فایل ورد کامل مقاله پیوند شعر و سیاست؛ تحلیل تاریخی و اجتماعی نقش ادبیات در تحولات سیاسی
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
فایل ورد کامل مقاله پیوند شعر و سیاست؛ تحلیل تاریخی و اجتماعی نقش ادبیات در تحولات سیاسی دارای ۱۹۷ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد فایل ورد کامل مقاله پیوند شعر و سیاست؛ تحلیل تاریخی و اجتماعی نقش ادبیات در تحولات سیاسی کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله پیوند شعر و سیاست؛ تحلیل تاریخی و اجتماعی نقش ادبیات در تحولات سیاسی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله پیوند شعر و سیاست؛ تحلیل تاریخی و اجتماعی نقش ادبیات در تحولات سیاسی :
لیندا سو گرایمز
در موردِ بههمآمیختگی شعر و سیاست، دو نظریهی متفاوت وجود دارد: نظریهی نخست که تا به امروز سستتر و سطحیتراز نظریهی دیگر بوده است، چنین بیان میشود که ضمیر ِ هر شخص دارای روحی سیاسیست و چون شعر محملیست شایسته، برای منقولات شخصی؛ پس میتواند عرصهای مناسب باشد برای بیان عقاید سیاسی. توصیههای فلسفی و شاعرانهی «کارولین فورشه ۶» و «آدرین ریچ ۷»، نمونههای خوبیست از نظریهای که میگوید: «دیدگاه سیاسی یک دیدگاه شخصی است.» دیدگاه دیگری که آکادمیکتر است و از تفکرات بودایی نیز سرچشمه میگیرد، چنین بیان میکند که شعر هرگز وسیلهی مناسبی برای انتقال پیامهای سیاسی نیست. «آرچیبالد مک لیش۸» در اثر کلاسیکش با عنوان « Ars Poetica» میگوید: «تمرکز ژورنالیسم بر رویدادهاست، ولی شعر با احساس سر و کار دارد. ژورنالیسم تمام همّش را صرفِ نگریستن به جهان میکند، و شعر میکوشد جهان را حس کند.» و با چنین بیانی، آشکارا از نظریهی دوم حمایت میکند.
این بحث تا حدودی بستگی دارد به آن که در قاموس ِ یک شاعر، اصالت با فرم باشد یا محتوا. آیا یک شعر را تنها بهخاطر مضمونش یا تفکری که در آن هست؛ شعر مینامیم، و یا به خاطر روشی که برای بیان ِ تفکرّش برمیگزیند دارای ارزش ِ شعری میدانیم؟ بسیاری از شاعران تمایل دارند تا تعریفِ شعر را تنها به مبحثِ فرم محدود کنند،و کمتر به این امر می پردازند که چه سوبژه هایی برای عرضه در متن شعر مناسب است.آنها در دفاع ازنظرِخود مباحثی چون ارتقای زبان ِ شعری و رمزگونگی را مطرح میکنند و برخی از این هم فراتر میروند و بیان میدارند که زبان شعر چنان باید منحصر به فرد باشد که از زبان معیار مجزا شود. «چارلز برنشتین۹» و شاعران ِ عضو جنبش موسوم بهِ «ز= ب = ا = ن۱۰»، آمدند و اندیشهشان را به همین گزارهی اخیر معطوف کردند.
اما «ریچ» ادعا میکند که شاعری همانند یک رمز ناگشوده است که انگارهها را در مسیری زیر زمینی منتشر میکند. طبق آنچه که او در کتاب «فریادِ تارکِ دنیا» نوشته است: «شما نمیتوانید بگویید که آنها (رموز) را در کجا به هم متصل خواهید کرد، آنها در مسیری زیر زمینی، ریشه به ریشه متصل میشوند تا جایی که تمامی برگهای گیاه از این پیوند، یکدیگر را به آتش بکشند.» گذشته ازمتافورِ مضحکِ ریشه های گیاهِ آتش گرفته، خودِ نظریهی «ریچ» نیزغیر قابل دفاع است، زیرا باید این حقیقت را در نظر داشت که سرودن شعر – به خصوص از آغاز عصر روشنگری به بعد – شعر را بدل به سطرهایی مرموز و محرمانه و کاملا ً درونی کرده است، و همین امر موجب شد تا اکثر مردم دیگر توجهِ چندانی به شعر و شاعری نکنند و برایشان اهمیت نداشته باشد که با «شعر برای شعر» روبرو هستند، یا «با یک سامانهی انتقالِ پیام». هیچ کس به خاطر سر در آوردن از سیاست، به سراغ ِ شعر نمیرود: به هر حال این طور نیست که اگر شما بخواهید پیشبینی کنید که در سال ۲۰۰۸ چه کسی به عنوان رییسجمهور انتخاب میشود، بروید و شعر بخوانید! حتی اگر بخواهید بدانید که احساس مردم در بارهی انتخابات ریاست جمهوری در سال ۲۰۰۸ چیست؛ به سختی می توانید از مطالعهی شعر به نتیجهای برسید. اما «ریچ»- وای! دوباره نه!- چنین شعاری را برای خود برمیگزیند:«نان، خون و شاعری: قلمرو شعر»، که طبق آن ما از سرودن شعر بیمناک هستیم چون: «ممکن است ما (جامعه) را به شکلی احساساتی ترغیب کند به این اندیشه که: درقبال ِ موضعگیری علیه هر پدیدهای ممکن است وارد مرحلهی سرگشتگی شویم. این حالت ممکن است موجب تضعیف امنیتی بشود که برای خودمان فراهم نمودهایم و درخاطرمان ریشه بدواند که فراموش کردن آن چه بر ما میرود، کار عاقلانه تریست.»
اما بهراستی چند نفر از شما با موضع سیاسی «کارولین فورشه» آشنایی دارید؟ من درست به همین نکته اندیشیدم. هیچ کس به «آدرین» التفاتی نمیکند، به خصوص وقتی اشعاری به اصطلاح سیاسی، میسراید و برای هیچکس مهم نیست که طرز تفکر «کارولاین» در بارهی مسائل سیاسی چیست. با وجود اندیشهی دگم و صراحت لجوجانهای که در اکثر آثار «ریچ» در زمینهی شعر سیاسی دیده میشود، او در یک جای «فریاد تارک دنیا» با ملاحظهای زیرکانه، وادار میشود عقبنشینی کند و چنین بنویسد: «این موضعی ناخودآگاه و ناگهانی است در قبالِ رهبران، دولتِ مخفی کار و وحشت ناشی از سیستم بستهی حکومتی. شعر اما به راه خود میرود. شعر محملیست پر از بارقه، و به همین دلیل از قلبِ سکوت بر میآید، و به دنبال ارتباط با نادیدههای دیگر است.»
تقریبا ً بدون درک این نکته، «ریچ» به تبیین پدیدهای میپردازد که موجب شد هنرمندان و نویسندگان جمهوریهای کمونیستی – ازجمله اتحاد جماهیر شوروی سابق- و شاعران و نویسندگان محبوس و محکوم در دولت کاسترو «هربرتو پادیلا۱۱» و «آرماندو وایادارس۱۲» افول نمایند. در جهان آزاد، هنوز اگر به «پادیلا» و «وایادارس» توجه نشان میدهند، نه به خاطر شعرشان، که بهخاطر محبوس شدن آنها به جرم شعر سرودن است.
شعر و سیاست
مجید نفیسی
اشاره:
“شعر و سیاست”، متن سخنرانی من در کنفرانس سالانه “سیرا” در لس آنجلس، اپریل ۹۳ است. با مطرح شدن این بحث بازچاپ آن بی مناسبت نخواهد بود.
م. نفیسی
سیاست این روزها بین ما بی اعتماد شده است. در میهن خود تجربه ی خونینی را از سر گذرانده ایم و در صحنه ی جهانی شاهد فرو ریختن توهمات سیاسی خود هستیم. از سیاست قدیم خسته ایم ولی تاب پرداختن به سیاستی نوین را نداریم. این است که در برابر هر نمایش سیاسی رو ترش می کنیم و به هر اقدام گروهی با بی اعتمادی می نگریم. با این وجود سیاست ما را رها نمی کند. واقعیات تلخ جامعه همچنان پابرجاست و خاطرات گذشته نیز ما را راحت نمی گذارد. در چنین فضایی است که من می خواهم از رابطه ی بین سیاست و شعر سخن بگویم و به عنوان شاعری که سیاست او را رها نمی کند به بررسی شعر سیاسی بپردازم.
شعر سیاسی چیست؟
در کنار انواع مختلف شعر چون عروضی و آزاد و منشور و سبکهای متفاوت آن چون هندی و سمبولیسم و اشکال گوناگونش چون غزل و قصیده، شعر را می توان از لحاظ موضوع نیز رده بندی کرد و حماسه و مدیحه و مرثیه و شعر عاشقانه و اخلاقی و فلسفی و سیاسی و مانند آن را تشخیص داد. شعر سیاسی پدیده ی نوینی است که با پیدایش دولت مدرن به وجود می آید و سابقه اش در ایران از سالهای انقلاب مشروطیت فراتر نمی رود. وقتی که حافظ از می ترس و محتسب خورده حرف می زند و مسعود سعد از بند بلند نای می نالد، یا سعدی اتابک را نصیحت می کند و فردوسی به زنده کردن پارسی می بالد ما هنوز با شعر سیاسی سروکار نداریم و از قلمرو مدح و ذم و اندرز و حماسه فراتر نرفته ایم. در سابق شاعر ناچار از تکیه به این دیوان و آن دربار بود ولی اکنون شاعر می تواند مستقیما قدرت دولتی را مورد سئوال قرار دهد و شعر خود را مخفی یا آشکار به دست مردم برساند.
منظور من از سیاست معنای خاص این کلمه است یعنی هر آنچه به قدرت دولتی مربوط می شود. وگرنه من هم شعار هر “امر شخصی یک امر سیاسی است” را شنیده ام و معترضم که سرودن شعر عاشقانه مرا از واقعیات جامعه جدا نمی کند. بنابر این شعر سیاسی شعری است که در آن قدرت دولتی مورد سئوال قرار می گیرد مثل شعرهای لویی آراگون و پل الوار در فرانسه، هاینریش هاینه در آلمان، والت ویتمن در آمریکا، مایا کوفسکی و یوگنی یفتوشنکو در شوروی، پابلو نرودا در شیلی، ناظم حکمت در ترکیه، محمود درویش و نزار قبانی در فلسطین و در ایران از تصنیف ها و هجویات دوران انقلاب مشروطیت گرفته تا “مرغ آمین” و “هست شب” نیما و از “زخم قلب آبایی” شاملو و “کسی که مثل هیچ کس نیست” فروغ و “سرود مهاجرین” مانی و “چارپاره ی یک سوگ” خودم.
شعر فرمایشی یا خودجوش
مهمترین ایرادی که به شعر سیاسی می گیرند این است که بیش از حد فرمایشی است. بگذریم از شاعرانی که دولتی یا حزبی هستند یا در دوره هایی از زندگی خود به ندای این رهبر و فرمان آن رهبر، معر سروده اند. ولی حتی کافیست که شاعری به قصد ترویج مرام و بیان پیامی از پیش صادر شده دست به قلم برد محصول کار او سطحی و شعاری خواهد شد و نه اثری خودجوش و عمیق. به عقیده من این انتقادی است درست و بجا منتها حوزه تاثیر آن محدود به شعر سیاسی نمی شود. ضرورت خودانگیخته بودن شعر معیاری ست که دامن هر گونه شعر و از جمله شعر عاشقانه را می گیرد. شاعری که هنوز می خواهد به کز عروضییون شعر بسازد و تصاویر و مضامین کهنه و از پیش پرداخت شده را به فاعلاتن فاعلاتن درآورد، به همان اندازه از خودجوشی شاعرانه به دور است که لاهوتی و کسرایی و ابتهاج در قطعات سیاسی شان.
شاعر باید به ناخودآگاه خود اعتماد کند وگرنه شعرش از طراوت خالی می شود و هنرش به صناعت یک صنعتگر محدود می ماند. نمونه ی این سقط شدگی را در شکافی که بین مطلع و بدنه ی بسیاری از غزلها و قصاید عروضی وجود دارد مشاهده می کنیم. شاعر عروضی در ابتدای قطعه سوار بر بال پری الهام است و از این رو می تواند سربیتی زیبا بیافریند ولی چون به بیت دوم می رسد ملزومات وزن و قافیه او را منحرف می کند.
صراحت یا ابهام
زبان در شعر سیاسی ما همراه با اوضاع اجتماعی تغییر می کند. هر زمان که نیروی سرکوبگر قدرت دولتی، ضعیف شده، شعر سیاسی زبانی مستقیم یافته و هنگامی که داغ و درفش مسلط شده، زبانی کنایی پیدا کرده است. مثلا در دوره ی مشروطیت هجویه های عشقی و فرخی و عارف و ایرج میرزا و در دوره ی ملی شدن صنعت نفت “قطعنامه” ی شاملو و در انقلاب اخیر “حیدر و انقلاب” منصور خاکسار و “خطابه بر سکوی سرخ” مانی و “عزت تیرباران شد” مرا داریم که همه بیانی مستقیم و صریح دارند. برعکس در دوره های خفقان “آی آدمها” ۱۳۱۹ و “هست شب” ۱۳۳۴ نیما، “زمستان” ۱۳۳۵ امید، “کسی که مثل هیچ کس نیست” ۱۳۴۵ فروغ، “کاشفان فروتن شوکران” ۱۳۵۴ و “جدال با خاموشی” ۱۳۶۲ شاملو را داریم که در آنها زبان، کنایی و تصاویر سمبولیک است. شب نشانه ای است از ظلمت سیاسی و زمستان تجسمی از شکست و چراغ سر مسجد نویدبخش انقلاب در راه، و شبکلاه درد علامتی برای نوع خاصی از شکنجه در ساواک و بیمارستان تمثیلی از جامعه ای بیمار. البته در دوره های خفقان شعر سیاسی هرگاه توانسته در مهاجرت سربلند کند زبانی صریح یافته است. چنانچه نمونه ی آن را پیش از انقلاب اخیر در “آوازهای بند”، “صدای میرا” و “کشتارگاه” سعید سلطانپور و پس از آن در هجویه های اسماعیل خویی، “پس از خاموشی” من،”از آن ستاره سوخته دنباله دار” سعید یوسف، “سرزمین شاعر” منصور خاکسار و مجموعه های متعدد مانی می توان دید.
نکته ی مهمی که اینجا می خواهم بر روی آن تکیه کنم این است که صراحت بیان دو شعر الزاما به فرمایشی شدن آن کشیده نمی شود و برعکس ابهام زبان آن نیز لزوما به خودجوشی و عمق شعر نمی انجامد. شاملو در شعر “مرگ نازلی” مستقیما از پایداری وارطان زیر شکنجه حرف می زند:
نازلی سخن نگفت
سرافراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت
و فروغ در “کسی که مثل هیچ کس نیست” از فقر و محرومیت بچه های جوادیه به صراحت می نالد و منتظر کسی است که:
از برادر سید جواد هم که رفته است
و رخت پاسبانی پوشیده است
نمی ترسد
و از خود خود سید جواد هم
که تمام اتاقهای منزل ما مال اوست
نمی ترسد
و با این وجود هر دو شعری عمیق و زیبا و ماندنی هستند. حال آنکه در بسیاری از شعرهای کنابی سیاسی مثل “باغ” سیاوش کسرایی یا “کندوی” سعید سلطانپور با وجود این که تاروپود شعر به رمز و راز آغشته است محصول کار شعاری و سطحی است و به مجرد این که جوهر نامریی کنایه ها ظاهر شود و پیام شاعر آشکار گردد که باغ یعنی ایران و کندو یعنی زندان سیاسی، شعر دیگر تمام می شود و کلمات وظیفه ی خود را به انجام می رسانند:
وقتی می اندیشم که زندانها
انبوه کندوهای خاموشند
و در دل هر بند و هر سلول
زنبوران خونین آشیان دارند.
نشانه یا استعاره
من میان این زبان کنایی تک بعدی با سمبولیسم تفاوت فاحش می گذارم. یونگ که بر روی نمادهای اساطیری تحقیق بسیار کرده است تفاوت نشانه با سمبل را در این می داند که نشانه نشان دهنده چیزی شناخته شده است حال آنکه سمبول فقط پیکانی در جهت شناخت چیزی ناشناخته است. برای مثال کبوتر را در نظر بگیرید. در برخی فرهنگها کبوتر علامت صلح است و این قرارداد برای همه روشن است، اما دیدن کبوتر در خواب تعابیر مختلف دارد. مثلا در قصه ی یوسف، مرغانی که نان از سر طبق می ربایند، شوم هستند و خبر از اعدام شخص خواب دیده می دهند. همچنین من معمولا وقتی که در خواب احساس عجز می کنم به صورت پرنده در می آیم. بنابر این کبوتر در حالت اول مفهومی تک بعدی است حال اینکه در حالت دوم نمادی همه جانبه است. در شعر، مطلب همه بر سر همین است. شاعری که به شعور درونی خود اعتماد می کند و در جستجوی چیزی ناشناخته به هنگام احساس آنی شعر برهنه می شود، شعری می آفریند عمیق و مانند خود زندگی همه جانبه که هر کس می تواند در آیینه آن خود را ببیند. مثلا در شعر “هست شب” نیما شب سه لایه ی درهم تنیده ی طبیعی و اجتماعی و شخصی دارد که امکان تقلیل آن نیست:
هست شب
همچو ورم کرده تنی
گرم در استاده هوا
هم از اینروست نمی بیند اگر
گمشده ای راهش را
این شب با شبی که در شعرهای مقرمطی فقط به معنای ظلمت اجتماعی است تفاوت بسیار دارد. برای مثال توجه کنید به این تکه از شعر “ای فردا” از یکی از شب نویسان پیش کسوت، هوشنگ ابتهاج:
آری ز درون این شب تاریک
ای فردا من سوی تو می رانم
رنج است و درنگ نیست می تازم
مرگ است و شکست نیست می دانم
آبستن فتح ماست این پیکار.
شعر ناب و غیرناب
از سمبولیسم در شعر به رویارویی شعر ناب و غیرناب می رسیم. استفان مالارمه که از بنیانگذاران مکتب سمبولیسم در شعر فرانسه شمرده می شود، معتقد بود که هر شعر برای خود زبانی خاص دارد و نه تنها کلمات را در آن نباید به مفهوم رایج کلمه درک کرد بلکه حتی خود اشیا و تصاویر درون شعر نیز طبیعتی متمایز از جهان خارجی دارند. غایت شاعر باید این باشد که به زبان موسیقی مطلق در سمفونی های بتهوون نزدیک شود. معروف است وقتی که دبوسی قطعه زیبای موسیقی خود را براساس شعر “بعد ازظهر آهو بره” اثر مالارمه نگاشت، شاعر گفت که این موسیقی را دبوسی مستقیما از شعر او برگرفته است و به عنوان یک موسیقیدان هنری از خود نشان نداده است.
پابلو نرودا شاعر شیلیایی که خود در آغاز تحت تاثیر سمبولیسم شعر فرانسه بود در دوران جنگ داخلی اسپانیا بیانیه ی شعر غیر ناب خود را نوشت. آثار این دوره ی او به زبان نثر نزدیک می شود یعنی کلمات فقط برای رساندن مفاهیم خود به کار گرفته می شوند. علاوه بر این شاعر از تمام چیزهای روزمره و زمخت که در به اصطلاح فرهنگ لغات شاعرانه نمی گنجند، استفاده می کند. به اعتقاد من برای شعر خوب و از جمله شعر سیاسی خوب هر دوی این مکاتب چیزهایی برای عرضه دارند. من از شعر ناب مالارمه، سمبولیسم آن را می پسندم و پوشیده بودن پیام شاعر و سحرآمیز بودن تصویرها و بالاخره عمق درونی آن (مثلا در شعر پنجره) و از شعر غیرناب نرودا، نزدیک شدن آن به زبان محاوره و گنجایش آن برای بیان احساسات ریز و درشت روزانه و استفاده از شگردها و امکانات نثر (چون شعر بلندیهای ماچو پیچو) .
اگر شعرهای مرا از همان دوره ی نوجوانی بررسی کنید می بینید که من همیشه میان این دو نوع شعر در نوسان بوده ام و خود آن شعرهایم را بیشتر می پسندم که آمیزه ای است از هر دو. مثل “جیرجیرک” از مجموعه ی در پوست ببر ۱۳۴۸ و “چارپاره ی یک سوگ” از مجموعه ی “پس از خاموشی” ۱۳۶۴ و “پنج پاره ی یک میلاد” از مجموعه ی “اندوه مرز” ۱۳۶۸ چارپاره ی یک سوگ را چهار سال پس از تیر باران عزت در هفده دی ماه ۱۳۶۰ سروده ام. در پاره ی اول عزت در بند را برای اعدام صدا می کنند و او به یاد شورش خانه سازی در تابستان ۱۳۵۶ می افتد. در پاره ی دوم او را به اتاق وصیت نامه می برند و او به یاد ده شب شعر گوته در پاییز ۵۶ می افتد. در پاره ی سوم او را برای تیرباران به تپه های اوین می برند و او به یاد ۲۲ بهمن ۵۷ می افتد که همراه با من و دیگران درهای زندان اوین را گشود. در پاره ی چهارم شاعر در قبرستان کفرآباد جایی که عزت را دفن کردند در ماتم عشق و انقلابی که هر دو از دست رفت با خود در حال گفت وگوست. در این شعر زبان شعر و زبان نثر در هم آمیخته شده و واقع نگاری و تخیل در کنار هم نشسته اند. مثلا در پاره ی چهارم در بندی چنین نثرگونه می خوانیم:
ما می خواستیم می خواستیم حق اداره ی زندگی خود را
و آنها برایمان ترجمه کردند ــ
دولتی کردن مرده شویخانه
لعنت بر این رونوشت که هرگز مطابق اصل نیست
و سپس چون از جمع بندی انقلاب می گذرد و به ماتم عشق خود می نشیند، زبانی شاعرانه می یابد:
اینک در این خاک نفرین شده با تو چه گویم
ای شاهین عزت سیمین بال من
تو رفته ای و دیگر ترنم هیچ کوزه ی آبی
چشمهای تو را از هم نخواهد گشود
اکنون چهار سال چهار سال می گذرد
از روزی که من در بدرقه ی زندگیم
چارمیخ شدم
و تو در استقبال مرگت
چارپاره شدی
افراط در هر دوی این گرایش ها شعر را به هرز می کشاند. در شعر ناب به عدم ارتباط و دربستگی کشیده می شود و در شعر غیرناب به ادعانامه ی سیاسی و ستون های روزنامه ای. شعر سیاسی بد معمولا از این مصیبت دومی رنج می برد. چنانچه رد پای آن را می توان در برخی از شعرهای “پس از خاموشی” من مشاهده کرد یعنی زمانی که شاعر شیفته ی اومانیسم مارکسیستی است و می خواهد در شعر خود به شکافتن مفاهیم اساسی کار، دولت، ماشینیسم، علم، رابطه ی آزادی و ضرورت و عقل و عشق و ماهیت کمونیسم بپردازد.
غار آلتامیرا
شعر نیز مثل هر هنر دیگر از شور آدمی به آفرینندگی برمی خیزد و محصول اضطراب و جوشش آن است. درست ده سال پیش در معرض یکی از همین اضطرابها قرار گرفته بودم. دی ماه ۱۳۶۰ بود. سرکوب بزرگ آغاز شده بود. سازمانهای سیاسی از لحاظ فکری و بدنی ریز ریز می شدند. چند روزی از تیرباران همرزم و همسر اولم عزت طبائیان می گذشت. من می خواستم در این محیط مرگبار چیزی را زنده کنم. در برابر آدمکشان بایستم و فریاد کشم که عزت نمرده است. در این حال بود که چشمه ی شعر ناگهان در من جوشید. چند سالی بود که شعری ننوشته بودم یعنی از زمانی که به صورت یک مبارز کمونیست درآمده و سلاح انتقاد را به انتقاد سلاح سپرده بودم. شعرهای آن شب اضطراب را “عزت تیرباران شد” نامیدم. همه زبانی مستقیم دارند و از یک جانبگی فکری یک فعال سیاسی رنج می برند، اما هنوز هم وقتی به سراغ آنها می روم، شور آن دوره را حس می کنم.
از خود می پرسم آیا این نیازی که مرا دوباره به آفرینش شعر کشانید همان نیست که آدم کرومانیون را در هزاران سال پیش در غار آلتامیرای اسپانیا به نقاشی گاومیش بر روی جداره های سنگی کشانید؟ شاید او می خواست با این کار در غار تنهایی خویش بر احساس عجزی که در طول شکار روز نصیبش شده بود، فائق آید. آری دوستان، غار آلتامیرای من در آن زمان خانه ای مخفی در خیابان سرباز تهران بود و نقش دیوار من شعرهای عزت.
اما تخیل واقعیت خود جزیی از واقعیت است و شعر خوب چه سیاسی چه عاشقانه مانند هر هنر دیگر می تواند و باید به آدمی کمک کند تا از درون کابوس های روحی بگذرد و شورآفرینش خود را باز یابد.
شعر و سیاست
بازقندی دبیر ادبیات ی بود که مرا با شعر نو آشنا کرد. وی سبزواری بود و شعر نو را با قاصدک اخوان ثالث به من شناساند.
می گویند هر مطلب وقتی تاثیر می گذارد که زمینه هایش نیز فراهم باشد. بازقندی اگر چه دبیری دوست داشتنی نبود ولی این مطلب را وقتی به من و دوستانم ارائه کرد که همه در غربت جاجرم دور از خانواده زندگی می کردیم.
و او قاصدک را ارائه کرد.
قاصدک هان چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
باری برو آنجا که تو را منتظرند
;
هیچ یادم نمی رود که نوار قاصدک که با صدای گرم اخوان و آهنگ دلنشینی همراه بود را همه بچه ها برای خود تکثیر کردند و آن را تا مدت ها گوش می کردند.
اخوان به نظر من سیاسی ترین شاعر خوب شعر نو بود اگر چه برخی سعی می کنند شاملو را بزرگ تر از او جلوه دهند.
ولی فکر می کنم اخوان بیشتر درد مردم داشت و یا اینکه دردش از جنس مردم بود.
اما زمستان!
اخوان زمستان را در شرایط خفقان سیاسی دهه ۴۰ سرود . او فضای خفقان سیاسی و امنیتی آلود این دهه را چنان به هنرمندی سروده است که برای هر سیاست پیشه ای خواندن این شعر جالب و بیاد ماندنی است.
البته خواندن این شعر در این ایام سرد و یخ زده هم بی توفیر نیست.
زمستان
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به کراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ; ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
عشق .. زن .. سیاست
در شعر
نزار قبانی واحمد شاملو
در حوزه ادبیات معاصر شاملو را پرچمدار شعر سپید میدانند. استقلال قالب شعری که او را از تبعیت قالبهای سنتی دور نمود، توجه به مسائل اجتماعی و سیاسی بهویژه مبارزات سالهای ۱۳۳۲ به بعد، سرودن بعضی قطعات شعری به نام همسر خود ـ آیدا ـ و; او را از دیگر شاعران متمایز میکند. نزار قبانی نیز زبان ویژه خود را دارد. او با نگاه خود به شعر، معشوق و عشق مینگرد، دورهای از زندگی خویش را به سرودن اشعار سیاسی سپری کرد و از پرمخاطبترین شاعران عرب است.
قطعاً عنوان همه ابیات و یا همه موضوعات به کار گرفتهشده توسط این دو شاعر کاری دشوار است و مجالی فراختر میطلبد لکن وجود نقاطی مشترک (در زمینه مباحث سیاسی ـ اجتماعی، شعر، زن و عشق) این فرصت را به دست داد تا نویسنده، دیدگاه آن دو را در موضوعات فوق نشان دهد.
احمد شاملو (۱۳۷۹ـ۱۳۰۴)
«آثار من خود اتوبیوگرافی کاملی است. من به این حقیقت معتقدم که شعر، برداشتهایی از زندگی نیست؛ بلکه یکسر خود زندگی است.»
شاملو
نخستین مجموعه شعر شاملو در سال ۱۳۲۶ به چاپ رسید که حاوی شعرهایی کاملاً سنتی، نیمایی یا حتی نوشتههای بدون وزن و قافیه بود که بعدها به «شعر منثور» یا «شعر سپید» شهرت یافت. این مجموعه بین آثار شاملو، چندان اهمیتی ندارد و خود او بنا بر این نظر نام این مجلد را «آهنگهای فراموششده» گذاشت.
مجموعه «هوای تازه» که بین سالهای (۳۵ـ۱۳۲۶) سروده شد، زبان و دیدگاه مستقل او را معرفی کرد. شاملو در این مجموعه، از اشعار سنتی رویگردان شد و همچنان که از نام مجموعه بر میآید، در فضایی جدید شعر سرود. از دیگر مجموعههای شعری وی؛ باغ آینه (۱۳۳۸)، آیدا در آینه (۱۳۴۳)، آیدا درخت و خنجر و خاطره (۱۳۴۴) ققنوس در باران (۱۳۴۵)، مرثیههای خاک (۱۳۴۸)، ابراهیم در آتش (۱۳۵۲) و دشنه در دیس (۱۳۵۶) میباشد.
از نظر قالب شعری، اشعار او دنبالهرو قالب نیمایی است و به نثر بسیار نزدیک است، بهویژه نوشتههای سدههای چهار و پنج هجری قمری و گاه ترجمههای تورات و انجیل را به یاد میآورد.
از نظر محتوا و مفاهیم، تفکرات اجتماعی ـ فلسفی را اغلب از طریق تمثیل و اسطورههای انسانی بیان میکند. با بررسی تعدادی از قطعات شعری او درخواهیم یافت که آنچه درباره شعرها و اتوبیوگرافی خود نوشته است، کاملاً بر سرودههای او منطبق است. در اشعار و نمونههای زیر خواهیم دید که چگونه شاعر سه موضوع (زن، عشق و شعر) را در زمینه اجتماع و سیاست زمان خود به کار میگیرد.۱
شعر
در مجموعه «هوای تازه» قطعهای که در سال ۱۳۳۳ سروده شده موضع و نقطه تفاوت شعر شاملو را با شاعران پیشین بیان میکند. در این قطعه وی قاآنی، حمیدی و دیگر شاعران را افرادی بیدرد میانگارد و در جایی میگوید:
«موضوع شعر شاعر پیشین از زندگی نبود
در آسمان خشک خیالش او جز با شراب و یار نمیکرد گفتوگو
;امروز شعر حربه خلق است
;امروز شاعر
باید لباس خوب بپوشد، کفش تمیز واکسزده باید به پا کند، آنگاه در شلوغترین نقطههای شهر، موضوع و وزن و قافیهاش را یکی یکی با دقتی که خاص خود اوست، از بین عابران خیابان جدا کند;»۲
شعر شاملو فضای مبارزه است، اگر دیگران با سلاح گلوله و آتش، مبارزه میکنند، شاملو با کلمات وارد این عرصه میشود:
«و شعر زندگی او با قافیه خونش
و زندگی شعر من با خون قافیهاش
و چه بسیار که دفتر شعر زندگیشان را
با کفن سرخ یک خون شیرازه بستند.»۳
بهعلاوه مفاهیم شعری شاملو که از وی شاعری متعهد میسازد، ساختار اشعار او هم قابل تأمل است، «شیوه او در کتابت این شعرها، البته از روی تفنن نیست، مهمترین انگیزه وی در انتخاب طرز تقطیع کتابتی شعرهای سپید، هدایت خواننده به حفظ ریتم در موسیقی است; [از طرفی] خواننده را وا میدارد تا در خواندن شعر رعایت قطع و وصل کلام را بکند و در نتیجه شعر را چنان که منظور شاعر است بخواند.»۴
معانی شعری شاملو، نیز یکدست نیست، به کار بردن لغات اصیل و کهن، لهجه تهرانی و لغات و ترکیبات جدید، ایجاز، تکرار و حذف و; باعث میشود که گاه گرههایی در شعر او و دریافت معانی ایجاد شود. با این وضع وی هراسی از نقد و نظر مخاطب ندارد، وظیفه او بیان تعهد اجتماعی است، خواه آشکار، خواه سمبلیک و پیچیده:
باری خشم خواننده از آن روست که ما حقیقت و زیبایی را با معیار او نمیسنجیم.
و بدینگونه آن کوتاهاندیش از خواندن هر شعر سخت تهیدست باز میگردد.»۵
گویی شاملو مخاطب را وادار میسازد تا از تقید به اصول شعری قدیم رها شود و با زبان و نگاهی جدید، به شعر و جامعه خویش بنگرد تا همراه خوب شعرش باشد.
زن
مقایسه موقعیت و مقام زن در ادبیات معاصر و قدیم، مجالی گسترده میطلبد اما اشارهای گذرا در این مقام بهجا است که پس از مشروطیت، زنان خود برای دفاع از حق و حقوق خویش پا به عرصه اجتماع نهادند و پیشرفتهای علمی و فرهنگی قابل توجهی از ایشان دیده شد.
«با تغییر نگرش و محتوا در شعر نیمایی، خواه ناخواه سیمای زن در عصر معاصر هم تغییر چشمگیری یافت. زنان مورد توجه در شعر معاصر واقعی هستند و در بطن اجتماع و زندگی حضور دارند. چنین زنانی زاییده ذهن شاعر نیستند و یا بر اساس ناکامیها و برداشتهای نادرست شاعر، مورد توهین و سرزنش قرار نگرفتهاند بلکه از دریچه واقعیت نگریسته شدهاند.»۶
در اشعار شاملو این مفهوم به خوبی نمایان است. درصد و میانگین حضور زن قابل توجه است و وجه مثبت دارد. زن گاه انگیزه سرودن شعر است و گاه عامل مبارزه فرد متعهد. عشق به زن نیز در شعر شاملو واقعی و پاک است که نمونههای آن ارائه خواهد شد. ذکر این نکته ضروری است که از عوامل قابل توجه و مثبت شعر معاصر، تاریخدار بودن اشعار و گاه عنوان هر قطعه که به مخاطبین معین تقدیم شده میباشد، این امر مخاطب را در درک بیشتر مفهوم شعر و عوامل سروده شدن آن یاری میدهد. مثلاً در دو مجموعه از شاملو، اشعار عنوان «آیدا» همسر وی را دارند یا در رثای فروغ فرخزاد سروده است:
«به جستوجوی تو به درگاه کوه میگریم، در آستانه دریا و علف
;، نامت سپیدهدمی است که بر پیشانی آسمان میگذرد ـ متبرک باد نام تو ـ »۷
یا مقام مادر را اینگونه ارج مینهد:
«یادش به خیر مادرم!
از پیش در جهد بود دائم تا پایهکن کند دیوار اندهی که یقین داشت در دلم
مرگش به جای خالیاش احداث میکند.»۸
عشق
توصیفهای شاملو از عشق به مخاطب اجازه میدهد تا نوعی والا از عشق را دریابد، «عشق شاملویی!» یعنی عاشق بودن سعدیوار بر هر زیبایی و شگفتی بدون منیت و خودکامگی. عشقی پاک بین ماورا و زمین، جایی که انسانیت و محبت عوامل اصلیاند:
«دوستت میدارم بیآنکه بخواهمت; نهایت عاشقی این است، آن وعده دیدار در فراسوی پیکرها»۹
«با اینهمه از یاد مبر که ما
ـ من و تو ـ
انسان را رعایت کردهایم (خود اگر شاهکار خدا بود یا نبود!) و عشق را رعایت کردهایم.»۱۰
عنوان دو مجموعه «آیدا در آینه» و «آیدا، خنجر، درخت و خاطره» ذهن مخاطب اشعار را به این سوق میدهد که معشوق شاملو که به واسطه وی، انسانیت را ستایش میکند همسر وی ـ آیدا ـ است و این عشق همیشگی را که عامل حیات شاعر است به واسطه «آیدا» بیان میکند:
«با درودی به خانه میآیی و با بدرودی خانه را ترک میگویی.
ای سازنده!
لحظه عمر من به جز فاصله میان این درود و بدرود نیست»۱۱
و آنقدر عشق وی فراتر و پاکتر از معمول جلوه میکند که:
«عشق را مجالی نیست حتی آنقدر که بگوید برای چه دوستت میدارد»۱۲
«هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره گریان در تمنای من
عشق را ای کاش زبان سخن بود!»۱۳
چه بسا اشعاری که از این پس ذکر خواهد شد قابل قرار دادن در عناوین فوق ـ زن، عشق و شعر ـ باشند لکن برای نشان دادن بیشتر پیوستگی این سه مقوله، که هر یک عامل مفهوم دیگری است، قطعاتی تحت عناوین مشترک ذکر میشوند.
عشق ـ شعر
نمونه اشعار این مقام با انگیزه عشق سروده شدهاند و اگر عامل عشق را زن ـ آیدا ـ بدانیم، باز میتوان اشعار را در این جایگاه یاد کرد:
ای شعرهای من، سروده و ناسروده!
سلطنت شما را تردیدی نیست اگر او بهتنهایی خواننده شما باشد!
چراکه او بینیازی من است از بازارگان و از همه خلق;»۱۴
«خانهای آرام و اشتیاق پر صداقت تو
تا نخستین خواننده هر سرود تازه باشی. چنان چون پدری که چشم به راه میلاد نخستین فرزند خویش است
چرا که هر ترانه فرزندی است که از نوازش دستهای گرم تو نطفه بسته است.»۱۵
عشق ـ زن
در این ابیات شاملو به صراحت عشق خود را به زن اعلام میدارد و گاه نام معینی از او عنوان میکند.
«آنگاه بانوی پرغرور عشق خود را دیدم
در آستانه پر نیلوفر که به آسمان بارانی میاندیشید.»۱۶
«بر چهره زندگانی من که بر آن هر شیار
از اندوهی جانکاه حکایتی میکند آیدا لبخند آمرزشی است.»۱۷
پیش از این ذکر شد که شعر شاملو شعر زمان اوست یعنی مسائل اجتماعی و دردهای سیاسی عصر وی در این قطعات قابل مشاهده است. اکنون بنای سه عنوان پیشین را (عشق ـ شعر و زن) بر اوضاع سیاسی زمان شاعر مشاهده میکنیم:
عشق ـ سیاست
شاملو در اوضاع ناهنجار عصر خویش، عشق را راه گریزی میداند و پناه آشفتگیها:
«آنگاه به دریایی جوشان درآمدیم با گردابهای هول و خرسنگهای تفته
که خیزابها بر آن میجوشید
اینک دریای ابرهاست، اگر عشق نیست هرگز هیچ آدمیزاده را تاب سفری اینچنین نیست.»۱۸
«در تمامت بیداری خویش هر نماد و نمود را
با احساس عمیق درد دریافتم
عشق آمد و دردم از جان گریخت.»۱۹
زن ـ سیاست
گفته شد که بعد از مشروطیت زنان وارد اجتماع شدند و در مبارزات آزادیخواهانه شرکت کردند. شاملو از جمله شاعرانی است که با دید اجتماعی خود زنان را نیز در این راه سهیم و شریک میداند:
«خدایا خدایا
دختران نباید خاموش بمانند
هنگامی که مردان نومید و خسته پیر میشوند.»۲۰
«اکنون هر زن مریمی است
و هر مریم را عیسایی بر صلیب است بیتاج خار و صلیب و جُلجتا»۲۱
شعر ـ سیاست
و شعر نیز به تعبیر عدهای از (شاعر متعهد و شعر متعهد) در خدمت اوضاع اجتماعی خویش درمیآید و سلاح شاعر میشود:
«من همان مرغم به ظلمت واژگون
نغمهاش وای، آبخوردش جوی خون»۲۲
«شعر رهایی است
نجات است و آزادی
تردیدی است که سرانجام به یقین میگراید
و گلولهای که به انجام کار شلیک میشود
آهی به رضای خاطر است از سر آسودگی»۲۳
عشق ـ زن ـ شعر ـ سیاست
این قطعه را شاملو به مناسبت اعدام مهدی رضایی در میدان تیر چیتگر سروده است:
«در آوار خونین گرگ و میش
دیگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز میخواست و عشق را شایسته زیباترین زنان.»۲۴
«آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود
میان آفتابهای همیشه
زیبایی تو لنگری است ـ
نگاهت شکست ستمگری است
و چشمانت با من گفتند
که فردا روز دیگری است.»۲۵
نزار قبّانی (۱۹۹۸ـ۱۹۲۳)
«آنچه برای من اهمیت دارد خود شعر است، خود شعر منم; و شما;»۲۶
نزار قبانی را بزرگترین عاشقانهسرا و پرمخاطبترین شاعر معاصر عرب میدانند. «عشق و زن در اشعار او موضوعیت دارد و عاشقانههای او بازتاب همه زوایای ذهنی و ظرایف روانشناختی و زیباشناختی زن و دیدگاههای شرقی مرد است. دومین موضوع شعر او سیاست است.»۲۷
در تمام چهل و دو دفتر خویش، تصاویری محسوس با بیانی ساده و شیوا بیان میکند، آنگونه که مخاطب فارسیزبان را به یاد غزلیات سعدی میاندازد. چند مجموعه شعری او عبارتند از:
زیبای گندمگون به من گفت (۱۹۴۴) ـ شعرها (۱۹۵۶) ـ نقاشی با کلمات (۱۹۶۶) ـ من یک مرد و تو قبیلهای از زنان (۱۹۹۳) و.. بهعلاوه شعر، کتابهایی منثور نیز درباره ادبیات و شعر نیز دارد به نام «داستان من و شعر»، «شعر چیست» و «شعر چراغی است سبز». تعاریفی که او از شعر میدهد و یا پاسخهایی که در مصاحبههایش داده است، مخاطب را در دریافت دیدگاه شاعر بیشتر یاری میدهد.
در مثالهای ذیل نیز همچون اشعار شاملو، خواهیم دید چگونه شاعر در محیط مثلثی (زن، عشق و شعر) بنا بر بنمایه اجتماع و سیاست، شعر میسراید.۲۸
شعر
در مجموعههای منثور، شاعر به صراحت، شعر را تعریف میکند و از کلمات، شکلگیری شعر و سبک و زبان آن میگوید. قبانی شعر را الهامی و پدیدهای ناخودآگاه میداند:
«شعر چراغی است سبز که انگشتان ایزد درون ما فرو آویخته است.»۲۹
سپس در تشبیه حالت شعر گفتن مینویسد:
«شعر همان رقص است و سخن گفتن از آن دانش سنجش گامهاست. بیپرده بگویم من خوش دارم برقصم; این رقص همه اجزای جان است، با همه خلجانهای ارادی و غیر ارادی آن و همه لایههای پیدا و پنهان آن;»۳۰
«میپرسند چرا شما پرخوانندهترین شاعر در جهان عرب هستید؟ زیرا من شاعری طبیعی هستم که به زبان طبیعی شعر مینویسم و با انسانهایی طبیعی سخن میگویم.»۳۱
از مهمترین عناصر شعرهای معاصر کاربرد لغات نزدیک به ذهن و ملموس عصر خویش است.
در اشعار قبانی به خوبی این لغات در جای خود مینشیند. اگر مفاهیم و زمان تولد شعر، در اختیار شاعر نیست اما سبک و ابزارهای شعری بر مبنای آموختههای شاعر بیان میشود. قبانی معتقد است همانگونه که شخص در حال رقصیدن نمیتواند به حرکت اعضای خود بیندیشد، شاعر نیز زمان سرودن قادر به تفکر درباره مضامین نیست. اما زبان روان و ساده اشعار او بر صمیمیت شاعر با شعر میافزاید و مخاطب را نیز به این بزم دعوت میکند. خود قبانی درباره زبان شعریاش میگوید:
«چاره این کار این بود که «زبان سومی» را اختیار کنیم که از زبان آکادمیک، منطق و صواب و متانت را برگیرد و از زبان عامیانه، حرارت و جرئت و فتوحات متهورانه را. امروزه ما به این «زبان سوم» مینویسیم و شعر امروز عرب در حدیث نفس خود به این زبان متکی است; زبان شعر من به این «زبان سوم» تعلق دارد.»۳۲
در ادامه همراه با دیگر موضوعات باز هم به هویت شعرهای او خواهیم پرداخت.
زن
قبانی را شاعر «عشق و زن» میدانند. مضمون بیشتر اشعار او زن است و جز مواردی معدود، نام معینی از زنان ذکر نمیکند. او نیز همچون شاملو و بر خلاف شعرای سنتگرا، زن را آنگونه که هست وصف میکند، میگوید:
«من بنیانگذار نخستین جمهوری شعری هستم که بیشتر شهروندان آن زنانند.»۳۳
حتی عنوان بسیاری از مجموعههای شعری او بر این امر گواهی میدهند مانند: «شهادت میدهم که جز تو زنی نیست» (۱۹۷۹) ـ «شعر بلقیس» (۱۹۸۲) ـ «پنجاه سال در ستایش زنان» (۱۹۹۴) و;
او در شعری زن را اساس هستی و آغاز تکوین میشمرد:
«در آغاز; فاطمه بود
پس از او عناصر اشیاء شکل گرفت
آتش و خاک، آبها و باد
و زبانها و نامها;
و تابستان و بهار
و بامداد و شامگاه
و پس از چشمان فاطمه جهان راز گل سیاه را کشف کرد.»۳۴
عشق
مفهوم عشق در قاموس قبانی بسیار گسترده است. هر جا که شعر و زن هست، عشق نیز حاضر است، عشق پاک اینگونه شاعران یادآور عشق عارفان سدههای (۴ و ۵ ه ق) است. کسانی که معشوق را همهجا مییابند و در نهایت با او یکی میشوند.
گویی در عشق پاک، عاشق همان عارف است و معشوق موجودی مقدس و اینک حضور عشق و تسری آن در همهجا:
«عشق در بیروت مثل خدا در همهجا است»۳۵
و یا:
«عشق تو به من آموخته است;
که تو را در همهچیز دوست بدارم
در درختان برهنه، در برگهای زرد خشک، در هوای بارانی; در باد و بوران»۳۶
و توصیف اتحاد و یگانگی عاشق و معشوق؛
«عشق آن است که مردم ما را با هم اشتباه بگیرند
چون تلفن تو را بخواهد، من جواب دهم;
و چون مرا دوستان به شام دعوت کنند تو به آنجا بروی;
و چون شعر عاشقانه تازهای از من بخوانند تو را سپاس گویند!!»۳۷
از نکات جالب و قابل توجه اینکه به واسطه اختلاف کاربرد ضمایر مؤنث و مذکر در عربی بهراحتی میتوان جنس معشوق شاعر عرب را شناخت با وجودی که در زبان فارسی جنسیت معشوق شاعر برای مخاطب مشتبه است. به عبارتی دیگر کاربرد صیغهها و ضمایر مؤنث در اشعار قبانی بالاترین آمار را در معرفی معشوق و عشق او دارد.
عشق ـ شعر
چهبسا تفکیک «معشوق و زن در شعر» با «عشق و شعر» چندان فاصلهای ایجاد نکند و هر دو به هم نزدیک باشند، اما بهعنوان نمونه قطعات زیر مناسب مینماید:
«در شگفت از این احساس در هر بامدادم که هر چه میبینم بدل به شعر میشود;
در حالت عشق، قهوهجوش نیز بدل به شعر میشود.»۳۸
و در عبارات منثور خود پاسخ میدهد که:
«میپرسند: کجا احساس میکنی خصلت قهرمانی یافتهای؟
هر گاه که درباره عشق کتابی منتشر میکنم احساس قهرمانی میکنم; زیرا اعتقاد دارم که نوشتن شعر عاشقانه در این منطقه اوج قهرمانی است;»۳۹
زن ـ شعر
در نمونههای زیر شاعر به صراحت انگیزه اشعارش را زن میداند. به عبارتی زن، عشق و شعر، سه ضلع مثلث شعر قبانیاند و گاه بین زن و شعر یگانگی ایجاد میشود:
«زن بر زانوی شعر مینشیند تا عکسی یادگاری بگیرد
عکاس آن دو را دو خواهر میپندارد;»۴۰
«دستان تو شعرند، در شکل و معنا
و اگر دستانت نبود نه شعری بود و نه نثری بود و نه چیزی که نامش ادب است.»۴۱
در عبارات قبل هم جایی که از موضوع زن مثالهایی ارائه شد، آمده بود که قبانی خود را بنیانگذار نخستین جمهوری شعر میداند که بیشتر شهروندان آن زنانند و این عبارت زیبا در تمامی اشعار مصداق پیدا میکند:
«همه دفترهای شعرم، بر روی جلد امضای تو را دارد.»۴۲
عشق و سیاست
آنگونه که مفاهیم سیاسی در اشعار شاملو بیان شده است، در اشعار قبانی قابل ملاحظه نیست. قبانی درواقع بیشتر با مفاهیم عاشقانه شناخته شده است. اما پس از پنجم ژوئن سال ۱۹۶۷ که مقارن شکست اعراب بود، وی اشعار سیاسی خود را منتشر کرد و شعر «حاشیههایی بر دفتر شکست» از این نوع است.
در کل در مقایسه با شاملو باید گفت؛ احمد شاملو همیشه شاعری سیاسی ـ اجتماعی بوده، عشق خود را در بستر جنجالهای حکومتی سروده، سرخی لبان معشوق و سفیدی دندانهایش را با خون مبارزان و سفیدی استخوان آنها که از زخم پدیدار شده است برابر فرض کرده؛ لکن درصد ابیات عاشقانه در اشعار قبانی بیشتر از شاملو است و عشق را بیشتر به خاطر خود عشق و معشوق توصیف کرده است. او میگوید:
«مردم مرا عاشقی بزرگ میدانند و نمیخواهند مرا خشمگینی بزرگ بشناسند; نزار قبانی پیش از پنجم ژوئن را قبول دارند اما نزار قبانی پس از پنجم ژوئن را رد میکنند.»۴۳
و آنجا که عناصر سیاسی را با اشعار غنایی میآمیزد چنین میسراید:
«با من دموکراتیک سخن بگو که مذکرهای قبیله در سرزمین من بازی سرکوب سیاسی را خوب فرا گرفتهاند
و نمیخواهم که تو با من بازی سرکوب عاطفی را پیشه کنی;»۴۴
«بگذار کودتایی را رهبری کنم که سلطه چشمان تو را بر خلقها تثبیت میکند;»۴۵
زن ـ سیاست
گاه قبانی وطن را زن میپندارد و به عبارتی به مادر وطن وفادار است یا حتی آزادی و عناصر جامعه را در قالب زنی ستایش میکند:
«آن که دوستدار زنی است، دوستدار وطنی است و آن که به رخساری زیبا دل میبازد به جهان دلباخته است; عشق نزد من در آغوش گرفتن جهان و به برگرفتن انسان است.»۴۶
شعر ـ سیاست
و اما اشعاری که شاعر آنها را در خدمت سیاست و اهداف جامعه به کار گرفته است؛
«شعر چیست اگر دگرگون نکند؟
شاعر کیست اگر خود دگرگون نشود؟»۴۷
«شعرهایی که در روزهای مردم تغییری ایجاد نمیکند یا راه و چشماندازی در منظر آنان قرار نمیدهد یا صدای آنان را نمیرساند و ترجمان انسانیت آنان نمیشود، همواره پشت درها میماند;»۴۸
و این مسئولیت شعری منوط است به انسان زمان خود بودن وی.
عشق، شعر، زن و سیاست
«بانوی من
تو خلاصه تمام شعرها هستی و گل تمام آزادیها
آرزو داشتم به تو در روزگاری دیگر دل میباختم که مهربانتر بودی و شاعرانهتر; و به رایحه کتابها و شمیم یاسمن و بوی آزادی حساستر!!»۴۹
در انتها
به واسطه شواهدی که از اشعار احمد شاملو و نزار قبانی، دو شاعر بزرگ سده اخیر در ادب فارسی و عرب، در موضوعات (عشق;زن و شعر) با بنمایههای سیاسی و اجتماعی ذکر شد، نزدیکی بعضی زمینههای فکری دو شاعر آشکار میشود که بهطور مجمل چنین است:
هردو شاعر با شعر خود صداقت دارند، به عبارتی شعر هر شاعر معرف افکار و شخصیت اوست. شاملو میگوید: «شعر برداشتهایی از زندگی نیست بلکه مسیر خود زندگی است.» قبانی میگوید: «خود شعر منم و شما.» شاملو میگوید: «امروز شاعر باید; موضوع و وزن و قافیهاش را یکییکی با دقتی که خاص خود اوست از بین عابران خیابان جدا کند»، قبانی معتقد است «من شاعری طبیعی هستم که به زبان طبیعی شعر مینویسم و با انسانهایی طبیعی سخن میگویم.» درواقع شاعر خود را از مردم جامعه جدا نمیداند، بین آنهاست، با آنهاست و برای آنها میسراید. اما رسالت مبارزه در شعر شاملو بیشتر نمایان است. اشعار شاملو سلاح مبارزه اوست و اشعار قبانی بیشتر آینه عشق و مهر او. قبانی معتقد است شعری که ترجمان انسانیت نباشد و تغییری در جامعه ایجاد نکند، همواره پشت درها میماند. شاملو نیز اگرچه معتقد است که عشق و انسان را رعایت میکند ـ اگر شاهکار خدا باشد یا نباشد! ـ اما اغلب اشعار او با خون و گلوله آمیخته است: «شعر رهایی است; و گلولهای که به انجام کار شلیک میشود.»
زبان قبانی سهل و ممتنع است و در عصر خود روان و جاری. از عناصر معاصر مانند روزنامه، قهوه، ماهواره، فال قهوه، چلچراغ، فرش تبریز و; بهره شعری میبرد و میگوید که به زبان سوم مینویسد، چیزی بین زبان آکادمیک و زبان عامیانه، شاملو نیز از لغات روزانه شعر میسازد مانند شمعدانی، دکه، سطل، خورجین و; اما از کاربرد هریک در مفهوم کنایی یا سمبلیک ابایی ندارد و حقیقت و زیبایی را با معیار مخاطب کوتاهاندیش نمیسنجد.
اشعار عاشقانه هر یک نیز شنیدنی است. قبانی با صمیمیت به معشوق خود میاندیشد، شاملو به واسطه دردهای جامعه به محبوب خود پناه میبرد، اگر اندکی تفاوت دیدگاه در عشق دو شاعر وجود دارد، اما سوز و گداز یکی است و زن عامل و انگیزه شعر است. عشق شاملو بیشتر فرازمینی است، درواقع به انسانیت مینگرد تا انسان، عشق قبانی اگرچه زمینی است اما چون عشق سعدی در همهچیز تسری دارد. در نهایت اگر بین دو شاعر از دو سرزمین بدون هیچگونه ملاقات و یا مطالعه آثار شباهتهایی دیده شود بدان دلیل است که شاعر به اختیار نمیسراید، شعر به او الهام میشود، از مکانی برتر.
پس منشاء نزول یکی است اما ظرفی که شعر بر آن وارد میشود، ظهور آنها را اندکی تغییر میدهد. چنین تبادرهای شاعرانه را میتوان بین شعرای دیگر نیز دید البته با بسامدهای کمتر یا بیشتر.
فهرست منابع
۱ـ اشعاری که از دفترهای شعری مختلف احمد شاملو با ذکر صفحات عنوان شده همگی در مجموعه زیر گردآوری شدهاند: یعقوب شاهی، نیاز (۱۳۸۱).
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
یزد دانلود |
دانلود فایل علمی 