فایل ورد کامل مقاله زندگینامه ارسطو؛ بررسی تاریخی و فلسفی اندیشه‌ها، آثار و نقش او در شکل‌گیری علوم انسانی


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
فایل ورد و پاورپوینت
20870
1 بازدید
۹۹,۰۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 فایل ورد کامل مقاله زندگینامه ارسطو؛ بررسی تاریخی و فلسفی اندیشه‌ها، آثار و نقش او در شکل‌گیری علوم انسانی دارای ۱۱۷ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد فایل ورد کامل مقاله زندگینامه ارسطو؛ بررسی تاریخی و فلسفی اندیشه‌ها، آثار و نقش او در شکل‌گیری علوم انسانی  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله زندگینامه ارسطو؛ بررسی تاریخی و فلسفی اندیشه‌ها، آثار و نقش او در شکل‌گیری علوم انسانی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله زندگینامه ارسطو؛ بررسی تاریخی و فلسفی اندیشه‌ها، آثار و نقش او در شکل‌گیری علوم انسانی :

زندگی ارسطو

ارسطو در ۳۸۴ پ.م ، در شهر کوچک استاگیرا ، استاوروی جدید، در ساحل شمال شرقی شبه جزیره ی خاکیده یک متولد شد. گاهی کوشیده اند رگه ای غیر یونانی در منش او بیابند، و آن را به شمالی بودنش نسبت دهند. اما استاگیرا کاملا شهری یونانی بود، که از آندروس و خالکیس به آن جا کوچ کرده بودند و دارای گونه ای از گویش ایونی بودند پدرش ، نیکوماخوس ، به فرقه یا صنف آسکلیپاد تعلق داشت و محتمل است که خانواده ی او در سهده هشتم یا هفتم از مسنیا

مهاجرت کرده باشند. خانواده ی مادرش، فایستیس ، به خالکیس متعلق بود، جایی که ارسطو در روزهای آخر عمرش، از دست دشمنانش به آن جا پناه برد. پدرش طبیب، و با آمونتاس دوم پادشاه مقدونی، دوست بود، و ممکن است که بخشی از کودکی ارسطو در دربار سلطنتی سپری شده باشد. معقول است که علاقه ی ارسطو به علوم طبیعی و بیش از همه به زیست شناسی را حاصل تعلقش به نسل خانواده ی پزشکی بدانیم. گالینوس ( جالینوس) به ما می گوید که خانواده های اسکلپیاد به پسران تشریح را می آموختند، و محتمل است که ارسطو بعضی از اینگونه

تعلیمات را دیده باشد، علاوه بر آن، ممکن است او پدرش را در اعمال جراحی کمک کرده باشد، و احتمالاً منشا داستانی که او را پزشکی قلابی معرفی می کند همین موضوع است. خانواده اش، زمانی که او پسر کوچکی بود، در گذشتند، و او تحت قیمومت خویشاوندی به نام پروکسنوس درآمد، که ارسطو بعدها پسر او نیکانور را به فرزندی پذیرفت.

او در هیجده سالگی وارد مدرسه ی افلاطون در آتن شد، و نوزده سال ، تامرگ افلاطون، در آن جا بود. لازم نیست که فرض کنیم کشش خاصی به زندگی فلسفی وجود داشته است که او را به آکادمی کشانده است، او صرفاً در صدد دیدن بهترین تعلیمی بود که یونان می توانست در اختیار او بگذارد. انگیزه ی او در پیوستن به مدرسه هر چه باشد، روشن است که در فلسفه ی افلاطون مهم ترین تاثیر زندگی اش را یافت. غیر ممکن بود که ذهنی این چنین قدرتمند مستلزمات همه ی آموزه های افلاطون را بپذیرد. اختلافات بزرگی در باب موضوعات مهم به تدریج برای ارسطو اشکارتر شدند. اما بر خلاف آثار علمی اش، هیچ برگی از آثار فلسفی اش نیست که اثری از افلاطون گرایی نداشته باشد .

حتی هنگامی که با برخی آموزه های افلاطونی برخورد می کند خودش را در جرگه ی کسانی قرار می دهد که به نقد آنها مشغول است و اصول مشترک شان را خاطر نشان می کند. او نیز مانند هر مرد بزرگی در قدیم، افترا زنندگانی داشت او بعدها به گستاخی نسبت به افلاطون متهم شد. زمانی به شدت طرفدار افلاطون بود، و افلاطون او را « دانشجو» ئی تمام عیار و « مغز مدرسه»

می نامید . بعدها زمانی که دیدگاه های خود را متمایز تر شد، روابط آنها صمیمیت قبل را نداشت. اما تا زمانی که افلاطون زنده بود، ارسطو عنصر وفادار مدرسه باقی ماند. او در فقره ی معروفی از وظیفه ی ناخوشایند نقد کسانی سخن می گوید که به عنوان مدرسه ی افلاطونی برایش عزیزند.
با این حال ، نباید فرض کنیم که او در خلال این بیست سال صرفا شاگرد بوده است. مکاتعب قدیم فلسفه از مردانی تشکیل شده بودند که رویه ی مشترک و دیدگاه های بنیادین واحدی به آنها وحدت بخشیده بود، اما هر کدام به طور مستقل به پژوهش های خویش مشغول بود. به ویژه،

میتوان فرض کرد که ارسطو در خلال این سال ها مطالعاتش را در علم طبیعی به جایی رساند که افلاطون یا هیچ کدام از اعضای مدرسه نمی توانست بدان دست یابد. به نظر می رسد که او تدریس نیز می کرده است، اما شاید فقط درباره ی خطابه، و در مخالفت باایسوکراتس، به نظر می رسد که تحت نظر ایسوکراتس درس نخوانده است، اما حتی سبک اسان و دقیق و بی حشو و زوایدش، و استعدادش برای صعود به مقامی موثر، بیشتر مدیون « این مرد فصیح قدیم » است که تاثیرش در سبک یونانی و لاتین بسیار بزرگ است. در خطابه از هیچ نویسنده ای ( به جز هومر) تا

این اندازه نقل نمی کند. اما در سرزنش فقر اندیشه ی ایسوکراتس، و ستایش موفقیت های خطیبانه ی او با افلاطون هم عقیده است، و این امر موجب است که ارسطو در روزهای جوانی اش خطابه را، آن چنان که مکتب ایسوکراتی حفظ کرده بود، به نقد کشد. احتمالاً چند اثر مفقود شده اش به این دوره متعلق هستند، اثاری که وی در آن ها کم و بیش به صورت عامیانه بحث کرده است نه به صورت فلسفی اصیل. همچنین به نظر می رسد که بعضی از اثار موجودش در این دوره شروع شده باشند.
هنگامی که در ۷-۳۴۸ پ. م اسپوسیپوس جانشین افلاطون شد و گرایش های افلاطون گرایی ای را که ارسطو آن ناراضی بود- به ویژه تمایل به « برگرداندن فلسفه به ریاضیات» عرضه کرد، ارسطو نسبت به ماندن در مدرسه بی میل شد اما ظاهراً قصد نداشت که مدرسه ای از آن خودش تاسیس کند. هم چنین این نیز ممکن است که طغیان احساس ضد مقدونی در آتن در نتیجه ی

شکست الینتوس و نابودی اتحاد یونانی اتن را برای اقامت بیگانه ای دارای ارتباط های مقدومی ناامن ساخته باشد اما این دلیل به سختی می توانست کسنو کراتس را تحت تاثیر قرار دهد کسی که عضو اکادمی بود وارسطو را در مهاجرت از اتن همراهی کرد دلایل ارسطو هر چه باشد به هر حال او دعوت یکی از شاگردان قدیمی آکادمی یعنی هرمیاس را کسی که از بردگی به رهبری اتارنئوس و آسوس در موسیا رسیده پذیرفت و حلقه ی افلاطونی کوچکی در اطراف خویش

به وجود اورده بود او با پوتیاس ازدواج کرد، که زیبا و دختر خوانده ی هرمیاس بود، و او دختری به همین نام به دنیا آورد و ظاهراً در خلال اقامت بعدی ارسطو در اتن در گذشت. پس از درگذشت او، ارسطو با زنی از استاگیرا با نام هرپولیس پیوند دائمی و عاشقانه، هر چند غیر قانونی ، بست و از او پسری داشت به نان نیکوماخوس، که اخلاق نیوکاخوسی به نام اوست.
در پایان این سه سال، ارسطو به میتولنه در جزیره ی مجاور لسبوس رفت. نمی دانیم چه چیزی او را به آن جا کشاند، اما محتمل است که تئوفراستوس ، بومی جزره و کسی که ارسطو قبلا با او به عنوان عضو اکادمی آشنایی داشت، آن جا را در نظر ارسطو برای اقامت، مناسب ساخته باشد. بسیاری از پژوهش های او در زیست شناسی به اقامتش در اسوس و بیشتر از آن به اقامتش در میتولنه متعلق است در این اثار غالبا به پدیده های مربوط به تاریخ طبیعی مشاهده شد و در آن

حول و حوش، و به ویژه در تالاب پورها اشاراتی شده است.
اشاره ی ایستوکراتس ، تقریباً در این تاریخ ، به فیلسوفان تازه کاری را که در لوکیوم گرد آمدند و او را چند محترم نداشتند، عموماً اشاره به ارسطو و دیگران دانسته اند، اگر چنین باشد، پس ارسطو باید دوره از آتن دیدار کره باشد، زندگی نامه نویسان قدیم درباره ی این دیدار چیزی نمی دانند اما به نظر می رسد که این حدس بی مبناست .
در ۲- ۳۴۳ فیلیپ مقدونی که احتمالا ارسطو را آنگاه که نوجوانی هم سن او بوده است می شناخت و قطعا از هر میاس درباره ی او چیزهایی شنیده بود از او دعوت کرد که آموزش و پرورش اسکندر را که در ان زمان سیزده سال داشت بر عهده بگیرد ارسطو که مایل بود پیوند قدیم با دربار مقدونیه را تجدید کند و چنانکه از سیاست بر می اید به تربیت قرمانروایان آینده اهمیت بسیار قایل بود این دعوت را پذیرفت این موقعیت به نقوذ ارسطو در درباره منتهی شد و او راقادر ساخت تا به نفع استاگیرا و آتن و ارسوس شهر آبا و اجدادی تئوفراستوس که همراه ارسطو به پلا رفت با

موفقیت پادرمیانی کند درباره ی آنچه او به این شاگرد برجسته یاد داد چیز اندکی می دانند یا اصلا چیزی نمی دانند احتمالا موضوع اصلی تعلیم او هومر و درام نویسان بوده است که رشته ی اصلی آموزش و پرورش یونانی بوده است می گویند ارسطو متن ایلیاد را برای اسکندر تجدید نظر کرده است اما شاگردان او به سنی رسیده بود که بتواند از آموزش پیش رفته تر ببیند به ویژه مسلم است که ارسطو باید با او درباب وظایف رهبران و هنر فرمانروایی بحث کرده باشد ارسطو برای او کتابی در باب مونارشی و کتابی درباب مستعمرات تصنیف کرد، که موصوع هر دو برای کسی که بزرگ ترین پادشاه یونانی و بزرگ ترین استعمارگر جالب بود.

می توان فرض کرد که در خلال اقامت وی با اسکندر نخست در پلا و سپس در قصر سلطنتی میزا در حومه ی آن شهر بود که توجه ارسطو مخصوصا به موضوعات سیاسی جلب شد و ایده اش در باب مجموعه ی بزرگ قوانین اساسی را شکل داد نبوغ و هوش اسکندر او را به زندگی عملی سوق داد نه به زندگی علمی – به استیلا بر آسیا که ارسطو بر ضد این اندیشه ی اسکندر فیلیپ را در جریان گذاشت و به کوشش برای ادغام تمدن شرقی با یونانی کاری که البته با عقیده ی ارسطو در باب برتری بی چون و چرای یونانی بر غیر یونانی ناسازگار بود به نظر می رسد که رابطه

ی این دو مرد هرگز به کلی گسسته نشده است اما نشانی از صمیمیت واقعی بین آن دو پس از پایان یافتن دوره ی شاگردی اسکندر با انتخاب شدن اش به مقام ولیعهدی پدرش در ۳۴۰ در دست نیست احتمالا ارسطو از این پس در استاگیرا مستقر شد تردید نیست ارسطو در دوره ای که با اسکندر بود پایدارترین دوستان مقدونی اش را پیدا کرد و از جمله با آنتیپاتر دوست شد کسی که به زودی در طول غیبت اسکندر در آسیا گمارده ی او شد و به این ترتیب مهم ترین یونان گردید .
ارسطو در ۴-۳۳۵ اندکی پس از مرگ فیلیپ به آتن بازگشت و پر ثمرترین دوره ی حیات او از این جا آغاز می شود در شمال شرقی خارج شهر احتمالا بین کوه لوکابتوس و ایلیسوس باغی قرار داشت که به آپولون و لوکئیوس و موساها وقف شده بود و قبلا پاتوق دلخواه سقراط بود ارسطو در این جا

چند ساختمان اجاره کرد او چون غریبه و بیگانه بود حق خریدن آنها را نداشت و مدرسه اش را بنیاد گذاشت او در این جا هر بامداد با شاگردانش در لوگیه یا میان درختان قدم می زد و درباره ی انتزاعی ترین مسایل فلسفه بحث می کرد و هر شامگاه مسایل کمتر مشکل را برای تعداد زیادتری از شنوندگان تبیین می کرد از این روی روایتی کهن بین گفتارهای آکرواماتیک یا پیشرفته و گفتارهای عمومی فرق می گذارد بی تردید این تمایز درست است اما برخلاف تصور بعضی ها هیچ نکته ی مرموزی در گفتارهای آکرواماتیک نیست یا در گفتارهای عمومی به هیچ وجه در گفتن حقایق

مضایقه نشده است موضوعات انتزاعی تر منطق طبیعات مابعد الطبیعه مستلزم بررسی دقیق و برای تعداد اندکی جالب است در حالی که موضوعاتی مانند خطابه مغلطه یا سیاست به خواسته ها و نیازهای وسیع تری پاسخ می دهند و می توان آنها را برای عموم توضیح داد.
همچنین احتمالاً ارسطو در این جا صدها نسخه های دست نویس جمع آوری کرد یعنی اولین کتابخانه ی بزرگ را بنا نهاد که الگوی کتاب خانه های اسکندریه و پرگامون گردید نیز تعدادی نقشه و همچنین موزه ای از اشیا برای وضوح بخشیدن به سخنرانی هایش ، به ویژه سخنرانی های تاریخ طبیعی، تهیه کرد. می گویند اسکندر ۸۰۰ قنطار به او داد تا بتواند این مجموعه را درست کند، و به

همه ی شکارچیان و شکار کنندگان پرندگان و صیادان ماهیان امپراتوری مقدونیه دستور داد که همه ی موضوعات جالبی را که در می یابند به ارسطو گزارش کنند. بی تردید همه ی این سخنان اغراق آمیز است و دانش ارسطو در باب نقاط دور دست امپراتوری به گونه ای نیست که بتوان از اینگونه دستورات انتظار داشت اما در این داستان شاید حقیقتی وجود داشته باشد. می گویند ارسطو در مدرسه قانونی وضع کرده بود که بر اساس آن، فی المثل، اعضا موظف بودند مدرسه را به نوبت ده روز « اداره کنند» که ممکن است از جمله به این معنا باشد که شخص در خلال این مدت با ذکر

کردن بر نهادها در برابر همه ی تازه واردها سهمی در مدیریت داشته باشد، و این شیوه ای بود که در دانگشاه های قرون وسطایی متعارف شد. همچنین در باب غذا خوردن های دسته جمعی و مهمانی های ماهانه، که ارسطو بر آن قواعدی وضع کرده بود، سخنانی گفته اند. اما اطلاعات ما در مورد کار مدرسه و تقسیم وظایف در اندرون ان بسیار ناچیز است . درس هایی که آثار موجود ارسطو یادداشت های انهاست، احتملاً به دوازده یا سیزده سال اصلی ریاست او بر لوکیوم متعلق

هستند. واندیشه و پژوهشی که این درس ها در خود گنجانده اند، حتی اگر فرض کنیم که بعضی از آثار را شاگردانش برایش فراهم آورده اند، متضمن نیروی ذهنی ای است که شاید بی همتا باشد ارسطو در خلال این مدت طرح های اصلی طبقه بندی علوم را به صورتی که هنوز هم باقی می مانند وضع کرده، و بعضی از علوم را به نقطه ای بسیار فراتر از آنچه تا آن زمان رسیده بودند رساند در بعضی از آنها، مانند منطق، به درستی می تواند ادعا کند که هیچ سلفی نداشته است، و سده ها هیچ خلف ارزش مندی نیز نداشت . و در عین حال مدرسه، به سبب علاقه ی او به

موضوعات عملی مانند اخلاق و سیاست، تاثیری در زندگی عملی گذاشت که با تاثیر سقراط و افلاطون سنجیدنی است و بیشتر است از تاثیر شاگردان گوشه نشین اکادمی آن عصر.
به هنگام مرگ اسکندر در ۳۲۳ آتن دوباره مرکز احساسات ضد مقدونی گردید و ارتباطات ارسطو با مقدونیه او را در مظان اتهام قرار داد. ممکن است. خصومت مکاتب افلاطونی و ایسوکراتی احساسات سیاسی بر ضد او را افزوده باشد. در هر حال، بر اساس سرود و سنگ نوشته ای که او درباره ی هرمیاس نوشته بود، او را به اتهام پوچ بی دینی متهم کردند. برای آنکه اجازه ندهد

آتنیان « دوباره بر ضد فلسفه گناه کنند» ، مدرسه را به تئوفراستوس سپرد، و خودش به خالکیس، پایگاه محکم مقدونی ، رفت. او در این جا به سال ۳۲۲ در اثر بیماری ای که مدت ها به آن مبتلا بود در گذشت. دیوگنس وصتی نامه اش را برای ما حفظ کرده است که در ان برای خویشانس به دقت آینده نگری می کند، و بردگانش را از افروخته شدن ایمن می سازد و یکی از مستلزمات سیاست را با آزاد کردن چند تن از آنان عملی می سازد. ما گاهی می خواهیم او را فقط تجسم عقل بدانیم، اما وصیت نامه اش شاهدی گویا بر طبیعیت مهربان و قدر دان اوست.
درباره ی قیافه یا شیوه ی زندگی اش چیز اندکی می دانیم. روایتی معتبر اوراتاس نازک اندام،

با چشمانی کوچک، و دچار لکنت زبان، و خوش پوش توصیف می کند. دشمنان بدخواه او را این گونه معرفی می کنند که فردی تن آسای بود و در زندگی حالت زنانگی داشت آنچه بر اساس آراء موجودش، می توانیم به آن باور داشته باشیم این است که او عادات زاهدانه نداشت. دیگر اینکه گفته اند طبع استهزاء داشت که خود را در نوشته های او نشان می دهد و سخنانی هست که نشان سرعت انتقال اوست که دیگونس لائرتیوس آنها را نقل کرده است.
آثار ارسطو
اثار مکتوب ارسطو را میتوان به سه بخش اصلی تقسیم کرد، نخست آثاری که کم و بیش عمومی اند و خود ارسطو آنها را منتشر کرده است، دوم یادداشت و مجموعه هایی از مواد لازم برای رساله های علمی، و سوم خود اثار علمی. به غیر از قانون اساسی آتن، همه ی مجموعه آثار موجود او، تا آن جا که اصیل اند، به دسته ی سوم تعلق دارند. دانش ما درباره ی آثار دیگر او، بر پاره ها و قطعات حفظ شده در آثار نویسندگان قدیم و بر سه فهرستی مبتنی است که از قدیم بر جای مانده اند قدیم ترین این فهرست ها از آن دیوگنس لائرتیوس ( اوایل سده ی سوم میلادی) اس

ت. فهرست او با نوزده اثری آغاز می شود که جزو آثار عمومی ارسطو بوده اند، و بسیاری از آنها، در

تقلید از افلاطون به صورت گفت و شنود نوشته شده بوده اند. به نظر می رسد که این مجاورات نسبت به محاورات افلاطون در هر صورت جنبه ی نمایشی کمتری داشته اند اما بی تردید دقت ادبی این اثار نسبت به آثار موجود ارسطو بیشتر بوده است، و توصیف کیکرو از نثر ارسطو با تعبیر رودخانه ی بیان زرین و توصیف کوئینتالیوس از نثر او با تعبیر بیان باید به این محاورات مربوط باشد. طبیعی است فرض کنیم که به کار بستن این سبک تالیف به مرحله ی قدیم تر حیات علمی اش

متعلق است ، یعنی به زمانی که او هنوز عضو مدرسه ی افلاطون بود و عنوان بعضی از این محاورات – مانند سیاستمدار سوفسطایی منکسنوس ، مهمانی و ویژگی عموما افلاطونی محتوای آنها این مطلب را تایید می کند. در بین قدیم ترین محاورات، احتمالا درباره ی بلاغت نیز بود که همچنین با عنوان گرولوس شناخته شده است. گرولوس پسر کسنوفون بود که در جنگ مانتینئا کشته شد ، و زمان نوشته شدن این محاوره احتمالا خیلی پس از این تاریخ نیست. یکی دیگر از قدیم ترین محاورات ائودموس ، یا درباره ی روان است، که نامش از نام دوست ارسطو ائودموس کرپروسی ( قبرسی) که در ۳-۳۵۴ درگذشت، گرفته شده است. این محاوره دقیقا بر اساس

فایدون نگاشته شده و آموزه های افلاطونی مربوط به قدمت نفس و تناسخ و یاد آوری ، بدون هر گونه مسئله ای در آن پذیرفته شده است. احتمالاً پروترپتیکوس نیز به همین دوره متعلق است، و این رساله ای است که در باب ترغیب به حیات فلسفی که خطاب به تمیسون، شاهزاده ی قبرسی، نوشته شده است این رساله در قدیم بسیار معروف بوده است، و یا مبلیخوس موادی از آن را در پروترپتیکوس خویش آورده، و کیکرو نیز در رساله اش موسوم به باغبان آن را الگو قرار داده است. محاوره ی درباره ی فلسفه باید پس از اینها نوشته شده باشد، محاوره ای که ارسطو در آن شرحی از پیشرفت نوع بشر ارائه می کند که عمدتا ویژگی افلاطونی دارد اما در تاکید بر تقدم وجودی ازلی جهان با دیدگاه افلاطونی متفاوت است ، و با آموزه ی مثل و اعداد مثالی اشکارا مخالفت می کند. این محاوره تقریباً به زمانی متعلق است که قدیم ترین بخش های مابعدالطبیعه به آن تعلق دارد باز به دوره ی متاخر، یعنی، دوره ی اقامتش در دربار مقدونی ( یا پس از آن) متعلق است رساله ی اسکندر، یا درباره ی استعمار کنندگان (؟ مستعمرات) و رساله ی درباره پادشاهی.
محاورات دیگری که جز نام شان شناخته نشده است عبارتند از درباره ی عدالت ، درباره ی شاعران، درباره ی ثروت، درباره ی نیایش ، درباره ی لذت ، نرینتوس ، اروتیکوس .

می توان به همراه این اثار، اشعار او را، که سه نمونه از آنها باقی مانده است، و نامه هایش را نیز نام برد. از میان پاره های باقی مانده از نامه هایش پاره های مربوط به نامه هایش به آنتیپاتر معتبرند.
لازم نیست در باب یادداشت ها و مجموعه های مواد گم شده و آثار علمی گم شده مطلب زیادی گفته شود. در آن زمان عقیده داشته اند که بیش از ۲۰۰ عنوان اثر از آن ارسطوست که در سه فهرست قدیم حفظ شده اند. اما عناوین معمولا تکراری اند، و دلایلی در دست است که این عناوین فهرست نسخه های خطی متفاوت است نه فهرست کتاب های متفاوت. بسیاری از مدخل های فهرست دیوگنس لائرتیوس که عناوین آنها در نظر اول نا آشناست ، به نظر می رسد که بر بخش هایی از اثار موجود دلالت دارند. در این باره باید توجه داشت که آثار طولانی موجود کل واحدی

نیستند بلکه مجموعه گفتارهایی در باب موضوعات مربوط به یکدیگر هستند. و مقالات مجزا، واحدهای اصلی اند، که گاهی خود ارسطو و گاهی ( مانند مورد مابعدالطبیعه) ویراستار او آنها را در کنار یکدیگر قرار داده است. نویسندگان قدیم پاره های چشم گیری از بعضی از کتاب های گم شده را نقل کرده اند، و در این گونه موارد، تصور دقیق محتوای انها ممکن است به نظر می رسد که دست کم یک اثر اصیل ، به شکل خوب تلخیص شده ای ، به ما رسیده است. برای ردیابی ارتباط های محتمل بین اثار گم شده و موجود پژوهش های بسیار به عمل آورده اند، که به هیچ رو بی نتیجه نبوده است. اما آثار موجود به تنهایی برای ارائه ی تصوری فراگیر از تنوع موضوعات ارسطو به ما بسنده اند، هر چند برای ارائه ی فعالیت ادبی عظیم او چنین نیستند.
از میان آثار موجود می توان نخست دسته ای از رساله های منطقی را مطرح کرد که دست کم از سده ی ششم به عنوان ارگانون یا ابزار اندیشه شناخته شده اند. نخستین رساله از این دسته، درترتیب متعارف، مقولات است. اصالات این کتاب را انکار کرده اند. در آثار به راستی اصیل ارسطو

هیچ ارجاع روشنی به آن وجود ندارد. اما در قدیم آن را بی مسئله پذیرفته بودند، و سلسله ای از مفسران ، که با فرفوریوس در سده ی سوم میلادی آغاز می شود، ان را به مثابه اثری اصیل تفسیر کرده اند . به واقع پذیرش آن به اندرونیکوس ( اوایل سده اول پ . م) بر می گردد. در واقع استدلال های بر ضد آن از نظرگاه آموزه ی ارسطویی قاطع نیستند. و دستور زبان و سبک آن سراسر ارسطویی است. شش فصل اخیر این کتاب، که به اصطلاح مابعد مقولات را بحث می کند، وضعیتی متفاوت دارند. آندرونیکوس درباره ی آنها تردید دارد. و خارج از هدف کتاب هستند. اما

کاملا ممکن است که اثر ارسطو باشند.
آندرونیکوس در مورد درباره ی عبارت تردید دارد، و ظاهراً دلیل وی وجود یک مورد ارجاع به درباره ی نفس است در حالی که این کتاب چیزی متناظر با آن ندارد. با این همه، در اثار قطعا اصیل ارسطو اینگونه ارجاعات بسیار وجود دارند. و وجود آنها را به طرق بسیار می توان تبیین کرد . در باب اعتبار و اصالت درباره ی عبارت قرینه ی خارجی قوی وجود دارد. تئوفراستوس و ائودموس، هر دو ، کتاب

هایی نوشتند که به نظر می رسد بر اساس اصلالت آن نوشته اند، و آمونیوس به ما می گوید که آندرونیکوس تنها منتقدی است که در باب اصالت آن شک آورده است.
سرانجام، سبک و دستور زبان آن به نظر می رسد که اصالتاً ارسطویی است . آنچه واقعا می توان بر ضد آن گفت این است که بسیاری از مطالب آن مقدماتی است اما ارسطو بی تردید در کنار درس های پیشرفته، در سهای مقدماتی نیز ارائه می کرده است.
تحلیلات اولی و ثانوی بی تردید اصیل اند. چنانکه جدل و رد مغالطات نیز چنین هستند. ارسطو از دومی به نام جدل نقل می کند، و فقرات پایانی آن خاتمه است بر جدل به مثابه یک کل.
رساله های مربوط به طبیعیات با رساله های بی تردید اثار اصیل شروع می شوند. طبیعیات ، درباره ی آسمان ، درباره ی کون و فساد ، کائنات جو . طبیعیات در اصل از دو دسته رساله های متمایز تشکیل شده بود، دسته ی اول عبارت بود از کتاب های اول تا چهارم ، دسته ی دوم کتاب های پنجم، ششم، هشتم زیرا ارسطو معمولا به دسته ی اول به عنوان طبیعیات یا کتاب های درباره ی

طبیعیات، و به دسته ی دوم به عنوان کتبا های درباره ی حرکت ارجاع می دهد و در بین مشائیان بعدی نیز آثار بسیاری از این تمایز دیده می شود. اما ارسطو هم چنین اصطلاح طبیعیات را نه تنها درباره ی کتاب های اخیر، بلکه درباره ی دیگر رساله های فیزیکی نیز به کار می برد. ائودموس در تجدید نظر در طبیعیات، کتاب هفتم آن را کنار گذاشته است، و این کتاب بیشتر به یادداشت های مقدماتی شبیه است. از کائنات جو، کتاب چهارم قطعا اصیل نیست. و ممکن است جای کتابی گم شده را گرفته باشد.

رساله ی بعدی در این دسته را، که رساله ی درباره ی جهان است، هیچکس از آن ارسطو ندانسته است این رساله اثری است درباره ی فلسفه ی عمومی که بسیاری از آموزه های اصیل ارسطویی را با آنچه در اصل رواقی است در هم آمیخته است، و به ویژه بسیار مدیون پوسید ونیوس می باشد. تاریخ نگارش آن احتمالا بین ۵۰ پ. م و ۱۰۰ میلادی است.

سپس مجموعه ای از آثار اصیل درباره ی روانشناسی است یعنی درباره نفس و آثاری که مجموعا خرده طبیعیات شناخته شده اند، یعنی : درباره ی حواس و محسوسات ، درباره خاطره و تذکار ، درباره ی رویا، درباره ی بی خوابی ، درباره ی پیشگویی از طریق رویا ، درباره ی درازی و کوتاهی عمر، درباره ی زندگی و مرگع درباره ی تنفس . دو فصل اول درباره ی زندگی را ویراستاران درباره جوانی و پیری نامیده اند، اما، هر چند ارسطو در جایی دیگر اثری درباره ی این موضوع را وعده داده است، یقین نیست که ایا ارسطو آن را هرگز نوشته است یا نه. این دو فصل قطعا به موضوع مربوط نیستند.
درباره ی روح ،که پایان بخش این دسته از آثار روان شناختی است ، از آن ارسطو نیست. زیار در این اثر بین سیاهرگ ها و سرخرگ ها تمیز داده شده است و این امر برای ارسطو ناشناخته بوده است. به نظر می رسد که این رساله حاصل تعلیمات پزشک معروف اراسیستراتوس است، و شاید در حدود ۲۵۰ پ.م نوشته شده اباشد.
پس از مجموعه ای اثار روان شناختی نام دسته ای از اثار مربوط به تاریخ طبیعی آمده است. از این میان کتاب دهم تاریخ جانوران و احتمالاً هم چنین کتاب هفتم و فصول ۳۰-۲۱ کتاب هشتم، و کتاب نهم مجعول هستند و به سده ی سوم پ. م مربوط می شوند. تاریخ جانوران مجموعه ای از وقایع است پس از این کتاب آثاری امده اند که ارسطو در آنها نظریه هایش را بر اساس آن وقایع بیان کرده است. نخستین این آثار، درباره ی اعضای جانوران است، که کتاب اول آن مقدمه ی عمومی

زیست شناسی است. بسیاری از محققان درباره ی حرکت جانوران را مجعول دانسته اند و دلیل اصلی شان این است که در این رساله به درباره ی رو.ح ارجاع شده است، اما عقیده ی محققان جدید بر اصالت آن است سبک آن ارسطویی، و محتویات آن برازنده ی استاد است. درباره ی راه رفتن جانوران و درباره ی پیدایش جانوران بی تردید اصیلند کتاب آخر دومی موخره ای است بر درباره ی اعضای جانوران و بر درباره ی پیدایش جانوران.
پس از اثار زیست شناختی تعدادی از رساله های مجعول آمده اند. درباره ی رنگ ها را به تئوفراستوس و استراتون نسبت داده اند، و درباره ی مسموعات به احتمال زیاد به استراتون منسوب است . قیافه شناسی ( ؟ سده ی سوم پ. م) مرکب از دو رساله است که هر دو شاید مشایی اند. درباره ی گیاهان ، از میان مجموعه ی آثار، رساله ای است که تاریخ بسیار عجیبی

داشته است. از اشارات خود ارسطو بر می آید که کتابی درباره ی گیاهان نوشته است، اما این کتاب تا زمان اسکندر افردویسی از بین رفته بود، و کتاب موجود از ترجمه یلاتین ترجمه ی عربی کتاب ترجمه شده است که نویسنده اش احتمالا نیکولائوس داماسکوسی ، مشایی زمان آئوگواستوس است. کتاب حیرت انگیز معروف به درباره ی مسموعات شگفت انگیز تشکیل می شود. از منتخباتی از اثار زیست شناختی تئوفراستوس و دیگران از گزینش های تاریخی، که غالباً از طریق پوسیدونیوس از تیمائوس اهل تائورومنیوم (حدود ۲۶۰-۳۵۰ پ. م) برگرفته شده است این دو بخش ازحتمالا پیش از زمان هادریانوس در کنار یکدیگر قرار داده نشده اند از ضمیمه ای ( حدود ۱۷۸-۱۵۲) که ممکن است در سده ی ششم میلادی نوشته شده باشد. رساله ی مکانیک به نظر می رسد که به مکتب مشایی نخستین متعلق باشد- شاید به استراتون یا به یکی از شاگردانش. در این رساله درباره ی اهرم و قرقره و تعادل بحث شده ، و با موفقیت زیادی به توضیح بعضی از اصول اساسی استاتیک نیز پرداخت شده است – قانون سرعت های واقعی، متوازی الاضلاع نیروها، و قانون ماند.
رساله ی مسایل ، هر چند عمدتا بر پیش فرض های ارسطویی مبتنی است، به نحنی چشم گیر نشان از ماده گرایی خاصی دارد که ویژگی مکتب مشایی متاخر است. بخش های این کتاب به نظر می رسد که شاید پیش از سده ی پنجم یا ششم میلادی در کنار یکدیگر قرار نگرفته باشند،

مجموعه های گوناگونی از مسایل- ریاضی، نور شناختی، موسیقایی، فیزیولوژیکی، پزشکی- که عمدتا از اثار تئوفراستویی ، و نیز از نوشته های مکتب هیپوکراتی (بقراطی) و گاهی از ثار موجود خود ارسطو اقتباس شده اند. این کتاب شاهد گویایی است بر تنوع مطالعاتی که شاگردان ارسطو به تحریک او به آنها پرداخته اند. مسایل موسیقایی ، که کلا بسیار جالب هستند. از دو مجموعه تشکیل مکی شوند و تاریخ آنها را از ۳۰۰ پ. م تا ۱۰۰ م گفته اند.
درباره ی خطوط تقسیم ناپذیر اولا و با لذات در مخالفت با کسنوکراتس نوشته شده است و قطعات اریخ آن چندتن از زمان وی دور نیست. آموزه ی ان شبیه آموزه ی تئوفراستوس استو و سیمپلیکوس آن را به وی نسبت داده است استراتون را نیز نویشنده یا این رساله پیشنهاد کرده اند. وضعیت

بادها منتخباتی است از رساله ی درباره ی نشانه ها که معمولا به تئوفراستوس نسبت داده اند و در حدود زمانی وی بر آن تاریخ زده اند. درباره ی کسنوفانس ، زنون، گرگیاس ( به احتمال زیاد درباره ی ملیسوس، کسنوفانس، گرگیاس ) احتمالاً بر رساله های اصیل ارسطو مبتنی است اما به واقع اثری التقاطی است و به سده ی اول میلاد مربوط است.
قدیم ترین ارجاع موجود به مابعدالطبیعه با این نام در نیکولائوس داماسکوسی آمده است از آن جا که این نام از زمان او به این سو همواره وجود داشته است، می توان به طور مطمئن فرض کرد که حاصل کار ویرایشی معاصر مسن تر از اندرونیکوس و صرفا به معنای رساله هایی است که در ویرایش آندرونیکوس پس از آثار مربوط به طبیعیات قرار داده شده اند. فهرست هسوخیوس از آثار

ارسطو، مابعدالطبیعه را در ۱۰ کتاب ذکر می کند. احتمالا این همان مابعدالطبیعه ی موجود است که در بخش هایی از ان حذف شده است از جمله کتاب الفای کوچک ، که نامش نشان این است که صرفاهنگامی در مابعدالطبیعه داخل کرده اند که شماره گذاری کتاب های آن کامل بوده است . این کتاب مقدمه ای است نه بر مابعدالطبیعه ، بلکه بر طبیعیات یا بر فلسفه ی نظری به طور کلی. حال و هوای ان ارسطویی است، اما روایتی کهن آن را به پاسیکلس خواهر زاده ی ائودموس ، نسبت می دهد و بسیار محتمل است که این انتساب از انتساب آن به شخصی معروف صحیحتر باشد. مابعدالطبیعه دارای ۱۰ کتاب، بی تردید شامل کتاب دلتا نیز نبوده است که در فهرست هسوخیوس جداگانه تحت عنوان درباره ی معانی گوناگونکلمات آمده است و شامل کتاب کاپا نیز نبوده است که بخش اول ان صرفا روایت مختصر کتاب های بتاگامااپسیلون است و بخش بعدی آن قطعات منتخی است از کتاب های دوم و سوم و پنجم طبیعیات. سبک نگارش کاپا از بعضی جهات غیر ارسطویی است. و قطعاً یادداشت های یکی از شاگردان او را ارائه می کند. سرانجام، این مابعدالطبیعه احتمالا شامل کتاب لامبدا نیز نیست، که در آن به کتاب های دیگر هیچ ارجاعی وجود ندارد و رساله ی جداگانه ای درباره ی علت نخستین را تشکیل می دهد ( همراه با شرحی مقدماتی درباره ی جو فیزیکی)
قدیم ترین بخش های مابعدالطبیعه احتمالاً آلفای بزرگ و دلتا کاپا ( بخش اول) و لامبا و نو است. بعدها به جای کاپا، بتاگامااپسیلون در آمد. مو ( روایت بعدی، و بسیار متفاوت نو) مقدم بر نو قرار گرفت و آلفا بتاگاماپسیلون زتا ثتا یوتا مونو به تدریج در کلی بسیار منسجم فراهم آمدند و با

ارجاعات متقابل به یکدیگر که به خوبی می تواند کار خود ارسطو باشد. به یکدیگر پیوند خورده اند.
سپس دسته ای از رساله های اخلاقی امده است اخلاق نیکوماخوسی ، اخلاق کبیر ، اخلاق ائودموسیع بسیاری از محققان گمان کرده اند که اخلاق ائودموسی اثری بعدی است وائودموسه شاگرد ارسطو، ان را نوشته است اما طبیعی ترین تبیین عناوین اخلاق نیکوماخوسی و اخلاق ائودموسی این است که این اثار به ترتیب ویرایش های نیکوماخوس وائودموس از دو دوره درس های اخلاق ارسطوست. محققی که در باب سبک نگارش ارسطو مفصل ترین تحقیقات را انجام داده

است به این نتیجه رسیده است که سبک نگارش اخلاق ائودموسی سبک ارسطوست. علاوه بر آن ، اخیرا خاطر نشان کرده اند که این کتاب در مسیر تحول از پروترپتیکوس ( ترغیب به فلسفه) به اخلاق نیکوماخوسی قرار می گیرد. محتمل است که این کتابی قدیمی باشد، که مانند قدیم ترینبخش های مابعدالطبیعه، محتمل است که این کتابی قدیمی باشد، که مانند قدیمی ترین

بخش های مابعداللطبیعه ، مربوط به دوره ی اقامت ارسطو در آسوس بین ۳۴۸ و ۳۴۵ باشد. مسئله ای که کنجکاوی وخلاقیت بسیاری از محققان را به خود مشغول داشته است از این حقیقت ناشی می شود که در پایان کتاب سوم اخلاق ائودموسی ( که با کتاب چهارم اخلاق نیکوماخوسی مطابق است) در نسخ خطی آمده است که سه کتاب بعدی با سه کتاب بعدی اخلاق نیکوماخوسی یکی است، و از این رو در این نسخ خطی بعد از کتاب سوم، بلافاصله کتاب هفتم امده است . آیا این سه کتاب به اخلاق نیکوماخوسی تعلق دارند یا به اخلاق ائودموسی، یا بخشی از آنها به یکی و بخشی دیگر به دیگری تعلق دارد. ایا هر دو رساله به موضوعات این سه کتاب پرداخته اند. یا روایتی که ما داری این موضوع یکی از این دو رساله هاست؟ اغلب هر پاسخ ممکن را به این دو پرسش داده اند، و بسیاری از پاسخ ها را با استدلال های کار آمد حمایت کرده اند هنوز هم در این مورد اختلاف نظر وجود دارد. بسیاری از شباهت ها یا ارجاعات متقابل بین این کتاب ها و کتاب های دیگر این دو رساله را ممکن است با آراء متضاد دیگری توضیح داد. با این حال، به دو نکته ی زیر آن طور که شایسته هستند توجه نکرده اند – قدیم ترین فهرست آثار ارسطو ( که از آن دیوگنس لائرتیوس است ) فقط به یک اخلاق اشاره می کند و آن را مشتمل بر پنج کتاب می داند این می تواند اخلاق ائودموسی همراه با کتاب های مشکوک باشد. قدیم ترین فهرست بعدی نیز فقط بر یک اخلاق مشتمل است و آن را مشتمل بر ده کتاب می داند این نیز فقط می تواند اخلاق نیکوماخوسی بدون کتاب های مشکوک باشد. اگر، همانطور که معمولا گمان کرده اند. هر دوی این فهرست ها به هرمیپوس مستند باشند، در می یابیم که کتاب های مشکوک قبل از ۲۰۰ پ. م به اخلاق نیکوماخوسی نسبت داده شده اند ولی به اخلاق ائودموسی نه. به بعضی ویژگی های دستوری در اخلاق ائودموسی توجه کرده اند که در کتاب های مورد نزاع به چشم نمی خورند.
از این رو، این کتاب ها احتمالاً به اخلاق نیکوماخوسی متعلق اند. اخلاق ائودموسی احتمالاً زمانی بخش متناظری از آن خود داشته است. زیرا در اخلاق ائودموسی ارجاعاتی وجود دارند که به نظر می رسد پردازش نسبتاً متفاوتی با سه کتاب مرکزی را پیش فرض می گیرندع و اخلاق کبیر، که شباهت بسیار به اخلاق ائودموسی دارد، در بخش های مربوط، موادی دارد که در مواد سه کتاب مورد بحث موجود یافته نمی شوند. اخلاق کبیر، احتمالاً مربوط به اوایل سده ی سوم پ. م است آثاری از آموزه ی تئوفراستوسی در آن وجود دارد و زبان آن از بعضی جهات متاخر است. درباره ی فضیلت ها و رذیلت ها ، که احتمالاً به سده ی اول پ. م . تا سده ی اول م . متعلق است، کوششی است برای تلفیق اخلاق مشایی با اخلاق افلاطونی.
سیاست بی تردید اثر ارسطوست. درباب ترتیب درست کتاب های آن بسیار بحث کرده اند. با این حال، این کتاب ها در واقع مقالات مستقلی هستند، که به صورت کامل در قالب یک کل واحد قرار نگرفته اند.
کتاب اول اقتصاد رساله ای است مبتنی بر کتاب اول سیاست و اقتصاد کسنوفون، و احتمالا

تئوفراستوس یا یکی دیگر از مشائیان نسل اول یا دوم آن را نوشته است. کتاب دوم، که تالیفی است از وقایع تاریخی نشان دهنده ی انواع حیله های مالی احتمالا به ۳۰۰ پ. م مربوط است به شوهر و همسر باشد که در فهرست هسوخیوس آمده است اما ارسطو آن را ننوشته است. گمان می رود که بخشی از این کتاب کار مشائیان زنده بین ۲۵۰ پ.م و ۳۰ پ. م . باشد، و بخشی دیگر کار رواقیان زنده بین ۱۰۰ تا ۴۰۰ میلادی.
دو کتاب نخستین فن خطابه ، بی تردید اثر ارسطو ست. کتاب سوم زمانی مشکوک بود، اما بعدها اصالت آن را تایید کرده اند. خطابه به اسکندر را یکی از محققان به معاصر قدیم ارسطو، اناکسیمنس و لمپساکوسی نسبت داده است اما این رساله بر عناصری از اموزه ی ارسطویی مشتمل است و احتمالا به آغاز سده ی سوم پ. م مربوط است. مجموعه ی اثار ارسطو با اثری اصیل ، اما ناقص، یعنی فن شعر ، پایان می یابد. از میان اثار گم شده ی ارسطو، هیچ کدام به اندازه ی قانون های اساسی دولت یونانی مایه تاسف نیست . در ۱۸۹۰ پیدایش شدن پاپیروس در مصر، که بر نخستین انها، یعنی قانون اساسی آتن مشتمل بود، مایه ی خوشحالی شد.
معمولا گمان می برند که همه، یا اغلب آثار موجود ارسطو به دوره ی ریاستش بر لوکیوم متعلق است، و طبیعتاً این سوال پیش می آید که نسبت آثار مکتبو به تعالیم شفاهی او چیست؟ معمولا این دیدگاه را پیش نهاده اندکه وضعیت ابتدایی و ناتمام بسیاری از اثار او، و تکرار ها و خارج شدن های مکرر از موضوع بحث از این جا ناشی هستند و یا یادداشت هایی هستند که شاگردانش تهیه کرده اند فرضیه ی اخیر را ملاحظات بسیاری رد کرده است. دشوار است فرض کنیم که یادداشت های شاگردان بتواند نتیجه ای سازگار و معقول ، که از این آثار بر می آید ، فراهم آورد یا فرض کنیم که یادداش های شاگردان مختلف ( زیرا نمی توان فرض کرد که یکی از شاگردان همه ی مجموعه اثار را یادداشت کرده باشد) چنین سبک هماهنگی داشته باشد. هم چنین ممکن نیست این اثار را فقط یادداشت های اولیه ی ارسطو برای تدریس بدانیم . بخشی از یک کتاب قطعا چنین ویژگی ای را نشان می دهد، و محتمل است که کتاب های دیگر که در آنها ایجاز مخل معناست، نیز منشا مشابهی داشته باشند. اما بسیاری از کتاب ها چنین نیستند. این کتاب ها بیان کامل و توجه به شکل ادبی ای را نشان می دهند. که با یادداشت ابتدایی بودن شان برای تدریس ناسازگار است. دو قطعه را قرینه ای بر این دانسته اند که ارسطو شنوندگان را مخاطب می داشته است نه خوانندگان را، اما هیچ کدام قانع کننده نیست. با این حال نمی توان در باب ارتباط نزدیک بسیاری از اثار مکتوب با درس های لوکیوم شک کرد. ممکن است ارسطو درس هایش را قبل از القای آنها نوشته باشد، و ثارا مکتوبش ممکن است به این معا درس هایش باشند اما به نظر می رسد که او بسیار ازادانه تر از این تدریس می کرده است و او کتاب هایی را که ما در اختیار داریم، بعد از

تدریس برای عرضه به کسانی که درس ها را درک نکرده اند نوشته است، و در ضمن خواسته است دیدگاهایش را به صورتی دقیق تر ازآنچه از حافظه یا از یادداشت های شاگردانش بر می آمد، برای خودش ضبط کند. تکرارها و تفاوت های جزئی در دیدگاه ها را، که در اثار او به چشم می خ وردع می شود با توجه به این حقیقت تبیین کرد که او موضوعی را فقط یک بار مورد بحث قرار نمی داده، بلکه بارها به آن بر می گشته است . ویراستاری غیر فنی، بر اساس حفظ هر آنچه استاد نوشته است. روایت های دو یا سه گانه ای از اندیشه های او را در باب یک مسئله برای ما حفظ کرده است.
ارتباط محتمل بسیاری از اثار موجود با اقامت دوم ارسطو در آتن ( حدود ۳۳۵ تا ۳۲۳) را به طور کلی یادداشت های مربوط به زمان، که از خود اثار می توان به دست آورد، تاییدمیکنند. اشارات اتفاقی- به جاده ی آتن به تبس، سفر دریایی به آئگینا، به جشنواره های دیونوسوس و تارگلیا، به تسلط تئودوروس بازگیر بر صدایش – شنوندگان آتنی را پیش فرض می گیرد. اظهار نظر در باب موقعیت جغرافیایی کورنا با ناحیه ی آتن بسیار تطبیق می کند تا با نواحی پلا. ارجاعات اتفاقی به خود لوکیوم بیشتر بر اقامت دوم ارسطو در آتن دلالت می کند تا بر اقامت اولش. ارجاعات به وقایع تاریخی نیز بر همین مطلب دلالت دارند.
ارسطو در کائنات جو به رهبری نیکوماخوس ( ۳۴۱) اشارت می کند. سیاست به فن خطابه به وفایعی در ۳۳۸ تا ۳۳۶ اشارت می کند. قانون اساسی آتن نمی تواند قدیم تر از ۸-۳۲۹ باشد. نظریه های ستاره شناختی کالیپوس، که در کتاب لامبدا از مابعدالطبیعه به آنها اشاره می شود، نمی توانند مربوط به قبل از ۳۲۵-۳۳۰ باشند. از سوی دیگر، به سوختن معبد افسوس ( ۳۵۶) در کائنات جو ۳۷۱ آ ۳۱، و به سقوط دیونوسوس دوم پادشاه سیراکوز به دست دیون در سیاست ۱۳۱۲ ب ۱۰ به منزله ی وقایعی اشاره شده است که چندی پیش اتفاق افتاده اند، و از این جا نتیجه می شود که نگارش این آثار احتمالاً در دوره ی اقامت اول ارسطو در آتن آغاز شده است. اگر بپرسیم که اثار ارسطو به لحاظ روان شناختی به احتمال زیاد در چه ترتیبی نوشته شده اند. پاسخ باید این باشد که نوشته های او به احتمال زیاد نشان از کاهش تاثیر افلاطون به مرور زمان خواهند اشت. اگر این نکته را اصل هادی خود در نظر بگیریم و اشارت کوچک تاریخی ای را که در اختیار داریم به کار بندیم، می توان گفت که او با نوشتن محاوراتی به شیوه افلاطونی آغاز کرد، اما در آخرین آنها در مقابل «جدایی» افلاطونی مثل از اشیا محسوس موضع گرفت .محاورات احتمالاً

عمدتا به دوره ی عضویت او در آکادمی متعلق اند. به دوره ی اقامتش در ناحیه ی تروآد د شهر لسبوس، و در مقدونیه، قدیم ترین آثار موحود او که عمدتا ویژگی افلاطونی دارند متعلق اند- ارغنون ، طبیعیات ، درباره ی آسمان، کون و فساد، کتاب سوم درباره ی نفس، اخلاق ائودموسی، قدیمی ترین بخش های مابعدالطبیعه و سیاست که باید به اینها احتمالاً قدیم ترین بخش های تاریخ جانوران را بیافزاییم. بقیه ی اثار پژوهشی اش به دوره ی دوم اقامتش در آتن متعلق اند- کائنات جو، آثار مربوط به روان شناسی و زیست شناسی، مجموعه ی قوانین اساسی ، پژوهش های بزرگ تاریخی که فقط اندکی بیش از نام شان درباره ی آنها می دانیم.
به این دوره هم چنین تعلق دارد اخلاق نیکوماخوسی، سیاست، فن خطابه ، و تالیف و تصنیف اثار موجودی که نگارش آنها در دوره ی میانه آغاز شده بوده است. می توان گفت که حرکت عمومی ارسطو از جهان دیگر طلبی به سوی علاقه مندی به واقعیت های ملموس طبیعیت و تاریخ، و به سوی این اعتقاد بوده است که «صورت» و معنای جهان را نباید جدا از ماده ی آن، بلکه باید به عنوان امری تجسم یافته در ماده ی آن ، جستجو کرد.
منطق:
ارسطو علوم را به نظری و عملی و تولیدی تقسیم کرده است هدف بی واسطه ی هر یک از این علوم شناختن است، اما هدف نهایی آنها به ترتیب عبارت است از دانش، و رفتار، و ساختن اشیاء سودمند یا زیبا، منطق، اگر آن را در این طبقه بندی جای دهیم، از جمله ی علوم نظری محسوب خواهد شد اما تنها علوم نظری عبارتند از ریاضیات و طبیعیات و الهیات یا مابعدالطبیعه و منطق نمی تواند تحت هیچ یک از اینها در اید. به واقع، منطق به قول ارسطو، علمی آن را یاد بگیرد، و تنها منطق است که فرد را قادر می سازد تا بداند که برای چه نوعی از قضایا باید طالب برهان باشد و چه نوع برهانی باید برای انها جستجو کرد. به واقع اساس اطلاق کلمه ارغنون یا ابزار( ابزار علم) به اموزه ی منطقی و در نهایت به مجموعه ی اثار منطقی چنین تصوری است.
نام منطق برای ارسطو ناشناخته بوده است و نمی تواند به پیش از زمان کیکرو مربوط باشد . حتی در آن زمان نیز کلمه ی iogica ان مقدار که معنای دیالتیک را داشت معنای منطق را نداشت، و اسکندر نخستین نویسنده ای است که کلمه ی ( لوگیکه) را در معنای منطق به کار برده است . اسمی که خود ارسطو بر این شاخه از دانش، یا دستکم بر مطالعه ی استدلال، نهاده است« تحلیلات» است. این کلمه اولا بر تحلیل استدلال به اشکال قیاس، دلالت می کند، اما شاید ما بتوانیم معنای آن را توسعه دهیم تا تحلیل قیاس به قضایا و قضایا به کلمات را نیز شامل شود.
رساله های منطقی به سه بخش اصلی مربوط می شوند.

۱- تحلیلات نخستین ( آنالوطیقای اولی) که در آن ارسطو درصدد روشن ساختن ساختاری است که به عقیده ی او برای همه استدلال ها مشترک است، قیاس صوری و نیز درصدد بیان انواع صوری آنهاست بی آنکه کاهی موضوع و ماده ی انها مد نظر باشد. این بخش را می توان به درستی منطق صوری یا منطق سازگاری نامید.
۲- تحلیلات ثانوی ( آنالوطیقای ثانی) که ارسطو در آن شرایط دیگری را وضع می کند که استدلال برای اینکه نه صرفا خود- سازگار بلکه علمی به معنای کامل باشد باید آن را داشته باشد. این منطقی است که نه تنها به سازگاری محض بلکه به حقیقت نیز قویاً علاقه مند است
۳- جدل و رد مغالطات ، که ارسطو در آنها آن نوع از استدلال ها را بررسی می کند که به لحاظ قیاس صوری درست اند اما فاقد یک یا چند شرط از شرط های اندیشه ی علمی هستند. مقولات و درباره ی عبارت را، که به ترتیب درباره ی لفظ و قضیه بحث می کنند می توان مباحث مقدماتی دانست.
ارسطو تصور روشنی از تفاوت منطق با مباحث دیگری دارد که گاهی با منطق یکسان شمرده می شوند یا خلط می گردند، هر چند درباره ی این مسئله بحث روشنی ندارد- مباحثی مانند دستور زبان ، روان شناسی، مابعدالطلیعه. منطق از دیدگاه او مطالعه ی الفاظ نیست. بلکه مطالعه ی اندیشه ای است که الفاظ نشان آن هستند مطالعه ی اندیشه نه از لحاظ تاریخ طبیعی آن ، بلکه از لحاظ موفقیت یا شکست آن در تحصیل حقیقت مطالعه ی اندیشه نه به مثابه تاسیس ، بلکه به مثابه به درک ماهیت اشیاء.
الفاظ
مقولات با بررسی واقعیت زبانی آغاز می شود، و شاید همه ی منطق باید چنین آغاز شود مقولات « امور گفته شده بدون ترکیب» را از « امور گفته شده در ترکیب » جدا می کند یعنی :الفاظ و تعابیری مانند « انسان» ، « می دود» ، « در لوکیوم» را از قضایایی مانند « انسان می دود» . « الفاظ غیر مرکب» بیان می شوند تا یکی از امور زیر دلالت می کنند.
جوهر ( فی المثل ، «انسان » )
کمیت ( فی المثل، «دو ذراع طول» )
کیفیت( فی المثل، «سفید» )
نسبت( «فی المثل، «دو برابر«)
مکان( فی المثل، «درلوکیوم»)
وضع( فی المثل، « نشسته بودن» )
ملک( فی المثل، « کفش داشتن» )

فعل( فی المثل، «بریدن» )
انفعال(فی المثل، «بریده شدن» )
این مقولات- بعضاً یا کلاً- اغلب در تک تک آثار ارسطو ظاهر می شوندع و این اموزه در هر جا چنان مطرح می شود که گویا قبلا اثبات شده است او در باب تعداد مقولات رنج سازگار سخن گفتن را بر خودش هموار نمی سازد . وضع و ملک، در اثر احتمالاً قدیم تر دیگر، فقط یک بار آمده اند. و در اثر دیگری، هشت مقوله به مثابه فهرست کامل مقولات امده است. به نظر می رسد که ارسطو بعدها به این نتیجه رسیده باشد که وضع و ملک مفاهیمی نهایی و تحلیل ناپذیر نیستند.
مشاجرات بسیاری درباره ی معنای این آموزه وجود داشته است و این مشاجرات عمدتا از این حقیقت ناشی شده اند که ما هیچ جا در آثار ارسطو ندیده ایم که این اموزه پرورانده شده باشد. ترندلنبورگ معتقد بود که تمایزات بی مقولات از تمایزات دستوری استنتاج شده اند. دریافتن اینکه مطالعه ی اشکال زبان یکی از سرمشق های اصلی ارسطو در صورت بندی آموزه بوده است آسان است فی المثل، متضایفان از امور دیگر با توجه به این حقیقت تمیز داده می شوند که نام های آنها کلمه را در حالت متممی یا اضافی قرار می دهد. اما ارسطو فهرستی از بخش های مختلف کلام ندارد تا فهرست مقولات را بر آن مبتنی سازد تنها اجزایی از گفتار که او تشخیص داده است اسم و فعل هستند . و اموزه ی مقولات اموری را که دستور زبان از یکدیگر جدا می پیوندد از یکدیگر جدا می سازد.
علاوه بر این ، تاکیدکرده اند که آموزه ی مقولات در درون آکادمی پرورانده شد و ارسطو صرفاً آن را اقتباس کرد، اما هیچ شاهد واقعی بر این مدعا وجود ندارد. شباهت مقولات ، هم با « بزرگ ترین طبقات» سوفیستس – وجود، همانی، غیریت، سکون، حرکت- ناچیز است و هم « خصوصیات عام» ثئای تتوس – شباهت و بی شباهتی، وجود و عد ، همانی و تفاوت ، فرد و زوج، وحدت وعدد. آنچه ارسطو مدیون افلاطون است، بیشتر تشخیص مفاهیم انتزاعی جوهر و کیفیت و کمیت و نسبت به فعل و انفعال است. در افلاطون اشاره به آنها کاملا ضمنی است او هرگز آنها را نظام مند مطرح نمی کند. اما تشخیص وی از انها، به عنوان جنبه های عمومی واقعیت، باید کمک چشم گیری به اندیشه ی ارسطو کرده باشد.
بسیار محتمل است که اموزه ی مقولات به مثابه کوششی برای حل برخی مشکلات درباره ی حمل آغاز شده باشد که مکتب مگاری و دیگر متفکران قدیم تر را به زحمت انداخته بود. به نظر می رسد که هدف ارسطو روشن کردن مسئله از طریق تشخیص گونه های اساسی معنای الفاظ و تعابیری باشد که می توانندترکیب شوند و جمله ای بسازند . و او در عملی ساختن این فکر به قدیم ترین طبقه بندی شناخته شده از گونه های اساسی هستی مشتمل در ساختار واقعیت دست یافت.
چرا انها را مقولات می نامند؟ معنای متعارف ( کاته گوریا) «محمول» است، اما اعضای نخستین مقوله ی اول، جواهر فرد هستند که بر طبق آموزه ی ارسطو هرگز محمول های راستین نیستند. بلکه همواره موضوعند. بنابراین ، گاهی گمان کرده اند که جواهر نخستین مناسب آموزه ی مقولات نیستند. اما چنین نیست. به واقع «سقراط» بر اساس اصول ارسطویی محمول مناسب نیست. اما اگر بپرسیم که سقراط چیست، پاسخ نهایی، یعنی، کلی ترین پاسخ این است که « یک جوهر است» درست همانطور که، اگر بپرسیم که قرمز چیست، پاسخ نهایی این است که « کیفیت است» مقولات فهرست وسیع ترین محمولاتی است که اساسا بر موجودات نام دار گوناگون حمل پذیرند. یعنی، اموری هستند که به ما می گویند که آنها در نهایت چه نوع موجودی هستند.

مقوله ی نخستین جوهر است، و جوهر موضوعی است که پیش فرض مقولات دیگر است، ارسطو دو نوع جوهر تشخیص می دهد.
۱- جوهر نخستین، که « نه بر موضوعی گفته می شود و نه در موضوعی قرار دارد» فی المثل، انسان یا اسبی خاص ،
۲- جواهر ثانوی ، یعنی، انواع و اجناس، که جواهر نخستین در آنها می گنجند این نوع جواهر « بر موضوعی گفته می شوند اما در موضوعی قرار ندارند» در این جا « بر موضوعی گفته شدن » بر نسبت کلیات به جزئیات دلالت می کند، و « قرار داشتن در موضوع» بر نسبت صفت به موصوف، همه ی مقولات دیگر به جز جوهر « در موضوعی قرار دارندـ» برخی از چیزهایی که در آنهاست، فی المثل دانش، همچنین « بر موضوعی گفته می شوند» بعضی دیگر، مانند بخشی از دانش دستور زبان، « بر موضوعی گفته نمی شوند» از این رو تمایز نخستین و ثانوی ( یعنی: تمایز فر و کلیات) را می توان در مقوله های دیگر نیز به سان مقوله ی جوهر ترسیم کرد، اما ارسطو به روشنی ان را ترسیم نمی کند.
تقدم جوهر فردی یکی از نکات بسیار ثابت اندیشه ی ارسطوست- نکته ای که ارسطو در آن آشکارا از آن آموزه افلاطون جدا می شود. اما در حالی که از دیدگاه او جوهر نخستین واقعی ترین چیز است، جوهر ثانوی و به ویژه نوع اخیر ، نکته ی اصلی منطق اوست. زیرا منطق مطالعه ی اندیشه است وانچه فردعلاوه بر طبیعت نوعی اش داراست حاصل ماده ی خاصی است که در آن جا تجسم یافته است بنابراین از اندیشه گریزان است. افراد نوع اخیرتاآن جاکه می توانندشناخته شوندیکی هستند وفقط این ویژگی آنهاست که از طبیعت خاص شان حاصل می شود و می تواند به وسیله ی علم تحصیل شود.
بخش قطعا اصیل مقولات را مقایسه ی ویژگی های جوهر با ویژگی های عمده ی مقولات دیگر پر کرده است ویژگی های اصلی جوهر اینهایند :
۱- جوهر « درموضوع نیست.
۲- جوهر بی هر گونه ابهان حمل می شود ( این ویژگی فقط درباره ی جواهر ثانوی صادق است. )
۳- جوهر فرد است ( این فقط درباره ی جواهر نخستین صادق است)
۴- جوهر ضد ندارد و ذومراتب نیست.
۵- جوهر کیفیات متضاد را می پذیرد. مقولات دیگر از لحاظ داشتن یا نداشتن همین ویژگی ها بررسی شده اند تنها ویژگی پنجم درباره ی همه ی جواهر صادق است و درباره ی هیچ چیز دیگری صادق نیست.

اکنون به این مسئله باز می گردیم که ارسطو در باب عمل حاضر کردن معانی « کلمان نامرکب» در ذهن چه میگوید، عملی که بعدها در منطق آن را ادارک ساده نامیدند. او این ادراک را صریحا از حکم متمایز می داند. این نوع ادارک نوعی برخورد با موعش است. مقایسه ی این مطالب ما را به روان شناسی ادراک از دیدگاه ارسو می کشاند. او در آن جا بین دو امر تمیز می دهد. ۱- ادراک کیفیات مختص به هر حس – رنگ، صدا ، و غیره ۲- ادراک« محسوسات مشترک» مانند اندزاه و شکل، و متسلمزمات آنها ( چنانکه دیدن یک شی، کیفیات ملموس آن را نیز در نظر می آورد ) نوع اول ادراک، خطا ناپذیر است. نوع دوم خطاپذیر. گفته شده است که ادراک معانی کلمات، همچون ادارک نوع اول، خطاناپذیر است.این ادراک نه راست است نه کاذب، یا به معنای وسیع « راست» همواره راست است. ارسطو گاهی چنان سخن می گوید که گویا ادراک همه چیز ، به عنوان ادراکی متمایز از داوری و حکم که اشیاء را متحد می سازد. از نوع ادراک ساده و مستقیم است. گاهی نیز ادراک « چیزهای بسیط و ساده» را از نوع ادراک ساده و مستقیم است. گاهی نیز ادراک « چزهای بسیطو ساده» را از این نوع می داند. اما امور بسیط ممکن است یکی از دو نوع بساط را داشته باشند. آنها ممکن است به ماده و صورت تحلیل پذیر نباشند ( چنانکه فی المثل «مقعر» چنین است اما فطوست چنین نیست. زیرامشتمل بر نوع خاصی از ماده است – بینی) یا حتی ممکن است به عنصری عام و متمایز تحلیل پذیر نباشند. دقیقا فقط جوهر و کیفیت و مقولات دیگر یا اجناس عالی بسیط این به معنای کامل تر هستند. اگر زبان ارسطو را به هنگام ادای این سخن جدی بگیریم که ادراک بسیط عبارت است از ادراک چیزهای بسیط، نتیجه می شود که ادراک همه چیز دیگر، از آن جا که مستلزم تشخیص وحدت ماده وصورت و یا دست کم مستلزم تشیخص وحدت جنس و فصل اند، داوری وحکم غیر بسیط است ، درست همانطور که تعریف علی یک اصطلاح ، نوعی قیاس ضمنی است. اما این اموزه را در ارگانون ظاهر نمی شود در ارگانون ادراک ساده هر چیز ازحکم تمیز داده می شود.
قضیه
درباره ی عبارت دیدگاه « باز نماینده » صریحی را درباره ی معرفت بیان می کند. تاثرات نفس عبارتند از « همانندی های اشیا» حکم، بر اساس این دیدگاه نه مثابه ادارک ارتباط در واقعیت، بلکه به مثابه اثبات ارتباط ها ( یا در مورد حکم سلبی، اثبات تقسیمات) بین این تاثرات نفس توصیف می شود ، که « تصورات » نیز نامیده می شوند. و از ان جا که جدا ساختن آ از ب ممکن است پیوستن آبه نه ب تلقی شود، از این رو در درباره ی نفس هم ایجاب و هم سلب را به عنوان « پیوستن تصورات به یکدیگر به نحوی که گویا امری واحدند» توصیف می شود مثل اینکه حکم از به هم پیوستن تصوراتی تشکیل می شود که قبلا در ذهن به صورت آشفته قرار دارند. ارسطو یک جانبه بودن این توصیف را با افزودن این نکته اصلاح می کند که حکم را می توان جدا ساختن نیز نامید. یعنی تحلیل مرکب های مبهم، و به هم پیوستن دوباره ی آنها، در کل منظم حکم و عناصری که به این ترتیب کشف می شوند. اما تا آن جا که حکم به مثابه ترکیب یا تفکیک تصورات توصیف می

شود، دیدگاه مبنا در باب کاذب و صادق بودن حکم این است که حکم زمانی صادق است که دو تصور آ و ب، که به ترتیب « همانند» دو عنصر به هم پیوسته ی واقعیت، فی المثل پ و ت، هستند به یکدیگر پیوند داده شوند ، یا زمانی صادق است که دو تصوری را از یکدیگر تفکیک کند که به ترتیب هانند دو عنصر ناپیوسته ی واقعیت هستند و حکم در دو مورد متضاد این موارد کاذب است . با این حال دیدگاه خام مطابقت، بهترین اندیشه ی ارسطو در باب صدق و کذب را ارائه نمی کند. او در جای دیگر با کاملاً کنار گذاشتن « تصورات» که در ذهن به هم می پیوندند و یا از هم می گسلند، از اندیشه به عنوان چیزی سخن می گوید که مستقیماً با واقعیت مرتبط است، و ساده و سرراست می گوید که حکم زمانی صادق است که عناصر واقعا به هم پیوسته ی واقعیت را به هم پیوسته و

عناصر واقعا از هم تکفکی شده ی واقعیت را از هم تفکیک کرده بیان کند.این سخن به یک معنا بیان دیدگاه مطابقت در باب حقیقت است. اما این دیدگاه دیدگاهی است که از این تصور بری است که ساختار اندیشه واقعا تصویر ساختار واقعیت است.
ارسطو بحث از قضایا، یا از بیان لفظی حکم را با تحلیل افلاطونی جمله به اسم و فعل آغاز می کند. اما تعاریف و تمایزاتی را نیز خودش وضع می کند. اسم عبارت است از « صوتی که بر اساس قرار داد معنایی دارد، و بر زمان دلالت نمی کند، و هیچ جزئی از ان معنایی از آن خود ندارد» فعل آن است که علاوه بر آن که مانند اسم معنایی قرار دادی دارد، بر زمان و بر بیان چیزی بر چیزی دیگر نیز دلالت می کند.
ارسطو علاوه بر اسم و فعل همچنین آنچه را خودش « اسم نامعین» و « فعل نامعین» می نامد تشخیص می دهد ( فی المثل، غیر انسان، غیر مریض بودن) اینها را نامعین می خواند. برای اینکه می توانند بر هرگونه چیزی، اعم از موجود و معدوم، اطلاق شوند. در درباره ی عبارت، که تنوع زبانی قضایا را با علاقه ی خاصی پی می گیرد، این صورت ها را به طور چشم گیری مطرح می کند، اما ارسطو از بی اهمیتی سلب تنها در ذهن آگاه است و در آثار منطقی دیگر اغلب این صورت ها را کاملا فراموش می کند. آنچه ارسطو در درباره ی عبارت خود را واقعاً به آن مشغول می دارد پی گیری تضاد ممکن بین قضایاست اوحکم وجودی را به عنوان نوع اول در نظر می گیرد . ما در این جا صورت های ممکن را می آوریم:
یک ( یعنی : بعضی) انسان موجود است.
یک انسان موجود نیست.

یک نا- انسان موجود نیست.
( هنگامی که به جای یک، هر بخوانیم صورت های دیگر به حاصل می آیند )
قضیه ی ساده ی متشکل از اسم و فعل نیز همان صورت ها را دارد.
یک انسان قدم می زند.
یک انسان قدم نمی زند.
یک غیر انسان قدم می زند.
یک غیر انسان قدم نمی زند
اما قضیه ای از نوع دیگر نیز وجود دارد که صورت های بیشتری دارد.
یک انسان عادل است.
یک انسان عادل نیست.
یک انسان ناعادل است
یک انسان ناعادل نیست
یک غیر انسان عادل است
یک غیر انسان عادل نیست
یک غیر انسان ناعادل است
یک غیر انسان ناعادل نیست
قضایایی از نوع « یک انسان عادل است» قضایایی هستند که در آنها « است عنصر سوم است که اضافه شده است» ، « اسم – یا – فعل سوم به دو عنصر دیگر پیوسته است » یک انسان و عادل « اموراساسی» اند و است یک « چیز افزوده » است . ارسطو در این جا با مفهوم رابطه کلنجار می رود هر چند چندان موفق نیست. او از تمایز بین است وجودی ( = هست) و است رابط آگاه است اما هنوز تصور روشنی از ارتباط آنها به یکدیگر ندارد. او می بیند که تحلیل قضیه به اسم و فعل

همواره کافی نیست. اما نمی کوشد که همه ی قضایا را به موضوع و محمول و رابطه تحلیل کند. او می بیند که رابطه در قضیه، عنصری مطابق با موضوع و محمول نیست.اما او نمی گوید که رابطه صرفاً ، در تمایز با عناصر واقعیت که در قضیه بر ارتباط بین آنها حکم می شو، بر عمل حکم دلالت می کند. در تحلیلات اولی، که بیان کننده اندیشه ی پخته تر ارسطوست، رابطه کاملا ازاد از محمول ظاهر می شود و ( این نکته در آن جا با ابراز خوشحالی اظهار شده است) هنگامی که قضایا مقدمات قیاس لحاظ می شوندع و این مطلبی است که در تحلیلات اولی مورد بحث است، جدا ساختن محمول هر قضیه ای که ممکن است موضوع قضیه ی دیگر واقع شود ضرورت می یابد و ارسطو در ان جا بر همین اساس همه قضایا را در هیئت « آب است » یا « ب متعلق است

به آ» صورت بندی می کند.
نخستین تقسیم صوری احکام، تقسیم به ایجابی و سلبی است. ایجاب و سلب عمده هم رتبه تلقی شده اند. اما گاهی ایجاب بر سلب مقدم دانسته شده است. البته مقصود ارسطو در این جا تقدم روان شناختی نیست. سلب رفع ایجاب قبلی نیست. بلکه رفع ارتباط پیشنهادی است، و این نیز یکسان درست است که ایجاب پذیرفتن ارتباط پیش نهادی است هر دو وضع در یک سطح قرار داده شده اند، درست همانطور که یکسان دنبال شده است و کنار گذاشته شده اند. با این حال ، ارسطو احتمالات سه دلیل بر مقدم دانستن ایجاب دارد.
۱- شکل زبانی حکم ایجابی ساده تر است .
۲- نتیجه ی سلبی مسلتزم مقدمه ای ایجابی است، در حالی که نتیجه ی ایجابی نه نیازمند مقدمه ی سلبی است و نه حتی هرگز می تواند از چنین مقدمه ای به حاصل آید. ( اما سلب نمی تواند بر بنیادی کاملا ایجابی مبتنی باشد نتیجه ی سلبی ناچار مقدمه ای سلبی دارد. از این رو باید به تعداد ایجاب های اثبات ناپذیر نهایی، سلب های اثبات ناپذیر نهایی نیز داشته باشیم ، یعنی انهایی که نفی اجناس عالیه یا مقولات را بیان می کنند. )
۳- ایجاب تقدم شرفی دارد زیرا درباره ی موضوعش اطلاعات دقیق تری از سلب درباره ی موضوعش به ما ارائه می کند.
ارسطو از دو اشتباهی که معمولا منطق دانان بعدی دچار انها شده اند اجتناب می کند. ۱- هرگونه کوشش برای تحویل دادن سلب به ایجاب را از طریق گفتن اینکه « آ ب نیست» به معنای « آ غیر ب است» بی اعتبار می داند- بر اساس اینگونه کوش شها گویی می توانیم سلب را « نخست از

طریق انکار، و سپس گفتن این انکارکرده ایم» کنار بگذاریم. ۲- حکم « نامعین» ( = معدوله) را نوع سومی در کنار احکام ایجابی و سلبی نمی داند « آ غیر ب است» به عقیده ی او حکمی ایجابی است که محمولی ناجور و بی اهمیت دارد.
تقسیم قضایا بر حسب کمیت از دیدگاه ارسطو چنین است. ۱- احکام مربوط به کلی، آن ( آ ) کلی اند – « هر انسان سفید است» یا ( ب) غیر کلی اند« انسان سفید وجود دارد» یا « بعضی انسان ها سفید هستند» ۲- احکام مربوط به اشخاص – « سقراط سفید است» این سه نوع حکم مقیاس نزولی عمومیت و کلیت را تشکیل نمی دهند. حکم غیر کلی مربوط به کلی، حتی اگر فی المثل

فقط یک انسان سفید وجود داشته باشد، باز صادق است. احکام مربوط به کلیات و احکام مربوط به اشخاص به انواع متفاوت اشیاء مربوط اند. قبلا در تحلیلات ثانوی روشن شده است که اغلب درباره ی کلیات به محمول نیست، بلکه بیشتر به معنای اتصاف موضوع به ویژگی های محمول است. محمول هرگز کمی نیست و به ویژگی هنگامی که ارسطو در صدد توجیه و وضع قاعده های عکس بر می اید، بر خلاف منطق صوری، به کلیت یا عدم کلیت محمول اشاره نمی کند. این مطلب فقط هنگامی که ارسطو به مبحث قیاس می پردازد و دیدگاه «اندماج» حکم مطرح می شود به میان می آید، و هنگامی که او را از قیاس به بحث برهان می گذرد این مطلب کاملا از بین می رود.
در تحلیلات اولی با طبقه بندی متفاوتی از قضایا از دیدگاه کمی مواجه می شویم. در آن جا قض

ایا به کلی و جزئی و مهمله تقسیم می شوند. احکام مهمله مانند این حکم هستند لذت خوب نیست. ممکن است چنین در نظر اید که احکام مهمله صرفا توصیف موقتی احکامی هستند که به واقع یا کلی اند یا جزئی، اما به روشنی بیان نشده اند که کدامیک از آنها هستند. تا زمانی که این ابهام قضایای مهمله روشن نشده است، اینگونه احکام در مقام مقدمه ی قیاس فقط ارزش احکام جزئی را دارند و این قضایا در تحلیلات اولی، که بحث قیاس را ارائه می کند. چنین دانسته شده اند اما در واقع حکمی مانند « لذت خوب نیست» نوعی کلی علمی از آن دست است که در تحلیلات ثانوی شناسایی شده است. که در آنها کاملا روشن بودن کمیت، هر چند اجتناب ناپذیر است،

نکته ی اساسی نیست. و تالیف راستین آنها « هر آ ب است» نیست بلکه چنین است « آ از این لحاظ ب است»
خواهیم دید که تحلیلات اولی حکم شخصی را نوع مجزایی ندانسته اند . در بحث اشکال قیاس هیچ قضیه ی شخصی، خواه به عنوان مقدمه و خواه به عنوان نتیجه ، در میان نمی آید. دلیل این حذف قضیه ی شخصی از فقره ای بر می اید که ارسطو در ان پس از تشخیص دادن سه گونه هستی – افراد و اجناس عالی و طبقه بندی ای که شامل افراد است و خودش تحت اجناس عالی می گنجد- می افزاید که « بحث ها و پژوهش ها غالبا درباره ی این نوع اخیر است» در درباره ی عبارت، که قضایا را فی نفسه لحاظ می کند.، حکم شخصی به عنوان نوعی مجزا شناخته شده است، در تحلیلات اولی، که قضایا را با نظر به ارزش انها در استدلال در نظر می گیرد، این حقیقت را مطرح می کند که هم استدلال علمی و هم استدلال جدلی عموما درباره ی طبقات هستند نه درباره افراد.
ارسطو علاوه بر کیفیت و کمیت قضایا، جهت آنها را نیز بررسی می کند. او نه از تمایزات مابعدالطبیعی بلکه، از تمایزاتی آغاز می کند که در کاربرد متعارف زبان پایدار می شود، و این احکام را تشخیص می دهد. « آب است» ، « آ باید ب باشد» ، « آ ممکن است ب باشد» اما دو نوع اخیر فعلا قضایای درجه دوم تشخیص داده می شوند. این دو نوع به این صورت ها تحویل می شوند « اینکه آب است ضروری است » و « اینکه اب است ممکن است» و با این صورت هم رتبه هستند: « اینکه آ ب است راست است» در مفهوم ممکن دو عنصر وجود دارد. ممکن باید چیزی باشد که نتیجه ی ناممکن ندارد اما ممکن هم چنین باید چیزی باشد که ضد آن ضرورتاً کاذب نباشد. از این رو ممکن با ناممکن در تناقض نیست. پس ممکن نه ناممکن است نه ضروری، و با نظر به این ویژگی اخیر، آ ممکن است ب باشد ، به « آ ممکن نیست ب باشد» عکس پذیر است. بعضی از مشکلات موجود در بحث ارسطو درباره ی ممکن از این حقیقت ناشی می شود که او این نکته دوم را در ماهیت ممکن نادیده گرفته است. از این رو هم ۱- ضروری ، و هم ۲- غیر ضروری و هم ۳- مستعد بودن نیز ممکن نامیده شده اند. اما از این امور، اولی فقط یکی از شرط های ممکن بودن، یعنی ناممکن نبودن، را برآورده می کند. اما شرط دوم را برآورده نمی کند، از این رو گفته می شود که فقط به معنای ثانوی ممکن است. امور واقع را نیز می توان ممکن، به همان معنای نامناسب کلمه دانست. وقتی به مبحث جدا ساختن غیر ضروری از مستعد بودن می پردازیم، در می یابیم که مقصود ارسطو از دومی مواردی از جهان تصادف و تغییر است که می توانند اوصاف متغیر داشته باشند و مقصودش از اولی مواردی در همان جهان است که یا قاعده ای حتی برای اطلاق بر

اکثریت آنها، وجود ندارد، و یا چنین قاعده ای را استثناء نقض کرده است. دشوار است مطمئن شدن از این که ایا ارسطو در طول زمان به وجود قلمرو واقعی صدفعه ( = احتمال) در جهان قایل بوده است یا نه. او گاهی چنان سخن می گوید که گویا در قلمرو آسمانی، ضرورت و در قلمرو تحت القمر صدفه حاکم است. اما حتی در عالم تحت القمر نیز ارتباطات ضروری وجود دارند- مانند پیوند موضوع با جنس و فصل و اوصافش و حتی در قلمرو اسمانی نیز صدفه ( احتمال) هست سیاره ای که در این جا ست می تواند در آن جا باشد . تصادف و احتمالی که بر اجرام اسمانی راست می آید . فقط حاصل استعداد آنها برای حرکت است، در حالی که امور زمینی هم چنین استعداد تغییر در کیفیت ، و توانایی رشد کردن و از بین رفتن ع و استعداد به وجود آمدن و تباه شدن را نیز دارند.
هر چند ارسطو این تمایزات مابعدالطبیعی را در منطق ذکر می کند انها را در بحث از انواع احکام موجه و قیاس ، چندان در حساب نمی آورد. او به این رضایت می دهد که بداند سه نوع حکم وجود دارد، و به بررسی استنتاج هایی بپردازد که از آن سه نوع حکم از طریق تضاد و عکس و قیاس به حاصل می آیند.
ارسطو احکام شرطی و انفصالی را به عنوان قضایای متمایز از احکام حملی بحث نمی کند. او در واقع بین اقضایای ساده و مرکب تمیز می دهد، اما مقصود او از قضایای مرکب قضیه ای از این نوع است. « آ و ب، ج هستند » و « ا، ب و ج است» یا « آ ب است ، و ج د است» نگرش او به قضایای شرطی را تحت عنوان مبحث قیاس بیشتر از این مطالعه خواهیم کرد.
قیاس
انصافاً می توان گفت که آموزه ی قیاس کلا از آن ارسطوست . کلمه ی ( سولوگیمسوس= قیاس) در افلاطون آمده است، اما نه در معنایی که ارسطو به آن داده است، و قبل از ارسطو هیچ کوششی برای ارائه ی شرحی کلی درباره ی فرایند استنتاج به عمل نیامده است. نزدیک ترین رویکرد ، شاید صورت بندی افلاطون از فرایند تقسیم منطقی باشد، که ارسطو « قیاس ضعیف» می نامد اما حتی این نیز نخستین طرح کلی فرایند استنتاج نیست. اگر بپرسند که چه چیز موجب شد ارسطو به این مسئله بپردازد، پاسخ باید این باشد که ارسطو اولا و بالذات به ارائه ی شرایط معرف

ت علمی علاقمند بود، این امر، هدف اعلام شده ی آغاز تحلیلات اولی است، و بررسی صوری قیاس گام اول به سوی این هدف است. شرایط دیگری را که علم باید بر آورده سازد هر چه بدانیم، به نظر می رسد که ارسطو چنین استدلال می کند که علم باید دست کم از معتبر بودن هر گامی که بر می دارد مطمئن باشد، واین شرطی است که رعایت قواعد قیاس آن را بر می دارد نمی توانیم بگوییم که روش ارسطو عبارت است از مطالعه ی بسیار دقیق شیوه ی واقعی علم اگر چنین بود- یعنی اگر او حتی یک علم دقیق را که می شناخت ( یا می شناسیم) از نزدیک مطالعه می

کرد – ممکن بود بسیار متفاوت بنویسد- اگر چنین بود، او بیشتر در باب روش تحلیلی سخن می گفت، و وجود استنتاج های غیر قیاسی را به اندازه ی وجود استنتاج های قیاسی باز می شناخت- استنتاج هایی که بصیرت ما را نه فقط در مستلزمات رابطه ی موضوع و محمول بلکه در مستلزمات روابطی مانند تساوی ، « در طرف راست» و مانند آن به کار می گیرند زیرا ریاضیات از این گونه استنتاج های مربوط به نسبت ها سرشار است. تعریف ارسطو از قیاس کاملا کلی است . قیاس « استدلالی است که در آن ، امور معینی پذیرفته می شود، و امور دیگری از حقیقت آنها ضرورتاً نتیجه می شود، بی آنکه به چیزی از خارج نیاز افتد» اما با برهانی ناقص فرض شده است که این فقط می تواند هنگامی رخ دهد که نسبت موضوع، – محمول بین دو حدع از نسبت موضوع- محمول بین آنها و یک حد سوم استنتاج شود. توجیه غفلت از گونه های دیگر استنتاج که در بالا آوردم، تا آن جایی که بتوان توجیه کرد، ناشی از این حقیقت است که ۱- گونه های دیگر استنتاج نسبت موضوع- محمول را نیز به ازای نسبت خاصی به کار می برند که بر آن مبتنی هستند نسبت موضوع محمول صورت مشترک همه ی احکام و همه ی استدلالهاست ، و بنابراین نخستین موضوع مطالعه ی منطقی است
۲-در حالی که صورت های گوناگون قیاس را می توان کاملا روشن ساخت و قواعد انها را به طور قطع به دست داد، هرگونه کوششی برای برشمردن همه انواع ممکن استنتاج های مربوط به نسبت با ناکامی رو به رو می شود.
شایان توجه است که بسیاری از اصطلاحات ارسطو در این بخش از کتابش رنگ و بوی ریاضی دارد ( سخما، «شکل» ) ، ( دیاسمتا، « فاصله» ) ، به کار برده شده در مورد قضیه) ( هوروس « مرز» به کار برده شده در مورد حد) بعید نیست که او هر یک از اشکال قیاس را به وسیله ی شکلی هندسی متمثل کرده باشد که در آن خطوط به جای قضایا و نقاط به جای حدود بوده اند. اما اصطلاحات کلا نه از هندسه، بلکه از نظریه ی نسبت اخذ شده اند. نه تنها بلکه نیز اصطلاحات فنی این نظریه بودند و می توان پیشنهاد کرد که ارسطو مقدمات در شکل های گوناگون- « ب محمول آ است» ، ج محمول ب» ( شکل اول) « آ محمول ب است ، ج محمول ب است» ( شکل دوم) « ب محمول آ است ، ب محمول ج است» ( شکل سوم) را تا اندازه ای قابل مقایسه با نسبت های گوناگون ( یا همانطور که باید بنامیم، تصاعد نسبت ها ) تصور کرده است. مانند A-B =B-C, A:B=B:C و غیره.

اصطلاحات ارسطو از بعضی جهات مبهم است . حدی که محمول نتیجه می شود در هر شکل به عنوان حد « اول» شناخته می شود و آنکه موضوع نتیجه است، به عنوان حد«آخر » نامگذاری ناشی از شیوه ی صورت بندی او از شکل اول است یعنی :
ا صادق ( یا کاذب) است بر ب،
ب صادق است بر ج،
بنابراین آ صادق ( یا کاذب) است بر ج،
که در آن آ، در اول و ج در آخر ذکر می شود.
ترتیب حدود در شکل دوم چنین است:
ب صادق ( یا کاذب) است بر آ.
ب کاذب ( یا صادق ) است بر ج،
بنابراین آ کاذب است بر ج
اما محمول نتیجه ( آ ) هنوز حد اول نامیده می شود، زیرا موقعیت آن در شکل اول یا شکل کامل چنین است.
همچنین ، محمول نتیجه حد بزرگ یا اکبر نیز نامیده می شود، و موضوع نتیجه حد کوچک یا اصغر. این اصطلاحات دقیقا فقط با ضرب موجبه ی کلی شکل اول سازگار است،
آ صادق است بر هر ب
ب صادق است بر هر ج
بنابراین آ صادق است بر هر ج
در این جا آ دست کم باید مساوی ج باشد. و طبیعتاً از آن اعم. در ضروب دیگر نمی توان فرض کرد که محمول نتیجه اعم از موضوع است، بلکه کوشش برای اندماج موضوع در محمول، یا با شکست مواجه می شود ( در نتیجه ی سالبه) و یا موفقیت جزئی دارد ( در نتیجه ی موجبه جزئیه) و بنابراین محمول هنوز حد اکبر نامیده می شود.
خواهیم دید که دیدگاه ارسطو در این جا دیدگاهی کمی است. این مطلب از نحوه ی صورت بندی وی از شکل اول به روشنی بر می اید- « هنگامی که سه حد طوری به یکدیگر مربوط شوند که حد آخر کلا در حد اوسط بگنجد و حد اوسط کلا در حد اول بگنجد یا نگنجد ، ضرورتاً قیاس کاملی که

حدود را به یکدیگر مرتبط می کند به حاصل می آید» در این جا هر سه حد به صورتی واضح از نظر عمومیت لحاظ شده اند. اما باید به خاطر داشت که این نظریه ی کلی ارسطو درباره ی حکم نیست. بلکه نگرش خاصی به احکام است که او آن را به هنگام بررسی این که چه چیزی می توان از احکام استنتاج کرد راحت می یابد.
اصلی که هم اکنون صورت بندی شد، از دیدگاه ارسطو اصلی است که کل قیاس بر ان مبتنی است زیرا از دیدگاه ارسطو، دو شکل دیگر، اعتباری مستقل از شکل اول ندارند. نتایج آن دو شکل مستقیما از مقدمات به حاصل نمی آیند. بلکه از قضایایی به حاصل می آیند. که مستقیماً از آن مقدمات نتیجه می شوند و به شرایط شکل اول وفا می کنند، یعنی به اصل همه یا هیچ که در بالا صورت بندی شد. در این جا اختلاف هست که آیا ارسطو در اینکه اشکال دوم و سوم را صور مستقل استدلال نمی داند بر حق است یا نه، به طور کلی به نظر می رسد که بر حق نیست. به نظر می اید که شکل اول نه از نظر مستقیم بودن بلکه از جهت طبیعی بودن از اشکال دیگر برتر است. در این شکل فکر در جهت واحدی حرکت می کند- از اغصر از طریق حد اوسط به اکبر. در

شکل دوم حرکتی از هر یک از حدود به حد اوسط وجود دارد، و چون چنین است، هیچ یک از حدود فی نفسه الزاما بر موضوع نتیجه دلالت نمی کنند. این مطلب، دست کم، وقتی هر دو مقدمه کلی باشند صادق است. « از هیچ آب نیست» و « هر ج ب است » ، نه « هیچ آ ج نیست» و نه « ج آ است» به مثابه نتیجه ی اجتناب ناپذیر به حاصل نمی آید. ملاحظه ی مشابهی در مورد ضرب های ایجابی شکل سوم نیز صادق است. یا ، به تعبیر دیگر، این دو شکل به نحو خاصی غیر طبیعی

هستند. زیرا باید نسبت به حد واحدی نگرش خود را تغییر دهیم و آنچه را در مقدمه، موضوع است در نتیجه محمول لحاظ کنیم، یا آنچه را در مقدمه، محمول است در نتیجه محمول لحاظ کنیم. یا آنچه را در مقدمه، و آنچه را در مقدمه، محمول است در نتیجه موضوع لحاظ کنیم. ویژگی شکل چهارم این است که در آن این دو حرکت غیر طبیعی اندیشه را با یکدیگر می آمیزیم، و آنچه از همه بدتر است این است که ما این کار را بی جهت و بی خود انجام می دهیم. در شکل دوم و شکل سوم، برای اینکه اصلا نتیجه ای اخذ کنیم. باید نگرش خود نسبت به یک حد را معکوس کنیم. در بسیاری از موارد شکل چهارم این کار را بی جهت و بدون ضرورت انجام می دهیم، زیرا استنتاج طبیعی از همان مقدمات از طریق شکل اول دم دست است.
نحوه ی برخورد ارسطو با مقدمات از جهت وسعت شان موجب می شود که او شکل چهارم را به رسمیت نشناسند. اگر تقسیم بندی او از اشکال بر اساس وضعیت حد اوسط می بود، او مجبور بودشکل چهارم را نیز به مثابه شکلی ممکن، که در آن محمول، مقدمه ی کبری موضوع مقدمه ی صغری حد اوسط است، قبول کندع اما مقسم او وسعت حد اوسط در مقایسه با وسعت حدود است، و در این صورت فقط سه امکان وجود دارد ممکن است حد اوسط اعم از یک حد و اخص از دیگری باشدع یا ممکن است از هر دو حد اعم باشد، و یا از هر دو حد اخص.
اما ارسطو از امکان استنتاج های دیگری که بعدها به عنوان ضرب های شکل چهارم طبقه بندی شدند، نا آگاه نیست. او هنگامی که می گوید از هیچ ج ب نیست و هر ( یا بعضی ) ب آ است می توان از طریق معکوس کردن مقدمات نتیجه گرفت که بعضی آ ج نیست. فساپو و فرسیسون را صریحا باز می شناسد وقتی می گوید که از نتایج باربارا وکلارنت و داری در شکل اول ، یعنی از هر ج آ است و هیچ ج آ نیست و بعضی ج آ است، می توانیم از طریق معکوس کردن به ترتیب نتیجه بگیریم که بعضی آ ج است و هیچ آ ج نیست و بعضی آ ج است، به واقع برامانتیپ و کامنس و دیاماریس را تشیخص می دهد. تئوفراستوس این پنج ضرب را ضرب های اضافی شکل اول دانسته است . از این جا راه زیادی به ضرب های شکل چهارم نامیدن آنها از سوی جالینوس باقی نمانده است. اما این امر گامی بود که متضمن پذیرش مقسم بنیادی جدیدی در باب اشکال بود.
ارسطو به هنگام بحث درباره ی شکل اول در می یابد که تمیز شکل معتبر از اشکال نامعتبری امری شهودی است- و ما مستقیماً در می یابیم که در بعضی از موارد نتیجه به حاصل می آید و در

بعضی موارد دیگر نه. او اعتبار ضروب معتبر در شکل های دیگر را گاهی از طریق معکوس کردن ، و گاهی از طریق برهان خلف و گاهی از طریق « شرح» اثبات می کند. ماهیت این شیوه ی اخیر به شرح زیر است. اگر فی المثل، هر س پ است و هر س ر است ، یکی از افراد س را « در نظر می گیریم» مانند ن آنگاه ، ن هم پ و هم ر خواهد بود. به نحوی که نتیجه ی بعضی ر پ است ثابت خواهد شد. در این جا ما نه به تجربه ی واقعی بلکه به تصور و خیال متوسل شده ایم به نظر نمی رسد که این روش ارزش چندانی در این ارتباط داشته باشد، و ارسطو آن را فقط برای تایید اعتبار

ضروبی به کار می برد که اعتبارشان را می توان از طریق معکوس کردن یا برهان خلف اثبات کرد.
ارسطو از قیاس ساده به قیاس های موجه منتقل می شود. او با دقتی خستگی ناپذیر نتایجی را بررسی می کند که می توان از ترکیب مقدمات ضروری با مقدمات ضروری، ضروری با مطلقه ، امکانی با امکانی امکانی با مطلقه ، امکانی با ضروری به حاصل آورد. در منطق صوری این بخش از اثر او اشتباهاتی وجود دارد، و تئوفراستوس در اثر پذیرش این اصل که « نتیجه از اخس مقدمات پیروی می کند» آموزه ی قیاس های موجهه را بسیار ساده کرده و بهبود بخشیده است . یعنی، هنگامی که یکی از مقدمات سالبه است نتیجه نیز سالبه است و هنگامی که یکی از مقدمات جزئیه است نتیجه نیز جزئیه است و به همین ترتیب همگامی که یکی از مقدمات مطلقه است نتیجه ی ضروری نمی توان اخذ کرد و هنگامی که یکی از مقدمات امکانی است، فقط نتیجه ی امکانی می توان اخذ کرد.
دیدیم که ارسطو قضایای شرطی را به عنوان نوع خاصی از قضایا بررسی نکرد. از این نکته بر می آید که او نظریه ای در باب قیاس شرطی، که هم تراز قیاس حملی باشد، ندارد. با این حال، او دو نوع استدلال از فرض را تشخیص می دهد .

  راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.