فایل ورد کامل مقاله اسلام و مقتضیات زمان؛ تحلیل اجتماعی و دینی سازگاری آموزههای اسلامی با تحولات عصر جدید
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
فایل ورد کامل مقاله اسلام و مقتضیات زمان؛ تحلیل اجتماعی و دینی سازگاری آموزههای اسلامی با تحولات عصر جدید دارای ۱۰۸ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد فایل ورد کامل مقاله اسلام و مقتضیات زمان؛ تحلیل اجتماعی و دینی سازگاری آموزههای اسلامی با تحولات عصر جدید کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله اسلام و مقتضیات زمان؛ تحلیل اجتماعی و دینی سازگاری آموزههای اسلامی با تحولات عصر جدید،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله اسلام و مقتضیات زمان؛ تحلیل اجتماعی و دینی سازگاری آموزههای اسلامی با تحولات عصر جدید :
باسمه تعالی
اسلام و مقتضیات زمان
برای روشنفکران مسلمان در عصر ما که از نظر کیفیت زبدهترین طبقات اجتماعی میباشند و از نظر کمیت خوشبختانه قشر قابل توجهی به شمار میروند، مهمترین مسأله اجتماعی «اسلام و مقتضیات زمان» است.
دو ضرورت فوری، مسئولیتی سنگین و رسالتی دشوار بر دوش این طبقه میگذارد. یکی ضرورت شناخت صحیح اسلام واقعی به عنوان یک فلسفه اجتماعی و یک ایدئولوژی الهی و یک دستگاه سازنده فکری و اعتقادی همه جانبه و سعادتبخش، و دیگر ضرورت شاخت شرائط و مقتضیات زمان و تفکیک واقعیات ناشی از تکامل علم و صنعت از پدیدههای انحرافی و عوامل فساد و سقوط
برای یک کشتی که میخواهد اقیانوسها را طی کند و از قارهای به قاره دیگر برود وجود قطب نما برای جهتیابی و هم لنگر محکم برای محفوظ ماندن و غرق نشدن و زیر پا گذاشتن جزر و مدها ضروری است، همچنانکه شناخت وضع و موقعیت جغرافیایی دریا در هر لحظهای امری حتمی است
. ما باید از طرفی اسلام را به عنوان یک راهنمای سفر و یک لنگر محکم و نگهدارنده از غرق شدن در جزر و مدها، و هم شرایط خاص زمان را به عنوان مناطق و منازل بین راه که باید مرتباً به آنها رسید و گذشت کاملاً بشناسیم تا بتوانیم در اقیانوس متلاطم زندگی به سر منزل مقصود برسیم.
از نظر گروه نامبرده در اینجا مشکل لاینحلی وجود ندارد، فقط آشنا نبودن با حقایق اسلام و یا تمیز ندادن میان عوامل توسعه و پیشروی زمان و میان جریانها و پدیدههای انحرافی که لازمه طبیعت بشری است ممکن است مسئله را به صورت معما جلوه دهد
.
ولی افراد و طبقاتی هستند که این مسئله را واقعاً به صورت یک معمای لاینحل و به صورت یک تضاد آشتیناپذیر مینگرند و معتقدند «اسلام» و «مقتضیات زمان» دو پدیده غیر متوافق و ناسازگارند و از این دو حتماً یکی را باید انتخاب کرد، یا باید به اسلام و تعلیمات اسلامی گردن نهاد و از هرگونه نوجوئی و نوگرائی پرهیز کرد و زمان را از حرکت بازداشت و یا باید تسلیم مقتضیات متغیر زمان شد و اسلام را به عنوان پدیدهای متعلق به گذشته به بایگانی تاریخ سپرد. روی سخن در این مقاله با اینگونه افراد است.
استدلال این گروه اینست که اسلام به حکم اینکه دین است بویژه که دین خاتم است و دستوراتش جنبه جاودانگی دارد و باید همانطور که روز اول بوده برای همیشه باقی بماند، یک پدیده ثابت و لایتغیر است و اما زمان در طبع خود متغیر و کهنه و نوکن است، طبیعت زمان اقتضای دگرگونی دارد و هر روز اوضاع و احوال و شرائط جدیدی خلق میکند مغایر با شرائط پیشین. چگونه ممکن است
چیزی که در ذات خود ثابت و لایتغیر است با چیزی که در ذات خویش متغیر و سیال است توافق و هماهنگی داشته باشند؟ آیا ممکن است تیرهای برق و تلفن که در منطقه معینی در کنار جادهها نصب میشوند با اتومبیلهائی که مرتباً از جادهها عبور میکنند و در دو لحظه در یک نقطه نیستند
توافق و هماهنگی داشته باشند؟ آیا ممکن است جامهای که برای یک کودک دو ساله دوخته میشود تا بیست سالگی او مورد استفاده قرار گیرد در حالی که جامه در طول بیست سال همان است که بوده و تن کودک ماه به ماه و سال به سال رشد میکند و بر ابعادش افزوده میگردد؟!
علت تغییر مقتضیات زمانها
انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً.
این آیه شریفه قرآن که تلاوت شد از آیات بسیار پرمعنی قرآن کریم است. اینکه عرض میکنم پر معنی است، با اینکه همه آیات قرآن پر معنی میباشد، از این نظر است که بعضی از آیات قرآن به شکلی مطلب را عرضه میدارد که مردم را وادار به تفکر و تعمق میکند.
قرآن کریم زیاد به تفکر دعوت میکند یا به طور مستقیم و یا غیر مستقیم. دعوتهای مستقیم قرآن کریم به تفکر همان آیاتی است که رسماً موضوع تفکر را عنوان کرده است، بیفکری را مذمت و ملامت کرده است: ان شرالدواب عندا… الصم البکم الذین لا یعقلون بدترین جنبندگان در نظر خدا کدامند؟ آیا آنهائی هستند که ما آنها را نجس العین میخوانیم؟ یا بدترین حیوانات آنهائی هستند
که ضربالمثل کودنی هستند؟ نه، بدترین جنبندگان در نظر خدا و با مقیاس حقیقت عبارت است از انسانهائی که گوش دارند و کرند، زبان دارند و گنگ و لالند، قوه عقل و تمیز به آنها داده شده است ولی آن را به کار نمیاندازند و فکر نمیکنند. نظیر این آیه که دعوت به تعقل شده است در قرآن زیاد است.
یک سلسله آیات داریم که غیر مستقیم مردم را به تعقل دعوت کرده است. آنها هم چند دستهاند و نمیخواهیم همه آنها را عرض کنیم چون از مطلبی که در نظر گرفته ام دور میمانیم. یک دسته از این آیات آیاتی است که مطلبی را با شکل و صورتی طرح میکند که عقل را بر میانگیزد به تفکر کردن و تأمل کردن. این خود یک روش خاصی است که برای تحریک عقول به کار برده شده است. از جمله همین آیه است. در این آیه که در موضوع انسان است، به شکلی مطلب بیان شده که
انسان وقتی این آیه را تلاوت میکند فوراً چند علامت سؤال در جلو خودش میبیند. انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً. ما امانت را بر آسمانها و زمین عرضه کردیم. این امانت چیست؟ کدام امانت است؟ چگونه عرضه کردیم؟ بر کی عرض کردیم؟ بر آسمانها و بر زمین و کوهها. چگونه امانتی را میشود بر آسمان و زمین و کوه عرضه کرد؟ امانت را ما عرضه داشتیم بر آسمانها، بر زمین و بر کوهها اما آنها از اینکه این امانت را بپذیرند امتناع کردند. کلمه ابین یحملنها آمده است، یعنی امتناع کردند از
اینکه این امانت را به دوش بگیرند. معلوم میشود نوع امانت نوعی است که این موجودات که این امانت بر آنها عرضه شده است باید تحمل بکنند، به دوش بگیرند، نه صرف اینکه بپذیرند. شما در امانتهای معمول میگوئید که فلانی فلان امانت را پذیرفت، نمیگوئید به دوش گرفت. اما اینجا قرآن کریم میفرماید اینها امتناع کردند از اینکه این امانت را به دوش بگیرند. این «امانت به دوش گرفتن» موضوعی در ادبیات عربی و فارسی شده است. حافظ میگوید:
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند
و حملها الانسان اما انسان این امانت را به دوش گرفت. فوراً این سؤال پیش میآید که ما همه انسانها را میبینیم ولی روی دوش آنها چیزی نمیبینیم. کدام بار است که بر دوش انسانها گذاشته شده است؟ پس معلوم میشود این شکل دیگری است، یک امانت جسمانی نبوده است که خدا یک جسمی را عرضه بدارد به زمین، بگوید نه؛ به
بعد میفرماید: انه کان ظلوماً جهولاً انسان که تنها موجودی بود که حاضر شد این امانت را به دوش بگیرد ظلوم است. «ظلوم» از ماده ظلم است. ظلم یعنی ستمگری. ظلوم مبالغه در ظالم بودن است. این موجودی که این امانت را به دوش گرفت بسیار ستمگر است. جهل به معنی نادانی، و جهولاً مبالغه در نادانی است: و بسیار نادان هم هست. این باز یک سلسله سؤالهای
دیگر به وجود میآورد: آیا خدا که این امانت را عرضه داشت، عرضه داشت که بپذیرند و به دوش بگیرند یا عرضه داشت که به دوش نگیرند؟ مسلم عرضه داشت که به دوش بگیرند. حالا که هیچ مخلوقی به خود اجازه نداده است و جرأت نکرده است که این امانت را به دوش بگیرد و تنها در میان صف مخلوقات، انسان قدم جلو گذاشته و گفته من حاضرم، حالا که قبول کرده چرا این موجود را قرآن ظلوم و جهول خوانده است؟
این قسمت آخر یعنی موضوع ظلوم و جهول بودن، بعد از موضوع امانت، از مشکلترین موضوعاتی بوده است که همیشه علمای اسلامی، مفسرین، عرفا، روی این موضوع فکر میکردند که معنی ظلوم و جهول بودن چیست؟
اینکه عرض کردم این آیه یک آیه پرمعنی میباشد مقصودم همین بود که عرض کردم. یعنی این آیه کریمه با زبانی مطلبی را بیان کرده است که خود به خود سؤالات زیادی را ایجاد میکند و عقل بشر را وادار به فکر و اندیشه میکند.
البته از نظر تمام مفسرین و از نظر اخبار شیعه و سنی هیچ جای تردید نیست که این امانت از نوع امور جسمانی و مادی نبوده است بلکه یک امر معنوی است. یعنی در میان مخلوقات یک امری است که خدا اسم آن را امانت گذاشته است. حالا چرا اسم آن را امانت گذاشته است بماند، بلکه توفیقی پیدا شد و عرض کردیم. یک موضوعی بوده که خدا نام آن را امانت گذاشته است و در عالم تکوین بر تمام مخلوقات عرضه کرده ولی آنها نتوانستند به دوش بگیرند یعنی استعداد آن را نداشتند.
معنای عرضه کردن چیست؟ معنای عرضه کردن اینست که هر کمالی و هر فیضی از ناحیه خدا بر تمام مخلوقات عرضه میشود، فقط آنکه استعداد دارد میپذیرد و آنکه استعداد ندارد نمیپذیرد. میتوانید مثال بزنید به پیغمبری، به امانت، به علم و به هر چه که بخواهید. آیا این موهبت که نامش رسالت است از طرف خداوند به بعضی از انسانها عرضه میشود و از بعضی دیگر مضایقه
میشود؟ یعنی پیغمبری را به پیغمبر عرضه کردند پذیرفت، به من عرضه نکردند، اگر به من هم عرضه میکردند میپذیرفتم؟ یا نه، آن حقیقتی که نامش وحی است، رسالت است، نبوت است، یک حقیقتی است که از ناحیه خداوند هیچگونه مضایقهای (در عرضه آن) نیست، آن حقیقت بر همه مخلوقات عرضه میشود، به سنگ هم اگر بتواند بپذیرد میدهند ولی سنگ نمیتواند بپذیرد، حیوان نمیتواند بپذیرد، انسانها هم نمیتوانند بپذیرند مگر افراد بخصوصی.
آن امانت هم که خدا میفرماید عرضه داشتیم، بر تمام مخلوقات عرضه کردند و هیچکدام از مخلوقات نتوانستند آن را بپذیرند مگر انسان.
پس تا اینجا میفهمیم که در انسان یک استعدادی وجود دارد که در موجودات دیگر آن استعداد وجود ندارد. انسان چون استعداد آن را داشت به او داده شد.
حالا آن امانت چیست؟ ما از خود همین کلمه یحملنها میتوانیم بفهمیم چیست. معلوم میشود یک امری است که به دوش گرفتنی است. البته جسمانی و مادی نیست ولی تحمل کردنی است. وقتی به اخبار و روایات مراجعه میکنیم میبینیم آن چیزی که تفسیر میکردهاند با همین معنی جور در میآید. آن امانت چیست؟ گفتند تکلیف و وظیفه و قانون. یعنی اینکه زندگی انسان ۳۳زندگیای باشد که او باید در پرتو تکلیف و وظیفه آن را صورت بدهد یعنی برای او وظیفه معین بکنند و او هم بار تکلیف، بار قانون، بار مسئولیت را به دوش بگیرد، و این همان چیزی است که در غیر انسان وجود ندارد یعنی غیر انسان، همه مخلوقات و موجودات وظایفی را که انجام میدهند بدون تحمل مسئولیت است، روی اجبار و الزام است. تنها انسان است که میشود برای او قانون طرح کرد و او را مختار و آزاد گذاشت و به او گفت اگر راه سعادت را میخواهی طی کنی باید از اینجا بروی و اگر راه بدبختی را میخواهی بروی از این طرف، و در هر حال اختیار با خودت است، حالا این تو هستی و این راه. این موضوع نامش تکلیف است.
مطلبی که تا اینجا عرض کردم یک مطلب مقدماتی بود، بعد راجع به آن باز هم توضیح خواهم داد.
باید اول عرض بکنم که در این شبها راجع به چه موضوعی میخواهم صحبت بکنم. حقیقتش اینست که خودم مردد بودم، و طبع من هم همیشه اینجور است که میخواهم موضوعی را عنوان بکنم که مورد احتیاج است و شبهای متوالی در اطراف همان موضوع صحبت بکنم تا آن را حلاجی کرده و حل بکنم، و از طرف دیگر فکر من همیشه اینست که مسائلی را عنوان بکنم که کمتر درباره آنها فکر و بحث میشود.
در میان موضوعاتی که به نظرم رسید، یک موضوع بیشتر جلب توجه کرد که درباره آن بحث بکنم و البته اگر ببینم مستمعین این موضوع را نمیپسندند و موضوعات دیگری را پیشهاد میکنند، چون شب اول است مانعی ندارد از فردا شب موضوع را عوض کرده و موضوع دیگری را مطرح میکنیم. آن موضوعی که به نظر بنده رسیده مسئله «مقتضیات زمان» است که مسئله مهمی است و البته بیشتر طبقه تحصیل کرده و دنیادیده درباره این مطلب سؤال میکنند. من خودم از اینکه بیشتر با این طبقات تماس دارم و برخوردهای زیادتری دارم احساس میکنم که این یک عقده روحی عجیبی
است که آیا انسان میتواند مسلمان باشد و در عین حال خودش را با مقتضیات زمان تطبیق دهد یا نه؟ گاهی میپرسند اساساً با توجه به اینکه مقتضیات زمان تغییر میکند چگونه میشود انسان دیندار بماند، چون لازمه دینداری اینست که انسان خودش را در مقابل مقتضیات زمان نگاه دارد و مقتضیات زمان تغییر میکند و چارهای نیست. گاهی از کیفیتش سؤال میکنند که چه جور
بایستی انسان خودش را تطبیق بدهد. یک عده میگویند انطباق پیدا کردن، ضد دین و مذهب است؛ یک عده هم این موضوع را بهانه قرار داده و علیه دین تبلیغ میکنند، میگویند به همین دلیل انسان نباید پایبند به دین باشد چون دین مانع تجدد و مانع نوخواهی و پیشروی است و انسان اگر بخواهد در این دنیا ترقیداشته باشد باید طرفدار تجدد و نوخواهی و دشمن کهنه باشد پس به همین دلیل انسان نباید دیندار باشد.
ممکن است بعضی به اهمیت این موضوع پی نبرند اما بدانند اگر این مسأله برای خودشان مطرح نیست برای بچههایشان مطرح است و اگر برای فرزندانشان هم امروز مطرح نیست دو روز دیگر مطرح خواهد شد. پس خوب است که ما این مسأله را بشکافیم و ببینیم نظر اسلام راجع به «مقتضیات زمان» چیست و اصلاً منطق چه اقتضا میکند که وقتی فردا با افرادی مواجه شدیم که میگویند باید با زمان پیشروی کرد و دائماً به روحانیون میگویند خودتان را با زمان تطبیق بدهید آیا پیشنهادشان صحیح است یا نه؟
این موضوع به نظر من ارجح آمد که چند شبی روی آن بحث بکنیم. البته موضوعات زیادی در ضمن این موضوع پیش میآید که باید بحث کنیم. مثلاً یک بحث است راجع به «اخلاق». یک عده میگویند اخلاق نسبی است، و این موضوع «نسبیت اخلاق» در نوشتهها بسیار به چشم میخورد. میگویند اخلاق خوب و بد به طور مطلق نداریم. یعنی اینکه اخلاق خوب همیشه خوب است و اخلاق بد همیشه بد است، اینطور نیست، بعضی از اخلاقیات برای مردم معینی و در زمان معینی خوب است و برای دیگران بد. اخلاق یک امر نسبی است، اخلاقی وجود ندارد که برای همه مردم و در همه زمانها خوب باشد.
یک مسأله دیگر که باز به همین مناسبت باید روی آن بحث کرد بحثی است راجع به زیربنای تاریخ، و مارکسیست و غیر مارکسیست در این زمینه نظریاتی دارند و ما ناچاریم در ضمن مباحث خود از آن بحث کنیم.
برای اینکه مفهوم این آیه روشن بشود یک مطلب را در نظر بگیرید: انسان زندگی اجتماعی دارد یعنی باید با اجتماع زندگانی بکند و الا منقرض میشود. ولی انسان، تنها موجودی نیست که باید زندگی اجتماعی داشته باشد. در میان حیوانات هم بسیاری وجود دارند که زندگی اجتماعی دارند. مقصود این نیست که آنها فقط با هم هستند چون صرف با هم بودن زندگی اجتماعی نیست.
مثلاً آهوها با هم به طور دسته و گله زندگی میکنند، با هم چرا میکنند، با هم حرکت میکنند، ولی زندگی اجتماعی ندارند، زیرا در میان آنها تقسیم کار و تقسیم مسئولیت و تشکیلات وجود ندارد. زندگی اجتماعی یعنی زندگیای که در آن تقسیم کار و تقسیم مسئولیت و نظم و تشکیلات وجود داشته باشد. بعضی از حیوانات واقعاً زندگی اجتماعی و تشکیلاتی دارند، در زندگی آنها تقسیم کار هم وجود دارد؛ همینجور که افراد بشر کارها را تقسیم کردهاند و تولید و توزیع دارند یعنی مایحتاج خودشان را تولید میکنند و بعد روی حساب معینی تقسیم میکنند، آنها هم تولید و توزیع دارند، تولیدهای فنی میکنند.
در چند سال پیش کتابی منتشر شد که بسیار کتاب خوبی بود و من در نوشتههایم به آن کتاب استناد کرده ایم – به نام «راز آفرینش انسان» که نویسنده آن یک پروفسور آمریکایی است و به فارسی ترجمه شده. در آن کتاب نوشته است: «بسیاری از حشرات کوچک هستند مانند بعضی از
مورچگان که اینها کشت و دامداری دارند. بعضی از حشرات، حشرات دیگر را که مایعی نظیر شیر در پستان دارند اهلی میکنند و در مقابل از شیر آنها استفاده میکنند و شیرها را در میان خودشان تقسیم میکنند».
همینطور که در میان افراد بشر تشکیلات هست آنها هم تشکیلات دارند، فرمانده دارند، فرمانبر دارند، سرباز دارند. کتابهائی که راجع به این نوع حشرات نوشته شده قابل ملاحظه است. پس تنها موجودی که زندگی اجتماعی دارد انسان نیست، خیلی از حیوانات هم هستند.
ولی یک تفاوت کلی وجود دارد. مطالعات علمی دانشمندان نشان میدهد موجوداتی که مانند انسان زندگی اجتماعی دارند از وقتی که پا به دنیا گذاشتهاند همین تشکیلات را داشتهاند و تا امروز هم عوض نشده است یعنی بر عکس تاریخ تمدن بشر که ادوار زیادی دارد مثلاً میگوئی
م انسان عهد جنگل، انسان عهد حجر، انسان عهد آهن، عهد بخار و بعد هم عهد اتم، حیوانا
ت اینجور نیستند، هر نوع از انواع حیوانات یک زندگی دارد، زندگی یک نوع متطور و متکامل نمیشود مگر آنکه خود نوع عوض شود و نوع دیگری جای آن را بگیرد و به عبارت دیگر حیوان در زندگی خود ابتکار و خلاقیت ندارد، نمیتواند وضع و طرز زندگی خود را عوض کند و شکل دیگر و تازهتر به آن بدهد، بر خلاف انسان که دارای چنین قدرت خلاقه و ابتکاری هست. برای حیوان تجدد و نوخواهی وجود ندارد ولی برای انسان وجود دارد. حال چرا؟ دلیلش انا عرضنا الامانه علی السموات … است.
دلیلش اینست که انسان فرزند بالغ و رشید خلقت است، انسان فرزندی است که خلقت، حمایت و سرپرستی مستقیم خود را از روی او برداشته و او را از نعمت آزادی و اختیار و ابتکار و استعداد مسئولیت برخوردار کرده است، پیمودن راه تکامل را بر عهده خودش گذاشته است. انسان به حکم: و خلق الانسان ضعیفاً از لحاظ «فعلیت» از همه حیوانات ناتوانتر پا به هستی میگذارد، و از لحاظ استعداد و راهی که میتواند با قدم آزاد خود طی کند از همه کاملتر و مجهزتر به دنیا میآید. به انسان قوه انتخاب و کشف و ابتکار و خلاقیت داده شده است. انسان قادر است شکل تولید و توزیع مایحتاج خود را عوض کند، ابزارها و وسایل نوتر و بهتر از پیش اختراع نماید، سیستم زندگی خود را عوض کند، در روابط اجتماعی خود و در طرز تربیت و اخلاق خود تجدیدنظر نماید، محیط را و زمین را و زمان را به نفع خود تغییر دهد، شرایط و اوضاع و احوال اجتماع خود را عوض نماید. اینست که مقتضیات زمان برای انسان وضع متغیری دارد و برای حیوان وضع ثابتی دارد.
از همین جا این مسأله پیش میآید که اسلام به عنوان یک دین و یک آئین و به عنوان یک قانون زندگی با مقتضیات متغیر زمان چه میکند؟ آیا نظر اسلام اینست که باید با مقتضیات زمان نبرد کرد و در حقیقت جلو قدرت خلاقه و نیروی ابتکار بشر را گرفت و نگذاشت محیط و زمین و زمان را عوض کند؟ یا بر عکس نظر اسلام اینست که باید تسلیم زمان و مقتضیات زمان شد؟ و یا نظر سومی در کار است و لااقل توضیح و تفصیلی در میان است؟ به هر حال مسأله اسلام و مقتضیات زمان از اینجا آغاز میشود که در جلسات آینده درباره آنها باید بحث کنیم.
دو نوع تغییر در زمان
انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً.
از مذاکراتی که بعضی از آقایان محترم دیشب کردند و بعضی هم با تلفن صحبت کردند معلوم شد مسأله مقتضیات زمان که دیشب عنوان شد مورد علاقه آقایان محترم است.
در شب گذشته این مطلب را عرض کردم که در میان جاندارهائی که زندگی اجتماعی دارند تنها انسان است که زندگی متحول و متکاملی دارد یعنی خداوند آن موجودات دیگر را طوری خلق کرده است که زندگی ثابت و یکنواختی دارند، از اولی که پا به دنیا گذاشتهاند با یک نظامات خاصی به
وجود آمدهاند و هر چه هم که زمان بر آنها گذشته است در نظامات و تشکیلات آنها تغییراتی پیدا نشده است. مثلاً زنبور عسل که یک جاندار اجتماعی عجیبی هست از دو هزار سال پیش که دانشندان در وضع زندگی او کتابها نوشتهاند تا امروز که درباره آن مطالعاتی صورت گرفته است هیچ نشان نمیدهد که این مخلوق در وضع زندگی خودش تغییرات و تبدیلاتی داده باشد. نظم همان نظم است و تشکیلات همان تشکیلات
و حال آنکه از دو هزار سال پیش تاکنون در زندگی انسانها هزاران تغییر و تبدیل پیدا شده است.
اولاً چرا؟ چرا آنها آنطور هستند و ما اینطور؟ برای اینکه آنها به اصطلاح با غریزه زندگی میکنند نه با عقل، یعنی خداوند یک قدرت مرموزی همراه آنها کرده است که حقیقت این قدرت بر علم روشن نشده است. (اینکه عرض میکنم روشن نشده است یعنی از نظر مادی قابل توضیح نیست) جز همان چیزی که قرآن فرموده است: و اوحی ربک الی النخل ان اتخذی من الجبال بیوتاً پروردگار تو از راه مخفی به زنبور عسل القاء کرد. «وحی» همان فهماندن است از راه نهانی، از راهی غیر از
راههای معمولی. همان قدرتی که در زبان علم غریزه نامیده میشود و قرآن آن را به نام وحی نامیده است، همیشه همراه این موجود بوده است و او است که این موجود را هدایت و رهبری میکند. ولی انسان اینطور نیست، آنطور آفریده نشده است. به انسان قدرتی داده شده است که ما نام آن را «عقل» یا «ابتکار» میگذاریم. انسان دارای قوه ابتکار است اما حیوان ابتکار ندارد. این اساس مطلب است.
ابتکار یعنی نقشه تازه خلق کردن، نقشه جدید آفریدن. حیوان همان چیزی را که از طریق وحی به او فهمانده شده است میداند، دیگر قادر نیست از پیش خود چیزی خلق کند یعنی نقشهای را با فکر خودش طرح بکند، ولی انسان قادر است چون به انسان یک همچو قوه عجیبی داده شده
است. غریزه را از او گرفتهاند و به او گفتهاند تو در پرتو این قوه باید زندگی بکنی. البته انسان دارای وحی هست به این معنی که برای بعضی از افراد او که پیغمبران باشند در مسائلی که پای حس و عقل به آنجا نمیرسد وحی به کمک میآید که انسان را رهبری کند، ولی قوه ابتکار را از او نگرفتهاند، قوه ابتکار دارد و در حدودی که از این قوه ساخته است وحی کاری ندارد. چون انسان دارای یک همچو قوه و قدرتی هست زندگی او در خلقت از صفر باید شروع بشود و از صفر هم
شروع شده است، بعد با قوه ابتکار خودش قدم به قدم جلو میرود و وضع زندگی خودش را تغییر میدهد، از مرحلهای وارد مرحله دیگر میشود، از عهدی به عهدی دیگر میرود، نتیجه اینست که به اصطلاح تمدن انسان دورههائی دارد و تمدن حیوان دورههائی ندارد. اینکه میگویند مقتضیات زمان تغییر میکند، راست میگویند. علت تغییر کردنش هم همین جهت است که با طرز خلقت انسان مربوط است. مقتضیات زمان برای حیوان عرض نمیشود ولی برای انسان عوض میشود. در حیوان حس تجدد و نوخواهی وجود ندارد، در انسان وجود دارد. زمان او یکنواخت است ولی زمان
انسان یکنواخت نیست. حیوان مکلف نیست یعنی مسئولیت روی دوش حیوان گذاشته نشده است، یک ماشین خودکار است، ولی انسان مسئول کار خودش است.
تکلیف، وظیفه و مسئولیت، همان چیزی است که قرآن از آن به نام امانت یاد کرده است. امانت را بر زمین و آسمانها و کوهها (البته اینها به عنوان نمونه ذکر شدهاند، منظر تمام مخلوقات است) عرضه داشتیم هیچکدام حاضر نشدند که آن را بپذیرند چون استعدادش را نداشتند. تنها انسان بود که حاضر شد بار امانت تکلیف و مسئولیت را به دوش بگیرد یعنی گفت خدایا! مسئولیت را من به عهده میگیرم، آن راه کمال و سعادت را من با پای خودم طی میکنم به حکم این نیروی عجیبی که به من دادهای که نیروی ابتکار است، نیروی عقل است، نیروی خلاقیت است.
از همین جا یک مطلب دیگر هم پیدا میشود یعنی یک تفاوت پیدا میشود و آن اینست: حیوانها همانطوری که در زندگی اجتماعیشان ترقی و تکامل ندارند، انحراف هم ندارند، سقوط هم ندارند. همانطوری که بالا رفتن ندارند، پائین آمدن هم ندارند. یعنی شما نمیتوانید مثلاً در میازن زنبورهای عسل، گروهی را پیدا بکنید که اینها تدریجاً دچار فساد و انحراف شده باشند، اخلاقشان فاسد
شده باشد، نظامات خودشان را عوض کرده باشند، خلاف کرده باشند و در نتیجه این کار از میان رفته باشند؛ اما انسان این هم در کارش هست، یعنی فساد و انحراف هم در انسان امکان دارد. همانطوری که انسان ممکن است راه پیشروی را بپیماید، ممکن است به سقوط و تباهی هم برود. هر دو راه به رویش باز است. همانطوری که ممکن است در زمان به واسطه استعداد عقلانی و علمی خودش جلو برود، ممکن است در اثر خودخواهی و هواپرستی از جاده ترقی منحرف شود، به سراشیبی سقوط وارد گردد. امکان سقوط و انحراف برای انسان از دو راه است، یکی از راه ظلم و ستمگری و حقوق یکدیگر را پایمال کردن و از مسیر عدالت خارج شدن، و دیگر از راه جهالت. جهالت
یعنی چه؟ یعنی اشتباه کردن. حیوانها این چیزها را ندارند. البته گاهی به ندرت اتفاق میافتد ولی نه آنطوری که برای انسان پیش میآید که یک قومی را فاسد میکند. مثلاً میگویند ممکن است اشتباهی برای دسته کارگر زنبور عسل پیدا بشود. افراد کارگر مأمورند که گلهای خوشبو و لطیف را پیدا کرده و آنها را بمکند و عسل تهیه کنند. گاهی اشتباهاً بجای یک گل لطیف و خوشبو یک گل بدبو را میمکند اما این اشتباه بسیار کوچک است و زود هم جبران میشود. مأمورینی در کندو
هستند که وقتی زنبورهای کارگر وارد میشوند دهان آنها را بو میکنند میبینند وظیفه خودشان را خوب انجام دادهاند یا نه. اگر دیدند بد انجام دادهاند فوراً یک محکمه از محکمه صحرائی سریعتر تشکیل میدهند و با اسلحهای که دارند همانجا آنها را معدوم میکنند. اینستکه در آیه کریمه قرآن بعد از بیان عرض امانت بر مخلوقات و امتناع تمام مخلوقات از پذیرش آن و پیشقدم شدن انسان، بلافاصله میفرماید: انه کان ظلوماً جهولاً انسان موجود بسیار ستمگری است، انسان موجود بسیار نادانی است. این دو استعداد یعنی استعداد ترقی و تکامل از یک طرف، و استعداد و امکان سقوط و انحراف از طرف دیگر به واسطه ظلم یا جهل، از یکدیگر تفکیک نمیشود.
آیه دیگری در قرآن به همین مضمون هست، اول سوره دهر: هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئاً مذکوراً. انا خلقنا الانسان من نطفه امشج نبتلیه فجعلناه سمیعاً بصیراً. انا هدیناه السبلی اما شاکراً و اما کفوراً. آیا بر انسان گذشته است زمانی که هیچ نبوده است؟ یک چیزی که نام برده بشود نبوده است؟ ما انسان را از یک نطفه و مادهای آفریدیم که در آن ماده استعدادهای گوناگون وجود دارد و به موجب همان استعدادها ما انسان را مورد آزمایش قرار میدهیم و آزادش میگذاریم.
آزمایش یعنی چه؟ آزمایش به چه وسیله؟ آزمایش به وسیله تکلیف و مسئولیت. یعنی تکلیف و مسئولیت به عهده او قرار میدهیم و آزادش میگذاریم و میگوییم خودت میدانی. این راه است و این چاه، اگر راه را رفتی به سعادت میرسی و اگر به طرف چاه رفتی منحرف شدهای و سقوط خواهی کرد. و جعلناه سمیعاً بصیراً ما انسان را شنوا و بینا قرار دادیم، سمیع و بصیر قرار دادیم
یعنی برای انسان چشم بینا و گوش شنوا قرار دادیم. بعد میفرماید: انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراَ راه را به او نشن دادیم، از اینجا دیگر با خود انسان است، یا شاکر است یا کفور.
انسان تنها موجودی است که یک همچو خلقت عجیبی دارد، یک همچو سرشت مرکبی دارد. به موجب همین سرشت مرکب است که گاهی پیش میرود، گاهی عقب. به عبارت دیگر انسان زمان خود را میسازد، گاهی زمان خود را خوب میکند و گاهی بد، بر خلاف حیوان که ساخته شده زمان و محکوم زمان است. انسان تا حدودی خالق زمان خویش است و حیوان صددرصد مخلوق زمان خویش است.
از همین جا ما به این مطلب میرسیم که تغییراتی که در زندگی بشر پیدا میشود دو نوع است: یک نوع تغییرات صحیح و یک نوع تغییرات ناصحیح، اعتلائی و غیر اعتلائی.
پس یک مطلب دیگر را از اینجا نتیجه میگیریم و آن اینست که اگر از ما بپرسند آیا با تغییراتی که در زمان پیدا میشود باید هماهنگی کرد یا باید مخالفت کرد، باید اینجور جواب بدهیم که با تغییرات زمان نه باید دربست هماهنگی کرد و نه دربست و صددرصد مخالفت کرد، چون زمان را انسان میسازد و انسان موجودی است که میتواند زمان را در جهت خوبی تغییر بدهد و میتواند زمان را در جهت بدی تغییر بدهد، پس با تغییراتی که در جهت خوبی است باید هماهنگی کرد و با تغییراتی که در جهت بدی است نه تنها نباید هماهنگی کرد بلکه باید مخالفت کرد.
اکنون سؤال دیگری پیش میآید که کدام تغییرات است که باید آنها را به حساب ترقی و اعتلاء بگذاریم و کدام تغییرات است که باید آنها را به حساب فساد و انحراف بگذاریم؟ ما از کجا بفهمیم که یک تغییر اوضاع خوب است و ما هم باید هماهنگی بکنیم یا بد است و باید مخالفت بکنیم؟ مقیاس آن چیست؟
عقل برای انسان راهنمای خوبی است. عقل را خداوند به انسان داده است برای اینکه راه کمال را از راههای انحراف تشخیص بدهد. وضع بشر نشان میدهد که بشر گاهی به حکم عقل راه صحیح را طی میکند، گاهی به حکم اشتباه و جهالت و هواپرستی راه انحراف را طی میکند.
یک مقیاس کلی اینست که ببینیم پدیدههایی که در زمان به وجود میآید چه عواملی باعث به وجود آمدن آنها شده است و در چه جهتی به وجود آمده است، یعنی عامل پدیده مورد نظر کدام استعداد از استعدادهای گوناگون انسانی است، و (ببینیم آن پدیده) برای چه منظوری به وجود آمده و چه آثاری دارد؟ باید ببینیم آنچه که در زمان پیدا شد آیا محصول عقل و علم بشر است یا چیز دیگری دخالت کرده است؟ شا هر چیزی را که دیدید در زمان پیدا شد اگر روی آن حساب
بکنید، گاهی میبینید صددرصد محصول علم و عقل است، و گاهی میبینید محصول علم هست اما نه علم آزاد بلکه علم بیچاره اسیر. مثلاً علمی در دنیا هست به نام علم فیزیک. بعضی از علما زحمت کشیدهاند و این علم را پیش بردهاند. یکی از مباحث این علم بحث مربوط به نور است. مبحث نور از مباحثی است که هزاران سال است بشر درباره آن تحقیقاتی دارد که حقیقت نور چیست؟ انسان که میبیند، چطور میشود که میبیند؟ انعکاس و انکسار نور چگونه است؟ نور چه قوانینی دارد؟ یکی از علمای اسلامی مردی است به نام «ابن الهیثم» که یک ریاضیدان و فیزیکدان فوقالعاده میباشد، مخصوصاً درباره نور مطالعات عجیبی کرده است که اروپائیها بسیاری از
عقایدشان درباره نور را به اقرار خودشان از این مرد گرفتهاند. کتاب «المناظر» ابنالهیثم اکنون در دست است. یکی از اکابر دانشمندان اروپائی «راجر بیکن» است که از معاریف نوابغ اروپا است و در حدود قرن دوازدهم میلادی میزیسته است. این مرد از حوزه اندلس اسلامی استفاده کرده است و همه چیز خود را مدیون ابن الهیثم میداند. «ویل دورانت» در کتاب «تاریخ تمدن» و همچنین «گوستاولوبون» در «تاریخ تمدن اسلام و عرب» از قول خود راجر بیکن مینویسد که این مرد با صراحت میگوید استاد اصلی من در این علم، ابن الهیثم است و من از کتابهای او استفاده کرده ام. البته بعدها مبحث نور را خیلیها پیش بردهاند.
در اثر شناختن نور و کیفیات نور، بشر مسئله عکس و عکسبرداری و فیلمبرداری را آموخته است. این موضوع کار علم است. آیا علم در اینجا پیشروی کرد یا نه؟ البته که پیشروی کرد. از این راه چه استفادهها که بشر میتواند ببرد!
علم کار خودش را میکند، کشف و اختراع خودش را میکند، یک دفعه یک آدم پولپرست هواپرست پیدا میشود و آن را وسیله برای خالی کردن جیب مردم و ضمناً فاسد کردن اخلاق مردم قرار میدهد ، از این علمی که بشر پیدا کرده است فیلمهای فاسد کننده منحرف کننده ایجاد میکند، یعنی علم را به اسارت میبرد، از این علم فیلمهای فاسدی تهیه میکند که نتیجهاش خراب کردن اخلاق مردم است. آن وقت آیا ما میتوانیم فلان فیلم سینمایی را قبول بکنیم و بگوئیم پدیده این
قرن است، محصول علم است؟ میگوئیم نه، این فقط محصول علم نیست، محصول علم و چیز دیگری است، محصول شهوت شهوتپرستان است که علم را در خدمت خودش گرفته است و یک همچو چیزی به وجود آورده است.
مثال دیگری عرض میکنم: علم دیگری در دنیا پیشروی میکند به نام علم شیمی، علمی که خواص ترکیبات اجسام نشان میدهد و بشر را قادر میکند که بتواند از عناصر، ترکیبات عجیبی بسازد مانند دواها، علم پیشرفت میکند، خواص ترکیبات را طرح میکند. تا آنجا که حساب علم است، ترقی و پیشروی است. آیا ما باید با این پیشروی علم هماهنگی بکنیم؟ بله باید هماهنگی
بکنیم. اما به مرحلهای میرسد که میبینیم علم در خدمت هوس افراد فاسدی قرار گرفت؛ افرادی تحصیل کردند، متخصص شیمی شدند و با خواص ترکیب اشیاء آشنا شدند، علم بیچاره را وسیلهای ساختند برای ساختن مادهای به نام «هروئین» که پدر جد تریاک است یعنی از هر جهت قدرتش چندین برابر تریاک است هم از لحاظ نشئهای که ایجاد میکند و هم از لحاظ خماری.
عفیفترین زنهای دنیا اگر خدای ناخواسته مبتلا به هروئین بشود، در موقع احتیاج حاضر است خود را تسلیم بکند و مقداری از آن را بگیرد. بلای بشریت است. آیا در ساختن هروئین علم دخالت کرده است یا نه؟ بله علم دخالت داشته است، ولی علم آن را نساخته است شهوت بشر آن را ساخته است، هواپرستی بشر آن را نساخته است شهوت بشر آن را ساخته است، هواپرستی بشر آن را ساخته است. علم چراغ است در دست بشر. چراغ را در هر جا ببری و به هر راه ببری همان جا و همان راه را روشن میکند. عمده اینست که آنکه چراغ را در دست دارد به کجا و به چه راهی
ه ام، بجای اینکه یک داروخانه باز کنم که درآمدم فقط روزی پنجاه تا صد تومان باشد، میآیم هروئین میسازم که بجای ماهی سه چهار هزار تومان، بتوانم در ماه بیست سی هزار تومان درآمد داشته باشم. آیا ما در اینجا میتوانیم هروئین را محصول پیشرفت زمان بدانیم و بگوئیم این (ماده) محصول قرن است، به نام مقتضیات زمان و پیشرفت زمان باید هروئین بکشیم؟!
در اینجا این دو استعدادی که قرآن میگوید، یکی تحت عنوان انا عرضنا الامانه و دیگری تحت عنوان انه کان ظلوماً جهولاً با هم آمیخته شده است. استعداد ابتکار بشر با استعداد ظلم و ستمگری و جهل بشر اتحاد پیدا کردهاند یعنی قدرت ستمگری بشر، قدرت ابتکار بشر را در خدمت خود گماشته است. محصول آنجائی که قدرت ابتکار در خدمت قدرت شهوت قرار میگیرد و فیلمهای خانمان برانداز است، هروئین است.
مثال دیگر عرض میکنم: «بزرگترین تعریفی که برای این قرن میکنند اینست که میگویند «قرن اتم» است. اما تا بشر رفت که از نیروی اتم کوچکترین استفاده را بکنند، قدرت طلبهای دنیا علما را وادار کردند که از این نیرو «بمب» بسازند که این بمب وسیلهای در دست افراد جاهطلب دنیا باشد
تا هر کسی که خواست نفس بکشد فوراً او را تهدید کنند. آیا میشود گفت چون این بمب محصول کشف اتم است و محصول این قرن است، صلاح بشریت است، از مقتضیات زمان است؟ اگر باید با تمام مقتضیات زمان هماهنگی کرد پس چرا تمام بشریت ناله میکند از این «مسابقه تسلیحاتی» که الان وجود دارد و تمام خیرخواهان بشر میگویند بیائید تحریم بکنیم اسلحهسازی را، آنهم اینجور اسلحه را. پس چرا میگویند بیائید با اینها مبارزه بکنیم؟
این، مسیر علم هست اما نه علم آزاد. در اینجا نیز قدرت ابتکار بشر در اختیار قدرت جاهطلبی بشر قرار گرفته است یعنی ابتکار، اسیر جاهطلبی بشر شده است.
میگویند برای «اینشتین» در آمریکا جشنی گرفتند و دانشمندانی که حضور داشتند، در فضائل این مرد داد سخن دادند، نوبت به خودش رسید گفت شما برای کسی دارید جشن میگیرید که وسیله شد بمب اتم در دنیا بسازند.
البته این شخص که این کشف را کرد هیچوقت فکر نمیکرد و منظورش این نبود که بمب اتم بسازند، این کشف را کرد که این نیرو در راه مصالح بشریت به کار بیافتد اما قبل از اینکه او تکان بخورد، روزولتها، استالینها، خروشچفها، آیزنهاورها، چرچیلها، این جاهطلبهای دنیا فوراً از این قدرت به نفع قدرتطلبی خودشان استفاده کردند.
آن کسی که صنعت ضبط صوت را اختراع کرد، هدفش این بود که درسهای مفیدی داده میشود، خطابهها و کنفرانسها داده میشود، خوب است که وسیلهای باشد که صوت را ضبط بکنند تا آن درسها و خطابهها در این وسیله ضبط بشود تا مردم بیشتر استفاده بکنند. ولی هنوز دو تا خطابه و کنفرانس ضبط نشده بود، هنوز دو تا درس ضبط نشده بود که تصنیفهای شهوتانگیز دنیا را پر کرد. این چه بود؟ نیروی شهوتپرستی بشر بود که در کمین است تا استفاده بکند و علم را در خدمت خودش قرار بدهد.
پس، از اینجا ما میفهمیم بشر همینجور که پیشروی دارد، انحراف هم دارد. از قدیمالایام این مطلب را معلمین اخلاق دنیا به ما گفتهاند که علم در وجود یک فرد دلیل نیست که او در طریق مصالح بشریت گام بردارد، ممکن است یک نفر عالم باشد ولی علمش در خدمت شهوتش قرار بگیرد.
امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: من علم فراوانی دارم ولی افسوس افرادی را پیدا نمیکنم که به آنها تعلیم بدهم، بعد فرمود: بله، افرادی را پیدا میکنم ولی بعضی افراد را که پیدا میکنم آدمهای سلیمالنفسی هستند اما کودن میباشند، نمیفهمند، عوضی میفهمند، بعضی دیگر، افراد زیرکی هستند اما تا معلومات را از من فرا میگیرند آن را وسیله قرار میدهند برای منافع مادی خودشان یعنی علم را وسیله هدفهای پست و پلید خودشان قرار میدهند.
سنائی میگوید:
چو علم آموختی، از حرص آنگه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیدهتر برد کالا
این بسیار حرف درستی است. یک فرد همینکه عالم شد کافی نیست که بگوئیم هر کاری که این آدم میکند درست است. باید ببینیم علم این آدم آزاد است یا اسیر؟ آیا علم این آدم در راههائی که عقل تصویب میکند به کار میافتد یا در راه هدفهای دیگر، و به تعبیر امیرالمؤمنین مستعملاً آله الدین لدنیا است.
این در خصوص یک فرد است، تا چه رسد به اجتماع که عدهای از علما و دانشمندان فعالیت میکنند اجتماع را به جلو میبرند و یک عده مردم سودجو در کمین میباشند که از کارهای اینها سوء استفاده بکنند.
پس این مقیاسی است که ما میتوانیم به دست بیاوریم راجع به تغییراتی که در روزگار پیدا میشود که چه تغییرات، تغییرات خوبی است و چه تغییرات، تغییرات بدی است؟ با تغییراتی که در ایجاد آن ولو علم هم دخالتی داشه است اما علم در خدمت هوا و هوس بشر قرار گرفته است تا این تغییرات را ایجاد کرده نباید هماهنگی نمود. هماهنگی کردن با اینها مساوی با سقوط است
.
اگر بگوئید عصر، عصر علم است میگوئیم بله عصر علم است اما آیا تمام سرچشمههای وجود بشر غیر از علم خشک شده است، فقط عصر علم است، بشر فقط عالم است، غیر از علم نیروی دیگری در بشر وجود ندارد؟ چرا.
این نکته را توجه داشته باشید: در هیچ دورهای به اندازه دوره ما «علم» اسیر و برده نشده است. اسم این دوره را نباید عصر علم گذاشت باید عصر بردگی علم گذاشت، عصر اسارت علم، یعنی عصری که علم را آزاد نمیگذارند. در تمام دورههای گذشته، علم از این دوره آزادتر بوده است. در هیچ دورهای علم و عالم مثل امروز بدبخت و اسیر و بیچاره نبوده است.
شما اگر درست دقت کرده باشید میدانید که اگر عالمی پیدا بشود، مثلاً یک مخترع و یا یک روانشناس بسیار ماهر، تا پیدا شد فوراً قدرتهای سیاسی او را در اختیار خودشان قرار میدهند میگویند تو بیا علم خودت را در خدمت هدفهای ما قرار بده، و چارهای هم ندارد. بهترین مثلش دانشمندان اتم شناس هستند. از اینها بیچارهتر در دنیا وجود ندارد. در هر جای دنیا که یک دانشمند اتم شناس درجه اول پیدا شد قدرتهای سیاسی آمدند او را زندانی کردند برای اینکه علم را در اختیار آنها قرار دهد و احیاناً دشمن از آن استفاده نکند. یک برنامه میدهند و میگویند روی
این برنامه باید عمل بکنی و حق زندگی غیر از این را نداری. دانشمندان درجه اول در هر کجای دنیا باشند اسراری از علوم طبیعی میدانند که دیگران نمیدانند. ممکن است در شوروی چندین نفر از این دانشمندان باشند (که کسی عدد آنها را هم نمیداند چون اینگونه افراد جزء اسرارند). همین تعداد هم ممکن است در آمریکا باشد. برای هر یک از اینها دهها نفر مأمور و مراقب وجود دارد که اسرار را به دیگری تحویل ندهند، یا یک وقت دیگران اینها را ندزدند. از اینها بیچارهتر در دنیا وجود
ندارد یعنی این آزادی که ما و شما الان داریم آنها ندارند. حتی با برادر خودش حق ندارد تماس بگیرد. چرا؟ برای اینکه ممکن است یکوقت او بخواهد به برادرش مقداری از این اسرار را تحویل دهد و بعد برادر او برود این اسرار را در اختیار دولت دیگر بگذارد و آن دولت از این لحاظ با این دولت برابر بشود.
پس این چه عصر علم
ی است؟ عصر علم هست اما نه عصر آزادی علم بلکه عصر اسارت و بردگی علم، عصر اینکه قدرت دیگری غیر از قدرت علم بر اجتماع بشر حکومت میکند و آن قدرت، علما را به عنوان وسیله برای هدفهای خودش استخدام کرده است.
پس اگر ما بگوئیم با مقتضیات زمان نباید به طور دربست هماهنگی کرد، این مخالفت با علم نیست، بلکه به واسطه این نکته است که ما میدانیم هنوز دورهای که در آن دوره علم آزاد باشد، عقل آزاد باشد، دورهای که علم و عقل بر شهوات مردم، بر جاهطلبیهای مردم حکومت بکند نیامده است، یعنی هنوز عصری نیامده است که «اینشتین» حاکم و آمر باشد و روزولت مطیع و مأمور، بلکه عکس است.
افلاطون نظریه معروفی دارد به نام نظریه «مدینه فاضله». میگوید دنیا آن روزی به سعادت نائل خواهد شد که حکیمان زمامداران باشند و زمامداران حکیمان، تا وقتی که حکیمان طبقهای هستند و زمامداران طبقهای دیگر، دنیا روی سعادت نخواهد دید. ما مسلمانها بالاخص شیعیان میگوئیم دوره سعادت بشر آن عصری است که دوره عدل کامل است یعنی عصر ظهور حضرت حجت (عج)، آن دورهای که اولین مشخصش اینست که دوره حکومت عقل است یعنی دورهای است که در آن، علم اسیر و برده نیست
.
امیرالمؤمنین (ع) تعبیری درباره آن عصر دارد که میفرماید: و یغبقون کأس الحکمه بعد الصبوح در آن عصر مردم صبحگاهان و شامگاهان جامی که مینوشند جام حکمت و معرفت است، جز جام حکمت و معرفت جام دیگری نمینوشند.
در کافی هست که در عصر ظهور حضرت حجت، خدا دست خود را بر سر افراد بشر میگذارد و عقل مردم زیاد میشود.
من شاید نتوانستم این مطلب را آنجور که دلم میخواست تقریر بکنم ولی بدانید که به غلط میگوئیم عصر، عصر علم است، به غلط میگوئیم عصر، عصر عقل است، به غلط میگوئیم عصر، عصر فکر است؛ برای اینکه در این عصر عقل آزادی ندارد، علم و فکر آزادی ندارد، هنوز دنیا دنیای شهوت است، هنوز دنیا دنیای جاهطلبی است.
در ماه گذشته که به خوزستان رفته بودم در جشنی که به مناسبت نیمه شعبان برقرار شده بود گفتم اگر بخواهد بفهمید عصر چه عصری است و بر وجود بشر چه چیزی حکومت میکند، وضع این «بیتلها» را ببینید، چهار تا آدم بیارزش چه سر و صدائی در دنیا راهانداختهاند. روزنامههای خودمان نوشتند وقتی که اینها به آمریکا رفتند تمام جریانهای سیاسی را تحت الشعاع قرار دادند. این، حکایت میکند از روحیه ملت آمریکا. «ویلسن» نخست وزیر انگلستان هم وارد شد و
روزنامههای مهم مثل «نیویورک تایمز» خبر ورود او را در چهار سطر نوشتند اما صفحاتی را اختصاص به بیتلها دادند. آنقدر اینها در دنیا شهرت کسب کردهاند که گفتند ما امروز از عیسای مسیح معروفتریم. آیا این موضوع از این حکایت میکند که عصر، عصر علم و عقل است؟ گفتم معلوم میشود هنوز عصر، عصر بیتلهاست نه عصر ویلسن، و گفتم تازه اگر عصر ویلسن هم بود چه بود؟
پس، از اینها ما نتیجه میگیریم که هنوز نباید جریانهائی را که در دنیا وجود دارد صددرصد تصدیق بکنیم، نباید کلمه مقتضیات زمان ما را فریب بدهد. هنوز خیلی فاصله دارد تا زمان به جائی برسد که تمام تغییراتش صحیح باشد. در همینجا به عرایض خود خاتمه میدهم
.
مقتضیات زمان
انزل من السماء ماء فسالت اودیه بقدرها فاحتمل السیل زبداً رابیاً
بحثهائی که در این چند شب کردیم مربوط به تاریخ فکری مسلمین بود. عرض کردیم یک جریانهای فکری در دنیای اسلام پیش آمده است که باید نامشان را افراط یا جهالت گذاشت، جریانهائی که یک نوع افراط کاریها و دخل و تصرفهای بیجا در امور دینی بوده است. مثالهایی برای این موضوع عرض کردیم و عرض شد که متقابلاً جریانهای فکری دیگری در دنیای اسلام پیش آمده است که
تفریط و کندروی و جمود بوده است. برای این هم مثالهائی عرض کردیم ولی همه مربوط به گذشه بود و این بحثهای راجع به گذشته مقدمهای بود برای اینکه وظیفه خودمان را در زمان حاضر به دست آوریم. و یادمان نرود که اصل این بحث مسأله انطباق با مقتضیات زمان بود و چون در این
مسأله، دو نحو و دوگونه میتوان فکر کرد، یکی افراط و تندروی و جهالت، و دیگر جمود و تفشر، مسلمان باید به تعلیم قرآن معتقد باشد و جریان معتدلی را طی کند. ما امروز باید وظیفه خودمان را در میان جمودها و جهالتها به دست آوریم. یعنی از جهت اینکه مسلمان هستیم، از نظر مقتضیات زمان، نه باید جاهل و مفرط و تندرو باشیم و نه باید جامد و متقشر باشیم. حالا وقت آنست که ما
یک مقیاسی به دست بدهیم. اینطور که فائدهای ندارد؛ به طور کلی مطلب را گفتیم که نه باید مفرط بود و نه مفرط؛ نه باید تندرو بود و نه کندرو، باید معتدل بود. اصلاً مقیاس چیست؟ ما با چه مقیاسی باید بفهمیم که آیا از طبقه معتدل و امت وسط هستیم که قرآن گفته است یا از آن طبقه انحرافی جاهل (یا جامد)؟
معنای مقتضیات زمان چیست؟ اول لغت را معنی میکنیم. معنای این لغت اینست که زمان که دائماً در حال گذشتن و آمدن است، در هر قطعهای یک اقتضائی دارد؛ در هر لحظه ای، در هر وقتی و در هر قرنی، در هر چند سالی یک تقاضائی دارد. به عبارت دیگر (به جای کلمه اقتضا اگر کلمه تقاضا بگذاریم بهتر فهمیده میشود): زمان تقاضاهای مختلف دارد یعنی الان که ما در نیمه دوم
قرن چهاردهم هجری و نیمه دوم قرن بیستم میلادی هستیم، این نیمه دوم این قرن تقاضائی دارد که در نیمه اول نبود، در قرن پیش هم نبود. معنای اینکه تقاضا دارد چیست؟ یک وقت هست ما تقاضای قرن را اینجور تفسیر میکنیم که در این قرن یک چیزهائی آمده است (اصلاً تقاضا یعنی به وجود آمدن) پس این قرن اینجور تقاضا دارد. هر چه که در یک زمان به وجود آمد، همین به وجود آمدن معنایش تقاضا است. تبعیت کردن از مقتضای زمان و از تقاضای زمان یعنی در این زمان یک پدیدههایی پیدا شده است و چون این پدیدهها پیدا شده است، پس این قرن تقاضا دارد، بنابراین باید خود را با این تقاضا یعنی با پدیدههائی که در زمان پیدا شده تطبیق داد، آنها را پذیرفت. این یک جور تفسیر است. حالا عرض میکنم که این حرف یعنی چه؟
یک تفسیر دیگر برای تقاضای زمان یا اقتضای زمان، تقاضای مردم زمان است یعنی پسند مردم، ذوق و سلیقه مردم، به این معنی که ذوق و سلیقه و پسند مردم در زمانهای مختلف اختلاف پیدا میکند. (در این بحثی نیست.) هر زمانی یک ذوق و یک پسند حکمفرماست. مثلاً در مدهای کفش و لباس میبینید در هر زمانی یکجور کفش میان مردم مد است، یک نوع دوخت لباس مد است
یعنی مردم آنطور میپسندند. یک نوع پارچه مد میشود، پسندهای مردم عوض میشود. معنای اینکه انسان باید با مقتضای زمان هماهنگی بکند، اینست که ببیند پسند اکثریت مردم چیست، ذوق عمومی چیست و از پسند عموم پیروی بکند. این همان جملهای است که از قدیم گفتهاند: «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» اکثریت هر رنگ را پذیرفتند، تو هم از جماعت پیروی کن همان رنگ را بپذیر.
اگر معنای مقتضای زمان هر یک از این دو تفسیر باشد، غلط است که انسان تابع مقتضای زمانش باشد. اگر معنای اول باشد، یعنی در هر زمانی هر چه که پیدا شد چون پدیده قرن است، باید تابع آن باشیم. اینجا سؤالی پیش میآید: آیا هر چه در قرن جدید پیش میآید خوب است و در جهت صلاح و سعادت بشریت است؟ یعنی آیا بشریت اینجور ساخته شده که هر چیز نوی که پیدا
میشود، آن چیز حتماً در جهت صلاح و پیشرفت اوست؟ آیا جامعه انحراف پیدا نمیکند و امکان ندارد یک چیز تازه در قرن پدید بیاید که انحراف و در جهت سقوط باشد؟ بله امکان دارد، پدیدههای هر زمانی ممکن است در جهت صلاح بشریت باشد و ممکن است در جهت فساد باشد. دلیلش
اینست که ما مصلح داریم، به قول اینها مرتجع داریم. مصلح علیه زمان قیام میکند، مرتجع هم علیه زمان قیام میکند با این تفاوت که مرتجع به کسی میگویند که علیه پیشرفت زمان قیام میکند و مصلح به کسی میگویند که علیه فساد و انحراف زمان قیام میکند. هر دو علیه زمان خودشان قیام میکنند. ما سید جمال الدین اسدآبادی را مصلح میشماریم و همه دنیا او را مصلح میشمارند. او علیه اوضاع زمان خودش قیام کرده بود یعنی با آنچه که در زمان خودش وجود
داشت، هماهنگی نمیکرد. پس چرا به او مصلح میگوئیم؟ برای اینکه این اصل را قبول نکردهایم که هر چه در زمان باشد خوب است، هر چه که اکثریت بر آن باشند خوب است. می گوئیم در زمان او یک سلسله مفاسد و انحرافات وجود داشت که او علیه آنها قیام کرد. در مقابل، هر کس که امروز تاریخ مثلاً فلان اخباری را که آن شب اسم بردم بخواند، میگوید او یک مرتجع است یعنی علیه پیشرفت و ترقیات زمان خودش قیام کرده است.
پس به همین دلیل که ما میتوانیم در هر زمان مصلح و مرتجع داشته باشیم، پدیدههای زمان دو حالت میتوانند داشته باشند. یک حالت، حالت پیشرفتگی، و حالت دیگر، حالت انحطاط. پس این مطلب درست نیستکه «باید با زمان هماهنگی کرد» یعنی باید با پدیدههای زمان هماهنگی کرد، و فلسفه و سرش را هم در شبهای اول عرض کردم که خداوند، خلقت انسان را با خلقت حیوانات از این نظر متفاوت کرده است که انسان را یک موجود مختار و مبتکر و آزاد آفریده است. حیوانات آنچه که باید داشته باشند خلقت به شکل غریزه به آنها داده است، یک ذره ابتکار ندارند، آزادی عمل ندارند، در کار خودشان مختار نیستند و لهذا از آنچه که دست خلقت به آنها داده است، نه
میتوانند به عقب بروند و نه میتوانند به جلو بروند؛ آنچه که دارند از همان روز اول خلقت داشتهاند و تا آخر هم دارند. تاریخ میگوید از زمانی که بشر زنبور عسل را شناخته است، همین نظمات و تشکیلاتی را که امروز دارد داشته است. زمانی که بشر از لحاظ تمدن خیلی عقب بوده است او همینجور بوده است و امروز هم که بشر هزاران دوره را طی کرده است، باز هم همانجور است. او جلو نرفته است، عقب هم نمیرود؛ به راست منحرف نمیشود، به چپ هم انحراف پیدا نمیکند، ولی بشر، مختار و آزاد و دارای قوه ابتکار آفریده شده است.
آیه قرآن میگوید: انی جاعل فی الارض خلیفه اسم بشر را خلیفه ا… گذاشته است. به چه مناسبت بشر خلیفه ا… است نه زنبور عسل و نه حیوانات دیگر؟ یکی از جهاتش اینست که خدا به بشر بیشتر قدرت خلاقیت و ابتکار داده است یعنی قدرت داده است که نقشی را که در دنیا وجود ندارد بیافریند. زندگی این موجود را از صفر شروع کرده است. آنوقت ببینید بشر چه چیزهائی را به وجود میآورد، خلق میکند (البته به اذن پروردگار)، ابداع میکند. بشر به حکم اینکه خلیفه ا…
است، باید تمدن خودش را با نقشه و طرح و ابداع خودش بسازد. شا همین مدلها و سیستمهای اتومبیلها را ببینید، میبینید هر سال نقش تازهای میآفرینند. این همان قدرت خلاقیت بشر است. و بشر به همین دلیل که میتواند جلو برود، یعنی این آزادی عمل به او داده شده و مختار آفریده شده است، میتواند به عقب برگردد. اینجور نیست که راه عقب را به روی بشر بسته باشند. امیرالمؤمین فرمود: الیمین و الشمال مضله و الطریق الوسطی هی الجاده راست روی و چپ روی گمراه کننده است، راه راست راه مستقیم است.
پس بشر همانطور که امکان پیشروی دارد، امکان عقب روی هم دارد. بنابراین امکان انحراف در بشر هست. پس نیم شود قبول کرد کهروی هر چه که در زمان پدید امده و پدیده قرن است و جدید نامیده شده، اسم تجدد گذاشته شود و گفت خوب است. لذا به این معنی تقاضای زمان را پیروی کردن غلط است. باید هشیار بود و روی آن پدیده حساب کرد و با مقیاسهای دیگری که عرض میکنم آن را سنجید و دید اگر خوب است
آن را گرفت و اگر بد است آن را طرد کرد. به همین دلیل مقتضای زمان به معنای مد و پسند مردم را نمیشود تصدیق کرد یعنی ما نباید همیشه نگاه بکنیم ببینیم ذوق اکثریت مردم زمان چیست، همانطور که راجع به مد در روزنامهها میخوانید که پدیده قرن است. پدیده قرن یعنی چه؟! هروئین هم پدیده این قرن است، در سابق نبود. بر اثر پیشرفت علم شیمی هروئین میسازند.
اگر شما دیدید میخواهند چیزی را به عنوان پدیده قرن بر شما تحمیل کنند، قبول نکنید. شما ببینید این مد بالای زانو پدیده قرن است. پدیده قرن یعنی چه؟! در مورد پسند میگویند مردم دنیا امروز اینچنین میخواهند؛ دنیای امروز این را نمیپسندد، آن را میپسندد. میپسندد یعنی چه؟! مطلق پسند که دلیل نمیشود. تا این صحبت به میان میآید که دست دزد را باید برید یا نه،
میگویند آقا این دیگر چه حرفی است که شما میزنید؟! دنیای امروز این حرفها را نمیپسندد! دزدی، جرمی است که در اجتماع واقع میشود. سؤال میکنیم آیا جلوی این جرم را باید گرفت یا نباید نگرفت. همه میگویند باید گرفت، ما هم قبول داریم. ما میگوئیم اسلام برای دزد یک همچو مجازاتی وضع کرده است و در عمل هم نشان داده که آنوقت که این مجازات عملی بشود دزدی
هم ریشهکن میشود. حاجیهای ۵۰ سال پیش اطلاع دارند که در صحرای عربستان اصلاً آدم را میخوردند، قافلههای ۵۰۰ نفری را میدزدیدند. فقط چهار تا دست بریدند، ببینید در آن صحرای وسیع چه امنیتی برقرار کردهاند. حالا شما میگوئید دنیای امروز نمیپسندد. میگوئیم آیا دنیای امروز فرمولی بهتر از این آورده است که این را نمیپسندد؟ اگر آورده است و بهتر از این نتیجه داده است، ما هم قبول میکنیم.
در اینجا سخنی میگویند که ما هم آن را قبول داریم، میگویند باید دزد را اول تربیت کرد. مگر ما میگوئیم نباید تربیت کرد؟! صحبت در این است که با آن شخص که تربیت هم در او مفید واقع نشده و باز هم دزدی کرده است چه باید کرد؟ آیا تعلیم و تربیت قادر شده است که به کلی جلوی جرم و جنایت را در دنیا بگیرد؟ اگر گرفته بود که میبایست مجازات در دنیا به کلی لغو بشود
، پس چرا نشده است؟ این، دلیل آنست که تعلیم و تربیت به تنهائی قادر نیست جلوی جرم و جنایت را بگیرد. یک گزارش رسمی از آلمان غربی پارسال منتشر کردند که در ظرف یک سال هشتاد و اندبار مسلحانه فقط به بانک حمله شده است. در آمریکا ببینید کار گانگستر بازی به کجا کشیده است که برایش مدرسه باز میکنند. یعنی برای اینکه خودشان فنون دزدی را یاد بگیرند مدرسه باز میکنند. دنیای امروز برای جلوگیری از دزدی چه نقشی را بازی کرده است؟ فقط میگویند دنیای امروز نمیپسندد.
یادم افتاد آن داستانی که میگوید شخصی مریض بود. هر کس میگفت فلان طبیب برای این شخص خوب است. در این اثنا یکی از حاضرین گفت من طبیبی را سراغ دارم که از تمام اطبائی که در عمرم دیده ام بهتر است. گفتند چطور؟ گفت یک وقتی شخصی مدتها بود به مرضی مبتلا بود. تمام اطباء درجه اول آمدند کمیسیون تشیکل دادند، نسخهها دادند، نسخهها را عوض کردند و
مریض خوب نشد. البته گاهی پیشروی بسیار مختصری پیدا میکرد. شخصی دکتر فلان را معرفی کرد. رفتند او را آوردند. همینکه او آمد با یک شهامت بینظیر اول حرفی که زد این بود که تمام اطباء نفهمیدهاند، همه اشتباه کردهاند و مزخرف گفتهاند؛ معطل نکرد، گفت فوراً مریض را به یک بیمارستان ببرید، باید روی او عمل جراحی بشود. با یک جرأتی فوراً او را به مریضخانه برد و خوابانید.
اصلاً یک ساعت طول نکشید که شکم این مریض را باز کرد و جراحی کرد. در همین جا دیگر سکوت کرد. پس از چند لحظهای یکی از اهل مجلس پرسید خوب حالا حال مریض چطور شد؟ گفت هیچی، مریض مرد. گفتند پس تمام این حرفها و این تعریفها برای اینست که آن مریض مرد؟! معلوم شد این شخص بیچاره آنچنان تحت تأثیر آن طبیب واقع شده است و آنچنان در نشئه فرو رفته که به نتیجه کارش فکر نمیکند، دائماً میگوید آنها آمدند و نسخه دادند و رفتند ولی این آمد با قاطعیت تمار کار کرد و رفت. دنیای امروز نمیپسندد دست دزد را ببرند. پس چه کرده است؟!
غرض این جهت است که یکی از چیزهائی که یک مسلمان نباید تحت تأثیر آن قرار بگیرد، موضوع پسند است. علی (ع) فرمود: لا تستو حشوا فی طریق الهدی لقله اهله هرگز اگر راه حق را پیدا کردید، از اینکه در اقلیت هستید وحشت نکنید. یعنی شخصیت داشته باشید. اکثر، همین بیشخصیتی، پدر افراد بشر را درآورده است. همینکه ملتی خودشان را در اقلیت دیدند و دیدند اکثریت یک پسندی دارند، کاری را انجام میدهند. به خودش جرأت نمیدهد که ممکن است
اکثریت اشتباه کرده باشد و اقلیت اشتباه نکرده باشد. باز قصه دیگری یادم آمد: یادم هست در جلسهای به مناسبتی این بحث شد که عالم بزرگی در یک محاسبه، به حساب ابجد پرداخته است. من آنجا انتقاد کردم که هرگز دنبال این حرفها نروید. اینکه میگویند انا من المجرمون منقمون به حساب ابجد ابوبکر و عثمان در میآید، یا مثلاً اسم فلان شهر با اسم حسن به حروف ابجد یکی در میآید پس حسن باید در آن شهر باشد، اینها یک چیزهائی است که پایه ندارد. یک نفر که آنجا نشسته بود و بسیار شریف بود گفت نه آقا. گفتم آقا همینجور است. گفت نه آقا، چون من یک
قضیهای دارم: در فلان سال در فلان شهر بودیم. در آنجا بزرگانی از علما بودند، اسم برد. یک کسی آمد حساب کرد راجع به ظهور حضرت حجت. آیه: ان الارض یرتها عبادی الصالحون منطبق میشد با سال ۱۳۶۱ چون دیدم او در مجلسی بوده است که در آن بزرگانی بودهاند و …
یک تفسیر دیگر نیز برای مقتضیات زمان میشود و آن اینکه تقاضای زمان به معنای اینست که احتیاجات واقعی در (طول) زمان تغییر میکند، آنوقت احتیاجی که بشر در هر زمان دارد یک نوع تقاضا میکند.
میدانید که محور فعالیت بشر احتیاج است. یعنی خدا انسان را در این دنیا آفریده است با یک سلسله احتیاجات واقعی: بشر به خوراک احتیاج دارد، به پوشاک احتیاج دارد، به مسکن، کشاورزی، خیاطی، تجمل، حمل و نقل، مسافرت، علم آموختن، وسائل فنی و … احتیاج دارد. احتیاج هم شوخیبردار نیست یعنی عملاً انسان اجبار دارد که به دنبال احتیاجات برود، از احتیاجات پیروی بکند، اگر نکند زمان حدش میزند. در اینجور موارد است که اگر کسی بخواهد نام جبر زمان را ببرد
برده است. یک سلسله از احتیاجات بشر است که ثابت و لایتغیر است. بشر باید به روح خودش نظام بدهد، دستورالعمل اخلاقی بدهد و اینها در همه زمانها یکجور است. بشر باید به اجتماع خودش نظمی بدهد، آن نظام کلی در تمام زمانها یکی است. بشر به رابطهای که با خدای خودش دارد باید نظمی بدهد و این، در تمام زمانها یکجور است. همچنین است در مورد بعضی ارتباطاتی که بشر با مخلوقات دیگر نظیر زمین، درخت و حیوانات دارد. انسان بر گیاههای دنیا چه حقی دارد؟ گیاهها بر انسان چه حقی دارند؟ اینها احتیاجات ثابت ولایتغیر است.
ولی انسان برای تأمین همین احتیاجات، به یک سلسله ابزار و وسائل نیاز دارد. وسائل در هر عصر و زمانی فرق میکند چون وسائل در ابتکار خود بشر است. دین به وسیله (البته مشروع) کاری ندارد. دین هدف را معین میکند و راه رسیدن به هدف را، اما تعیین وسیله تأمین احتیاجات در
قلمرو عقل است. عقل کار خودش را به تدریج تکمیل میکند و هر روز وسیله بهتری انتخاب میکند و بشر به حکم قانون اتم و اکمل (به قول علامه طباطبائی) میخواهد از هر راه که سادهتر و کم خرجتر باشد به هدف خودش برسد. در جایی که احتیاج انسان به وسیله عوض میشود یعنی وسیلهای که امروز مورد احتیاج است فردا که تکمیل شد دیگر مورد احتیاج واقع نمیشود، باید تقاضای زمان تغییر کند. اینجور چیزها واقعاً تقاضای زمان است. این تقاضا است که صرف پدیده و پسند زمان نیست، احتیاج واقعی حکم میکند. هیچ احتیاج واقعیای نیست که اسلام جلو آن را گرفته باشد. اسلام جلوی هوس را گرفته است. در وقتی که تراکتور پیدا شده اگر کسی بگوید من با گاو آهن شخم میزنم، این، محکوم است؛ ولی اگر مد بالای زانو بیاید باید از آن جلوگیری کرد.
این فیلمهای مهیج و خانمان برانداز را نمیشود به عنوان پدیده قبول کرد. اگر وسیلهای پیدا شود، آن وسیله را میتوان برای هدفهای مشروع و نامشروع استخدام کرد، وسیله که بیچاره زبان ندارد، مانند بلندگو که کارش اینست که صورت را قوی میکند. آن بیچاره میگوید اگر ذکر خدا را بگوئی من قویتر میکنم، اگر کفر هم بگوئی من قویتر میکنم. رادیو فی حد ذاته ابزاری است که هر چه در پشت آن دستگاه گفته شود یا برد زیادی تحویل میدهد اما زبان بسته هیچ میگوید که اینجا فلان تصنیف را بخوانید یا آیه قرآن را بخوانید؟ تلویزیون هم از همین قبیل است.
اگر کسی در مورد وسائلی که انسان را به هدفهای صحیحش نزدیک میکند بگوید نه، من نمیخواهم از این وسائل استفاده کنم و آنوقت کسی که دنبال هدفهای نامشروع میرود از همین وسائل استفاده کند، و این که دنبال هدفهای مشروع میرود از این وسائل استفاده نکند؛ چنین شخصی محکوم به شکست است. مثل اینکه شا بگوئید من مسلمانم و میخواهم هدف اسلامی را تعقیب بکنم، میخواهم جهاد بکنم و واقعاً هم قصد شما لله است. دیگری در راه شیطان
میخواهد بجنگد، در راه مادیگری و فساد میجنگد، اما او از وسائلی که امروز پیدا شده است مثل توپ و تفنگ و خمپاره استفاده میکند و شما میگوئید نه، من به وسیله کار ندارم، من میخواهم با کارد و شمشیر بجنگم. قطعاً شما محکوم هستید، هدف شما محکوم است. شما هدف خود را بدست خودتان محکوم کردهاید.
این است معنای تقاضا و اقتضای زمان. تقاضای زمان را با پسند مردم و پدیده قرن اشتباه نکنید. حاجتهای اولی بشر ثابت است. حاجتهای ثانوی یعنی حاجتهائی که انسان را به حاجتهای اولی میرساند، متغیر است. این حاجت زمان میگوید من تغییر کرده ام و اگر جنابعالی بخواهید خشکی به خرج بدهید محکوم به شکست هستید، و نتیجهاش این میشود که فلان آهنگ را او میتواند با وسیله قوی به گوش ۲۳ میلیون جمعیت برساند و شما هم که به عمرت رادیو گوش نمیکنی، یک وقت در خانه میبینی بچه سه سالهات تصنیف رادیو میخواند ولی حرف حساب ترا کسی نمیشنود. آنوقت تو در هدفت شکست میخوری.
آن عالم بیچاره که برای اولین بار صنعت ضبط صوت را اختراع کرد چیزی که به گمانش خطور نمیکرد این بود که در آن تصنیف بخوانند و اخلاق مردم را فاسد کنند. او اختراع کرد که بدینوسیله خطابهها و کنفرانسها را ضبط بکنند و به دنیا برسانند. ولی این گناه ضبط صوت نیست، گناه مردمی است که هدف صحیح دارند و از وسیله نیرومند و قوی استفاده نمیکنند. فیلم فی حد ذاته گناه ندارد. وقتی که صنعت فیلم در دنیا میآید، مردم هشیار و بیدار نیستند که از آن در راه هدفهای فاسد، هدفهائی که از هروئین خراب کنندهتر است، مخدرتر است استفاده نشود. حالا اگر میتوانند، جلوی آن را بگیرند، چه از این بهتر؟! لااقل جلوی او را که نمیتوانی بگیری با اور قابت بکند! نمیکند تا اینکه عدهای میآیند فیلم خانه خدا را در جائی به ما نمایش میدهند که تا حالا آن فیلمهای دیگر را نمایش میدادند.
این عیب هست و این عیب تقصیر آنهائی است که قبلاً این فکر را نکردند که فیلم باید وارد زندگی مشروع مردم بشود، باید وارد زندگی دینی و مذهبی مردم بشود. قبل از اینکه این فیلمهای منحط را در این جور جاها نمایش بدهند، شما یک جاهائی، دارالتبلیغهائی برای نمیاش دادن فیلمهای خوب تهیه بکنید و با آنها مبارزه بکنید. اگر جلویش را گرفتند که چه بهتر! تازه، فیلم خوب مگر منحصر به حجاج است؟ شا میتوانید فیلمهای جالب و خوب تهیه بکنید که لااقل نیمی از جوانها را به این
طرف بکشد. اصلاً فیلمی بالاتر از دستگاه خلقت نیست. اگر فیلم تکون نطفه با پیدایش یک گل را نمایش بدهند، اگر کیفیت و حرکات قلب را نمایش بدهند، خواهید دید که چه تأثیراتی دارد! خدا میداند تمام، درس توحید است. آنوقت یک عده از ما وقتی بگویند مقتضیات زمان، پدیده قرن، دنیای امروز؛ دیگری میگوید این فیلمی که این حرفها را نشان میدهد! آقا فیلم که گناه ندارد، فیلم یک تعلیم سمعی بصری است.
اولی که همین بلندگو پیدا شد بعضیها چه داد و فریادی راهانداختند! آقای فلسفی تعریف میکردند اولین نفری که در میان وعاظ با بلندگو صحبت کرد من بودم. نمیدانید چه بازیای سر من درآوردند. گفتند مجلس معظمی بود و در آنجا بلندگو گذاشته بودند. قبل از من واعظی رفت صحبت بکند، گفت این بوق شیطان را بردارید. برداشتند و آن واعظ در اثر کثرت جمعیت نتوانست مطلب را به همه مردم بفهماند. من رفتم روی میز. تا نشستم گفتم بوق شیطان را بیاورید. ببینید جمود چقدر! اینها آبروی دین را میبرد. کی گفته بلندگو بوق شیطان است؟!
مقتضیات زمان (۲)
ان شر الدواب عند ا… الصم البکم الذین لا یعقلون
دیشب در اطراف مسأله مقتضیات زمان بحث میکردیم. کلمه مقتضیات و کلمه اقتضای زمان را تفسیر و معنی کردیم. برای اینکه آقایان محترم کاملاً توجه داشته باشد و مطلب را به ذهن خودشان بسپارند که اگر با یکی از دو طبقه جاهل و جامد روبرو شدند با آن طبقهای که هر چیزی را به نام مقتضیات زمان میخواهند بپذیرند و به دیگران بقبولانند، و یا آن طبقهای که اساساً این حرفها را موهوم تلقی میکنند بتوانند درست مطلب را برای آنها بشکافند، از این نظر باز فهرست مطلب را تکرار میکنیم.
عرض شد که اقتضای زمان را یکی اینطور میشود تفسیر کرد که مقتضیات زمان یعنی پیش آمدها و پدیدهها و امور رایج زمان. اگر چیزی در یک زمان پدید آمد، چون مخصوص این زمان است و این زمان نسبت به زمان گذشته زمان نویاست، باید آن را پذیرفت. پس پدیدههای هر زمان نوی را باید پذیرفت و این تجدد است، ترقی و پیشرفت است. عرض شد این حرف، حرف غلطی است.
پدیدههای هر زمان نو دو قسم است: ممکن است ناشی از یک ترقی و پیشرفت باشد و ممکن است ناشی از یک انحراف باشد. در همه زمانها این دو امکان برای بشر وجود دارد و به عبارت دیگر هیچ چیزی را به دلیل نو بودن نمیشود پذیرفت کمااینکه هیچ چیزی را صرفاً به دلیل قدمت نه میشود پذیرفت و نه میشود رد کرد. نه نو بودن دلیل خوبی یا بدی است و نه قدمت دلیل خوبی یا بدی است. مقیاس خوبی و بدی، نو بودن و قدیمی بودن نیست. ای بسا یک چیز قدیمی خوب باشد و باید آن را گرفت و ای بسا چیزی که نو است، بد باشد و باید آن را رد کرد.
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
یزد دانلود |
دانلود فایل علمی 