فایل ورد کامل مقاله ریشههای مسئله فلسطین؛ تحلیل تاریخی، سیاسی و اجتماعی زمینههای منازعه و پیامدهای منطقهای
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
فایل ورد کامل مقاله ریشههای مسئله فلسطین؛ تحلیل تاریخی، سیاسی و اجتماعی زمینههای منازعه و پیامدهای منطقهای دارای ۳۴ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد فایل ورد کامل مقاله ریشههای مسئله فلسطین؛ تحلیل تاریخی، سیاسی و اجتماعی زمینههای منازعه و پیامدهای منطقهای کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله ریشههای مسئله فلسطین؛ تحلیل تاریخی، سیاسی و اجتماعی زمینههای منازعه و پیامدهای منطقهای،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله ریشههای مسئله فلسطین؛ تحلیل تاریخی، سیاسی و اجتماعی زمینههای منازعه و پیامدهای منطقهای :
مروری بر ریشههای مسئلهی فلسطین
سید بشیر سجاد
مقدمه
نوشتهی حاضر کوششی است برای بررسی اجمالی ریشههای مسئلهی فلسطین. مهمترین هدف این بررسی، معرفی ریشههای اختلاف با نگاهی به سیر رویدادهای قرن گذشته است. اگر نسبت به پیوندهایمان با سرزمین مادری بیتفاوت نباشیم و به سرنوشت و مسیر حرکت آن حساس باشیم، نمیتوانیم وقایع کلان کشورهای اطراف ایران را نادیده بگیریم، چرا که بعضی از این جریانات تاثیر مستقیمی بر سرنوشت دیگر اهالی منطقه دارد. بدیهیترین این تاثیرات کم یا زیاد
شدن ثبات منطقه و تاثیرات بهسزای اقتصادی آن است. بحث عدالت و جایگاه ما بهعنوان یک انسان عدالتمدار هم که جای خود دارد. یکی از مهمترین این مسائل منطقهای، بیتردید مناقشات اعراب و اسراییل است. شاید اکثریت خوانندگان این نوشته تابهحال بارها مجبور به موضعگیری در مورد این مناقشه شدهاند و همین گزاره من را از بیان اهمیت این موضوع بینیاز کند. نگارنده بر این عقیده است که علیرغم حجم عمدهی این موضعگیریها، سطح عمومی درک ما از تاریخ شکلگیری
مشکل فلسطین مطلوب نیست و نوشتهی حاضر تلاش دارد تصویری مقدماتی از موضوع به دست دهد. داشتن اطلاعات لازم، اولین قدم برای یک قضاوت عادلانه در مورد هر مطلبی است و سعی من این است که نوشتهی حاضر را تا اندازهی ممکن ناقل اطلاعات کنم نه موضعگیریهای شخصی (به جز بخش آخر). قبل از هرچیز تاکید بر این نکته ضروری است که بههیچ وجه خود را متخصص تاریخ نمیدانم و پیشاپیش از کاستیهای مقالهی حاضر عذرخواهی میکنم.
بررسیمان را از سالهای پایانی سدهی نوزدهم میلادی و شکلگیری جنبش صهیونیسم آغاز میکنیم. چگونگی شکلگیری کشوری به نام اسراییل در ۱۹۴۸، مرکز توجه این نوشته است. بررسی حتی اجمالی همهی رویدادهای مهم بعد از ۱۹۴۸، نوشتهای بسیار مبسوطتر از یک مقاله در ماهنامهای الکترونیکی میطلبد، به جای اینکار چند رویداد مهمتر از دههی ۵۰ تا ابتدای دههی ۸۰ انتخاب شده و به شکل موردی بررسی شدهاند. به چند دلیل سالهای دههی ۸۰ را برای پایان انتخاب کردهام، اول اینکه احتمالا بسیاری از خوانندگان کموبیش با وقایع متاخرتر آشنایی مقدماتی
دارند. دوم، تاکید بسیار دارم که وارد مباحث سیاست داخلی و خارجی حکومت ایران نشوم و شاید یک مولفهی عمدهی وقایع مربوط به فلسطین در چند دههی گذشته موضعگیری حکومت ایران در این مورد باشد. سومین دلیل هم نقصان شناخت شخصیم از وقایع متاخرتر به دلیل دسترسی نداشتن به منابع مدون تاریخی در مورد این وقایع است. حداکثر تلاشم را کردهام که تحلیلی بیطرفانه از مناقشه به دست دهم، هرچند بیطرفی محض در مباحث تاریخی، بهخصوص برا
ی غیرمتخصصین دشوار است. بههرحال آرشیو مقالات سازمان ملل در مورد مشکل فلسطین، بهعنوان یک منبع بیطرف، برای مطالعهی بیشتر و جامعتر بر روی تور جهانگستر (World Wide Web) قابل دسترسی است (ر.ک. به مراجع).
جنبش جهانی صهیونیسم
یهودستیزی در جوامع اروپایی از دورانهای بسیار دور رواج داشته و بعضا ریشهی آن را در باورهای مذهبی مسیحیت میتوان جستجو کرد. بههرحال برای مطالعهی ما شاید بیان مثالهایی از اواخر قرن نوزدهم میلادی مناسب باشد. تئودور هرتسل (Theodor Herzel) را میتوان پدر جنبش صهیونیسم دانست و بهزودی نقش بزرگ او را در این حرکت بررسی میکنیم. یکی از وقایع
تکاندهنده برای هرتسل، محاکمهی یک افسر یهودیتبار ارتش فرانسه به نام آلفرد دریفوس (Alfred Dreyfus) در سال ۱۸۹۴ است. هرتسل در آن سالها یک روزنامهنگار اطریشی-مجاری بود که وقایع محاکمهی دریفوس را دنبال میکرد. اگرچه شاید خود شخصیت دریفوس چندان جالب توجه هرتسل نبود ولی برخورد جمعیت ناظر بر مجازات دریفوس به جرم جاسوسی و فریادهای «مرگ و بازهم مرگ بر یهود» برای هرتسل تکاندهنده بود [۱ ]. هرچند به دلیل استفادهای که از
ماجرای دریفوس در مظلوم نمایی یهود در اروپا شد، بعضی هدایت جریان دریفوس را در برنامههای صهیونیستی دانستهاند ولی شدت و تعدد موارد یهودستیزی در اروپا بسیار بیشتر از آن است که بتوان منکر کل قضیه شد. در ۱۸۱۹ و ۱۸۳۰ دو بار شورشهایی بر ضد یهودیان شکل میگیرد که لااقل در یک مورد انگیزهی غیرعقیدتی و به واسطهی سوءظن به بانکداران، رباخواران، و سرمایهگزاران یهود انجام میشود. بعضی از یهودیان اروپای مرکزی در همین دوران به ایالات متحده مهاجرت میکنند. مثال تکاندهندهی دیگر، سوءقصد ۱۸۸۱ به تزارالکساندر دوم در روسیه است که هرجومرج و مشکلات بعدی آن، باز به فساد مالی یهود نسبت داده شده و در اثر حملات مردم به یهودیان حمام خونی به راه افتاد که نام «قتلعام قوم یهود» به خود گرفته است.
موج اندیشههای ضدسامی سبب مهاجرت بسیاری از یهودیان به کشورهای دیگر از جمله ایالات متحده، کانادا، بریتانیا، و آفریقای جنوبی شد. در عین حال بعضی از یهودیان هم از سال ۱۸۵۶ به بعد که سلطان عثمانی به آنها اجازهی خرید زمین و سکونت در اراضی فلسطین داد، در آن منطقه ساکن شدند. اوج اندیشههای ضدسامی در اروپا رشد «صهیونیسم» را موجب شد، واژهای که شاید اولین بار در سال ۱۸۸۶ انتشار یافت. در همین زمانهاست که تاکید روی ارتباطی تاریخی
بین یهود و فلسطین میشود که ریشههای آن برمیگردد به رجوع حضرت موسی در ۱۱۰۰ قبل از میلاد به فلسطین و سکونت یهودیان در آنجا. در ۱۳۵ میلادی این گروه مغلوب سپاه روم میشود و با نابودی اورشلیم (بیتالمقدس) «آوارگی» قوم یهود از فلسطین (Diaspora) آغاز میشود [۱].
هرچند بررسی تشکیل یک کشور یهودی به سالها قبل از انتشار کتاب «دولت یهود» هرتسل برمیگردد و در مقدمهی همین کتاب اشاره شده که اندیشهی چنین دولتی یک ایدهی جدید نیست، ولی به علت نقش عمدهی هرتسل در پیشبرد حرکت صهیونیسم، او را پدر این جنبش مینامند. هرتسل در این کتاب فلسطین و آرژانتین را به عنوان سرزمینهای مناسب برای کشور یهودی پیشنهاد میکند. بهعلاوه بعدها کشورهای دیگری از جمله مواردی در آفریقا نیز در نظر
گرفته میشود. هرتسل اشارهای نمیکند که با سکونت یهود در این کشورها و ایجاد کشور به اصطلاح یهود، تکلیف ساکنان این کشورها چه میشود. بههرحال او در ۱۸۹۶ بهعنوان نمایندهی جنبش صهیونیسم در سفری به استانبول پیشنهادی به سلطان عثمانی میدهد که در جواب، اخطاریهای دریافت میدارد مبنی بر این که سلطان به فلسطین به شکل گهوارهی همهی ادیان از جمله یهود مینگرد. ازآنجا که هرتسل نمیتواند نظر مساعد روچیلد سیاستمدار یهودی انگلیسی را نیز جذب کند شروع به بسیج افکار عمومی یهود میکند و در اولین کنگرهی صهیونیسم در ۱۸۹۷ در «بال» (Basel)، سازمان جهانی صهیونیسم به شکل رسمی ایجاد میشود. هرتسل در یک
جمله نتیجهی کنگره را به این شکل خلاصه میکند: «در بال، دولت یهود را بنیان گذاشتم» [۲]. بههرشکل روشن است که هدف اصلی این جنبش ایجاد کشور یهودی است و بههیچ وجه نمیتوان تامین منافع دولتهای دیگر را منشا ایجاد این جنبش دانست. کمااینکه هرتسل تلاش بسیار دارد تا با دادن وعدههای اقتصادی (بهواسطهی ثروت یهودیان) به دولت عثمانی نظر مساعد آنان را جذب کند. بعدها خواهیم دید که این جنبش بعد از تلاش سیاسی فراوان و رایزنی با کشورهای مختلف، همراهان خود را در جمعی از سیاستمداران بریتانیا مییابد.
جنگ اول و وعدهی استقلال اعراب
در جریان جنگ جهانی اول، یکی از برنامههای دولت بریتانیا در جبههی شرقی و در مواجه با امپراطوری عثمانی، همکاری با اعراب در مبارزه علیه حکومت عثمانی است. وعدهی استقلال اعراب، انگیزهی لازم را برای همیاری آنان، فراهم میکند. داستان لورنس عربستان که فیلمی هم از روی آن ساخته شده مربوط به همین زمان است. ماموریت لورنس بهعنوان یک افسر انگلیسی آموزش و یاری مبارزین عرب در جنگ با حکومت عثمانی است. البته ریشهی جنبش استقلال اعراب به سالهای پیش از جنگ اول برمیگردد. گزارشها از دوران انتهایی قرن نوزدهم نارضایتی
چشمگیر اعراب از حکومت ترکان را نشان میدهد. بههرحال با اینکه جمعیت اعراب در سرزمینهای امپراطوری عثمانی حدود دو برابر ترکان بود ولی اولویتهای قبیلهای در میان اعراب مانع از یک جنبش فراگیر ملیگرایی در بین آنان بود. بههرحال در کنار مخالفتها با ترکان عثمانی، مشغلهی دیگر اعراب فلسطین در دهههای آخر قرن، موضوع مهاجران یهودی بود که روزبهروز بر تعداد آنها افزوده میشد. از اوایل قرن بیستم اعراب مبارزات جدیتری را برای کنترل مهاجرتها و مخالفت با اهداف صهیونیسم آغاز کردند.
در آغاز جنگ بیشتر آلمانها هستند که شروع به تحکیم روابط خود با مسلمانان و از جمله اعراب میکنند. حتی حسینابنعلی، شریف مکه که نفوذ فراوانی در ساکنین اطراف اماکن مقدس مکه داشت، قبول میکند که به گسترش نفوذ آلمانها کمک کند. بههرحال بریتانیای در حال جنگ نیز تلاش دارد به اعراب زیر سلطهی عثمانی نزدیک شود، بهویژه نارضایتی اعراب از دولت عثمانی شرایط چنین همکاریی را بهتر میکند. عبدالله، فرزند حسین شریف، در ماه آوریل ۱۹۱۴ حمایت بریتانیا را از قیام احتمالی اعراب بر ضد ترکان جلب میکند ولی درواقع با شروع جنگ این همکاری شکل جدیتری به خود میگیرد و در نامهای به نمایندگان بریتانیا، حسین شریف با یادآوری اهداف استقلالطلبانهی اعراب، پیشنهاد اتحاد اعراب با بریتانیا را در مبارزه با دولت عثمانی مطرح میکند. بعد از رشتهای از مکاتبات، سرانجام در اکتبر ۱۹۱۵، مکماهون (McMhon)، نمایندهی بریتانیا، در نامهای به شریف علی حمایت کامل از استقلال اعراب را اعلام میکند ولی بحث مرزهای سرزمین عربی را به اندازهی کافی مبهم میگذارد [۱]. این ابهام شاید به نوعی برای آزادی عمل در آینده درنظر گرفته شد ولی مکاتبات محرمانهای که در سال ۱۹۷۴ توسط مجلهی تایمز برملا شد آشکار کرد که دولت بریتانیا بهوضوح فلسطین را بخشی از وعدهی بریتانیا به اعراب میداند [۲]. در بخشهای بعدی خواهیم دید که بریتانیا لااقل از دو جهت به وعدههای خود به اعراب در طول جنگ وفادار نبوده است.
توافق سایکس-پیکو
در جریان جنگ اول و پیش از پایان آن، دول برتر در جنگ مذاکراتی را برای چگونگی تقسیم منافع پس از پیروزی در جنگ آغاز میکنند. بهخصوص مذاکرات محرمانهی فرانسه و بریتانیا منجر به توافق سایکس-پیکو (Sykes-Picot) میشود که در آن سرزمینهای خاورمیانهای امپراطوری عثمانی بین دو دولت تقسیم شده و بعداً اصطلاحاً تحت قیمومیت این دو دولت قرار میگیرند. این قرارداد متعاقباً گسترش پیدا میکند تا منافعی را برای روسیه و ایتالیا نیز درنظر بگیرد [۳]. روسیه بهواسطهی
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ از جنگ کنارهگیری میکند و متعاقباً لنین دست به افشای محتوای این قرارداد میزند. افشای قرارداد از آنجا که تاحدودی با وعدههای مکماهون بهعنوان نمایندهی بریتانیا به اعراب در تناقض است، منشا سوءظن اعراب میشود بهطوریکه آثار این سوءظن برای یک دورهی طولانی بر وعدههای بریتانیا سایه میافکند[۴]. با این وصف همان طور که قبلا اشاره شد، آخرین نامهی مکماهون به حسین به اندازهی کافی مبهم است و جا برای تفسیرهای گوناگون دارد [۵]. در توافق سایکس-پیکو، بخشی از سوریه و لبنان به فرانسه و منطقهی بینالنهرین تحت کنترل
مستقیم بریتانیا قرار میگیرد. بهعلاوه دو منطقهی تحت نفوذ هم تعریف میشود ولی ادارهی بیتالمقدس و سرزمینهای اطراف آن به شکل بینالمللی در نظر گرفته میشود. برای مشاهدهی جزییات این تقسیمبندی میتوانید به نقشههای وبگاه http://www.firstworldwar.com/source/graphics/sykespicot.jpg و http://www.jewishvirtuallibrary.org/jsource/History/sykesmap1.html مراجعه کنید.
شایان ذکر است که اولین نکته در این توافق به رسمیت شناختن یک دولت عربی «یا» مجموعهای از دولتهای عربی است. از نحوهی تقسیم و سپردن قسمتهای مختلف به دول مختلف، بعید به نظر میرسد که تشکیل یک دولت عربی ممکن باشد. بعضی از مورخان هم تکهتکه کردن سرزمینهای اعراب را، از اهداف فرانسه و بریتانیا برای جلوگیری از تشکیل یک کشور بزرگ عربی میدانند. در کنار این موضوع با توجه به تعارضات و رقابت آشکار سران اعراب، که بعداً نمونههای بارزی از آن را خواهیم دید، تشکیل چنین دولت فراگیری، حتی درصورت نبودن این فشارهای خارجی، امری بسیار دشوار بوده است.
اعلامیهی بلفور
بعد از ناامیدی از همکاری دولتهای مختلف، جنبش صهیونیسم ابزارها و ارتباطات لازم برای پیشبرد اهدافش را در سیاستمداران بریتانیا یافت. حاییم وایزمن (Chaim Weizmann) از همان اولایل شکلگیری رسمی جنبش صهیونیسم یکی از چهرههای مطرح این حرکت است. او که دکترای خود را در شیمی گرفته بود، در دوران جنگ اول در عین داشتن مناصب علمی در بریتانیا، تلاشهای فراوانی در پیشبرد سیاستهای صهیونسیم دارد. او که در ششمین کنگرهی صهیونیسم در ۱۹۰۳ برضد طرح سکونت در اوگاندا رای داده بود، درطول سالهای جنگ بیش از پیش به استحکام روابط و چانهزنی با سیاستمداران بریتانیا روی آورد تا هدف تشکیل دولت یهود را در بریتانیا پیش برد.
بهخصوص با توجه به توافق سایکس-پیکو، سرنوشت چنین هدفی عمدتاً به سیاستهای آیندهی بریتانیا برمیگشت. ارتباطهایی با چهار سیاستمدار عمده برقرار شد: لوید جورج (Lloyd George) نخستوزیر آیندهی بریتانیا، آرتور بلفور (Arthur Balfour) وزیر امورخارجهی آینده، هربرت ساموئل (Herbert Samuel) مامور عالی بریتانیا در فلسطین بعد از جنگ (High Commissioner of Palestine)، و مارک سایکس که پیشتر توصیفش رفت. نکتهای که علاقمندم مورد توجه قرار گیرد، آشنایی کامل رهبران جنبش صهیونیسم به سازوکار سیاسی در ممالک پیشرفته در آن زمان است. این موضوع بعدها در مورد سیاستهای ایالات متحده، از آن زمان که جنبش به فکر استمداد کمک از آن کشور افتاد نیز روشن است. این آشنایی چندان موضوع قریبی نیست وقتی درنظر بگیر
یم که اغلب این رهبران، تحصیلکردگان اروپاییاند. در مقابل ناتوانی اعراب در چنین سازوکارهایی را نیز باید درنظر گرفت.
طی یک دورهی طولانی گفتوگو و مکاتبه، سرانجام دولت بریتانیا در فوریهی ۱۹۱۷ زمانی که بلفور وزیر امورخارجه است، بیانیهای در حمایت از اهداف صهیونیسم صادر میکند که به اعلامیهی بلفور معروف است. کلمه کلمهی این بیانیهی مورد استفادهی طرفین در مناقشههای بعدی قرار میگیرد. متن این بیانیه که خطاب به لرد روچیلد از اعضای یهودی مجلس اعیان نوشته شده به شرح زیر است [۱] (برای متن اصلی ر.ک. [۲]):
دولت اعلیحضرت، به برپایی یک وطن ملی برای یهودیان به نظر مساعد مینگرد و حداکثر توان و سعی خود را جهت ایجاد تسهیلات لازم و تحقق به این هدف مبذول میدارد، این نکته به طور کامل قابل درک است که هیچ چیز نباید اسباب نقض حقوق مذهبی و اجتماعی جوامع غیریهود در فلسطین را فراهم آورد، یا حقوق سیاسی و موقعیت اجتماعی یهودیان در سایر کشورها را خدشهدار سازد.
انگیزههای مختلفی در دلیل حمایت بریتانیا از اهداف صهیونیسم میتوان برشمرد. علاوه بر نفوذ در میان چهرههای سرشناس، چنین وعدههایی سررشته در منافع بریتانیا نیز دارد. به ویژه این همکاریها حس همدردی یهودیان روسیه و ایالات متحده را نیز برمیانگیخت. بهعلاوه بعضی از سیاستمداران ارشد بریتانیایی تاکید ویژهای بر اهمیت فلسطین داشتند. این تاکید از یک طرف همسو با تلاشهای صهیونیسم برای ترغیب فرانسه به قبول حاکمیت بریتانیا بر فلسطین است ، کما اینکه بعد از جنگ و تاحدودی برخلاف توافق سایکس-پیکو، فلسطین تحتالحمایه بریتانیا قرار میگیرد. از طرف دیگر تاکید روی اهمیت فلسطین برای بریتانیا در تضاد با سودای تشکیل حکومت مستقل یهودی در آن است. بههرشکل ظاهراً برآیند همهی این اختلافات اعلامیهی بلفور است و در آن همهی آنچه جنبش صهیونیسم در نظر دارد تامین نمیشود. وایزمن در نوشتههایش بهوضوح به این موضوع اشاره میکند و یادآور میشود که ممکن بود با اصرار بیشتر دولت بریتانیا کل قضیه را از دستورکار بیاندازد. چند تفاوت اساسی بین پیشنهاد اولیهی جنبش صهیونیسم و آنچه در اعلامیهی بلفور قرار گرفت وجود دارد، از جمله میتوان به درنظر گرفتن حقوق مذهبی و اجتماعی ساکنان فعلی اشاره کرد. بهعلاوه علیرغم تاکید بر سازمان صهیونسم در نسخهی اولیه، هیچ اشارهای به این سازمان در نسخهی نهایی وجود ندارد.
اینکه چه قدر میتوان به اعلامیهی بلفور بهعنوان یک متن حقوقی در تقسیمبندیهای بعدی استناد کرد جای سؤال فراوان دارد. بهخصوص که عدهای در خارج به بحث و عقد قرارداد در مورد سرزمینی بپردازند، بدون اینکه با اکثریت ۹۰ درصدی اهالی آن صحبتی شود (با فرض اینکه جنبش صهیونیسم را نمایندهی جمعیت ۱۰ درصدی یهودی فلسطین در اوایل قرن بیستم بدانیم). جالب اینجاست که درحالیکه بهوضوح از حقوق سیاسی یهودیان یاد میشود، تنها بر حفظ حقوق
مذهبی و اجتماعی اهالی فعلی تاکید میشود، هرچند همین مقدار هم وقتی نوشتههای وایزمن را در دلخوری از این بند مرور کنیم جای شکر دارد: «دومین متن، موضوع حقوق اجتماعی و مذهبی ساکنان فعلی غیریهود را به نوعی عنوان میکند که انگار یهود اهداف احتمالی ستمگرانه دارند، و میتواند به نوعی تفسیر شود و چنان محدودیتهایی برای کار ما اعمال کند که آن را کاملا فلج کند»! این اعلامیه بعدها بیشتر در اختلافات صهیونیسم و بریتانیا استفاده میشود.
علاوه بر درنظرنگرفتن اهالی اصلی فلسطین در تعیین سرنوشت آن در اعلامیهی بلفور، این قول و قرار با وعدههای بریتانیا به اعراب نیز در تضاد بود. تردیدی نیست که جمعیت فلسطین در این دوره اکثریت حدود ۹۰ درصدی اعراب را شامل میشود و همانطور که قبلا اشاره شد، حتی برداشت بعضی سیاستمداران بریتانیا از وعدههای مکماهون به حسین هم این است که فلسطین مشمول سرزمینهای عربی میشود. بههرحال منافع بریتانیا بهخصوص در دوران جنگ مسبب قراردادهای ضدونقیض با اعراب و صهیونیسم میشود. البته شاید بریتانیا هیچگاه واقعا نیت واگزاری خودمختاری آنطور که مدنظر اعراب بوده را نداشته است.
پایان جنگ اول و طرح قیمومیت
در پایان جنگ، برای اولین بار در تاریخ، سازمانی بینالمللی به نام اتحادیهی ملل (League of
Nations) شکل گرفت. این سازمان که از حمایتهای رییسجمهور ایالات متحده وودرو ویلسون (Woodrow Wilson) برخوردار بود، با هدف حل اختلاف کشورها با تلاشهای سیاسی و با استناد به قوانین بینالمللی، به جای جنگ و تحرکات نظامی، ایجاد شد [۶]. از اولین وظایف این سازمان تصمیمگیری در مورد سرزمینهای امپراطوری عثمانی بود. در پیشنهاد ویلسون برای این سرزمینها، یک حکومت ترک برای مناطق ترکنشین درنظر گرفته شده بود و تاکید شده بود که در دیگر مناطق، اهالی حق تعیین سرنوشت خود را خواهند داشت. بههرحال، دول پیروز طرح قیمومیت بر این سرزمینها را پیشنهاد کرده بودند و به عبارت دیگر پیشنهاد شد که در این سرزمینها یکی از دو
ل پیروز نقش قیمومیت (Mandate) را بر عهده بگیرد، تا زمانی که مردم این سرزمینها روی پای خود بایستند. میزان این قیمومیت هم براساس نرخ پیشرفت و توسعهیافتگی سرزمینهای مختلف تعیین شد و سرزمینهای پیشروتر در ردهی A و دیگر سرزمینها به ترتیب در ردههای B و C قرار گرفتند. در این میان سرزمینهای اعراب در ردهی A قرار میگیرند و به صراحت، پیمان این کشورها را آمادهی پذیرش استقلال می داند. از همه مهمتر پیمان بهروشنی تصریح دارد که در این زمینها «خواستهی اهالی باید یک عامل اصلی در تصمیمات قیمومیت باشد». در این پیمان فلسطین بههیچ عنوان مستثنی نشده است [۲].
در کنفرانس صلح پاریس در ۱۹۱۹ (که در چند مرحله و در طول یک سال برگزار شد)، متفقین تصمیم به اجرای طرح قیمومیت اتحادیهی ملل گرفتند. در این کنفرانس فیصل، فرزند حسین، شریف مکه، تنها نمایندهی اعراب است، هرچند نمیتوان او را نمایندهی تمام اعراب دانست. به روایت یک سیاستمدار بریتانیایی، فیصل به دلایل چند از جمله ناآشنایی به سازوکارهای سیاسی در اروپا و بیاعتمادی دولت فرانسه به او، حضور ضعیفی در کنفرانس دارد ولی با این حال در یک نوشتهی کوتاه، موضوع استقلال اعراب را گوشزد میکند. اوکه به طور کامل اهداف صهیونیسم را درک نمیکند، تحت تاثیر بریتانیا، در مورد فلسطین با تاکید بر همزیستی مسالمتآمیز اعراب و یهودیان، تقاضای نظارت یک قدرت خارجی را دارد تا زمانی که دولت محلی توانایی ادارهی خود را بیابد [۲
].
کمیسیون کینگ-کرین
همانطور که اشاره شد، ازجمله نظرات ویلسون رییس جمهوری ایالات متحده، توجه کردن به نظر اهالی سرزمینهایی است که از امپراطوری عثمانی جدا شده و برای آنها تصمیمگیری میشود. باید توجه داشت که ایالات متحده درطول جنگ تاکید داشت، عنوان متفقین به این کشور اطلاق نمیشود و اصولا در جنگ بیطرف بود. در ۱۹۱۷ ورود این کشور به جنگ، به دلیل درنظرنگرفتن بیطرفی این کشور توسط آلمان است [۷]. بهعلاوه ایالات متحده بعدها از مذاکرات صلح نیز خارج میشود و ازاینرو شاید نقش چندانی در شکلگیری جغرافیای سیاسی خاورمیانه بعد از جنگ او
ل ندارد. بههرحال قبل از این جدایی و در راستای همان توجه به نظر اهالی بومی، ویلسون پیشنهاد ایجاد یک کمیسیون حقیقتیاب را میدهد تا به جمعآوری نظر اهالی بومی بپردازد. بریتانیا و فرانسه به دلایلی عضوی برای این کمیسیون پیشنهاد نمیدهند! این کمیسیون به نام دو نمایندهی ایالات متحده، چارلز کرین (Charles Crane) و هنری کینگ (Henry King) معروف شده است. بعد از رسیدن به دمشق و دیدار با نمایندگان اعراب ملیگرا از سوریه، لبنان، و فلسطین، کمیسیون قطعنامهای صادر میکند که در آن خواهان استقلال کامل سوریه (شامل فلسطین و لبنان) و رد هرگونه کنترل خارجی است. قطعنامه اولین مخالفت رسمی اعراب با اهداف صهیونیسم در فلسطین را نشان میدهد:«مامخالف اهداف صهیونیسم برای ایجادیک دولت یهودی مشترکالمنافع(Jewis Commonwealth) در بخش جنوبی سوریه به نام فلسطین هستیم و مخالف مهاجرت صهیونیستها به هرگوشه از کشورمانیم» [۲]. توجه به این قطعنامه از آن جهت مهم است که پیمان قیمومیت اتحادیهی ملل به صراحت به درنظرگرفتن خواستهی اهالی توجه میکند. در بخش آینده بررسی ترکیب جمعیتی فلسطین، اطلاعات بیشتری در مورد اهالی در این زمان میدهد. بهعلاوه نتیجهی تلاشهای جنبش صهیونیسم را در متن نهایی طرح قیمومیت فلسطین بررسی میکنیم.
مسالهی مهاجرت یهودیان و تنشهای دههی ۱۹۳۰
در متن نهایی طرح قیمومیت فلسطین مستقیما به اعلامیهی بلفور و پیمان بریتانیا با صهیونیسم اشاره میشود. خیلی از مواردی که قبلا در شرح اعلامیهی بلفور به آن اشاره شد، عیناً در طرح قیمومیت ذکر میشود. شاید تنها مطالعهی متن اصلی، تمام جوانب و عمق همکاریها جهت ایجاد کشور یهود را روشن کند [۷]. سازمان صهیونیسم بهطور رسمی در بیانیه ذکر میشود و بهصراحت تاکید میشود که مدیریت فلسطین در دورهی قیمومیت باید مهاجرت یهودیان را تسهیل کند. شا
یان ذکر است که در این زمان قیمومیت فلسطین شامل کل سرزمینهای اسراییل و تشکیلات خودگردان فلسطینی امروزی بهعلاوهی اردن است.
در دههی ۲۰ و بعد از آن بهویژه در دههی ۳۰، میزان مهاجرت یهودیان به فلسطین بسیار چشمگیر است. اعراب مقیم فلسطین کمکم بیشتر نسبت به این مهاجرتها حساس میشوند. در دههی ۲۰ سپاه یهود به اسم «هاگانا» رسماً ایجاد شده و به همکاری با نیروهای بریتانیا در حفظ نظم میپردازد. ازنظر نباید دور داشت که در این دورهی مدیریت بریتانیا بر فلسطین، پیشرفتهای قابلملاحظهای در زندگی اهالی بهخصوص در زمینههای زیربنایی صورت میگیرد. در ۱۹۲۴ ایالات متحده، که از قرن نوزدهم مقصد ثابتی برای یهودیان مهاجر اروپایی بود، مهاجرتها را محدود
میکند که طبعاً بر نرخ مهاجرت به فلسطین نیز تاثیر میگذارد. درگزارشی، رشد نسبت جمعیتی یهود از ۸ درصد در ۱۹۱۹ به ۲۰ درصد در ۱۹۳۲ عنوان میشود [۴]. سرانجام در ۱۹۲۸ در مراسم یوم کیپور از اعیاد یهودیان، ایجاد پردهی حایل برای جداکردن مردان و زنان در قسمتی از بیتالمقدس برای بهجاآوردن مراسم مذهبی، خشم مسلمانان را برمیانگیزد و به خشونتهایی منجر میشود. ادعای آشکار صهیونیسم در ایجاد کشور یهودی در فلسطین و آزادی مهاجرت یهودیان از گوشهوکنار دنیا در حکومت تحتالحمایه بریتانیا، فضا را برای تبلیغ خشونت در میان مسلمانان آماده میکند. نقل است که عکسی تقلبی از پرچم ستارهی داوود بر فراز قبهالصخره در میان اعراب منتشر میشود. این خشونتها سرآغازیست برای نزاعهای خونینتر در دههی ۱۹۳۰ که تلفات فراوانی از هر سه طرف (اعراب، یهودیان، و بریتانیا) برجای میگذارد.
خشونتهای سالهای ۱۹۲۸ و ۱۹۲۹ منجر به تحقیقات دولت بریتانیا در ۱۹۳۰ میشود و نتیجهی این تحقیقات محدود کردن میزان مهاجرت یهودیان در دههی ۱۹۳۰ است. در همین زمان لوید جورج در مجلس بریتانیا به تقبیح سیاستهای بریتانیا در ایجاد این محدودیت میپردازد. برخی مدعیاند، با توجه به مهاجرت نامحدود در دههی ۱۹۲۰ به مدت طولانی، مهاجرتها خودبهخود رو به کاهش میگذاشت و بریتانیا هم با علم به این موضوع و تنها برای حفظ آرامش اعراب این قانون را وضع
میکند. با این حال با رواج بیشتر یهود ستیزی در اروپا بهخصوص با قدرت گرفتن حزب نازی در ۱۹۳۳، خلاف این ادعا در عمل اتفاق افتاد. یهودیان به هر روش قانونی یا غیرقانونی دست به مهاجرت به فلسطین میزنند و این بیشازپیش به نگرانی اعراب میافزاید.
در ۱۹۳۱ فعالین عرب اعلام میکنند که دیگر تنها امیدشان به مسلمانان سراسر جهان است و دیگر به بریتانیا اعتمادی ندارند. درکنار میزان مهاجرت یهودیان، خرید زمینهای فلسطینیان تو
سط یهود و بیکاری خیلی از اعراب شهرنشین فشارهای اقتصادی به اعراب را زیاد میکند. در ۱۹۳۵ کمیسیونر عالی بریتانیا گزارش میدهد که یک پنجم روستاییان عرب فاقد زمیناند [۱].
در ۱۹۳۶ افشای اخبار توقیف سلاحهای یهود که به شکل غیرقانونی وارد فلسطین میشود، آتش قیام اعراب را بار دیگر شعلهور میکند. دولت بریتانیا برای توقف خشونتها به تحقیقاتی دست میزند و در طرحی که به نام کمیسیون پیل (Peel Commision) معروف است، پیشنهاد تقسیم سرزمینها به دو بخش یهودی و عربی را میدهد. مفتی بیتالمقدس که لااقل مدعی رهبری اعراب فلسطین است، طرح را رد میکند ولی در مقابل صهیونیسم از آن استقبال میکند و دست به چاپ نقشههای پیشنهادی میزند. در عینحال شاخهای از افسران تندرو هاگانا به نام ایرگون در سالهای بعد از ۱۹۳۶ دست به اقدامات تروریستی، بهخصوص در جهت نوعی پاکسازی قومی (ethnic cleansing)، میزند که خودبهخود نوعی تقسیم را در سرزمینهای فلسطینی ایجاد میکند [۴]. در این دوران شهرکهای یهودینشین اغلب در زمینهای بایر و در فاصلهی زمانی کوتاهی به ناگاه ایجاد میشود. یهودیان مهاجر اغلب اروپاییان تحصیلکرده و بعضاً ثروتمنداند. در زمینهای شهرکنشینان، فقط یهودیان مجاز به کار بودند و همین موارد در بههم زدن تعادل اقتصادی مناطق تاثیر بهسزایی دارد. اعراب هم به نوبهی خود قیامهای مسلحانهای دارند که در آن اعراب حاضر به سازش نیز ترور میشوند. در سالهای متعاقب ۱۹۳۶، حدود ۵۰۰ یهودی، ۱۵۰ انگلیسی، و ۳ هزار عرب کشته میشوند که حدود هزار تن از آنان به دست اعراب دیگر به قتل میرسند [۴].
نگرشی به ترکیب جمعیتی فلسطین در نیمهی اول قرن بیستم
دادههای آماری در مورد جمعیت فلسطین خیلی دقیق نیست ولی از گزارشهای پراکندهی موجود میتوان تصوری از آن به دست آورد. آمار مهاجرت یهودیان ظاهرا دقیقتر است و مقایسه آن با حدود جمعیت فلسطین مفید است. در مقالات تحقیقی سازمان ملل ذکر میشود که در اوایل قرن و ظاهرا تا دوران جنگ اول حدود ۹۰ درصد از جمعیت فلسطین اعراب غیریهودیاند. بهعلاوه تنها حدود ۳ درصد زمینها در اختیار یهودیان است. جمعیت فلسطین در زمان اعلامیهی بلفور حدود ۷۰۰ هزار نفر است. این جمعیت در زمان آغاز جنگ جهانی دوم در ۱۹۳۹ در حدود یک و نیم میلیون نفر است که نزدیک به یک سوم آن را یهودیان تشکیل میدهند! این تغییر اساسی در ترکیب جمعیت قطعاً به واسطهی مهاجرت ایجاد شد، در دههی ۱۹۲۰ حدود ۱۰۰ هزار یهودی به فلسطین مهاجرت میکنند در مقابل حدود ۷ هزار نفر غیریهودی. در سالهای دههی ۳۰ نیز حدود
۲۳۰ هزار مهاجر یهودی به شکل قانونی وارد فلسطین شدهاند [۲].
جنگ دوم و تاثیر آن بر خاورمیانه
از چند نظر جنگ جهانی دوم تاثیرات فراوانی بر خاورمیانه و از جمله فلسطین دارد. از یک طرف مناسبات بریتانیا با اعراب به دلیل نیاز به حمایتهای اعراب، افزایش مییابد. سیاستهای یهودستیزانه در اروپا نیز، اهرم فشاری برای افزایش مهاجرت یهود به فلسطین میشود.
سنگین شدن وزنهی اعراب در سیاست خارجی بریتانیا
بعد از طرح کمیسیون پیل برای تقسیم و رد آن از سوی اعراب، در ۱۹۳۹ دولت بریتانیا دست به انتشار یک «کتاب سفید» (white paper) میزند و در آن برای پاسخ به درخواستهای اعراب برای محدود شدن و خودمختاری، قرار بر این میشود که در ۵ سال آینده حداکثر ۷۵ هزار یهودی مجاز به مهاجرتاند و بعد از این دوره، آیندهی فلسطین بر اساس نظر اهالی تعیین میشود. ظاهرا سال ۱۹۴۹ برای پایان قیمومیت بریتانیا در نظر گرفته میشود. با توجه به ترکیب جمعیتی که پیشتر به
آن اشاره شد، نتیجهی چنین وضعی بهوضوح به نفع اعراب بود. بهعلاوه این طرح قوانینی برای انتقال زمینها به نفع اعراب وضع میکند. در این طرح هیچ اشارهای به تشکیل دولت یهود نمیشود و بریتانیا ادعا میکند که منظور از establishment of a Jewish state در اعلامیهی بلفور کشور مستقل یهودی نیست! کتاب سفید واکنش شدید صهیونیسم را برمیانگیزد، هرچند سالهای جنگ و هراس از پیروزی هیتلر، بهنوعی دورهی کاهش تنش در فلسطین را موجب میشود. دراین دوران سربازان یهودی و عرب در ارتش بریتانیا خدمت میکنند [۴].
توجه به دلایل انتشار کتاب سفید ۱۹۳۹ که سرچشمهی آن نزدیک شدن وقوع جنگ در اروپا است، مهم است. در ژانویهی ۱۹۳۹ کمیتهای فرعی از کمیتهی دفاع سلطنتی، بهروشنی بر احساسات شدید اعراب بر ضد سیاستهای بریتانیا در فلسطین اشاره میکند. این گزارش تصریح میکند: «اگر جنگ شروع شده و ابعاد وسیع پیدا کند، دراینصورت لازم است تا سیاستهای جدیدی برا
ی تسلی خاطر و آرام کردن افکار عمومی سکنهی بومی فلسطین و کشورهای همسایهی آن اتخاذ گردد» [۱].
یهود ستیزی در اروپا
یکی از مسایل اصلی که جنبش صهیونیسم برای توجیه افکار عمومی در مورد مهاجرتهای گستردهی دههی ۳۰ از آن استفادهی فراوان برد، افزایش شدید یهودستیزی در اروپای دوران نازیسم است. تا اینجای این نوشته، احتمالا بدیهیست که صهیونیسم از سالها پیش، سودای تاسیس مملکت یهود در فلسطین را داشته است و قطعا فشارهای اروپای دههی ۳۰ را نمیتوان «عامل» ایجاد اسراییل دانست. صهیونیسم قطعاً از این اهرم بسیارمناسب، استفادههای کلان برده است. درعینحال، اعتراف به این تبلیغات، نباید موجب ایجاد این توهم شود که یهودستیزی در مقیاس گسترده اصلا وجود نداشته. فلسفهای که در پشت جنایت نازیسم در نسلکشی یهودیان وجود دارد، چنان محدودهی گستردهای مییابد که توجیه آن حتی به نوعی از الهیات مسیحی در آلمان نازی هم راه پیدا میکند [۹]. تفکرات و نوشتههای خود هیتلر و بهطورعام جریانات نژادپرستانهی دهههای ۲۰ و ۳۰ در اروپا هم مقالهی جداگانهای میطلبد و از دامنهی بحث ما خارج است. نکاتی که در کنار همدردی با یهودیان و دیگر رنجکشیدگان جنگ دوم باید در نظر داشت، بیعدالتیی است که برای جبران بیعدالتی دیگری میشود! موج مهاجرت یهودیان بهواسطهی
جنگ با درهای بستهی بعضی کشورها از جمله ایالات متحده برخورد میکند. هرچند مهاجرتها به ایالات متحده قبلا محدود شده بود، در ۱۹۴۷ کنگرهی ایالات متحده، قانونی برای محدودیت بیشتر مهاجرتها تصویب میکند که برخی مورخان مدعیاند توسط محافل صهیونیستی و برای گرداندن جهت مهاجرت یهودیان آواره از جنگ به فلسطین، پیشنهاد میشود [۱]. این فشار برای مهاجرت به فلسطین، آشکارا سیاستهای بریتانیا در کنترل مهاجرت به فلسطین را با مشکل مواجه میکند. صهیونیسم از توقیف یک کشتی مهاجران غیرقانونی توسط بریتانیا، با توجه به همدردی افکار عمومی جهان، تبلیغات موفقیتآمیزی به راه میاندازد. این سوال اعراب در همان سالها هنوز بیپاسخ است که چرا هزینهی جنایتهای هیتلر بر ضد یهود را اعراب فلسطین باید بپردازند؟!
پایان جنگ دوم و تشدید تشنج در فلسطین
پایان جنگ دوم و شروع جنگ سرد، مسئلهی فلسطین را باز در دستور کار مجامع و دول مختلف قرار داد. با توجه به مقاومتهای بریتانیا در مقابل مهاجرت غیرقانونی یهودیان، حملات تروریستی ایرگون، علاوه بر اعراب متوجه نیروهای بریتانی نیز میشود. دردناکتر اینکه خاورمیانه بیشازپیش صحنهی مقابلهی قدرتهای بزرگ میشود. بریتانیا از دیرباز حساسیت ویژهای بر این منطقه دارد. فرانسه نیز با وجود اشغال کامل در دوران جنگ، اهداف استعماری خود را در سوریه و لبنان حفظ میکند، هرچند با اخطار بریتانیا و ایالات متحده روبهرو میشود و در نتیجهی قیامهای داخلی مجبور به دادن استقلال به این دو کشور میشود. نمایندهی روسیه در سازمان ملل به طور خصوصی اشاره میکند که روسیه به دنبال ایجاد هرجومرج در خاورمیانه برای توقف نفوذ ایالات متحده است. در نهایت، به نظر من، مهمتر از همه، اثراتیست که رقابتهای داخلی انتخابات ایالات متحده بر این سرزمینها دارد که در بخش بعد به آن میپردازیم.
حملات تروریستی یهود علیه نیروهای بریتانیا
در مورد فلسطین که در مرکز بررسی ما قرار دارد، بزرگترین فعلوانفعال بعد از جنگ را شاید بتوان شدت عملیات تروریستهای یهودی بهخصوص در مقابل نیروهای بریتانیا دانست. در برخی از این موارد، سربازان بریتانیایی به گروگان گرفته میشوند و بعضاً به شکل تحقیرآمیزی کشته میشوند. در جولای ۱۹۴۷ اعدام دو گروهبان انگلیسی به دست تروریستهای ایرگون و انتشار تصاویر آن، افکار عمومی بریتانیا را به شدت تحریک میکند و بریتانیا را در آستانهی یک خشونت داخلی بر ضد یهودیان قرار میدهد. تروریستهای یهودی بعضاً جوانان مهاجری از اروپا هستند که اغلب نزدیکان
خود را در جنگ از دست دادهاند و روحیهی متخاصمی دارند. در ۱۹۴۵ مناخیم بگین (Menachem Begin)، یکی از نخستوزیران آیندهی اسراییل، رهبری ایرگون را برعهده دارد. شدیدترین حملات برضد بریتانیا در جولای ۱۹۴۶ و با انفجار هتل شاهداوود، مرکز اداری بریتانیا، در بیتالمقدس صورت میگیرد که ۹۱ کشته برجای میگذارد [۴]. ریچی اوندیل (Ritchie Ovendale) در کتاب
ریشههای جنگهای اعراب و اسراییل مدعی است که در این دوران حجم تبلیغات یهود به واسطهی جنگ، چنان قوی است که میتواند این عمل وحشیانه را به ماموران انگلیسی نسبت بدهد و ریشهی آن را در تمایلات یهودستیزی دولت و ماموران بریتانیا بداند [۱]!
صهیونیسم و ایالات متحده
بزرگترین شهر یهودینشین دنیا در نیمهی قرن گذشته نیویورک است. حتی در زمان حاضر نیویورک بعد از تلآویو بیشترین سکنهی یهودی را دارد [۱]. وزن انتخابگری (electoral) ایالت نیویورک هم در انتخاب ریاستجمهوری ایالات متحده قابل توجه است. اگر در کنار این ایالت، پنسیلوانیا و ایلینویز را نیز در نظر بگیریم، در سرشماری ۱۹۴۱ جمعیت یهود بیش از چهارونیم میلیون نفر است. در مقابل، جمعیت شهروندان عربزبان ایالات متحده در این زمان کمی بیش از صد هزار نفر است. از اوایل
جنگ، فشار صهیونیسم بیشتر متوجه سیاستمداران ایالات متحده میشود. در ۱۹۴۱ «کمیتهی آمریکایی فلسطین» و به مرور تلاشهای صهیونیسم متوجه اعضای مجلسین ایالات متحده میشود، بهخصوص این کمیته به مقابله با طرح «کتاب سفید» بریتانیا میپردازد. در ژانویهی ۱۹۴۴ با پیشنهاد کمیته، لایحهای به مجلس نمایندگان پیشنهاد میکنند تا ایالات متحده را موظف نماید که آزادی ورود یهودیان به فلسطین را تضمین کند. اوایل فوریه این لایحه برای تصویب به سنا فرستاده میشود. با توجه به اهداف اصلی متفقین در جنگ، ستاد مشترک به چنین درگیریهای
ی در فلسطین و برانگیخته شدن اعراب به وسیلهی آن هشدار میدهد و نهایتاً تصویب لایحه به تعویق میافتد.
اوج حمایتها از اهداف صهیونیسم در مبارزات انتخابات ریاست جمهوری ظهور میکند. روزولت، رییسجمهور دموکرات، در اکتبر ۱۹۴۴ وعده میدهد در صورت انتخاب مجدد فلسطینی آزاد، دموکراتیک، و متشکل از جامعهی یهودیان تاسیس کند. او در وعدههایش از عبارت «وطن ملی» استفاده میکند. پیش از این رقیب جمهوریخواه روزولت در خطابههای انتخاباتی وعدههای مشابه میدهد و بیان میکند درهای فلسطین باید به روی جمعیتی نامحدود از مهاجرینی که قربانیان نازیسم هستند گشوده شود. وزیر امورخارجهی وقت، هدف این اشارات را تنها خلق یک دولت
یهودی میداند. روزولت برای چهارمین بار به عنوان رییسجمهور انتخاب میشود ولی نهایتاً در آوریل ۱۹۴۵ فوت میکند. بعدها ترومن، جانشین دموکرات روزولت، با بیم شکست در مبارزات انتخاباتی ایالت نیویورک، پیشنهاد مهاجرت سریع همهی ۱۰۰ هزار پناهجوی یهود به فلسطین را میدهد. این افراد در این زمان در اردوگاههای آوارگان ناشی از جنگ ساکناند. خوب است در پایان این بحث، به گوشهای از نامهی وزیر امور خارجهی وقت بریتانیا به سفیر آن کشور در ایالات متحده، در مورد
مخالفت بریتانیا با سیاستهای ایالات متحده در پشتیبانی از صهیونیسم اشاره کنیم. ارنست بوین (Ernest Bevin) در این نامه متذکر میشود: «بازی کردن با احساساتی که ریشه در نژادپرستی دارد و فقط به قصد کسب پیروزی در انتخابات صورت میگیرد، سبب میشود تا همهی پافشاریها و علاقهمندیهایی که آمریکاییها برای انتخابات آزاد در سایر کشورها صورت میدهند، به صورت نمایشی مضحک و خندهآور جلوهگر شود» [۱].
یک نکتهی مهم در مورد روابط صهیونیسم و ایالات متحده، پشتیبانی مالی عظیمی است که یهودیان فلسطین برای اهداف صهیونیسم در فلسطین دارند. به خصوص بعد از جنگ ارتش یهود بیش از پیش به خرید اسلحه میپردازد. بعضاً هزینهی این محمولهها که از اروپای شرقی به فلسطین فرستاده میشود، از کمکهای مالی یهودیان ایالات متحده است [۴].
پایان قیمومیت بریتانیا و اعلام وجود اسراییل
مجموع فشارها بر بریتانیا، که پیشتر شرح آن رفت، و ناتوانی بریتانیا از ادارهی امور در فلسطین، این کشور را مجبور به ارجاع مسئلهی فلسطین به سازمان ملل میکند. سازمان ملل در این زمان، نهاد تازه تاسیسی است که بیشتر مردم آسیا و آفریقا در این زمان نمایندهای در آن ندارند. این سازمان در پاییز ۱۹۴۷ طرح تقسیمی پیشنهاد میکند که مورد مخالفت اعراب قرار میگیرد. یهودیان
فلسطین با طرح موافقت میکنند و درعینحال هاگانا دستور میگیرد که برای تصرف زمین فعالیت کند. در اینزمان یهودیان کمتر از ۱۰ درصد زمینهای فلسطین را در اختیار دارند و جمعیت آنان حدود ثلث جمعیت کل است. طرح تقسیم حدود ۵۵ درصد زمینها را در اختیار یهودیان قرار میدهد [۱]. برای مطالعهی قطعنامه ۱۸۱ مجمع عمومی سازمان ملل و چگونگی رای کشورها به این قطعنامه رجوع کنید به [۱۱]. همچنین در نقشهی جنگ اول اعراب و اسراییل در
بخش بعد، محدودهی سرزمینهای اعراب و یهود در این قطعنامه مشخص شده است.
از زمان پیشنهاد طرح تقسیم، به مدت ۱۸ ماه، یک درصد جمعیت فلسطین نابود میشوند. نیروهای بریتانیا، سعی در جلوگیری از دخالت هاگانا برای پاسخ به حملات اعراب میکنند و خشم تندروان یهود را برمیانگیزند. بهعنوان نمونهای از کشتار، از نوامبر ۱۹۴۷ به مدت شش هفته، تنها در بیتالمقدس بیش از هزار عرب، هفتصد یهودی، و صد بریتانیایی کشته میشوند، بهطور متوسط ۴۶ نفر در روز. عملیات ایرگون، اشترن (دیگر شاخهی تروریستی یهودیان)، و هاگانا در این دوره، نه فقط به قصد پاسخ و انتقام، بلکه بعضاً با هدف راندن اعراب از مناطق مشخص در راستای پاکسازی قومی مورد نظر است. فاجعهی «دیریاسین» در همین دوران اتفاق میافتد. در آوریل ۱۹۴۸، باندهای ایرگون و اشترن با مقاومت جدی اعراب در دهکدهی دیریاسین مواجه میشوند و در نهایت ۲۵۴ نفر از زن و مرد و کودک بهطور وحشیانهای قتلعام میشوند. بعضی دیگر از اعراب، مانند ساکنان حیفا، به امید بازپسگیری سریع سرزمینشان توسط نیروهای اعراب، با مقاومت اندک
سرزمینشان را ترک میکنند. در مارس ۱۹۴۸، ایالات متحده از ترس نفوذ بیشازپیش روسیه در میان اعراب، در راستای تعدیل سیاستها، اعلام میکند که طرح تقسیم سازمان ملل عملی نیست و فلسطین باید زیر نظر سازمان ملل اداره شود. بریتانیا که طبق برنامهی سازمان ملل و به درخواست خودش، سعی در خروج نیروهایش از فلسطین دارد، در ۱۴ مه ۱۹۴۸ چند ماه قبل از موعد، این کار را به اتمام میرساند. خروج آخرین سرباز بریتانیا ساعت ۹:۳۰ صبح صورت میگیرد، سیاستمداران یهود ظاهراً با نگرانی از شواهد آغاز تغییر در حمایت ایالات متحده، با وجود احتمال زیاد حملهی
دولتهای عربی نهایتاً تصمیم به اعلام استقلال میگیرند و در ساعت ۵ بعدازظهر ایجاد کشوری با نام «اسراییل» را اعلام میکنند. جالب اینکه ۱۱ دقیقه بعد ایالات متحده استقلال اسراییل را به رسمیت میشناسد [۴]!
اولین جنگ اعراب و اسراییل ۱۹۴۸-۱۹۴۹
اعلام وجود اسراییل در ۱۹۴۸، آتش اولین جنگ دول عربی و اسراییل را شعلهور میکند. نیروهای سوریه، عراق، لبنان، مصر، و اردن از هرسو به اسراییل حمله میکنند. همانطور که اشاره شد، از پاییز ۱۹۴۷ و با پیشنهاد طرح تقسیم، فلسطین درگیر ناآرامیهای شدیدی میشود، که بعضی شروع جنگ را از همان موقع و اعلام جهاد مفتی بیتالمقدس میدانند. درمکاتبات سیاستمداران بریتانیا و ایالات متحده نیز خطر وقوع چنین جنگی، پیش از مه ۱۹۴۸ مشهود است.
هرچند اختلافاتی داخلی در هر دو طرف نزاع وجود دارد ولی از همگسستگی اعراب بسیار چشمگیرتر است. در ژوئن ۱۹۴۸، هاگانا یک کشتی از سلاحهایی را که ایرگون بهطور مستقل وارد کرده، ضبط میکند. این تردید وجود داشت که سردمداران ایرگون قصد به دست گرفتن ادارهی امور را دارند. درطرف مقابل، اعراب گرفتار رقابتهای قدیمی خود بودند. ظاهراً پادشاه مصر تمایلی به درگیر شدن در جنگ ندارد ولی فشار اخوانالمسلمین و افکار عمومی مصر از یک طرف و ترس از
قدرت گرفتن دشمنان قدیمیاش، پادشاهان هاشمی عراق و اردن، در جهان عرب با استفاده از مداخله در فلسطین، او را مجبور به مداخله میکند. رهبران سوریه هم طرحهایی برای فلسطین در رقابت با پادشاه اردن دارند و درکنار همهی این موارد، پادشاه اردن، کل فلسطین را بخشی از خاک اردن میداند. با وجود اختلافات جزیی در ارتش اسراییل، انگیزهی بسیار بزرگی پشتیبان سربازان اسراییلی است. شاید این واقعیت عجیب باشد که در عمل و در میدان جنگ، حتی از نظر تعداد سرباز، ارتش اسراییل نسبت به اعراب برتری دارد [۱].
در سپتامبر ۱۹۴۸ کمیتهی دیگری از سازمان ملل، مامور بررسی شرایط فلسطین میشود. رییس این گروه که یک دیپلمات سوئدی به نام برنادوت (Bernadotte) است، به دست باند اشترن ترور میشود. گناه برنادوت این بود که مدیریت اعراب بر بیتالمقدس را پیشنهاد داده بود. بنگوریون اولین نخستوزیر اسراییل، دستور انحلال ایرگون و اشترن را در این زمان صادر میکند [۴].
برتری اسراییل و آتشبس
در میدان جنگ برتری با اسراییل است. توقف جنگ هم بیشتر با دخالت قدرتهای بزرگ و فشار بر اسراییل صورت میگیرد. در ۱۹۴۸ و ۱۹۴۹، چند دوره جنگ و آتشبس برقرار میشود. کمکم نفوذ اسراییل به سرزمینهای عربی مانند مصر، خطری متوجه منافع دیگر کشورها از جمله بریتانیا میکند. از ۱۹۳۶، پیمانی بین بریتانیا و حکومت دستنشاندهی مصر وجود دارد که در صورت حملهی قدرت خارجی به مصر، بریتانیا به دفاع از آن کشور خواهد پرداخت. بریتانیا تهدید میکند، چنانچه
نیروهای اسراییلی دست به عقبنشینی نزنند، بریتانیا خود را ملزم به اجرای تعهداتش در قبال مصر میداند. بهتدریج در اوایل سال ۱۹۴۹، پیمانهای آتشبس بین اسراییل و دیگر کشورهای عربی به امضا میرسد. در این زمان اسراییل بیش از ۸۰ درصد سرزمینهای فلسطین تحت قیمومیت بریتانیا (منهای اردن که در ۱۹۴۶ مستقل شد) را به دست میآورد ولی مرزهای این کشور کماکان نامطمئن است.
به عنوان نکات جنبی جنگ در دو طرف منازعه، درنظر بگیرید که در همین گیرودار، در زمستان ۱۹۴۹ انتخابات ملی اسراییل برگزار میشود و دیوید بنگورین (David Ben-Gurion) به عنوان نخستوزیر انتخاب میشود. در مقابل در جهان عرب مصریها با هاشمیهای اردن درافتاده بودند و سوریه هم درگیر عراق شده بود. هریک دیگری را متهم میکرد که به اندازهی کافی تسهیلات برای جنگ فراهم نمیکند. از مهمترین موضوعهای جانبی جنگ، آواره شدن اعراب فلسطینی است: در ۱۹۴۶، حدوداً ۲۲۲ هزار پناهجوی یهودی در اروپا وجود دارد. این گروه همان است که پیشتر به تبلیغات
گستردهی صهیونیسم حول آنها در اروپا و ایالات متحده اشاره کردیم. در پایان جنگ اعراب و اسراییل در ۱۹۴۹، طبق آمار تاییدشدهی رسمی، یک میلیون پناهجوی عرب، مهاجرین عرب فلسطین را تشکیل میدهند. مطبوعات ایالات متحده به ندرت اخبار مربوط به این دسته از مهاجران را انتشار میدادند [۱] بار دیگر درنظر بگیرید که قربانیان ظلم چهطور خود منشا بیعدالتی مشابهی میشوند!
احساس تحقیر اعراب و طوفان ملیگرایی عربی
شکست از اسراییل موجب آزاد شدن نیروی عظیم انقلاب در میان ملیگرایان کشورهای عربی شد. در این زمان، حکام کشورهای عربی اغلب دستنشاندهی قدرتهای خارجیاند. پادشاه و حکومت مصر، از دوران جنگ دوم و زمانی که بریتانیا رسماً ساختمانهای حکومتی را در قاهره اشغال کرد، مطیع بریتانیاست. دراتفاقات سالهای جنگ اول به حسین، شریف یا امیر مکه، اشاره کردیم. حسین در ۱۹۱۷ خود را شاه حجاز معرفی کرد. دراین زمان حجاز خارج از سرزمین عربستان
سعودیست که از ۱۹۰۲ تحت حکومت عبدالعزیز آلسعود است. در ۱۹۲۴، حسین مغلوب عبدالعزیز شده، مقام خود را به فرزندش علی تفویض میکند که او هم کمی بیش از یکسال در این مقام میماند. حسین از قبیلهی هاشمی است که خود را به بنیهاشم خانوادهی پیامبر اسلام نسبت میدهند. دیگر فرزندان حسین، عبدالله و فیصل، به ترتیب اولین شاهان اردن و عراقاند و نام
حکومت «پادشاهی هاشمی اردن» از همین خانواده است. جالب اینکه فیصل بعد از ورود نیروهای انقلابی عرب به دمشق، در اواخر جنگ، شاه سوریه میشود و با ورود نیروهای اشغالگر فرانسه در ۱۹۲۰، حکومتش به پایان میرسد و سوریه تا زمان پیروزی در انقلاب استقلال در ۱۹۴۶ تحت حاکمیت فرانسه است (حتی پس از اشغال فرانسه توسط هیتلر، حکومتی فرانسویالاصل و دستنشاندهی هیتلر در سوریه و لبنان حاکم است) [۱۲ ،۱۳]. این مختصر اوضاع و احوال کشورهای تازه تاسیس عربی را قبل از جنگ اول اعراب و اسراییل روشن میکند.
انقلاب مصر و ظهور جمال عبدالناصر
عدم توفیق مقابل اسراییل در جنگهای ۱۹۴۸ و ۱۹۴۹، احساس تحقیر ملی در اعراب ایجاد میکند. احساسی که حکومتهای حاکم را مسئول این وضعیت میداند و در شکل انقلابهای موفق یا ناموفق پیدرپی در کشورهای عربی خود را نشان میدهد. شروع این جریان را میتوان از سوریه در ۱۹۴۹ دانست. درجریان رشتهای از قیام و کودتا نهایتاً کلنل ادیب شیشکلی (Adib Shishakli) حکومت را در اوایل دههی ۵۰ به دست میگیرد. البته کودتای شیشکلی را نمیتوان
پیروزی ملیگراهای عرب دانست. درواقع شروع پیروزی ملیگرایان عرب را باید از مصر و کودتای با پشتوانهی مردمی در ۱۹۵۲ دانست. درنتیجهی این قیام، ژنرال محمد نقیب (Muhammad Naguib) اولین رییسجمهوری مصر میشود. در ۱۹۵۴ نقیب استعفا میدهد و طراح اصلی انقلاب، جمال عبدالناصر، در جای او قرار میگیرد. این جریان که با پیروزی انقلاب ملیگراهای عربی در مصر آغاز میشود، با «صدور انقلاب» به دیگر کشورها ادامه مییابد. ازجمله در ۱۹۵۴ شیشکلی با کودتای نظامی از قدرت خلع میشود و در جریان رشتهای از انقلاب و کودتا نهایتاً ملیگرایان عربی در سوریه نیز به قدرت میرسند [۱۳، ۱۴].
جمال عبدالناصر را برخی رهبری دانستهاند که برای مردم مصر سنبل ایستادگی در مقابل قدرتهای خارجی است. هرچه که هست ناصر با همهی توفیقات، آرمانها، اشتباهات، و شکستهایش، تا لحظهی مرگ، رهبر محبوب اکثریت جمعیت مصر و بهشدت مورد نفرت قدرتهای غربی است [۴]. ناصر بعد از دردستگرفتن قدرت، سعی دارد مصر را در مسیر رشد و پیشرفت قرار دهد. در سیاست خارجی به نوعی موازنه بین قدرتهای بزرگ میپردازد و سعی دارد با در
مقابل هم قرار دادن منافع این کشورها، به پیشرفت مصر کمک کند (شاید بتوان آن را به نوعی مشابه سیاستهای موازنهی منفی دکتر مصدق در ایران دانست). ازجملهی خطرکردنهای ناصر، ملیکردن آبراه سوئز است به امید اینکه از درآمد آن برای طرحهای سازندگی مصر استفاده کند، حرکتی که نهایتاً به حملهی بریتانیا، فرانسه و اسراییل میانجامد. در بخش بعد به این جنگ و نتایج آن خواهیم پرداخت. ناصر در جهان عرب هم، به فکر همگرایی و اتحاد اعراب است، هرچند متهم است که سودای رهبری همهی اعراب را دارد و همین توهم مشکلات عمدهای در راه این اتحاد به وجود میآورد.
سرایت ملیگرایی عربی به دیگر کشورهای عربی
قدرت گرفتن ناصر تاثیر ویژهای در بهبود وضعیت ملیگرایان عربی در سرتاسر سرزمینهای عربی دارد. متعاقب قدرت گرفتن این گروه در سوریه و پس از درگیریهای ناصر در جریان سوئز، سوریه و مصر در فوریهی ۱۹۵۸ پیمانی برای ایجاد «جمهوری متحد عرب» (United Arab Republic) امضا میکنند. ملیگرایان عرب پادشاه عراق را نیز ترور کرده و قدرت را در عراق به دست میگیرند.
حسین، پادشاه اردن از آخرین شاهان طرفدار بریتانیاست. او که از یک سوءقصد جان سالم به در میبرد، موفق به سرکوب انقلاب در کشورش میشود. یمن نیز از ایستگاههای قطار انقلابهای مدل ناصر است هرچند ملیگرایان عرب موفق به کسب قدرت نمیشوند. در ۱۹۶۰ دولت انقلابی عراق مدعی الحاق کویت به خاک عراق میشود. نیروهای بریتانیا با استفاده از خاک یمن به سرکوب نیروهای عراقی و بیرون راندن ایشان از کویت میپردازند [۴].
ملی کردن آبراه سوئز و جنگ ۱۹۵۶
همانطور که در مقدمه ذکر شد، از رویدادهای دهههای ۵۰ تا ۸۰ چند مورد مهمتر را انتخاب کردهام. شاید بررسی موردی رویدادها بدون درنظر گرفتن مسائل جانبی قبل و بعد از آن زیاد عملی نباشد، بههرحال از این جای نوشته را بیشتر شاید بتوان فهرستی از وقایع دانست تا بررسی آنها.
مهمترین واقعهی مرتبط با بحث ما در دههی ۵۰، جنگ سوئز است. موج ملیگرایی عربی ناصر، طوفانی در کشورهای عربی ایجاد کرده بود که پیشتر به آن اشاره کردیم. درکنار این، موضعگیریهای ناصر در مقابل دول خارج از منطقه و احتمالاً شور انقلابی او تصویری نهچندان موردپسند از او، بهخصوص در غرب ساخته بود. عدهی زیادی در غرب ناصر را با موسولینی یا هیتلر مقایسه میکردند و سعی داشتند، تحولات دههی ۵۰ خاورمیانه را تکرار اشتباهات دههی ۳۰ اروپا بدانند. شاید بهترین شاهد این ادعا را بتوان مقایسه ناصر با هیتلر توسط دبیر کل سازمان ملل در دیدار با وزیر امورخارجهی بریتانیا در آوریل ۱۹۵۶ دانست [۱]. ولی مهمتر از همهی این مسائل،
رقابتهای قدرتهای بزرگ در دوران جنگ سرد و تاثیر شگرف آن در منطقهی خاورمیانه است که بسیاری از رویدادهای این سالها را شکل میدهد. شوروی که در پی نفوذ در خاورمیانه است، از مناقشهی اعراب و اسراییل برای نفوذ در اعراب استفاده میکند. به ویژه نیاز کشورهای عربی و از جمله مصر در این دوران به تجهیز ارتش خود، آنها را به سمت خریداری سلاح از شوروی سوق میدهد. علاوه بر این ناصر که سودای مصری پیشرفته دارد، نیاز به کمکهای نقدی در این جهت هم دارد. به طور مثال جذب سرمایه برای طرح ایجاد سد «اسوان» بر روی رود نیل از دغدغههایی است که در نهایت منجر به جنگ سوئز-سینا میشود. در ابتدا ایالات متحده و بریتانیا با وامی ۲۷۰ میلیون دلاری موافقت میکنند که بعداً، از پرداخت آن به دلایلی (شاید برای فشار به ناصر یا به
دلیل رویکرد او به شوروی) امتناع میکنند. ناصر به منظور استفاده از درآمدهای آبراه سوئز، اقدام به ملی کردن آبراه میکند. هرچند در نهایت چند سال بعد، شوروی سهم عمدهای از هزینهی سد را بهعنوان «هدیه» به مصر اهدا میکند [۱۵].
باید توجه کرد که آبراه از دیرباز برای بریتانیا اهمیت حیات
ی داشت و این کشور را با سرزمینهای مستعمراتی آن در هند، شرق دور، و به خصوص استرالیا و نیوزیلند، پیوند میداد. از طرف دیگر، در میانهی دههی ۵۰، اسراییل دلایل بسیاری دارد که درگیر جنگی با مصر شود و به نوعی، دنبال بهانه برای این کار است. از بعد از ۱۹۴۹ اسراییل تلاش بسیاری برای تحکیم موقعیت داخلی و بینالمللی دارد. تجهیز بیشتر ارتش با سرعت پیش میرود. در این زمان اسراییل قادر است با فراخوانی نیروهای ذخیره، ظرف مدت ۴۸ ساعت ارتشی از
دویستهزار سرباز زن و مرد تشکیل دهد. در عین حال اسراییل از فرصتهای پیش آمده استفاده میکند و بهویژه به فرانسه نزدیک میشود. سالهای دههی ۵۰ دوران استقلالطلبی کشورهای شمال آفریقاست که زیر نفوذ فرانسه قرار دارند. هرچند فرانسه بعد از کمی مقاومت، استقلال مراکش و تونس را به رسمیت میشمارد ولی انقلاب استقلال الجزایر به واسطهی ارتباط
گستردهی ساکنان فرانسویالاصل الجزایر با فرانسه، به مبارزهای خونین بدل میشود. بهخصوص مبارزان مسلمانی رهبری انقلاب را در دست دارند که یکی از مراکز تحرک آنان، قاهره است. به هر شکل مجموعهای از مسائل فرانسه و اسراییل را به هم نزدیک میکند و فرانسه نقش کلیدی در تجهیز ارتش اسراییل در این سالها دارد. در کنار این تحولات باید در نظر داشت که فرانسه از سال ۱۸۶۹ که احیای مجدد کانال سوئز به دست شرکتی فرانسوی (و البته با نیروی کار بسیار ارزان مصری) صورت میگیرد، سهامدار اصلی کانال است.
مرزهای اسراییل در آتشبس ۱۹۴۹ از امنیت لازم برخوردار نیست. اسراییل در سالهای بعد از ۱۹۴۹ سعی در پیشبرد اهداف منطقهای خود به شکل قدم به قدم دارد که در این مسیر میتوان به این موارد اشاره کرد: حملات تلافیجویانه در مقابل حملات «فداییان» عرب از کشورهای عربی مجاور، سعی در کنترل آمدوشد در آبراه سوئز، تلاش برای متحد ساختن بریتانیا و ایالات متحده علیه مصر و غیره. بههرحال این سیاستها آن طور که اسراییل مایل است نتیجهبخش نیست. بهعنوان مصادیقی از عدمتوفیق این برنامهها شاید بتوان به شهرت مخوفی اشاره کرد که حمله به یک روستای عربی، حتی در مطبوعات ایالات متحده پیدا کرد. در اکتبر ۱۹۵۳ سربازان اسراییل ۶۶ مرد، زن، و کودک دهکدهی «کیبیا» را در اقدامی تلافیجویانه به قتل رساندند که بعضی از
مطبوعات غربی آن را با واقعهی دهکدهی «لیدیس» (Lidice) در چکواسلواکی در ژوئن ۱۹۴۲ مقایسه کردند که در آن سربازان نازی ۱۸۵ ساکن دهکده را به تلافی قتل یک افسر اس-اس، قتلعام کردند. در واقعهای دیگر، نیروهای کمتجربهی اطلاعاتی اسراییل، دست به انجام اقدام خرابکارانه ضد داراییهای بریتانیا و ایالات متحده در مصر زدند. هدف از این اقدام، نمایش ناتوانی دولت مصر در متوقف کردن نیروهای ضد دولتهای غربی در خاک آن کشور بود. این توطئه با دستگیری عوامل خرابکاری افشا شد [۱].
هرچه هست، ملیکردن آبراه سوئز در ۱۹۵۶، بهانهی لازم برای حملهی نظامی مشترک اسراییل، بریتانیا، و فرانسه را برضد مصر مهیا میکند. بریتانیا از یک طرف تمایلی به شرکت اسراییل در این طرح ندارد و ازطرف دیگر مایل است حمایت ایالات متحده را جلب کند. بار دیگر دعواهای انتخاباتی در داخل خاک ایالات متحده، تاثیر مستقیم بر وقایع خاورمیانه دارد و این بار این تاثیر به نفع مصر است. مصر در ژوییهی ۱۹۵۶، آبراه سوئز را ملی اعلام میکند. در ایالات متحده، نوامبر ۱۹۵۶ تاریخ برگزاری انتخابات ریاستجمهوری است و اینبار آیزنهاور (Eisenhower) شعار صلح را برای انتخاب مجدد انتخاب کرده است. هرچند با توجه به شرایط مشابه آبراه پاناما و اهمیت حیاتی آن برای
ایالات متحده، این کشور مایل نیست از ملیشدن آبراه سوئز حمایت کند و با بریتانیا در سرنگونی ناصر همعقیده است ولی بههرحال ضروری بود در سالی که رییسجمهور با شعار صلح پا به رقابت انتخاباتی میگذارد، ایالات متحده درگیر جنگی امپریالیستی نشود و هرگونه تحرک نظامی به بعد از انتخابات موکول شود! این نکته برای فرانسه و انگلیس روشن شده بود ولی از طرف دیگر،
برنامهریزان نظامی، انجام عملیات نظامی در منطقهی آبراه را بعد از ماه نوامبر بسیار دشوار میدانستند. فرانسه و بریتانیا بهرهبرداران مستقیم آبراه بودند. گشایش آبراه در ۱۸۶۹ به طور مشترک توسط فرانسه و مصر انجام شده بود و بریتانیا بعدها سهم مصر را خریداری کرده بود، اما در کنار این تحولات، همانطور که در بالا اشاره شد، اسراییل ظاهراً به دنبال بهانهای برای حمله به اعراب است نه لزوماً به خاطر مسائل مربوط به آبراه. میتوان شواهدی بر این ادعا آورد از جمله اینکه بریتانیا به اسراییل در مورد حملهی احتمالی به اردن در جریان جنگ، اخطار میکند! تنش بین اسراییل و مصر در این زمان زیاد است. از جمله، مصر محدودیتهای زیادی برای رفتوآمد
کشتیهای اسراییل، هم در آبراه سوئز و هم در دریای سرخ ایجاد میکند [۱].
با وجود همهی درخواستهای ایالات متحده برای موکول کردن هرنوع عملیات نظامی به بعد از انتخابات، در بیستونهم اکتبر ۱۹۵۶ نیروهای اسراییل تهاجم خود را به مصر آغاز میکنند. در طرح مشترک اسراییل، بریتانیا، و فرانسه، قرار بر این بود که بعد از شروع جنگ توسط اسراییل، فرانسه و بریتانیا از دو طرف درگیری یعنی اسراییل و مصر تقاضای آتشبس کنند و نیروهای خود را در سرزمینهای اشغال شده پیاده کنند. ناصر که طرح او برای ملیکردن آبراه با استقبال گستردهی مردم مصر روبهرو شده بود، با آتشبس مخالفت میکند که نتیجهی آن حملهی نیروهای فرانسه و بریتانیا و کنترل آبراه است [۱۶]. در ایالات متحده، آیزنهاور از توجه نشدن به خواستهاش برای به تاخیر انداختن حمله عصبانیست. درعینحال این جنگ در تضاد با منافع شوروی در منطقه است.
نتیجه این که، سازمان ملل با فشار شوروی و ایالات متحده، فرانسه و بریتانیا را مجبور به آتشبس میکند. بهعلاوه ایالات متحده دست به اقدامات اقتصادی وسیع بر ضد بریتانیا میزند و بریتانیا را مجبور به عقبنشینی از مصر میکند. نتیجه، شکست روشنی برای فرانسه و بریتانیاست، نخستوزیر بریتانیا مجبور به استعفا میشود [۱]. درطرف مقابل هرچند ناصر جریان وقایع را نهایتاً پیروزی برای خود میدانست ولی ناگفته پیداست که بدون مداخلهی مستقیم ایالات متحده، مصر توانایی مقابله با چنان قدرت تهاجمی را نداشت. شاید سیر وقایع جنگ بیشتر از همه برای
فرانسه و بریتانیا هزینه داشت. این دو استعمارگر سابق بهوضوح توسط ایالات متحده تحقیر شدند تا آنجا که حتی اعتراض جمهوریخواهان ایالات متحده در مجلس، علیه سیاستهای آیزنهاور بلند شد. در نهایت در مرکز توجه ما، اسراییل قرار دارد. هرچند جنگ با دخالت دیگران، مطابق نقشهی فرانسه، بریتانیا، و اسراییل پیش نرفت، ولی از همان ابتدای جنگ، اسراییل بیشتر به دنبال دفع محدودیتهای وضع شده برای کشتیهای اسراییلی در دریای سرخ است تا دسترسی به سوئز. در پایان جنگ و در جریان دخالت سازمان ملل برای صلح، اسراییل به این هدف دست یافت.
، به دلیل حضور نیروهای حافظ صلح بین مصر و اسراییل و وارد نشدن مجدد ارتش مصر به غزه، اسراییل تا حدودی از حملات فداییان عرب از غزه در امان ماند [۱].
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
یزد دانلود |
دانلود فایل علمی 