فایل ورد کامل مقاله سرزمین رامشدگان اثر لوئیس لمور؛ بررسی ادبی و تحلیلی روایت، شخصیت‌ها و جایگاه آن در ادبیات غرب


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
فایل ورد و پاورپوینت
20870
1 بازدید
۹۹,۰۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 فایل ورد کامل مقاله سرزمین رامشدگان اثر لوئیس لمور؛ بررسی ادبی و تحلیلی روایت، شخصیت‌ها و جایگاه آن در ادبیات غرب دارای ۴۴ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد فایل ورد کامل مقاله سرزمین رامشدگان اثر لوئیس لمور؛ بررسی ادبی و تحلیلی روایت، شخصیت‌ها و جایگاه آن در ادبیات غرب  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله سرزمین رامشدگان اثر لوئیس لمور؛ بررسی ادبی و تحلیلی روایت، شخصیت‌ها و جایگاه آن در ادبیات غرب،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله سرزمین رامشدگان اثر لوئیس لمور؛ بررسی ادبی و تحلیلی روایت، شخصیت‌ها و جایگاه آن در ادبیات غرب :

سرزمین رامشدگان اثر لوئیس لمور

فصل ۱
آنجا سرزمین سرخپوستان بود و هنگامیکه یکی از چرخهای واگن ما شکست هیچ یک از همراهان ما در کاروان برای کمک توقف نکردند . آنها به راهشان ادامه دادند و من و پاپا را تک و تنها بدون هیچ کمکی با واگن چرخ شکسته ، در آن منطقه خطرناک که هر لحظه امکان یورش سرخپوستان وجود داشت ترک کردند .
چرخ چوبی واگن در یک چاله افتاده بود و احیاناً ترک برداشته بود و حالا از بخت بد آن ترک اینجا در قلمروی سرخپوستان چرخ واگن را شکسته بود و ما را در یک مخمصه واقعی قرار داده بود.

من داشتم یکی از پره های شبکه ای چرخ را که از رینگ چوبی شکسته شده ، بیرون زده بود بطرف داخل رینگ فشار می دادم و پاپا هم سعی می‌کرد دو سر شکسته رینگ را بهم نزدیک کند تا بتواند با چند بست فلزی دو سر رینگ شکسته را به هم متصل نماید و چرخ شکسته را موقتاً تعمیر کند و همچنین هر دوی ما می توانستیم بر طالع نحس خود لعنت بفرستیم که در این سرزمین وحشی بدجوری گرفتار شده بودیم .

بگلی ، کسی که پاپا در نخستین روزهای سفر به او کمک کرده بود چرخ واگنش را در منطقه (ایش هالو) از چاله دربیاورد و آنرا تعمیر کند ، اینک با وجود درک وضعیت ما توقف نکرده و بدون توجه به ما همراه دیگر اعضای کاروان به راه خود ادامه داده بود .
با اینکه خیلی از مردم این روز ها بدنبال فرصتی برای کمک به دیگران می‌گردند اما این گروه کاروانیان تمایل داشتند از رئیس کاروان که گروه آنان را هدایت می کرد در طی طریق راه صعبی که پیش رو داشتند تبعیت کنند .

رئیس کاروان مردی بلند قامت با اندامی ورزیده به نام کاپیتان بیگ جک مک گری خوانده می شد .
وقتی چرخ واگن ما شکست و کاروانیان هنوز ما را ترک نکرده بودند کسی از عقب سر ما را صدا کرد ما برگشتیم و دیدیم همین مک گری بود که ما را صدا می کرد . (بیگ جک) هیچ از پاپا خوشش نمیامد چون پاپا هیچگاه به او وقعی نمی گذاشت و همچنین اینکه پاپا بیش از اندازه با مادمازل (مری تی تام) عیاق شده بود و این مسئله را (بیگ جک) بهیچ وجه نمی توانست تحمل نماید .

آن سوار بلند قامت اسب سیاه خویش را به جنبش در آورد و به سوی ما
روان شده ما را از نظر گذراند ، ما در حالیکه سعی می کردیم چرخ شکسته واگن را از سر جایش در بیاوریم برگشته بودیم تا ببینیم چه کسی بسوی ما میاید و موقتاً قصد داشتیم چرخ را تعمیر نمائیم البته اگر می توانستیم .

– متاسفم تایلر ،‌اینجا سرزمین سرخپوستهاست فهمیدی چی گفتم ، ما بایست از این منطقه بگذریم بنابراین اصلاً نمی توانیم توقف کنیم البته ما در چشمه توقف کوتاهی خواهیم داشت و شما در آنجا می توانید به ما ملحق شوید . سپس او دهنه اسبش را کشید و سر اسبش را برگرداند و به تاخت از ما دور شد و هیچ کس دیگری در واگنها کلمه ای یا نگاهی بسوی ما معطوف نداشت که حاکی از آنکه آنها ما را دیده اند که در این منطقه خطرناک بر اثر چرخ شکستگی متوقف و زمینگیر شده ایم .
پاپا دیگر وقت بیشتری را تلف نکرد ، ابتدا او آنها را با حرکت سریعشان که ما را ترک می کردند از نظر گذراند ، سپس در حالیکه صورت کشیده و تیره شده اش را پایین میکشید رو به من کرد و گفت : پسر من برای خودم نگران نیستم بلکه برای تو دلواپسم پس هفت تیری که آنجاست بردار و اطراف را چهارچشمی بپا و هوای منو داشته باش تا چرخ را تعمیر کنم .
این راهی بود که می توانست به ما کمک بکند و پاپا اگر می توانست

چرخ را تعمیر کند ما بزودی راه میافتادیم و از معرکه میگریختیم . او یک واگن‌ساز ماهر و حرفه ای بود و در صنعت چرخسازی واگنها نیز تبحر خاصی داشت به طوری که آنجا در مشرق همه کارهای واگن سازی خویش را به او واگذار می کردند .

او سخت کار می کرد و منهم چشمهایم را باز نگه داشته بودم ، اما آنچه دیده می شد بسیار ریز و کوچک بود و مراقبت از همه آن چیزهای کوچک مشکل بود . یک دشت بزرگ با سبزه های گرد روی بلند قامت و پیچهای منظم درختچه های گلدار از نظر بیننده ای موشکاف می گذشت ، اینجا و آنجا انبوهی از نی های جنگلی به چشم می خورد که البته من داخل آنها را نمی‌توانستم ببینم . وزش ملایم باد علفهای بلند قامت را در هم می ریخت و دسته های نامنظم سبزه ها خم می شد و به حال نیم دایره بر روی هم ریخته می شد درست مثل حرکت امواج دریا که در دریا به جنبش در میایند و آب نیلگون دریا را بر ساحل میریزند . در تغییر وزش باد و تابش نور زرفام خورشید رنگ علفزارها از سبز سیر به رنگ خاکستری تیره تبدیل می گشت . بالای سرما آسمان آبی گسترده شده بود با فقط چند ابر تنبل که در آن مانند اسبان سفیدی که سواری می کنند این سو و آن سو می رفتند .

ما یک واگن سرپوشیده با چرخهای پهن از نوع کانستگای خوبش را داشتیم و شش راس گاو نر که آنرا می کشیدند ، ما دو اسب و دو زین هم داشتیم که آنها را به انتهای واگن بسته بودیم . محتویات داخل واگن مقداری از ابزارآلات پاپا مقدار متنابهی آذوقه و توشه راه و یک جفت تخت حصیر بافت بود و به جزء چند اسباب خرده ریز دیگر مثل تصویر نقاشی شده ماما که پاپا آن را نزد خود نگهداشته بود چیز دیگری نداشتیم .

پاپا یک جفت تفنگ لوله کوتاه سبک نیمه اتوماتیک موسوم به جوسلاین را پیش از آنکه کانزاس را ترک نمائیم تهیه کرده بود و علاوه بر آن هر یک از ما یک قبضه هفت تیر شاک مک لاناهن ۳۶ کالیبری را نیز برای خود حمل می‌کردیم . طبق گفته مک گری اینجا سرزمین سرخپوستها بود . هنوز دو هفته نگذشته که سرخپوستان به واگن جا مانده ای شبیخون زده بودند آن واگن از واگن ما کوچکتر بود و آن وحشیها چهار مرد و یک زن را کشته بودند و دوباره آنان در چند مایلی راه غرب به واگن دیگری حمله کرده بودند و این بار ۶ مرد را کشته بودند .
واگن ترن ما یک ترن بسیار بزرگ و جادار بود ، واگنی که به تمام وسایل و متعلقاتی که یک سفر طولانی و پر مشقت نیاز دارد مجهز شده بود .

اما بیگ جک ، من نکته زشت او را در چشمانش دیده بودم که روی اسب نشسته بود و کار کردن پاپا را می نگریست او طوری وانمود میکرد که از واقعه ای که برای ما حادث شده نگران و ناراحت نیست و وقتی که کاروان به کالیفرنیا برسد او برخلاف انتظار پاپا با (مری تی تام) ازدواج می کند و این مرد خبیث چنین تصور می کرد که تمام اثاثیه ماری و لوازم قیم پیر او اعم از اسباب و لوازم شخصی طلا و جواهرات و تکه های گرانقیمت نقره دختر ماهروی که وی آنها را در واگن خویش حمل می کرد و مسئول حفظ آن امانات بود بزودی زود در کالیفرنی باو خواهد رسید .

وقتی هوا کاملاً تاریک شد پاپا مرا صدا کرد : بیا پائین پسر سوار اسبت شو راه بیفت برو این اطراف سر و گوشی آب بده تا اگر واگنها در استخر توقف کرده باشند بدانها ملحق شویم .
گله گاوها با کشیدن یک واگن سنگین اصلاً نمی توانستند سرعت بگیرند . پاهای آنها پهن است و اسب و قاطر نمی توانند جایگزین آنها شوند ولی نباید آنها را سریع نامید .
شب از راه رسید و ما رشته ای از ستارگان را رد گرفتیم و در میان شب سفرمان به سوی غرب را ادامه دادیم . وقتی اولین نور خاکستری مایل به سفید سپیده صبح در آسمان دیده شد ما یک پرتوی آنی و انعکاس آن را در آب چشمه ها دریافت کردیم یا اینکه لااقل من آنرا دیدم چون پاپا هنوز کمی عقب تر از من حرکت می کرد .

من آب زلال چشمه ساران را در استخر زیر بیشه زار مشاهده کردم و آن تنه های فرسوده درختان قدیمی که به چوب پنبه تبدیل شده و برگهای سبز درختان را که بر استخر چشمه ساران سایه افکنده بود از نظر گذرانیدم . اما من هرگز چادرهای سفید رو واگنی را ندیدم اسبان به درخت بسته شده و نه حتی اثری از خاکسترهای آتش صبحگاهی برای پخت و پز را اصلاً ندیدم .

هیچ چیز و هیچ اثری از بقایای توقف کاروانیان در سرچشمه دیده نمی‌شد و بنظر می رسید که بیگ جک ما را بازی داده باشد .
وقتی که پاپا در حال راندن واگن و اسبها به بالای شیب تپه رسید چشمان آبی و براقش را دیدم که با ناامیدی و یاس منظره خالی و بی وفای سرچشمه را می نگریست و چنان از این منظره متحیر شد که من دیدم سیب کوچکی را که بدندان گرفته بود از فرط ناراحتی بلعید من به سمت او روان شدم و فریاد زدم : آنها رفتند ! آنها واینستادن ! اونا ما رو قال گذاشتن پاپا!

– بعله می دانم ! از قبل می دانستم که این واقعه رخ خواد داد !
حالا ما می دانستیم که باید توقف کنیم اینجا استخر چشمه ساران بود و حالا که کاروانیان ما را قال گذاشته بودند می بایست وضعیت گاوها و اسبهایمان را روبراه کنیم گاوها حیوانات مقاومی بودند و می توانستند پیاده روی زیادی را تحمل بکنند . اما یک شب و روز متوالی خطرناک و خشن را در پیش رو داشتند بنابراین استراحت دادن و تیمارداری آنان بسیار بجا و ضروری بود .

– ما دستی به آب می زنیم و این زبان بسته ها را سیراب می کنیم سپس بیشه ای پیدا می کرده و آنجا اتراق می کنیم .
به هر حال این چگونگی ماجرایی بود که بوقوع پیوست ما مردمان سر براه و ساده دلی بودیم ، به ما گفته شده بود که می توانیم در استخر چشمه‌ساران به دیگران بپیوندیم اما وقتی با عجله خودمان را به چشمه ها رساندیم نه تنها متوجه شدیم که کاروانیان رفته اند بلکه فهمیدیم آنها حتی در آن ناحیه توقف هم نکرده بودند بیگ جک باعث تمام حادثه شده بود ، او مرد بد ذات و کینه توزی بود که به انتقام فکر می کرد و حالا با گرفتار کردن ما به منظور خود رسیده بود و بدون توجه به قولی که به ما داده بود قافله را با سرعت از مکان موعود عبور داده بود بی آنکه کسی بفهمد او با ما در این باره صحبت کرده است هیچکس از قول و قرار او با ما خبر نداشت بجز ما و خود بیگ جک مک گری .

ما پس از شستن دست و روی خود و پر کردن مخازن آب شیرین داخل واگن ، حیوانات را سیراب کرده ، گاوها را حرکت دادیم و اینبار به اتفاق راه افتادیم و استخر چشمه ساران را پشت سر گذاردیم . شاید سه مایل ره پیمودیم و از میان راه سرخپوستی طی طریق کردیم تا اینکه به بیشه زاری سرسبز و خرم و درختانی قطور و قدیمی رسیدیم و واگن را بداخل درختان بردیم تا بتوانیم استراحت کوتاهی در آن ناحیه داشته باشیم . پاپا گاوها را باز کرده و آنها را آزاد گذاشت تا در مرغزار خرده سبزه های بوفالو بچرند سپس او تفنگ ته پر جوسلاینش را از شانه باز کرد و بر روی علفها گذارده و بر روی توده ای از علفها دراز کشید .

بعلت فعالیت زیاد و اینکه سن من از حد معمول پائینتر بود جایی را زیر واگن مابین دو چرخهای جلوی واگن هموار و آماده کردم و همانجا خوابیدم . شاید یک ساعت خوابیده بودم که ناگاه احساس کردم کسی دارد با حرکت آرام دست مرا تکان می دهد او پاپا بود که داشت مرا بیدار می نمود .
– سرخپوستان اومدن اینجا پسر ! سریع بپر روی اسبت و بزن به چاک !

او روی زانو کنار واگن نشسته بود – شاید اگر بتوانی خودت را از معرکه نجات دهی دست این سرخپوستهای وحشی بتو نرسد .
– پاپا بدون شما من از اینجا تکون نمی خورم .

– این کاریه که بایستی یه نفری انجام بشه ، نگران نباش من خودم شر اونا را کم می کنم ، تو باید از اینجا بری . بپر سوار اولدبلو شو اون سریعترین اسب ماست !
– نه پاپا من نمی توانم شما هم باید با من بیائید !

– نه پسر مگه عقل از سرت پریده ! من باید کنار این اثاث بمونم . شاید اونا چند کیسه شکری که ما داریم بگیرند و از اینجا بروند .
– پس من هم میمانم !

پاپا ناگاه سرم داد کشید : نه ! این اولین باری بود که پاپا اینطور با من پرخاش می نمود ، چون پاپا بندرت با من سخت و خشن رفتار می کرد بخصوص از موقعیکه مامان فوت کرده بود اما حالا او با من تند و تیز برخورد کرده بود و من نمی بایست با او مشاجره می کردم بهمین خاطر من افسار اسب را گرفتم و روی زین اسبم پریدم .
پاپا کیسه ای را که به زین اسب بسته شده بود باز کرد و پر از فشنگ کرد

سپس با نخ کوچکی گلوی آنرا تنگ کرد و دوباره آنرا بزین متصل گردانید . سپس او بازوی مرا فشردو در حالیکه اشک درچشمانش حلقه زده بود گفت :
– موفق باشی پسرم ! هیچگاه مادرت را از یاد نبر !

آنگاه پاپا با ضربه ای که به کفل اسب نواخت اولدبلو راه افتاد وبا چابکی از روی موانع تنه درختان که روی جاده افتاده بود عبور کرد . من اصلاً دوست نداشتم که از آن منطقه دور شوم و اولدبلو هر قدمی را که از بیشه فاصله می گرفت قلب من بیشتر و بیشتر می خواست از جا کنده شود ! و بالاخره این دلواپسی مرا وادار کرد از همان راهی که رفته بودم باز گردم ، بنابراین اولدبلو را از سراشیب راه میانبر بیشه زار بالا بردم ، سپس از جهت مخالف راه سرخپوستی دور زدم و از پیچ تپه ای که در پشت بیشه زار واقع شده بود خودم را به آن طرف جاده سرخپوستی رساندم و بدین ترتیب به محل استقرار پاپا نزدیک شدم ، البته از آنجا من پاپا را نمی دیدم اما با مشاهده چادر سفید روواگنی از لابلای درختان می توانستم حدس بزنم پاپا کجاست .

در همین موقع صدای شلیک تفنگی به گوش رسید و لحظه ای بعد گرده ای ازغبار و گرد و خاک ازکنار واگن به هوا خاست سپس چندین شلیک پیاپی شنیده شد که من بدون تردید توانستم صدای جوسلاین لوله کوتاه پاپا را تشخیص دهم . سرو صدای عجیب و گوشخراش تیر اندازی و صفیر گلوله ها در بین درختان اولدبلوی حساس را دچار وحشت کرده بود . بنابراین او را به درختی میان دو پشته بستم و جوسلاین خود را از خورجین اسب در آوردم و فشنگهای ۳۶ کالیبری آنرا جا زدم ، آنگاه مثل یک کابوی آنرا میان پنجه هایم گرفته و به حالت دولا دولا از خم تپه بالا آمدم و در پناه درختی بزرگ و تناور سنگر گرفتم .

شاید دوزاده جنگجوی سرخپوست لابلای علفها پنهان شده بودند و شلیک به موقع پاپا باعث رم کردن و جابجایی اسبهای آنها می شد ، بنابراین کار شمردن و تخمین موقعیت آنها را برای من آسانتر می کرد . در این حین من سرخپوستان را دیدم که با مهارت دارند علفزار بلند را دور میزنند . از آنجایی که من ایستاده بودم گرچه بطور کامل سرخپوستان را می دیدم اما به فراست دریافتم بر آنها مسلط نیستم و نمی توانم کاملاً تحرکاتشان را که مثل اسبی رام نشده اینور و آنور می جهیدند زیر نظر داشته باشم لذا قدری از شیب تپه پائینتر رفتم و در حالی که چادر سفید رو واگنی را زیر پاهایم می دیدم خودم را به حاشیه علفهای خوشه دار بلندی که روی تپه روئیده بودند رساندم . اینطوری اگر سرخپوستان به من حمله می کردند می توانستم از شیب تپه پاین بروم و از گزند نیزه های تیز آنها در امان بمانم

من به چشمان تیز خود توانستم اسبان سفید سرخپوستان را از لابلای علفها ببینم که داشتند علفزاررا دور می زدند و درست وقتیکه آنها به منتهی‌الیه علفزار رسیدند پاپا یکدفعه بیرون جهید و در حالیکه یکی از سرخپوستان را هدف گرفته بود شلیک کرد .

سرخپوستان نگون بخت در حالیکه به یال اسبش چنگ می زد از روی زین اسب سر خورد و بر زمین افتاد .
خورشید داشت غروب می کرد ، اما هوا هنوز داغ و آتیشی بود ، تابش آفتاب سوزان برپشتم از یک طرف و علفهای داغ و گرد و خاکی از طرف دیگر باعث شده بود که دستانم غرق عرق شود ، اما این گرما و داغی تنها نبود که دستانم را خیس عرق کرده بود بلکه این تب و تاب درگیری بود که تنم را داغ کرده بود به طوری که کف دستانم عرق کرده بود و دهانم کف کرده بود .

حالا در اینجا درست بالاسر سرخپوستان من همچنان انتظار می کشیدم . گرچه من فقط یک علف بچه بودم و پاپا جنگجوی سرخپوست نبود اما من و پاپا بهتر از من ، بخوبی می دانستیم که چه موقع بایستی درنگ کرد و منتظر
ماند و چه وقت باید وارد عمل شده و شلیک بکنیم .

  راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.