فایل ورد کامل مقاله عدل الهی؛ تحلیل فلسفی و کلامی عدالت خداوند و نقش آن در نظام هستی


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
فایل ورد و پاورپوینت
20870
2 بازدید
۹۹,۰۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 فایل ورد کامل مقاله عدل الهی؛ تحلیل فلسفی و کلامی عدالت خداوند و نقش آن در نظام هستی دارای ۵۹ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد فایل ورد کامل مقاله عدل الهی؛ تحلیل فلسفی و کلامی عدالت خداوند و نقش آن در نظام هستی  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله عدل الهی؛ تحلیل فلسفی و کلامی عدالت خداوند و نقش آن در نظام هستی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله عدل الهی؛ تحلیل فلسفی و کلامی عدالت خداوند و نقش آن در نظام هستی :

عدل الهى

اصول عقائد (۲) عدل
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّى اللّه على سیّدنا محمّد و آله الطاهرین و لعنه اللّه على اعدائهم اجمعین
در این مقاله به دومین اصل اعتقادى نزد شیعه یعنى عدل الهى مى‏پردازیم:
صفات خدا

خداوند متعال همه صفات پسندیده را داراست و از تمامى صفات ناپسند پاک و منزّه است. صفات پسندیده‏اى که در خدا وجود دارد، صفات جمال یا صفات ثبوتیّه و صفات ناپسندى که خداوند از آنها مبرّاست، صفات جلال و یا صفات سلبیّه نامیده مى‏شود.
صفات ثبوتیّه نیز دو قسم است: صفات ذات و صفات فعل.
صفات ذات: صفاتى است که عین ذات خداست و قابل جدا شدن از خدا نیست، مانند عالم بودن، زنده بودن و قادر بودن.

صفات فعل: صفاتى است که مربوط به فعل خداست و مى‏توان بود یا نبودشان را به خدا نسبت داد، مانند خالق بودن، زیرا خداوند هم مى‏تواند خلق کند و هم مى‏تواند خلق نکند. به عبارت دیگر؛ هر صفتى که بشود ضدّش را به خدا نسبت داد، صفت فعل است، مانند رضایت خدا که در برابر غضب خدا قرار دارد و هر صفتى که نتوان ضدّش را به خدا نسبت داد، صفت ذات است.
راه آشنایى با صفات خدا
راه آشنایى با صفات خدا مانند راه آشنایى با خود خداست، همان گونه که شما از یک نوشته به نویسنده آن پى مى‏برید، از چگونگى الفاظ و کلمات، مقدار آشنایى نویسنده آن را با لغات به دست مى‏آورید، از انشاى آن قدرت نویسندگى او را مى‏فهمید و از مطالبش متوجّه روحیّه و هدف نویسنده مى‏شوید. پس هر آفریده‏اى مى‏تواند دو کار انجام دهد:

۱- آفریدگار خود را بشناساند.
۲- صفات و حالات و هدف آفریدگار خود را بفهماند.
نقش ایمان به صفات خدا
ایمان به هر یک از صفات خدا نقش مثبت و ارزنده‏اى در گفتار، روش و منش انسان و بالطبع در زندگى فردى و اجتماعى او دارد.
ایمان به اینکه خداوند عزیز و نفوذناپذیر است، «انّ العزّه للّه جمیعاً» (۱) و همه قدرت‏ها و توانایى‏ها از اوست، «انّ القوّه للّه جمیعاً» (۲) و پدید آورنده و برگشت دهنده همه اوست، «انّا لِلّه و انّا الیه راجعون» (۳) به انسان اعتماد، وقار و امید مى‏دهد و او را از خود برتربینى، خود کم‏بینى و ترس و وحشت از آینده نجات مى‏دهد.
چرا عدل از اصول است؟
با اینکه خدا صفات زیادى دارد – از قبیل رحمت، حکمت، قدرت، خالقیّت، علم و; – چرا تنها عدل از اصول دین شمرده شده است؟
پاسخ: این انتخاب، هم ریشه تاریخى دارد و هم‏ریشه سیاسى.

ریشه تاریخى آن به قرون اولیه اسلام بر مى‏گردد. آن گاه که گروه کوچکى از مسلمانان – فرقه اشعرى – عادل بودن خدا را لازم نمى‏دانستند و مى‏گفتند: هر کارى که خدا خواست و انجام داد همان درست است، گرچه از نظر عقل از کارهایى باشد که مسلّماً قبیح و زشت و ستم محسوب شود! مثلاً مى‏گفتند: اگر خداوند امیرمؤمنان على‏علیه السلام را به دوزخ و قاتل او – ابن ملجم – را به بهشت ببرد مانعى ندارد. ولى ما این منطق را نمى‏پذیریم و طبق منطق عقل و آیات قرآن مى‏گوییم تمام کارهاى خدا حکیمانه است و هرگز کارى که ظلم و قبیح باشد از او سر نمى‏زند.

البتّه خدا بر هر کارى قدرت دارد، امّا کار خلاف حکمت نمى‏کند؛ چنانکه ما قدرت داریم چشم خود را کور کنیم ولى چنین نمى‏کنیم چون این عمل، حکیمانه نیست، پس استفاده از قدرت مربوط به آن است که عمل با عدل وحکمت و وعده‏هاى قبلى هماهنگ باشد. خدایى که وعده داده است مؤمنان را به بهشت و فاسقان را به دوزخ ببرد اکنون اگر خلاف کند، خلف وعده مى‏شود واین عمل، قبیح است و هرگز خداوند کار زشت نمى‏کند. ما که مى‏گوییم: خدا ظلم نمى‏کند قدرت او را محدود

نکرده‏ایم بلکه این حکمت است که موجب مى‏شود قدرت در جاى مناسب به کار گرفته شود. و امّا ریشه سیاسى آن به دوران بنى‏امیّه و بنى‏عبّاس برمى‏گردد، آنها براى آن که با اعتراضات و شورش‏هاى مردمى مواجه نشوند، این گونه تبلیغ مى‏کردند که همه چیز به خواست خداست و کسى حقّ ندارد در برابر اراده خدا حرفى بزند. اگر ما حاکم شده‏ایم به خواست خدا بوده و کسى حقّ اعتراض ندارد، زیرا آنچه بر جهان حاکم است جبر است و انسان هیچ اختیارى ندارد و این جبر مورد رضایت خداست و چون رضاى خدا در آن است پس هرکارى که او انجام دهد عدل است. در واقع این نظریّه پشتوانه سیاسى خوبى براى بنى‏امیّه و استمرار حکومت و ریاستشان بود.
معنى و مفهوم عدل

واژه عدل در لغت در مقابل ظلم و جور آمده و به معناى قراردان هرچیز در جاى خود و یا انجام دادن هرکارى به نحو شایسته است. چنانکه حضرت على‏علیه السلام مى‏فرماید: «العدل یضع الامور مواضعها» (۴) عدل است که هر امرى را در جایگاه خودش قرار مى‏دهد. اینکه مى‏گوییم خداوند عادل است، یعنى هم در نظام تکوین و طبیعت هر چیزى را تحت نظامى خاص و مناسب آفریده است،

«بالعدل قامت السموات و الارض» (۵) و هم در عالم قانون‏گذارى و تشریع، تمام قوانین او عادلانه و به جا و با هدف خلقت هماهنگ بوده و هیچ گونه تبعیض و تفاوت ناروایى در آن قرار نداده است. چنانکه حضرت على علیه السلام مى‏فرماید: «و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط فى خلقه و عدل علیهم فى حکمه» (۶) خداوند از ستم بر بندگان خود منزّه است و درباره آفریدگان خود به عدل رفتار مى‏کند و در مورد آنان به عدل حکم مى‏کند. بنابراین مقتضاى عدل الهى این است که خداوند

هر انسانى را به اندازه استعدادش مورد تکلیف قرار دهد، «لا یکلّف الله نفساً الا وسعها» (۷) و سپس با توجّه به توانایى و تلاش اختیارى وى درباره او قضاوت کند، «و قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون» (۸) و سرانجام پاداش یا کیفرى در خور کارهایش به او عطا فرماید. «فالیوم لا تظلم نفس شیئاً و لاتجزون الا ما کنتم تعملون» (۹)

عدل و قسط
هرچند عدل وقسط معمولاً در کنار یکدیگر ویا به جاى یکدیگر بکار مى‏روند امّا تفاوت‏هایى نیز با هم دارند و موارد کاربرد متفاوتى پیدا مى‏کنند.
گاهى عدل در برابر ظلم به کار مى‏رود و قسط در برابر تبعیض.
گاهى قسط را در تقسیم عادلانه به کار مى‏برند، امّا عدل اعمّ از تقسیم عادلانه و هر کار عادلانه دیگر است.
گاهى عدل در مورد حکومت وقضاوت به کار مى‏رود و قسط در مقام تقسیم حقوق.
آثار ایمان به عدل خدا
ایمان به عدالت خداوند، از جهات مختلف اثر عجیبى در سازندگى انسان دارد:
۱- از جهت کنترل خود در برابر گناهان. اگر انسان بداند که گفتار و کردارش زیر نظر است و جزاى هر نیک و بدى را خواهد دید، خود را در این جهان رها و بى قید و شرط نمى‏داند.
۲- خوش‏بینى و دورى از یأس و ناامیدى. انسانِ معتقد به عدل الهى، به نظام آفرینش خوش‏بین است و چون خداى جهان را عادل مى‏داند، حوادث تلخ نیز برایش شیرین است و در هیچ حالى گرفته خاطر و مأیوس نیست.
۳- استقرار عدالت در زندگى فردى و اجتماعى. کسى که به عدل خداوند عقیده دارد آماده پذیرفتن عدالت در زندگى شخصى و اجتماعى خویش است.

ریشه‏هاى ظلم
ما با نیروى عقل و اندیشه‏اى که خدا به ما عنایت کرده، خوبى‏ها و بدى ها را درک مى‏کنیم و مى‏فهمیم که ستم، بد و عدالت خوب است و معتقدیم خدا کار قبیح نمى‏کند و ظلم و ستم در او نیست زیرا تمام ظلم و ستم‏هایى را که در انسان مشاهده مى‏کنیم از یکى ازمنابع زیر سرچشمه مى‏گیرد:
۱- جهل: گاهى جهل و نادانى ریشه ظلم است، مثلاً کسى که نمى‏داند نژاد سفید و سیاه با هم فرقى ندارد، به خیال برترى، به سیاه پوست ظلم مى‏کند، ریشه این ظلم، ناآگاهى یا خودخواهى است.
بنابراین انسان ممکن است با گمان‏هاى پوچ و کج فهمى‏ها و نادانى‏ها به کارهایى دست بزند که نتیجه‏اش جز ظلم نیست ولى از خدایى که جهل در او راه ندارد و علم او بى‏نهایت است چگونه ممکن است ظلم سر زند؟
۲- ترس: گاهى انگیزه ظلم ترس است، مثل اینکه یک قدرتى از قدرت رقیب خود به وحشت مى‏افتد ومى‏ترسدکه اگر حمله نکند به او حمله شود وبراى پیشگیرى، به او ظلم مى‏کند و یا طاغوت‏ها براى تحکیم پایه‏هاى قدرت خود و تسلّط بر آزادیخواهان به زور و ظلم متوسّل مى‏شوند؛ امّا مگر خدا رقیبى دارد یا به تحکیم قدرت نیاز دارد؟
۳- نیاز و کمبود: گاهى عامل ظلم، نیاز است، نیازهاى مادّى یا روانى که ممکن است کسى را وادار کند که به عمل زشتى دست زند و بر دیگرى ستم کند.
۴- خباثت درونى. برخى ظلم‏ها به خاطر خباثت درونى افراد است؛ بعضى سادیسم دارند و از رنج دادن دیگران یا رنج کشیدن آنان لذّت مى‏برند.

۵ – عقده. گاهى فردى به اذیّت و آزار دیگران مى‏پردازد چون عقده دارد. او بر اثر ظلم دیگران و یا شکست‏ها و یا به دلیل برآورده نشدن انتظارات و توقّعاتش به دیگران ستم مى‏کند وبدین وسیله مى‏خواهد انتقام بگیرد وخود را آرامش دهد.
اکنون که با ریشه‏هاى ظلم آشنا شدید کدامیک را در خدا مى‏یابید تا کسى بتواند تصوّر کند انگیزه ظلم در خداوند وجود داشته باشد؟ در حالى که خداوند ذرّه‏اى ظلم نمى‏کند، «انّ اللّه لایظلم النّاس شیئا» (۱۰) به هیچ کس ظلم نمى‏کند، «و لایظلم ربّک احدا» (۱۱) حتّى به اندازه رشته باریکى که در وسط هسته خرما قرار دارد ظلم نمى‏کند. «لا یظلمون فتیلا» (۱۲)

خداوند نه تنها به احدى ظلم نمى‏کند، حتّى اراده ظلم نسبت به هیچ موجودى ندارد. «و ما اللّه یرید ظلماً للعالمین» (۱۳) خدایى که به ما فرمان عدالت مى‏دهد، «انّ اللّه یأمر بالعدل و الاحسان» (۱۴) چگونه ممکن است خود ظلم کند؟ او که علم مطلق، حکمت مطلق و لطف مطلق است، چگونه ممکن است به انسان ضعیف که در طوفان غرائز سرکش به سر مى‏برد دستور دهد که دشمنى ها وناراحتى‏هایى که از قومى‏دارد موجب بى عدالتى او نشود، «و لایجرمنّکم شنئان قوم على ألاّ تعدلوا» (۱۵) ولى خود با آن قدرت بى نهایت که تحت تأثیر هیچ غریزه‏اى نیست ظلم کند؟!

پاسخ به شبهات
در بحث عدل، شبهات و پرسش‏هاى بسیارى مطرح است؛ اگر خدا عادل است، علّت این همه تفاوت در آفرینش موجودات به خصوص انسان‏ها چیست؟ اگر جهان بر پایه عدل استوار است، مشکلات و ناگوارى‏ها و امراض و ناقص الخلقه‏ها براى چیست؟ چرا لحظه‏اى گناه، گاهى عذاب ابدى به دنبال دارد؟
براى پاسخ‏گویى، با استفاده از آیات و روایات نکاتى را گوشزد مى‏کنیم. هر یک از این نکات، کلیدى است براى حلّ معمّاها و پاسخى است به چراها و شبهه‏ها.
نکته اول: هیچ موجودى از خدا طلبکار نیست
خدا عادل است، یعنى حقّ هیچ موجودى را پایمال نمى‏کند و به هر موجودى طبق نظام حکیمانه هستى لطف مى‏کند. ظلم، پایمال کردن حقّ است و عدل و ظلم در جایى معنا پیدا مى‏کند که حقى در کار باشد.
اکنون مى‏پرسیم آیا کسى از خدا طلبى دارد و آیاموجودات از قبل حقّى داشته‏اند تا پایمال شده باشد و ظلمى صورت گرفته باشد؟ مگر ما قبلاً بوده‏ایم یا از خود چیزى داشته‏ایم تا از ما گرفته، یا پایمال شده باشد؟ البتّه تفاوت‏هایى در جهان هست، یکى جماد است، یکى گیاه، یکى حیوان است ودیگرى انسان، ولى هیچ موجودى قبلاً وجودى نداشته تا از او گرفته باشند. اگر یک قالى بزرگ را پاره پاره کنند، مى‏توان گفت: این قالى قبلاً بزرگ بوده و اکنون با پاره شدن بزرگى خود را از دست داده است ولى اگر ما از اول یک قالیچه کوچک بافتیم، قالیچه حقّ ایراد ندارد که چرا من کوچکم؟ زیرا او پیش از این هیچ بود واصلاً از خود بزرگى نداشت تا کسى آن را گرفته باشد وبه او ظلمى کرده باشد. یا مثلاً حرف دال، زمانى مى‏تواند از نویسنده خود شکایت کند که چرا او را کمر خمیده قرار داده که قبلاً صاف نوشته مى‏شد، در آن صورت بود که یک کمال را از او گرفته بود و او حقّ اعتراض داشت. بنابراین اگر خدا به یک نفر که هیچ طلبى از او نداشته، چیزى بدهد و به فرد دیگرى از همان چیز، دو عدد بدهد، هرگز ظلم نیست. علاوه بر اینکه خداوند به آن کسى که نعمت بیشترى داده مسئولیّت بیشترى نیز سپرده است.

نکته دوم: تبعیض ظلم است نه تفاوت
خداوند، تمام موجودات را با تفاوت‏هایى حکیمانه آفرید و براى هر موجودى راهى مناسب براى رسیدن به کمال مقرّر کرد و در تکلیف و فرمان یا اجر و کیفرى که به دنبال آن معیّن ساخت، میان نژادى با نژاد دیگر یا امّتى با امّت دیگر یا فردى با فرد دیگر هیچ تبعیضى قایل نشد. انگشت‏هاى یک دست باهم تفاوت دارند، امّا این ظلم نیست چون هرکدام خاصیّت ویژه‏اى دارند. سلّول استخوان با سلّول چشم فرق مى‏کند امّا این بى‏عدالتى نیست، بلکه عین عدالت است. چنانکه قُطر و ضخامت ستون‏ها و تیرآهن‏ها در طبقات پایین ساختمان بیشتر از طبقات بالاست، در اینجا نیز تفاوت وجود دارد، امّا ظلم

نیست. فرق است میان تبعیض و تفاوت؛ تبعیض یعنى در شرایط مساوى میان افراد و موجودات فرق گذاردن که این ظلم است امّا تفاوت مربوط به شرایط مختلف است، مثلاً: اگر تمام شاگردان یک کلاس به طور مساوى درس استاد را فراگرفته‏اند و معلّم میان نمره آنان فرق بگذارد این تبعیض و ظلم است امّا اگر تفاوت نمره‏هاى معّلم به خاطر تفاوت آشنایى شاگردان با درس باشد مانعى ندارد. کارخانه‏اى را فرض کنید که هم پیچ و مهره کوچک مى‏سازد و هم تایر ماشین بزرگ، آیا به خود اجازه مى‏دهید به خاطر تفاوت میان پیچ و مهره و تایر به مؤسس کارخانه نسبت ظلم دهید؟ و آیا

خود پیچ و مهره حقّ اعتراض دارد؟ شکّى نیست که جواب منفى است، زیرا زمانى هیچ یک از این دو نبودند و مؤسس کارخانه طبق مصلحت، این دو را براى دو کار مختلف ساخته است. در اینجا فقط یک صورت براى ظلم باقى مى‏ماند و آن اینکه ما کار تایر را از پیچ و مهره بخواهیم، امّا اگر هر قطعه براى کارى ساخته شد و بیش از ظرفیّت هم چیزى بر آن تحمیل نشد، در این صورت ظلمى قابل تصوّر نیست.
تفاوت‏ها، رمز خداشناسى
چنانکه گذشت، تفاوت‏هاى حکیمانه در آفرینش نه تنها ظلم نیست، بلکه عین عدالت است، علاوه بر آنکه رمز خداشناسى نیز هست، قرآن درسوره روم مى‏فرماید: «و مِن آیاته خَلقُ السَّمواتِ و الارضِ و اختِلافُ اَلسِنَتِکُم و ألوانِکُم» (۱۶) اختلاف زبان‏ها و رنگ‏هاى شما انسان‏ها، نشانه قدرت خداست.
اگر یک نقّاش، دائماً یک چیز را نقاشى کند و معمار یا مهندسى تنها یک طرح ساختمانى بدهد یا شاعرى تنها یک نوع شعر بسراید، اینها دلیل بر ضعف و محدودیّت اوست، امّا اگر کسى هر روز و هر ساعت طرحى نو داد این دلیل بر توان و قدرت بالاى اوست.

تفاوت‏ها، رمز شکوفایى کمالات
اگر همه مردم از همه جنبه‏ها یکسان باشند، رشد و کمالى به وجود نخواهد آمد. اگر همه داراى یک شکل و یک تُنِ صدا و کاملاً شبیه یکدیگر باشند، نمى‏توان آنها را شناخت. اساساً نظام تعاون، همکارى، همیارى و سوز و محبّت، در زمانى است که تفاوتى وجود داشته باشد. توانمند دست ناتوان را مى‏گیرد و ثروتمند دست تهیدست را. اگر همه مردم درآمد مساوى داشته باشند، سخاوت و انفاق معنا پیدا نمى‏کند و سخى و بخیل شناخته نمى‏شوند. من که رانندگى بلد نیستم، تواضع مى‏کنم و از یک راننده یاد مى‏گیرم، او نیز براى مسایل شرعى خود نزد من مى‏آید و آنها را مى‏آموزد. هرکس در یک رشته شاگردى مى‏کند.

تفاوت‏ها و جامعه‏سازى
تفاوت‏ها نقش بسیار مهمى در زندگى اجتماعى انسان داراست. براى بیان اهمیّت آن، پذیرش چند نکته لازم است:
الف. زندگى انسان اجتماعى است. ما مثل یک گیاه خودرو نیستیم که خود به خود سبز یا خشک شویم وبه دیگرى کارى نداشته باشیم. البتّه در فلسفه اجتماعى بودن انسان دو نظریه وجود دارد: نخست اینکه نیازهاى زندگى، انسان را به زندگى اجتماعى وادار مى‏کند. دوم اینکه انسان طبعاً به زندگى اجتماعى مایل و از زندگى انفرادى متنفّر است، امّا در هر دو صورت، انسان موجودى اجتماعى است.

ب. زندگى اجتماعى جز از راه همکارى قابل تداوم نیست و همکارى، تنها در صورت وجود تفاوت‏هاست، که هر کسى در یک حرفه و هنر و رشته‏اى توانا و در رشته‏هاى دیگر ضعیف باشد؛ تفاوت در قدرت‏ها و ذوق‏ها و حوصله‏ها سبب پیدایش نیاز مى‏شود و نیاز هم عامل پیدا شدن اجتماع است تا هر دسته و فردى نیاز دیگرى را بر آورد. بنابراین، تفاوت‏ها نیازآفرین است و نیازها جامعه‏ساز و رشد انسان در سایه اجتماع است.

تفاوت در تکلیف
قرآن در مورد تکلیف انسان‏ها مى‏فرماید: «لا یکلّف اللّه نفساً الاّ وسعها» (۱۷) خداوند هیچ کس را به انجام کارى مکلّف نمى‏کند، مگر به اندازه توانائیش و در آیه دیگرى مى‏فرماید: «لایکلّف اللّه نفساً الاّ ما آتاها» (۱۸) خداوند هیچ کس را به انجام کارى مکلّف نمى‏کند، مگر به اندازه امکاناتى که به او داده است.
در آیه اول حدّ ومرز تکلیف، توانایى انسان است. هرچه توان دارى! در آیه دوم حدّ و مرز تکلیف، امکانات انسان است. هرچه پول و ثروت دارى!

واضح است کسى که از توانایى جسمى‏و امکانات مالى برترى برخوردار است با کسى که از چنین امکاناتى برخوردار نیست، تکلیف یکسانى ندارند و این عدل و عدالت است.
تفاوت در پاداش
مزد افراد نیز بر اساس میزان امکانات و کارى که انجام مى‏دهند، متفاوت است و عدل نیز همین را ایجاب مى‏کند. بنده که سالم هستم، به راحتى وضو مى‏گیرم، به مسجد مى‏روم و نماز مى‏خوانم، امّا انجام این کارها براى انسان بیمار مشقّت دارد و زمان طولانى‏ترى را باید صرف اقامه نماز کند و بدیهى است که در این صورت از پاداش بیشترى نیز برخوردار گردد.

نکته سوم: همیشه عدل به معناى مساوات نیست
توجّه به این نکته ضرورى است که عدل در همه جا و همیشه به معناى مساوات و برابرى نیست؛ اگر معلّم به همه شاگردان – بدون در نظر گرفتن مقدار استحقاق آنان – نمره مساوى دهد ظلم است. ظلم به دانش آموزانى که درس خوانده‏اند.
اگر پزشک بدون در نظر گرفتن حال بیماران به همه آنان از یک دارو و به مقدار مساوى بدهد ظلم است. عدالت پزشک و معلّم دراین دو مثال، در آن است که نمره و داروى متفاوت بدهند و این تفاوت‏ها غیر از تبعیض است، این تفاوت‏ها بر اساس توصیه و سفارش و نور چشم‏بازى نیست، بلکه حکیمانه است. بنابراین هرگونه نابرابرى و تفاوت تا از مدار حکمت بیرون نرود، ظلم نخواهد بود.
نکته چهارم: حقوق جامعه بر حقوق فرد اولویّت دارد

فرض کنید دولت اسلامى به خاطر نیاز منطقه و رفاه عمومى، دستور احداث خیابانى را مى‏دهد. وجود این خیابان در ارتباط با نیازها و تراکم جمعیّت و وسایل نقلیّه ضرورت دارد ولى در احداث هر خیابانى خانه عدّه‏اى خراب مى‏شود و آنان تا پول خانه را از دولت بگیرند و خانه دیگرى تهیه کنند، باید زحماتى را متحمّل شوند. در اینجا به خاطر رنج چند نفر نباید اساس نیاز ملّت و رفاه مردم را نادیده گرفت، در اسلام با همه اهمیّتى که مالکیّت و حقوق فرد دارد، حقوق اجتماع بیشتر مورد توجّه قرار گرفته است.

امیرمؤمنان على‏علیه السلام به مالک اشتر مى‏فرماید: کسانى که اموال مورد نیاز مردم را احتکار کرده‏اند احضار کن و پس از موعظه و نهى از منکر اگر به عمل خود ادامه دادند با آنها با شدّت و خشونت رفتار کن. سپس مى‏فرماید: عمل احتکار گرچه به نفع فرد است ولى براى اجتماع ضرر دارد. (۱۹)
در جاى دیگر مى‏فرماید: در اداره حکومت، توجّه تو به رفاه و رضاى عموم باشد گرچه به قیمت ناراحتى خواص تمام شود.
نکته پنجم: علم و آگاهى ما محدود است
در بسیارى مواقع چیزهایى را شرّ مى‏پنداریم که خیر ما در آنهاست و گاهى چیزى را خیر مى‏دانیم که براى ما مایه شرّ است. قرآن نیز ما را متوجّه همین مطلب کرده و مى‏فرماید: «عسى‏ أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم» (۲۰) و در آیه دیگرى اندک بودن دانش و اطلاعات ما را یادآور مى‏شود: «و ما اوتیتُم من العلم الاّ قلیلا» (۲۱) در قرآن نمونه‏هاى فراوانى از این دست بیان شده است:

۱- در ماجراى قارون آمده است: وقتى که مردم به زرق و برق و تشریفات و تجمّلات قارون نگاه مى‏کردند، مى‏گفتند: اى کاش آنچه قارون داشت ما هم مى‏داشتیم! خوشا به حال او! عجب لذّتى مى‏برد! چندى بعد که سرنوشت تلخ او را دیدند گفتند: خوب شد که ما مثل قارون نبودیم. (۲۲) ۲- هنگامى که حضرت موسى از خضرعلیه السلام درخواست کرد تا اجازه دهد همراه او باشد و در جهت رشد خود علومى را از او بیاموزد، پس از پذیرش مشروط حضرت خضر، آن دو بر کشتى سوار

شدند، خضر شروع کرد به سوراخ کردن کشتى، حضرت موسى به او اعتراض کرد در حالى که قبلاً قول داده بود به کارهاى خضر اعتراض نکند. آنها پس از پیاده شدن از کشتى به راه خود ادامه دادند تا رسیدند به کوچه‏اى که تعدادى از بچّه‏ها مشغول بازى بودند. خضر یکى از بچّه‏ها را کشت. فریاد موسى بلند شد که چرا یک انسان بى‏گناه را کشتى! خضر گفت: مگر بنا نبود اعتراض نکنى؟!

من که گفتم تو صبر ندارى! موسى‏علیه السلام قول داد که دیگر هیچ اعتراضى نکند وچنانچه اعتراضى نمود خضر از او جدا شود. آنان همچنان به راه خود ادامه دادند و در حالى که تشنه و گرسنه بودند به روستایى رسیدند، از مردم آن روستا غذا خواستند، امّا آب و غذایى به آنها نداد

ند. آنان در آن روستا متوجّه دیوارى شدند که کج شده و ممکن بود هر آن فرو ریزد. خضر شروع به تعمیر آن دیوار کرد، مجدّداً موسى اعتراض کرد که مردم این روستا به ما نان وغذا ندادند وحالا شما دیوار آنها را تعمیر مى‏کنید؟! اى کاش مزدى از آنها مى‏گرفتید! پس از این اعتراض که به جدایى آنها انجامید، حضرت خضر انگیزه‏ها و دلایل کارهاى به ظاهر خلاف خود را براى موسى شرح داد. (۲۳) آرى گاهى پیامبرى چون حضرت موسى که پیامبر اولوا العزم است بر اثر بى‏اطلاعى اعتراض مى‏کند؟
نکته ششم: قضاوت‏هاى ما عجولانه است

قرآن در آیات متعدّد به ما هشدار مى‏دهد که اى انسان! بسیارى از خیال‏ها و گمان‏هاى تو اساس درست و صحیحى ندارد، چه بسیار کارهایى که به نظر شما بد است و از آنها کراهت دارید ولى در واقع به نفع شماست، و چه بسا چیزهایى را که دوست دارید ولى در واقع براى شما شرّ است، چنانکه شما در تشخیص ابتدایى و سطحى خود، جهاد را بد مى‏دانید ولى در واقع براى شما خوب است. «کُتِبَ علیکم القِتال و هو کُرْهٌ لَکُم و عسى أنْ تَکرَهوا شَیئاً و هو خیرٌ لَکُم و عَسى‏ أنْ تُحِبُّوا شَیئاً و هو شَرٌّ لَکُم» (۲۴) جنگ و جهاد، گرچه به ظاهر سخت و داراى عوارضى بد مى‏باشد، ولى استعدادها را شکوفا مى‏کند و لیاقت‏ها را بروز مى‏دهد و به فرموده امام خمینى‏قدس سره جوهره وجود

انسان در جنگ رشد مى‏کند. در زمان جنگ و درگیرى صفوف افرادى که تنها شعار مى‏دهند از صفوف کسانى که اهل عمل هستند جدا مى‏شوند. جنگ، نیروهاى همفکر و هدفدار را با هم منسجم و متّحد مى‏کند، جنگ به انسان ارزش و شرف مى‏دهد و اساساً نشانه حیات یک ملّت مبارزه با ستمگران است.در قرآن نیز مى‏خوانیم که چه بسا شما چیزى را ناگوار مى‏دانید ولى خدا خیر کثیر در آن قرار داده است. «فَعَسى‏ أن تَکرَهوا شَیئاً و یَجعَل اللّهُ فیه خیراً کثیراً» (۲۵) اگر به واژه «حُسبان» و مشتقّات آن در قرآن دقّت کنیم، خواهیم دید که قرآن پى در پى به ما اخطار مى‏کند که بسیارى از خیالات و تصوّرات و گمان‏هاى شما باطل است، پس چنین خیال نکنید، چنان فکر نکنید، این نحوه گمان نبرید و امثال این تعبیرات که همه نشان دهنده انتقاد از دیدهاى سطحى و عجولانه است.نمونه‏اى دیگر در قرآن مى‏خوانیم که فرشتگان هنگام خلقت حضرت آدم (چون آگاهى عمیقى نسبت به انسان نداشتند) به خدا عرض کردند: ما تو را تسبیح مى‏کنیم و با وجود عبادت ما چرا انسان مفسد را خلق مى‏کنى؟! ولى خداوند با اعطاى علومى به انسان و اعطاى مقام جانشنى

خود به او، به فرشتگان ثابت کرد که قضاوت آنها درباره انسان سطحى و عجولانه بوده است. کوتاه سخن اینکه اگر ما در بحث عدل خدا دچار شبهه‏اى شدیم که اگر خدا عادل است پس چرا چنین و چرا چنان؟ باید توجّه داشته باشیم که بسیارى از مسایل و اسرار بر ما پوشیده است. ما هم از نظر علمى و هم از نظر فکرى و هم از نظر تجربى محدودیم. اگر ما کتابى را که مطالبى عالى و ارزنده دارد مطالعه کنیم و در هر چند سطر به کلمه‏اى برسیم که معناى آن بر ما مجهول باشد نباید زود قضاوت کنیم و نسبت ناروا به نویسنده بدهیم، بلکه باید در فهم خود تجدیدنظر کنیم.

شخصى در منزل سگى داشت، براى خرید از خانه بیرون رفت و کودک شیرخوار خود را تنها گذاشت به امیّد اینکه زود برمى‏گردد، چون بازگشت، سگ با پوزه خونین به استقبالش آمد، با خود فکر کرد که حتماً سگ به کودک حمله کرده و او را دریده است، در حالى که عصبانى بود با اسلحه خود به سگ شلیک کرد و با شتاب به درون خانه دوید، امّا با صحنه‏اى که تصوّرش را نمى‏کرد مواجه شد. ماجرا از این قرار بود که گرگى به خانه آنان – که در خارج شهر قرار داشت – وارد شده و به داخل

اطاق‏ها مى‏آید و به کودک حمله مى‏کند، سگ از کودک حمایت کرده با تلاش زیاد و با چنگ و دندان گرگ را به عقب مى‏راند و خود، خون آلود مى‏گردد، امّا قضاوت عجولانه صاحبخانه موجب شد که به جاى سپاسگزارى، سگ را بکشد! صاحبخانه از کار خود پشیمان شد و به سوى سگ آمد تا شاید او را از مرگ برهاند ولى کار از کار گذشته و سگ از بین رفته بود و پشیمانى سودى نداشت.

مى‏گوید: به چشم‏هاى سگ که باز بود نگاه کردم و این فریاد را از چشم‏هاى باز این سگ با گوش دل شنیدم که اى انسان! چقدر عجولى و چه زود قضاوت مى‏کنى؟! چرا به درون خانه نرفته و خبر نگرفته مرا کشتى؟! او پس از این جریان تأسّف آور مقاله‏اى نوشت با عنوان «اى انسان چه زود قضاوت مى‏کنى!»
نکته هفتم: قضاوت مقطعى ممنوع
قضاوت کردن ما نباید با توجّه به یک زمان خاص صورت پذیرد، مثلاً جیغ و داد کودک در هنگام آمپول زدن نباید مبناى قضاوت ما باشد، بلکه ما باید دردکشیدن‏هاى قبلى کودک و سلامتى بعدى او را در نظر داشته باشیم، آنگاه قضاوت کنیم و یا فقط درد و رنج هنگام زایمان یک زن را در نظر نگیریم بلکه رنج بى‏بچّگى و لذت بچّه‏دار بودن و نتایج بعدى آن را در نظر بگیریم، آنگاه قضاوت کنیم. همین طور دید ما نسبت به دنیا و مشکلات آن باید دیدى کلّى و همه جانبه باشد. از یک روزنه باریک به دنیا نگاه نکنیم، مانند کسى که از پشت دیوار و از شکاف آن قافله‏اى را نگاه مى‏کند؛ او ابتدا سر شترى را مى‏بیند و بعد گردن شتر را، امّا اگر از پشت دیوار بیرون آید، قافله شتر را مى‏بیند. حضرت موسى در جریان همراهى خود با خضر، ساختن دیوارى را مى‏بیند براى مردمى که هیچ کمکى به آنان نکردند،

لذا اعتراض مى‏کند. امّا حضرت خضر آنچه را موسى نمى‏بیند مى‏بیند و به موسى مى‏گوید: زیر این دیوار گنجى است که متعلّق به دو کودک یتیم است. به خاطر نیکوکارى پدرشان، این گنج باید محفوظ بماند تا آنان بزرگ شده و از آن استفاده کنند. پس مأموریم این دیوار را تعمیر نماییم. پدر در گذشته خوبى کرده است، فرزند او در آینده نیکى مى‏بیند. قرآن مى‏گوید: به یتیمان مردم ستم مکنید، شاید مرگ به سراغ شما بیاید و فرزندان شما نیز یتیم شوند و دیگران به آنها ظلم کنند. پس گذشته، حال و آینده را باید باهم دید، دنیا و آخرت را باید با هم دید، آنگاه قضاوت کرد. روایت داریم خداوند در روز قیامت به افرادى پاداش مى‏دهد و مى‏فرماید: این پاداش براى آن دعایى است که درخواست کردى ولى مستجاب نکردم، زیرا در آن وقت، مصلحت تو نبود که دعایت مستجاب شود. آرى، گاهى

کودکى گریه مى‏کند و مرتّب اصرار مى‏کند که پدر براى او اسباب بازى و خوراکى بخرد، امّا پدر پاسخ مثبتى نمى‏دهد، بچّه بسیار زجر مى‏کشد و مى‏گوید: تو بسیار باباى بدى هستى چون هرچه خواستم نخریدى! پس از گذشت چند سال پدر مى‏گوید: فرزندم! به جاى چیزهایى که از من درخواست نمودى، پس انداز نمودم و مثلاً یک قطعه زمین برایت خریده‏ام. در اینجا قطعاً همه بچه‏هایى که پدر براى آنها اسباب بازى و; خریده، مى‏گویند: اى کاش پدر ما نیز به جاى آن چیزها، چیزى که مورد نیاز واقعى ما بود مى‏خرید.

در مملکت‏دارى نیز مسأله به همین صورت است. گاهى مردم یک کشور و یا منطقه باید براى مدّتى، فشارى را تحمّل کنند و عنایت داشته باشند که خیر و صلاح کشور و مردم در چیست؟
در امر پزشکى نیز مسأله همین طور است. گاهى دستى را قطع مى‏کنند تا تن سالم بماند.
در بحث عدل خدا نیز لحظه‏اى و مقطعى قضاوت نکنیم و به تمام جوانب توجّه نماییم. اگر امروز به خیرى رسیدیم، آن را مقطعى نبینیم، شاید نتیجه دعاى انسان تشنه‏اى باشد که پدرم به او یک لیوان آب گوارا داد و او دعا کرد که ان شاءاللّه خیر ببینى، ان شاءاللّه بچّه‏هایت خیر ببینند!
نکته هشتم: از نقش خود غافل نشویم
ما از نقش خود در به وجود آوردن ناگوارى‏ها غافلیم و بى‏جهت همه را به حساب خدا مى‏گذاریم و شروع به اشکال مى‏کنیم که خدایا! اگر تو عادلى پس چرا فلان ناراحتى براى من پیش آمد؟ ناگفته پیداست که بسیارى از ناگوارى‏ها به دست خود ماست، مراعات بهداشت نمى‏کنیم، به بیمارى دچار

مى‏شویم. جلو فساد را با نهى از منکر نمى‏گیریم، اشرار بر ما مسلّط مى‏شوند و دیگر دعا و فریاد ما هم بى‏اثر مى‏ماند. مواظب بچّه خود نیستیم، در آب حوض غرق مى‏شود و ما داد و فریاد مى‏کنیم. درس نخواندیم، مردود شدیم، سعى و تلاش نکردیم، پیشرفت نداشتیم. در انتخاب همسر دقّت نکردیم، زجر مى‏کشیم. در انتخاب دوست دقّت نکردیم، معتاد شدیم. مقرّرات راهنمایى و رانندگى را مراعات نکردیم، تصادف نمودیم. خواب آلود پشت فرمان نشستیم، چپ کردیم. در حالت مستى آمیزش انجام دادیم، بچه ناقص به دنیا آوردیم. شنا نیاموختیم، غرق شدیم، در همه این موارد جز خود ما

چه کسى مقصّر است؟ اگر کار امروز من پیچ مى‏خورد، شاید نتیجه تاب دادن به کار دیگران باشد. در حدیث مى‏خوانیم: «مَن حَفر بئراً لاخیه وقع فیها» (۲۶) هرکس براى برادرش چاهى را حفر کند، خود در آن مى‏افتد. قرآن در آیات متعدّد به این موضوع اشاره کرده و مى‏فرماید: «وَ ما اَصابَکُم مِن مُصیبَهٍ فَبِما کَسَبَت اَیدیکُم» (۲۷) هر سختى و مصیبتى که به شما مى‏رسد به خاطر دست‏آورد کار خودتان است.
«وَ اِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ بِما قَدَّمَتْ اَیْدیهِمْ اِذا هُمْ یَقْنَطُونَ» (۲۸) اگر به خاطر اعمال و رفتار خلاف مردم به آنان ناگوارى رسد، از لطف ما مأیوس مى‏شوند. «وَامّا اِذا مَا ابتَلاهُ فَقَدَرَ عَلیهِ رِزقَهُ فَیَقُولُ رَبّى اَهانَنِ» (۲۹) همین که خداوند انسان را در بوته آزمایش قرار داد وگرفتار کمبودهایى نمود فریادش بلند مى‏شود که خدا به من اهانت نموده ولطفش را نسبت به من کم کرده است. در صورتى که هرگز خداوند بدون جهت رزق و روزى کسى را قطع نمى‏کند، پس دلیل و رمز این کمبودها را باید د

ر رفتار خود جستجو کرد. چنانکه در ادامه آیه مى‏خوانیم: «کلاّ بَل لا تُکرِمُون الیَتیمَ و لا تَحاضُّون عَلى طَعامِ المسکینِ» (۳۰) اگر به سختى افتاده‏اید به خاطر آن است که شما به یتیم احترام نکردید و دیگران را براى کمک رسانى و اطعام محرومان جامعه تشویق ننمودید. این روح بى‏تفاوتى شما سبب قهر و غضب خداوند شده است و در واقع علّت این تفاوت‏ها در چگونگى عملکرد شماست. «فَکَفرتْ بِاَنعُمِ اللّهِ فَأذاقَها اللّهُ لِباسَ الجُوع و الخَوف» (۳۱) قریه‏اى که نعمت‏هاى فراوانى داشت ولى مردم آن در مورد این نعمت‏ها کفر ورزیدند، خداوند هم آنان را به ترس و گرسنگى مبتلا کرد. کفر گاهى در برابر خداست وگاهى در برابر فرمان خدا وگاهى در برابر نعمت‏هاى خدا. در مورد سوم که معمولاً از نعمت‏ها درست و بجا استفاده نمى‏شود، کفران گفته مى‏شود. این آیات به روشنى بیان مى‏کنند که عامل بسیارى از گرفتارى‏ها، عملکرد بد خود ماست.
بررسى یک سؤال

سؤال: در دوران زندگى افرادى را مشاهده مى‏کنیم که از هیچ گونه ظلم و ستمى فروگذار نیستند امّا در رفاه و خوشى زندگى مى‏کنند! اگر ناگوارى‏ها به خاطر اعمال بد ماست پس چرا کسى که اعمالش از اعمال ما زشت‏تر و سوءسابقه‏اش بیشتر است به دردسرها و ناراحتى‏هاى ما گرفتار نشده و در رفاه و آسایش به سر مى‏برد؟! پاسخ: با توجّه به آیات و روایات، حساب همه افراد و گروه‏ها نزد خدا یکسان نیست و آنان وضعیّت متفاوتى دارند: خداوند گروهى از مردم را فورى گوشمالى مى‏دهد. گروهى را تا مدّتى مهلت مى‏دهد. دسته دیگر را تا آخر عمر مهلت داده و در رفاه مى‏گذارد و کیفر آنان را به روز قیامت مى‏گذارد، چون ما در جهان بینى خود، دنیا را جداى از قیامت بررسى نمى‏کنیم. البتّه این تفاوت‏ها از طرف خداوند حکیمانه است، زیرا افراد خطاکار و نوع عمل و

روحیّه آنها با هم یکسان و برابر نیست تا حساب مساوى داشته باشند. گاهى معلّم نسبت به خلافکارى یک شاگرد ممتاز عکس‏العمل شدیدى نشان مى‏دهد، چون از او توقّع چنین کارى را ندارد، در صورتى که با شاگردان معمولى و بد با این شدّت رفتار نمى‏کند. در قرآن مى‏خوانیم: خداوند اولیا و پیامبران را گاهى به خاطر یک عمل که حتّى گناه هم نیست و به اصطلاح ترک اولى مى‏باشد،

شدیداً مورد انتقاد قرار مى‏دهد، زیرا از آن بزرگواران توقّع چنین کارى نیست، و در مورد افرادى با اینکه گنهکارند، ولى به آنان فرصت داده مى‏شود: «جَعَلنا لِمَهلِکِهِم مَوعِداً» (۳۲) قرآن در مورد درخواست تعجیل عذاب کفار مى‏فرماید: «وَ یَستَعجِلُونَکَ بِالعَذابِ وَ لَن یُخلِفَ اللّهُ وَعدَهُ» (۳۳) وقتى تاریخ و سرنوشت هلاکت بار اقوام و ملّت‏هاى کافر ستمگر را بیان مى‏کنیم، کفّار مى‏گویند: چرا ما عذاب نمى‏شویم و همچنان با آن همه کفر و ستم در رفاه هستیم؟ ولى اینها نسبت به قهر و عذاب خدا عجله مى‏کنند در حالى که خدا به وعده خود عمل خواهد کرد ولى هنوز زمان آن نرسیده است.

بنابراین، گاهى خداوند نسبت به افراد ستم پیشه عکس العمل فورى نشان نمى‏دهد و مى‏فرماید: «فَاَملَیتُ لِلّذینَ کَفَرُوا ثُمَّ اَخَذْتُهُم» (۳۴) من به کافران را مهلت مى‏دهم و سپس آنان را مى‏گیرم. و علّت مهلت را هم چنن بیان مى‏کند: «لا یَحسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا اَنّما نُمْلى لَهُم خَیْرٌ لاَنفُسِهِم اِنَّما نُمْلى لَهُم لِیَزدادُوا اِثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهینٌ» (۳۵) آنها که کافر شدند ( و راه طغیان را پیش گرفتند ) تصوّر نکنند اگر به آنان مهلت مى‏دهیم به سود آنهاست، ما به آنان مهلت مى‏دهیم تا بر گناهان خود بیافزایند و پیمانه آنها پر شود، سپس عذاب خوارکننده و رسوایى در کمین آنهاست. یزید پس از به شهادت رساندن امام حسین‏علیه السلام و یارانش، خود را موفّق و پیروز مى‏دانست، ولى حضرت زینب‏علیها السلام همین آیه را براى او خواند که آزادى و پیروزى و رفاه و قدرت فعلى تو به خاطر آن

است که بار گناهت سنگین‏تر شود و اساساً همین رفاه موقّت بهترین وسیله عذاب است، زیرا قرآن مى‏گوید: ما به افرادى رفاه زیاد مى‏دهیم تا خوب علاقه‏مند به آن شوند، سپس ناگهان از آنان مى‏گیریم تا در حسرت آن بسوزند. «فَلَمّآ نَسُوا ما ذُکِّروا بِه فَتَحْنا عَلَیهِم اَبوابَ کُلِّ شَى‏ءٍ حَتّى اِذا فَرِحُوا بِما اُوتوا اَخَذناهُم بَغتَهً فَاذاهُم مُبلِسُون» (۳۶) چون پندها و تذکّرات ما را فراموش کردند و عملاً به دستورات ما بى اعتنایى نمودند ما، درِ هر چیزى را به روى آنان باز کردیم. خوشى و رفاه از هر سو

برایشان فرستادیم تا شاد و خوشحال و دلبسته شوند، سپس یک مرتبه غافلگیرانه همه خوشى‏ها را که به آن دل بسته بودند مى‏گیریم تا تحیّر و یأس و اندوه، آنان را از درون بسوزاند. مَثل این گونه افراد مثل کسى است که هر قدر از درختى بالا رود به خیال خود موفّق‏تر است ولى با سقوط او معلوم مى‏شود همه آن بالا رفتن‏ها مقدّمه عذاب او بوده است. البتّه اگر خداوند نسبت به بعضى افراد این گونه معامله مى‏کند، درباره گروه دیگرى که آمادگى اصلاح شدن دارند و روزنه امیدى در آنها هست مى‏فرماید: «لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرجِعُونَ» (۳۷) ما کیفر تلخ قسمتى از کارهاى

خلاف آنان را به آنها مى‏چشانیم، شاید برگردند و اصلاح شوند. روایات متعدد به ما هشدار مى‏دهد که اگر شما پى در پى گناهانى مرتکب مى‏شوید ولى آثارى از قهر و غضب خدا در زندگى خود مشاهده نمى‏کنید، بترسید که مبادا از مدار قابلیّت و تنبّه خارج شده باشید و تنها چاره کارتان سوء عاقبت و دوزخ باشد. همان گونه که گاهى حال مریض به جایى مى‏رسد که دیگر پزشک او را رها مى‏کند و مى‏گوید: بگذارید هر چه میل دارد بخورد و دیگر دستورى نمى‏دهد، زیرا از درمان و نجات او نا

امید شده است. افرادى هستند که از بس مرتکب گناه شده‏اند، خدا با آنها قهر کرده و مى‏گوید: «اِعمَلُوا ما شِئْتُم» (۳۸) هر کارى که میل دارید انجام دهید. پیامبران هم که از اثرپذیرى و هدایت مردم مأیوس مى‏شدند، به آنها خطاب مى‏کردند: «یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ» (۳۹) هر کارى که مى‏خواهید بکنید.

نکته نهم: سختى‏ها عامل رشد است
اساساً راه رشد و تکامل ما و همه موجودات، از لابلاى ناگوارى‏ها و سختى‏ها مى‏گذرد. گندم باید مراحل دشوارى را پشت سر گذارد تا به نان تبدیل شده، گواراى وجود انسان گردد. اگر به این گندم اجازه شکایت داده شود به نزد قاضى رفته و از دست ما انسان‏ها در موارد متعدّدى شکایت مى‏کند:
۱- من در کنار مادرم زمین بودم، انسان مرا با داس درو واز او جدا کرد.
۲- پر و بالم را شکست و از خانه‏اى که در آن آرمیده بودم خارج کرد.
۳- زیر سنگ سنگین آسیا مرا له کرد و آرد نمود.
۴- مرا با آب و خمیرترش مخلوط کرده، با مشت به جانم افتاد و خمیر کرد.
۵ – نانوا مرتّب بر سرم کوبید و به تنورم چسباند و پشت و صورتم را سوزاند.
۶- در نهایت، انسان‏ها مرا در زیر دندان‏هاى خود له کردند.
آرى، گندم مراحل سختى را پشت‏سر مى‏گذارد تا قوت وغذایى براى انسان گردد. بدیهى است اگر موادّ مختلف زمین بخواهند جزء بدن آدمى‏و سلّولى از سلّول‏هاى او گردند باید این مراحل را طى کنند. «از جمادى مردم و نامى شدم»

نقش ناگوارى‏ها در خودسازى
قرآن مى‏گوید: برخورد با حوادث تلخ زنگ بیدار باش انسان است، زندگى یک‏نواخت، انسان را سست و تن‏پرور بار مى‏آورد، مى‏گویند: اگر جادّه‏اى سراسر صاف و یکدست و مستقیم باشد راننده خوابش مى‏برد، در روایات مى‏خوانیم: خداوند بندگان شایسته‏اش را بیشتر دچار ناگوارى مى‏کند:
امام صادق‏علیه السلام فرمودند: «اِنَّ اَشَدَّ النّاس بَلاءً الاَنبیاءُ ثُمَّ الَّذینَ یَلُونَهُم ثُمّ الاَمثَلُ فَالاَمثَل» (۴۰) در میان انسان‏ها سخت‏ترین ناگوارى‏ها نصیب پیامبران مى‏شود؛ سپس پیروان آنان و کسانى که بیشتر ارتباط مکتبى با انبیا دارند.

در حدیث مى‏خوانیم: خداوند بندگان با ایمان خود را به وسیله سختى‏ها و بلاها مى‏پروراند، همان گونه که مادر فرزند خود را با شیر پرورش مى‏دهد. سختى‏ها نه تنها به هنگام پدید آمدن مى‏توانند نقش مؤثّرى در سازندگى انسان داشته باشند بلکه توجّه به ناگوارى‏هاى گذشته و یاد آنها هم مؤثّر است، در قرآن خطاب به پیامبر اسلام مى‏خوانیم: «ألَم یَجِدکَ یَتیماً فَآوى‏ وَ وَجَدکَ ضالاً فهَدى‏ و وجدک عائِلاً فَأغنى‏» (۴۱) مگر نه آن است که خداوند تو را یتیم یافت و جا داد. و محتاجت دید و بى‏نیازت کرد؟

پس اکنون که به قدرت رسیده‏اى بر یتیم تسلّط مجو و قهر مکن و با فقیر خشونت مکن. «فامّا الیتیم فلا تَقهر و امّا السائل فلا تَنهر» (۴۲) بنابراین، خداوند یادآورى ناگوارى‏هاى گذشته را هم در حرکت و تربیت و رشد انسان مؤثّر مى‏داند. چنانکه قرآن سختى‏ها را براى تضرّع و زنگ‏زدایى قلب دانسته و مى‏فرماید: «و لَقَد اَرسَلنا الى‏ اُمَمٍ مِن قَبْلِکَ فَاَخَذناهُم بِالبأساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُم یَتَضَرَّعُونَ» (۴۳) پیامبرانى را به سوى امّت‏هاى پیش از تو فرستادیم و به تنگدستى و سختى گرفتارشان کردیم تا شاید تذلّل کنند. نظیر این مطلب در سوره اعراف آیه ۹۴ آمده است که یکى از آثار و فواید

ناگوارى، توجّه به خداست. در حدیث مى‏خوانیم: «لَولا ثَلاثَهٌ ما طأطأَ رَأسُ اِبنِ آدَمَ: اَلفَقرُ وَ المَوتُ وَ المَرَض» (۴۴) اگر انسان دچار فقر و مرض و مرگ نبود، در مقابل هیچ نیرویى سر خم نمى‏کرد و به گردن‏کشى خود مغرور بود. گاهى تلخى‏ها براى تعدیل روحیه انسان لازم و ناگوارى‏ها براى تنظیم باد و غرور انسان مفید است. امیر مؤمنان‏علیه السلام مى‏فرماید: «ما لابن آدم و الفَخر اولّه نطفه و آخره جیفه و لایرزق نفسه و لا یدفع حتفه» فرزند آدم را با فخر فروشى و تکبّر چکار؟ او موجودى است که اول نطفه بوده و در پایان مردارى بیش نخواهد بود و قدرت روزى دادن به خود و دورى از مرگ را

ندارد. (۴۵) قرآن مى‏فرماید: «و لاتَمش فى الارض مَرحاً انّک لن تَخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا» (۴۶) اى انسان! بر روى زمین با کبر وغرور راه مرو، تو هرگز نمى‏توانى زمین را بشکافى وهیچگاه در بلندى به کوه‏ها نخواهى رسید. به راستى رفاه وخوشى، انسان را بى‏اراده بار مى‏آورد و در مقابل سختى‏ها انسان را آب دیده و مقاوم مى‏سازد. حضرت على‏علیه السلام مى‏فرماید: درختانى که در دا

من بیابان‏هاى خشک پرورش پیدا مى‏کنند، چوب محکم‏ترى دارند. (۴۷) شاید مراد امام عسگرى‏علیه السلام که مى‏فرماید: «در نهاد بلاها خیرهاست» (۴۸) همین باشد که بلاها از یک سو میان ما و خدا ارتباط برقرار مى‏کنند و از سوى دیگر ما را به کار و تلاش وا مى‏دارند. بنابراین، فشارى که در بلاها روى جسم مى‏آید در عوض، جان قوّت مى‏گیرد، همان گونه که میزبان در یک مهمانى، به زحمت مى‏افتد امّا شخصیّت او که همان روح سخاوت اوست رشد پیدا مى‏کند. پس بلاها در خودسازى و رشد

شخصیّت انسان مؤثّر است، البتّه بلاها و ناگوارى‏ها براى افراد مختلف فرق مى‏کند؛ در حدیث مى‏خوانیم: «اَلبَلاء لِلظالِم اَدَب و لِلمُؤمن امتحان وَ لِلاَولیاءِ کرامه» (۴۹) سختى‏ها براى افراد ظالم وسیله هشدار و زنگ بیدار باش و براى مؤمنان وسیله آزمایش و رشد و براى مردان وارسته و اولیاى خدا کرامت و وسیله کسب مقام است. در پادگان نظامى، گاهى یک سرباز خلافى انجام داده و مى‏خواهند او را تنبیه کنند، لذا کار سنگینى به او واگذار مى‏کنند که مصداق جمله «اَلبَلاءُ

لِلظّالِمِ اَدَبٌ» است. گاهى مى‏خواهند سرباز را رشد دهند و استعدادش را شکوفا کنند، در اینجا انواع آموزش‏هاى سخت نظامى را به او تعلیم مى‏دهند. «و لِلْمُؤمِن اِمْتحانَ» و گاهى مى‏خواهند مقام و رتبه او را بالا برند یا مدّتى مرخّصى به او بدهند، در اینجا کار سنگینى را به او مى‏دهند تا استحقاق مرخّصى یا رتبه و درجه را داشته باشد. «للاولیاء کرامه» بنابراین آنچه خداوند به دیگران داده است دلیل عزّت و شرف و خوبى آنان نیست؛ همان گونه که سختى‏ها و مشکلات و گرفتارى‏ها براى افراد، نشانه بد بودن آنان نیست. گاهى بهترین و پاک‏ترین افراد به سخت‏ترین ناراحتى‏ها گرفتار مى‏شوند تا آبدیده شوند و به کمالاتى برسند، چنانکه تا چوب عود را نسوزانند عطر دل انگیزش به مشام

نمى‏رسد. این زیر و رو شدن‏ها در تمام موجودات رمز تکامل آنهاست. فلزّات تا در کوره گداخته نشوند، تصفیه نمى‏شوند، زمین تا با شخم‏زدن زیر و رو نشود، آماده سبزشدن ومحصول دادن نمى‏شود، علف تا زیر دندان گوسفند له نشود و مراحل هضم و گوارش را پشت سر نگذارد، گوشت نمى‏شود و گوشت گوسفند تا با آتش پخته نشود قابل تغذیه انسان نمى‏شود و به سلّول‏هاى آدمى مبدّل نمى‏گردد، انسان هم در این کاروان هستى، تا درگیر نشود و با بلاهاى سخت دست و پنجه نرم نکند، روحش آبدیده نمى‏شود و به رشد نمى‏رسد. انسانیّت ما به خوردن و خوابیدن نیست، زیرا حیوان هم در این کارها با ما شریک است. انسان بودن ما به داشتن صفات انسانى و فضایل و کمالات ماست نظیر توجّه به خدا، نوع دوستى، ایثار و بخشش و ناگفته پیداست که شکوفایى و بروز این صفات، جز در مبارزه با سختى‏ها صورت نمى‏گیرد.

نکته دهم: سود و زیان، ملاک سنجش خوبى یا بدى نیست
نسیمى که از دریا بر مى‏خیزد، ممکن است منطقه ساحل را شرجى و به صورت خفقان آورى در آورد و ساکنان ساحل را بیازارد، امّا همین نسیم به جریان خود ادامه داده، نقاط سوزان را روح تازه‏اى مى‏بخشد. باد ممکن است در گوشه‏اى شاخه درختى را بشکند و خساراتى وارد کند، امّا هوا را لطیف ساخته به دورترین نقاط مى‏رساند. باران‏هاى پى در پى و رگبارهاى تند، ممکن است در مسیر خود لانه مورچه‏اى را خراب کند و زندگى او را بر هم زند، امّا زمین‏هاى تشنه را سیراب مى‏سازد و به جهان طراوت مى‏بخشد. آیا براى خراب نشدن لانه مورچه‏ها باید از باران و فواید ارزشمند آن

چشم‏پوشى کرد؟ آیا مورچه حقّ دارد فریاد زند مرگ بر خورشید و اقیانوس، مرگ بر ابر و باران و کشاورز و اعتراض کند که چرا اینها خانه مرا خراب کردند؟! آیا چنین ایرادهایى جز به خاطر خودمحورى و خودخواهى است؟ آیا چنین اعتراضى به خاطر آن نیست که ما مسایل را تنها از یک زاویه مى‏نگریم و تنها در یک مدار فکر مى‏کنیم و مرکز این مدار را هم منافع شخصى خود مى‏دانیم؟ گویا تمام عالم هستى باید به میل شخص من و در راه رفاه من در حرکت باشند، آن هم منافع شخصىِ امروز من، زیرا گاهى مشکلات براى فرداى من خوب است لکن ما تا نتیجه فورى و آنى براى همین امروز نداشته باشد راضى نمى‏شویم!
بنابراین، سود وزیان محدود ما وسیله‏اى مطمئن براى سنجش خوبى و بدى چیزى نیست ونباید هر فرد ویا گروهى فقط فایده و ضرر وراحتى وناراحتى خود را ملاک خوبى وبدى آن چیز بداند، فقط کسى مى‏تواند قضاوت صحیحى داشته باشد که به همه موجودات و خصوصیّات آنها احاطه کامل داشته باشد.
نکته یازدهم: انسان‏ها پیوسته آزمایش مى‏شوند

یکى از سنّت‏هاى حتمى خداوند درباره انسان، مسأله آزمایش است که حدود بیست مرتبه در قرآن از آن سخن به میان آمده است. ناگوارى‏ها از ابزارهاى آزمایش خدا هستند، لذا گاهى انسان با اینکه گناه و تقصیرى هم نکرده به برخى ناگوارى‏ها مبتلا مى‏شود؛ همان گونه که خوشى‏ها نیز وسیله دیگرى براى این آزمایش است. قرآن مى‏فرماید: «و لَنَبْلُوَنَّکُم بِشَى‏ءٍ مِنَ الخَوفِ وَالجُوعِ و نَقصٍ مِنَ الاموالِ وَ الانفُسِ وَ الَّثمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرینَ» (۵۰) ما شما را با ترس و گرسنگى و قحطى و کم شدن مال و جان و میوه‏ها و محصولات، آزمایش مى‏کنیم، و به کسانى که در این حوادث، خود را نمى‏بازند و صبر و شکیبایى و استقامت از خود نشان مى‏دهند بشارت بده.

آزمایش‏هاى خداوند
در مورد آزمایش انسان چند مسأله را باید مورد بررسى قرار داد:
الف. مگر خدا نمى‏داند که هر کسى چه کاره است تا لازم باشد او را به وسیله ناگوارى‏ها آزمایش کند؟ (فلسفه آزمایش‏هاى الهى)
ب. ابزار آزمایش چیست؟
ج . عکس‏العمل مردم در برابر حوادث تلخ چگونه است؟
د. راه پیروزى بر مشکلات چیست؟
الف. فلسفه آزمایش الهى
شکّى نیست که میان آزمایش ما وآزمایش خدا فرق است؛ آزمایش ما براى شناخت است، امّا آزمایش خدا براى علم وآگاهى به وضع و روحیّه و عکس‏العمل ما نیست، زیرا او قبل از هر فکر و عملى، مى‏داند که ما چگونه فکر مى‏کنیم و چگونه عمل خواهیم کرد، بلکه هدف از آزمایش این است که از ما کارى سر زند و بدین وسیله استحقاق پاداش و کیفر داشته باشیم، زیرا خداوند طبق علم خود به خوبى و بدى شخصى (بدون اینکه او عملى انجام داده باشد) پاداش و کیفر نمى‏دهد. همان گونه که ما نیز به صرف اینکه بدانیم شخصى بنّاى خوبى است، یا آرایشگر خوبى است، یا بدانیم نقّاش و نجّار خوبى است به او مزد نمى‏دهیم، بلکه اگر براى ما کارى انجام داد، آن وقت او را مستحقّ مزد و پاداش مى‏دانیم.
ب. ابزار آزمایش
قرآن در این باره مى‏فرماید: مال و جان انسان، ابزار آزمایش او هستند، «لَتُبْلَوُنَّ فِى اموالکُم وَ اَنْفُسِکُمْ» (۵۱) و انسان به وسیله حوادث تلخ و شیرین آزموده مى‏شود. «نَبْلُوکُمْ بِالشَرِّ وَ الخَیْر» (۵۲)

خداوند انسان را گاهى با ترس، گاهى با گرسنگى و زمانى با قحطى و گاهى با از بین رفتن محصولات و گاهى با دیدن داغ‏ها و از دست دادن عزیزان و زمانى با دادن نعمت و زمانى دیگر با گرفتن آن، آزمایش مى‏کند.
ج . عکس‏العمل انسان‏ها
انسان‏ها دربرابر سختى‏ها وناگوارى‏ها، عکس‏العمل مختلفى دارند:
گروهى در بلاها و حوادث تلخ، داد و فریاد به راه مى‏اندازند، به عدل خدا، به لطف و حکمت او و به نظام آفرینش بد مى‏گویند؛ قرآن این گروه را چنین معرّفى مى‏کند: «اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً» (۵۳) همین که به این افراد سختى و شرّى رسد، داد مى‏زنند و جزع مى‏کنند.

گروهى با استقامت وپشتکار سختى‏ها را تحمّل مى‏کنند و با زبان و دل مى‏گویند: «اِنّا لِلّه و اِنّا الیه راجِعون» (۵۴) ما همه از خدا هستیم و به سوى او بازمى‏گردیم.
گروهى نه تنها صبر و تحمّل مى‏کنند، بلکه شکر هم مى‏کنند. در پایان زیارت عاشورا، در حالى که سر به سجده گذارده‏ایم مى‏گوییم: «اَلّلهُمَّ لَکَ الحَمدُ حَمدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلى‏ مُصابِهِم» خدایا! شکر من براى توست، شکرى نظیر شکر یاران امام حسین‏علیه السلام در برابر سختى‏ها و مصیبت‏هاى روز عاشورا. آرى، تحمّل سختى‏ها و شهادت در راه خدا، بزرگ‏ترین آرزوى اولیاى خداست و همین که به آرزوى خود رسیدند، خدا را سپاس مى‏گویند.

و گروهى که رشد یافته‏تر هستند، آگاهانه و عاشقانه به سراغ بلاها و ناگوارى‏ها مى‏روند. در اوائل ظهور اسلام که مسلمانان با کمبود وسائل و تجهیزات مواجه بودند، بعضى از یاران پیامبر خدمت آن حضرت رسیده و تقاضاى تجهیز و شرکت در جنگ و جهاد داشتند، امّا پیامبر در پاسخ آنان مى‏فرمود: من وسیله جنگ (شمشیر و اسب) ندارم تا به شما بدهم. قرآن در مورد آنان مى‏فرماید: «تَوَلّوا و

أعینَهم تَفیضُ مِن الدَّمع حَزَناً ألاَّ یَجدوا ما یُنفقون» (۵۵) آنان ناراحت و گریه‏کنان برگشتند که چرا ما نتوانستیم خود را به ارتش اسلام برسانیم و جان خود را در راه دین فدا کنیم.بنابراین ظرفیّت و عکس‏العمل مردم در برابر سختى‏ها و حوادث، متفاوت است؛ یکى از آن فرار مى‏کند و دیگرى به استقبال آن مى‏رود. چنانکه اگر شما پیازى را به کودکى بدهید، همین که دندان روى آن بگذارد و آب از چشم او سرازیر شود، داد و فریاد مى‏زند و آن را دور مى‏اندازد، امّا پدر که رشد بیشترى دارد، همین پیاز تند را به سراغش رفته و مى‏خرد.

د . راه پیروزى بر مشکلات
گفتیم که خدا عادل است وناگوارى‏ها گاهى به خاطر آزمایش و شکوفا شدن استعدادهاى درونى ما مى‏باشد، اینک ببینیم باید چکار کنیم تا در برابر بلاها و حوادث، موفّق و پیروز شویم؟
راه‏هایى که قرآن به ما ارائه مى‏دهد از این قرار است:
۱- داشتن جهان‏بینى الهى

قرآن در مدح افراد با ایمانى که در برابر سختى‏ها صبور هستند مى‏فرماید: اینها به خاطر داشتن جهان‏بینى الهى، در مواجهه با حوادث مى‏گویند: ما براى خدا هستیم، استقلالى از خود نداریم، طلبى هم از او نداشته‏ایم، وجود ما و نعمت‏هاى ما همه و همه از اوست و ما امانتدارى بیش نیستیم. علاوه بر اینکه دنیا محلّ عبور است، جایگاه همیشگى ما نیست تا بگوییم: چرا رفتیم؟ ما با مرگ به سوى او مى‏رویم و هرگز نابود نمى‏شویم، «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ» (۵۶) مرگ و زندگى فرقى نمى‏کند، محلّ ما عوض مى‏شود ولى خود ما محو نمى‏شویم.

این دید و جهان‏بینى، انسان را براى برخورد صحیح با حوادث آماده مى‏کند.
۲- آگاهى از سنّت‏هاى الهى
قرآن مى‏فرماید: شما انسان‏هاى امروز متفاوت از انسان‏هاى پیشین نیستید که بدون هیچ آزمایش و رنج و زحمتى به بهشت برسید، بلکه باید همچون امّت‏ها و شخصیّت‏هاى دیگر در جریان سخت‏ترین حوادث قرار گیرید و آزموده شوید. «ام حَسِبْتُم اَن تَدخُلُوا الجَنَّهَ و لَمّا یَأتِکُم مَثَلُ الَّذینَ خَلَوا مِن قَبلِکُمْ مَسَّتْهُم البَاساءُ و الضَّراءُ و زُلزِلُوا حَتّى یَقُولَ الرَّسُولُ و الَّذینَ آمنُوا مَعَهُ مَتى‏ نَصرُ اللّهِ اَلا اِنَّ نَصرَ اللّهِ قَریبٌ» (۵۷) آیا گمان مى‏کنید که وارد بهشت مى‏شوید بدون اینکه با حوادث امّت‏هاى پیشین برخورد کنید؟! مؤمنان قبل از شما مردمى بودند که انواع سختى‏ها به آنها رسید تا جایى که اضطراب همه آنان را فرا گرفت و پیامبر و مؤمنان گفتند: کجاست یارى خدا؟ آگاه باشید یارى خدا نزدیک است.
این آیه مى‏گوید: در طول تاریخ افراد با ایمان و حق‏طلب دچار سخت‏ترین ناملایمات شده‏اند، اکنون نوبت شماست. بنابراین، نه ناگوارى‏ها تازگى دارد و نه تنها شما هستید که گرفتار این سختى‏ها و

مشکلات شده‏اید؛ این یک سنّت الهى است که باید طى شود، قرآن مکرّر مى‏فرماید: «وَ اذکُر فِى الکِتابِ;» (۵۸) تاریخ پیامبران و امّت‏هاى پیشین را یاد کنید تا فکر نکنید ناگوارى‏ها براى شما بوده است. آنگاه به پیامبر مى‏فرماید: تو نیز مانند سایر انبیا صبور باش. «فَاصبِر کَما صَبَرَ اُولُوا العَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» (۵۹)
آرى، انسان اگر بداند که ناگوارى‏ها، هم یک قانون و سنّت است و هم عمومى و همگانى، آمادگى بیشترى پیدا مى‏کند، ما در ماه رمضان که همه مردم روزه هستند، خیلى راحت روزه مى‏گیریم، چون عموم مردم در آن ماه روزه هستند، امّا در غیر ماه رمضان، روزه گرفتن سخت و دشوار است.
قرآن که فرمان روزه مى‏دهد، مى‏فرماید: اى مؤمنان! خیال نکنید این دستور مخصوص شماست، بلکه بر تمام امّت‏هاى پیشین هم روزه واجب بوده و آنها هم روزه مى‏گرفته‏اند. «یا ایّها الّذینَ آمنوا کُتِبَ علیکم الصّیام کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِن قَبلِکُم» (۶۰)

۳- آشنایى با صابران و چگونگى صبرشان
اطلاع از استقامت پیشینیان یکى از رمزهاى موفّقیت در برخورد با حوادث است. قرآن در این زمینه بسیار سخن گفته و الگوها و مدل‏هاى صبر و استقامت را از افراد و امّت‏هاى پیشین بیان کرده است. قرآن مى‏فرماید: پیامبران الهى دربرابر سرسخت‏ترین مخالفان خود مى‏گفتند: «وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَیْتُمُونا» (۶۱) ما در برابر آزار شما استقامت خواهیم کرد.

چنانکه ساحرانى که به دعوت فرعون براى مقابله و محکوم کردن حضرت موسى آمده بودند همین که به حقّانیّت موسى پى بردند، ایمان آوردند و در برابر تهدیدات فرعون گفتند: «فَاقْضِ ما اَنْتَ قاضٍ اِنَّما تَقضى هذِهِ الحَیاه الدُّنیا» (۶۲) هر کارى مى‏توانى و هر حکمى مى‏خواهى در باره ما اجرا کن، ما راه خود را پیدا کرده‏ایم و از مسیر حقّ دست بر نمى‏داریم.
آرى، علم به تاریخ گذشته، در صبر و بردبارى انسان بسیار مؤثّر است، همان‏گونه که علم به اسرار آینده در صبر و تحمّل انسان اثر مى‏گذارد، حضرت خضر به موسى گفت: چون تو از اسرار حوادث و کار من خبر ندارى، صبر و تحمّل نخواهى کرد. «و کَیفَ تَصبِر عَلى ما لَم تُحِطْ بِه خُبراً» (۶۳) ولى موسى پاسخ داد: ان شاءالله صبر مى‏کنم.

امّا تجربه نشان داد که بى‏خبرى از اسرار سبب شد کاسه صبر موسى لبریز شده و به کارهاى به ظاهر ناحقّ حضرت خضر اعتراض کرده و از آن حضرت جدا شود.
۴- توجّه به حضور خدا
اگر انسان بداند و باور داشته باشد که خداوند بر تمام اعمال و رفتار و حتّى افکار او آگاه است و در همه حال حاضر و ناظر بر اوست، در برابر مشکلات صبر کرده و سختى‏ها بر او آسان و گاهى شیرین شده و خود به استقبال آن خواهد رفت.

خداوند به موسى و هارون‏علیهما السلام مى‏گوید: شما نزد فرعون بروید و سخن حقّ خود را به گوش او برسانید و او را به یکتاپرستى دعوت کنید، بدانید من با شما هستم، کارتان را مى‏بینم و گفتگوهایتان را مى‏شنوم. «اِنَّنى مَعَکُما اَسْمَعُ وَ اَرى‏» (۶۴)
چنانکه خداوند براى عذاب قوم نوح و نجات افراد با ایمان، به حضرت نوح دستور داد که زیر نظر ما کشتى بساز. «و اصْنَعِ الفُلکَ بِاَعْیُنِنا» (۶۵) حضرت نوح همین که ساختن کشتى را شروع کرد، کفّار او را مسخره کرده و گفتند: گویا پیامبرىِ شما نگرفت و اکنون دست به نجّارى زده‏اى! ولى چیزى که موجب مقاومت حضرت نوح در برابر این طعنه‏ها مى‏شد، همان جمله خداى متعال بود که تو پیش چشم ما هستى، کار تو زیر نظر ماست. چنین ایمان و بینشى روح استقامت را در انسان زنده مى‏کند.

۵ – توجّه به پاداش الهى
از جمله مواردى که روح استقامت را در انسان زنده کند، توجّه به آثار مثبت و اجر وپاداش الهى است، زیرا تحمّل سختى‏ها، بزرگ‏ترین پاداش دنیوى و اخروى را براى انسان در بر دارد، در سراسر قرآن نمونه‏هاى فراوانى از این امتیازها به چشم مى‏خورد.
۶- استمداد از صبر و نماز
پنجمین نیرو و اهرمى که مى‏تواند در انسان استقامت آفرین باشد، استمداد از صبر (روزه) و نماز و عبادت است، قرآن مى‏فرماید: «اِسْتَعینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلوهِ» (۶۶)
در سوره اعراف نیز مى‏خوانیم: «وَ اسْتَعینُوا بِاللّهِ» از خدا کمک بگیرید. چنانکه در حدیث آمده است که حضرت على‏علیه السلام به هنگام برخورد با ناگوارى‏ها، با نماز از خداوند استعانت مى‏نمود.
نماز، انسان بى‏نهایت کوچک را با خداى بى‏نهایت بزرگ و موجود ضعیف را با تواناى بى‏نهایت متّصل مى‏کند و در پرتو نماز و یاد خدا دل آرام مى‏گیرد. «أَلا بِذِکرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب» (۶۷)
نکته دوازدهم: کج فهمى‏ها و برداشت‏هاى غلط

بسیارى از شبهه‏هایى که در بحث عدل الهى مطرح است، به خاطر کج فهمى‏ها و برداشت‏هاى غلط است که بدون توجّه، اشکال را متوجّه خدا مى‏کنیم، مثلاً:
خیال مى‏کنیم مرگ نابودى است و اشکال مى‏کنیم که اى خدا! فلانى چرا مرد؟ خیال مى‏کنیم دنیا جاى ماندن است و مى‏گوییم: چرا افراد بسیارى با سیل یا زلزله یا فلان مرض از دنیا رفتند؟
خیال مى‏کنیم دنیا جاى رفاه است، مى‏گوییم: چرا سختى هست؟ مثالِ ما همچون کسى است که به تصوّر سالن پذیرایى، وارد سالن درس و سخنرانى شود و اشکال کند که چرا پذیرایى نمى‏شود، چرا نوشیدنى و غذا نمى‏آورند؟ چرا و چرا ؟! تمام این اشکالات به خاطر یک کج اندیشى و گمان

باطل است، امّا اگر تفکر او اصلاح شود و متوجه شود که اینجا سالن درس است نه پذیرایى، با کمى انصاف از همه انتقادهاى خود صرف نظر و عذرخواهى مى‏کند. ما هم باید دنیا را طورى که هست بشناسیم و هدفِ آفرینش خود را بدانیم، باید باور کنیم دنیا جاى ماندن نیست، گذرگاه است. در کنار گل خار است، در کنار عسل نیش زنبور است و در کنار توسعه و رفاه، بلا و سختى، «قَرن بسعتها عقابیل فاقتها» (۶۸) و همواره بلاها گریبان‏گیر انسان است. «دار بالبلاء محفوفه» (۶۹) اگر این حقیقت را باور کردیم خود به خود برخى اشکال‏هاى ما برطرف مى‏شود، زیرا بسیارى ا

ز اشکالات ما به دستگاه آفرینش، به خاطر دید انحرافى و برداشت‏هاى کج ماست، کسى که عینک سرخ زده باشد قهراً هر شلغمى را لبو خواهد دید. شخصى نزد لیوان فروشى رفت و دید که لیوان‏ها را واژگون چیده است. به لیوان‏ها خیره شد و شروع به اشکال نمود که آقا: چرا این لیوان در بسته است و لیوان را به همان حال بلند کرد و گفت: این لیوان ته هم ندارد ! فروشنده خندید و لیوان را از او گرفت و به حال طبیعى برگرداند و گفت: آقا این لیوان هم ته دارد و هم درش باز است. کوتاه سخن اینکه برخى اشکال‏هاى ما به خاطر تفسیر غلطى است که از انسان و هدف او و دنیا داریم.

خیال مى‏کنیم دنیا خوابگاه است، آخور است، عشرتکده است وبعد مى‏گوییم چرا این همه ناکامى؟ در حالى که دنیا میدان رشد است، مزرعه و جاى کشت است، قهراً مزرعه جاى تلاش و عرق ریختن و درد سر است.
نکته سیزدهم: خوبى‏ها و زیبایى‏ها را با هم ببینیم
انسان نباید در قضاوت، تنها به جهات منفى توجّه داشته باشد، بلکه باید جامع نگر بوده و نقاط مثبت را نیز ببیند.

یوسف پس از آنکه برادرانش او را به چاه انداختند و سپس گروهى او را بیرون آورده، به بردگى فروختند و در مصر به او تهمت ناروا زدند و به زندانش انداختند و بعد از آن همه سختى و حوادث، عزیز مصر شد. مدّت‏ها بعد به ملاقات پدر نائل آمد. پدر از او پرسید: برادرانت با تو چه کردند؟ یوسف گفت: از کار برادرانم سؤال نکن بلکه از لطف خدا سؤال کن که چگونه در لابلاى آن همه توطئه و تهمت و زندان مرا حفظ و بر همه مسلّط کرد. این خود یک منطقى است که انسان همیشه به جهات منفى توجّه نکند بلکه جهات مثبت را نیز در نظر بگیرد.

امام عسگرى‏علیه السلام مى‏فرماید: «ما مِن بَلیَّه اِلاّ و لِلّهِ فیها نِعمَه تُحیطُ بِها» (۷۰) هیچ بلایى نیست مگر اینکه خداوند در نهاد آن، خیرى قرار داده که آن خیر بر بلا احاطه دارد.
نکته چهاردهم: از نقش قوانین طبیعى غفلت نکنیم
بسیارى از مشکلات و مصائب لازمه نظام علّت ومعلولى حاکم بر جهان است. به عبارت دیگر ما در عالم هستى باید یکى از این دو نظریّه را بپذیریم: یا باید حساب و نظامى را براى عالم قبول کنیم و یا بگوییم هرج و مرج بر جهان حاکم است.
اگر در عالم هستى، نظم و حساب در کار است، پس ناگوارى‏ها هم بى صلاح و مصلحت نیست.
توضیح اینکه: اگر هر حادثه تلخى را بررسى کنیم، خواهیم دید که آن حادثه از یک سرى علّت و معلول‏ها و بر اساس محاسبات و فرمول‏هاى دقیق، به وجود آمده است. مثلاً: پس از بررسى علّت خانه‏اى که بر سر افرادش فروریخته به این عوامل پى مى‏بریم:
۱- توپ بچّه‏هاى محلّ به هنگام بازى روى بام همسایه افتاد.

۲- توپ گرد و کروى چرخید و در سوراخ ناودان جا گرفت و راه خروج آب باران بند آمد.
۳- بارندگى شد و آب‏ها روى پشت بام خانه جمع شد.
۴- آب باران در سقف اثر و خشت‏ها را خیس کرد.
۵ – سقف خشتى که با آب باران از هم گسسته شده، بر اثر سنگینى و جاذبه زمین فرو ریخته و عدّه‏اى زیر آن از بین رفته‏اند.
بر طبق نظام علّت و معلول، باید این حوادث پیش آید چون خود توپ و چرخیدن آن و سراشیبى بام و تنگى سوراخ ناودان و تأثیر آب در سستى سقف و سقوط سقف بر اثر جاذبه زمین، هر یک حساب و نظام وفرمولى دارد.
اکنون اگر شما طرفدار عالمى حساب شده هس

تید باید این ناگوارى را براى اهل خانه بپذیرید وگرنه هرج و مرج مى‏شود و محاسبات به هم مى‏ریزد. مثلاً در این جریان باید:
۱- توپ بچّه‏ها به قدرى سنگین شود که بالاى بام همسایه نرود.
۲- ضربه به توپ و پرتاب توپ بى اثر باشد.
۳- ناودان بزرگ شود که توپ به راحتى از آن خارج شود.
۴- عوامل بارندگى باران همه از کار بیافتد و باران نبارد.
۵ – آب خاصیّت خود را از دست بدهد و در خشت اثر نکند.
۶- جاذبه زمین متوقّف شود و سقف را به سوى خود نکشد.

۷- بدن کسانى که زیر سقف خوابیده‏اند به صورت چدن در آید که فرو ریختن‏ها در آنها اثر نکند.
مشاهده مى‏فرمایید اگر طرفدار نظام و حساب باشیم و در مدار علل و معلول حرکت کنیم چنین ناگوارى‏هایى لازمه یک زندگى طبیعى است و نفى آن مستلزم به هم زدن ده‏ها قانون و فرمولى است که دست حکیمانه خدا در عالم قرار داده است. کوتاه سخن اینکه اگر این عالم حساب دارد بلا هم دارد و اگر بنا باشد حساب نباشد، هرج و مرج خود از هر بلایى بدتر است.

نکته پانزدهم: ضرورت تلاش براى کشف استعدادها
افرادى که به دنبال کارى مى‏روند و در آن موفّق نمى‏شوند، خود را ناکام و شکست خورده مى‏یابند و به کائنات بد مى‏گویند و این را ظلم به خود مى‏دانند و عقده‏اى مى‏شوند، در صورتى که چه بسا همین اشخاص در رشته‏هاى دیگر مبتکر و موفّق باشند.
مى‏گویند: پدر داروین پزشک بود و مى‏خواست فرزندش نیز همکار او شود، لکن داروین در رشته پزشکى موفّق نشد، پدرش او را در رشته علوم مذهبى به تحصیل واداشت تا کشیش و روحانى خوبى براى مسیحیّت باشد، امّا در آن رشته نیز ناکام شد. داروین بعد از دو شکست و ناکامى وارد رشته علوم طبیعى شد و در آن علم صاحب نظر و موفّق گردید. (۷۱)
در حدیث مى‏خوانیم: اگر در شغلى موفق نشدید و شکست خوردید، تغییر شغل بدهید چه بسا در رشته دیگر موفّق شوید.
کسى که نقص و کمبودى را در خود مشاهده مى‏کند، باید به کمالات و استعدادهاى خود نیز توجّه کند و تلاش نماید آنها را کشف کند و بشناسد.
حضرت على‏علیه السلام مى‏فرماید: در کنار هر کمالى نقصى و در کنار هر نقصى کمالى است؛ گروهى قامت بلندى دارند ولى از همّت کوتاهى برخوردارند، «مادُّ القامَهِ قَصیرُ الهمَّه» بعضى قیافه زشتى دارند، امّا عمل خوبى دارند، «زاکِى العَمَلِ قَبیحُ المَنْظَرِ» برخى بیان روانى دارند امّا دل سختى دارند. «طَلیقُ اللِّسانِ حَدیدُ الجَنانِ» (۷۲)

بنابراین، نه هر فردى در همه رشته‏ها کامیاب مى‏شود و نه هر شکست خورده‏اى در همه برنامه‏ها شکست مى‏خورد. افرادى هستند که بر اساس رقابت مشغول رشته‏اى مى‏شوند وچون آمادگى روحى و ذوق آن کار را ندارند شکست مى‏خورند و بعد به عدل خدا ایراد مى‏گیرند که خدایا! چرا فلانى موفّق شد و من شکست خوردم. امّا اگر در رشته دیگرى که با روحیّه و ذوق او هماهنگ بود وارد مى‏شد چه بسا به موفّقیت چشم‏گیرى مى‏رسید.
نکته شانزدهم: همگانى بودن راه قرب به خدا و رشد معنوى
انسان باید به این نکته اعتقاد داشته باشد که راه رسیدن به کمالات بر روى تمام افراد باز است و هرکس مى‏تواند در آن قدم گذارد و هرکس به اندازه توان و لیاقتش، مستحق دریافت پاداش و نعمت است. چنانکه در مناجات با خدا مى‏گوییم: «یا من سوّى التّوفیق بین الضعیف و القوى» اى خداوندى که راه قرب به خودت را بین ضعیف و قوى یکسان قرار دادى!
بنابراین هرکس به تناسب امکانات و توانى که در اختیار دارد، پاداش دریافت مى‏کند. اگر شخصى که صد تومان دارد، ده تومان آن را در راه خدا بدهد، اجر و پاداش او با کسى که صد تومان در راه خدا انفاق مى‏کند ولى دارایى او هزار تومان است، برابر است.

پاسخ به چند شبهه
در پایان این بخش ضمن طرح چند شبهه و سؤال در مورد عدل خدا، به پاسخ‏گویى آنها مى‏پردازیم:
سؤال: آیا آفریدن ابلیس، با عدل و حکمت خدا سازگار است؟ اگر هدف خداوند از آفرینش انسان عبادت مى‏باشد، پس آفریدن موجودى همچون ابلیس با این هدف مغایر است. انسان با زحمت زیاد عملى را انجام مى‏دهد، ولى به واسطه وسوسه‏هاى شیطان و انجام گناه، این اعمال از سه راه خراب شود: یا از ابتدا نمى‏گذارد کار اخلاص داشته باشد و به خاطر ریا شکل الهى به خود نمى‏گیرد و یا با خودبینى و عجب بى‏تأثیر مى‏شود و یا بعد از عمل با ارتکاب برخى گناهان، حبط شده و از بین مى‏رود.
پاسخ:
اوّلاً خداوند، شیطان را شیطان نیافرید بلکه او نیز مانند دیگر مخلوقات آفریده شده و وجود او و امکاناتى که خداوند به او داد، همه و همه خیر بوده و او نیز سال‏ها به عبادت خداوند پرداخته است، چنانکه حضرت على‏علیه السلام مى‏فرماید: ابلیس شش هزار سال خدا را عبادت کرد که معلوم نیست این سال‏ها از سال‏هاى دنیاست (که هر سال آن ۳۶۵ روز است) یا از سال‏هاى آخرت (که به گفته قرآن یک روز آن به اندازه پنجاه هزار سال دنیاست). (۷۳) و شیطان شدنش به خاطر گناه و سرپیچى از فرمان خدا بود و بدتر از آن، این که او توبه و عذرخواهى هم نکرد، پشیمان هم نشد و با یک دنیا غرور و خودخواهى فرمان خدا را غلط دانست و گفت: این فرمان صحیح نیست، زیرا نژاد من از آتش است و بر نژاد آدم که از خاک است برترى دارد، «قال أنا خیر منه خلقتنى من نار و خلقته من طین» (۷۴)

بنابراین، سرپیچى و غرور شیطان و سرنوشت شوم او مربوط به خود اوست ،نه خداوند. ثانیاً وسوسه‏هاى او نسبت به انسان طورى نیست که ما را به گناه مجبور کند، کارآیى وسوسه در حدّ یک دعوت است، امّا اراده ما با وسوسه‏ها از بین نمى‏رود و اصولا این وسوسه‏ها جنبه مثبت هم مى‏تواند داشته باشد زیرا رشد ما تنها در صورت مخالفت با تمایلات درونى و وسوسه‏هاى شیطانى است. اگر شخصى لال بود و غیبت نکرد ارزشى ندارد، اگر وسوسه و تمایلات نباشد خوب بودن انسان ارزشى ندارد. ما کسى را پهلوان مى‏دانیم که وزنه سنگینى را بلند کند، زیرا این عمل

مخالفت با نیروى جاذبه زمین است، آرى نشانه پهلوان بودن مخالفت با کشش‏ها و جاذبه‏هاى هواى نفس است. پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله فرمود: اگر غضب، تو را به سویى کشید و خود را کنترل کردى به مقام پهلوانى رسیده‏اى.

بر فرض اگر شخصى در برابر وسوسه‏ها تمکین نمود، راه توبه و عذرخواهى باز است و مى‏تواند توبه کند و خداوند توبه‏پذیر است. چنانکه حضرت آدم نیز نافرمانى کرد و از درخت ممنوعه خورد، امّا پس از آن پشیمان شده و توبه کرد و به درگاه خداوند عذر خواست و خداوند توبه او را پذیرفت.
ثالثاً اگر ما بودیم و وسوسه‏هاى شیطانى، جاى اشکال بود امّا در برابر وسوسه‏هاى شیطان، هدایت عقل و فطرت و دعوت انبیا نیز هست که مى‏تواند بهترین کمک براى حرکت در راه مستقیم و دورى از گناه و وسوسه‏هاى شیطان باشد. علاوه بر اینکه وسوسه شیطان پس از آمادگى و زمینه‏سازى خودماست و چنین نیست که او ما را بى‏اختیار به دنبال خود بکشد، بلکه این ما هستیم

که او را به خود جلب و بر خود مسلّط مى‏کنیم. چنانکه بلعم باعورا آن دانشمند بنى‏اسرائیل که حافظ تورات بود و به مقامى رسیده بود که دعایش مستجاب مى‏شد، پس از گرایش به دربار فرعون و دلبستگى به مال و مقام، زمینه را براى تسلّط شیطان بر خود فراهم کرد و در نتیجه از گمراهان شد. قرآن در این باره مى‏فرماید: «فَانْسَلَخَ مِنْها فَاَتْبَعَهُ الشَّیطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ» (۷۵) از این آیه معلوم مى‏شود شیطان در کنار افرادى حاضر مى‏شود که با ارتکاب گناه آمادگى خود را براى حضور و تسلّط او اعلام مى‏کنند.

چنانکه در آیه دیگر مى‏خوانیم:
«اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّونَهُ» (۷۶)
تسلّط شیطان، تنها بر کسانى است که او را دوست و سرپرست خود قرار مى‏دهند.
بنابراین تا در خود ما آمادگى پیروى از شیطان نباشد، او نمى‏تواند رهبرى ما را به عهده گیرد و لذا قرآن مى‏فرماید:
«اِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلطانٌ عَلَى الَّذینَ آمنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِم یَتَوَکَّلُونَ» (۷۷)
شیطان بر مؤمنان وکسانى که به‏خدا توکّل مى‏کنند، تسلّطى ندارد.

البتّه مراد از تسلّط نداشتن، این نیست که حتّى وسوسه هم نمى‏کند بلکه مراد این است که مؤمنانِ راستینِ شیطان‏شناس، تا به وسوسه‏هاى او برمى‏خورند قبل از آنکه تحت نفوذ و سیطره او در آیند، متذکّر مى‏شوند.
قرآن نحوه برخورد مؤمنان با شیطان را چنین توصیف مى‏کند:
«اِنَّ الَّذینَ اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا» (۷۸)
افراد با تقوا کسانى هستند که تا دسته‏اى از شیطان‏ها با آنان تماس مى‏گیرند متذکّر شده، خود را حفظ مى‏کنند.
بنابراین، رابطه مؤمن با شیطان رابطه برخورد است، امّا رابطه فاسق با شیطان، رابطه انس و همنشینى است.

«وَ مَنْ یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ» (۷۹)
هر که از یاد خدا اعراض کند شیطانى براى او قرار مى‏دهیم که یار و همنشین او باشد.
کوتاه سخن آنکه شیطان موجود شرّى نبود و مى‏توانست از امکانات خود بهترین استفاده را بکند ولى به خاطر تکبّر و لجاجت، تبدیل به موجودى شرور شد و این مربوط به خودش بود و وسوسه‏هاى شیطان هم سبب بى‏ارادگى و اجبار ما به انحراف نمى‏شود و آماده کردن زمینه نفوذ هم به دست خود انسان است. از طرفى راه توبه و بازگشت هم براى فریب خوردگان باز است. پس نمى‏توان گفت آفریدن شیطان با عدل خدا منافات دارد.

سؤال: آیا وجود غریزه‏هایى که انسان را به نافرمانى خدا، گناه و تباهى مى‏کشاند و موجب دورى از رحمت خدا و ورود در عذاب اخروى مى‏گردد، با عدل خدا سازگار است؟
پاسخ: شکّى نیست که چنانچه از غرائز به طور صحیح استفاده شود، عامل همه نوع خیرها و برکات خواهد بود، همانند گاز که اگر از طریق کنترل شده و در اجاق گاز مورد بهره‏بردارى قرار گیرد، مایه خیر و برکت است، امّا اگر به صورت آزاد در هوا منتشر شود، موجب انفجار و خرابى گردیده، خسارات غیر قابل جبرانى را به وجود خواهد آورد.

بنابراین، اصل غرائز چیز مضرّى نیست، بلکه وجود آنها براى استمرار حیات بشر ضرورى است، مثل غریزه جنسى براى تشکیل زندگى مشترک و تولید نسل و یا غریزه غضب براى دفاع از جان و مال، منتهى‏ غرایز باید کنترل شوند و انسان به چنین کارى نیز قادر است.
سؤال: آیا خدا قدرت دارد خوبان را عذاب کند وبدان را در بهشت جاى دهد؟
پاسخ: خداوند بر انجام هر کارى قدرت دارد، امّا هر کارى را انجام نمى‏دهد، زیرا خداوند علاوه بر قدرت، داراى صفات دیگرى نیز هست. او حکیم و عادل نیز هست و به وعده‏هاى خود نیز پایبند است، این صفات با انجام آنچه در سؤال مذکور به آن اشاره شد، منافات دارد. پس خداوند چنین کارى را انجام نمى‏دهد، زیرا با حکمت و عدالت و دیگر صفات او سازگار نیست.

سؤال: چرا به خاطر این که فردى در یک لحظه و یا در چند روز و چند ماه و حتّى در چند سال، مرتکب گناهى شده است، باید پیوسته در آتش دوزخ باشد، چنان که قرآن مى‏فرماید: «فادخلوا ابواب جهنّم خالدین فیها» (۸۰)
پاسخ: جزا، گاهى قراردادى است. جزاى قراردادى یعنى مجازاتى که فردى و یا جمعى براى ارتکاب جرمى وضع نمایند. این جزا چون قراردادى است، کم و زیاد کردن آن امکان دارد و به اصطلاح قابل چانه زدن است.

گاهى جزا، جزاى طبیعى است که قابل کم و زیاد شدن نیست، به عنوان مثال، اگر کسى از یک مترى پرتاب شود، پایش درد مى‏گیرد و اگر از پنج مترى پرت شود درد بیشترى را احساس خواهد کرد، بنابراین کسى که از پنج مترى پرتاب شود نمى‏تواند احساس درد پرتاب از یک مترى را داشته باشد. در این‏گونه جزا، مدّت زمان کیفر ومجازات، با مدّت زمان انجام تخلّف و جرم تناسبى ندارد، ممکن است زمان جرم بسیار کوتاه، امّا زمان کیفر ابدى باشد.

بسیار مشاهده مى‏کنیم که بر اثر غفلت چند ثانیه، باید تاوان آن را تا آخر عمر پس دهیم. کودکى بر اثر یک لحظه غفلت مادر، دست‏هاى کوچک خود را داخل چرخ گوشت قرار مى‏دهد و براى همیشه انگشتان زیباى خود را از دست مى‏دهد. اگر فردى با چاقو به چشم دیگرى زد و او را کور کرد، مجازاتش این نیست که به اندازه همان مدّت کوتاه کیفر ببیند، زیرا آن شخص یک عمر کور خواهد بود و همین طور اگر کسى در عرض چند ثانیه و یا چند دقیقه انسان بى‏گناهى را کشت، نمى‏توان گفت کیفر او آن است که به اندازه همان مدّت، زندانى شود. برخى از گناهان نیز عواقب شومى دارند و چنین نیست گناهى که در یک ساعت انجام گرفت، مجازاتش نیز تنها یک ساعت تحمّل عذاب باشد.

سؤال: آیا وجود افراد ناقص الخلقه که عمرى در رنج به سر مى‏برند و گاهى مورد اهانت قرار مى‏گیرند با عدل خدا سازگار است؟
پاسخ: چنانکه گذشت، عامل بسیارى از ناگوارى‏ها خود ما هستیم. افراد ناقص‏الخلقه هم از مصادیق همین سهل انگارى‏ها هستند، این والدین هستند که باید مسایل بهداشتى و روانى را مراعات کنند، ولى گاهى سهل‏انگارى مى‏کنند و نوزاد ناقص متولّد مى‏شود. خوشبختانه در روایات پیشوایان معصوم ما به این مسایل توجّه شده و تذکراتى در مورد شرایط و زمانِ آمیزش داده شده است، به امید آنکه براى خواهران و برادران در آستانه تشکیل خانواده کلاسهایى گذارده شود که وظایف اسلامى و حقوق هر یک و تربیت فرزند و مسایل آمیزش و سایر احکام اسلام تدریس شود.

در اینجا این سؤال مطرح مى‏شود که در این میان گناه آن کودک ناقص‏الخلقه چیست؟
پاسخِ ما تنها یک جمله است و آن اینکه گناه خدا چیست؟ اگر نوزاد بى‏تقصیر است، خدا هم منزّه است، مقصّر واقعى والدین هستند که خواسته یا ناخواسته، دانسته یا ندانسته زمینه تولد چنین فرزندى را فراهم آورده‏اند و قرار نیست که خداوند مأمور اصلاح خرابکارى‏هاى ما باشد.
اگر من سنگى به سوى شما پرتاب کردم وپیشانى شما شکست نه شما گناهکارید نه خدا؛ گناه از من است که سنگ زدم لکن سختى و درد این گناه را شما تحمّل مى‏کنید، والدین کوتاهى کرده‏اند ولى بار آن را فرزند مى‏کشد.

اگر شما خمیر شور یا تلخى را نزد نانوا ببرید و او نان شور یا تلخ به شما تحویل دهد، آیا مى‏گویید نانوا ظالم است؟ اگر شما تخم هندوانه کاشتید و هندوانه برداشتید جاى اعتراضى باقى مى‏ماند؟ هر غذا و روحیّه‏اى داراى آثارى طبیعى و ذاتى است که گریز از آن مستلزم به هم خوردن قوانین طبیعى است، هر تخمى میوه‏اى و هر نطفه‏اى نتیجه‏اى دارد که توقّع خلاف آن غلط است. ممکن است بگویید: والدین خبر نداشتند که این عمل در فلان شرایط آثار سویى روى نوزاد مى‏گذارد؟
پاسخ آن است که دانستن یا ندانستن والدین در خاصیّت طبیعى اشیا اثر ندارد. اگر ما ندانیم که سیمى برق دارد و دست به آن بگذاریم دچار برق گر

فتگى خواهیم شد. برق صبر نمى‏کند تا ببیند اگر ما بى‏اطلاعیم به ما کار نداشته باشد.
بنابراین در این موارد پدر و مادر گناه عمدى نکرده‏اند امّا آثار طبیعى و وضعى عمل در جاى خود محفوظ است. در غیر این صورت نظام علّت ومعلولى به هم مى‏خورد.
در مورد توهین مردم به افراد ناقص‏الخلقه نیز ناگفته پیداست که توهین مردم تنها به فرهنگ خود آنها مربوط است و ربطى به عدل خداوند ندارد. البتّه ما نباید نسبت به افراد ناقص‏الخلقه به چشم حقارت نگاه کنیم و در این موضوع سفارش‏هاى خاصّى در آیین مقدّس اسلام بیان شده است.
دولت و حاکمان اسلامى نیز مسئولیت دارند که زندگى این افراد را محترمانه تأمین کنند وبراى هریک به تناسب ذوق و استعداد و قدرت خود کار آسان و راحت با درآمدى در حدّ رفاه ترتیب دهند و بدین وسیله بخشى از سختى‏ها و رنج‏هاى آنان را جبران نمایند.

یک تقاضا در پایان پاسخگویى به شبهات، تقاضایى از خوانندگان محترم دارم؛ ما باید در مسایل عقیدتى و فکرى، که همان اصول دین و مبانى ایدئولوژى ماست، هیچ‏گونه تردیدى نداشته باشیم و هرگاه شبهه‏اى پیش آمد فوراً از یک اسلام‏شناس سؤال کنیم. باید در دفترچه تلفن خود، شماره تلفن یک یا چند دانشمند را هم داشته باشیم، زیرا همان گونه که یک تیغ کوچک در پا فرو مى‏رود و انسان را از حرکت باز مى‏دارد و زندگى را بر او تلخ مى‏کند، گاهى یک ایراد کوچک نیز در مغز ما فرو مى‏رود و ما را از فکر کردن و خوش‏بین بودن باز مى‏دارد و زندگى را برما ناگوار مى‏سازد، به خصوص نوجوانان عزیز در این زمان که گرفتار انواع ایرادها و شبهات مى‏شوند، حتماً با یک انسان دانشمندِ آگاه و متّقى در ارتباط باشند.

خاطره در رژیم طاغوت عدّه‏اى مى‏گفتند: قوانین اسلام با روح تمدّن بشرى ناسازگار است، زیرا اسلام مى‏گوید: باید چهار انگشت کسى که دزدى مى‏کند را قطع کرد، امّا اگر شکم دزد را سیر کردیم و سیستم اقتصادى را تغییر دادیم خود به خود دزدى پیدا نمى‏شود! وقتى با آنان به گفتگو نشستم معلوم شد این سخن از یک معلّم مارکسیست به آنها القا شده و اینها در محیط درس حرف را شنیده‏اند و جذب شده‏اند. گفتم: آیا مى‏دانید که اسلام دست هر دزدى را قطع نمى‏کند،

بلکه حدود بیست شرط براى قطع کردن دست در اسلام مقرّر شده است، حالا کدام یک از شما از این شرایط اطلاع دارید؟ همه گفتند: ما خبر نداریم. گفتم: اگر شما از مسایل اسلام آگاه بودید سر کلاس از جا بر مى‏خاستید و به معلّم مى‏گفتید اسلامى که دستور قطع کردن دست دزد را مى‏دهد حدود بیست شرط هم مقرّر کرده است که یکى از آنها توجّه به زمینه‏هاى جرم است. شما اى معلّمى که از آن شرایط خبر ندارید لطفاً دخالت نفرمایید، یا لااقل او را به بحث آزاد دعوت مى‏کردید و از اسلام عزیز حمایت مى‏کردید. خواننده عزیز! طبق وعده‏هاى مکرّر قرآن پیروزى نهایى با اسلام است و مردم سراسر جهان در آینده به سراغ اسلام مى‏آیند و حکومت حضرت مهدى‏علیه السلام تشکیل مى‏شود و این وعده‏ها شرایطى دارد:

۱- توجّه دنیا به اسلام.
۲- شناخت اسلام.
۳- گرایش به اسلام.
شهداى ما در انقلاب اسلامى‏توجّه مردم را به اسلام جلب کردند و گام اول برداشته شد.
اکنون نوبت ماست که گام دوم را برداریم و آن شناخت اسلام و شناساندن آن است و گام سوم گرایش مردم به اسلام است که پس از سرخوردگى از ایسم‏ها به سراغ آن خواهند آمد.
ما باید لااقل هفته‏اى یک کتاب مفید از نویسندگان دانشمند و بى‏غرض بخوانیم تا روز به روز به اطلاعات اسلامى ما اضافه شود. امام رضاعلیه السلام مى‏فرماید: اگر مردم با مکتب و سخن ما آشنا شوند، به سوى ما گرایش پیدا مى‏کنند.

در سیر مطالعاتى اولین گام را باید در مطالعه کتاب‏هاى اعتقادى و جهان‏بینى برداشت، زیرا زیربناى اعمال ما فکر ماست که باید با استدلال محکم و بر اساس عقل و فطرت، آن را انتخاب کنیم.
عدالت اجتماعى
در بخش قبل، از عدل خدا بحث کردیم و این بخش را به عدالت اجتماعى اسلام اختصاص مى‏دهیم.
چون دامنه بحث گسترده است،به طور فشرده مطالبى را از قرآن و نهج‏البلاغه ذکر مى‏کنیم وکمى هم آنها را توضیح مى‏دهیم. مطالب این جزوه معرّف مکتب ما و آگاهى از آن براى عموم مفید است.
در ابتداى بحث مناسب است به این نکته اشاره کنیم که بحث عدالت اجتماعى جزء اصول‏عقاید ما نیست، گرچه موضوعى بسیار ارزشمند و زیر بناى هر نظام سعادت آفرین است.

هدف ما از بحث عدالت اجتماعى، بیان آیات و روایاتى است که قرآن کریم و پیشوایان معصوم‏علیهم السلام در آنها به حفظ حقوق و مساوى بودن تمام مردم در برابر قانون و نفى تبعیض و استثمار و ظلم، فرمان داده‏اند و نیز بیان بیش از چهل خاطره از روش پیامبر گرامى اسلام و پیشوایان معصوم در زمینه تقسیم عادلانه بیت‏المال و نمونه هایى از اخوّت و برادرى اسلامى.
عدالت و مساوات
مفهوم عدالت با مساوات نزدیک به یکدیگرند. قطعا در شرایط مساوى، عدالت همان مساوات است.
اگر چند کارگر، با تخصّص و سابقه و توانِ کارِ یکسان، در یک زمانِ مساوى کارى را انجام دهند، عدالت حکم مى‏کند که از دستمزد یکسانى نیز برخوردار شوند. اما با وجود تفاوت و اختلاف در خصوصیّات یاد شده، قطعاً تساوى در حقوق خلاف عدالت است.
بنابراین نمى‏توانیم عدالت را به مساوات معنا کنیم، بلکه صحیح آن است که بگوییم: عدالت، رعایت حقّ است. خواه آن حقّ، میان افراد مساوى باشد یا نباشد.

جایگاه عدالت در اسلام
با سیرى کوتاه در آیات و روایات به وضوح در مى‏یابیم که فضاى اسلام، فضاى عدالت است. آیات و روایات فراوانى مردم را به عدالت و پاسدارى از آن توصیه و امر مى‏کند و از ظلم و ستم و خیانت باز مى‏دارد.

اسلام مکتب عدل و اعتدال است و امّت اسلامى، امّت میانه و وسط است، نظام آن عادلانه است؛ اسلام اگر نماز دارد زکات هم دارد، اگر تولّى‏ و دوستى اولیاى خدا را دارد تبرّى و دورى از دشمنان هم دارد؛ اگر از علم طرفدارى مى‏کند از عمل هم پشتیبانى مى‏نماید، اگر ایمان را مطرح مى‏کند عمل صالح را هم در کنار آن لازم مى‏داند، اگر توکّل به خدا را سفارش مى‏کند، دستور فعّالیّت و تلاش هم مى‏دهد. اگر مالکیّت را محترم مى‏شمرد اجازه سوء استفاده از مالکیّت را هم نمى‏دهد، اگر دستور عفو مى‏دهد، در اجراى حدود، به داشتن قاطعیّت نیز سفارش مى‏کند و مى‏گوید: رحم در شما اثر نکند و شما را از مجازات مجرم باز ندارد.

به امام‏علیه السلام مى‏گویند: فلانى نمازهاى با توجّهى مى‏خواند، حضرت مى‏پرسد: «کیف عقله؟» (۸۱) طرز تفکّر او چگونه است؟
یعنى اگر در عبادتِ فردى، کمالى دارد باید در نحوه تعقّل و تفکّر او هم دقّت نمود.
یا در جایى دیگر مى‏خوانیم که نزد امام‏علیه السلام از فردى تعریف زیادى مى‏کنند، امام مى‏فرماید: «کیف صلاته؟» نماز او چگونه است؟
رابطه عدالت اجتماعى با جهان‏بینى الهى

برخى شعارهاى دهن پر کن وجود دارد که تا از ریشه‏اى اصیل مایه نگرفته باشد، از مرز شعار خارج نمى‏شود؛ «عدالت اجتماعى» از شعارهایى است که تمام رژیم‏ها از آن دم مى‏زنند و خود را طرفدار آن مى‏دانند ولى عملاً در هیچ نظام غیر الهى اثر چشم‏گیرى از آن مشاهده نمى‏کنید، زیرا این شعار به ریشه درست و صحیحى متّصل نیست.
در اسلام، مساوات و برابرى از ریشه‏هاى عمیقى سرچشمه مى‏گیرد، از جمله:
۱- هستى زیر نظر خداى حکیم، حکیمانه اداره مى‏شود و هرج و مرجى در آن نیست تا هر کسى به دلخواه خود کارى انجام دهد و تنها خود را ببیند.

۲- تمام رفتار و کردار و حتّى افکار ما زیر نظر خداست و همه باید در دادگاه عدل او پاسخگو باشیم.
۳- همه ما از خاک هستیم و عاقبت، همه به خاک بر مى‏گردیم و میان ذرّات خاک فرقى نیست تا میان من و دیگرى فرقى باشد.
۴- مردم، بندگان خدا هستند و دوستى و محبّت آنان مورد رضاى خداست و بهترین مردم خیرخواه ترین آنان است.
۵ – هستى بر مبناى عدل و حکمت آفریده شده و از مرز و قانونِ حقّى که آفریدگار براى آنها مقرّر داشته است تجاوز نمى‏کند.

۶- پدر ومادر همه ما یکى است.
این تلقّى از جهان و انسان بر مبناى جهان‏بینى الهى، مساعدترین زمینه براى پذیرش عدالت ودورى از ظلم و ستم نسبت به همنوع خود است.
عدالت‏خواهى فطرى است
خداوند در قرآن مى‏فرماید: ما آشنایى با خوبى‏ها و بدى‏ها را به طور فطرى در انسان قرار داده ایم: «فَاَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (۸۲)

کودکى را در نظر بگیرید که سیبى نزد شما مى‏سپارد تا برود و کمى آب بنوشد، هنگامى که بر مى‏گردد، اگر متوجّه شود شما مقدارى از سیب او را خورده‏اید با ناراحتى نگاهى به شما مى‏کند و با این نگاه مى‏گوید که من شما را امین دانستم و سیب را به امانت نزد شما سپردم، چرا به امانت خیانت کردى؟! این معنا در ذهن کودک هست خواه به زبان آورد یا نیاورد. ملاحظه مى‏فرمایید که درک بدى خیانت مسأله‏اى است که به معلّم و مربّى نیاز ندارد و انسان از احساس و فطرتى که دارد آن را بد مى‏داند.

عدالت هم از چیزهایى است که انسان فطرتاً آن را دوست دارد و به همین دلیل حتّى ستمگران ظلم خود را توجیه مى‏کنند و سعى دارند کار خود را عادلانه جلوه دهند. گاهى چند نفر با یکدیگر شریک مى‏شوند و دست به یک دزدى مى‏زنند ولى بعد از آنکه اموال سرقت شده را به مکان دیگرى انتقال دادند، در زمان تقسیم مى‏گویند: بیایید اموال را عادلانه تقسیم کنیم! این سخن گاهى ناخود آگاه گفته مى‏شود و اگر هم به زبان نیاورند قلباً تقسیم عادلانه را دوست دارند و اگر یکى از آنان بخواهد سهم زیادترى بردارد ناراحت مى‏شوند.

در همه جوامع اگر کسى براى تحقّق بخشیدن به عدالت جلو ستمگران ایستادگى کند، مورد تحسین است و این نیست مگر به خاطر اینکه حمایت از عدل و مبارزه با ظلم، خواسته عقلى، طبیعى و فطرى هر انسانى است.

مکتب انبیا، قانون عادلانه
وجود قوانین عادلانه شرط لازم براى اجراى عدالت در جامعه است. شاید کمتر حکومتى باشد که از حقّ و عدالت سخن نگوید و خود را حامى حقوق و مصالح جامعه نداند.
قانون باید به تمام ابعاد انسان توجّه داشته باشد. قانونى که انسان در آن یک موجود شهوى و یا شکمى است، قانونى که اصولش خوراک، پوشاک و مسکن است، نمى‏تواند عادلانه باشد، زیرا برنامه‏ریزى آن بر اساس مادّى‏نگرى است.

قانونى مى‏تواند انسان را به رشد و کمال مطلوب برساند که قانون‏گذارش از هوس‏هاى شخصى و گروهى دور بوده و از استبداد فردى یا گروهى برکنار باشد.
علاوه بر آنکه باید دید قانونگذار طبق کدام معیار قوانین عادلانه مقرّر مى‏کند؟ و حافظ مصالح کدام طبقه و گروه است؟ بر این اساس، ما شریعت و قوانینى را که پیامبران براى بشر آورده‏اند، بر قوانین بشرى ترجیح مى‏دهیم. زیرا اولاً به تمام ابعاد مادّى و معنوى انسان توجّه دارند و از علم و حکمت بى پایان الهى سرچشمه گرفته‏اند و ثانیاً قوانین آنها در پى حفظ منافع شخصى یا گروهى نیست و از هر گونه هوى و هوس به دور مى‏باشد.

عدالت، شرط مسئولیّت
در اسلام، تمام پست‏هاى حسّاس به عهده افراد عادل است، یعنى کسانى که سوء سابقه‏اى پیش مردم نداشته و به صلاحیّت و پاکى معروف باشند. از قاضى تا شاهد و منشى دادگاه همه باید در هر مرحله اى که هستند عادلانه بگویند و بنویسند. در نماز جمعه و جماعت باید امام عادل باشد. مرجع تقلید و رهبر جامعه و مسئول بیت‏المال گرفته باید عادل باشند. مسئولان و کلید داران نظام باید فقط به خدا وابسته باشند و عدالت پیشه باشند تا مردم نیز با رغبت عدالت را بپذیرند. کوتاه سخن اینکه اسلام اهمیّت خاصّى به عدالت داده و آن را در تار و پود جامعه و در مسایل حقوقى و اجتماعى و خانوادگى و اقتصادى شرط اساسى دانسته است.

استقرار عدالت، هدف انبیا
قرآن براى انبیا مسئولیّت‏هایى را بیان فرموده که انجام آنها از سوى انبیا و مردم، به استقرار عدالت اجتماعى در جامعه منتهى مى‏گردد. در اینجا فهرستى از کارنامه آن رهبران معصوم را بیان مى‏کنیم:
۱- دعوت مردم به بندگى خدا و اجتناب از طاغوت‏ها. * «اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ» (۸۳) بندگى خدا کنید و از طاغوت دورى بجویید.

۲- انذار و تبشیر. * «اِنّا اَرْسَلْناکَ بِالْحَقّ بَشیراً وَ نَذیراً» (۸۴) ما تو را به حقّ فرستادیم تا مردم را از مفاسد گناه و عذاب آخرت بترسانى و به وعده‏هاى الهى بشارت دهى.
۳- تعلیم و تربیت. * «یُزَکّیهِم وَ یُعَلِّمُهُم» (۸۵) پیامبر را براى مردم فرستاد تا هم مردم را تربیت کند و هم به آنان مطالب مورد نیاز را بیاموزد.
۴- مبارزه با خرافات و موهومات. * «و یَضَعُ عَنهُم اِصْرَهُم و الاَغلالَ الَّتى کانَتْ عَلَیهِم» (۸۶) پیامبر سنگینى‏ها و غل و زنجیرهایى را که بر مردم نهاده شده برمى‏دارد و آنان را آزاد مى‏سازد.
۵ – رسوا کردن خطهاى انحرافى و رهبران گمراه. * «و لِتَستَبینَ سَبیلُ المُجرِمینَ» (۸۷) انبیا آمده‏اند تا افشاگر راه مجرمان باشند و دیگران را از آن برحذر دارند.

۶- تشکیل جامعه‏اى که مردم در آن به عدل قیام کنند و در روابط خانوادگى، اجتماعى، سیاسى و اقتصادى با دوست و دشمن رفتارى عادلانه داشته باشند.
هدف انبیا آن است که ایمان به خدا و معاد را چنان در مردم زنده کنند و چنان اخلاق و طرز تفکّر الهى را در تار و پود فرد و جامعه نفوذ دهند که خود مردم به عدالت برخیزند و جامعه عادلانه تشکیل دهند. قرآن مى‏فرماید:

«لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَالْمیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ» (۸۸) ما پیامبران را با در دست داشتن دلایل روشن و کتاب آسمانى و معیار سنجش حقّ و باطل، براى مردم فرستادیم تا مردم در پرتو این رهبران و قوانین آسمانى، به عدل قیام کنند. و از آنجا که جامعه عادل، هم به قدرت معنوى نیاز دارد و هم به قدرت مادّى، در آیه فوق به هر دو قدرت اشاره شده است، «بیّنات، کتاب و میزان» هر یک، قدرت و پشتوانه معنوى براى استقرار عدل است و جمله «وَ اَنزَلنا الحَدید» که در دنباله آیه آمده است به قدرت مادّى اشاره مى‏کند تا متخلّفان بدانند که هر گاه لجاجت و کار شکنى کنند با قدرت سرکوب مى‏شوند !

بنابراین استقرار عدالت اجتماعى یکى از اهداف انبیاست.
لذا قرآن کریم از مؤمنان مى‏خواهد که براى برپایى عدالت در جامعه قیام کنند: «یا ایّها الّذین آمنوا کونوا قَوّامینَ بِالقِسط» (۸۹) قیام به یک کار، به معناى آن است که آن را کامل و درست انجام دهیم به طورى که هیچ نقص و کجى در آن مشاهده نشود. صاحب تفسیر المنار در ذیل این آیه بحث مفصّلى دارد و مى‏گوید: «قوّامین» جمع «قوّام» به معناى مبالغه در کار است. قوّامین، کسانى هستند که به وجه اتمّ و اکمل به عدل قیام مى‏کنند.

عبارت «قوّامین بالقسط» بلیغ ترین و مؤکّد ترین عبارتى است که در مورد قیام به عدل به کار مى‏رود. و رساتر و گویاتر آنکه مى‏فرماید: «کونوا قوّامین بالقسط» یعنى خصیصه قیام به عدل باید یکى از صفات و ملکات راسخه در نفوس شما باشد تا همواره با دقّت ویژه و عنایت تمام، ملتزم به عدل باشید.

اهمیّت عدالت در روایات
توجّه به عدالت و جایگاه والاى آن، در روایات متعدّد و متواتر به چشم مى‏خورد، از جمله:
پیامبر گرامى اسلام‏صلى الله علیه وآله فرمودند: «عَدْلُ ساعَهٍ خَیرٌ مِن عِبادَهِ سَبعینَ سَنَهٍ قیامٌ لَیلها وَ صِیامٌ نَهارها» (۹۰) یک ساعت به عدالت رفتار کردن، از هفتاد سال عبادتى که روزهاى آن روزه و شب‏هاى آن احیا داشته باشید بهتر است.
در روایتى دیگر فرمودند: «لَعَمَلُ الامامِ العادِل فِى رَعیَّتِه یَوماً واحِداً اَفضَل مِن عِبادَهِ العابِدِ فى اَهلِهِ مِأهَ عامٍ اَو خَمْسینَ» (۹۱)

عمل یک روز رهبر و مسئولى که میان مردم به عدالت رفتار کند، از عمل یکصد یا پنجاه سال کسى که در میان اهل و عیال خود مشغول عبادت باشد بهتر است.
حضرت علىّ علیه السلام فرمود: «فِى العَدلِ صَلاحُ البَریَّهِ وَالاقتِداءُ بِسُنَّهِ اللّهِ» عدالت، هم مصلحت مردم است و هم اقتدا به روش الهى است.
همچنین آن حضرت فرمود: «العَدلُ حَیاهٌ الْجَوْرُ مَمحاتٌ» (۹۲) عدالت، حیات و ظلم، مرگ اجتماع است.
آرى، مردمى که پذیراى ظالم و تسلیم ظلم مى‏شوند، در حقیقت مردگانى بیش نیستند.
امام صادق‏علیه السلام فرمود: «الامامُ العادِلُ لا تُرَدُّ لَهُ دَعوَهٌ» (۹۳) هرگز دعاى رهبر عادل ردّ نمى‏شود.
امام کاظم‏علیه السلام در تفسیر آیه «یُحىِ الارضَ بَعدَ مَوتِها» فرمودند: زمین با استقرار عدالت و اجراى حدود الهى زنده مى‏شود. (۹۴)
سنگینى عدالت
میوه عدالت به کام کسى که عدالت به نفع اوست بسیار شیرین ولى در کام کسى که اجراى عدالت به ضرر اوست تلخ است. لذا اسلام پیوسته مردم را متوجّه جایگاه و اهمیّت عدالت مى‏سازد و آنها را به جهاد با نفس و مبارزه با هوا و هوس دعوت مى‏نماید، زیرا تا انسان بر تمایلات درونى وهوا و هوس خود غالب نشود، تن به عدالت نخواهد داد و زمینه‏اى براى اجراى عدالت نیز فراهم نخواهد شد.
آرى، توصیف عدالت بسیار آسان، امّا تشخیص موارد آن مشکل و پیاده کردن و اجراى آن به مراتب سخت‏تر است.

  راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.