ظاهر شدن در برابر مردم
و در منزلهایتان بمانید و در برابر مردم، به صورتی که در جاهلیت زنان ظاهر میشدند، ظاهر نشوید و اوامر دینی که نمونه بارز آن نماز و زکات است را به پا دارید و با انجام وظایف شرعی اطاعت خدا و رسولش را بنمایید. بعد یکمرتبه میفرماید:
ای اهل البیت فقط و فقط خداوند خواسته از شما هر گونه پلیدی را بزداید و اعتقاد باطل و اثر عمل زشت را از شما پاک کند، و شما را به موهبت عصمت اختصاص دهد. و چون این خواستن را با کلمه «اِنَّما» منحصر به اهلالبیت کرده. یعنی آنهایی که مخاطب کلمه «عنکم» هستند،
اولاً: این تطهیر، یک تطهیر عمومی که برای همه مسلمین اراده کرده است نیست و ثانیاً: چون برای همه تشریعاً طهارت را خواسته، پس این طهارت تشریعی نبوده و تکوینی خواهد بود و مقام و ذات آنها باید عین طهارت باشد، زیرا وقتی موجودی یک صفتی را تکوینی داشت، یعنی وجودش عین آن صفت است. مثل اینکه آب، تکویناً تر است. یعنی وجودش، عین تری است. منتها چون اهلالبیت در مقام انسانی هستند و اختیار و داشتن غضب و شهوت از آنها سلب نمیشود، باید با اختیار خود این مقام طهارت تکوینی را حفظ کنند و عبادات
طاقتفرسای آن عزیزان برای حفظ و باقیماندن در این طهارت تکوینی است، یعنی از یکطرف آن ذوات مقدس، عین طهارت انسانی هستند و ملاک حق و باطل بودن در جامعه بشری محسوب میشوند، و از طرفی چون از طبیعت انسانی خارج نشدهاند باید با تلاش خود آن مقام را برای خود محفوظ بدارند. ثالثاً: چون جای اصلی آیه اینجا نبوده پس نباید گفت چون قبل و بعد آیه مربوط به زنان پیامبر است، این قسمت هم مربوط به آنها است، بهخصوص که بیش از ۷۰ حدیث که بیشتر آن از اهل سنت است اقرار دارند که این اهل البیت شامل رسول خدا(ص) و امام علی و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین(ع) است.
در روایات اهل سنت نیز داریم که اُمهسلمه میگوید: بعد از آمدن آیه تطهیر، رسول خدا(ص) عبای خود را بر سر حضرت علی(ع) و همسر او و حسنین«علیهماالسلام» انداختند و بعد گفتند: بار الها! اینها آل محمداند. من گوشه عبا را بالا زدم که وارد شوم و حضرت آن را از دست من کشیدند و گفتند: تو بر خیر هستی(یعنی تو زنِ خوبی هستی، ولی جایگاه تو اینجا نیست). پس بنابراین آنچه گفته شد، کلمه «اهلالبیت» در عرف قرآن، اسم خاص است که هرجا ذکر شود، منظور این پنج تن هستند و بر هیچکس دیگر اطلاق نمیشود، هرچند از خویشان آن حضرت باشند.
از طرفی هیچکس تا حال قائل به عصمت زنان پیامبر(ص) نشده، در حالی که آیه خبر از عصمت اهلالبیت میدهد. چرا که میگوید: شما را از هر آلودگی تطهیر کردیم و آن هم تطهیر خاص، و اگر منظور زنان پیامبر بود ضمیر «عَنْکُنَّ» که قبلاً بود تغییر نمیداد به « عَنْکُمْ» . و علاوه بر این، سوره تحریم دونفر از زنان پیامبر(ص) را به باد انتقاد میگیرد، مفسرین عامه آنها را عایشه و حفصه معرفی میکنند. حال چطور میتوان چنین تطهیری را به زنان پیامبر نسبت داد؟
پس اولاً: اهلالبیت(ع) معصوماند. ثانیاً: زنان پیامبر از جمله این اهلالبیت که معصوماند، نیستند.
همچنانکه در آیه ۱۲۵ سوره توبه و آیه ۱۲۵ سوره انعام «رجس» را به معنی کفر و شرک گرفته، پس اهلالبیت پیامبر از هرگونه عقیده باطلی و عمل غیر الهی مبرّا هستند، یعنی آنها ملاک حق و باطل در عقیده و عمل برای بشریت میباشند.
۳- امه سلمه گوید: بعد از آمدن آیه تطهیر، رسول خدا(ص) عبادی خود را بر سر علی و همسر او و حسنین(ع) انداختند و بعد گفتند:
«بارالها: اینها آل محمدند(ص) . من گوشه عبا را بالا زدم که وارد شوم، حضرت آن را از دست من کشیدند و گفتند: تو بر خیر هستی.
در آیه ۷۹ سوره واقعه فرمود: «اِنَّهُ لَقُرانٌ کریمٌ ، فی کِتابٍ مَکْنُونٍ، لا یَمَسُهُ الَّا المُطهَّرون» یعنی فقط مطهرون مقامشان، مقام تماس با قرآنی است که در کتاب مکون است که همان مقام غیبی قرآن است . در آیه تطهیر فرمود: شما اهل البیت فقط به تمام معنی مطهرید، پس در واقع اهل البیت مترجمان واقعی قرآناند و بقیه باید قرآن را از آنها یاد بگیرند.
سابعاً: وقتی خداوند به خداوند به حضرت(ص) فرمود: «اِنّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اماماً» حضرت فرمود: از فرزندان من چطور؟ یعنی آن کسی به این مقام «امامت» میرسد؟ و خداوند فرمود: «لا یَنالُ عِهْدِی الظَّالمین»، یعنی به فرزندان ظالمت نمی رسد. حال با توجه به آیه تطهیر، اهل البیت هیچ گونه نقص و ظلمی ندارند، از طرفی همه فرزندان اسماعیل(ص) که او فرزند حضرت ابراهیم(ص) است، میباشند. پس همه اهل البیت دارای مقام امامتی هستند که خداوند در آخر عمر به حضرت ابراهیم(ص) داد و فرمود: این امامت عهد من است.
نیاز جامعه به سرپرست
در نیاز جامعه به سرپرست همین بس که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «وَ اِنَّهُ لابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ اَمیرٍ بَرٍّ اَوْ فاجِرٍ» یعنی مردم در هرحال نیاز به امیر و حاکم دارند، خواه امیری نیکوکار، خواه امیری فاجر و گناهکار. از طرفی باید متوجه باشیم که هیچکس حق ولایت و سرپرستی نسبت به دیگر افراد را دارا نمی باشد زیرا انسان از کسی اطاعت میکند که هستی خود را از او دریافت کرده باشد، و انسان های عادی نه به انسان هستی بخشیده، و نه در بقاء و دوام هستی او مؤثرند. بنابراین رای هیچ کس برای دیگری لازم الاتباع نیست. و انحصار ولایت در تکوین و تشریع مربوط به خداوند است. و تبعیت از دستورات غیر خداوند مشروط به این است که از طرف آن ذات اقدس تعیین شده باشد و در واقع حکم خدا را بنمایانند.
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
یزد دانلود |
دانلود فایل علمی 