فایل ورد کامل مقاله رذایل اخلاقی؛ تحلیل فلسفی و اجتماعی پیامدهای منفی صفات ناپسند در زندگی انسان
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
فایل ورد کامل مقاله رذایل اخلاقی؛ تحلیل فلسفی و اجتماعی پیامدهای منفی صفات ناپسند در زندگی انسان دارای ۱۲۴ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد فایل ورد کامل مقاله رذایل اخلاقی؛ تحلیل فلسفی و اجتماعی پیامدهای منفی صفات ناپسند در زندگی انسان کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله رذایل اخلاقی؛ تحلیل فلسفی و اجتماعی پیامدهای منفی صفات ناپسند در زندگی انسان،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله رذایل اخلاقی؛ تحلیل فلسفی و اجتماعی پیامدهای منفی صفات ناپسند در زندگی انسان :
رذایل اخلاقی
آرزو و آمال طولانی
طول امل(آرزو) عبارت است از: امیدهاى بسیار در دنیا، و آرزوهاى دراز، و توقّع زندگانى دنیا، و بقاى در آن.
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است به فکر باش که بنیاد عمر بر باد است
مجو درستى عهد از جهان سست نهاد که این عجوزه، عروس هزار داماد است
و سبب این صفت پلید دو چیز است:
یکى جهل و نادانى است، چون جاهل، اعتماد مىکند بر جوانی خود و با وجود دوران جوانی، مرگ خود را دور می پندارد. و بیچاره مسکین ملاحظه نمىنماید که اگر اهل شهرش را بشمارند صد یک آن پیر نیستند و پیش از آمدن زمان پیرى به چنگ گرگ أجل گرفتار گشتهاند. تا یک نفر پیر می میرد هزار کودک و جوان مرده. و یا تکیه بر صحت حال عمومی خود می نماید
و بعید می داند که مرگ ناگهانی، گریبان او را بگیرد. و غافل می شود از اینکه مرگ ناگهانی چه بعدی دارد. چه بسیار صاحبان بدن قوی که به مرگ ناگهانی از دنیا رفتند. اگر بر فرض مرگ ناگهانی بعید باشد امّا بیماری ناگهانی که بعید نیست، و هر مرضى ناگهانی عارض مىشود. و چون مرض بر بدن رسید، مرگ استبعاد ندارد.
پیوند عمر بسته به موئیست هوش دار غمخوار خویش باش، غم روزگار چیست مرگ، پیرى و جوانى نمىشناسد. شب و روز نمىداند. و سفر و غیر سفر نزد او یکسان است. بهار و خزان و زمستان و تابستان، برای او تفاوت نمىکند. نه آن را وقتى است خاص، و نه زمانى است مخصوص.
ناگهان بانگى برآمد خواجه مرد. و جاهل از اینها غافل. هر روز چندین تابوت طفل و جوان را مىبرند و به تشییع جنازه دوستان و آشنایان مىروند و جنازه خود را هیچ به یاد نمی آورند.
و سبب دوّم براى آرزوهای طولانی، محبّت دنیاى پست و أنس به لذتهای گذرا است، زیرا انسان چون انس به شهوات و لذّات گرفت و در دل او دوستى مال و منال و أولاد و عیال و خانه و مسکن و املاک و مرکبها(وسایل نقلیه) و غیر اینها جای گیر شد، و جدایی از آنها بر او دشوار گردید دل او به زیر بار فکر مردن نمىرود. و از تصوّر مرگ خود، نفرت مىکند. و اگر گاهى به خاطر او خطور کند خود را به فکر دیگر مىاندازد. و از مشاهده کفن و کافور کراهت مىدارد.
بلکه دل خود را پیوسته به فکر زندگانى دنیا مىاندازد. و خود را به امید و آرزو تسلّى مىدهد. و از یاد مرگ غفلت مىورزد. و تصوّر نزدیک رسیدن آن را نمىکند. و اگر احیانا یاد آخرت و اعمال خود افتاد و مردن خود را تصوّر نمود، نفس أمّاره و شیطان او را به وعده فریب مىدهد.
پس مىگوید که: امر پروردگار دراز است و هنوز تو در اوّل عمرى، حال چندى به کامرانى و خوشگذرانی و جمع اسباب دنیوى مشغول باش تا بزرگ شوى در آن وقت توبه کن و مهیّاى کار آخرت شو. چون بزرگ شد گوید: حال جوانى، هنوز کجاست تا وقت پیرى، چون پیر شوى توبه خواهى کرد و به اعمال صالحه خواهى پرداخت.
و اگر به مرتبه پیرى رسید با خود گوید: ان شاء اللّه این خانه را تمام کنم، یا این مزرعه را آباد نمایم، یا این پسر را داماد کنم، یا آن دختر را برایش بگیرم بعد از آن دست از دنیا مىکشم و در گوشهاى به عبادت مشغول مىشوم. و هر شغلى که تمام مىشود باز شغلى دیگر روى مىدهد. و همچنین هر روز را امروز و فردا مىکند تا ناگاه مرگ، گلوى او را بىگمان مىگیرد و وقت کار مىگذرد.
روزگارت رفت زینگون حالها همچو «تیه» [۱]و قوم موسى سالها سال بىگه گشت و وقتت گشت طى جز سیه روئى و فعل زشت نى هین مگو فردا که فرداها گذشت تا به کلّى نگذرد ایام کشت هین و هین اى راه رو بىگاه شد آفتاب عمرت اندر چاه شد این قدر عمرى که ماندستت بتاز تا بزاید زین دو دم عمر دراز تا نمردهست این چراغ با گهر هین فتیلهاش ساز و روغن زودتر و این بیچاره که هر روز به خود وعده فردا مىدهد
و به تأخیر مىگذراند غافل است از اینکه: آنکه او را وعده مىدهد فردا هم با او است. و دست فریب او دراز است. بلکه هر روز قوّت او بیشتر مىشود و امید این، افزون مىگردد، زیرا اهل دنیا را هرگز فراغت از شغل حاصل نمىشود. و فارغ از دنیا کسى است که به یکبارگى دست از آن بردارد و آستین بر او افشاند.
و چون دانستى که منشأ آرزوهای طولانی، محبّت دنیا و جهل و نادانى است مىدانى که خلاصى از این مرض ممکن نیست مگر به دفع این دو سبب به آنچه گذشت در معالجه حبّ دنیا، و به ملاحظه احوال این منزل موقت، و گوش دادن موعظه ها و نصیحتها از صاحبان نفوس مقدّسه طاهره و تفکّر در احوال خود، و تدبّر در روزگار خود.
پس باید گاهى سرى بر زانو نهد و آینده خود را به نظر در آورد و ببیند که یقینی تر از مرگ از براى او چه چیز است. و فکر کند که البّته روزى جنازه او را بر دوش خواهند کشید. و فرزندان و برادرانش گریبان در مرگش خواهند درید. و زن و عیالش گیسو پریشان خواهند نمود.
و او را در قبر تنها خواهند گذاشت و به میان مال و اسباب اندوخته او خواهند افتاد.
این سیل متّفق بکند روزى این درخت وین باد مختلف بکشد روزى این چراغ و تأمّل کند که شاید تخته تابوت او امروز در دست نجّار باشد. یا کفن او از دست گازر (رختشوى) بر آمده باشد. و خشت لحد او از قالب در آمده باشد. پس چاره در کار خود کند و با خود گوید: کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کى روى ره، ز که پرسى، چه کنى، چون باشى
معالجه آرزوهای طولانی
بدان که: معالجه مرض آرزوهای طولانی، یاد مرگ و خیال مردن است، زیرا یاد مرگ، آدمى را از دنیا دلگیر و دل را از دنیا سیر مىسازد.
و از این جهت حضرت پیغمبر – صلّى اللّه علیه و آله – فرمود: «بسیار یاد آورید شکننده لذّتها را. عرض کردند: یا رسول اللّه آن چیست؟ فرمود: مرگ است، و هیچ بندهاى نیست که حقیقت آن را یاد کند مگر اینکه وسعت دنیا بر او تنگ مىشود. و اگر سختی و دردی دارد
و دل او به سبب کاری از دنیا تنگ شده است گشاده مىگردد». و به آن حضرت عرض کردند که: «آیا کسى با شهداى أحد محشور خواهد شد؟ فرمود: بلى کسى که شبانه روزى بیست مرتبه مرگ را یاد کند». و فرمود: «کسى که شایسته عنایت و دوستى حقّ – سبحانه و تعالى – شود، و سزاوار سعادت گردد، أجل پیش چشم او آید، و همیشه در برابر او باشد،
و آرزو و أمید دنیا به پشت سر وى رود – یعنى همیشه در فکر مرگ باشد و هیچ در یاد أمور دنیوى و اسباب زندگانى نباشد -. و چون کسى مستحقّ شقاوت و دوستى شیطان شود و شایسته آن باشد که: شیطان متولّى امور و صاحب اختیار او باشد بر عکس آن مىشود. یعنى آرزو به پیش چشم وى آید و أجل به پشت سر او رود».
روزى از آن سرور پرسیدند که: «بزرگترین و کریمترین مردم کیست؟ فرمود: هر که بیشتر در فکر مردن باشد. و زیادتر آماده و مهیّاى مرگ شده باشد. ایشاناند زیرکان که دریافتند شرف و بزرگى دنیا و کرامت و نعمت آخرت را». و از آن جناب روایت شده است
که فرمود: «چارهاى از مردن نیست، مرگ آمد با آنچه در آن هست. و آورد روح راحت و رو آوردن مبارک را به بهشت برین براى کسانى که اهل سراى جاویدند که سعیشان براى آنجا، و شوقشان به سوى آن بود». و فرمود که: «مرگ تحفه و هدیه مؤمن است». بلى:
چون از اینجا وارهد آنجا رود در شکر خانه ابد ساکن شود گوید آنجا خاک را «مىبیختم» زین جهان پاک مىبگریختم اى دریغا پیش از این بودى أجل تا عذابم کم بدى اندر «وحل» از حضرت امام جعفر صادق – علیه السّلام – روایت شده است که: «چون جنازه کسى را بردارى فکر کن که گویا تو خود آن کس هستى که در تابوت است و آن را برداشتهاند.
و خود را چنان فرض کن که: به عالم آخرت رفتهاى و از پروردگار خود درخواست نمودهاى که تو را به دنیا برگرداند. و سؤال تو را پذیرفته و تو را دوباره به دنیا فرستاده است. ببین که چه خواهى کرد و چه عمل از سر خواهى گرفت». پس فرمود: «اى عجب از قومى که از اوّل تا به آخر ایشان را گرفتهاند و محبوس ساختهاند و نداى کوچ رحیل ایشان بلند شده و ایشان مشغول بازى هستند».
ابو بصیر به خدمت آن حضرت شکایت کرد از وسواسى، که او را در امر دنیا عارض مىشد. حضرت فرمود: «اى أبو محمد یاد آور زمانى را که بندهاى اعضاى تو در قبر از یکدیگر جدا خواهد شد و دوستان تو، تو را در قبر خواهند گذاشت و سر آن را خواهند پوشید و تو را تنها در آنجا خواهند گذاشت و به خانههاى خود برخواهند گشت و کرم از سوراخهاى بینى تو بیرون خواهد آمد و مار و مور زمین گوشت بدن تو را خواهند خورد. و هرگاه این معنى را متذکّر شوى امور دنیا بر تو سهل و آسان خواهد شد.
أبو بصیر مىگوید: به خدا قسم که هر وقت غم و اندوهى از امر دنیا به من مىرسید چون به فکر اینها مىافتادم از آن فارغ مىشدم و دیگر از براى من غصه از امر دنیا باقى نمىماند». و فرمود که: «یاد مرگ، خواهشهاى باطل را از دل زایل مىکند. و گیاههاى غفلت را مىکند. و دل را به وعدههاى إلهى قوى و مطمئن مىگرداند. و طبع را رقیق و نازک مىسازد.
و هوا و هوس را مىشکند. و آتش حرص را فرو مىنشاند. و دنیا را حقیر و بىمقدار مىسازد. و بعد از آن فرمود: این معنى سخنى است که پیغمبر – صلّى اللّه علیه و آله – فرمود: «تفکّر ساعه خیر من عباده سنه». یعنى: «فکر کردن یک ساعت، بهتر است از عبادت یک سال». و این در وقتى است که آدمى طنابهاى خیمه خود را از دنیا بکند و در زمین آخرت محکم ببندد. و شکّ نداشته باشد که کسى که این چنین، مرگ را یاد کند رحمت بر او نازل مىشود.
و بعد از آن فرمود که: «مرگ، اول منزلى است از منازل آخرت و آخر منزلى است از منازل دنیا، پس خوشا به حال کسى که در منزل اوّل او را اکرام کنند». بلى اى برادر عجب و هزار عجب از کسانى که مرگ را فراموش کردهاند و از آن غافل گشتهاند و حال اینکه از براى بنى آدم امرى از آن یقینىتر نیست. و هیچ چیز از آن به او نزدیکتر و شتابانتر نیست.
« ایْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فی بُروُجٍ مُشَیَّدَه ۴: ۷۸». یعنى: «هر جا که بوده باشید مرگ شما را در خواهد یافت اگر چه در برجهاى محکم داخل شده باشید». کدام باد بهارى وزید در آفاق که باز در عقبش نکبت خزانى نیست مر وى است که: «هیچ خانوادهاى نیست مگر اینکه ملک الموت شبانه روزى پنج مرتبه ایشان را بازدید مىنماید». و عجب است که: آدمى خیره سر، یقین به مرگ دارد و مىداند که چنین روزى به او خواهد رسید و باز از خواب غفلت بیدار نمىشود و مطلقا در فکر کار ساختن آنجا نیست.
خانه پر گندم و یک جو نفرستاده به گور غم مرگت چو غم برگ زمستانى نیست و بالجمله مرگ، قضیّهاى است که: بر هر کسى وارد مىشود. و کسى را فرار از آن ممکن نیست. پس نمىدانم که این غفلت چیست بلى: کسى که داند عاقبت امر او مرگ است. و خاک، بستر خواب او، و کرم و مار و عقرب انیس و همنشین او، و قبر محل قرار او خواهد بود، و زیر زمین جایگاه او، و قیامت وعدهگاه او، سزاوار آن است که: حسرت و ندامت او بسیار، و اشک چشمش پیوسته بر رخسار او جارى باشد. و فکر و ذکر او منحصر در همین بوده، و رنج او عظیم، و درد دل او شدید باشد.
آرى: خواب خرگوش و سگ اندر پى خطاست خواب خود در چشم ترسنده کجاست و خود را از اهل قبر بداند و از خیل مردگان شمارد، زیرا هر چه خواهد آمد نزدیک است. و دور آن است که نیاید.
این خانه که خانه وبال است پیداست که وقف چند سال است انگار که «هفت سبع» [۱] خواندى یا هفت هزار سال ماندى آخر نه اسیر بایدت گشت چون هفت هزار سال بگذشت چون قامت ما براى غرق است
کوتاه و دراز او چه فرق است بلى: غفلت مردم از مردن به جهت فراموشى ایشان از آن و کم یاد کردن آن است. و اگر کسى هم گاهى آن را یاد کند یاد آن مىکند به دلى که گرفتار شهوتهاى نفسانیه و علایق دنیویه است. و چنین یادى سودى نمىدهد
بلکه باید مانند کسى بود که سفر درازى اراده کرده باشد که در راه آن بیابانهاى بىآب و گیاه، یا دریاى خطرناک باشد، و فکرى به غیر از فکر آن راه ندارد. کسى که به این نحو بیاد مردن افتد و مکرر یاد آن کند در دل او اثر مىکند. و به تدریج نشاط او از دنیا کم مىشود. و طبع او از دنیا منزجر مىگردد.
و از آن دل شکسته مىشود. و مهیاى سفر آخرت مىگردد. و بر هر طالب نجاتى لازم است که هر روز، گاهى مردن را یاد آورد. و زمانى متذکر گردد از امثال و اقران و برادران و یاران و دوستان و آشنایان را که رفتهاند و در خاک خفتهاند و از همنشینى همصحبتان خود پا کشیدهاند و در وحشت آباد گور تنها مانده، از فرشهاى رنگارنگ گذشته، و بر روى خاک خوابیدهاند. و یاد آورد خوابگاه ایشان را در بستر خاک.
و به فکر صورت و هیئت ایشان افتد. و آمد و شد ایشان را با یکدیگر به خاطر گذراند. و یاد آورد که: حال چگونه خاک، صورت ایشان را از همریخته و اجزاى ایشان را در قبر از هم پاشیده، زنانشان بیوه گشته و گرد یتیمى بر فرق اطفالشان نشسته، اموالشان تلف، و خانهها از ایشان خالى مانده، و نامهاشان از صفحه روزگار بر افتاده.
پس یک یک از گذشتگان را به خاطر گذراند. و ایّام حیاتشان را متذکّر شود. و خنده و نشاط او را فکر کند. و امید و آرزوهاى او را یاد آورد. و سعى در جمع اسباب زندگانیش را تصوّر نماید. و یاد آورد پاهاى او را که به آنها آمد و شد مىنمود که مفاصل آنها از هم جدا شده. و زبان او را که با آن با یاران سخن مىگفت چگونه خورش مار و مور گشته و دهان او را که خندههاى قاهقاه مىنمود چگونه از خاک پر شده. و دندانهایش خاک گشته. و آرزوهایش بر باد رفته.
چند استخوان که هاون دوران روزگار خوردش چنان بکوفت که مغزش غبار کرد اى جان برادر گاهى بر خاک دوستان گذشته گذرى کن، و بر لوح مزارشان نگاه عبرت آمیزی بنما. ساعتى به گورستان رو و تفکّر کن که در زیر قدمت به دو ذرع راه چه خبر، و چه صحبت است.
و در شکافهاى «زهره شکاف» [۲] قبر چه ولوله و وحشت است. همجنسان خود را بین که با خاک تیره یکسان گشته. ودوستان و آشنایان را نگر که ناله حسرتشان از فلک گذشته. ببین که: در آنجا رفیقاناند که ترک دوستى گفته و دوستاناند که روى از ما نهفته. پدران مایند مهر پدرى بریده. مادراناند دامن از دست اطفال کشیده، طفلان مایند در دامن دایه مرگ خوابیده،
فرزندان مایند سر بر خشت لحد نهاده، برادراناند یاد برادرى فراموش کرده، زنان مایند با معشوق اجل دست در آغوش کرده و گردن کشاناند سر به گریبان مذلت کشیده، سنگدلاناند به سنگ قبر، نرم و هموار گشته، فرمانروایاناند در عزاى نافرمانى نشسته، جهانگشایاناند در حجله خاک در بر روى خود بسته، تاجداراناند نیم خشتى بزیر سر نهاده
، لشکرکشاناند تنها و بیکس مانده، یوسف جمالاناند از پى هم به چاه گور سرنگون، نکورویاناند در پیش آئینه مرگ زشت و زبون، نوداماداناند به عوض زلف عروس، مار سیاه بر گردن پیچیده، نو عروساناند به جاى سرمه، خاک گور در چشم کشیده، عالماناند اجزاى کتاب وجودشان از هم پاشیده، وزیراناند «چاقوی» مرگ، نامشان را از دفتر روزگار تراشیده، تاجراناند بىسود و سرمایه در حجره قبر افتاده، سوداگراناند سوداى سود از سرشان در رفته، زارعاناند مزرع عمرشان خشک شده، دهقاناناند دهقان قضا بیخشان برکنده، پس خود به این ترانه دردناک مترنّم شو:
چرا دل بر این کاروانگه نهیم که یاران برفتند و ما بر رهیم تفرّج کنان، بر هوا و هوس گذشتیم بر خاک بسیار کس کسانى که از ما به غیب اندرند بیایند و بر خاک ما بگذرند پس از ما همى گل دهد بوستان نشینند با یکدیگر دوستان دریغا که بىما بسى روزگار بروید گل و بشکفد نوبهار بسى تیر و دى ماه و اردى بهشت بیاید که ما خاک باشیم
و خشت جهان بین که با مهربانان خویش زنا مهربانى چه آورد پیش چه پیچى در این عالم پیچ پیچ که هیچ است از آن سود و سرمایه هیچ درختى است شش پهلو و چار بیخ تنى چند را بسته بر چار میخ مقیمى نبینى در این باغ کس تماشا کند هر کسى یک نفس و بعد از این در احوال خود تأمّل کن که تو نیز مثل ایشان در غفلت و جهلى. یاد آور زمانى را که: تو نیز مثل گذشتگان عمرت به سرآید و زندگیت به پایان رسد، خار نیستى به دامن هستیت
در آویزد و منادى پروردگار نداى کوچ در دهد، و علامت مرگ از هر طرف ظاهر گردد و اطباء دست از معالجهات بکشند، و دوستان و خویشان تو یقین به مرگ کنند، اعضایت از حرکت باز ماند، و زبانت از گفتن بیفتد، و عرق حسرت از جبینت بریزد، و جان عزیزت بار سفر نیستى بربندد، و یقین به مرگ نمایى. از هر طرف نگرى دادرسى نبینى. و از هر سو نظر افکنى فریاد رسى نیابى، ناگاه ملک الموت به امر پروردگار درآید و گوید:
که هان منشین که یاران برنشستند «بنه برنه» که ایشان رخت بستند و خواهى نخواهى چنگال مرگ بر جسم ضعیفت افکند و قلاب هلاک بر کالبد نحیفت اندازد و میان جسم و جانت جدایى افکند، و دوستان و برادران ناله حسرت در ماتمت ساز کنند. و دوستان و یاران به مرگت گریه آغاز کنند. پس بر تابوت تخته بندت سازند و خواهى نخواهى به زندان گورت درآورند. و درِ خلاصی بر رویت ببندند و دوستان و یارانت برگردند، و تو را تنها در وحشتخانه گور بگذارند.
و چون چندى به امثال این افکار پردازى به تدریج یاد مرگ در برابر تو همیشه حاضر مىگردد. و دلت از دنیا و آمال آن سیر مىشود. و آماده سفر آخرت مىگردى.
و هان، هان از یاد مرگ، مگریز و آن را از فکر خود بیرون مکن که آن خود خواهد آمد. چنان که خداى – تعالى – مىفرماید : «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقیکُمْ ۶۲: ۸».
یعنى: «بگو به مردمان که: موت، آن چنان که از او مىگریزید او شما را در مىیابد و به ملاقات شما مىرسد». و ملاحظه کن حکایت جناب سیّد انبیاء را به ابو ذر غفارى که فرمود: «اى ابا ذر غنیمت شمار پنج چیز را پیش از رسیدن پنج چیز: جوانى خود را غنیمت دان پیش از آنکه ایّام پیرى در رسد. و صحّت خود را غنیمت دان پیش از آنکه بیمارى، تو را فرو گیرد. و زندگانى خود را غنیمت دان پیش از آنکه مرگ، تو را دریابد. و غناى خود را غنیمت شمار پیش از آنکه فقیر گردى.
و فراغت خود را غنیمت دان پیش از آنکه به خود مشغول شوى». پیش از آن برون کنندت از ده، رخت بر گاو، و بار بر خر نه. حضرت رسول – صلّى اللّه علیه و آله – چون از اصحاب خود غفلت را مشاهده فرمودى فریاد برکشیدى که: «مرگ، شما را در رسید و شما را فرو گرفت، یا به شقاوت یا به سعادت». مروى است که: «هیچ صبح و شامى نیست مگر اینکه منادى ندا مىکند که: «ایها النّاس الرحیل، الرحیل». آوردهاند که: «در بنى اسرائیل مردى بود جبّار، با اموال بىشمار و غرور بسیار، روزى با یکى از حرم، خلوت نموده بود که شخصى با هیبت و غضب داخل شد.
آن مرد غضباک شده گفت که: تو کیستى و که تو را اذن دخول داده؟ گفت: من کسى هستم که احتیاج به اذن دخول ندارم. و از ابهت ملوک و سلاطین نمىترسم. و هیچ گردن کشى نمی تواند مرا منع کند. پس لرزه بر اعضاى آن مرد افتاد و از خوف بیهوش شد. بعد از ساعتى سر برداشت در نهایت عجز و شکستگى گفت: پس تو ملک الموتى؟ گفت: بلى. گفت: آیا مهلتى هست که من فکرى از براى روز سیاه خود کنم؟ گفت:
«هیهات انقطعت مدتک و انقضت انفاسک فلیس فی تأخیرک سبیل». یعنى: مدّت زندگانى تو تمام شد و نفسهاى تو به آخر رسیده. گفت: مرا به کجا خواهى برد؟ عزرائیل گفت: به جانب عملى که کردهاى. گفت: من عمل صالحى نکردهام و از براى خود خانهاى نساختهام. گفت: ترا مىبرم به سوى آتشى که پوست از سر مىکند.
حضرت عیسى – علیه السّلام – کاسه سرى را دید افتاده پایى بر آن زده گفت: «به اذن خدا تکلّم کن و بگو چه کس بودى. آن سر به تکلّم آمده گفت: یا روح اللّه من پادشاه عظیم الشّأنى بودم، روزى بر تخت خود نشسته بودم و تاج سلطنت بر سر نهاده و خدمتگزاران و حشم و جنود و لشکر در کنار و حوالى من بود، ناگاه ملک الموت بر من داخل شد. به مجرّد آمدن، اعضاى من از همدیگر جدا شده و روح من به جانب عزرائیل رفت و جمعیّت من متفرّق گردید. اى پیغمبر خدا؛ کاش هر جمعیّتى اوّل متفرّق باشد».
فغان کاین ستمکاره «گوژ» پشت یکى را نپرورد کاخر نکشت
سر سروران رو به خاک اندراست تن پاکشان در «مغاک [۱]» اندر است
از آن خسروان خوار و فرسوده بین به خاک سیه توده در توده بین
چراغى نیفروخت گیتى به مهر که آخر «نیندود» دودش به چهر
نیفشاند تخمى کشاورز دهر که ندرود بىگاهش از داس قهر
نهالى در این باغ سر بر نزد که دهرش به کین ارّه بر سر نزد
سرى را زمانه نیفراخته که پایانش از پا نینداخته
کجا شامگه اخترى تابناک برآمد که نامد سحرگه به خاک
انتقام جوئی
یعنى کسى که بدى با انسان کند اگر او نیز در صدد بدى کردن به مثل آنچه او کرده است یا بالاتر برآید این انتقام جوئی است، این حالت تا جایی پیش می رود که اگر چه شرعا حرام باشد، باز هم مرتکب آن می شود، مانند: مکافات غیبت به غیبت، و فحش به فحش، و بهتان به بهتان. و همچنین غیر اینها از افعال محرمه. و شکى در حرمت آن نیست.
رسول خدا – صلّى اللّه علیه و آله – فرمودند که: «اگر مردى تو را سرزنش کند به عیبى که در تو هست، تو سرزنش مکن او را به آنچه در اوست». و نیز فرمودند: «دو نفر که یکدیگر را دشنام مىدهند دو شیطاناند که همدیگر را مىدرند». «روزى در مجلس حضرت رسول – صلّى اللّه علیه و آله – ، شخصى به یکى از صحابه دشنام داد، و او ساکت بود، بعد از آن، او نیز شروع کرد به تلافى آن. حضرت برخاستند و فرمودند که: فرشته از جانب تو جواب مىداد و چون خود به سخن آمدى فرشته رفت و شیطان آمد،
و در مجلسى که شیطان در آن است من نمىنشینم». پس بر مرد دیندار لازم است که هر گاه از کسى نسبت به او ظلمى صادر شود در گفتار یا کردار، اگر از شریعت مقدسه جزائى و انتقامى به جهت آن مقرر است به آن اکتفا کند و از آن تعدى نکند، اگر چه بهتر آن است که از آن نیز چشم بپوشد و از آن شخص عفو کند. و اگر در شرع، جزاء معیّنى به جهت آن نرسیده است پا از دایره شرع بیرون ننهد. و اگر سخنى بگوید، سخنى باشد که حرام نباشد،
مثل اینکه: در مقابل کسى که او را مذمت کند یا دشنام دهد و مانند آن از چیزهائى که در شرع مکافاتى ندارد همین قدر گوید که: اى بىحیا، و اى بد خلق، و اى بىآبرو، و اى بىشرم – اگر این صفات را داشته باشد -. یا بگوید خدا جزاى تو را بدهد، یا خدا از تو انتقام کشد، یا تو کیستى که من جواب تو را گویم، یا اى جاهل، و اى احمق. و این دروغ نیست، زیرا که هیچ کس از جهل و حمق خالى نیست.
همچنان که مروى است که: «مردم همه در شناختن ذات خدا احمقاند». و بهتر این است که زبان به اینها نیز نگشاید و حواله آن را به رب الارباب نماید، زیرا که بعد از شروع در جواب، خود را نگاهداشتن مشکل است. و اکثر مردم در وقت غضب از ضبط خود عاجزند.
بلى اگر مقامى باشد که اگر مطلقا متعرض نشود به بىغیرتى و بىحمیّتى منجر شود، با حلم و حوصله و موافقت شریعت مقدسه، مکافات نماید. و چون فی الجمله مکافات نمود زود راضى شود.
از حضرت پیغمبر – صلّى اللّه علیه و آله – مروى است که: «بنى آدم طبقات مختلفاند: بعضى دیر به غضب مىآیند و زود غضب ایشان بر مىگردد. و بعضى زود به غضب مىآیند و زود بر مىگردند. و طایفهاى زود به غضب مىآیند و دیر راضى مىشوند. و جماعتى دیر به غضب مىآیند و دیر خشنود مىشوند و بهترین این طوایف کسانى هستند که دیر غضبناک مىشوند.
و زود خشنود مىگردند. و بدترین ایشان، آناناند که زود به غضب آیند و دیر راضى شوند». و بدان که علاج ترک انتقام این است که: تأمل در بدى عاقبت آن در دنیا و آخرت کند و بداند که اگر انتقام آن را به پروردگار حواله کند البته منتقم حقیقى از او انتقام کشد، همچنان که مکرر مشاهده شده و به تجربه رسیده و اخبار و آیات بر آن دلالت دارند.
بلى: به چشم خویش دیدم در گذرگاه که زد بر جان مورى مرغکى راه
هنوز از صید منقارش نپرداخت که مرغ دیگر آمد کار او ساخت
علاوه بر اینکه اگر آن شخصى که بدى کرده او را از انسانیت فی الجمله بهرهاى هست از سکوت و مکافات نکردن بیشتر تنبیه و تأدیب مىشود، و اثر الم و شرمسارى و خجالت او بیشتر از انتقام توست. و اگر از انسانیت بىبهره و بىنصیب است تلافى تو نیز چندان اثرى در او نمىکند، بلکه هر چه نسبت به او گوئى تفاوتى در حال او هم نمىرسد و تو باز از مقابله و برابرى با او ضایع و بى وقع مىگردى زیادتر از آنچه آن شخص با تو کرده.
بلى: سگى پاى صحرا نشینى گزید به خشمى که زهرش ز دندان چکید
شب از درد بیچاره خوابش نبرد به خیل اندرش دخترى بود خرد
پدر را جفا کرد و تندى نمود که آخر تو را نیز دندان نبود
پس از گریه مرد پراکنده روز بخندید کاى دختر دلفروز
محال است اگر تیغ بر سر خورم که دندان به پاى سگ اندر برم
و بعد از این تأمل کند در فواید ضد انتقام که همانا «عفو کردن» است و چون مکرر چنین کند از براى او ملکه و عادت میشود .
اهانت و تحقیر دیگران
اهانت و تحقیر نمودن بندگان خدا و مذمت آن. شکی نیست که این صفت مذمومه در شریعت مقدسه حرام، و موجب هلاکت صاحب آن است.
از حضرت پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ روایت شده است که: «خدای ـ تعالی ـ فرمود: هر که اهانت برساند به یکی از دوستان من، پس کمر به مبارزهی با من بسته است».[۱]
و در حدیث دیگر از آن سرور منقول است که: «پروردگار عالم ـ جل شأنه ـ فرمود: به تحقیق که با من جنگ کرده است هر که ذلیل کند یکی از بندگان مؤمن مرا».[۲]
و از حضرت امام جعفر صادق ـ علیه السّلام ـ مروی است که: «هر که پست و حقیر کند مؤمنی را ـ خواه مسکین باشد و خواه غیر مسکین ـ خدای ـ تعالی ـ باز نمیایستد از پست کردن و دشمنی او، تا رجوع کند از آنچه به آن مؤمن کرده است.»[۳]
و احادیث در این خصوص بسیار است.
و هر که نسبت میان خدا و بندهی او را فی الجمله ادراک کند، و ربط خاصی که میان خالق و مخلوق است بفهمد، میداند که اهانت بنده، اهانت مولای اوست، و تحقیر مخلوقی، فی الحقیقه تحقیر خالق اوست. و همین قدر در مذمت این عمل کافی است.
پس بر هر عاقلی واجب است که پیوسته متذکر این معنی بوده باشد، و اخبار و آثاری را که در مذمت اهانت بندگان خدا وارد شده در نظر داشته باشد، و آنچه در خصوص مدح و تعظیم ایشان رسیده است نصب العین خود نماید، و خود را از این عمل (کار) قبیح باز داد تا موجب رسوایی او در دنیا و آخرت نگردد.
تعظیم و احترام کردن به بندگان خدا و فضیلت آن
و مخفی نماند که ضدّ این صفت، که اکرام و تعظیم و احترام داشتن بندگان خدا بوده باشد، از شریفترین عملها و با فضیلتترین کارها است.
و در حدیث قدسی وارد شده است که: «حق ـ سبحانه و تعالی ـ فرمود که: باید ایمن شود از غضب من هر که اکرام کند بندهی مؤمن مرا».[۴]
و از حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ روایت شده است که: «هیچ بندهای از امت من نیست که نیکویی و نرمی کند با برادر مؤمن خود، به نوعی از ملاطفت، مگر اینکه خدا از خدمهی بهشت خدمتکار از برای او مقررّ میفرماید.»[۵]
و از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ مروی است که: «هر که ذلت را از روی برادر مؤمن خود بردارد، خدای ـ تعالی ـ ده حسنه برای او مینویسد، و هر که بر روی برادر مؤمن خود تبسم کند، خدای ـ تعالی ـ از برای او حسنه ثابت کند.»[۶]
و فرمود: «هر که برادر مؤمن خود را تحسین کند، خدای ـ تعالی ـ تا روز قیامت برای او تحسین مینویسد.»[۷]
و فرمود: «هر که نزد برادر مسلم خود آید و او را گرامی دارد، خدای تعالی را گرامی داشته است.»[۸]
روزی آن حضرت به اسحق بن عمار فرمود که: «ای اسحق! به دوستان من هر قدر توانی احسان کن، که هیچ مؤمنی احسان به مؤمنی نکرد و اعانت او ننمود مگر اینکه صورت ابلیس را خراشید، و دل او را مجروح ساخت.»[۹]
و از جملهی اموری که انسان را به اکرام و تعظیم مردم وا میدارد، آن است که به تجربه ثابت شده است که: هر که به هر نظری مردم را میبیند، مردم نیز به آن نظر به او نگاه میکنند و او را میبینند.
آری، هر کس هر چه میکارد درو میکند. همینت پسند است اگر بشنوی که گر خار کاری سمن[۱۰] ندروی و بدان که ـ همچنان که مذکور شد ـ گرامی داشتن و عزت دادن جمیع طبقات مردم، به قدری که سزاوار ایشان است از جملهی اعمال پسندیده است. و شایسته است که انسان بعضی از اصناف مردم را به تعظیم و اکرام بیشتری اختصاص دهد، و از آن جمله اهل علم و فضل و صاحبان ورع و تقوی است، زیرا در احادیث بسیار تأکید زیاد در اکرام و تعظیم این دو طبقه جلیله وارد شده.
احترام پیران
و از آن جمله پیران و ریش سفیدان اهل اسلام است، که گرامی داشتن و احترام زیاد ایشان بر جوانان لازم و حتمی است.
و حضرت پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود که: «هر که مراعات کند برتری بزرگتر از خود را به جهت زیاد بودن سن او، و احترام کند او را، خدای تعالی او را از ترس روز قیامت ایمن میگرداند.»[۱۱]
و از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ روایت شده است که: «بزرگ شمردن بزرگان پیر، و تعظیم آنان، تعظیم و بزرگ شمردن خداست.»[۱۲]
و فرمود که: «از ما نیست هر که احترام نکند پیران ما را، و رحم نکند بر بچههای ما».[۱۳]
و از جملهی کسانی که زیادتی احترام به ایشان سزاوار است، بزرگ طایفه و بخشنده طایفه است. و حضرت پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود که: «هرگاه کریم قوم، و بزرگ ایشان بر شما وارد شود، اکرام او کنید.»[۱۴]
احترام سادات
و از جملهی طوایفی که زیادتی تعظیم و اکرام ایشان لازم، و احترام ایشان حتمی است، سلسلهی جلیلهی سادات علویه است، که دوست داشتن و محبت ایشان، اجر رسالت و مزد نبوت است.
و از حضرت رسالت پناهی ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ مروی است که: «شفاعت من ثابت است از برای هر که اعانت کند ذرّیّهی مرا به دست یا زبان یا با مال خود.»[۱۵]
و فرمود: «چهار نفر را من شفاعت خواهم نمود در روز قیامت، اگر چه به قدر گناه تمام اهل دنیا را آورده باشند:
یکی: آنکه اکرام کند ذرّیّهی مرا.
دوم: آنکه حاجت ایشان را برآورد.
سیّم: آنکه تلاش نماید از برای ایشان در وقتی که گرفتار باشند.
چهارم: آنکه به دل و زبان، با ایشان دوستی و محبت کند.»[۱۶]
و فرمود: «اکرام کنید خوبان ذرّیّهی مرا از برای خدا، و بدان ایشان را از برای من».[۱۷] و احادیث در فضیلت سادات، و اجر اکرام و تعظیم ایشان بینهایت است. و آنچه مذکور شد از برای اهل ایمان کافی است.
________________________________________
[۱] . بحارالانوار، ج۷۵، ص۱۵۵، ح۲۵، کافی، ج۲، ص۳۵۲، ح۷
[۲] . بحارالانوار، ج۷۵، ص۱۵۸، ح۲۸، کافی، ج۲، ص۳۵۲، ح۶
[۳] . کافی، ج۲، ص۳۵۱، ح۴
[۴] . بحارالانوار، ج۶۷، ص۷۱، ح۳۶
[۵] . کافی، ج۲، ص۲۰۶، ح۴، بحارالانوار، ج۷۴، ص۲۹۸، ح۳۳
[۶] . بحارالانوار، ج۷۴، ص۲۹۷، ح۳۰، کافی، ج۲، ص۲۰۵، ح۱
[۷] . بحارالانوار، ج۷۴، ص۲۹۸، ح۳۱، کافی، ج۲، ص۲۰۶، ح۲
[۸] . بحارالانوار، ج۷۴، ص۲۹۸، ح۳۲، کافی، ج۲، ص۲۰۶، ح۳
[۹] . کافی، ج۲، ص۲۰۷، ح۹، بحارالانوار، ج۷۴، ص۳۰۱، ح۳۸
[۱۰] . مخفف یاسمن، اسم گل خوشبویی است.
[۱۱] . بحارالانوار، ج۷۵، ص۱۳۷، ذیل ح۵
[۱۲] . کافی، ج۲،ص۱۶۵
[۱۳] . همان.
[۱۴] . محجه البیضاء، ج۳، ص۳۷۲
[۱۵] . جامع الاخبار، ص۱۴۰
[۱۶] . خصال شیخ صدوق، باب الاربعه، ص۱۹۶، ح۱
[۱۷] . جامع الاخبار، ص۱۴۰
برگرفته از کتاب: معراج السعاده – ملا احمد نراقی، ص۳۳۶
بداخلاقی و کج خلقی
بداخلاقی نزدیک به غلظت و بدخوئى است و ظاهر آن است که: غلظت و درشتى از ثمرات کج خلقى باشد. همچنان که انقباض روى و دلتنگى و بد کلامى نیز از آثار آن است. و این صفت از نتایج قوه غضبیه است. و این از جمله صفاتى است که آدمى را از خالق و خلق دور مىکند، و از نظر مردم مىافکند، و طبعها را از او متنفر مىکند.
و هر کج خلقى اغلب مسخره مردمان و مضحکه ایشان مىشود، و لحظهاى از حزن و الم و اندوه و غم خالى نیست.
و از این جهت حضرت امام جعفر صادق – علیه السّلام – فرمودند که: «هر که بد خلق است خود را معذب دارد». و بسیار مىشود که به واسطه کج خلقى ضررهاى عظیم به آدمى مىرسد، و از نفعهاى بزرگ محروم مىشود، و عاقبت هم آدمى را به عذاب اخروى مىافکند.
مروى است که: روزى به حضرت رسول – صلّى اللّه علیه و آله – عرض کردند که:
«فلان زن روزها روزه مىگیرد و شبها را به عبادت به پاى مىدارد و لیکن بد خلق است و از کج خلقى به همسایگان خود آزار مىرساند. آن حضرت فرمودند: هیچ خیرى در او نیست، و او از اهل جهنم است». و آن حضرت فرمودند که: «بد خلقى بنده را مىرساند
تا اسفل درک جهنم». و باز آن حضرت فرمودند که: «خدا منع کرده است قبول توبه بد خلق را. عرض کردند که: چرا یا رسول اللّه؟ فرمودند: به علت اینکه هر وقت از گناهى توبه کرد در گناهى بدتر مىافتد». و فرمودند که: «بد خلقى گناهى است که آمرزیده نمىشود». و بعضى از بزرگان گفتهاند که: «اگر مصاحبت و همنشینى کنم با فاسق فاجر خوش خلقى، دوستتر دارم که با عابد کج خلقى بنشینم».
معالجه کج خلقى
و معالجه این صفت ذمیمه نیز مانند سایر صفات آن است که: انسان مفاسد دنیایی و آخرتی آن را به یاد آورد و ملاحظه کند که این صفت، خالق و خلایق را با او دشمن مىکند، پس مهیاى این گردد که این را از خود دفع نماید. بعد از آن در وقت هر سخنى و حرکتى در فکر باشد که کج خلقى از او سر نزند و خود را محافظت کند و به حسن خلق بدارد تا حسن خلق ملکه او گردد و از براى او معتاد شود.
چنانچه مذکور شد ضد این صفت مهلکه حسن خلق است که از شریفترین صفات و فضائل ملکات است و عقل و نقل دلالت بر مدح و خوبى آن مىکنند. پیغمبر خدا – صلّى اللّه علیه و آله – فرمودند که: «در کفه میزان اعمال در روز قیامت، چیزى بهتر از حسن خلق نیست». و روزى به عموزاده های خود فرمودند که: «اى فرزندان عبد المطلب اگر وسعت آن را ندارید که مردم را به اموال خود توانایی دهید پس با ایشان به گشاده رویى ملاقات کنید».
و نیز آن حضرت فرمودند که: «خدا دین اسلام را خالص از براى خود گردانید. و صلاحیت ندارد از براى این دین مگر سخاوت و حسن خلق. پس دین خود را به این دو زینت دهید». و به آن جناب عرض کردند که: «ایمان کدام یک از مؤمنین افضل است؟ فرمودند:
هر کدام که خوش خلقترند». و باز فرمودند که: «دوستترین شما در نزد من و نزدیکترین شما در روز قیامت به من، خوش خلقترین شماست». و نیز فرمودند که: «حسن خلق، گناه را مىگدازد هم چنانکه خورشید یخ را مىگدازد». و از آن بزرگوار مروى است که: «بندهاى مىشود کم عبادت باشد، ولى به واسطه حسن خلق در آخرت به درجات عظیم و اشرف منازل برسد».
و به ام حبیبه – که زوجه آن حضرت بود – فرمودند که: «آدم خوش خلق، خوبى دنیا و آخرت را گرفت». و مروى است از آن حضرت که فرمودند: «حسن خلق، صاحبش را مىرساند به درجه کسى که روزها روزه و شبها به عبادت مشغول باشد». و نیز آن حضرت فرمودند که: «نیکان شما خوش خلقاناند، که مردم به دور و کنار آنها جمع مىشوند، و به آنها نزدیک مىشوند، و با ایشان الفت و انس مىگیرند، و
ایشان نیز با مردم انس مىگیرند». و از حضرت امام محمد باقر – علیه السّلام – مروى است که: «مردى به خدمت حضرت پیغمبر – صلّى اللّه علیه و آله – آمد و عرض کرد که: یا رسول اللّه مرا وصیتى کن.
حضرت او را به چند چیز توصیه فرمودند و از جمله آنها این بود که: با برادر مؤمن با گشاده رویى ملاقات کن». و حضرت امام همام جعفر بن محمد الصادق – علیه السّلام – فرمودند که: «نیکى و خوش خلقى، ولایات را آباد مىگرداند و عمرها را زیاد مىکند». و فرمودند که: «به درستى که خداى – تعالى – بنده را به حسن خلق ثواب کسى مىدهد
که صبح و شام مشغول جهاد در راه خدا بوده باشد». و نیز از آن حضرت مروى است که: «نیکى و احسان کردن با مردم و خوشروئى با ایشان، باعث دوستى مردم مىشوند، و آدمى را از این جهت داخل بهشت مىنمایند. و بخل و عبوس، صاحب خود را از خدا دور مىکنند و داخل آتش مىکنند». و کسى که در این اخبار، و سایر اخبارى که در این خصوص وارد شده است
تأمّل کند و به وجدان خود و تجربیات رجوع کند، و احوال کج خلقان و خوش خلقان را تتبّع کند مىیابد که: هر بد خلقى از خدا و رحمت او دور، و مردم از او متنفر مىگردند، و با او دشمناند: و به این سبب از بذل و عطاى دیگران هم محروم است. و هر خوش خلقى را خدا و خلق دوست دارند و همیشه محل فیض و رحمت خدا، و مرجع بندگان خداست.
مؤمنان از او استفاده می کنند و خیر او به ایشان مىرسد. و مقاصد و خواسته های بندگان خدا بوسیله او بر آورده مىشود. و از این جهت خدا هیچ پیغمبرى را بر نینگیخت مگر اینکه این صفت در او کامل و تام بود. بلکه صفت خوش خلقى افضل صفات پیغمبران، و اشرف اخلاق برگزیدگان است.
و از این جهت خداوند عالم به جهت اظهار نعمت خود از براى حبیب خودش در مقام ثنا و مدح او فرمود:
« وَ انَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ». [۱] و از کثرت شرافت این صفت فاضله، سرور پیغمبران و سید انس و جان در این صفت به غایت رسیده بودند، و در نهایت آن جا گرفته بودند.
حتى اینکه وارد شده است که: «روزى آن سرور در مسجد با جماعتى از اصحاب نشسته بودند و مشغول تکلّم بودند، کنیزکى از شخصى از انصار داخل شد و خود را به آن حضرت رسانید، پنهانى گوشه جامه آن کوه حلم و وقار را گرفت. چون آن حضرت مطّلع شد برخاست و گمان کرد که او با حضرت کاری دارد. چون آن حضرت بر خاست کنیزک هیچ سخنى نگفت و حضرت نیز با او سخنى نفرمودند و در جاى مبارک خود نشستند.
باز کنیزک آمده گوشه جامه حضرت را برداشت و آن بزرگوار برخاست. تا سه دفعه آن کنیزک چنین عملى را انجام داد و آن حضرت برخاست. و در دفعه چهارم که حضرت پیغمبر – صلّى اللّه علیه و آله – بر خاستند آن کنیزک از عقب آن حضرت قدرى از جامه آن حضرت را جدا کرده، برداشت و روانه شد. مردمان گفتند:
اى کنیز این چه عملى بود که کردى؟ حضرت را سه دفعه بر از جایش بلند کردی و سخن نگفتى مطلب تو چه بود؟ کنیزک گفت: در خانه ما شخص مریضى بود، اهل خانه مرا فرستادند که پارهاى از جامه حضرت را ببرم که آن را به مریض بندند تا شفا یابد، پس هر مرتبه که خواستم قدرى از جامه حضرت را بگیرم چنین تصور فرمودند که مرا با ایشان کاری است، من حیا کردم و بر من گران بود که از آن حضرت خواهش کنم قدرى جامه خود را به من دهند».
برخی روایات درباره بداخلاقی و کج خلقی
قال الصادق -علیه السلام-: اِنَّ سوءَ الخُلقِ لَیُفسِدٌ العملَ کما یُفسِدُ الخلُّ العسلَ
همانا بد اخلاقی فاسد میکند عمل را همچنان که سرکه عسل را فاسد میکند.
قال رسول الله -صلی الله علیه و آله -: خصلتان لایَجتمعان فی مؤمنٍ البُخلُ و سوءُ الخلق
دو خصلت است که در مؤمن جمع نمیشود (یافت نمیشوند) بُخل و بد اخلاقی.
قال رسول الله -صلی الله علیه و آله -: اِنّ العبدَ لَیَبلُغُ مِن سوءِ خُلقه اسفَلَ درکِ جهنّمَ
همانا بنده به خاطر بد اخلاقی به پایینترین طبقه جهنم راه پیدا میکند.
قال علیٌّ -علیه السلام-: مَن ساءَ خُلقُه ضاقَ رزقُه
کسی که بد اخلاق باشد روزیاش کم میشود.
قال علیٌّ -علیه السلام-: سوءُ الخُلقِ یوحِشُ النفسَ و یَرفعُ الاُنسَ
سوء خلق باعث وحشت نفس و از بین بردن انس و الفت با دیگران است.
قال علیٌّ -علیه السلام-: سوءُ الخلقِ نَکدُ العیشِ و عذابُ النفسِ
سوء خلق باعث سختی در معیشت و زندگی انسان بوده و سبب عذاب همیشگی اوست.
میزان الحکمه، ج۳، ص ۱۵۲
[۱] . یعنى: «و در حقیقت تو بر نیکو خلقى عظیم (و آئین و شرعى بزرگ) آراستهاى». قلم، (سوره ۶۸)، آیه ۴
برگرفته از کتاب: معراج السعاده- مرحوم نراقی، ص۱۷۶
بذله گویی و مزاح
بذله گویی و مزاح یکی از موارد حسن رفتار است ولی باید توجه داشت که از جمله آفات زبان که مانند دیگر آفات آن آثار سوء و عواقب خطرناکی را به دنبال دارد مزاح و شوخی است. به همین جهت، در آداب دینی برای مزاح و شوخ طبعی حدّ و مرزی مشخص شده است که اگر از آن حد تجاوز کنند آثار نا مطلوبی به بار خواهد آورد. بنابر این، انسان باید مالک زبان خود باشد و هنگام مزاح و شوخی بعد مثبت و منفی آن را در نظر بگیرد
و حتی الامکان از بذله گویی بپرهیزد، که هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد. زیرا اگر کسی زندگی خود را با شوخی و بذله گویی سپری کند و در مزاح کردن به حدّ افراط کشیده شود به تدریج در اثر عادت به مزاح در برخورد با مسائل جدّی نیز جدّی نخواهد بود و کسی که در زندگی و در برابر وظایف خود احساس مسئولیت نکند
نمیتواند به حال خود و اجتماع مفید باشد. بدیهی است کسی که روح شوخی و مزاح بر او غلبه کند حسّ واقع بینی را از دست میدهد و آن گونه که باید حقایق را درک نمیکند و دیگران نیز مطالب او را جدّی تلقّی نمیکنند.
آنچه از مجموعه روایات ائمه معصومین _ علیهم السلام _ استفاده میشود این است که مزاح و شوخی تا حدّی مطلوب است، زیرا پیشوایان دینی ما به طور مطلق از مزاح نهی نکردهاند بلکه شوخ طبعی را به طور نسبی و در شرایط خاص ستودهاند و حتّی خود آن بزرگواران گاهی مزاح میکردند، چنانکه رسول خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ فرمود:
إنّی لأمزح و لا أقول إلا حقّا؛[۱] من مزاح میکنم ولی سخنی جز حق نمیگویم.»
شخصی به نام معمّر بن خلاد میگوید:
«سألت ابا الحسن _ علیه السلام _ فقلت: جعلت فداک الرّجل یکون مع القوم فیجری بینهم کلام یمزحون و یضحکون فقال: لا بأس ما لم یکن، فظننت أنّه عنی الفحش، ثمّ قال: إنّ رسول اللّه _ صلّی اللّه علیه و آله _ کان یأتیه الأعرابیّ فیأتی إلیه الهدیّه ثمّ یقول مکانه: أعطنا ثمن هدیّتنا فیضحک رسول اللّه _ صلّی اللّه علیه و آله _ و کان إذا اغتمّ یقول: ما فعل الاعرابی لیته اتانا.»[۲] از امام هشتم علی بن موسی الرضا علیهما السلام پرسیدم: قربانت شوم، اگر کسی در میان جمعیتی باشد که هنگام سخن گفتن با یکدیگر شوخی میکنند
و میخندند وظیفه او چیست؟ فرمود: باکی نیست تا زمانی که نباشد. و من گمان دارم که مقصود حضرت فحش بود. یعنی در صورتی که مزاح و شوخی توأم با فحش و ناسزاگویی نباشد اشکالی ندارد. سپس فرمود: رسول خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ این گونه بود
که مرد اعرابی خدمت آن حضرت میرسید و برای ایشان هدیهای میآورد و همانجا میگفت بهای هدیهام را بپردازید و رسول خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ میخندید. و هر گاه اندوهگین میشد میفرمود: آن مرد چادر نشین چه شد؟ ای کاش نزد ما میآمد.
شخص دیگری میگوید که امام صادق _ علیه السلام _ فرمود:
«ما من مؤمن إلا و فیه دعابه، قلت و ما الدّعابه؟ قال المزاح؛[۳] هیچ مؤمنی نیست جز اینکه در او دعابه هست. عرض کردم: دعابه چیست؟ فرمود: مزاح.»
امام باقر _ علیه السلام _ فرمود:
«إنّ اللّه عزّ و جلّ یحبّ المداعب فی الجماعه بلا رفث؛[۴] خداوند انسان شوخ طبع را دوست دارد به شرط آنکه از گناه و ناسزاگویی بپرهیزد.»
روش پیامبر و ائمّه معصومین _ علیهم السلام _
رسول گرامی اسلام _ صلّی اللّه علیه و آله _ و ائمه معصومین _ علیهم السلام _ نیز مزاح میکردند (نمونهاش از رسول خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ گذشت) و مردم را نیز به آن ترغیب مینمودند، چنانکه امام صادق _ علیه السلام _ به شخصی فرمود:
«آیا با یکدیگر مزاح میکنید؟ آن مرد گفت: کم مزاح میکنیم. (امام _ علیه السلام _) فرمود: این طور نباشید
زیرا شوخی نشانه خوش خلقی است و به وسیله شوخی برادر دینی خود را خوشحال میکنی. سپس فرمود: رسول خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ برای اینکه کسی را خوشحال کند با او مزاح میکرد.»[۵]
و حضرت علی _ علیه السلام _ فرمود:
«کان رسول اللّه _ صلّی اللّه علیه و آله _ : لیسرّ الرّجل من أصحابه اذا راه مغموما بالمداعبه؛[۶] رسول خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ هرگاه یکی از اصحاب خود را اندوهگین میدید او را با شوخی و مزاح خوشحال میکرد.»
و در حدیث دیگر از امام صادق _ علیه السلام _ آمده است:
کان رسول اللّه _ صلّی اللّه علیه و آله _: «یداعب و لا یقول إلا حقّا؛[۷] پیامبر خدا _ صلّی اللّه علیه و آله » _ مزاح میکرد ولی جز حق سخنی نمیگفت.»
و نیز کسی از ابن عباس پرسید:
«أ کان النّبی _ صلّی اللّه علیه و آله _ یمزح؟ فقال کان النّبی _ صلّی اللّه علیه و آله _ یمزح؛[۸] آیا رسول خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ مزاح میکرد؟ گفت: آری.»
پس پیشوایان دینی ما نیز مزاح میکردند ولی تا حدی که به افراط نرسد.
اینها احادیثی بود که تا حدّی نسبت به مزاح و شوخی نظر مثبت داشت.
جنبههای منفی مزاح
از روایاتی که گذشت تا حدّی جنبه مثبت مزاح روشن شد، حال به احادیثی میپردازیم که جنبه منفی مزاح را بیان میکند.
مزاح شخصیت انسان را از بین میبرد:
رسول خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ به امیر مؤمنان _ علیه السلام _ فرمود:
«یا علی لا تمزح فیذهب بهاؤک؛[۹] ای علی از مزاح بپرهیز که شخصیت تو را از بین میبرد.»
حمران بن اعین میگوید: خدمت امام صادق _ علیه السلام _ شرفیاب شدم و از حضرت تقاضا کردم مرا توصیه و سفارش کند. آن بزرگوار پس از سفارش به تقوا فرمود:
«و ایّاک و المزاح فانّه یذهب هیبه الرّجل و ماء وجهه;؛[۱۰] از شوخی بپرهیز زیرا بزرگی و عظمت شخص را از بین میبرد و موجب ریختن آبروی او میگردد.»
در حدیث دیگری نیز از آن امام میخوانیم که به شخصی فرمود:
«أوصیک بتقوی اللّه و إیّاک و المزاح فإنّه یذهب بالبهاء؛[۱۱] تو را به تقوا سفارش میکنم و توصیه میکنم که از مزاح بپرهیز زیرا ابّهت و سنگینی تو را از بین میبرد.»
پیامبر اکرم _ صلّی اللّه علیه و آله _ فرمود:
«کثره المزاح تذهب بماء الوجه؛[۱۲] مزاح بیش از حد آبروی شخص را میبرد.»
و امام صادق _ علیه السلام _ در حدیثی فرمود:
«إیّاکم و المزاح فإنّه یذهب بماء الوجه؛[۱۳] از شوخی بپرهیزید چرا که آبروی انسان را میبرد.»
مزاح و جری شدن مردم:
اثر سوء دیگر مزاح این است که مردم به انسان جری شده و برای او ارزش و احترامی قائل نمیشوند. از این رو امام صادق _ علیه السلام _ فرمود:
«لا تمازح فیجترأ علیک؛[۱۴] شوخی مکن که روی مردم به تو باز میشود.»
البته روایات یاد شده در نکوهش مزاح، منظور مزاح و شوخی است که نابجا باشد و به تمسخر دیگران منجر شود و آبرو و حیثیت دیگران ریخته شود و ; و گرنه مزاح و شوخی معقول اشکالی ندارد.
گفتهاند که: «هر چیزی تخمی دارد، و تخم عداوت و دشمنی شوخی است.» و از مفاسد شوخی آن است که دهان را به هرزه خندی میگشاید و آدمی را به خنده میآورد، و خنده، دل را تاریک و آبرو و وقار را تمام میکند. و به این جهت خدای ـ تعالی ـ نهی از آن فرموده که:
«فَلیَضحکوا قلیلا وَ لیَبکوا کَثیرا»، یعنی: بسیار کم بخندید و بسیار گریه کنید.»[۱۵]
و حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود که: «هرگاه بدانید آنچه من میدانم، هر آینه کم خواهید خندید.»[۱۶]
و شکی نیست که خندهی بسیار، علامت غفلت از آخرت و مرگ است.
یکی از بزرگان با خود خطاب کرد و گفت: «ای نفس! میخندی و حال این که شاید کفن تو اکنون در دست گازر باشد و آن را گازری کند.»[۱۷]
بلی، کسی را که مرحلهای چون مرگ در پیش، و خانهای چون آخرت در عقب، و دشمنی چون شیطان در کمین، و محاسبی چون کرام الکاتبین قرین، عمری چون برق در گذر، و منزلی چون دنیا که محل صد هزار گونه خطر است مستقر، خندیدن و شوخی کردن نیست، و با خاطر جمع نشستن نه، مگر از غفلت و بیخبری.
مباش ایمن که این دریای خاموش نکردهست آدمی خوردن فراموش
ز رنگ ایمن نبینی آب جویی مسلم نیست از سنگی سبویی
یک امروز است ما را «نقد ایام»[۱۸] بر آن هم اعتمادی نیست تا شام
یکی از بزرگان دین شخصی را دید که میخندد، گفت: «آیا به تو رسیده است که وارد آتش جهنم خواهی شد؟ گفت: بلی. گفت: آیا دانستهای که از آن خواهی گذشت؟ گفت: نه. گفت: پس به چه امید میخندی؟ گویند: آن شخص را دیگر کسی خندان ندید.»[۱۹]
و مخفی نماند که خنده مذموم، قهقهه است که با صدا باشد، اما تبسم که کسی صدایی از او نشنود مذموم نیست بلکه ممدوح است. و تبسّم نمودن پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ معروف و مشهور است. و همچنین شوخی و مزاح مذموم در وقتی است که کسی افراط در آن کند، یا مشتمل بر دروغ و غیبت باشد، یا باعث آزردگی و خجالت دیگری شود.
اما مزاح اندک، که از حق تجاوز نشود و مشتمل بر سخن باطل یا ایذاء و اهانتی نباشد و باعث شکفتگی خاطری گردد مذموم نیست و مکرّر از حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ صادر شده، و از اصحاب در خدمت آن جناب صدور یافته چنانچه بعضی از آن در کتب اصحاب مسطور و مذکور است.[۲۰]
[۱] . علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۱۶، ص۱۱۶
[۲] . محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۶۶۳
[۳] . الکافی، همان.
[۴] . همان.
[۵] . همان.
[۶] . محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج۸ ص۴۰۷
[۷] . همان، ص۴۰۸
[۸] . همان، ص۴۱۳
[۹] . شیخ حر عاملی، رسائل الشیعه، ج۱۲، ص۱۱۳
[۱۰] . وسائل الشیعه، همان.
[۱۱] . همان.
[۱۲] . الکافی، همان، ص۶۶۵
[۱۳] . همان، ص۶۶۴
[۱۴] . الکافی، همان، ص۶۶۵
[۱۵] . توبه (سورهی ۹)، آیهی ۸۲
[۱۶] . احیاء العلوم، ج۳، ص۱۱۱، محجه البیضاء، ج۵، ص۲۳۲
[۱۷] . همان منابع.
[۱۸] . روزگار در دست ماست.
[۱۹] . احیاء العلوم، ج۳، ص۱۱۱، محجه البیضاء، ج۵، ص۲۳۲
[۲۰] . بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۹۸،ح۲
آیت الله مهدوی کنی- نقطه های آغاز در اخلاق عملی, ص۵۶۳
بهتان و تهمت
بهتان و تهمت عبارتست از اینکه انسان در حق غیر به چیزی که راضی نیست دروغ بگوید به عبارت دیگر چیزی را به دروغ به دیگری نسبت دهد و شخصی که مرتکب گناه و عمل زشتی نشده به انجام آن متهم کند و یا عیب و نقصی را که در او نیست به او بچسباند و فرقی نیست که این نسبت دروغ در حضور او باشد یا در غیاب.
بهتان و تهمت از گناهان کبیره است و در قرآن مجید به شدت از آن نهی، و عذاب شدیدی برای آن ذکر گردیده که به آن اشاره خواهد شد.
در حقیقت بهتان بدترین نوع دروغ است و چنانچه اتهام شخص در غیاب وی باشد غیبت هم بشمار میآید و انسان در واقع مرتکب دو گناه شده است یکی دورغ و دیگری غیبت و بزرگترین ظلم در حق برادر مؤمن آنست که او را متهم به ارتکاب گناهی کنی که هرگز آنرا انجام نداده است. بهتان باصطلاح همین برچسب زدن به این و آن است که متاسفانه همواره در جوامع بشری مطرح بوده و امروزه نیز بزرگترین ابزار دشمنان و مخالفان است.
آثار سوء اجتماعی:
نتیجه بهتان و افتراء به این و آن اینست که نظام اجتماعی دیر یا زود از هم بپاشد و عدالت اجتماعی از بین برو.د حق باطل و باطل حق جلوه کند، بیگناهان متهم و گرفتار، و گناهکاران تبرئه و آزاد باشند، حسن ظن به سوء ظن نسبت بکدیگر تبدیل گردد
و اعتماد عمومی مردم از یکدیگر سلب شود و زمینهی هرج و مرج فراهم گردد و نا امنی و نار ضایتی رشد یابد، دوستی و صمیمیت جایش را به کینه و عداوت بدهد، مردم پراکنده و متفرق و بدون ارتباط با یکدیگر زندگی کنند و از تجمع و تشکل و انسجام خبری نباشد
بدون شک چنین جامعهای نمیتواند دوام و بقاء داشته باشد بلکه بزودی سقوط خواهد کرد و مردم آن هلاک و گرفتار انواع مشکلات و بلایا خواهند شد. و لذا امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: هر گاه مؤمنی برادر مؤمن خویش را متهم سازد و به او تهمت بزند ایمان از قلب او محو میشود همچنانکه نمک در آب ذوب میگردد.
[۱] و وقتی ایمان مؤمن ذوب شد و دیگر اثری از ایمان در قلبش باقی نماند جایگاهش دوزخ است چنانکه پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود[۲]: هر کس به مرد یا زن با ایمانی بهتان بزند یا دربارهی کسی چیزی بگوید که در او نیست خداوند در قیامت او را بر تلی از آتش قرار میدهد تا از آنچه گفته است خارج شود. و از عهدهی گفتهی خود بیرون آید.
در قرآن کریم بیش از چهل آیه درباره تهمت و بهتان به مردم در رابطه با جریانات مختلفی نازل شده که چند نمونه مهم آن ذکر میشود.
چند نکته مهم:
۱- تهمت دو صورت دارد:
الف ـ افتراء: تهمت زننده با علم و آگاهی، گناه یا عیبی را به شخصی نسبت میدهد یعنی میداند که آن شخص دارای این عیب نیست و یا این گناه از او صادر نشده است مع الوصف آن را به او نسبت میدهد و حتی گاهی خود او مرتکب عمل زشتی شده ولی برای نجات خود از گرفتاری و فرار از مجازات آنرا به دیگری نسبت میدهد، که در اصطلاح به آن افتراء گویند.
ب ـ بهتان: تهمت زننده بدون علم بلکه از روی ظن و گمان چیزی را به شخصی نسبت میدهد مانند نمونهی اول و دوم که در اصطلاح به آن بهتان گویند. ریشهی صورت دوم همان سوء ظن و بدبینی نسبت به دیگران است که موجب میشود هر کاری که از دیگران صادر شود آنرا حمل بر فساد و بدی کند. و اکثر تهمتها بخاطر ناآگاهی و سوء ظن است، و لذا خداوند در قرآن میفرماید: ای مؤمنان از بسیاری از گمانها بپرهیزید زیرا بعضی از گمانها گناه است.[۳]
البته کاملاً روشن است که پیدایش ظن و گمان یا وهم و خیال در ذهن امری غیر اختیاری میباشد و حسن و قبح، ثواب و عقاب در قلمرو افعال اختیاری است نه غیر اختیاری، بنابراین مراد اینستکه به گمان خود ترتیب اثر ندهید و از عمل بدون علم اجتناب ورزید زیرا بسیاری از کسانی که بدون علم و بر اساس حدس و گمان عمل میکنند مرتکب گناه و معصیت میشوند.
چنانچه در آیه دیگر فرمود: از آنچه بدان علم نداری پیروی مکن[۴] و در جای دیگر گروهی را بخاطر اینکه به سوء ظن خود ترتیب اثر دادند ملامت و سرزنش میکند و میفرماید: شما بدگمان شدید و سوء ظن پیدا کردید و بر اساس آن عمل کردید پس هلاک و تباه گشتید.[۵] و نیز میفرماید: مشرکان پیروی نمیکنند مگر گمان را و آنان گمان آوران هستند.[۶]
۲- حمل فعل مسلمان بر صحت:
۱- مؤمن نه تنها نباید به برادر و خواهر مؤمن خویش سوء ظن داشته باشد و به آن ترتیب اثر بدهد بلکه باید عمل او را حمل بر صحت کند و بکوشد تا سوء ظن خویش را به حسن ظن تبدیل نماید.
امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ در این رابطه می فرماید: باید گفتار و کردار برادر دینی خود را به بهترین وجه قرار دهی مگر اینکه یقین پیدا کنی و راه توجیه (حمل بر صحت) بر تو بسته باشد. و نباید به سخن برادرت بد گمان باشی در حالیکه تو محمل خوبی برای توجیه کلام او مییابی.[۷]
همچنین محمد بن فضیل میگوید[۸] به امام هفتم عرض کردم: بعضی از افراد موثق برای من خبر آوردند که یکی از برادران دینی دربارهی من مطلبی گفته که آنرا نمیپسندم از او در این باره سؤال کردم، او انکار نمود تکلیف من چیست؟ حضرت فرمود: گوش و چشمت را نسبت به برادرت تکذیب کن بطوریکه اگر پنجاه عادل در نزد تو گواهی بدهند
که فلانی دربارهی تو چنین مطلب نادرستی را مطرح ساخته تو باید آنان را تکذیب، و برادر ایمانی خود را تصدیق کنی و آنچه را که باعث ریختن آبروی او میشود اشاعه ندهی که در غیر این صورت از مصادیق آیهی: ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فی الذین امنوا، خواهی بود.
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
یزد دانلود |
دانلود فایل علمی 