فایل ورد کامل مقاله تفاوت مشروطیت و انقلاب اسلامی ۱۳۵۷؛ بررسی تاریخی و سیاسی دو تحول بنیادین در ایران


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
فایل ورد و پاورپوینت
20870
1 بازدید
۹۹,۰۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 فایل ورد کامل مقاله تفاوت مشروطیت و انقلاب اسلامی ۱۳۵۷؛ بررسی تاریخی و سیاسی دو تحول بنیادین در ایران دارای ۲۵ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد فایل ورد کامل مقاله تفاوت مشروطیت و انقلاب اسلامی ۱۳۵۷؛ بررسی تاریخی و سیاسی دو تحول بنیادین در ایران  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله تفاوت مشروطیت و انقلاب اسلامی ۱۳۵۷؛ بررسی تاریخی و سیاسی دو تحول بنیادین در ایران،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله تفاوت مشروطیت و انقلاب اسلامی ۱۳۵۷؛ بررسی تاریخی و سیاسی دو تحول بنیادین در ایران :

تفاوت مشروطیت و انقلاب اسلامی ۱۳۵۷

در آستانه‌ی صدمین سالگرد مشروطیت که با بیست و هفتمین سال انقلاب اسلامی ایران مصادف است، جای دارد که میان ایده‌ها، عقاید و ادبیاتی که به مشروطیت منجر شد با آن افکار و ادیاتی که انقلاب سال ۱۳۵۷ را شکل داد، مقایسه یی اساسی صورت بگیرد.

از آن جایی که، اکثریت شرکت کننده در هر دو انقلاب مهم ایران، در نهایت، قصدشان، حٌریت و عدالت و استقلال، و یا رهایی و سربلندی ملی بود، بسیاری، آن دو را ماهیتاً یکی پنداشته‌اند. برخی نیز فراتر رفته انقلاب اسلامی را تکامل و ادامه‌ی مشروطیت معرفی کرده‌اند.
اما به رغم وجوه مشترکی که میان دو واقعه بزرگ تاریخ ایران، به طور ظاهری دیده می‌شود،

می‌توان به جرئت ادعا کرد که عقاید و ادبیات و ذهنیتی که به مشروطیت منجر شد، با آن ادبیات و افکاری که انقلاب اسلامی را به وجود آورد، کاملا متفاوت است و دره‌ی افتراق عظیمی، میان آن دو یافت می‌شود.
این نوشته‌ی کوتاه اشاره‌ای به برخی از آن تفاوت‌هاست:
نخست این که مشروطیت نتیجه‌ی پسین ایده‌های پیشینی بود که منورالفکران و متجددان ایرانی در انتقاد از جامعه‌ی مسلمانان، در انتقاد از دین و دولت، روحانیت و حکومت، آداب و سنت، اخلاق و نوع زندگی و روابط فردی و جمعی مردم ایران مطرح می‌کردند. آن‌ها با “معیار قراردادنِ” افکار لیبرالی و عوامل ترقی جوامع اروپایی، دسپوتیسم و استبداد شرقی را بی رحمانه می‌کوبیدند.

مذهب و روحانیت را شجاعانه و با آگاهی نقد می‌کردند. بدآموزی‌ها و بداخلاقی‌ها و جهل و خرافات و عقاید پس مانده‌ی رایج میان توده‌ی مردم را، بی هیچ واهمه یی از مردم، زیر تیغ تیز نقدهای عریان خویش قرار می‌دادند.

در آثار بانیان ادبیات مشروطه از آخوندزاده، طالبوف، کرمانی، صابر شاعر، نسیم شمال، و ایرج و عارف، گرفته تا جمالزاده، کسروی، هدایت و نیما; که فرزندان مشروطیت و متاثر از آن بودند، چیزی به نام توده‌ی خلقِ به زور عقب نگهداشته شده و یا قربانی توطئه غرب استعمارگر وجود خارجی ندارد. آن‌ها خودِ توده ایرانی مسلمان را مسئول اصلی عقب ماندگی، بدبختی، شکست و

سرشکستگی‌های خویش می‌شناختند. در واقع امر، در نظام حکومت‌گری ایلی و استبدادی، در آداب و عادات دست و پا گیر، در مذهب و ذهن خرافات زده، در روح مرده و برده وار توده مسلمان ایرانی، ریشه‌ی بیچارگی‌ها و سرشکستگی‌های ایرانی را جستجو می‌کردند.

آن‌ها، در آن شریعت وطریقت و سلطنت استبدادی- قرون وسطایی ایرانی، چیزِ دندان‌گیری، به عنوان هویت ویژه، اصل متعالیِ اسلامی و یا خویشتن خویشِ ایرانی نمی‌دیدند تا در جستجویش باشند و از شوق بازگشت به هویت اصلی و یا خویشتن خویش جامعه سوزی و خود- ویرانگری کنند. هر چند، ایرانِ باستان و عصر پیش از اسلام را می‌ستودند، اما در فکر بازگشت به آن عصر پایان یافته نبودند و چاره‌ی کار ایرانِ ویران را در بازگشت به هیچ اصل و خویشتن و هویتی

نمی‌دیدند. در دیده‌ی روشن بینان و بانیان فکری مشروطیت، چاره‌ی مشکلات ملت و مملکت ایران، در بیداری توده از خواب قرون و اعصار، در توجه به علوم و فنون مدرن، در تعلیم و تربیت نوین، در قانون خواهی در رفع تبعیض و ستم نسبت به زنان و دختران در برابری اجتماعی، در نظام حکومتی مبتنی بر قانون و انتخابات، در حٌرّیت، میهن دوستی، و ورود به جامعه جهانی و اخذِ فرهنگِ مدرنِ اروپایی و دوستی با دنیای غرب بود.

در ادبیات مشروطیت اگر همدردی و دلسوزی بود، دلسوزی نسبت به توده‌ی ملت، دلسوزی نسبت به فقرِ فکری و ذهنیِ مردم بود نه فقر اقتصادی و مالی. زیرا فقر اقتصادی و ناداری را نیز زاییده‌ی فقر فکری و نادانی تلقی می‌کردند.
به این سبب بود که روشنفکران عصر مشروطه به دور از وجیه المله بازی و توده فریبی یعنی بی هیچ ملاحظه یی به زنجیرهای ذهنی توده‌ی مردم ایران سخت حمله می‌کردند. آخوندزاده که پیشگامِ روشنفکرانِ مشروطیت بود مینویسد:

“حیف‌ای ایران، کو آن قدرت، کو آن سعادت، عرب‌های برهنه و گرسنه یک هزار و دویست و هشتاد سال است که ترا بدبخت کرده‌اند. زمینِ تو خراب، اهلِ تو نادان و از سیویلزاسیونِ جهان بی خبر و از نعمت آزادی محروم و پادشاهِ تو دسپوت (جبّار) است. تاثیر ظلم دسپوت و زور فناتیزم علماء به ضعف و ناتوانی اهل تو باعث شده و جوهر و قابلیت ترا زنگ آلود و ترا به دنائت طبع و رذالت و ذلت و

عبودیت و تملق و ریا و نفاق و مکر و خدعه و جبن و تقیه، خوگر ساخته و جمیع خصایص حسنه را از صداقت و عدالت و وفا و جوانمردی و شجاعت و علو طبع و بلندهمتی و بی طمعی از طبیعت تو سلب کرده و طبیعت ترا با ضد این صفات معدوده مخّمر نموده و چندین صد سال خواهد گذشت که رونق نخواهی یافت و به آسایش و سعادت نخواهی رسید و ملت تو با ملل سیویلیزه شده برابر نخواهد شد”«۱»

همین گونه داوری را در آثار روشن بینانی که متاثر از مشروطیت بودند در اشکالی دیگر باز می‌بینیم. کسروی تبریزی می‌نویسد:
“توده‌ی ایرانی با حال امروز با توده‌های اروپایی درخورسنجش نیست. این بدیها که ما از ایرانیان می‌بینیم تنها یک معنی دارد و آن این که آلودگی این توده بیش از آن است که پنداشته می‌شد; شما {ایرانیان} خود دشمن خودتان می‌باشید. آنچه شما را زبون گردانیده و به زیردست بیگانگان داده آلودگی‌های خودتان است; دل‌های ایرانیان یک لجن زاریست، یک باتلاقی است که همه چیز را تواند گرفت و در آن لجن زار ناپاک فرو بَرَد; باورهای امروزی ایرانیان درهم آمیخته‌ی آن

بدآموزی‌های کهن آسیایی با بدآموزی‌های نوین اروپایی است. بی دلیل نیست که آن‌ها را لجن زار ناپاک می‌خوانیم; از جمله در ایران که در توده این همه آلودگی و گرفتاری پیدا شده است و بیش

از همه مایه بدبختی این‌هاست. این است که به ایرانیان گران می‌افتد که به بدی خود گردن گزارند و در اندیشه چاره به آلودگی‌های خود باشند. این به خودخواهی آنان برمی خورد. این است که همه گناه را به گردن انگلیس انداخته خود را کنار می‌گیرند” «۲»

آنچه از آخوندزاده و احمد کسروی آوردیم، نمونه‌ی روشنی از دلسوزی منورالفکران مشروطیت با توده ملت و در نهایت کوشش آن‌ها جهت رهایی فکری جامعه و بیدار کردن “آن خفته‌ی چند” است.

اما در آثار ادبی و سیاسی شکل گرفته پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که افکار و احساسات و ذهنیت انقلاب ۱۳۵۷ ایران را شکل داد، از استثناها اگر بگذریم، دیگر انتقادی از سنت و جامعه و توده‌ی عقب مانده‌ی به خواب رفته نمی‌بینیم. “غم آن خفته‌ی چند” جای خود را به “غم این گشنه چند” می‌دهد. یعنی آنچه گفته و سروده و نوشته می‌شود، عمدتاً نوعی آه و زاری بر فقر وناداری فقرا و یا همدردی ساده لوحانه با درد و رنج معیشتی توده‌های زحمتکش است.

در ادبیات نارضایتی و انقلابی آن سال‌ها، آن چه بر زبان و قلم نویسندگان، فعالان سیاسی، روشنفکران انقلابی و یا روحانیان منتقد دولت جاری می‌شد، عمدتاًَ حمله به شاه بود. گله از غرب و دمکراسی غرب بود و در نهایت، انتقاد خصمانه از آمریکا. زیرا در”طّب سیاسی” آن دوره، ریشه‌ی هر درد و رنج و مرضی را در سلطه‌ی آمریکا می‌دیدند.یعنی آمریکا و عاملش، محمدرضا شاه را مسئول

اصلی همه مشکلات و معایب و مفاسد موجود در مملکت ایران، عامل عمده‌ی فقر و ناداری زحمتکشان و علت العلل عقب ماندگی و پریشانی حال جامعه مسلمانان معرفی می‌کردند.
از سوی دیگر، ستایشی بود که از توده‌های استثمار شده، از خلق در زنجیر ایران، از آداب و رسوم و اخلاق، از مذهب و عرفان نقد ناشده، از سٌنن ملی و قومی، و در یک کلام از “آنچه خود داشت” انجام می‌گرفت.

کارِ تعریف و تمجیدها از هویت ویژه ایرانی، از الهیات رهایی بخش اسلامی- عرفانی، از گذشته‌ی پرافتخار باستانی، از هویت شرقی، ضمن محکوم کردن دمکراسی و فرهنگ غربی، به آنجا کشید که بخشی از گردانندگان نظام شاهنشاهی نیز وارد گود شدند. در نتیجه، بازگشت به “خویشتن خویش” به عنوان پاسخی به مشکلات گوناگون جامعه با تاکید بر پرهیز از راه حل‌های غربی و

“غربزدگی” مورد پذیرش بسیاری از “متفکران” جامعه وایدئولوگ‌های انقلاب بهمن ۱۳۵۷ قرار گرفت.
علی شریعتی که انقلاب ۱۳۵۷ عمیقاً تحت تأثیر افکار او بود در “بازگشت به خویش” می‌نویسد:
“امروز که غرب همه‌ی انسان‌ها را از پایگاه ذاتی و فرهنگی و خودزایی و خودجوشی درآورده و آن‌ها را به صورت برده‌هایی نیازمند و ذلیل و زبون و چسبیده و مقّلد ساخته است چه باید

کرد؟”«۳» باید به خویشتن بازگشت. این خویشتن چیست و کجاست؟ “به کدام خویشتن بازگردیم؟”«۴» شریعتی پاسخ می‌دهد: “در یک کلمه می‌گویم: تکیه ما به همین خویشتن فرهنگی اسلامی مان است و بازگشت به همین خویشتن را باید شعار خود کنیم”.«۵»
این حقیقتی است که، تبِ بازگشت به خویش یا حفظ هویت خویش، عمده ادبا و فضلا و فعالان سیاسی مملکت را از چپ و راست تا اسلامی فرا گرفته بود.

اگر مشروطه، مروج ترقی خواهی و فکرغربی شدن و نوشدن بود، نارضایتی مقدم بر انقلاب ۱۳۵۷، مبلغ آتشین شرقی ماندن، دوری از فرهنگ غرب، بازگشت به سنت و مذهب و عرفان خودی، و هویت جویی بود.
در واقع پیام اصلی دومی‌ها ین بود که: ” آنچه را خود داریم از دیگران چرا تمنا می‌کنیم”. زیرا اسلام و قرآن و ادبیات عرفانی و معنوی ما، پاسخ همه چیز را داده است. “اروپا و آمریکا هم با سودجویی زیرکانه از اسلام و قرآن و عرفان ما به ترقیات شگرف کنونی رسیده است”. این سروده‌ی شاعر بزرگ ما شهریار است که در مقایسه‌ی شرق و غرب می‌گوید:
آفتاب حکمت از مشرق به مغرب می‌رود
چشمه‌ی زاینده‌ی اشراق و عرفان پیش ماست
مشعل افروزان عالم روغن از ما می‌برند
آنچه بازار جهان دارد چراغان پیش ماست
این طبیبان دغل در کار خود درمانده اند

ما دوای عافیت دانیم و درمان پیش ماست
در سواد شب توان خواندن چراغ آسمان
شمع بزم صبحدم با ما و قرآن پیش ماست

و نیز ادعای اقبال لاهوری است که:
حکمت اشیاء فرنگی زاد نیست

اصل او جز لذت ایجاد نیست
نیک اگر بینی مسلمان زاده است
این گهر از دست ما افتاده است

این پری از شیشه‌ی اسلاف ماست
باز صیدش کن که او از قاف ماست.
جالب این که برخی از مارکسیست‌ها و روشنفکران چپ انقلابی نیز در ویرانه‌های گذشته، در فرهنگ و تمدن باستانی ایران، در عرفان و اسلام; در جستجوی زرناب افکار سوسیالیستی و یا افراد انقلابی در اِشل جهانی بودند.

می گفتند: گئوماتای در زمان هخامنشیان، مزدک عصر ساسانیان، منصور حلاج و عمادالدین نسیمی مسلمان، مانند ده‌ها عارف و زاهد و صوفی دیگری که دوباره کشف شده بودند، در حقیقت، انقلابی‌ها و منادیان راستین سوسیالیزم و حقوق زحمت کشان در قرونِ پیشین بودند، با چنان شعاعی از افکار انقلابی و ضد سرمایه داری که می‌توانست راه مبارزان انقلابی قرن بیستم ایران و شرق را نیز روشن سازد;

در آن خیز جمعی به سوی گذشته، ناسیونالیست‌های شاهنشاهی ازمخالفان خونی سیاسی خود عقب تر نبودند.
اگر شماری از مارکسیست‌ها ومسلمان های انقلابی، گئوماتا و مزدک و یا امام علی را نخستین سوسیالیست‌ها و یا مولانا را کاشف “تضاد” و هگل شرق، یا نهضتِ مذهبیِ افراطی سربداران را از نخستین حرکت‌های سوسیالیستی- انقلابی جهان معرفی می‌کردند، این‌ها، یعنی گردانندگان

فکریِ نظام شاهنشاهی هم، انگشت تاکید بر کورش کبیر داشتند که گویا ۲۵۰۰ سال پیش ازین، اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر را در فردای فتح بابل، برای اولین بار به جهانیان عرضه و اعلام کرده است. یادمان باشد که انواع مراکز فرهنگی باحمایت مالی “دولت شاهنشاهی” شکل گرفته بود تا با بازگشت به هویت ویژه ایرانی، کشف خویشتن خویش ایرانی، راه و روشِ ایرانی را در رسیدن به

عظمت و “تمدن بزرگ” آتی ترسیم کنند. خلاصه‌ی پاسخ نظریه پردازان “نظام آریایی” هم این بود که دمکراسی غربی به آخر خط رسیده، نه تنها با ویژگی‌های ایرانی نمی‌خواند، به درد هم نمی‌خورد. در نتیجه، چاره‌ی کار در بازگشت به نظام و سنن” پرشکوه شاهنشاهی باستانی” است که گویا “روح” آن با جسم و جان ایرانیان سخت آمیخته و پاسخ همه مشکلات مهم امروزی ایران را می‌تواند بدهد.

تشکیل حزب رستاخیز، ایجاد نظامِ تک- حزبی با تکیه بر قدرت مطلق شاهِ پهلوی، آن هم در یک کشور مدعی مشروطه، حادثه اعجاب آوری بود که تنها از دل آن جریانِ بازگشت به “خویشتن شاهنشاهی خویش” و از معرکه‌ی دشمنی با دمکراسی غربی می‌توانست بیرون بیایطد، که آمد و راه صاف کنِ بزرگ انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ شد. فراموش نکنیم که از خود محمدرضا شاه گرفته تا انبوه رجال کشوری و لشگری ایران هر چند دوست و وابسته‌ی غرب و آمریکا بودند، اما،

دمکراسی‌های غربی و سیستم سیاسی آمریکا را برای ایران اصلا، ابدا نمی‌پسندیدند. شخصِ شاه، خاصه پس از افزایش قیمت نفت اوپک از هر موقعیتی در تمجید از نظام فردی شاهنشاهی و در تحقیر و نفی دمکراسی‌های غربی استفاده می‌کرد. در طول چند دهه سلطنتش هم، در هر فرصتِ مناسبی، از قدرت نهادهای انتخابی و مردمی کاست و بر قدرت نهاد سلطنت و شخص خود افزود.

در این مورد، مقایسه‌ی میانِ مظفرالدین شاه با محمدرضا شاه که اولی در شکل- گیری و پیروزی مشروطیت و دومی در زمینه سازی برای انقلاب ۱۳۵۷ نقشی تعیین کننده داشت، حایز اهمیت و گویای حقایق بسیاری است.
مظفرالدین شاه قاجار که بدون همکاری او پیروزی مشروطیت در آن برهه از زمان غیرممکن بود، قبل از ماجرای مشروطه خطاب به امین الدوله می‌نویسد:

“سلطنت ایران بر حسب شان و مقام خود به مقتضای وقت و زمان بسیار عقب افتاده. خیلی باید جد و جهد و کوشش کرد تا به همسایگان و دول مجاور خود برسیم. لذا تعویق در اجرای اصلاحات و تامل در کارها ابداً روا نیست، چه هر قدر زودتر به اصلاحات بپردازیم دیر است باید دو اسبه تاخت تا به منزل رسید.

جناب امین الدوله- ما خود سبب تعلل و تامل شما را در اجرای اصلاحات می‌دانیم که به ملاحظه اختیارات مطلقه ماست، این نکته را خودمان کاملا دانسته ایم، و هرگاه رضا به محدودیت نبودیم. چنین تکلیفی نمی‌نمودیم.
شما را با کمال اطمینان امر می‌نماییم که با قوت قلب و استقامت رأی به اصلاحات لازمه ولو آنکه منافی با اختیارات مطلقه ما باشد سریعاً و عاجلاً به پردازید. از این به بعد هیچ عذری پذیرفته نخواهد بود. ترتیب اصلاحات را بدهید به حضور آورده امضاء فرماییم”«۶»
ناگفته نگذاریم که در جنبش مشروطیت، به حکم علماء بزرگ شیعه، شیخ فضل الله نوری را به جرم همکاری با استبداد و ضدیت با مشروطه به چوبه‌ی دار سپردند.
اما در زمینه سازی برای انقلاب ضد محمدرضا شاهی، روشنفکران، صاحب نفوذی چون آل احمد، شیخ فضل الله را نماد استقلال خواهی نامیدند و در انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ مقامش را به عرش اعلی رسانده، تاج سر نظام فقاهتی کردند.
نتیجه این که، ادبیات مشروطه، نقد دین و سنت و سلطنت برای ساختن جامعه‌ی نو و متجدد، یعنی ایرانی مدرن و مترقی بود. اما ادبیات و تعلیماتِ سازنده‌ی انقلاب بهمن ۱۳۵۷، نقد جامعه نو، نفی تجدد، درهم ریختن فکری و سازمانی ایرانِ نیمه مدرن بود برای بازسازی اسلام و سنت و سلطنت;

نکته دوم، این که، نهضت مشروطه خواهی، برخلاف نهضتی که به انقلاب ۱۳۵۷ منجر شد، غرب ستیز و ضدخارجی نبود. مشروطه خواهان و روشنفکرانِ بانی آن، با دخالت خارجی‌ها خاصه با سلطه‌ی روسیه تزاری در ایران سخت مخالف بودند، اما ایدئولوژی ضد روسی نداشتند این خودِ امپراتوری روسیه بود که علیه مشروطه طلبان ایرانی شمشیر کین کشیده از استبداد محمدعلی شاهی حمایت نظامی می‌کرد.

  راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.