فایل ورد کامل مقاله بررسی جامع عقل از دیدگاه امام علی (ع)؛ تحلیل فلسفی و دینی جایگاه عقل در نهجالبلاغه
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
فایل ورد کامل مقاله بررسی جامع عقل از دیدگاه امام علی (ع)؛ تحلیل فلسفی و دینی جایگاه عقل در نهجالبلاغه دارای ۲۱۰ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد فایل ورد کامل مقاله بررسی جامع عقل از دیدگاه امام علی (ع)؛ تحلیل فلسفی و دینی جایگاه عقل در نهجالبلاغه کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله بررسی جامع عقل از دیدگاه امام علی (ع)؛ تحلیل فلسفی و دینی جایگاه عقل در نهجالبلاغه،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله بررسی جامع عقل از دیدگاه امام علی (ع)؛ تحلیل فلسفی و دینی جایگاه عقل در نهجالبلاغه :
بررسی کامل عقل از دیدگاه امیرالمومنین
فصل اول
لغت و اصطلاح شناسی
لغت شناسی
در زبان عرب «عقل» به معنای درک آمده است ، وقتی گفته می شود »ما فعلت منذ عقلت«یعنی از وقتی درک کردم چنین کاری نکردم و یا هنگامی که گفته می شود،»عقل الشی« یعنی چیزی را فهمید و درک کرد. اسم فاعل ماده »ع ق ل« عاقل وجمع آن »عاقلون« است. »عقال و »عقلاء« جمع مکسر آن است. مونث عاقل »عاقله« که جمع سالم ومکسر آن به ترتیب »عاقلات«و »عواقل« است »العقل« مصدر و جمع آن عقول است. »عقل را بدان جهت عقل نامیده شد ه است که از فرو رفتن صاحبش درگرداب (نادانی و خطر) جلوگیری می کند.
همچنین راغب «عقل» را در لغت چنین معنا کرده:» عقل نیرویی است که آماده و مجهز کننده صاحبش برای قبول و استفاده ازعلم است»، »العقل یقال للقوه المتهیئه لقبول العلم«.
طریحی در مجمع البحرین آورده است:» نور روحانی تدرک النفس به العلوم الضروریه و النظریه« نوری روحانی که نفس به وسیله آن، علوم بدیهی و نظری را درک می کند.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در باب معنای لغوی عقل چنین می نویسد:
»کلمه عقل در اصل لغت به معنای بستن وگره زدن است، لذا طنابی را که با آن پا و یا زانوی شتر را می بندند،عقال گویند و این عمل را هم عقل نامیده و می گویند: ( عقل البعیر) یعنی (شتر را عقال کن) و به همین معناست ادارکهایی که انسان دارد و آنها را در دل پذیرفته و عقد قلبی نسبت به آنها بسته است و نیز مدرکات آدمی را و آن قوه ای که در خود سراغ دارد و به وسیله آن خیر و شر و حق و باطل را تشخیص می دهد، عقل نامیدند.»
ایشان در جای دیگر می نویسد: » عقل که مصدر برای (عقل یعقل) است به معنای ادارک و فهمیدن چیزی است، البته ادراک و فهمیدن کامل و تمام.»
در کتاب لغت منجدالطلاب نیز معنای عقل به شرح ذیل آمده است:
عقل البعیر: زانوی شتر رابست.
عقل الرجل عن حاجته: او را از کارش بازداشت. تعقله:او را بازداشت ، او حبس کرد.
العقل: بستن زانوی شتر، خونبها، قلب، عقل، خرد، مغز، عاقل شدن.
العقلی:عقلانی، فکری ،آنچه به واسطه عقل درک می شود ، عقلی.
العاقل: باخرد، با شعور، حکیم. العاقله مونث العاقل: قوه تعقل و تدبر.
العقلیه من القوم : رئیس قبیله.
العقل: پناهگاه.
معقول : عقلانی.
معنای لغوی عقل در قاموس قرآن چنین آمده است :عقل : فهم،معرفت،درک »ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون« (بقره ۷۵) یعنی آن را پس از فهمیدن دگرگون می کردند، در حالیکه می دانستند . »هم یعلمون« راجع به تحریف و »عقلوه« راجع به فهم کلام ا… است.
»و قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر) «ملک ۱۰) و گفتند اگر گوش میدادیم و می فهمیدیم، در میان سعیر نبودیم »و ما یعقلها الا العالمون «(عنکبوت ۴۳) جز دانایان آن را درک نمی کنند.
مرحوم علامه مجلسی دربیان معنای لغوی عقل می نویسد:«عقل تعقل اشیا و فهم آنهاست » ، «; از واژه متضاد عقل نیز می توان برای فهم دقیق تر آن کمک گرفت. متضاد کلمه عقل، در لغت عرب جهل است و جهل در اصل به معنای عمل بدون تامل یا عمل ناسنجیده بوده است. بنابراین در حد لغت،هم خود واژه عقل و هم واژه مقابل آن یعنی جهل،
حاکی از آنند که عنصر اساسی در واژه عقل بازداری لازم برای تامین سنجیدگی و
پختگی«
جناب محمد تقی فعالی: «خلیل نحوی می گوید: »عقل نقیض جهل است»
و جرجانی هم معتقد است: »عقل صاحبش را از انحراف به کج ، منع می کند«
و فارس بن زکریا نیز وجه تسمیه عقل را این میداند که انسان را از گفتار و کردار زشت باز میدارد.
می بینیم که لغت شناسان، گذشته از بیان معنای اصلی عقل که منع است، به ابعاد یا کارکردهای مهم عقل، یعنی دو جنبه معرفتی و ارزشی عقل نیز اشاره کرده اند.»
اصطلاح شناسی
با عنایت به اینکه هر مکتبی می تواند اصطلاحاتی را برای منظور و بیان تعابیر مورد نظر خود قرارداد کند، لذا گاهی کلمه ای را دو مکتب مورد استفاده قرار می دهند و حال آن که هر یک از آن اصطلاحی ویژه را لحاظ می کنند و« عقل» نیز یکی از آن کلمات است. برخی از معنای اصطلاحی عقل از دیدگاه علامه مجلسی به شرح ذیل می باشد.
۱)«عقل» عبارت است از قوه ادراک خیر وشر و سبب تمیز بین آن دو، و به وسیله عقل میتوان اسباب امور را شناخت و به آنها معرفت پیدا کرد وهمچنین به چیزهایی که به عقل منجر می شود و یا از دستیابی به عقل مانع میشود، معرفت یافت و عقل بدین معنا ملاک تکلیف و ثواب و عقاب است.
۲-«عقل» ملکه و حالتی است در نفس که انسان را به سوی انتخاب خیر و نفع دعوت میکند و از بدیها و مضرات به دور می دارد و به وسیله عقل ، نفس تقویت می شود برای دور کردن اسباب شهوت و غضب و وسوسه های شیطانی.
آیا معنای دوم عقل مکمل معنای اول است یا اینکه صفت دیگری است و با حالت اول کاملا مغایرت دارد؟ هر دو احتمال هست، اما آنچه دراکثر مردم مشاهده میشود، از اینکه به نیکی بعضی امور حکم می کنند، اما آنها را انجام نمی دهند و یا اینکه حکم به بدی بعضی از امور می کنند اما در
عین حال به انجام دادن آنهاولع دارند، دلالت براین مطلب می کند که این حالت غیر از علم به خیر و شر است(بدین ترتیب تعریف دوم با تعریف اول مغایرت دارد) آنچه از جست و جوی اخبار ائمه اسلام ا… علیهم برای ما ظاهر می شود این است که خداوند در هر کسی که به درجه تکلیف رسیده باشد، قوه و استعداد ادارک منافع و مضرات و غیره را قرار داده است. بنابراین اختلاف زیادی که از
لحاظ این استعداد در آنها هست واقل درجات استعداد سبب تکلیف است که آدمی از حیوانات تمیز داده می شود و به اختلاف درجات استعدادها، تکالیف متفاوت میشوند ، هر که استعدادش کاملتر باشد، تکالیف او سخت تر و زیادتر است و این قوت ادراک در اشخاص گوناگون بر حسب علم و عمل آنان کامل می شود. پس هر که در تحصیل علوم مفیدی که بر حق اوست سعی و تلاش کرده، بدان عمل کند قوه ادراک و استعداد خویش را قوت بخشیده است.
۳-«عقل» قوه ای است که مردم آن را برای نظم دادن به امور زندگانی خویش به کار میبرند. پس اگر موافق قانون شرع بوده وشارع آن را نیکو شمرده باشد، »عقل معاش« نامیده می شود و در روایات و اخبار نیز مدح شده است. اما اگر در امور باطل و حیله های فاسد به کار رود، شرع مقدس آن را »نکرا«و »شیطنت« می نامد و از علمای شرع کسانی هستند که مطلب اخیر را برای قوه دیگری می دانند که صحت این گفتار در نزد مامعلوم نیست.
۴)«عقل» مراتب استعداد نفس راگویند،برای تحصیل نظریات و نزدیک یا دور شدن از آنها. برای چنین عقلی چهار رتبه در نظر گرفته اند: ۱-عقل هیولانی ۲-عقل بالملکه ۳-عقل بالفعل ۴-عقل مستفاد و این اسامی همه بر عقل نامیده و اطلاق می شود ما در همه این مراتب و… مطلب راجع به آنچه ما قبلا ذکر کردیم می باشد که عقل در ظاهر قوه واحده ای است وبه حسب متعلقات، اسامی گوناگون می پذیرد.
۵)«عقل» جوهر مجرد است، البته به قدمت آن اعتقاد نیاید و تاثیر واجب را بر ممکنات متوقف براونداند و آن را موثر در خلق اشیا نداند و آن را عقل بنامد و بعضی اخبار را با آنچه او عقل نامیده است، منطبق نماید. پس امکان دارد بگوید اقبال او عبارت است از، توجه او به مبدا هستی و ادبار او عبارتست از توجه او به سوی نفوس به سبب اشراف عقل بر آن نفوس و کمال یافتن نفوس به وسیله عقل.
جناب محمد تقی فعالی: «درباره معنای اصطلاحی عقل باید گفت در تاریخ اندیشه شرق و غرب، تفسیرهای مختلفی از عقل شده است. برای مثال عقل یانوس (nous ) برای آناکسا گوراس موجودی است مجرد از عالم که با ایجاد حرکت نخستینی و چرخشی در توده اولیه جهان، باعث پیدایش عالم کنونی میگردد. عقل در نگاه افلاطون، وسیله ای است که آدمی با استفاده از آن و براساس دیالکتیک، به عالم مثل عروج کرده ،صورت کلی (مثل) را شهود میکند.
ارسطو، عقل را قوه ای میداند که صورت های کلی را از افراد جزئی انتزاع می کند و نیز از بدیهیات به نظریات میرسد. عقل در نظر دکارت، قوه ای است که تصورات فطری را درخود دارد.
برای کانت عقل نظری، همان قوه استنتاج با واسطه یا استنتاج قیاسی است و عقل عملی منشا تکلیف اخلاقی و با این همه، بدون در نظر گرفتن تفسیرهای جزئی، می توان گفت در فلسفه وکلام برای عقل دو اصطلاح کلی قابل تشخیص است : در یکی از این دو اصطلاح، عقل موجودی است که ذاتا و فعلا مجرد بوده و به طور مستقل، یعنی بدون تعلق به نفس و بدن، موجود است.
بسیاری از فیلسوفان به مقتضای قاعده »الواحد لا یصدر منه الا الواحد« و قاعده در امکان اشرف» و دلایل، دیگر وجود سلسله ای از عقول را تصویر کرده اند که واسطه فیض الهی اند. بدین ترتیب که از خدا تنها یک موجود –که عقل اول نامیده می شود- صادر گشته و از آن، عقل دوم، و از آن عقل سوم، تا عقل دهم، که عقل فعال نام دارد. عالم طبیعت از عقل فعال صادر شده است. این عقول ، عقول طولی هستند و درمیانشان رابطه علیت برقرار است. شیخ اشراق ضمن اثبات عقول طولی مشایین،تعداد آنها را بیش از ده دانسته و گذشته از عقول طولی ، «به عقول عرضی» یا «ارباب انواع» نیز معتقد گشته است. صدرالدین محمد شیرازی نیز ضمن پذیرفتن ارباب انواع، تبیین خاصی درباره آن ارائه کرده است.
در اصطلاح دیگر، عقل یکی از قوای نفس انسانی است. در این معنا، عقل با نفس متحد است و یکی از قوا و مراتب آن به شمار می رود و درمقابل قوای خیال، وهم وحس قرار می گیرد. عقل قادر به ادراک کلیات است و میتواند مسائل نظری را از مقدمات بدیهی ومعلوم استنباط کند. این عقل به ملاحظه مدرکاتش دو نوع است: عقل نظری و عقل عملی.
برخی، عقل انسانی را به عقل استدلال گرا یا جزئی (Ratio) و عقل شهودگر یا کلی
(Intellectus) تقسیم کرده اند. عقل استدلال گر همان عقلی است که نظریات را از میان بدیهیات و معلومات بر می آورد، اما عقل شهودگر مستقیما حقایق را شهود و وجدان میکند. بسیاری از فیلسوفان درباره نحوه ارتباط عقل انسانی و عقل مستقل، معتقدند کلیات عقلی در عقل فعال قرار دارد و هم اوست که این کلیات را بر عقول انسانی افاضه می کند.
جناب سعید بهشتی: در منابع واژه شناسی، از معانی دیگری از عقل سخن رفته است که رنگ و بویی اصطلاحی دارند،مانند »قوه شناسایی مجهولات و بازداشتن انسان از گفتار و کردار ناپسند» ، »نوری روحانی که نفس به وسیله آن علوم بدیهی و نظری را در مییابد»،»حالتی مقدماتی برای گام نهادن در راه خیر و اجتناب از شر« ،«نیروی بازشناختن امور صالح از فاسد در زندگی مادی و معنوی و سپس، ضبط و حبس نفس بر اساس این شناخت.» در نتیجه، می توان گفت که معنای اصلی عقل،با توجه به مفهوم عقال، عبارت است از بستن و بازداشتن . با این که عقل در هرکسی دارای وجودی یگانه است، نه دوگانه،اما دو وجه علمی و عملی دارد، بدین معنا که از یک سو حق و باطل را در عرصه نظر، و خیر وشر را در قلمرو عمل،از یکدیگر باز می شناسد ، و از سوی دیگر، همچون عقال، زانوی نفس سرکش را می بندد و آن را از پندار گفتار، و کردار نادرست باز میدارد.
عقل یکی از منابع چهارگانه احکام است، لذا در علم اصول، اصولیون بحث از عقل و حجیت آن را تدوین نموده اند و تحت عنوان «حجیت قطع» آورده اند،در حالی که اخباریون منکر حجیت عقل می باشند.
علامه شهید مطهری: مسائل اصولی مربوط به عقل دو قسمت است : یک قسمت مربوط به »ملاکات« و «مناطات» احکام،و به عبارت دیگر به »فلسفه احکام« قسمت دیگر مربوط است به لوازم احکام،قسمت اول منبعث و برخاسته از یک سلسله مصالح و مفاسد واقعی می باشد واما قسمت دوم یعنی لوازم احکام : هر حکم از طرف هر حاکم عاقل و ذی شعور،طبعاً یک سلسله لوازم دیگر که عقل باید در مورد آن ها قضاوت کند.
متبلورات عقل
ممکن است این سوال مطرح شود که به چه علت به جای کلمه »مترادفات« از واژه «متبلورات» استفاده شد؟ دلیل آن که ابن هلال عسکری در کتاب »الفروق اللغویه« در مورد لغاتی که از نظر معنایی با «عقل» افتراق دارند ولی وجودواژه عقل در همه آنها مشترک است توضیحاتی داده اند که بنابراین تعاریف ،این کلمات مترادف نیستند بلکه تجلیات و تبلوراتی از لغت عقل می باشند که ذیلاً به تلخیص ترجمه آن اشاره میگردد:
افتراق میان »علم» و «عقل« عقل همان علم اولیه ای است که انسان را از انجام قبائح منع ونهی می کند.
افتراق میان»عقل» و« أرب« أرب وفور و فراوانی عقل است.
افتراق میان »عقل» و« لب« لب همان عقل صاف و خالص و تصفیه آن است.
فرق بین »عقل» و« نهی« نهی همان انتها و نهایت شناخت و تمایز و قدرت ممیزه است.
فرق بین »عقل» و« حجا« حجا همان ثبات عقل است.
افتراق بین »عقل» و «ذهن« ذهن نقیض سوء فهم (کج فهمی ) به عبارتی وجود حافظه و قدرت حفظ آنچه را که یاد گرفته شده است.
همانگونه که گذشت در قرآن و روایات وارده از معصومین (علیهم السلام) ازجمله حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام نیز کلماتی همچون»لب« ، »حجی«، »حجر«،» وسط«، »نهی« به معنای عقل به کار رفته است که از آنها تحت عنوان متبلورات عقل یاد می کنیم و به بیان معانی و تعابیر و تفاسیری که درباره هر یک از کلمات مزبور آمده است مبادرت می ورزیم:
لب
لب در لغت به معنای »مغز«است و در اصطلاح به »عقل خالص و صاف« اطلاق شده است.
علامه طباطبایی (ره) در بیان معانی لب در ذیل آیه »و مابذکر الااولی الباب« می نویسد: »کلمه الباب جمع لب است و لب در انسانها به معنای عقل است،چون عقل در آدمی مانند مغز گر دوست نسبت به پوست آن، لذا در قرآن به همین معنا استعمال شده است.»
ایشان در جای دیگری ذیل آیه »و ما بذکروا الا اولوالالباب« در بیان لب و ویژگی صاحبان آن می نویسد:«در کلمه (الباب) جمع لب به ضم لام و تشدید باء است و لب به معنای عقل صافی و خالص از شوائب است و خدای متعال در مواردی از کلام مجیدش صاحبان چنین عقلی را ستوده و چنین معرفی کرده است که اینان اهل ایمان به خدا و انا به و بازگشت به سوی او هستند و
ایشانند که همواره سخن نیک را پیروی می کنند، و آنگاه توصیفشان کرده به اینکه ایشان دائماً به یاد پروردگار خویشند و نتیجه این دوام ذکرشان این شده که ایشان اهل تذکر باشند، یعنی از معارف حقه منتقل به دلیل آن شوند و نیز اهل حکمت و معرفت باشند و فرموده است
:»ٍوالذین یستمعون القول فیتبعون احسنه، اولئک الذین هدیهم ا… و اولئک هم اولوالالباب« (زمر ۱۸) و نیز فرمود است:» ان فی خلق السموات و الارض واختلاف اللیل و النهار الایات لا ولی الالباب ، الذین یذکرون ا… قیاماً و قعودا و علی جنوبهم «(آل عمران ۱۹۱) که در آیه اول ایشان را به اجتناب از پرستش طاغوت و به انابه به سوی خدا و شنیدن هر سخن و عمل کردن به بهترین سخن ستوده میفرماید:»اینانند که خدا هدایتشان کرده و صاحبان لبند« ودر آیه دوم است:» در خلقت آسمانها و زمین و اختلاف شب وروز آیاتی برای صاحبان لب هستند، همان کسانی که خدا را
ایستاده ونشسته و به پهلو یاد می کنند. و این یادکردن، در هرحال و لوازم آن که همان تذلل و خشوع باشد همان انابه ای است که موجب تذکر آنان به آیات خدا و انتقالشان به معارف حقه است . همچنان که می بینیم یک جا فرموده:« و ما یذکر الا اولوالالباب متذکر نمی شود مگر صاحبان لب(آل عمران۷) پس معلوم میشود، اولوالالباب همان کسانی هستند که انابه دارند.»
شهید مطهری در بیان معنای لب می نویسد:
»لب» به معنی مغز، نه به معنی مخ، مغز به معنی اعم، که در مورد میوه ها مثلا می گوئیم مغز بادام، مغز گردو در زبان عربی و در قرآن شاید هم بیشتر، چون در غیر قرآن ما بررسی کردیم وندیدیم ، شاید هم از اصطلاحات مخصوص قرآن باشد و اگر هم اصطلاح مخصوص قرآن نباشد قرآن این را زیاد به کار برده است. قرآن درباره عقل کلمه لب را زیاد به کار برده است . گویی انسان را به یک گردو و یا بادام تشبیه کرده که همه این گردو یا بادام پوسته است و اساسش مغز می باشد که در درون آن قرار دارد.
انسانها، این انسان، هیکل و اندامش را در نظر بگیرید، مغز انسان عقل و فکر انسان است،حال اگر بادامی مغز نداشته باشد چه می گوییم؟ می گوییم پوچ است و پوک و هیچ، باید آن را بیرون انداخت. انسانی که عقل نداشته باشد، این جوهر انسانیت، مغز انسانیت، آن ملاک و مقام انسانیت را ندارد ، او انسانی پوک و پوچ است یعنی یک صورت انسان است و معنی انسان در او نیست، این تعبیری است که بر حسب این تعبیر معنی انسان همان عقل انسان است، عقلی که
در این حد باشد. عقل بودن عقل به استقلالش است. »الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه« ببینید از این بهتر اساساً دیگر نمی شود تعبیری پیدا کرد. در مورد دعوت به اینکه انسان باید عقلش بالا ستقلال حاکم باشد، عقلش مستقل باشد، دارای قدرت انتقاد باشد، باید بتواند مسائل را تجزیه و تحلیل کند. آدمی که از این موهبت بی بهره است، هیچ است.»
نتیجه ای که می توان گرفت این است که لب در قرآن به معنای عقل به کار رفته است ولی مرا از آن عقلی است که خالص بوده و از روشنی و صفا برخوردار است، و جوهر وجود انسان می باشد و خداوند صاحبان چنین عقلی را ستوده است.
۲-حجی
از کلمات دیگری که تبلور یافته عقل می باشد و در زیان عرب استعمال شده است کلمه حجی است. راغب در این زمینه می نویسد» عقل راحجی نیز نامیده اندو آن از قول عرب گرفته شده است که می گوید: حجاه یعنی او را جدا ساخت و از این باب است احجیه (معمی –لغز) پس گویا نام عقل را حجی گذارده اند که انسان را از کارهای زشت جدا می سازد.
حجر
حجر از دیگر کلماتی است که به معنای عقل به کار رفته است و قاموس در توضیح آن مینویسد:» از نظر لغوی این لغت از حجر بر وزن فرس گرفته شده که به معنی سنگ است. وقتی در اطراف محلی سنگ بچینند، محل سنگ چینی شده را حجر (بر وزن علم) گویند. (حجر اسماعیل) با همین عنوان به کار میرود علت تسمیه آن ممنوع الدخول بودن در طواف است. کار حرام را نیز با مفهوم ممنوع بودن حجر گویند.» در قرآن مجید آیه ۱۳۸ سوره انعام می بینیم : » وقالوا هذه انعام وحرث حجر لا یطعمها الا من نشاء، گفتند این چهار پایان و کشت حرام است و آن را جز آن که بخواهیم نمی خورد.»
راغب در این باره می نویسد: »حجر ریشه اش از حجر به معنی منع است و به آن جهت اسم عقل قرار داده شده میشود که انسان را از خطر دخالت در احکام شرع جلوگیری میکند بر این وجه فرموده خدای تعالی واقع شده است: »هل فی ذلک قسم لذی حجر« آیا در این سوگندها که ذکر شد برای خداوندان عقل سوگند کافی وجود دارد؟» پس مراد از ذی حجر انسان برخوردار از عقل است.
«درقران مجید حجر به صورت بلوری از عقل آمده ودر آیه ۵ سوره فجر می بینیم »هل فی ذلک قسم لذی حجر« یعنی آیا در آن برای صاحب عقل سوگندی است ؟در این آیه حجر به معنای منع استعمال شده است، زیرا عقل شخص را از خواسته های نفس منع می کند.»
وسط
کلمه دیگری که قرآن کریم آن را به معنای عقل به کار برده «وسط» است در قاموس قرآن چنین آمده است: لغت دیگری در قرآن مرادف عاقل، به معنای متعادل بکار رفته است. بدین ترتیب از نظر قرآن، انسان عاقل، انسانی معتدل و متعادل است.»
همچنین آمده:« که وسط (به فتح واو، سین) اسم است به معنای میانه . گوینده
«شی وسط» میانه است نسبت به مرغوب و نامرغوب. واسطه القلاده، جوهری است در وسط دانه های گردنبند وبهترین آنهاست. «کذلک جعلنا کم امه وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس ویکون الرسول علیکم شهیداً« (بقره ۱۴۳) »قال اوسطهم ، الم اقل لکم لوتسبحون« (قلم ۲۸) اوسط در اینجا نظیر آیه سابق است گویند:« فلان من وسط قومه» او از نزدیکان قومش است. یعنی عاقلترین آنها گفت : »نگفتم چرا خدا را تسبیح نمی کنید؟«
نهی
کلمه دیگری که در قرآن به معنای عقل به کار رفته است کلمه «نهی» است.
مرحوم علامه طباطبایی (ره) در ذیل آیه » افلم یهدلهم کم اهلکنا من القرون بمشون فی مساکنهم ان فی ذلک لایات لا ولی النهی «می نویسد:»از ظاهر آیه چنین فهمیده میشود که کلمه (یهد)
معنای (یبین) را متضمن است و معنایش این است که (مگر طریق عبرت گرفتن و ایمان به آیات خدای را کثرت اهلاک ما برایشان بیان نکرد و این همه قرون گذشته که در آبادیهای خودآمدوشد همی کردند واهل مکه درسفرهای خود به مساکن عاد،که در احقاف یمن است و مساکن ثمود و اصحابی که در شام است و مساکن قوم لوط که در فلسطین است، عبور کرده، همه را دیده اند که چگونه هلاک کردیم، این همه صحنه ها طریق عبرت گیری را برای آنان بیان نکرد؟با این که (ان فی
ذلک لایات لا ولی النهی) در این صحنه ها آیت هایی برای صاحبان عقل است.»
راغب نیز در بیان و توضیح کلمه «نهی» می نویسد: »نهی جمع نهیه و یا اسم مفرد است. نهی نام آن عقلی گذاشته شده است که از محسوسات گذشته و به شناسایی معقولات توجه کرده باشد و بدین جهت در فرموده خدای تعالی صاحبان چنین عقلی به تدبر در معانی محسوسات ارجاع شده اند، که می فرماید: »افلم یهد لهم کم اهلکنا من قبلهم من القرون یمشون فی مساکنهم، ان فی ذلک لایات لا ولی النهی« آیا برای آنان سبب هدایت نشد که ما چقدر از اهل قرنهای گذشته را که درمنازل خود راه میرفتند هلاک کردیم؟ به درستی که در این کیفر هر آینه نشانه هایی برای صاحبان عقل است.
بررسی ارتباط واژه عقل با سایر لغات
اکثریت قریب به اتفاق کسانی که در اطراف خود دیده ایم اعتراف به وجود عقل و توانایی نامحدود آن دارند شاید به این دلیل که از راه مشاهدات دیده و از طریق بدیهیات اثبات شده یا اینکه فطرتا انسان علم به تجرد عقل و عدم محدودیت آن دارد یا هر دو،لذا اشخاصی پیرامون ما اغلب اعتقاد و ادعای عقلانیت و کثرت آن را دارند برخلاف این که در چیزهای دیگر از قبیل :مال ، سلامتی و غیره به دلایل قابل توجیه خود ادعای ناداری و یا کمبود آن را دارند.
اکنون در این مبحث با این عقل که پایه واساس شناخت و درک فهم موجودات است و ارتباط وجودی جزئی و کلی بین آنهاست سعی برآن شده که ارتباط موجود میان عقل و واژه هایی همچون : جهل ،اخلاق،دین، علم ،اراده ، رشد سنی و عشق را که در نظام تربیت عقلانی اسلام مورد توجه قرار گرفته بررسی شود.
عقل در مقابل جهل
در برخی از احادیث، جهل در مقابل عقل قرار می گیرد. حتی محدثان بزرگی چون کلینی «عقل و جهل» را عنوان بابی از ابواب کتاب های روایی خویش نهاده اند، نه عنوان »علم وجهل«را. البته در احادیث گاه به تقابل علم و جهل نیز بر می خوریم ،مثلا امام علی علیه السلام می فرمایند: جهل ثروتمند او را پست می گرداند و علم فقیر، او را بالا می برد. اما معمولا عقل در جهل قرار گرفته است.
امام علی علیه السلام می فرمایند:»عقل هدایت ونجات می بخشد و جهل گمراه و نابود می گرداند « باز می فرماید: »عاقل بر عقل خویش و جاهل برامل و آرزویش تکیه می کند.«
از احادیثی که درباره عقل و جهل وارد شده است چنین بر می آید که ویژگی ها و آثار بیان شده برای عقل و جهل،درست در نقطه مقابل یکدیگرند و میتوان نتیجه گرفت که به طور کلی عقل و جهل دو نیروی متضاد در انسانند. اما ازاین که عقل در مقابل شهوت نیز قرار دارد، می توان نتیجه گرفت که جهل در این احادیث به معنای شهوت نیز هست.
گویا در کلمات حضرت امیرعلیه السلام و نیز دیگر معصومان علیهم السلام جهل معنای واحدی ندارد: گاه به معنای نادانی یا عدم علم است، و از این رو در مقابل علم قرار میگیرد. این معنای جهل،امری عدمی است. اما گاه جهل به معنای شهوت و امری وجودی مطرح است. جهل به این معنا در مقابل عقل قرار می گیرد و این دو یعنی عقل و جهل دو نیروی متضادند و آدمی همیشه شاهد تنازع آن ها با یکدیگر است.
گفتنی است که در حدیث معروف »جنود عقل و جهل«منقول از امام صادق علیه السسلام علم از جنود عقل،و جهل از جنود جهل برشمرده شده و این دو در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند، همان گونه که فرماندهان آن (عقل و جهل) در مقابل یکدیگر صف آرایی کرده اند. روشن است که مقصود از جهلی که فرمانده سپاه است، با جهلی که سپاهی و سرباز است، متفاوت است: جهل فرمانده ،همان نیروی وجودی و شهوت است که در مقابل نیروی وجودی دیگر ،یعنی عقل قرار می گیرد وچون امری وجودی است، دارای لشکر و سپاه فراوان است.
از جمله آثار و لشکریان عقل، علم است ، زیرا لازمه پیروی از عقل، فراگیری دانش است. از سوی دیگر جهل به معنای نادانی و فقدان علم از سپاهیان نیروی جهل و شهوت است ، زیرا لازمه جهل و شهوت، ترک علم ودانش است.
این دو معنای جهل ، ریشه در لغت عرب نیز دارد. فارس بن زکریا می گوید:
»جهل دو اصل و دو معنای اصلی دارد: یکی خلاف علم است و دیگری خلاف طمانینه است و از همین معنای دوم است که به چوبی که با آن تکه های آتش را حرکت می دهند،مجهل می گویند. نیز گفته می شود :استجهلت الریح الغصن، یعنی باد، شاخه درخت را حرکت داد وشاخه مضطرب و متحرک شد.
بنابراین در لغت عرب نیز جهل دو معنای اصلی دارد: یکی عدم علم و دیگری حالتی درانسان که از آن به سستی و سبکی تعبیر می شود و در مقابل حالت طمانینه قرا ردارد.
ایزوتسو زبان شناس و اسلام شناس معاصر نیز پس از بررسی اشعار زمان جاهلیت و نیز تحقیق در آیات قرآن مجید، سه معنا برای جهل می یابد: معنای نخست جهل »الگوی برجسته رفتار تند خوی بی پروایی است که با اندک انگیختگی ممکن است قدرت تسلط بر نفس را از کف بدهد ودر نتیجه بی باکانه به عمل برخیزد، و هوس کور غیرقابل مهارکردنی، محرک او باشد، بی آن که هیچ در آن بیندیشد که پیامد عمل مصیبت بار او چه خواهد بود…در مقابل این جنبه جهل است که تصور حلم در درجه اول متعارض است.«
نتیجه معنای اول جهل، معنای دوم آن یعنی ضعیف شدن عقل و ناکارآمدی آن است.
معنای سوم جهل، عدم علم است.
عقل و اخلاق
رابطه میان عقل واخلاق، از مباحث مهم عقل شناسی و نیز علم اخلاق است، لذا جهت وضوح و روشنی این مبحث به تعدادی از احادیث که مربوط به عقل و اخلاق است و دربحث اشاره کرده و سپس به ذکر مطلب می پردازیم:
»عقل آن است که میانه روی کرده ، اسراف نکنی، به وعده هایت عمل کرده، خلف وعده نکنی، چون خشمگین شدی ، بردبار باشی.«
»همانا عقل ، دوری جستن از گناه،عاقبت اندیشی و احتیاط است.
»عقل ، تجربه اندوزی است و بهترین تجربه تو آن است که تو را پند می دهد.«
همانگونه که دیده شد اکثر احادیث نقل شده از امام علی علیه السلام در زمینه عقل، به عمل واخلاق مربوط می شود که از دیدگاه ایشان عقل آدمی قادر است خوب و بد اعمال را تشخیص دهد وآدمی را به انجام برخی امور و ترک برخی دیگر بخواند. بر این اساس چند نکته مهم را در زمینه رابطه عقل و اخلاق بر می رسیم:
یک. از جمله مباحث مهم درباره ارتباط
عقل واخلاق، تأثیر و تأثر آن دو بر یکدیگرو از همدیگر است. تأثیر عقل بر اخلاق بر این است که انسان بر اساس عقل خویش، مفاهیم اخلاقی و خوب وبد افعال را درک ،و نسبت به آنها امرو نهی می کند.
حال باید دید تاثیر اخلاق بر عقل چیست؟
احادیث بسیاری در این باره ازحضرت امیرعلیه السلام نقل شده است که در آن ها فضایل اخلاقی و اعمال ارزشی از اسباب تقویت عقل برشمرده شده و درمقابل رذایل اخلاقی و گناهان از اسباب تضعیف عقل بیان شده است . امام در این باره می فرماید:
»با شهوتت مبارزه کن، و برخشمت پیروز شو، با عادت زشتت مخالفت کن تا نفست پرورش یا بد و عقلت کامل می شود.«
همچنین فرموده اند: « آن که خود را از مواهب دنیا بی نیاز کند عقل را کامل کرده است.»
از جمله احادیث آن حضرت که در آن ها رذایل اخلاقی و گناهان از اسباب تضعیف و فساد عقل شمرده شده اند، سخنان زیر است:
– خشم وغضب، عقل ها را تباه می کند.
– آن که لهو و خوش گذرانی اش فراوان باشد عقلش اندک است.
ازدست رفتن عقل در زیاده طلبی است.
نکته مهمی که از این دو دسته احادیث –یعنی احادیثی که عقل را وسیله فهم اخلاق میدانند و روایاتی که اخلاق را باعث افزایش عقل میدانند-می توان استفاده کرد، این است که عقل و اخلاق رابطه دوسویه دارند و این رابطه هیچ گاه قطع نمی شود و در نتیجه، عقل و اخلاق در این تعامل می توانند سیری تکاملی داشته باشند. به این بیان که آدمی با عقلی که دارد، خوبی برخی افعال وزشتی برخی افعال را درک می کند. پس از این ادرک اگر او به مقتضای عقل عمل کند وافعال خوب را انجام داده، افعال زشت را ترک کند، عقل او بیشتر می شود و در نتیجه خوبی و بدی های بیشتری را درک میکند. باز اگر به مقتضای معرفت عقلی عمل کند دوباره افزون می گردد و در نتیجه محدوده بیشتری از اعمال اخلاقی را درک می کند. عکس این حالت نیز می تواند صادق باشد، یعنی اگر آدمی به مقتضای عقل خویش عمل نکند و مرتکب رذایل و گناهان گردد، همان عقل نیز تضعیف و در نهایت نابود می گردد، یعنی: صم بکم عمی فهم لایعقلون.
پس براین اساس آدمی می تواند با عقل خویش اخلاقش را تقویت کند و با اخلاق خود، عقلش را کامل کند، همان طور که می تواند باعث تضعیف و نابودی عقل و اخلاق خویش گردد.
دو. در تفسیر حسن وقبح افعال در میان متفکران اسلامی و غیراسلامی، نظریات مختلفی مطرح شده است. رای مشهور در میان فیلسوفان اسلامی که برخی از اصولیین معاصر نیز موافق آنند در این باره آن است که حسن و قبح، از مشهورات عامه و آرای محموده است و عقلا برای سامان دادن به زندگی اجتماعی خود، بروی آن ها توافق کرده اند.
می دانیم که مشهورات یکی از مقدمات قیاس جدلی است، و از قضایای یقینی و عقلی که از مقدمات قیاس برهانی اند، محسوب نمی شود. ابن سینا می گوید: آرای مشهوره ومحموده قضایایی هستند که علت تصدیق آن ها یا شهادت همه طوایف بشر است مثل »عدل نیکو است
« و یا شهادت اکثر مردم ویا چیزی از این قبیل . این قضایا از اولیات عقلی و فطریات نیست و دلیل وجود این قضایا درنفس انسان این است که از کودکی بدان عادت کرده و یا به جهت مصلحت اندیشی و یا بر اثر برخی از خلق های انسانی مثل حیا و انس به دیگران و یا برخی سنت های قدیمی یا استقرای بسیار انسان ،به آن ها معتقد شده است.
براساس این نظریه ، افعال فی نفسه دارای حسن و قبح نیستند و در نتیجه عقل، حسن و قبح افعال را درک نمی کند، بلکه حسن و قبح افعال امری عقلایی و قراردادی است و عقلا به دلایل مختلف از جمله منافع اجتماعی، خوبی وبدی افعال را اعتبار کرده اند.
از احادیثی که درباره حکم عقل به خوبی و بدی افعال، از امام علی علیه السلام نقل شده است، بر می آید که حسن وقبح افعال امری عقلی ویقینی است و انسان با تعقل و تدبر در افعال به طور یقینی درک می کند که اعمالی خوبند و اعمالی زشت، و عقل ، انسان را دعوت به انجام کارهای خوب و ترک کارهای زشت می کند . برای مثال: وقتی حضرت میفرمایند: من علامات العقل، العمل بسنه العدل ،»از نشانه های عقل ، عمل به روش عدل است.« فرض این سخن آن است که
عدالت عملی خوب است و عقل خوبی عدل را درک و آدمی را به آن دعوت می کند. از این رو کسی که به عدل رفتار می کند، از عقل بهره مند بوده و از آن پیروی کرده است. یا وقتی می فرمایند،»عقول، نفوس را از پلیدی باز میدارد« فرض شده است که پلیدی امری واقعی وزشت است و عقل آن را درک کرده ،آدمی را از ارتکاب آن باز می دارد.
عقل و دین
یکی دیگر از واژگانی که مرتبط با عقل است کلمه دین می باشد حال ببینیم ارتباط این دو واژه، ارتباطی متقابل (مانند عقل و جهل)یا متشابه (همچون عقل و اخلاق) است ؟
برای پاسخ به این سوال احادیث مربوط به عقل ودین را از دیدگاه امام علیه السلام مرور میکنیم.
نزد امام علی علیه السلام : عقل، راه رسیدن انسان به خدا ودین است:»با عقول ، شناخت خدا محکم و پایدار می شود« ،» مومن به خدا ایمان نمی آورد مگر این که تعقل کند« ،
«دین وادب نتیجه عقل است»،« دینداری به اندازه عقل است .«،«نخستین پایه اسلام عقل است.»
عقل از طریق استدلال از آیات آفاقی وانفسی ، خدا را اثبات می کند و پس از اثبات خدا، خوبی و لزوم تسلیم در برابر خداوند و ایمان بخدا را به انسان گوشزد می کند. آدمی با عقل خویش مخاطب دین و شریعت است و از همین رو است که از شرایط مکلف شدن در قبال دین و عقاید و احکام آن برخورداری از عقل است.
باز از همین جا است که حضرت امیر علیه السلام مقدار حسابرسی و پاداش وکیفر روز قیامت را به اندازه عقل میداند: «خداوند، بندگان را به اندازه عقلی که در دنیا به آن ها داده، حساب می رسد.»
گذشته از این که عقل آدمی، را به دین می رساند، احکامش جزءدین است، زیرا به فرموده امام «عقل» رسول حق-تعالی –است و »عقل»، شریعت درونی و شریعت ، عقل بیرونی است.» دربرخی از احادیث ،عقل ،حجت باطنی و پیامبران وائمه علیهم السلام حجت های ظاهری قلمداد شده اند.
از سوی دیگر دین نیز در خرد ورزی انسان و رشد و تکامل عقل او موثر است. امام علیه السلام در خطبه اول نهج البلاغه، درباره فلسفه ارسال رسولان می فرمایند:
خدا، رسولان خویش را در میان مردم برانگیخت و پیامبرانش را پی در پی به سوی مردم فرستاد، تا پیمان فطرتش را از انسان ها باز گیرند ونعمت فراموش شده را به یاد آنان آورند و با تبلیغ برآن هااحتجاج کنند و گنجینه های عقول را آشکار کنند.
در این خطبه ،حضرت معلومات عقلی را به دفینه ها وگنج های پنهان تشبیه کرده و یکی از وظایف پیامبران را برانگیختن و برملا کردن این گنج ها دانسته اند. از این سخن می توان دریافت که اولاً: عقل دارای معلومات فطری وذاتی است و در خود معلوماتی دارد که از خارج و تجربه به دست نیاورده است ،
ثانیاً : بدون تذکر و برانگیختن پیامبران، آدمی از این معلومات غافل است و بدان توجه ندارد و پیامبران توجه انسان را به این آگاهی ها جلب می کنند. بنابراین یکی از کارهای دین، به فعلیت درآوردن عقل ومعلومات فطری است.
افزون بر همه این ها، دین بر عقل می افزاید، و به فرمایش حضرت امیر علیه السلام »ذکر و یاد خدا روشنایی عقل است« و »هر که خداوند سبحان رایاد کند، خدا دلش را زنده و عقل و خردش را نورانی می گرداند« و » یاد خدا عقل ها را راهنمایی و هدایت می کند«
نتیجه این که، اعمال اخلاقی، اعمال دینی محسوب می شوند زیرا دستورات اخلاقی زیرمجموعه دستورات و نکات دینی است و همان گونه که گذشت (در بحث عقل و اخلاق) اعمال اخلاقی باعث تقویت عقل می شود و گناهان باعث تضعیف و نابودی عقل می گردند، لذا درباره رابطه عقل و دین گفتنی است که تاثیر و تاثر و ارتباط دوسویه ای همانند عقل و اخلاق میان این دو نیز حاکم و برقرار است و همواره یکدیگر را تقویت می کنند.
عقل و علم
یکی دیگر از واژه های مرتبط با عقل، علم می باشدکه در این جا سعی بر آن شده تحت بررسی قرار گیرد.
امام علی علیه السلام عقل را یکی از مبادی علم ودانش میدانند، حتی از سخنان ایشان میتوان استفاده کرد که عقل مهم ترین مبدا شناخت آدمی است، و همان قوه ای است که آدمی با آن به حکمت، یعنی علم استوار دست می یابد. ایشان در مقایسه میان اندیشیدن و حس کردن اندیشه را خطاناپذیر می دانند، در حالی که حس را امری خطابردار می شناسانند. در برخی احادیث نیز عقل را پیشوای حس معرفی می کنند. احادیث وارده در این باره راذیلا یادآور می شویم:
-با عقل ژرفای حکمت، و با حکمت ژرفای عقل بیرون آورده می شود.
-اندیشیدن مانند دیدن با چشم نیست، زیرا گاه چشم به صاحبش دروغ می گوید، ولی عقل، آن را که از وی اندرز خواسته فریب نمی دهد.
-عقل ها پیشوایان افکار و افکار پیشوایان قلوب و قلوب، پیشوایان حواس و حواس ، پیشوایان اعضا و اندامند.
این گونه عقل مبدا و منشا اصلی معرفت و علم است. از سوی دیگر امام علیه السلام علم وتجربه را از جمله اسباب و عوامل تقویت عقل میدانند، زیرا:
-علم و دانش، عقل عاقل را بیشتر می کند.
-تجربه ها تمام شدنی نیستند، و عاقل با آن ها رشد می کند.
بنابراین هم عقل باعث افزایش علم می شود و هم علم عقل افزا است. یعنی اگر آدمی عقل خود را به کار گیرد به علم می رسد و وقتی به علم دست یافت ، عقل او افزایش می یابد و باز اگر عقلی را که هم اکنون قوی تر شده به کار گیرد، علوم بیشتری را می یابد و در نتیجه به عقل او افزوده می شود، این سیر می تواند همواره ادامه داشته باشد و علم وعقل دریک تعامل تکاملی پیوسته باعث تقویت یکدیگرند و شاید به همین علت امام می فرماید: »عقل و علم همپای یکدیگرند و ازهم جدا نمی شوند.«
اکنون این سوال مطرح می شود که عقل برتر است یا علم؟
چنان که خواهد آمد اصولا بدون وجود عقل فراگیری علم غیر ممکن است وبا دقت در پارهای از سخنان حضرت امیر علیه السلام در می یابیم که نیاز علم به عقل، بیشتر از نیاز عقل به علم است زیرا فرموده اند: کل علم لایؤیده عقل مضله »هر علمی که عقل آن را تایید نکند گمراهی است .« و «کسی که علم او بر عقلش افزون گردد،علم ، و بال او خواهد بود«
در توضیح این مطلب می توان گفت :دانش می تواند جهت مثبت (والهی) یا منفی(و شیطانی) داشته باشد، یعنی ضرورتاً مثبت و باعث کمال آدمی نیست.
لذا علم آن هم مثبت والهی فرع بر وجود عقل همراه دین و نیازمند به آن است.
برای ما که در عصر مدرنیته زندگی می کنیم و شاهدیم که آدمی با علم و تکنولوژی درصدد نابودی خویش بر آمده است، این سخن نباید عجیب به نظر آید آن علم و تکنولوژی که نتیجه اش سلاحی می گردد و هزاران انسان بی گناه را در چند ثانیه نابود می کند، علمی است که با عقل همراه نگشته است. درحالی که انسان با عقل و دین می تواند به علومی دست یابد که او را در همه عرصه ها از جمله عرصه اجتماعی به کمال برساند.
امام علیه السلام در شعری منسوب به ایشان علم و عقل و رابطه آن دو را در پیمودن مسیر کمال به کفش و پا تشبیه فرموده اند. در این شعر آمده است:
اذا کنت ذا علم و لم تک عاقلا فانت کذی نعل و لیس له رجل
و ان کنت ذا عقل و لم تک عالما فانت کذی رجل و لیس له نعل
»اگر علم داشته باشی و عاقل نباشی ، به سان کسی هستی که کفش دارد ولی پا ندارد و اگر عقل داشتی وعالم نباشی، همچون کسی هستی که پا دارد، ولی کفش ندارد.»
انسانی که پا دارد ولی کفش ندارد، می تواند طی طریق کند هر چند به سختی.اما کفش بدون پا فایده ای ندارد و نمی توان با آن مسیری را پیمود.
عقل و اراده
درحدیثی از امام علیه السلام انسان موجودی دارای دو بعد عقل و شهوت معرفی شده است که اگر بعد عقلانیت را اراده کرده و در مسیر تکامل و پیمودن سیرصعودی شکوفا سازد(اراده عقلانی) میتواند به جایی برسد که در مقامی برتر از فرشتگان بنشیند که این همان انسانی است که شایسته سجده فرشتگان و بهشت جاوید و لایق لقد کر منابتی آدم(اسراء۷۰)می شود، و این
شکوفایی، نشانگر رشد مرحله به مرحله اراده وعقل است و به عکس اگر اراده را در طریق شهوت قرار دهد (اراده شهوانی) از مسیر الی … وحق خارج و منحرف گردیده و به پست ترین درجه اراده و عقل رسیده و چنان سقوط می کند که از حیوانات نیز گمراه تر می شود ، لذا اراده در عرض دو نیروی عقل وشهوت نیست بلکه در طول آن دو است و هنگامی که فعلیت می یابد به اراده عقلانی وشهوانی تقسیم شده و ملاک ارزش آدمی به این است که در کدام جهت تلاش کند.
به همین جهت امام علیه السلام در اهمیت عقل و اراده عقلانی می فرمایند: »قیمه کل امرء عقله« ،ارزش هر انسانی خرد اوست.
دیدیم که آدمی دارای اراده و شهوت است و این خود اوست که یکی از این دو را اراده می کند و پیرو عقل یا شهوت می گردد. و همچنین انسان با عمل کردن به مقتضای دین واخلاق، و نیز علم و تجربه اندوزی، می تواند عقل خود را تقویت کند. بنابراین باید عقل را دارای درجات مختلف دانست و معتقد شد که برخی اعمال و علوم باعث تقویت عقل، میشوند. و از سوی دیگر انسان و اراده او در دست یابی به درجات گوناگون عقل دخیل دانسته شده است.
بنابراین اگر بخواهیم فهرستی از مهم ترین عوامل تقویت عقل را به دست دهیم، می توانیم گذشته از اراده انسان، به عوامل دین، اخلاق، علم و تجربه اشاره کنیم. تاثیر این موارد در قبلا بررسی کردیم و در ادامه رشد سنی را بررسی می کنیم.
عقل و رشد سنی
یکی از جمله امور مورد مطالعه مربوط به عقل رشد سنی می باشد که می تواند در برخورداری و بهره داری از عقل و رشد آن موثر باشد.
بنابر مفاد برخی از احادیث، انسان هنگام بلوغ،از نور عقل بهره مند می گردد و خوب و بد را می فهمد.این روایات، با احادیث بسیاری که عقل را حقیقت الهی و ملاک تکلیف و حساب رسی وکیفر و پاداش می دانند،و نیز احادیثی که سن بلوغ را سن تکلیف معرفی میکنند، تاثید و تقویت می شود.
فقها و مراجع نیز از یک سو شرط تکلیف را عقل می دانند و از سوی دیگر سن تکلیف را سن بلوغ ذکر می کنند.البته ممکن است اشخاصی قبل از بلوغ نیز از عقل بهره مند باشند که به این سن، حد تمییز گفته می شود، یعنی سالی که بچه خوب وبد از هم تشخیص میدهد. میتوان گفت آدمی هنگامی بلوغ از مقداری عقل بهره مند است که برای فهم تکلیف و حسن و قبح اعمال و درک واقعیات و عقاید پایه ای، ضروری است.
در احادیثی که از امام علیه السلام نقل شده است، بهره مندی از عقل پس از سن بلوغ نیز ادامه خواهد داشت تا این که سن آدمی به ۲۸ یا ۳۵ سالگی برسد. پس از آن رشد عقل تنها از طریق رشد غیرسنی و ازطریق تجارب ممکن و میسر است. احادیث حضرت در این مورد بدین قرار است:
– هنگامی که عاقل پیر می شود، عقلش جوان (وقوی) می گردد.
– عقل انسان تا ۲۸ سالگی رشد می کند، مگر تجارب.
– پایان دوره رشد عقل ۳۵ سالگی است، و هر چه پس از آن باشد، بر اثر تجربه است.
بر اساس این حدیث علوی ،رشد سنی آدمی در رشد عقل او مؤثر است، و رشد عقل همراه رشد سنی تا ۲۸ یا ۳۵ سالگی ادامه دارد و پس از آن رشد عقل تنها با تجارب ممکن است. به نظر می رسد عقلی که با رشد سنی کمال می یابد، همان عقل تجربه، یا عقل مسموع است.
جنان که دیدیم در دو حدیث، ۲۸ سالگی، و در یک حدیث، ۳۵ سالگی، نهایت رشد سنی
عقل بیان شده است. شاید منظور از این باشد که ۲۸ سالگی برای افراد متعارف نهایت رشد سنی عقلی است و ۳۵ سالگی برای افراد خاص. یعنی نهایت رشد سنی عقل در مورد افراد، متفاوت است.
عقل در مقابل شهوت و هوای نفس
در مباحث پیشین گذشت که امام علیه السلام عقل را در مقابل شهوت قرار دادند و انسان را موجودی مرکب از عقل و شهوت معرفی کردند. آن امام گرامی به این تقابل به اشکال مختلف اشاره فرموده اند، به عنوان نمونه:
– هرگاه عقل کامل شود شهوت ناقص می گردد.
– آن که بر شهوتش غالب شود،عقلش آشکار می گردد.
و بالاخره در سخنی روشن تر می فرمایند:
عقل و شهوت ضد یکدیگرند و تایید کننده عقل، علم است و تزیین کننده شهوت هوای نفس است، و نفس در میان این دو، مورد تنازع است هریک پیروز شود نفس در طرف او قرارمی گیرد.
در این حدیث، هوای نفس تزئین کننده شهوت معرفی شده است. همچنین در برخی سخنان منقول از حضرت امیرعلیه السلام عقل در مقابل هوای نفس قرار گرفته است، به عنوان مثال:
– آفت عقل، هوای نفس است.
– اطاعت ازهوای نفس عقل را فاسد می کند.
-هوای نفس دشمن عقل است.
– عقل صاحب و فرمانده لشکر رحمان است وهوای نفس فرمانده لشکر شیطان، و هر یک از این دو می خواهند نفس را به سوی خود کشانند. پس هر یک پیروز گردد، نفس در اختیار او خواهد بود.
از مقایسه این احادیث با یکدیگر متوجه می شویم که شهوت و هوای نفس یا یک چیزند یاد و چیز قریب به یکدیگر. به هر حال هوای نفس و شهوت در احادیث گذشته، در مقابل عقل قرار گرفته اند.
عقل و عشق
اهل معرفت، عقل متعارف را برای یک مرحله لازم می دانند اما در مرحله دیگر، همین عقل، «عقال» می شود، جایی که جلوی غرایز و امیال سرکش می گیرد و زانوی شهوت و غضب سرکش را می بندد و «عقال» می کند، ولی همین عقل مصطلح که همه تلاش وکوشش آن برای حفظ حیات ظاهر است، در مراحل بالاتر، عقال است وباید از دست وپا گرفته شود، مثلا انسانی که بخواهد به اوج لقای حق راه پیدا کندعقل متعارف، مانع آن است و میگوید سلامت خود را از دست مده.اگر بخواهد شهید بشود عقل متعارف می گوید دیگران هستند، تو فرزندانی داری و مسئول تربیت آنها هستی. به علاوه تو می توانی از راههای دیگر به جامعه خدمت کنی.
اگرابراهیم علیه السلام با عقل عادی می اندیشید ،همین عقل عادی برای او عقال و پای بند بود و هرگز حاضر نبود تن به آتش بسپارد یا هنگامی که دستور یافت فرزندش را ذبح کند، اگر عقل عادی را معیار عمل خود قرار می دادو گفت : قربانی کردن فرزند مصلحت نیست،زیرا این جوان فردا کامل می شود و به سود جامعه اقدام می کند، چنین برداشت واندیشه عاقلانه ای عقال پای او می شد.
جنگ عقل و عشق
اهل معرفت می گویند جهاد سه قسم است:
»جهاد اصغر« که انسان در بیرون هستی خود با دشمن مهاجم می جنگد. از این بالاتر،
« جهاد اوسط» است که در صحنه نفس، بین رذیلتها و فضیلتها نزاع و تهاجم وجود دارد و انسان می کوشد در جنگ بین فجور و تقوا وحرص و قناعت، و جهل و عقل و… فضلیت را فاتح کند، یعنی آنچه در علم اخلاق و فن ته
ذیب نفس به «جهاد اکبر» موسوم است نزد اهل معرفت، جهاد اوسط است.
اما «جهاداکبر» نزد اهل معرفت، همان جنگ عقل وعشق است کسی که عارف ومشتاق لقای حق باشد، جهاد اکبر یا جنگ بزرگتر را بین عقل و عشق می داند،نه بین عقل و جهل، و آنگاه می کوشد تا عشق و محبت را برعقل پیروز کند، یعنی عقل در مقابل جهل، عهده دار عقال کردن غرایز و اغراض وهمی و خیالی از یک سو و اهداف شهوی وغضبی از سوی دیگر است، لیکن عقل در مقابل عشق، عقال شده عشق است، زیرا عقل مصطلح در ساحت عشق چونان وهم و خیال است در مصاف با عقل مصطلح عاقلان.
در قیام سالار شهیدان علیه السلام نیز بسیاری از مومنان ،علما، زاهدان و ناسکان به آن حضرت علیه السلام توصیه می کردند تا به استقبال صحنه خونین کربلا نرود زیرا مرگ، آوارگی و اسارت را در پی دارد.
البته این ها انسانهای عاقل بودند وسعی می کردند که عقل را بر جهل و فضایل اخلاقی را بر رذایل اخلاقی پیروز کنند ، ولی عاشق نبودند.
بسیاری از دانشمندان در جریان انقلاب اسلامی به امام (رضوان ا…علیه) هشدار می دادند که نبرد با ارتش قدرتمند پهلوی کارآسانی نیست و خود را به آب و آتش انداختن است. این هشدار یا نصیحت، عاقلانه بود اما امام راحل (رحمه ا… علیه) عاشقانه قیام کرد نه عاقلانه.
اگر به زکریای پیغمبر (علیه السلام) می گفتند پذیرش شهادت دشوار است، آن راتحمل نکنید می گفت : من زنده ام برای این که توحید را احیا کنم و اگر توحید در خطر باشد حیات من، سودمند نیست. چنین انسانی عاشق وعارف است. انسان آن گاه که به مرحله عشق می رسد تازه می فهمد که عقل حقیقی همان »عقل برین« است که او دارد و دیگران گرفتار عقال و وهمند و آن را عقل می پندارند.
البته اگر کسی در مسیر مستقیم نباشد یعنی براساس واجب و مستحب حرکت و از حرام و مکروه اجتناب نکند، اصلا سالک نیست و قیام و اقدام چنین شخصی از بحث خارج است، چون راه لقای حق یکی بیش نیست و آن هم انجام دادن واجبها ومستحبها و ترک حرامها و مکروهه است و بس.
فصل دوم
نگرش های متفاوت به عقل
عقل از منظر قرآن
در آیات قرآن کریم به مواردی از قبیل اهمیت تعقل و شرایط آن، هدف و غایت تعقل و نتایج و آثار آن و نیز مواردی که باید روی آن تعقل و تفکر نمود پرداخته است.
واژه عقل در قرآن به کار نرفته است، لیکن کلمه های هم ریشه عقل ۴۹ مورد و نیز واژه های مشابه و نزدیک به عقل مانند تدبر و تفکر در آیات قرآن فراوان به کار رفته است مطالعه آیه های مربوط به عقل و تعقل ، به ما می فهماند که برای ما اندیشیدن لازم است وعوامل بسیاری و شاید تمام هستی دست به دست هم داده اند که انسان تعقل و تفکر کند.
به عنوان مثال، در سوره بقره آیه ۲۴۲ آمده است »کذلک یبین ا.. لکم آیاته لعلکم تعقلون « خدا آیات خود را برای شما بدین گونه روشن بیان می کند باشد که خردمند شوید یا در سوره آل عمران آیه ۶۵ آمده است »یا اهل الکتاب لم تحاجون فی ابراهیم و ما انزلنا التوراهوالانجیل الا من بعده افلا
تعقلون« ای اهل کتاب چرا در آیین ابراهیم با یکدیگر مجادله می کنید( که هر یک به خود نسبت می دهید او را ) و حال آن که فرستاده نشده تورات وانجیل مگر بعد از ابراهیم (به قرنها فاصله) آیا تعقل نمی کنید. در برخی دیگر از آیههای قرآن، سبکسری و نیندیشیدن ، ویژگی منفورترین و پست ترین
انسانها،یعنی کافران و منافقان به حساب آمده و گویا قرآن نخواسته است جز با این ویژگی آنها را بشناساند ( به عنوان مثال در سوره بقره آیه ۴۴ آمده:» تامرون الناس بالبرو تنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون «چگونه شما که مردم را به نیکوکاری دستور میدهید خود فراموش می کنید در صورتی که شما کتاب خدای را می خوانید چرا اندیشه و تعقل در آن نمی کنید.( تا گفتار نیک خود را به کردار آرید) یا در سوره انبیا آیه ۶۷ آمده است :»اف لکم و لما تعبدون من دون ا.. افلا تعقلون« اف بر شما و بر آنچه به جز خدای یکتا می پرستید،آیا شما عقل خود را هیچ کار نمی
بندید. قرآن در سوره عنکبوت آیه ۴۳ ،می آموزد که عقل عامل شناخت حقایق است و برای عاقل بودن باید عالم بود(گرچه هر عالمی عاقل نیست) ،» وتلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون« و ما این همه مثالها می زنیم (تا حقایق) برای مردم روشن شود و به جز مردم دانشمند کسی تعقل آن نخواهد کرد .» اگر در آیات قرآن تتبع کنیم خواهیم دید که عقل در قرآن به معنی فهم ، درک و معرفت است.«
قرآن کریم در سوره ملک آیه ۱۰،از قول افرادی که از عقل خود بهره نمی گیرند ،می فرماید:
»قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر.«و آنگاه گویند که اگر ما (در دنیا) سخن انبیاء را شنیده یا به دستورعقل رفتار می کردیم امروز از دوزخیان نبودیم.
آیات فراوانی از این دست در قرآن موجود است مبنی بر اینکه افراد را به جهت تضعیف و عدم استفاده صحیح از عقل خویش مورد توبیخ قرار میدهد.
نقطه مقابل این مطلب نیز در برخی از آیات به چشم می خورد که اسباب وعوامل تعقل را به انسان معرفی می کند. به عنوان نمونه :
»انّ فی خلق السموات والارض واختلاف اللیل و النهار و الفلک التی تجری فی البحر بما ینفع الناس و ما انزل ا; من ماءفاحیا به الارض بعد موتها و بث فیها من کل دابه و تصریف الریاح والسحاب المسخر بین السماء و الارض آلایات لقوم یعقلون.«
همانا که در خلقت آسمانها و زمین و گردش شب و روز کشتیها که برای منافع مردم در دریا حرکت میکنند،و بارانهایی که از آسمان نازل می کند و زمین مرده را احیا می کند وجنبندگان را در آن پراکنده می سازد و در تحریک بادها و ابرهایی که بین آسمان و زمین مسخرند، درهمه اینها آیه و نشانه هایی است برای مردمی که تعقل کنند.
همان گونه که اشاره شد واژگانی در قرآن و جود دارد که از نظر معنا تقریبا به واژه تعقل نزدیک است ، کلماتی همچون تفکر و تذکر که در اینجا به بررسی آنها می پردازیم:
آیت ا.. مشکینی در تعریف واژه تفکر چنین فرموده اند: »تفکر» به کار انداختن فکر و«تدبر» پیگیری مطالب است.«
»تفکر« به عنوان پایه و اساس تعقل خود نوعی تعقل است.
آیاتی که توصیه وسفارش به تفکر نموده اند در قرآن بسیار است به عنوان مثال:
»وهو الذی مدالارض وجعل فیها رواسی و انهارا و من کل الثمرات جعل فیها زوجین اثنین یغشی اللیل النهار ان فی ذلک لایات لقوم یتفکرون.«
او خدایی است که زمین را بگسترد و در آن کوهها قرار داد ونهرها جاری ساخت، و از هر میوه ای در زمین جفت بیافرید، و شب را به روز بپوشانید. همانا در این امور آیه ها و نشانه هایی است برای مردمی که تفکر داشته باشند.
و می فرماید :
»قل هل یستوی الاعمی و البصیر افلا تتفکرون.«
بگو آیا فرد کور و بینا یکسان هستند؟ چرا فکر نمی کنند؟
مثال قرآنی واژه تذکر:
»وذکر فان الذکری تنفع المومنین«
و در جای دیگر می فرماید:» فذکر انما انت مذکر لست علیهم بمصیطر الا من تولی وکفر فیغذ به الله العذاب الاکبر«
ای پیامبر! مردم را بیدار کن، تذکر بده، یادآوری کن.
علامه شهید مطهری در کتاب سیری درسیره نبوی خود در این باره چنین فرموده اند:»در قرآن دو مطلب نزدیک به یکدیگر ذکر شده است یکی تفکر و دیگری تذکر.
«تفکر» یعنی کشف چیزی که نمی دانیم(کشف مجهول). قرآن دعوت به تفکر هم می کند. و اما تذکر یعنی یادآوری.
«تذکر» یعنی به یاد آوردن. خیلی مسائل در فطرت انسان و حتی گاهی در تعلیم انسان وجود دارد، ولی انسان از آنها غافل است واحتیاج به تنبه وبیداری دارد،احتیاج به تذکر و یادآوری دارد. به عبارت دیگر، بشر دو حالت مختلف دارد: یکی جهل و دیگر حالت خواب. گاهی ما از اطراف خودمان بی خبریم به دلیل اینکه نمیدانیم.(درحالیکه) بیداریم ولی چون نمیدانیم بی خبریم. و گاهی از اطراف خود بی خبریم نه به دلیل اینکه نمی دانیم ، می دانیم، ولی فعلا خوابیم. آدم خواب، عالم است
ولی حالتی بر او استیلا پیدا کرده است که از دانسته های خود استفاده نمی کند . این در خواب ظاهری (است) . بشر یک خواب دیگری هم دارد که اسم آن رامیگذارند خواب غفلت یا غفلت.
ای پیامبر! تو خیال نکن که فقط با جاهل روبرو هستی ،با غافل هم روبرو هستی. جاهل را به تفکر وادار و غافل را به تذکر و مردم بیش از آن اندازه که جاهل باشند غافل و خوابند، خوابها را بیدار کن و غافلها را متنبه.
عقل در منظر روایات
پیشوایان دین نیز به پیروی از قرآن و در مقام تفسیر آن، بطور اعجاب انگیزی از عقل و حقیقت آن سخن گفته اند. بخش عظیمی از روایات و احادیث منسوب به پیامبر اکرم و ائمه معصومین علیهم السلام اختصاص به مقوله عقل واهمیت تعقل دارد تا جایی که در جوامع روایی ما، بابی مستقل تحت عنوان کتاب «العقل» وجود دارد.
پیامبر گرامی اسلام-حضرت محمد-صلی ا.. علیه و آله و سلم در مورد حقیقت عقل می فرماید:
»العقل نور فی قلب یفرق بین الحق و الباطل«عقل نوری است در دل که بدان، میان حق و باطل را جدا میکند.
از امام صادق علیه السلام پرسیدند عقل چیست؟، فرمود: »عقل آن است که به وسیله آن خدا پرستش شود و بهشت تحصیل گردد.«
در حدیث هشامیه از امام موسی کاظم علیه السلام آمده است:» ما عبدا.. بشی افضل من العقل«خداوند به چیزی برتر از عقل عبادت نشده است.
حضرت علی علیه السلام می فرماید:» العقل غریزه تزید بالعلم و التجارب «عقل غریزه و نیرویی است که به واسطه علم و تجربه افزون می گردد.
فقیه و محدث بزرگوار شیخ حرعاملی (رض) درباره معانی عقل در احادیث، چنین میفرماید که با جستجو در احادیث، سه معنا برایش به دست می آید:
۱- نیرویی که بدان خوبی ها و بدی ها و تفاوتها و زمینه های آن شناخته گردد، و این معیار تکلیف شرعی است.
۲- ملکه ای که به
انتخاب خوبی ها و پرهیز از بدی ها فرا میخواند.
۳- تعقل و دانستن، واز این روست که در برابر جهل و نادانی قرار می گیرد، نه در برابر دیوانگی. بیشترین استعمال عقل در احادیث، معنای دوم و سوم است.
درادامه بحث از عقل واهمیت تعقل احادیث دیگری را از کلام ائمه علیهم السلام در مورد منافع عقل متذکر می شویم:
»حضرت علی علیه السلام:«خداوند عقل را در مردی ودیعه ننهاده (نبخشیده) مگر آن که او را باآن یکی از روزها (با چاره سازی آن از فتنه و تباهی دنیا یا به وسیله طاعت و بندگی از گرفتاری آخرت) رهایی دهد.«
»امیرالمومنین علیه السلام : عقل و خرد نهی کننده از کار زشت و ناپسند، وامر کننده به کارهای نیکو و پسندیده است.«
»از ایشان (علیه السلام) : خردمندی چاره هر کاری است.«
»امام علی علیه السلام : خرد داشتن به اعلاعلیین و آسمانها بالارفتن است.«
»امام باقر علیه السلام : هیچ مصیبتی مانند نداشتن عقل نیست«
»امام صادق علیه السلام : همانا خداوند عزوجل عقل را آفرید و این همان اولین خلقت از مجردات و معنویات است که خداوند متعال آن را از طرف راست عرش از نور خود خلق کرد.«
»ازایشان علیه السلام: خداوند متعال عقل را از چهار چیز خلق نمود: از علم ودانش ، قدرت و توانایی و نور، روشنایی و اراده انجام کاری، در نتیجه عقل را قیام کننده به واسطه دانش و ابدی درملکوت قرارداد.«
»امام کاظم علیه السلام در سفارش و وصیت خود به هشام بن حکم چنین فرمودند: یاهشام! بین بندگان چیزی بهتر از عقل تقسیم نشده، زیرا خواب عاقل ( در حالی که اعتقاد و یقین به خدا ،نبوت ،… دارد) بهتر از شب زنده داری فرد نادان (درحالی که شک و تردید یا جهل نسبت به اساس دین دارد) است. و خداوند متعال پیامبری را مبعوث نکرده مگر اینکه عاقل باشد تا عقل او بهتر از عقل تمام مجتهدین و کوشاگران عرصه های علمی باشد، و بنده ای فریضه و واجبی را از واجبات الهی ادا نکرده مگر اینکه از روی عقل و فهم باشد.»
»امام رضا علیه السلام دوست هر کس عقل و خرد اوست و دشمن او جهل و نادانی وی می باشد «
در ادامه بحث صحبت از تفسیر عقل که در احادیث و روایات آمده است:
»رسول خدا صلی ا.. علیه واله:همانا عقل بازدارنده جهل است ، و نفس مانند بدترین و خبیث ترین جنبندگان است، پس اگر تعقل ورزیده نشود آن گاه نفس مشتعل می شود.
رسول الله صلی علیه و اله: عقل نوری است که خداوند متعال آنرا برای انسان خلق کرد، و نور عقل را قرار داد در حالی که بر قلب و دل روشنی می بخشد، تا اینکه به واسطه نور عقل تمایز و فرق بین آنچه دیدنی است (محسوسات) از آن چه نادیدنی است (معقولات) را بشناسد و بفهمد.
»امام علی علیه السلام : عقل حفظ تجربه ها است، و تو بهترین چیزی که تجربه کردی آن چیزی است که تورا پند دهد.«
»امیرالمومنین علیه السلام: عقل آن چیزی است که بگویی آنچه را که دانستی و شناختی و عمل بکنی به آنچه که میگویی«
به دنبال مطالب فوق در اینجا به نقش عقل در ثواب و عقاب انسان در احادیث میپردازیم:
»رسول اکرم صلی ا.. علیه واله:تمام نیکی ها فقط به واسطه عقل درک میشود و کسی که دینی ندارد عقلی هم ندارد.«
»امام حسن مجتبی علیه السلام: به وسیله عقل است که هر دو دنیا درک میشود ،و کسی که از عقل محروم شده از هر دوی آنها محروم شده است .«
»امام باقر علیه السلام :هنگامی که خداوند متعال عقل را خلق نمود به آن فرمود: پیش بیا پس جلو آمد، سپس فرمود: دور شو، دور شد، پس خداوند فرمود: قسم به عزت وجلالم خلقی را بهتر از تو نیافریدم، تنها تو را امر میکنم و فقط تو را نهی می کنم، و بس تو را پاداش و ثواب می دهم و فقط تو را کیفر می دهم.»
»امام باقر علیه السلام : آنچه که از قول خداوند متعال وحی شده به سوی موسی علیه السلام آن است که ، من بندگانم را به اندازه آن مقدار از عقلی که به آنان عطا کرده ام مواخذه وبازخواست میکنم.«
»امام کاظم علیه السلام:کسی که بی نیازی را بدون داشتن مالی اراده کند وآرامش دل وقلب را ازحسد وسلامتی و درستی را در دین ، پس باید که گریه و تضرع کند به درگاه خداوند متعال درخواستن آن تا اینکه او عقلش را کامل کند.«
در دنباله کلام ملاک اعتبار عقل از بیان روایات نقل می شود:
»رسول ا..صلی علیه وا له: آگاه باشید که به راستی از نشانه های عقل خالی بودن از غرور و تکبر، و بازگشت به سوی خانه آخرت، و توشه گرفتن برای سکونت در قبر، و آمادگی برای روز پراکندگی و سرگردانی است.«
»امام علی علیه السلام : پیام آور تو (برای دیگری) عقل تو را بیان می کند(پس باید زیرک و دانا باشد تا بتواند مراد تو را با الفاظ شیرین وسخن رسا بفهماند) ونامه تو رساتر از چیزی است که از جانب تو سخن می گوید (مانند زبان تو است و چون پیام برنده نیست، و شاید که کم وزیاد بگوید و باعث گرفتاری و تباهی گردد.«
»حضرت علی علیه السلام : در شش مورد عقل مردان آزمایش می شود: همنشینی و دوستی ،همکاری و معامله ، سرپرستی و مسئولیت و مدیریت ، در برکناری از مسئولیت ها، ثروت ودارایی و در فقر و نداری.«
«امام علی علیه السلام: بر عقل هرکس به واسطه آن چه که بر زبانش جاری می کند، نتیجه گیری می شود.»
در بحث اهمیت عقل وتعقل به اسباب افزایش عقل اشاره می شود:
»امام علی علیه السلام: به واسطه ترک آن چیزی که بی معنا و بیهوده (لغو و تکراری و زائد بر احتیاج است چه در امور کلامی چه در امور غیرکلامی) است عقل تو کامل می شود«
»امام صادق علیه السلام: بسیاری بینش و توجه در حکمت (برترین دانش ) عقل را بارور می کند«
در ادامه کلام موجبات ضعف عقل را یادآور می شویم:
«امام علی علیه السلام : تباه شدن عقل ها در زیاده خواهی ها است.»
«حضرت علی علیه السلام : چیزی از کبر و خودبزرگ بینی وارد قلب کسی نشد مگر اینکه از عقلش کم شد.«
در دنباله بحث ملاک شناخت ضعف عقل آمده است:
«امام علی علیه السلام: هنگامی که عقل ها کم شود افزون طلبی بسیار می شود.»
«امیرالمومنین علیه السلام: کسی که عقلش کم شود فصاحت کلام وسخنوری او فاسد میشود.»
«حضرت علی علیه السلام از نشانه بی عقلی، دوستی و همنشینی با جاهلان و نادانان است.»
«مولا علی علیه السلام: بسیاری آرزوها و خواسته ها از فساد و تباهی عقل است.»
عقل از منظر اندیشمندان
الف- مسلمانان
۱-کلام
-اهل حدیث
مکتب اهل الحدیث، افزون بر اینکه خود یکی از نخستین جریان ها و گرایش های مهم اعتقادی در اسلام به شمار می رود، در پیدایش مکتب اشعری نیز تاثیر فراوان داشته است . از این رو قبل از بحث درباره ی مکتب اشعری، بهتر است به اجمال روش و آرای این گروه را نیز از نظر بگذارنیم.
جریان اهل حدیث در اصل یک جریان فقهی و اجتهادی بود. به طور کلی فقیهان اهل سنت از نظر روش وشیوه به دو دسته کلی تقسیم می شوند: گروهی که مرکز آنان عراق بود و در یافتن حکم شرعی افزون برقرآن و سنت،از عقل نیز به گسترده ترین معنای آن استفاده میکردند. آن ها قیاس را در فقه معتبر می شمردند و حتی در برخی موارد، آن را بر نقل مقدم می داشتند. این گروه به «اصحاب رأی» معروف شدند که در رأس آنها ابوحنیفه (م .۱۵۰ هـ. ق ) قرار داشت.
گروه دیگر که مرکز آن ها سرزمین حجاز بود، تنها بر ظواهر قرآن و حدیث تکیه می کردند و عقل را به طور مطلق انکار می نمودند اینان به «اهل حدیث» یا «اصحاب حدیث» مشهور بودند و در رأس آنان مالک بن انس (م. ۱۷۹ هـ.ق)، محمد ادریس شافعی (م ۲۰۴ هـ ق) و احمد بن حنبل و (م ۳۰۳ هـق) قرار داشتند.
اشاعره
اشاعره نامی است برای پیروان ابوالحسن اشعری (۲۶۰- ۳۲۴هـ..ق) همان گونه که دیدیم، پیدایش مذهب اعتزال، تاحدی بازتاب دو جریان متضاد خوارج و مرجئه در مساله ایمان و عمل وحکم مرتکب کبیره بود.
اما ابوالحسن اشعری، درصدد یافتن راهی میان روش افراطی معتزله در استفاده از عقل و تفریط گرایی در عقل از سوی اهل حدیث بوده در سده دوم هجری، این دوجریان فکری در امت اسلام رو به گسترش و در تقابل با یکدیگر بودند: جریان اول،بر عقل به عنوان منبعی مستقل برای عقاید ونیز روشی برای دفاع از اسلام تاکید می کرد و در به کارگیری آن به افراط می گرایید. از سوی دیگر، جریان دوم منکر هر گونه استفاده ازعقل در عقاید بود و ظواهر نقل را بدون هرگونه تحلیل و تفکر به عنوان تنها ملاک و مدرک در معارف دینی اعلام می کرد. در گیرودار مبارزه این دو جریان فکری،
مذهب اشعری در اوایل سده چهارم هجری در پوشش دفاع از عقاید اهل حدیث و درعمل به منظور تعدیل این دو جریان و نشان دادن راه میانه و معتدل و موافق با عقل ونقل پا به میدان گذاشت.
ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری از اوان جوانی به اندیشه های معتزلی دلبستگی تمام داشت و اصول و عقاید آن را نزد معروفترین استاد معتزلی زمان خود، ابوعلی جبایی
(م ۲۰۳ هـ . ق) فرا گرفته بود و تا چهل سالگی از مدافعان معتزله به شمار می رفت و کتابهای بسیاری نیز به همین منظور نگاشت. در همین دوران بود که به یکباره از اعتزال روی بر تافت و آرای تازه ای در مقابل معتزله وهمخوان با اهل الحدیث ارائه کرد. اشعری از یک سو، یگانه منبع عقاید را
کتاب و سنت معرفی کرد و از این جهت با معتزله ازدر مخالفت درآمدوبه اهل حدیث گرایید، اما بر خلاف اصحاب حدیث نه تنها بحث واستدلال در تبیین و دفاع از عقاید دینی راجایز می شمرد، بلکه آن را عملا به کار بست. در همین راستا، وی کتابی به نام «رساله فی استحسان الخوض فی علم الکلام» به رشته ی تحریردرآورد و در آن به دفاع از علم کلام و ضرورت آن پرداخت. اشعری ضمن اصالت دادن به نقل، برای عقل نقش تبیین گری و نیز مدافعه گری را پذیرفت. او که در آغاز، رسالت خویش را رد و نقض آرای معتزله می دانست،در عمل ضمن مبارزه با روش و عقاید معتزله ، آرای اهل حدیث را به شیوه ی عقلی تبیین و تعدیل کرده و تا حدودی به نظریات معتزله نزدیک ساخت.
ماتریدیه
چنان که گذشت مکتب، اشعری در اوایل سده چهارم هجری پا به میدان گذشت. هم زمان با نهضت اشعری در عراق، دو نهضت، کلامی دیگر،که در روش، اهداف وعقاید با وی مشابهت بسیار داشتند. یکی درماوراء النهر و دیگری در مصر ظهور کردند. بیانگذار یکی از این دو نهضت، ابونصر ماتریدی (م.۳۳۳ هـ .ق) بود و پایه گذار، نهضت دیگر ابوجعفر طحاوی (م ۳۲۱ هـ . ق) نام داشت. هر سه نهضت به انگیزه ی دفاع از عقاید دینی و رد معتزله و درعمل برای ارائه راهی در میانه ی دو مکتب اهل الحدیث و معتزله پا به عرصه ی وجود نهادند.
اشعری در فقه پیرو شافعی بود، اما ماتریدی و طحاوی ازمذاهب حنفی پیروی می کردند و در عقاید نیز مدعی بودند که اصول عقاید ابوحنیفه را تبیین وتشریح می کنند. از نظر اهمیت و میزان تاثیر درجان اسلام ،اشعری مقام نخست را دارد ،ماتریدی،در مرتبه ی بعد قرار می گیرد و طحاوی از اهمیت کمتری برخوردار است. شاید یکی ازادله نفوذ و تاثیر اشعری این بود که مبارزه ی او با معتزله درمرکز اعتزال، بلکه در مهمترین پایگاه های فکری مسلمانان،یعنی بصره و بغداد آغاز شد، این در حالی بود که ماوراء النهر و مصر، از مراکز اصلی فرهنگی فاصله ی زیادی داشتند.
تفاوت طحاوی و ماتریدی در این بود که ماتریدی بیش از طحاوی به اجتهاد و استدلال می پرداخت.
غرض طحاوی ارائه ی تلخیصی از آرای ابوحنیفه و بیان موافقت آن با عقل و نقل بود، درحالی که ماتریدی سعی می کرد که تا براساس اصول ومبانی ابوحنیفه به اجتهاد در عقاید بپردازد و نکته های نوتازه ای پدید آورده از آنجا که طحاوی در تاریخ مذاهب و فرق چندان جایگاهی ندارد، به همین اشاره بسنده می کنیم و در عوض از ماتریدی که حنفیان بسیاری در عقاید از او پیروی می کنند، قدری بیشتر سخن می گوییم.
زادگاه ماتریدی چنان که پیداست، قریه ی ماترید است. این قریه در ماوراء النهر، یعنی در حوالی نهر جیحون، و در نزدیکی سمرقند واقع شده است . او از نظر فقهی و اعتقادی پیرو ابوحنیفه بود. هر چند ماتریدی در کلام و عقاید خود اهل اجتهاد بود اما سعی می کرد در روش و اصول از ابوحنیفه پیروی کند. تفاوت او با اشعری از همین نقطه آغاز می شود. پیشتر دیدیم که ابوحنیفه برخلاف شافعی و ابن حنبل و مالک، در فقه اهل قیاس بود و به عقل به عنوان یک منبع فقهی مستقل می نگریست . بدین سان او در عقاید نیز از عقل بسیار بهره می گرفت. ماتریدی نیز مانند مقتدای
خویش عقل را به عنوان سرچشمه ای برای عقاید دینی پذیرفت. بنابراین درحالی که اشعری از عقل صرفاً در مقام تبیین و دفاع از عقاید دینی استفاده می کرد، ماتریدی گذشته از این موارد، در مقام کشف ودریافت اصول نیز به خرد توسل می جست . همین تفاوت روش شناختی است که این دو مکتب را از یکدیگر متمایز می کند.
با این وصف در حالی که اشعری را می توان در میانه اهل حدیث و معتزله دانست، ماتریدی به عنوان حد میانی اشعری و معتزله ارزیابی می شود.
معتزله
در اندیشه ی معتزله ، عقل واحکام عقلی نقش اساسی و تعیین کننده در کشف و استنباط عقاید دینی ونیز اثبات و دفاع از این عقاید برعهده دارد . در این روش هرمساله ای را باید برخردآدمی عرضه کرد و تنها با یافتن توجیهی عقلانی برای آن، قابل پذیرش خواهد بود. مبنا و اساس این مکتب بر آن است که« همه ی معارف اعتقادی معقول است» وجایی برای تعبد در عقاید وجود ندارد. معتزله، مانند دیگر متکلمان، به نقل نیز رجوع می کردند، اما مفاد ومحتوای نصوص دینی تنهادر صورت توافق با عقل قابل قبول بود، درغیر اینصورت به تأویل وتوجیه نصوص می پرداختند. به سخنی دیگر، نقش نقل در مکتب اعتزال، تأیید و ارشاد به حکم عقل است و خود به تنهایی منبع مستقلی محسوب نمی شود. معمولا این مبنا در قالب قاعده ی معروف معتزله »الفکر قبل ورود السمع« بیان می شود. برخی از معتزله تا آنجا پیش رفتند که همه واجبات را عقلی دانسته، بر آن شدند که عقل حسن وقبح همه ی افعال را درک می کند.
۲-فلسفه
ابن سینا در کلام خود در مورد عقل می گوید:
ابن سینا به تبعیت از کندی و فارابی قوه نظری نفس ناطقه یا عقل را به چهار درجه یا حالت تقسیم می کند،پایین ترین درجه آن عقل هیولایی است که قدرت و امکان وموهوب برای کسب علم است و همه افراد بشر آن را دارند. پس از آن، چون آدمی اصول اساسی معرفت و اندیشه صحیح را بیاموزد، به درجه عقل بالملکه میرسد، و چون گامی بیشتر رود و قابلیت آن را پیدا کند که به معرفت برسد و فعالیت عقلی خویش را به راه بیندازد، به درجه عقل بالفعل می رسد. در آخر کار، آخرین
مرحله ای که آدمی به آن می تواند برسد، گذشته از پیامبران که در نتیجه کمال کلی طبعشان از حالت خاصی برخودارند، درجه عقل بالمستفاد است که در آخرین مرحله جهان هستی در درون آدمی تحقق پیدا می کند و انسان نسخه ای از جهان معقول می شود در بالای این درجات و ترازهای عقل، عقل کلی یا عقل فعال قرار گرفته است و آن عقلی است که به میانجی گری آن هر معرفتی از طریق اشراق دریافت میشود، وعقل آدمی در درجه متعالی خود با آن متحد می
گردد.»
»شیخ طوسی در تفسیر خود درباره عقل می گوید: عقل،فهم، لب و معرفت ،نظیر هم هستند وضد عقل حمق نام دارد. عقل مجموع دانشهایی است که به خاطر آنها، بسیاری از زشتیها انجام نمی گیرد و بسیاری از و اجبات تعقل می شود ; فرق میان عقل وعلم این است که گاهی عقل کسی که برخی علوم راندارد، کامل است ولی کسی که در عقل ، نارسایی داشته باشد، نمی تواند درعلم کامل باشد.»
»امام محمد غزالی برای عقل چهار معنا مطرح نموده اند:
۱- آنچه که سبب امتیاز میان انسان و حیوان است.
۲- دانش که در درون کودک ممیز وجود دارد وحکم به روا بودن کارهای روا وناروایی کارهای ناروا می کند.
۳- دانش بدست آمده از تجربه ها.
توان مآل اندیشی و عاقبت بینی.»
راغب اصفهانی می گوید: عقل نخستین جوهری است که خداوندایجاد کرده و آن را شرافت داده است.
عقل نمی تواند عرض باشد و در عین حال اولین مخلوق باشد، زیرا وجود عرض پیش از محلش ناممکن است
.
علامه طباطبایی می گوید: »مراد از سخن خداوند که فرموده است »اولئک هم اولوالالباب « (سوره زمر، آیه ۱۸) صاحبان عقل می باشد. و نیز از این سخن بر می آید که عقل آن چیزی است که وسیله راهیابی به حق است و نشانه آن، ویژگی پیروی از حق است. بطوریکه در تفسیر آیه ۱۳۰ سوره بقره نیز بیان گردید از این آیه چنین بر می آید که عقل، ابزاری برای پیروی از دین خداست.
»علامه طباطبایی در تبیین عقل، سه معنی را برای آن برشمرده است.«
الف) به یک لحاظ عقل همان ادراک مورد باور و پذیرش در انسان است.
ب) به اعتبار دیگر عقل به اندوخته ها و آموخته های ادراکی انسان تفسیر می گردد.
ج) از جنبه سوم عقل را می توان نیرویی دانست که انسان به و اسطه آن به تجزیه وتحلیل امور نظری وعملی می پردازد و میان حق وباطل و خوبی و بدی فرق می گذارد (عقل نظری وعملی)»
»عقل عبارت است از نیروی مجردی که در انسان وجوددارد و میتواند مبدا صدور احکام کلی باشد و آدمی بوسیله آن، میان صلاح و فساد و میان حق و باطل و میان راست و دروغ فرق میگذارد.«
»ازدیدگاه مرحوم استاد محمد تقی جعفری: عقل و تعقل بطور اختصار آن فعالیت ذهنی است که روی مواد خام که از جهان طبیعت وانسان و روابط بین آن دو صورت گرفته، از جزئیات ،کلیات را انتزاع می کند واز مقدمات نتیجه میگیرد، و هدف انتخاب می نماید،و قوانین و اصول احراز شده را به موارد خود تطبیق می دهد.«
ازدیدگاه دکتر سروش: «عقل امری ذو مراتب و معانی است، لذا هنگامی که از عقل سخن می رود،نباید از آن فقط یک معنا را فهمید. معنای نخست (عقل) همان قوه ای است که فارق میان آدمی وحیوانات است.معنای دوم علوم یا بدیهیاتی است که آدمی از پیش خود آنها را واجد است. معنای سوم، علوم مکتسبی است که انسان آنها را فرا می گیرد، خواه از طریق حس، خواه از
طریق تجربه عرفانی ومکاشفه، و خواه از راه تفکر منطقی وفلسفی. عقل نقاد ویا نقادی عقلانی، از مراتب و شؤون این عقل است. لذا لفظ »عقل« هم بر قوه «عاقله» وهم بر «معقولات»، هر دو، اطلاق میشود، یعنی هم محتویات «عقل» را عقل میخوانند و هم آن قوه ای را که آدمی را بر فهم و درک قادر میسازد. معنای چهارم عقل، عقل عاقبت اندیش است که برترین مراتب عقل است. در این عقل است که دانش و ارزش هر دو با هم می آمیزند و مورد استفاده قرار میگیرند. عقل عاقبت اندیش هم حسب دوری ونزدیکی عواقبی که بدانها می اندیشد ، مراتبی پیدا میکند.»
۳-عرفان
عین القضاه در کلام خود در رابطه با عقل چنین آورده است :«علم» را محصول و «عقل» و«معرفت» را نتیجه «بصیرت» می داند. او میگوید: کار عقل در حوزه زمان و مکان است، و این بصیرت می باشد که فراتر از این حوزه را در می یابد. عقل جهت درک عالم طبیعت است وکار بصیرت در حوزه ازلیت.
عقل به نحوه کار بصیرت آشنایی ندارد. او بصیرت و عقل را دو وسیله، و دو چشم، برای انسان می داند، اما با این تفاوت که، چشم بصیرت،از چشم عقل نورانی تر است . به نظر وی:» نسبت چشم عقل با چشم بصیرت ،مانند پرتو آفتاب است ب
ذات خورشید وقصور عقل در ادراک معانی عرفانی، مانند قصور وهم است، در درک معقولات.»
بنابراین حوزه تصرف و ادراک عقل محدود است . »خرد برای دریافت بعضی از موجودات آفریده شده، چنان که چشم برای دیدن قسمتی از موجودات دیگر خلق شده است، واز دریافت شنیدنیها و بوییدنیها، ناتوان است. همچنان عقل از ادراک بیشتر موجودات است عاجز است.« عقل در جهان زمان ومکان، در محدوده تجرید و انتزاع صورتهای ذهنی، فعالیت دارد و کار او با حس و خیال و وهم، جز میزان تجرید وانتزاع فرق دیگری نداشته، و مانند آنها با موجودات مادی سروکار دارد، و از ادراک مسائل و حقایق عالم مابعدالطبیعه، عالم الهی، ازلیت،وملکوت، و عالم ارواح ناتوان است و آنها را تنها با بصیرت می توان یافت.
و در مورد ارزش عقل و بصیرت نظر عین القضاه چنین است:»بدان که عقل میزانی صحیح است ، واحکام آن صادق و یقینی است که دروغی در آن راه ندارد، واو دادگری است که هرگز ستم از او متصور نمی شود. با این همه هرگاه عاقل به سنجش هر چیزی از امور آخرت وحقیقت نبوت ، و حقایق صفات ازلی طمع و رزد، سعی او بی نتیجه خواهد ماند.»
درجایی دیگر می گوید:« انکار نمی کنم که عقل برای دریافت مسائل مهمی از غوامض آفریده شده، لیکن دوست هم ندارم که در ادعایش ازسرشت خود تجاوز کند، و از مرتبه طبیعی فراتر رود«.بنابراین از یک دانشمند ورزیده و پخته انتظار می رود که عقل را در حدود خودش به کار گیرد و از آن انتظاری برتر از توانائیش نداشته باشد.
جناب عین القضاه در رابطه بانحوه کار عقل وبصیرت چنین گفته است:» عقل اولیات را، از راه حدس درک میکند، حقایق مجهول را هم از راه استدلال به وسیله حقایق معلوم به دست می آورد. اما در قلمرو ممکن خودش، و اگر بخواهد حقایق ازلی را، از راه معلومات مربوط به حوزه کار خود به دست آورد، و دریابد، و به طور مستقیم و بالذات، این کار از وی ساخته نیست، به ناچار آن حقایق را با مفاهیم و مقولات مورد ادراک خویش تطبیق خواهدداد.
بصیرت هم، حقایق ازلی را به صورت حدس درک می کند، و در حقیقت رابطه آن با حقایق ازلی، همانند رابطه عقل با اولیات، و حواس با محسوسات است وچنین ادراکی بالمباشره، وبی نیاز از مقدمات است. با این تفاوت که یقین حاصل از بصیرت قوی تر و صریح تر از یقین حاصل از استدلال و برهان است. در استدلال عقلی «ادراک» مطرح است در صورتی که در مورد بصیرت «وصول» در کار است، و گمراهی فلاسفه از اینجا ناشی شده که فرق این دو را ندانسته اند. در صورتی که اگر کسی «گمان کند علم به ذات معشوق وصفات او، عین وصول به اوست، گمراهی دامن خود را، بر وی گسترده است. و کسی که گمان کند گرفتاری درچنگال درنده ای موذی، با تصور آن گرفتاری یکی است، در پرتگاه جهل سرنگون گردیده است.»
این بود نظر جناب عین القضاه که درعین حال می توان گفت نظر عارفان اسلامی است که عرفا همگی برآنند که حقایق عرفانی از حوزه عمل عقل و اندیشه فراتر و برترند.
با این ملاحظه، می توان گفت که اصولا منطق و]عقل[ به عرفان ارتباطی ندارد، و اگر چه در زمینه اندیشه و فکر، درجهت جلوگیری از خطا وانحراف واشتباه موثر و مفید است، اما در حقایق عرفانی بی حاصل وبی اثر است.
اما با ملاحظه دیگری می توان، این دو را به هم ارتباط داد، و منطق و]عقل[ را در مسائل عرفانی سودمند دانست ، این از چند جهت ممکن است مطرح شود:
الف-یکی آن که، عده ای از عرفای بزرگ ورزیدگی و تبحر انسان را در علوم نظری، در کمالات باطنی وی موثر می دانند، چنان که شیخ اشراق متبحر در بحث و ذوق را، بر کسی که تنها در مسائل ذوقی تبحر داشته باشد، برتر مینهاد و او را شایسته عنوان«خلیفه ا..» میدانست.
سیدجلال الدین آشتیانی، ازمحققان پرکار معاصر درمسائل عرفانی، درباره ارتباط منطق (و عقل) و عرفان می گوید:
«بنابرمسلک تحقیق، تکمیل ، قوه نظریه ،وسیر در معارف با عقل و استدلال، برای مردمانی که نفوس آنها مستکفی بالذات نیست، و احتیاج به معلم بشری دارند، لازم و واجب است، و معرفت و تحقیق علم وتحصیل معارف از طریق نظر، بذر و ماده مشاهده ومکاشفه است ; وطی طریق شهود، و عبور از حجب نورانی وظلمانی، از عهده کسی که عالم به احکام شرع و عارف به موازین حکمت نظری نباشد، خارج است .چه آن که از به کارانداختن قوه نظری علم الیقین، واز اعمال عقل عملی، و تصفیه نفس از رذائل و تحلیه آن به فضائل، حق الیقین وعین الیقین حاصل می شود اشخاصی عامی و قلندرانی ک عالم به موازین شرع و احکام عبادات وطرز تصفیه وطریقه قرب به حق نیستند، و از موازین اطلاع ندارند، باید آرزوی فتح باب غیب وگشایش روزنه یی از عالم نامتناهی نشأت مقدم بر این نشأه را، با خود به گور ببرند.»
ب- و دیگر این که اگر چه حقایق عرفانی که حاصل بصیرت وکشف و شهود باطنی است، فراتر از حوزه عمل عقل واندیشه قرار دارند، اما عقل می تواند آنها را به نحوه خصوصی، به قلمرو خویش وارد کند. توضیح مطلب آن که گاهی عقل را به عنوان قوه ای در مقابل حس وخیال و وهم از دیدگاه عرفا در مقابل اینها و بصیرت اطلاق می کنند که کار آن درک کلیات و تحصیل معلومات کلی،
استخراج واستنتاج نتایج از مقدمات و امثال اینهاست اما حقیقت این جنبه ای از جنبه های شخصیت عقلانی و ادراکی انسان است و با چنین ملاحظه ای عقل حقیقتی است ورای حس وخیال و وهم بصیرت، اما اگرمنظور از عقل، مطلق قدرت عقل واندیشه انسانی باشد، در آن صورت طوری که مدرکات چشم، با گوش درک نمیشود، مدرکات بصیرت هم بالمباشره و بالذات و بلاواسطه به وسیله عقل درک نمی شود
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
یزد دانلود |
دانلود فایل علمی 