فایل ورد کامل مقاله مصطلحات اسلامی در شعر؛ تحلیل تاریخی و ادبی از آغاز تا قرن پنجم هجری


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
فایل ورد و پاورپوینت
20870
1 بازدید
۹۹,۰۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 فایل ورد کامل مقاله مصطلحات اسلامی در شعر؛ تحلیل تاریخی و ادبی از آغاز تا قرن پنجم هجری دارای ۲۷۵ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد فایل ورد کامل مقاله مصطلحات اسلامی در شعر؛ تحلیل تاریخی و ادبی از آغاز تا قرن پنجم هجری  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله مصطلحات اسلامی در شعر؛ تحلیل تاریخی و ادبی از آغاز تا قرن پنجم هجری،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله مصطلحات اسلامی در شعر؛ تحلیل تاریخی و ادبی از آغاز تا قرن پنجم هجری :

بررسی مصطلحات اسلامی در شعر از آغاز تا قرن پنجم

چکیده

تحولات اجتماعی، فرهنگی، عقیدتی و سیاسی که در پی ظهور اسلام در جامعه عربی، ایجاد شد به خودی خود، عرب را با مفاهیمی نو روبرو ساخت. و طبیعی است که به تبع نیاز جامعه، موضوعات جدیدی شکل گرفت و به دنبال آن نیاز به تولد لغاتی نو، جهت پاسخگویی به این نیاز ایجاد شده در سطح وسیع، در جامعه عربی، احساس شد. ایجاد واژگان جدید تنها راه پاسخگویی به این نیاز نبود، بلکه بهترین راه، بارور کردن و تلفیق واژگان و عبارات با یکدیگر، به قصد بیان مفاهیم نو بود.

بنابراین ماده اولیه مصطلحات اسلامی، همان ریشه‌های لغوی موجود در عصر جاهلی است که قالب‌های اسلامی، در پی نیاز جامعه آن را وسعت داد.

البته نظر به اهمیت بالای مفاهیم اسلامی موجود در واژگان مولد، مجموعه‌های مختلفی در قالب فرهنگ نامه‌های گوناگون، در زمینه علوم اسلامی، به طور تخصصی شکل گرفت. از این‌رو فرهنگ‌های متنوعی در زمینه اصطلاحات فقهی یا لغات و مصطلحات اصول اسلامی و یا در باب حقوق اسلامی و; تألیف گردید.

اما کیفیت کاربرد مصطلحات اسلامی در اشعار شعراء و اساساً میزان تأثیرپذیری شعر از آن، امری است در خور بررسی، که کمتر بدان پرداخته شده؛ از این رو به آن شدیم که پژوهشی در این باب انجام دهیم، تا نه به عنوان کاری کامل و در خور تقدیر بلکه در حد تحقیقی قابل نقد و بررسی، خدمت اهل نظر ارائه شود.

از آنجا که دامنه موضوع و حیطه زمانی مورد بررسی، وسیع بود، در انتخاب مصطلحات اسلامی، دست به گزینش زدیم؛ به این ترتیب معیار را در این گزینش، اصول و فروع دین و مباحث مربوط به آن قرار دادیم و همین معیار نیز، در طبقه‌بندی ارائه شده در خصوص مصطلحات، در نظر گرفته شد.

کلید واژه‌ها: مصطلحات، اصطلاحات، وضع، معنی، نقل، مخضرم، اموی، عباسی، اسلامی.

مقدمه

عرب جاهلی زندگی ساده قبیله‌ای داشت. قبیله تنها عنصر وحدت اجتماعی اعراب جاهلی محسوب می‌شد؛ قبیله‌ای که عرب خود را وابسته به آن می‌دانست، از آن دفاع می‌کرد و نسبت بدان تعصب داشت. این قبایل، پیش از اسلام در جنگ‌ها و درگیری‌های خونین دائمی به سر می‌برند. تا اسلام آمد و در پی ظهور آن، واژه (امت) متولد شد. و به این ترتیب با تمسک به آیه شریفه: «إن هذه أمتکم أمه واحده و أنا ربکم فاعبدون»۱، (امت) جایگزین (قبیله) شد؛ امتی که در سایه آن، مطامع و منافع قبیله‌ای رنگ باخت و افراد را با توجه به عقاید و عواطف و اهداف مشترک، زیر چتر حمایت خود گردآورد. امت واحد اسلامی که اجزاء آن هریک در جهت یاری یکدیگر و سوق دادن جامعه به سمت و سوی خیر و راستی در حرکت بودند که: «کنتم خیر أمته أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر».۲

تحولات اجتماعی، فرهنگی، عقیدتی و سیاسی ایجاد شده در جامعه عربی، خود بخود عرب را با مفاهیمی نو چون؛ جهاد فی سبیل الله، اعتصام بحبل الله، ایثار در راه خدا و ترجیح مصلحت امت بر مصلحت فرد و قبیله، انفاق در راه خدا و; روبرو ساخت؛ و به تبع این مفاهیم نیاز به تولد لغات جدیدی که بتواند پاسخگوی نیاز ایجاد شده در سطح وسیع باشد، بیش از پیش احساس شد.

برای پاسخگویی به این نیاز، تنها راه، ایجاد واژگان جدید نبود؛ بلکه بهترین راه بارور کردن و تلفیق واژگان و عبارات با یکدیگر به قصد بیان مفاهیمی نو بود. لذا در بسیاری موارد، مفهوم واژه به کار رفته در عصر جاهلی، با معنای آن در عصر اسلامی یکی است. البته به تبع وسعت و پیشرفت فکری، فرهنگی اجتماعی عرب در پی پذیرش اسلام، دامنه مفاهیم لغات موجود نیز گسترش یافت.

بنابراین ماده اولیه مصطلحات اسلامی، همان ریشه‌های لغوی موجود در عصر جاهلی است که قالب‌های اسلامی، در پی نیاز جامعه، آن را وسعت داد.

البته گاه برخی واژگان در عصر جاهلی نیز، در همان معنای مذهبی به کار رفته در دوره اسلامی، استعمال شده است با این تفاوت که کاربرد آنها در معانی مذهبی در عصر جاهلی بسیار قلیل و محدود بود به گونه‌ای که شاید استعمال آنها تنها در دایره اشعار، شعرای اهل کتاب یا مخضرمین، آن هم به صورت اندک و دور از چشم، دیده می‌شد.

در عصر اسلامی، این قبیل واژگان نیز در زمره مصطلحات اسلامی قابل بررسی‌اند. زیرا این واژگان و ترکیبات اسمی در قالب فرهنگ اسلامی توانستند، در معنای مذهبی خود، رخ نمایند و شکل غالب و گسترده یابند به گونه‌ای که در سایه فرهنگ اسلامی، معانی دیگر این واژگان رنگ باخت و اندک اندک از رواج افتاد و یا به طور کامل فراموش شد. مثلاً واژه‌ای چون: الرب، هرچند پس از اسلام نیز در معانی چون: صاحب و دارنده و; استعمال شد، اما به طور عمده الرب و ترکیبات دیگرش ـ چون رب هذا البیت، رب العالمین و; مختص و منحصر به (الله) واحد گردید. این غلبه یک معنا بر دیگر معانی، تنها در سایه فرهنگ اسلامی میسر شده بود. و یا استعمال اسماء فرشتگان در اشعار که پیش از اسلام به صورت قلیل و نادر تنها منحصر به شعرای اهل کتاب ـ مثلاً امیه بن ابی‌الصلت شاعر حنیف عصر جاهلی دیده می‌شد، در عصر اسلامی شکلی گسترده و متداول به خود گرفت.

از این‌رو هرچند واژگانی چون الرب و ترکیبات آن و یا اسماء فرشتگان زاییده اسلام و فرهنگ اسلامی نبود و کاربرد آن پیش از اسلام نیز ریشه در ادیان آسمانی داشته است، اما از آنجا که در پی ظهور اسلام این واژگان قلیل استعمال در معانی مذهبی به شکل عام و رایج وارد عرصه ادبیات شد لذا این قبیل واژگان نیز در دایره مصطلحات اسلامی قابل ذکراند. که البته به دلیل محدودیت‌های موجود در ارائه مطلب، از پرداختن به این مقوله صرف نظر شد.

نظر به اهمیت بالای مفاهیم اسلامی موجود در واژگان مولد، کتبی چند در این باب تألیف شده است. این کتب از نظر ارزش علمی و لغوی بسیار سودمند است و به صورت کاملاً تخصصی به بررسی واژگان می‌پردازد. به این صورت که مؤلف شاخه خاصی از شاخه‌های گوناگون علوم اسلامی را بر می‌گزیند و آنگاه به تناسب آن علم به بررسی واژگان در آن حیطه مشخص می‌پردازد.

به این ترتیب فرهنگ‌های متنوع در زمینه لغات و اصطلاحات فقه اسلامی، فرهنگ لغات و مصطلحات اصول اسلامی، فرهنگ لغات حقوق اسلامی و; شکل می‌گیرد .

اما کیفیت کاربرد مصطلحات اسلامی در اشعار شعراء و اساساً میزان تأثیرپذیری ادبیات به خصوص شعر، از مصطلحات اسلامی، امری است مهم و در خور بررسی، نظر به این امر، نیز با توجه به این که در باب کاربرد مصطلحات اسلامی در شعر، کمتر کاری انجام شده است؛ از این رو تصمیم بر آن شد که پژوهشی در خصوص مصطلحات اسلامی از آغاز تا سده پنجم انجام شود.

از آنجا که امپراطوری قدرتمند عباسی دویست سال پایانی حیاتش را در ضعف و خمود ادبی پشت سر گذاشت، اصل کار را تا قرن پنجم قرار دادیم، به این ترتیب و شواهدی که در ذیل هر واژه آمده از شعرای دوره‌های مختلف، از مخضرمین و صدر اسلام تا شعرای اموی و عباسی می‌باشد؛ از این رو در ذیل هر واژه حداقل سه یا چهار بیت شعر، از ادوار مختلف در کنار مفهوم لغوی و اصطلاحی، بیان و بررسی می‌شود.

به یقین بررسی تمامی مصطلحات با توجه به وسعت دامنه آن، طی پنج قرن کاری است وسیع؛ وسعت موضوع در کنار بررسی اشعار شعرای پنج قرن اول اسلامی، دشوار، دقیق و زمان بر است ضمن این که زمینه گسترده بحث خودبخود امکان دسترسی به همه منابع و حتی بخش عمده‌ای از منابع موجود در زمینه علوم مختلف اسلامی را از ما سلب می‌کند. به گونه‌ای که انجام آن حداقل تدوین چندین و چند مجلد عظیم را توسط اهل فن می‌طلبد؛ اما انتخاب پنج سده اول از آن رو بود که بتوان سیر تحول و تطور یک واژه را بررسی کرد، از آغاز شکل‌گیری واژه تا زمان تحول آن؛ و سپس بعد از تحول، به مقتضای شرایط اجتماعی و میزان فاصله زمانی ایجاد شده بین تولد لغت تا زمان کاربرد آن.

البته این کار، نه به عنوان کاری کامل و در خور تقدیر، بلکه در حد تحقیقی قابل نقد و بررسی خدمت اهل نظر ارائه می‌شود.

اما در خصوص روش کار در این تحقیق ذکر نکات زیر ضروری می‌نماید:

اولاً: مصطلحات اسلامی زیادند و متعدد؛ در اینجا تنها به ذکر و بررسی برخی از مهمترین‌ها، بسنده شده است.

ثانیاً: منظور از مصطلح در اینجا تنها آنچه شرع آن را در بر می‌گیرد نیست، بلکه مصطلح در اینجا هم شامل شرع و آنچه در بردارنده اصول و فروع دین است، می‌شود و هم شامل اموری است که جزء شرع و اصول و فروع دین نبوده، بلکه صرفاً اموری‌اند که بعداً به مناسبت، اصطلاح گردیده و در فرهنگ اسلامی به کار گرفته شده‌اند؛ دلیل پیدایش چنین مصطلحاتی، تحولات و حوادث تاریخی، اجتماعی، عقیدتی و فکری بوده که در جامعه پدید آمد؛ این قبیل مصطلحات اغلب ارتباط مستقیمی با شرع نداشت و این گونه نبوده که شارع آن را وضع کرده باشد، بلکه ماهیت دین جدید، اقتضای تولد این مصطلحات را در بطن جامعه، داشت؛ کلماتی چون:

الکتاب به عنوان علم برای کلام الله

القرآن کتاب آسمانی مسلمین

امیر‌المؤمنین علم برای حضرت علی (ع)، نیز لقب همه خلفای اسلامی

دامنه وسیع موضوع و حیطه گسترده پنج قرن، اجازه بررسی بسیاری از مصطلحات را نمی‌داد، همین امر باعث شد که در انتخاب و بررسی مصطلحات اسلامی دست به گزینش بزنیم. به این شکل که معیار در گزینش و انتخاب، مصطلحات اصول و فروع دین و مباحث مربوط به آن قرار گرفت.

ثانیاً: بعد از تتبع بسیار پیرامون این موضوع، از آنجا که رساله‌ای در این باب، پیش از این تألیف نشده، نیز کتاب یا مقاله دیگری که به طور تخصصی به موضوع بررسی مصطلحات اسلامی در ۵ سده اول بپردازد، به دست نیامد، لذا با مراجعه به کتب تاریخی و جغرافیایی، ادبی، لغوی، دیوان‌های شعراء،‌کتب فقهی، اصولی و حقوقی، به حول و قوه الهی این رساله تدوین گردید.

ثالثاً: در رساله حاضر، برای بررسی معنای هر مصطلح، از کتب قدیم و جدید، حتی به مناسبت از فرهنگ نامه‌های تخصصی حقوقی، قرآنی، فقهی استفاده شده.

رابعاً: عادت بر این جاری شده است که در آوردن اسامی منابع مطالعه، به ذکر هرچه بیشتر نام کتاب‌ها، دست زنند یعنی در منابع به کمیت اهمیت می‌دهند. حال آنکه در این مجموعه تقریباً از تمامی مجلدات فرهنگ بزرگ لسان العرب، به عنوان مرجعی ثابت و اصلی در بیان معنای لغوی و اصطلاحی همه واژگان مطرح شده در این مجموعه استفاده شده است و در کنار آن از فرهنگ‌های جدیدتر دیگری چون: فرهنگ بزرگ جامع نوین، الرائد، همچنین از فرهنگنامه‌های قدیمی غیر از لسان العرب چون: تهذیب اللغه، مجمع البحرین، المفردات و فرهنگ‌های تخصصی علوم قرآنی و اسلامی چون فرهنگ لغات و اصطلاحات فقهی سید محمد حسینی، لغت‌شناسی قرآن کریم نوشته دکتر محمد بیستونی و; به مناسبت و متغیر استفاده شده است.

خامساً: در ذیل اغلب مصطلحات شواهدی از قرآن یا حدیث نبوی ذکر شده، و نیز از هر دوره از مخضرمین و صدر اسلام، شعرای اموی و عباسی شاهد شعری بیان شده است و گاه در صورت نیاز شاهد شعری از عصر جاهلیت نیز آورده شده است.

سادساً: در تقسیم مصطلحات و دسته‌بندی آن در این تحقیق، آن چنان که اشاره شده دست به گزینش جهت تحلیل آنها زدیم.

اصل در تقسیم‌بندی را بر پایه اصول و فروع دین و مصطلحات و مباحث وابسته به آن قرار داده و واژگان بر این مبنا دسته‌بندی شده است به این ترتیب مثلاً اسامی مختلف کلام الله همچون القرآن، کتاب الله، الفرقان همه در یک راستا در ذیل، اصل نبوت، به عنوان یکی از مباحث مربوط به آن ذکر شدند. و یا بحث الاسلام نیز در ذیل نبوت بررسی شده و رب در ذیل توحید و;

سابعاً: شواهد شعری که در ذیل هر واژه، آمده، به ترتیب تقدم و تأخر زمانی (سال تولد و حیات شاعر) تنظیم و ذکر شده است.

رساله حاضر در چهار بخش تنظیم شده است و هر بخش خود مشتمل بر فصولی چند است:

در بخش اول: که تحت عنوان «مصطلحات اسلامی و مباحث مربوط به آن» مطرح می‌شود، موضوعات چون بررسی مفهوم «اصطلاح» در لغت، در عرف علمی و فنی و نیز پیوند مفهوم لغوی اصطلاح با معنای علمی و فنی همچنین اقسام وضع، تقسیمات الفاظ، کلمه و ساختار معنایی آن، چند معنایی‌ها یا هم آواها مطرح می‌شود ضمن اینکه پیرامون مباحثی چون: عدم وجود مصداق ثابت و واحد برای واژگان و نیز، منشأ کلمه و ساختار عملی و معنایی و علل پیدایش چند معنایی‌ها آن بحث می‌شود.

در بخش دوم: به بررسی رابطه بین مصطلحات و موضوعات شعری می‌پردازیم در این بخش به بیان عوامل مؤثر در تحول موضوعات ادبی و تغییر ساختار واژگان پرداخته می‌شود و نقش اوضاع اجتماعی، قرآن و حدیث در جامعه عربی و گسترش مرزهای جغرافیایی در شکل‌گیری واژگان جدید مورد بررسی قرار می‌گیرد به ویژه تأثیر قرآن در ایجاد وحدت زبانی عرب و پیدایش مصطلحات جدید، و شکل‌گیری علوم علمی و ادبی بیان می‌شود؛ نیز وجود جریان‌های داخلی دینی ـ سیاسی و بازتاب آن در ادبیات عصر اسلامی، طی ۵ قرن مورد بررسی واقع می‌شود و در پایان این بخش ریشه‌های اصلی تحولات ادبی عصر عباسی و تقلیل مصطلحات اسلامی در آن مورد بحث قرار می‌گیرد عواملی چون: جریان‌های فکری بیگانه، فقدان پیشینه علمی ـ فرهنگی لازم در رویارویی با جریان‌های بیگانه، پیامد سیاست‌های تبعیض گرایانه امویان در جامعه عربی و;

در این بخش می‌بینیم که چگونه تأثیر نهضت ترجمه در عصر عباسی و انحراف عقیدتی وکنار گذاشتن ائمه از سیاست بر کیفیت واژگان مستعمل در اشعار اثر گذاشت و باعث تقلیل مصطلحات اسلامی در برخی زمینه‌ها گردید. سپس بیان می‌شود که چگونه مقتضیات جامعه، سبب ایجاد موضوع و به تبع شکل‌گیری موضوع، باعث استعمال واژگان منطبق با آن موضوع می‌شود. در بحث رابطه بین مصطلحات و موضوعات عمده موضوعات شعری، دوره‌های اموی و عباسی و ارتباط آن با واژگان مستعمل بررسی می‌شود و در پایان بیان می‌شود که چگونه محیط فکری، فرهنگی در گزینش و زایش واژگان تأثیرگذار خواهد بود.

اما در بخش سوم که بخش اصلی کار را تشکیل می‌دهد به بررسی برخی مصطلحات مهم اسلامی در باب اصول دین شعر ۵ سده‌ اول اسلامی می‌پردازیم. در این بخش هر کلمه‌ای که تحت عنوان مصطلح اسلامی از آن یاد می‌شود ابتدا مورد بررسی لغوی قرار گرفته و بعد مفهوم اصطلاحی آن بررسی می‌شود، ساختار صرفی و مشتقات مربوط به آن در صورتی که بی‌ارتباط با موضوع نباشد بیان و بررسی شده، به مناسبت شواهدی از قرآن یا حدیث برای آن ذکر می‌شود.

و آنگاه در خصوص هر واژه شواهد شعری از شعرای دوره‌های مختلف: از مخضرمین و صدر اسلام تا اموی و عباسی ذکر می‌شود و در صورت کاربرد واژه با همان کیفیت در عصر جاهلی شاهد شعری آن از جاهلیت نیز بیان می‌شود، البته در مورد برخی مصطلحات، در صورت نیاز به توضیح بیشتر، کیفیت تطور واژه در قالب بحث تاریخی ـ اجتماعی ـ فرهنگی آن مطرح می‌شود.

اما در بخش چهارم که آن را به موضوع بررسی مصطلحات فروع دین اختصاص دادیم جهت جلوگیری از اطاله مطلب تنها به بیان و بررسی اولین فرع از فروع دین ـ (الصلاه) ـ بسنده شد. البته در این فصل نیز در بررسی و تحلیل واژه، روش کار و کیفیت آن، همان روش کلی مطرح شده در این رساله می‌باشد. که در باب اصول دین نیز به کار گرفته شده است.

فصل اول

مصطلحات اسلامی

و

مباحث مربوط به آن

بخش اول

معنی «اصطلاح» و «وضع»

الف ـ «اصطلاح»

«اصطلاح» و «مصطلح» در لغت

اصطلاح مصدر باب افتعال است از ریشه صلح یصلح و صلح یصلح به معنای نیک گردید [شایسته گردید]. به این ترتیب مصطلح اسم مفعول از همین باب به معنای پسندیده و نیکو شده است.

تاء زائده در باب افتعال در اصطلاح به طاء و گاه به صورت اصّلاح، طاء قلب به صاد می‌گردد که در معانی: به هم دیگر نیکی کردن و آشتی نمودن، و فراهم آمدن قومی بر امری، به کار گرفته می‌شود.۱

«اصطلاح» در عرف علمی و فنی

معنی اصطلاح در عرف علمی و فنی عبارت از آن است که گروهی و قومی اتفاق و اتحاد نمایند که کلمه‌ای از معنای لغوی به معنی مطلوب و منظور خود در آورند.

برخی گویند: اصطلاح آن است که کلمه‌ای از معنای لغوی به معنای مناسب آن در آورند. و بعضی دیگر گفته‌اند که: اصطلاح آن است که گروهی به اتفاق، لفظی در برابر معنایی وضع نمایند، و همین طور گفته‌ شده است که: اصطلاح لفظی معین میان گروهی معین است.۲

چگونگی پیوند معنای لغوی (اصطلاح) با مفهوم علمی و فنی ‌آن

با توجه به آنچه که از معنای لغوی و اصطلاحی یاد گردید، روشن می‌شود که میان معنای لغوی و اصطلاحی مناسبت برقرار است و می‌توان چنین بهره گرفت که گروهی برای مطلوب و منظور خود، لفظی را شایسته (صلح) می‌بیند پس اتفاق می‌کنند که آن لفظ را بر منظور خود، اطلاق نمایند و مطلوب خود را به آن نام نهند. بنابراین از مجموع آنچه در اینجا یاد گردید ناگزیر از تفسیر و تعبیر معنی وضع و نقل هستیم و می‌باید اقسام گوناگون آن را در قالب‌ها و اشکال متنوع: وضع تعیینی و وضع تعینی و منقول عرف خاص و منقول عرف عام، بررسی کنیم.

اما از آنجا که الفاظ منقول، یکی از اقسام پنجگانه الفاظ‌اند، پس از بررسی مفهوم وضع و نقل، به بیان اقسام الفاظ و تعاریف مربوط به آن می‌پردازیم.

ب ـ «وضع»

معنی لغوی و اصطلاحی «وضع»

وضع در لغت به معنی «نهادن» و در متعارف علوم با لحافظ اندک تناسبی به معانی دیگر انتقال یافته است.

وضع عبارت از تخصیص دادن چیزی به چیز دیگر است.

به معنای «قرار دادن» است و در اصطلاح نیز تقریباً به همین معنی‌ آمده و مقصود از آن قرار دادن لفظی در برابر معنایی است.

مثلاً کسی نام فرزند خویش را حسین می‌گذارد، در این مورد فرزند، «موضوع له» و کلمه حسین، «موضوع»، پدر «واضع» و عمل او را، «وضع» گویند.

پس از انجام یافتن وضع، لفظ بر معنی دلالت می‌نماید. بنابراین وقتی می‌گویند «حسین»، کسانی که از مراسم نامگذاری اطلاع کسب نموده‌اند، می‌فهمند که منظور نوزاد است.۱

وضع تعیینی و تعینی

لفظ منقول به اعتبار وضع و واضع آن، یعنی چگونگی عامل و منشأ تحقیق علاقه و رابطه یاد شده، بر دو گونه است: تعیینی و تعینی؛ زیرا نقل لفظی از یک معنی به معنایی دیگر گاه توسط ناقل معینی از روی قصد و اختیار صورت می‌گیرد؛ مانند بیشتر الفاظ منقولی که در علوم و فنون مختلف وجود دارد. این قسم «منقول تعیینی» نامیده می‌شود؛ یعنی وضع لفظ برای معنای دوم با تعیین شخص و یا دسته‌ای خاص تحقق یافته و شکل گرفته است.۱

بنابراین هرگاه شخصی معین یا اشخاصی معین، لفظی را برای معنای مخصوصی وضع کند، خواه به طور صریح بگوید که فلان لفظ را در برابر فلان معنی قرار داده یا بی آنکه بگوید و بدون تصریح، لفظی را بر معنی مخصوص اطلاق نماید، این وضع را تعیینی نامند.۲

اما گاه نقل توسط ناقل معینی و از روی قصد و اختیار وی انجام نمی‌گیرد، بلکه گروهی از مردم، لفظی را در غیر معنای حقیقی، بدون اینکه وضع لفظ را برای آن معنی اراده و قصد کنند به کار می‌برند، آنگاه این استعمال بین آنان رواج یافته و شایع می‌شود تا جایی که در اذهان آنان معنای مجازی لفظ بر اثر کثرت استعمال بر معنای حقیقی آن غلبه پیدا می‌کند، به گونه‌ای که شنونده معنای مجازی لفظ را بدون آنکه نیازی به قرینه باشد، همچون معنای حقیقی در می‌یابد و به آن منتقل می‌گردد.۳

بنابراین هرگاه لفظی در معنای مخصوص به کار رود و استعمال کننده آن شخصی معین نباشد بلکه کسانی بسیار و در زما‌ن‌های مختلف آن را استعمال کنند که به تدریج اهل آن زبان بدان مأنوس شوند به طوری که چون لفظ را بشنوند ذهن ایشان بدان معنی که لفظ در آن تعین یافته، منقل گردد، آن را تعینی گویند.۴

وضع مصطلح در این پایان نامه

منظور از کلمه «وضع» در اینجا، این است که کسی یا کسانی با داشتن شایستگی و حق، برای معنا و حقیقی از حروف هجا، هیأتی مخصوص بسازد و این ساخته را در برابر آن معنا و حقیقت قرار دهد تا ناگزیر بر اثر این اعتبار و قرارداد ارتباط و علاقه‌ای خاص میان آن لفظ و معنی پدید آید.

وضع به اعتبار واضع یعنی چگونگی عامل و منشأ تحقیق علاقه و رابطه یاد شده، دارای اقسامی است که به احمال ذکر خواهد شد.

بخش دوم

تقسیمات الفاظ

تقسیمات الفاظ به طور کلی

واژه «مستعمل» با توجه به معنایی که بر آن دلالت می‌کند، دارای چند تقسیم عام است که به لغت خاصی و زبان معینی اختصاص ندارد.

این تقسیمات بر سه نو است، زیرا هر لفظ در ارتباط با معنایش، گاه از آن نظر که لفظ واحد است، و زمانی از آن جهت که متعدد است، و گاه از این دیدگاه که لفظ است بدون در نظر گرفتن اینکه یک لفظ است یا چند لفظ، در تقسیم لحاظ می‌شود.

لفظ مفردی که بر معنای خود با یکی از دلالت‌های سه گانه عقلی، طبعی و وضعی دلالت دارد، هرگاه به معنای خود نسبت داده شود، بر پنج قسم می‌تواند باشد: مختص، مشترک، منقول، مرتجل، حقیقت و مجاز.۱

۱ـ مختص

مختص، به لفظی اطلاق می‌شود که جز یک معنا ندارد، و به همان معنی اختصاص دارد، مثل آهن و حیوان.۲

۲ـ منقول

منقول به لفظی اطلاق می‌شود که دارای چند معنی است و مانند لفظ مشترک برای همه آن معانی وضع شده است، با این تفاوت که وضع لفظ منقول برای برخی از معانی، بعد از وضع آن برای معانی دیگر است، و در وضع دوم مناسبت بین دو معنی رعایت شده است. مثل لفظ «صلاه» که نخست برای دعا وضع شده است، سپس در دین اسلام به تناسب معنایی نخست، برای افعال و اعمال مخصوصی که شامل قیام و رکوع و سجود و مانند آن است، وضع شده و از معنای اول به این معنی نقل داده شده است.

و مانند لفظ «حج» که در آغاز برای مطلق قصد وضع شده، سپس آن را در خصوص قصد مکه مکرمه به منظور به جا آوردن اعمال ویژه و در زمان معین استعمال نموده و به این معنی نقل داده‌اند.

بیشتر الفاظی که در عرف شرع و صاحبان علوم و فنون به کار گرفته می‌شود، از همین قسم به شمار می‌رود.

لفظ منقول به کسی که آن را نقل داده، نسبت داده می‌شود. بنابراین اگر ناقل آن، عرف خاص باشد، مثل عرف اهل شرع، ارباب منطق، اهل ادب و فیلسوفان، در این صورت منقول شرعی، منطقی، ادبی و فلسفی خوانده می‌شود.۱

اقسام «منقولات»

بنابراین، منقول به اعتبار اینکه نقل در شرع یا در عرف یا در فنی خاص واقع شده باشد، به سه قسم منقسم شده است:۱

(الف) منقول شرعی: مانند «صلوه» که در لغت به معنای «دعا» است. و یا حج، صوم و;

(ب) منقول عرفی: مانند «دابه» که در اصل لغت: «کل مایدب فی الارض» برای هر جنبده‌ای وضع شده بود، بعد از آن تنها به چهارپایان اختصاص یافته است. نیز مفاهیمی مثل اخلاق، ادب، تواضع و; نیز از منقولات عرفی‌اند.

(ج) منقول اصطلاحی: مانند موضوع «نهاده شده»، محمول «باربر داشته»، قضیه «داوری نمودن» حد در اصطلاح منطق، و مانند فعل در اصطلاح نحو.

۳ـ مرتجل

لفظ مرتجل همچون لفظ منقول است، با این تفاوت که مناسبت بین دو معنی در آن لحاظ نشده است.

بیشتر نام‌هایی که بر اشخاص نهاده می‌شود، از این قبیل است.۲

به این ترتیب، هرگاه لفظی در غیر معنی موضوع له خود، استعمال شود بی‌ آن که برای معنای دوم وضع شده باشد و بدون اینکه قرینه‌ای در کار باشد اگر مناسبتی میان معنی دوم و معنی اول ملاحظه نگردد، آن لفظ را مرتجل گویند و اگر مناسبتی باشد لفظ را نسبت به معنی دوم، منقول خوانند.۳

۴ـ حقیقت و مجاز

آن به لفظی اطلاق می‌شود که دارای معانی متعدد باشد، اما تنها برای یکی از آن معانی وضع شده باشد، و به لحاظ تناسبی که بین آنها و معانی موضوع‌له اول وجود دارد، استعمال می‌گردد، با این تفاوت که استعمال لفظ در دیگر معانی «معانی ثانوی» به مرز وضع لفظ برای آن معانی نرسیده است.

(به عبارت دیگر: برای دیگر معانی وضع نشده است). لفظ در معنای اول «حقیقت» و در معنای دوم، «مجاز» می‌باشد.

معنای اول «حقیقی» و معنای دوم «مجازی» نامیده می‌شود.

به کار بردن لفظ در معنای مجازی پیوسته نیازمند به قرینه‌ای است تا لفظ را از معنای حقیقی برگرداند و همچنین معنای مجازی موردنظر را از میان دیگر معانی مجازی، مشخص و معین سازد.۱

بخش سوم

منشأ کلمه و ساختار معنایی آن

کلمه و ساختار معنایی آن کلمه و ساختار معنایی آن

اساسی‌ترین عنصر زبان کلمه است. هر کلمه در مقام اشاره به اشیاء و به منظور تشخیص خواص، افعال و روابط به کار می‌رود. کلمات و اشیاء را به صورت نظام‌هایی سازمان می‌بخشند: یعنی تجربه ما را به صورت رمز در می‌آورند.

اما نکته قابل تأمل این است که کلمات چگونه بوجود می‌آیند و ساختار معنایی کلمه چگونه تشکیل می‌شود و چگونه ما با استفاده از ساختار کلمه می‌توانیم به اشیاء اشاره کنیم و صفات و روابط را مشخص می‌سازیم.۱

چند معنایی‌ها یا کلمات «هم آوا»

اگر کلمه را فقط به عنوان برچسبی برای اطلاق به یک شیء، عمل، یا خصوصیتی جداگانه در نظر بگیریم، راه خطا پیموده‌ایم. ساختار معنایی هر کلمه بسی پیچیده‌تر از این است، چنانکه بارها در زبان شناسی مورد مشاهده قرار گرفته است.۲

می‌دانیم که بسیاری از کلمات تنها یک معنا ندارند، بلکه دارای چندین معنا هستند. چنین کلماتی که در همه زبان‌ها وجود دارد و کاملاً شناخته شده‌اند، معمولاً کلمات «هم آوا» نامیده می‌شوند. مواردی که برای یک کلمه واحد، و به ظاهر ساده و مشخص، چند معنای متفاوت می‌توان یافت، نادر نیست. بلکه چند معنایی حکم قاعده دارد تا استثناء (وینوگرادوف، ۱۹۵۳، شچربا، ۱۹۵۷). بنابراین در می‌یابیم که تشخیص مصداق یک کلمه، در واقع عبارت است از انتخاب معنایی معین از میان چندین شق ممکن.۳

تشخیص معنای یک کلمه به وسیله «نشانگرهای معنایی» یا «ویژگی‌های معنایی» حاصل می‌آید. این ویژگی‌ها، معنای کلمه را مشخص می‌سازند و آن را از سایر معانی ممکن جدا می‌کنند. غالباً معنای هر کلمه‌ای با توجه به موقعیت یا بافتی تعیین می‌شود که در آن موقعیت یا بافت به کار می‌رود و گاه به وسیله لحن بیان آن مشخص می‌گردد.

به نظر بسیاری از محققان «هیچ کلمه‌ای مصداق واحد و ثابت ندارد»

بسیاری از محققان دلایلی ارائه می‌دهند که تقریباً هیچ کلمه‌ای نمی‌توان یافت که مصداق واحد و ثابتی داشته باشد. درست‌تر آن است بگوییم هر کلمه تقریباً در همه حال معانی متعددی دارد: یعنی دارای چندین معنا است. به همین سبب است که بسیاری از نویسندگان، علم زبان‌شناسی (یا واژگان نگاری ـ یکی از شاخه‌های آن) را به تنهایی برای تعیین مصداق‌های درست یک کلمه ناکافی می‌دانند. و می‌گویند که در تعیین مصداق هر کلمه‌ای عوامل متعددی، چه زبان شناختی چه روان شناختی، دخالت دارند. از میان این عوامل می‌توان به بافت خاصی که کلمه در آن به کار گرفته می شود و نیز کاربرد کلمه در موقعیتی ملموس اشاره کرد. (مراجعه شود به رومت ویت، ۱۹۷۴ و ۱۹۶۸).

این چندگانگی در معنای کلمات را نمی‌توان به طور کامل با پدیده «چند معنایی» که هم اکنون ذکر آن گذشت، تبیین کرد. شاید مهمترین نکته این باشد که علاوه بر معنای «ارجاعی» و «صریح» هر کلمه‌ای، دامنه وسیعی از معانی وجود دارد که به نام معانی «همخوان» شناخته شده‌اند. همانگونه که تعدادی از نویسندگان (مثلاً دیز، ۱۹۶۲؛ نوبل، ۱۹۵۲) خاطر نشان ساخته‌اند، کلمات فقط بر یک شیء دلالت نمی‌کنند. بلکه چندین همخوانی دیگر را نیز بر می‌انگیزند. در میان این همخوانی‌ها، عناصر کلماتی وجود دارد که بر مبنای موقعیت مشخصی که در آن ظاهر می‌شوند و براساس تجربه قبلی و غیره معنای مشابهی پیدا می‌کنند. بنابراین، کلمه «باغ» ممکن است به طور غیرارادی کلماتی مانند «درخت»، «گل»، «نیمکت»، «قرار ملاقات» و غیره را به ذهن فراخواند و کلمه «باغچه سبزی کاری» ممکن است کلماتی مانند «بستر» (یعنی

جایی که سبزی و گل می‌روید)، «سیب‌زمینی»، «پیاز»، «بیل» و غیره را به ذهن بیاورد. بدین طریق، هر کلمه به صورت مرکزی در میان زنجیره تداعی‌هایی که با شنیدن آن کلمه به ذهن می‌آیند و نیز کلماتی که «به طور ضمنی» با آن مربوط هستند، در می‌آید. گویند یا شنونده به طور انتخابی برخی از این صورت ذهنی و کلماتی را که به طور ضمنی با این کلمه مربوط می‌شوند، بازداری می‌کند تا بتواند در هر موقعیتی «نزدیک‌ترین» معنا و یا معانی «صریح» مورد لزوم را برگزیند.۱

بنابراین از نقطه نظر روان‌شناختی، تجزیه و تحلیل کلمه نمی‌تواند در محدوده یک مصداق تغییرناپذیر و معنایی قرار گیرد. پژوهش‌ها مؤید این تصورند که هر کلمه، حوزه معنایی خود را داراست و در نتیجه، هم فرایند نامگذاری و هم فرایند ادراک هر کلمه‌ای، در واقع باید به صورت فرایند پیچیده‌ای منظور شود که طی آن نزدیک‌ترین معنا از کل معانی موجود در حوزه معنایی آن کلمه، انتخاب می‌شود.۲

منشأ کلمه: از ساختار عمل ـ وابسته، تا ساختار معنی ـ وابسته

درباره ریشه‌های کلمه در دوره‌های پیش زبانی و پیش تاریخی تنها می‌توان، به نظریه‌پردازی اکتفا کرد. با وجود آنکه نظریه‌های بسیاری درصدد تبیین منشأ کلمات بر آمده‌اند، هنوز در آن باره اطلاعات چندانی نداریم. آن چه معلوم است این است که کلمات به عنوان وسیله‌ای برای بیان اوضاع یا حالتهای عاطفی بوجود نیامده‌اند. اگر چنین بود، زبان به اصطلاح حیوانات با زبان انسان‌ها تفاوتی نداشت.

دلایل قانع کننده‌ای وجود دارد که کلمه در نتیجه کار، که شکلی از عمل مادی است، پدید آمده است. همانطور که انگلس‌ بارها خاطر نشان ساخته است، ریشه‌های نخستین کلمه را باید در تاریخ کار و کنش متقابل اجتماعی جستجو کرد و نیز دلایل محکمی وجود دارد که در نخستین مراحل تاریخ، کلمات با فعالیت‌های عملی درهم تنیده بودند و وجود مستقلی نداشتند؛ یعنی در مراحل اولیه رشد زبان کلمات دارا خصلت وابستگی به عمل بودند. تنها در موقعیت‌ها و فعالیت‌های عملی ملموس، معنی پیدا می‌کردند. براساس این شیوه استدلال، وقتی انسان‌ها در انجام اعمال مقدماتی مربوط به کار، به کنش متقابل با یکدیگر می‌پرداختند، کلمات به صورتی آمیخته با این

اعمال به کار گرفته می‌شدند. مثلاً اگر گروهی می‌خواست شیء سنگینی مانند تنه درختی را بلند کند، کلمه «آه» می‌توانست معنی «احتیاط کن!» یا «بجنب، تنه را بلند کن!» یا «زور بزن» و یا «مواظب آن باش» را بدهد. لیکن تشخیص معنای این کلمه، خارج از محدوده موقعیت کاری، ممکن نبود. بدین سبب که معنای کلمه، بسته به موقعیت فرق می‌کرد. معنای کلمه فقط با توجه به ایماها (مخصوص حالت اشاره)، آهنگ سخن گوینده و از کل موقعیت فهمیده می‌شد. بنابراین، کلمه ابتدایی، معنای ناپایدار و درهمی داشت که تنها با توجه به زمینه وابسته به عمل، برای دیگران ملموس می‌شد.۱

ظاهراً، سرتاسر تاریخ زبان انسان، تاریخ‌ رهایی کلمه از زندگی عملی و تکامل گفتار به مثابه فعالیتی مستقل است. این فعالیت، زبان و عناصر آن (یعنی کلمات) را در یک نظام رمزی مستقل به کار می‌گیرد. فرایند رهایی کلمه از زمینه عمل ـ وابسته، مستلزم انتقال زبان به نظامی معنا ـ وابسته است. رشد یافته‌ترین شکل این نظام رمزی مستقل و معنا ـ وابسته، در زبان نوشتاری دیده می‌شود.۲

بنابراین کلمات ابتدا در زمینه‌ای وابسته به فعالیت عملی ظاهر می‌شوند و به تدریج از عمل جدا می‌شوند و به صورت علایم مستقلی در می‌آیند که بر اشیاء، افعال و خواص (و بعدها بر روابط نیز) دلالت می‌کنند.۳

علل پیدایش چند معنایی

مهمترین علت پیدایش چند معنایی امکان به کار بردن کلمه در مفاهیم نزدیک به یکدیگر است و این امکان از آنجا ناشی می‌شود که تصویر ذهنی که کلمه با آن در ارتباط است یک چیز صریح و روشن با مرزهای قاطع و مشخص نیست بلکه حوزه مبهمی است که هربار که کلمه در بافت زبان به کار برده می‌شود گوشه‌ای از آن برجسته و نمایان می‌شود و این شباهت به صحنه نمایشی دارد که با روشهای نور رسانی هر بار گوشه‌ای از آن در جلو تماشاگران درخشش پیدا می‌کند و قسمت‌های دیگر را

تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. کلمه «تند» را به عنوان مثال در نظر بگیرید: «تند» در مورد کارد، چاقو و دیگر آلات نظیر آن، یعنی «تیز و برنده»؛ در مورد خوردنی‌ها یعنی «دارای خاصیتی که باعث نوعی تحریک چشائی می‌شود»؛ در مورد حرکات یعنی «سریع، چابک»؛ در مورد شخص یعنی «بد اخلاق و عصبانی و عجول و;»؛ در مورد لحن و کلمات یعنی «زننده، شدید» و غیره;. .۱

بنابراین «تند» کلمه‌ای است چند معنا. وقتی معانی مختلف این کلمه را مقایسه می‌کنیم متوجه می‌شویم که یک رشته معنایی همه آنها را به هم متصل می‌کند و در واقع معانی مختلف آن مجموعاً حوزه‌ای را تشکیل می‌دهند. به عنوان مثال دیگر «روشن» را می‌توان مورد مطالعه قرار داد. «روشن» در مورد فضا، یعنی «پر نور» مانند «اطاق روش»؛ در مورد شخصی یعنی «مطلع»؛ در مورد رنگ‌ها یعنی «باز»؛ در مورد مسائل و مطالب یعنی «واضح، آشکار» و مانند آن.

به کار بردن کلمه در مفاهیم نزدیک به هم ممکن است به تدریج حوزه معنایی کلمه را تا آنجا گسترش دهد که ارتباط بین معانی مختلف آن ضعیف و رفته رفته محو شود. وقتی این ارتباط گسیخته شود کلمه در ظاهر معانی نامتجانس و بی‌ارتباطی پیدا می‌کند و این یکی از راه‌هایی است که باعث پیدایش هماوائی می‌شود. دور شدن معانی یا ضعیف شدن رابطه را در مورد معانی کلمه۱

خلاصه بحث

از نقطه نظر روانشناختی، تجزیه و تحلیل کلمه نمی‌تواند در محدوده یک مصداق تغییرناپذیر و تک معنایی قرار گیرد. پژوهش‌ها مؤید این تصورند که هر کلمه، حوزه معنایی خود را داراست و در نتیجه، هم فرایند نامگذاری و هم فرایند ادراک هر کلمه، در واقع باید به صورت فرایند پیچیده‌ای منظور شود که طی آن نزدیک‌ترین معنا از کل معانی موجود در حوزه معنایی آن کلمه، انتخاب می‌شود.۲

فصل دوم

رابطه بین مصطلحات اسلامی

و موضوعات شعری

بخش اول

عوامل مؤثر در تحول موضوعات ادبی

وضع جدید و تأثیر آن در ادب

وضع جدید پیش آمده در پی ظهور اسلام، بر روی ادب عربی آفاق جدیدی گشود معانی تازه‌ای را که پدید آمده بود بدان ارزانی داشت. علم لغت با واژه‌های تازه‌ای که مفاهیم تازه‌ای را در برداشت نیرو گرفت و در این راه بزرگترین تأثیر از آن قرآن بود.۱ البته در کنار تأثیر قرآن، وجود احادیث نبوی، و گسترش مرزهای جغرافیایی و ارتباط با ملل دیگر نیز از عوامل اثرگذار بر تحول موضوعات ادبی و تغییر در ساختار آن، می‌باشد.

۱ـ قرآن

قرآن که آن را فرقان و مصحف نیز می‌گویند کتاب آسمانی مسلمانان است. اسلوب قرآن و نثر فنی آن چیزی است منحصر به فرد سوره‌های قرآن در دو بخش مکی و مدنی، قابل بررسی‌اند.

موضوع سوره‌های مکی بیشتر اصول دین است، از ایمان به خدا و نفی پرستش بتان. از این رو آشکارترین موضوعاتشان را تأیید رسالت پیامبر و دعوت به توحید و مبارزه با شرک و بتان و اثبات رستاخیز تشکیل می‌دهد. اما سوره‌های مدنی حاوی اصول احکام است چون عبادات و معاملات. و مشتمل است بر قوانین دینی در روزه و نکات و حج و امثال آن و قوانین اجتماعی در ازدواج و میراث و طلاق و قوانین سیاسی مثلاً قتال با کسی که در برابر دعوت می‌ایستد و امثال آن.۲

اسلوب قرآن، اسلوب خاصی است. نه شعر است و نه نثر مرسل. به قول طه حسین «قرآن» است و بس؛ ابن خلدون و بسیاری دیگر از مورخان چون به قرآن نگریستند سخت در حیرت افتادند. ابن خلدون می‌گوید: «قرآن اگرچه در شمار آثار منثور است ولی نه می‌توان گفت نثر مطلق (آزاد از سجع) است و نه مسجع بلکه آیاتی است که به مقطعی پایان می‌یابند که ذوق در آنجا پایان کلام را می‌پذیرد. آنگاه در آیه بعد از آن، سخن آغاز می‌شود و بی‌آنکه حرفی را به عنوان سجع یا قافیه التزام کرده باشد به پایان می‌رسد. آخر آیات را فواصل گویند زیرا نه اسجاعند نه قوافی;.».۱

قرآن مشتمل است بر فنون بسیار، از ذکر قصص و مواعظ و احتجاجات و حکم و احکام و اعذار و انذار و وعد و وعید و تبشیر و تخویف و اوصاف و تعلیم;. در سوره‌های مکی‌اش آنگاه که تهدید می‌کند آیات کوتاه سجع‌ها پی در پی و کلمات کوبنده است و در سوره‌های مدنی آیات، طولانی و بیان، آرام است. در هر حال از حیث تشبیه و تمثیل، سخت دقیق است، جزالت را با سهولت جمع دارد و وضوح و شیوائی و انسجام را در یکجا گرد آورده است. از این رو از حیث بلاغت در مقامی بس متعالی جای گرفته است. علمای اسلام در مورد چیزی که اعجازش گویند اختلاف دارند، بعضی اعجاز را مربوط به هدف شریف و عالی آن دانسته‌اند و برخی به فصاحت و اسلوبش.

قرآن یکی از عوامل وحدت لغت و رواج لغت قریش و توسعه دائره آن بود. و نیز مهمترین عامل بود برای زنده نگاه داشتن زبان عربی و انتشار آن در بلاد مختلف، همچنان که سبب تهذیب و نرمی و شیوائی اسلوب شد. قرآن اساس علوم دینی اسلامی است چون فقه و تفسیر و نیز اساس علوم لغوی و بیانی و نحوی زبان عربی است.۲

ـ اثر قرآن در زبان و ادب عربی

اایجاد وحدت زبانی

بقاء زبان عربی امروز، بی‌شک، مدیون وجود قرآن است؛ و بدون شک اگر قرآن نبود زبان عربی نیز، همچون بقیه زبان‌های باستانی قدیم نابود می‌شد.

اعراب شمال شبه جزیره، همزمان با ظهور اسلام، به لهجه‌های متعددی سخن می‌گفتند، هرچند که زبان قریش نسبت به بقیه لهجه‌ها، شایع‌تر و فراگیرتر بود. اعراب جنوب به لغت حمیر سخن می‌گفتند. قرآن به لهجه قریش بود و همین سبب وحدت زبانی اعراب شما می‌شد و پس از آن زبان قرآن در میان اعراب جنوب نیز رسوخ کرد و به این ترتیب کامل شبه جزیره عربی با این زبان، سخن گفتند. و به محض نفوذ و استقرار اسلام به شرق و غرب شبه جزیره، مسلمین از آسیای میانه تا طنجه قرآن را به یک لهجهه واحد می‌خواندند و حفظ می‌کردند. بنابراین، قرآن تأثیر عظیمی در ایجاد وحدت زبانی عرب و گسترش و بقاء آن داشت.۱

پیدایش مصطلحات جدید

زبان عربی به برکت وجود قرآن، به حد اعلای خود ارتقاء یافت؛ قرآن روش‌های دعوت به توحید و خدای واحد و استدلال بر بعث و نشر (رستاخیز)، و نیز قصص مربوط به اقوام گذشته و راههای تعالی فردی و اجتماعی را، به نیکویی در برداشت. و در بیان این مضامین، از اسالیب و روش‌هایی استفاده کرده که در بردارنده حجم عظیمی از مصطلحات جدید عبادی ـ عقیدتی اسلامی است، مصطلحاتی که پیش از آن در زبان عربی، وجود نداشت و عرب کاملاً با آن بیگانه بود؛ کلماتی چون: الفرقان، الکفر، الایمان، الشرک، الاسلام، النفاق، الصوم، الصلاه، الزکاه، التیمم، الرکوع، السجود و دیگر مصطلحات جدیدی که همه زاییده دین بود.

شکل‌گیری علوم علمی و ادبی

قرآن کریم، آغازگر حرکت علمی جدیدی بود که به مرور زمان حول محور قرآن شکل گرفت؛ و به این ترتیب قرآن انگیزه‌ای قدرتمند شد که هر نهضت علمی را در جهان اسلام از آغاز قرن اول هجری رهبری کرد. یا بر آن اثر گذاشت.۱

به منظور حفظ زبان قرآن از جهت اعراب و قرائت علم نحو و قراءات شکل گرفت، و جهت فهم مضامین آیات علم تفسیر، اسباب نزول، ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه، نیز جهت فهم اعجاز بیانی سوره‌ها، علم بلاغت، و جهت شناخت احکام آنها، علم فقه و اصول شکل گرفت.

تأکید قرآن بر علم و بزرگداشت منزلت علماء، ارزش‌های جدیدی را در جامعه اسلامی ایجاد کرد، ارزش‌هایی که مسلمین را به شناخت زمین‌های مختلف علمی تشویق نمود، تلاش برای رسیدن به علومی چون اخترشناسی، طلب، شیمی، ریاضیات و بسیاری علوم دیگر که به بیان نوعی رابطه بین انسان و طبیعت می‌پردازد نتیجه این نوع تأکید است.۲

تحول در اسلوب زبان عربی

قرآن کریم تحول عظیمی در اسلوب زبان عربی ایجاد کرد. با مقایسه اسلوب قرآن با آنچه که از ادب جاهلی به ما رسیده، می‌توان میزان عظمت این تحول را دریافت، حتی خود اعراب جاهلی نیز این اعجاز را در اسلوب قرآن دیدند و دانستند که آنچه از فصحایشان شنیدند با آنچه که در قرآن است، به لحاظ اسالیب اختلافی عظیم دارد.۳

نقل شده که ولیدبن مغیره چیزی از آیات قرآن شنید و آنچنان شیفته آن شد که قریش گفتند: «به خدا ولید شیفته و دلباخته شده و هر آینه همه قریش در پی او عاشق می‌شوند». از این رو ابوجهل را نزد او فرستادند. ابوجهل از او خواست که چیزی در ذم قرآن بگوید. ولید گفت: «چه در مورد آن بگویم؟ قسم به خدا که هیچ کس داناتر از من به شعر و رجز و قصیده و اشعار جن نیست. سوگند به خدا آنچه که من از آیات شنیدم شبیه به هیچ یک از اینها نیست. به خدا قسم به یقین در آن سخن آنچنان حلاوت و جلوه و جاذبه‌ای دیدم که هر آنچه قبل از خود است را درهم می‌شکند تا به فراز همه آثار دیگر قرار گیرد و هیچ اثری فوق آن نیست.».

ابوجهل گفت: قسم به خدا که قوم تو هرگز راضی نخواهد شد مگر اینکه چیزی پیرامون آن بگویی.

ولید گفت: مرا به حال خود واگذار تا در مورد آن بیاندیشم. پس اندکی فکر کرد سپس چنین گفت: «ان هذا الاسحر یؤثر. أما رأیتموه یفرق بین الرجل و أهله و موالیه؟!» [این چیزی نیست جز جادویی که بر می‌انگیزد. آیا ندیدید که بین مرد و خانواده و عزیزانش جدایی می‌اندازد؟!]

در همین خصوص قرآن با نظر به این حادثه می‌گوید: «انه فکر و قدر. فقتل! کیف قدر؟ ثم قتل! کیف قدر؟ ثم نظر، ثم عبس و بسر، ثم أدبر و استکبر، فعال: ان هذا الاسحر یؤثر».۱

۲ـ حدیث

حدیث عبارت از سخنانی است که پیامبر اسلام (ص) بر زبان آورده یا حکایت از فعلی است که انجام داده است بنابراین باید اخباری که از صحابه نقل شده، افزوده گردد.۲

در نزد مسلمانان حدیث در اموری که متعلق به دین است در مرتبه دوم بعد از قرآن واقع شده است. آنچه در قرآن به طور اجمال آمده، حدیث توضیح و تفصیل می‌دهد.۳

احادیث از قرن دوم هجری (هشتم میلادی) مدون گردید.۳ عمروبن عبدالعزیز در اقدامی شجاعانه، نگارش احادیث پیامبر را که از زمان ابوبکر و عمر به دلایل سیاسی، ممنوع اعلام شده بود و تا زمان وی ادامه داشت، آزاد ساخت.۴

هرچند به دلیل عدم پیش‌بینی دقیق کیفیت این اقدام و کوتاه بودن دوران خلافت او، از سویی، احادیث ساختگی و غیر معتبر وارد مجموعه‌های حدیثی شد و از سوی دیگر، محدثان غیررسمی و طرفدار حکومت از بازگویی احادیث مربوط به فضایل اهل بیت و پیروان آنها خودداری کردند. این اقدام خلیفه آشکارا نوعی بدعت شکنی بود و بی‌تردید در مسمومیت وی و پایان یافتن حکومت دو ساله‌اش مؤثر واقع شد.۵

احادیث نیز از بلاغتی رفیع و بیانی والا و شیوا برخوردارند و در لغت به ادب اثری عظیم نهاده‌اند زیرا با آوردن واژه‌های فقهی و دینی و تعبیرات جدید دامنه لغات را گسترش دادند و قرآن را در حفظ و نشر لغت یاری نمودند.۱ هرچند که تأثیر آن به پای تأثیر قرآن نمی‌رسید اما در کنار قرآن، در حفظ و صیانت زبان عربی و گسترش ریشه واژگان، فعال عمل می‌کرد. تا آنجا که ادیبان از الفاظ و عبارات احادیث در رسائل و اشعار و خطب خود استفاده کردند تا بدین‌سان ارزش ادبی کار خود را بالا برند.۲

وجود لهجه‌های مختلف که گاه گاه در نقل بعضی احادیث وجود داشت علماء را به تألیف کتبی در شرح و توضیح غرائب حدیث نبوی واداشت همانطور که قاسم بن سلام در این زمینه دست به تألیف زد.

وجود روات حدیث و ضرورت بررسی آنان جهت اثبات صحت وسقم احادیث منجر به ظهور تألیفات تاریخی در باب تراجم محدثین شد.

بنابراین، در مجموع می‌توان حدیث نبوی را از آغاز تا امروز، سرچشمه‌ای فیاض برای ادباء و علماء دانست و همین بس که امیرالمؤمنین علی (ع) را یکی از دست پروردگان، مکتب نبوی ـ بلاغی بدانیم. دست پرورده‌ای که، بیان بلاغت کلامش، در سطح وسیع قابل بررسی است.۳

گسترش مرزهای جغرافیایی و اختلاط با اقوام بیگانه

در اثر فتوحات اسلام اعراب از سرزمین خود جزیره‌العرب قدم بیرون نهادند و با ملل دیگر و مدنیت‌های گوناگون اختلاط یافتند. مللی که اعراب با آنها ارتباط یافته بودند مرکب از نژادهای سامی و حامی و آریائی، وارث فرهنگ ملت‌های قدیم و دارای اندیشه و افکار و گرایش‌های متفاوت بودند. از مهمترین این ملت‌ها باید ایرانیان و رومیان را به شمار آورد. بیش از اسلام میان اعراب و این دو قوم اندک ارتباط و اتصالی برقرار بود اما پس از ظهور اسلام این ارتباط و اتصال شدت و عمق یافت چنان که موجب تداخل لغات و افکار و عقاید گردید. این امر سبب گشوده شدن افق‌های تازه‌ای در برابر قوم عرب شد. عادات و رسوم ایرانیان و رومیان در میان اعراب نفوذ کرد اعراب از نظامات

اجتماعی و سیاسی آنها هرچه را پسندشان افتاد و مطابق با ذوقشان بود، چون تدوین دفاتر دولتی و تنظیم سپاه اخذ کردند. فرهنگ این ملت‌ها بر ثروت و غنای فرهنگی عرب در افزوده و چون عرب بدین فرهنگ عظیم دست یافت تعقل او بارور شد، زبان فارسی، و رومی، فقه رومی و حکمت یونانی، شیوه کتابت ایرانی و رومی و بسیاری چیزهای دیگر در زبان و قوانین و سبک نگارش و تفکر قوم عرب تأثیری بسزا نهاد. مخصوصاً موالی که از امور دولتی برکنار شده بودند به فرا گرفتن علوم شرعی و فنون ادبی روی آوردند و از میان آنها فقهای نامدار و کاتبان دواوین و شاعران و عالمان پدید آمدند و در فرهنگ عربی سخت مؤثر افتادند.۱

بخش دوم

جریان‌های داخلی دینی ـ سیاسی

و بازتاب آن در ادبیات پس از اسلام

۱ـ صدر اسلام و اموی

شعر و ادبیات آیینه تمام نمای وضعیت فکری ـ فرهنگی جامعه‌اند؛ از این‌رو طبیعی است که بتوان تحولات جامعه را به وضوح و به شکل مستقیم در ادبیات، متبلور دید.

جامعه عربی، در عصر جاهلی، جامعه‌ای کاملاً بسته بود؛ سنت‌ها و عقاید و تفکرات، تنها در دایره زندگی مادی و بدوی و در حد سود و زیان قبیله دور می‌زد.

با ظهور اسلام، عرب بت پرست بادیه نشین، تنها با یک جریان فکری ـ اعتقادی و سیاسی جدید روبرو شد؛ جریانی که هرچند نو بود اما بازهم، برخاسته از جامعه عربی و نشأت گرفته از خود عرب بود.

پس از اسلام و پذیرش آن توسط اعراب و اقوام همسایه، عرب تازه مسلمان کوشید تا خویشتن را منطبق با اسلوب اسلامی قرار دهد؛ و لذا اندیشه و فکر و زبان خود را تمام و کمال در خدمت به آیین جدید و مکتب نو قرار داد. بنابراین، شاعر تنها از یک کانال فکری ت فرهنگی، یعنی همان مجرای اسلام و دین محمدی (ص)، تغذیه می‌شد؛ از این رو شعر را در عصر صدر اسلام، خلفای راشدین و اموی، انباشته از مصطلحات اسلامی، و لبریز از واژگان منطق با فرهنگ دینی می‌بینیم؛ واژگانی که بالطبع در پاسخگویی به نیاز زمان و حوائج جامعه در پی تحول عقیدتی و فکری ایجاد شده در جامعه در شعر مطرح شده بود.

۲ـ عصر عباسی

به تدریج با فاصله گرفتن از صدر اسلام و اموی و به طور مشخص همزمان با ورود به دوره عباسی شعر دستخوش تغییر می‌شود؛ تغییراتی که شاید ناشی از همین فاصله بود. اما در واقع فاصله زمانی ایجاد شده، به تنهایی نمی‌تواند در تقلیل واژگان اسلامی در شعر تأثیرگذار باشد. بنابراین مراد از فاصله زمانی در اینجا، فاصله همراه با تحولات و حوادث سیاسی، اجتماعی است که در این زمان در جامعه اسلامی به وقوع پیوست و جامعه را با فراز و نشیب‌های در سطح کلی، روبرو کرد؛ گذر زمان جامعه را با جریانات دیگر و جدیدتری روبرو ساخت، جریان‌هایی که از مجاری مختلف وارد جامعه تازه مسلمان عربی شد و درصدد تعدیل یا تغییر افکار مردم بر آمد؛ ورود هر جریان فرهنگی و فکری و عقیدتی جدید، خواه داخلی باشد یا خارجی در سطح وسیع، روی اندیشه و فرهنگ کل جامعه اثرگذار خواهد بود. و از آنجا که شعراء و نویسندگان، پرچمداران فکر و فرهنگ و اندیشه، و نمایندگان عقیده یک جامعه و یک ملتند، لذا رسالت ایجاد این تغییرات در فضای جامعه، خواه ناخواه به روش آنان بود.

فساد حاکم بر عصر عباسی

اما در عصر عباسی، شکاف زمانی موجود ـ از صدر اسلام تا این دوره ـ و علنی شدن فساد مخفی موجود در دربارها، نیز کشیده شدن آن به طور علنی به سطح جامعه، مبانی فکری و عقیدتی جامعه اسلامی آن عصر را متزلزل ساخته، و با بحران مواجه کرد؛ به گونه‌ای که شعرای مسلمان سست اراده را به وادی فساد کشانید و بالتبع اگر فساد شاعر درباری در عصر اموی، مخفی بود. در این دوره شاهد شاعری هستیم که آشکارا به بیان عقاید انحرافی و ویرانگر خود درباب مسائل خلاف اخلاق و اسلام، در شعر، می‌پردازد؛ تا بدانجا که مجالی برای پرداختن به مقولات دیگر برایش باقی نمی‌ماند.

عصر عباسی و جریان‌های فکری بیگانه

شعر و ادبیات آیینه تمام نمای وضعیت فکری ـ فرهنگی جامعه‌اند، از این رو طبیعی است که بتوان تحولات جامعه را به طور مستقیم در ادبیات هر دوره، متبلور دید؛ چه شاعر در هر عصر همان چیزی را می‌گوید و می‌نویسد که پسند و سلیقه اهل زمانش است؛ مردم آن را دوست دارند و خلفاء از آن استقبال می‌کنند؛ و لذا اگر می‌بینیم که ادب عصر عباسی از آن اصالت اسلامی اولیه، فاصله گرفته، دلایل آن را صرفاً می‌توان در نیاز حکام فاسد آن عصر و حضور اقوام بیگانه جست؛ ادبیاتی که در عصر عباسی تنها با یک جریان فکری فرهنگی اعتقادی جدیدتحت عنوان اسلام روبرو نبوده، بلکه با انبوهی از جریانات بیگانه وارداتی روبرو است و عرب بی‌پیشینه تاریخی و بی‌آنکه

قدرت فرهنگی لازم جهت رویارویی با این جریان‌ها را داشته باشد در بسیاری موارد خود بخود مجذوب و مقهور مظاهر فکری و فرهنگی‌وارد شده به جامعه گشت؛ ملتی با پیشینه قوی تاریخی آسانتر می‌تواند در برابر عناصر مخل مبارزه کند و عناصر مفید را پذیرفته، و آنچه مضر است رد کنند؛ اما عرب فاقد چنین پیشینه‌ای بود لذا دیدگانش در مقابل این جریانات و مظاهر فکری فرهنگی تمدنی جدید خیره ماند؛ ضمن اینکه سیاست عباسی منبی بر کمرنگ کردن اسلام اصیل و حمایت ایشان از نبی‌بند و باری نیز می‌تواند مزید بر علت باشد.

ریشه‌های اصلی تحولات ادبی در عصر عباسی و تقلیل مصطلحات اسلامی در آن

ریشه‌های عمده تحولات ادبی عصر عباسی و تقلیل مصطلحات اسلامی در این دوره را می‌توان به شرح زیر مورد بررسی قرار داد:

الف ـ عصر عباسی و جریان‌های یگانه

جریان‌های فکری وارد شده در جامعه عباسی، اغلب جریان‌های بیگانه بود نه داخلی و عربی؛ لذا عرب بین جریان مقبول و پذیرفته شده اسلامی و جریانات جدید، تناقض می‌دید و نتوانست این تناقضات و برخوردها را به نحو احسن حل کند. فرهنگ‌های بیگانه براساس سنن عربی و اسلامی شکل نگرفته بود و در بسیاری موارد با آن همخونی لازم را نداشت.

ب ـ فقدان پیشینه علمی ـ فرهنگی لازم در پذیرش جریان‌های بیگانه

برخورد عرب با جریانات مختلف دینی، فلسفی، علمی، فرهنگی و تاریخی و جغرافیایی جدید، برخوردی ناگهانی بود. به این معنی که جامعه عربی برای پذیرش و حل و انطباق درست با این جریان‌ها فرصت کافی برای اندیشیدن و تحلیل نیافت؛ و لذا برخوردش با این جریانات آنی و شتاب زده بود، بی‌آنکه مجالی مناسب برای واکنشی معقول بیابد مجبور بود که عکس‌العملی آنی و فوری در رد یا قبول آن، اتخاذ کند که متأسفانه این عکس‌العمل‌ها گاه آن قدر شتاب زده اعمال شد که ادبیات را به انحراف کشاند؛ شاید یکی از دلایل این عدم تأمل و اندیشه مناسب، این بود که اعراب خیلی سریع مجذب و مقهور مظاهر فکری فرهنگی جدید وارد شده در جامعه اسلامی،

شدند و گویی در برابر تمام آنچه که از تمدن جدید یک دفعه وارد جامعه عربی شد مسخ و بی‌اراده ماندند، بی‌آنکه بتوانند قدرت تصمیم‌گیری مناسب اتخاذ کنند؛ طبیعی است که هر جامعه بسته، حداقل قادر به هضم یک جریان و کنار آمدن با آن است و برخورد با چندین و چند جریان بیگانه در آن واحد، نتیجه‌ای جز وضع اخلاقی اسفبار عصر عباسی را نخواهد داشت.

ج ـ پیامد سیاست‌های تبعیض و تعصب نژادی امویان در جامعه عربی

سیاست تعصب نژادی اموی، عرصه را بر مردم تنگ و آنها را از اصول اسلامی اولیه دور کرده بود؛ تعصبات قبیله‌ای و قومی جایگزین احکام شرع شد، سیاستی که مسلمین به ویژه مسلمین غیرعرب را به ستوه آورد. و لذا در این دوره می‌بینیم که جریان اسلامی موجود در جامعه عربی، به اندازه‌ای که در صدر اسلام توان داشت، در این دوره توانمند عمل نمی‌کند؛ جریان اسلامی به دلیل سیاست‌های غلط امویان کمرنگ شد و در عوض، جریان نفرت‌انگیز تعصب قومی، قبیله‌ای، پر رنگ‌تر و توانمندتر از قبل قدرت گرفت، تعصباتی که بسیاری از مسلمین عرب و غیرعرب را آزار می‌داد و پیغمبر اسلام (ص)، تلاش بی‌وقفه‌ای برای ریشه کنی آن نموده بود.

با توجه به مطالب ذکر شده می‌توان چنین نتیجه گرفت که آنچه ما در عصر عباسی در سطح جامعه عربی با آن روبرو می‌شویم، پدیده‌ای اجتماعی است که در واقع امروزه در جامعه‌شناسی از آن تحت عنوان یک بیماری اجتماعی یاد می‌شود؛ بیماری که جامعه شناسان آن را «الیناسیون» می‌نامند و مراد از آن تهی شدن از خود و پر شدن از دیگری است. جامعه اسلامی در عصر عباسی در برابر فرهنگ‌های بیگانه به گونه‌ای الینه شد؛ و شاید از این رو است که مصطلحات اسلامی در شعر صدر اسلام

و عصر اموی فراوان‌تر است و همین نسبت در عصر عباسی تا حد چشمگیری تقلیل می‌یابد؛ که البته در عصر اول عباسی باز نسبت این مصطلحات در مقایسه با عصر دوم و سوم آن، بیشتر است. و هرچه به اواخر این عصر نزدیکتر می‌شویم، جریان اسلامی در شعر کمرنگ‌تر جلوه می‌کند و آثار فرهنگ‌های بیگانه در آن روشن‌تر از قبل قدرت می‌یابد و این نیست مگر اثر سیاست تعصب قومی و قبیله‌ای اعمال شده بوسیله امویان، که با هرچه کم رنگ‌تر کردن اصول اسلامی، توان عرب مسلمان را در رویارویی با جریان‌های بیگانه گرفت.

دـ ترجمه کتاب‌ها در عصر عباسی

از جمله مظاهر گسترش فرهنگی و زندگی علمی در آن زمان، ترجمه کتاب‌ها به زبان عربی بود که شامل کتاب‌های طب، ریاضیات، فلسفه و علوم سیاسی می‌شد.

ابن ندیم در کتاب الفهرست خود نام بسیاری از این کتاب‌ها را ذکر کرده است. جنین بن اسحاق در رأس دیوان ترجمه قرار داشت. ابن ندیم روایت کرده است که مأمون با پادشاه روم نامه‌هائی را رد و بدل کرد و به او رو آورد و از وی کمک خواست اجازه دهد و از نفوذ خود در ارسال کلیه کتب قدیمی که در انبارها ذخیره کرده بودند، استفاده کند. پادشاه روم بعد از امتناع پاسخ مثبت داد. مأمون به این خاطر گروهی از اشخاص از جمله حجاج بن مطر و ابن بطریق را به روم فرستاد. آنها هرچه کتاب پیدا کردند، حمل نمودند و دستور دادند آنها را انتقال دهند و تمام آنها به دارالحکمه منتقل شد.۱

ه‍ ـ ظهور انحرافات عقیدتی در این عصر

جریان‌های فکری منحرف در دوره عباسیان، رایج و شایع بود و هرکدام از جریان‌های فکری منحرف طرفدارانی داشت و هرکدام در دفاع از افکار خود به مجادله با دیگری می‌پرداختند. و امت هم مشغول درگیری این افکار منحرف بودند. خلفای عباسی نیز مروج این نوع تفکر بودند و دیگران را به افکار انحرافی تشویق می‌کردند تا اینکه مردم مشغول این درگیری‌های فکری شوند و از موضع‌گیری در مقابل سیاست حاکمه دور بمانند.

مثلاً مشاهده می‌شود که در دوره عباسی ادیان مختلف مانند یهود، نصایی، مجوس، صابئی و براهمه وجود دارند و همچنین ملحدین و دهریون کنار هم زندگی می‌کنند و آزادانه از افکار و عقاید خود دفاع می‌کنند و آن را ترویج می‌کنند؛ همچنین مذاهب اسلامی متنوع را مشاهده می‌کنیم. و افکار عقلی در این دوره رو به فزونی است و مذاهب سیاسی به مذاهب عقیدتی تغییر پیدا کرد مثلاً شیعه زیدیه و اسماعیلیه که از مذاهب سیاسی بودند که مبتنی بر جهاد مسلح بودند به مذاهب عقیدتی و فکری مبدل شد و ادعاهای باطل زیاد شد همچون ادعای نبوت و یا ادعای فردی که خود را ابراهیم خلیل می‌دانست. اگر تشویق حاکمان و آزادی بی‌حد و اندازه نسبت به این جریان‌ها و مذاهب منحرف نبود این مذاهب در میان مسلمین پیدا نمی‌شد. حاکمان عباسی نیز آراء و نظرات خود را بیان می‌کردند تا اینکه مسلمانان به مجادله و بحث

مشغول شوند و هرکس که از نظر فکری مخالف آنها بود، او را زندان می‌کردند یا به قتل می‌رساندند. مثلاً هارون‌الرشید تأکید و تشویق بر قدیم بودن قرآن داشت و هر کس را که نظری مخالف با او داشت، به قتل می‌رساند. و به این ترتیب هرگاه از او پرسیده می‌شد که چرا فلان شخص را کشتی؟ پاسخ می‌داد: زیرا او گفت قرآن مخلوق است.۱

هارون افکار و سخنانی را که نظر او را مقدس می‌شمردند، تشویق می‌نمود. مثلاً یکی از شعراء چهار بیت در وصف او سرود و او را امین‌ الله لقب داد. هارون دستور داد در مقابل هر بیت، هزار دینار به شاعر بپردازند و گفت اگر درباره ما بیشتر شعر بگویی بیشتر به تو می‌پردازیم.۲

و یا در حالی که دانشمندان بزرگ اسلام و ائمه معصومین را به زندان می‌افکند و مورد آزار و شکنجه قرار می‌داد و بر دستان ابومعاویه آب می‌ریخت و می‌گفت برای بزرگداشت علم و دانش چنین تواضع می‌کند!!۳

وـ سیاست جدی عباسیان در به حاشیه راندن ائمه

البته در این میان از نقش سیاست‌های عباسیان در زمینه اغفال و دور کردن افکار عمومی از اصول اولیه اسلامی، به حاشیه راندن ائمه معصومین، نیز جدا کردن دین از سیاست، نباید غافل بود، سیاستی که درصدد مشغول کردن افکار عمومی به مقولات سطحی و ترویج فساد در سطح عمومی جامعه بود تا از این راه عقول عوام را به بازی گرفته از پرداختن به اصول غافل نماید. و لذا می‌باید سیاست نبی‌عباس را نیز مزید بر علل مذکور دانست.

در این میان ترس حکام عباسی از ائمه معصوم و شیعیان و پیروان آنان بیش از پیش آشکار است. ترسی که منجر به آزار و شکنجه، تبعید و شهادت ائمه و پیروانشان می‌شد. به عنوان نمونه می‌توان به رفتار مأمون اشاره کرد آنگاه که پس از شهادت امام کاظم (س)، به خاطر ترس از عکس‌العمل شیعیان، در همان روزهای آغازین شهادت ایشان، دستور به احضار فرماندهان، نویسندگان و هاشمی‌ها را صادر کرد سپس در مقابل آنها صورت امام را آشکار ساخت و پرسید: آیا اثری دال بر مسمومیت را در ایشان می‌بیند.۱

خلاصه بحث

براساس آنچه گذشت می‌توان دریافت که موضوعات ادبی به کار رفته در دوره‌های بعد از صدر اسلام و اموی، نیز به گونه‌ای بوده که کاربرد کمتر واژه‌های اسلامی را اقتضاء می‌کرده است؛ زیرا اغلب این موضوعات منظور موضوعات شعری غالب در عصر عباسی است ـ موضوعاتی خلاف عفت، دین و اخلاق عمومی بود؛ عناوینی همچون: عشق‌های مادی و مستهجن، غزل مذکر، غلامیات، خمریات، موسیقی، لهو و مجون و;، بالذات اقتضا می‌کرد که به لحاظ کاربرد و انتخاب واژگان و مصطلحات، قوافی وافران، به گونه‌ای تنظیم شوند که قابل استفاده در محافل لهو و طرب باشد. از این رو می‌توان نتیجه گرفت که مقتضیات جامعه، منجر به تولد موضوعات و نوع موضوعات موجود، باعث انتخاب و استعمال واژگان می‌شود:

مقتضیات جامعه تولد موضوعات استعمال واژگان

بخش سوم

رابطه بین مصطلحات اسلامی

و

موضوعات شعری

۱ـ موضوعات شعری صدر اسلام و عصر اموی

شعر صدر اسلام و عصر اموی، اغلب در موضوعات فتوحات و مضامین مربوط به آن، شکوی از والیان و کارگزاران و موضوعات دینی و سیاسی مختلف تنظیم شده است. ماهیت موضوع، به خودی خود ضرورت، استعمال واژگان متناسب با آن را اقتضاء می‌کند. به عنوان مثال اسلام پیروانش را به جهاد در راه خدا به خاطر نجات بشریت از ظلم ظالمان تحریض می‌کند که: «مالکم لاتقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان الذین یقولون: ربنا أخرجنا من هذه القریه الظالم أهلها، و اجعل لنا

من لدنک ولیاً و اجعل لنا من لدنک نصیرا».۱ و با تأکید بر شأن مهاجرین و انصار راه خدا می‌گوید: «الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله بأموالهم و أنفسهم أعظم درجه عندالله و أولئک هم الفائزون. یبشرهم ربهم برحمه منه و رضوان و جنات لهم فیها نعیم مقیم. خالدین فیها أبداً ان الله عنده أجر عظیم».۲

قرآن با تأکید بر عنصر ایمان و خلوص نیت برای قتال در راه خدا می‌گوید: «ان الله اشتری من المؤمنین أنفهسم و أموالهم بأن لهم الجنه یقاتلون فی سبیله الله». و تأکید می‌کند که اخلاص در ایمان، پیروزی حتمی را در پی ولو اینکه تعداد اندک باشد: «یا أیها النبی حرض المؤمنین علی القتال ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوامائتین و ان یکن منکم مائه یغلبوا ألفاً من الذین کفروا بأنهم قوم لایفقهون».

به این ترتیب می‌بینیم که شاعر در محیطی قرار می‌گیرد که خواه ناخواه ناگزیر به انتخاب موضوعاتی مشخص، با واژگانی برگرفته از محیط جدید و منابع فکری ـ عقیدتی تازه است؛ از این رو می‌توان گفت: اشعاری که در موضوع فتوحات و جنگ‌های اسلامی سروده شده، بیشترین بخش موضوعات ادبی این دوره را به خود اختص داده است و طبیعی است که واژگان چون: جهاد فی سبیل الله، المهاجر، الانصار، الایمان، الاخلاص فی النبیه، الشهید، الشهاده و;. در ادبیات این دوره رنگ غالب را داشته باشد و از این رو موضوعات از این قبیل و بالتبع واژگانی از این باب درصد بالایی را به خود اختصاص دهد.۱

رسول اکرم (ص) نیز مؤمنین را به قتال و بالا بردن روح جهادگری تشویق می‌کند، جایی که مبارزه راه خدا، جان و مالش را در راه حق قربانی می‌کند، پدیده‌ای عظیم که آثارش در ادبیات این عصر متبلور می‌شود، نابغه جعدی آنگاه که همسرش او را به ترک جهاد و ماندن در خانه فرا می‌خواند قتال در راه خدا را ـ علی‌رغم دشوارش امری الهی می‌داند که مسلمان در انتخاب آن مخیر است لذا اشاعه خطاب به همسرش چنین می‌سراید:

یابنت عمی کتاب الله أخرجنی کرها و هل أمنعن الله مابذلا

فان رجعت فرب الناس أرجعنی و ان لحقت بربی فابتغی بدلا

ماکنت أعرج أو أعمی فیعذرنی أوضارعان من ضنی لم یستطع حولا۲

اوج شعر سیاسی

در عصر اموی، همچون عصر عباسی، فساد بر دربار حاکم بود، اما شعراء در این دوران متعهدتر و بیش از عصر عباسی، درگیر مسائل سیاسی بودند؛ آنچنان که به دلیل وجود احزاب سیاسی مختلف در این دوره، و فعالیت‌های آنها، شاخه‌ای از ادبیات، تحت عنوان «ادبیات مبارزه» یا «شعر سیاسی» به طور مستقل شکل می‌گیرد که از یک سو اشعاری را در بر می‌گرفت که در صدر اسلام، در مدح رسول اکرم (ص) و موضوعات دعوت نبوی و ذم مخالفان اسلام سروده شد و از سوی دیگر اشعاری را در برداشت که بین احزاب سیاسی و عصر اموی رد و بدل می‌شد.

از این رو باید گفت که شکل‌گیری اشعار دینی و سیاسی مربوط به صدر اسلام است و اوج‌گیری اشعار سیاسی و مفاهیم مختلف دینی، مستقل و هدفمند، متعلق به عصر اموی است.

۲ـ موضوعات شعری در عصر عباسی

آنچه پیرامون اوضاع سیاسی، اجتماعی، عقیدتی و اقتصادی حاکم بر عصر عباسی، گفته شد، موضوعات شعری این عصر، نیز حیطه نوع آوری‌های شعری این دوره را کاملاً مشخص می‌کند.

مجموعه مواردی که پیش از این ذکر شد از یک سو و رفاه و آسایش طبقه حاکم و جامعه عباسی از سویی دیگر، نقش مهمی را در گسترش انحراف اخلاقی در نزد حاکمان و مؤسسات حکومتی و امت ایفاء می‌کرد. تا آنجا که حکام این عصر را می‌بینیم که پیوسته به دنبال خواهش‌های نفسانی بودند. مثلاً هارون اولین خلیفه‌ای بود که با چوگان و توپ بازی کرد و اولین خلیفه عباسی است که بازی با شطرنج را آغاز کرد. و یا آنگاه ه در مسابقه اسب سواری شرکت کرده و اسب او برنده شد دستور داد که شعراء در توصیف او شعر بسرایند و در میان آنان، ابوالعتاهیه بر دیگر شعراء سبقت جست و هارون هم به او جایزه داد.۱

درست است که پرداختن به برخی از این امور منع شرعی نداشت اما انجام این امور توسط حاکمی که از سوی دشمنان در معرض خطر می‌باشد، نهایت بی‌وجهی به امور جامعه را نشان می‌دهد.

علاقه بی‌پایان هارون به موسیقی و تشویق به برپایی محافل غناء و دعوت کنیزکان خوش آواز نوازندگان پرداخت هدایا به آنان از از دیگر کارهای او است.۲

در زمانی که هزاران سرباز در جنگ‌ها کشته می‌شدند از فراوانی کشتگان ناراحت نمی‌شد و بی‌اهمیت از کنار آن می‌گذشت اما در عوض مرگ یکی از کنیزانش به نام «هیلانه» او را ناراحت می‌کند تا آنجا که در رثای او شعری می‌سراید که:

فلها بتکی البواکی ولها تشجی المراثی

خلقت سقماً طویلاً جعلت ذاک تراثی۱

در این ابیات به خاطر مرگ کنیزکی مرثیه می‌خواند و اظهار ناراحتی می‌کند.

اما امین عباسی، زمانی که امین به خلاف رسید خنثی‌ها را دعوت کرد و آنها را خرید و درباره آنها و در تکریمشان غلو می‌کرد و آنان را ندیم شب و روز خلوتگاه خویش قرار داد. امین دوستان و همنشینانی عیاش و خوشگذران را، که با فکر و سلیقه او موافق بودند از همه شهرها گرد خود فراخواند و به آنها مال و ثروت فراوان بخشید و آنان را از برادران و خانواده خویش مخفی می‌داشت و آنچه از بیت‌المال داشت میان آنان و ندیمانش تقسیم می‌کرد و برای آنان محافل و مجالس لهو و طرب برپا می‌کرد. امین

دستور به ساخت مکان‌هایی برای عیاشی خود و اطرافیانش داده بود. به فرمان او پنج کشتی به شکل شیر، فیل، عقاب، مار و اسب ساختند و در ساخت آن اموال زیادی از بیت‌المال هزینه شد، همچنین طبق دستور او در یک فضای باز برای او فاخرترین فرش‌ها را پهن می‌کردند و بر آن ظروف طلا و نقره و گوهر قرار می‌دادند و آنگاه به فرمان خلیفه امین، صد کنیز آوازه خوان برای او آماده می‌کردند به گونه‌ای که این کنیزکان، ده تا ده به طرف او می‌آمدند و با یک نوا آواز می‌خواندند.۲

ابن اثیر در وصف امین می‌گوید: در سیره و رفتار او یک صفت خوبی از بردباری و عدالت و تجربه را مشاهده نکردیم تا اینکه درباره او آن صفات خوب را بنویسیم.۳

مأمون هم در لهو و لعب و میل به موسیقی و آوازخوانی از پدر و برادرش تبعیت می‌کرده اسحاق بن ابراهیم بن میمون می‌گوید: مأمون دلباخته‌ترین انسان‌ها بود نسبت به زنان و بیشترین میل و دوستی را نسبت به آنها داشت.۱

و آنگاه که مردم در مورد یکی از قضاه امین و مأمون که به عمل لواط شهره بود شکایت نزد مأمون بردند؛ مأمون پاسخ داد: که اگر از داوری او ایراد می‌گیرند این را از آنها قبول می‌کنم. و چون شکایات مردم بالا گرفت، قاضی را از موجود قضاوت عزل کرد و پس از این جریان او را از ندیمان خود گرداند و او را در بسیاری امور، نماینده خود قرار داد.۲

از آنجا که همواره مردم به دین پادشاهانشان هستند، فساد حاکم بر دربار به طور وسیع در جامعه نیز تسری یافت. از این رو می‌بینیم که شعراء در باب موضوعات شعری و نوع‌آوری‌های خود، به انحرافات وسیع و چه بسا بی‌سابقه کشیده شدند آنچنان که غزل در اشکال غیراخلاقی‌اش، در قالب‌های غزل ماجن، غزل مذکر و غلامیات، از موضوعات عمده شعر عباسی گردید و پس از آن در خمریات و طردیات و;.، شعراء دست به نوع آوری زدند.

نتیجه

تحولات روز، محیط فکری ـ فرهنگی، مقتضیات جامعه و نیاز و سلیقه مردم، موضوعات اشعار را می‌سازد، و ارائه هر موضوع نیز، مستلزم اخذ واژگان خاص و متناسب با آن، در یک محدوده معین و چهارچوب مشخص و مقتضی آن است و لذا هر موضوعی برای پیدایش و رشد:

۱ـ محیط و بستر فکری ـ‌ فرهنگی خاص خود را می‌طلبد.

۲ـ نیازمند انتخاب و گزینش واژگانی است که بیانگر آن فکر و فرهنگ و با آن عقیده و سلیقه باشند.

فصل سوم

مباحث مربوط به اصول دین

بخش اول

در موضوع توحید

بررسی برخی اسماء الله:

ـ الربّ

ـ الرحمن

الربّ

نگاهی به واژه «الربّ»

شواهدی شعری از دوره‌های مختلف

بررسی لغوی واژه «الربّ»

الرب: ۱ـ مص. رب. ۲ـ سرکرده، مهمتر، صاحب، ارباب. ۳ـ پرورنده. ۴ـ مصلح. ۵ـ مدبر، مربی. ۶ـ از نام‌های خداوند، پروردگار. ۷ـ «رب الشیء»: شایسته آن چیز.۱

(رب) القوم رباً: بزرگی کرد بر قوم.

رب النعمه: افزون کرد نعمت‌ را.

رب الشیء: فراهم آورد آن را، مالک و صاحب آن چیز گردید.

رب الامر: نیکو کرد کار را و کامل گردانید.

رب الدهن: خوش بو کرد روغن را

رب الزق ربا و ربا: نیکو کرد خیک را به شیره و خرما تا روغن آن فاسد شود.

رب الصبی: پرورانید کودک را تا بالغ گردید.

رب الشاه: بچه آورد گوسفند.

رب بالمکان: مقیم شد.۲

رب: پروردگار، نام خدای تعالی، پرورش دهنده ـ جمع آن: ارباب و ربوب: سید، مصلح، مالک، صاحب، پادشاه، منعم، ولی (ربی و ربانی و ربویی نسبت به رب در قسم و غیره).۳

رب ربابه و ربوبیه فی مالک و سلطان شد.

ربب الصبی رباً ـ ف و ربت تربیباً و ارتب ارتباباً و ثریه: پرورانید کودک را تا بالغ گردید.

ربب الدهن خوشبو کرد روغن را.

استعمال «رب» پیش از اسلام و پس از آن

(رب) در معانی مختلف خود، بخصوص در معنای (صاحب و دارنده) و (مهمتر)، پیش از اسلام نیز، در فرهنگ عرب وجود داشت. اعراب جاهلی هریک از بت‌های خود را (رب) می‌دانستند.

در روم باستان هم، لفظ (رب‌النوع) در خصوص نیروهای طبیعت به کار می‌رفت؛ نیروهایی که توسط رومیان باستان از مظاهر قدرت و تقدس بودند و مورد تقدیس و توجه آنها؛ لذا واژه (رب) و کاربرد آن در معانی مختلف، پیش از اسلام نیز، نزد عرب و غیرعرب متداول بود، لیکن کاربرد واژه مذکور با (ال) تعریف، نیز استعمال آن همراه با پسوندهای مشخصی چون رب‌ الناس، رب‌ العالمین و; در خصوص (الله) واحد پدیده‌ای است، که پس از اسلام در فرهنگ عرب باب شد و به این ترتیب، (رب) در اشکال مذکور، منحصر به نام مقدس باری تعالی گردید.

«الرب» علم است یا صفت؟

کاربرد (الرب) ـ با ال تعریف ـ، یا به صورت ترکیبات اضافی (رب الناس)، (رب العالمین)، (رب هذا البیت)، که پس از اسلام، به عنوان یکی از اسماء الله واحد به کار برده شد، کاربرد اصطلاحی این واژه می‌باشد نه استعمال لغوی آن.

این واژه را در ترکیبات موجود، به عنوان یکی از مصطلحات اسلامی می‌توان به دو شکل زیر توجیه کرد:

۱ـ الرب، چه به تنهایی، چه در حالت ترکیب اضافی علم است برای (الله) واحد. با این تعبیر واژه (الرب) صرفاً به معنای پروردگار نیست بلکه مراد الله پروردگار است. و (رب الناس) تنها به معنای پروردگار مردمان نیست بلکه مراد الله است که پروردگار مردمان است. (رب العالمین) نیز به همان صورت مذکور، خود به خود مفهوم (الله) را در بطن خود دارد.

۲ـ الرب خواه به تنهایی و خواه در حالت ترکیب اضافی، صفت است برای موصوف محذوف یعنی (الله)؛ و قطعاً در اینجا مراد از صفت، صفت معنوی است نه نعت نحوی. با این تعبیر واژه (الرب) به صورت زیر قابل توجیه و تقدیر خواهد بود:

(الرب الله الرب) (رب العالمین الله رب العالمین)

(رب الناس الله رب الناس)

از این رو در این قبیل مصطلحات، نه تنها واژه مفهوم لغوی خود را حفظ می‌کند بلکه در بستر اسلام، مفهوم جدیدتر و عمیق‌تری به خود می‌گیرد، مفهومی که برخاسته از مکتب جدید و سیراب شده از منابع اصلی اسلامی، به ویژه قرآن می‌باشد. و لذا وقتی مثلا (رب العالمین) را مصطلح اسلامی می‌دانیم به این معنا نیست که رب در وضع نخستینش، مفهوم پروردگار را نداشته، نیز به این مفهوم نیست که در عصر اسلامی رب معنای پروردگار را از دست داده باشد بلکه منظور آن است که (رب العالمین) نه تنها در معنی لغوی و وضع اولیه خود یعنی پروردگار باقی‌مانده، بلکه مفهوم جدید علمیت یا وصفیت را در خصوص (الله) واحد به خود پذیرفته است مفهومی که این لفظ در جاهلیت فاقد آن بود: ‍[الرب به معنی پروردگار = همان الله هر دو علم] و یا [الله + (الرب) به معنی پرورنده الله الرب: الرب وصف در معنا برای الله محذوف]

در خصوص عبارت اسمی (رب هذا البیت) نیز که در قرآن ذکر شده، وضع به همین منوال است.

از این رو اگر فقط به معنای لغوی کلمه بسنده شود، مفهوم مورد نظر حاصل نمی‌شود.

«رب المشرق و المغرب»، «فبأی آلاء ربکما تکذبان»۱

نمونه‌های مذکور از آیات قرآن می‌رساند که لفظ «رب» در آنجا نه به معنی صرف پرورنده که به مفهوم اسلامی خداوندی که پروردگار مشرق و مغرب است و اللهی که پروردگار شما است، به کار گرفته شده است و لذا می‌توان لفظ (رب) را نه در اصطلاح نحوی، که در فرهنگ اسلامی، علم برای الله واحد دانست و این نوع تعبیر، تنها زاییده وضع جدید بود و برخاسته ازفرهنگ جدید؛ و لذا واژه (رب) به عنوان علم برای الله مصطلح اسلامی آن محسوب می‌شود نه مفهوم لغویش.

شواهد شعری از دوره‌های مختلف

«رب» در شعر جاهلی

امیه بن ابی الصلت، شاعر حنیف عصر جاهلی

هرچند که کاربرد (رب) با ال تعریف، نیز استعمال آن در حالت اضافه به (الناس) و;، به عنوان علم برای الله واحد، به شکل عام و شایع پس از اسلام در شعر عرب متداول شد و هرچند که اعراب پیش از اسلام، هریک از بتها را (رب) خود خطاب می‌کردند اما نباید از این مهم غافل بود که در میان شعرای جاهلی نیز بودند شاعرانی از اهل کتاب، که (رب) را در معنای خداوند عالم استعمال می‌کردند. همچنان که در قصیده (فی الکمالات الالهیه) امیه بن ابی الصلت، شاعر حنیف عصر جاهلی، می‌توان این نکته را دید. او در مطلع قصیده مذکور، خداوند عالم را با لفظ (ربنا) مورد خطاب قرار داده و حمد و نعمت‌های جهان و فرمانروایی عالم را خاص او دانسته و هیچ عظمتی را برتر از عظمت خدا ندانسته است لذا می‌گوید:

لَک الحمد و النعماء، و الملک، ربنا، فلاشیء اعلی منک مجداً، و أمجد.۱

و باز در همین قصیده،۲ آنجا که به توصیف ملائکه و عبادت آنها می‌پردازد و آنها را در دو حالت راکع و ساجد به طور مجزا توصیف می‌کند، لفظ (ربه) را اینگونه می‌آورد که:

فساجد هم لایرفع الدهر رأسه، یعظم رباً فوقه، و یمجد

وراکعهم یحنو له الدهر خاشعاً یردد آلاء الاله، و یحمد۱

و منهم ملف فی الجناحین رأسه یکاد، لذکری ربه،‌ یتقصد۲

می‌بینیم که شاعر عابد و یکتاپرست جاهلی، که با کتب آسمانی یهود و مسیحت نیز آشنایی داشت در این ابیات، رباً و ربه را دقیقاً مترادف با الله آورده است. البته آنچنان که ذکر شد «الرب» در حالت معرفه، اغلب در مفهوم (الله) آورده می‌شود. در بیت امیه بن ابی‌ الصلت هرچند واژه رباً ظاهراً نکره آمده اما توسط شبه جمله‌ای توصیف می‌شود: (رباً فوقه) بنابراین (رباً) نکره عام نبوده، بلکه نکره مخصصه است که با این تعریف به معرفه نزدیک خواهد بود و با آن معامله معرفه خواهد شد.

و باز در مطلع قصیده‌ای دیگر، شاعر خداوند را، اله جهانیان و خدای همه زمین و اهل زمین معرفی می‌کند؛ خداوند کوه‌های بلند و استوار لذا می‌گوید:

اله العالمین و کل أرض، و رب الراسیات من الجبال۳

تفکر دینی شاعر، به گونه‌ای بر ساختار جملاتش سایه انداخته، که او را به نوعی ناخودآگاه به سمت و سوی کاربرد واژگان مذهبی می‌کشاند واژگانی که بعداً توسط مسلمین در اشعار اسلامی، در سطح وسیع به کار گرفته شد؛ مفاهیمی و مصطلحاتی که پیش از اسلام به ندرت می‌توان در شعر جاهلی، آن را یافت؛ و به یقین اگر امیه بن ابی الصلت نیز بت پرست بود هرگز اندیشه‌اش به سوی انتخاب و کاربرد واژگانی خاص کشیده نمی‌شد؛ اندیشه امیه با این واژگان‌ انس داشت و همین، برای انتخاب و استعمال آن در اشعارش کافی بود؛ استعمال واژگانی مذهبی، که کاربرد آن در عصر جاهلی متداول نبود حال آنکه می‌بینیم در اغلب قصائد ابی‌الصلت، رنگ واژگان و مفاهیم به کار رفته، رنگی مذهبی است. تا آنجا که باز هم در قصیده‌ای دیگر تحت عنوان «لطف الله» خداوند را پروردگاری صاحب جلال و عظمت و بخشش معرفی می‌کند که:

سمع الله لابن آدم نوح، ربنا ذو الجلال و الأفضال۱

لازم به ذکر است که آشنایی شاعر حنیف، با کتب دین، اسرائیلیه، مسیحیه، قانونیه، اسفار و;. و فرهنگ‌پذیری او از آنها و تدوین اخبار موجود در این کتب، در اشعارش ضمن ذکر حوادث مهم مذکور در آنها، چون: خلقت، طوفان نوح، ظهور ابراهیم، قصه لوط، بعثت موسی و;، همه و همه، زبان و فکر شاعر را به زبان و فکر شعرای عصر اسلامی، نزدیک می‌گرداند. تا آنجا که بسیاری از واژگان و مفاهیم امیه بن ابی الصلت، قابل تطبیق با واژگان و مفاهیم آیات قرآنی است. زیرا تفکر امیه، ریشه در کتب دینی پیشین داشت.

عدی بن زید، شاعر نصرانی عصر جاهلی

اما نمونه‌ای دیگر، شاعر نصرانی عصر جاهلی، عدی بن زید (؟ ـ ۵۸۷) است او در قصیده (تذکیر و استعطاف) خود که آن را در زندان خطاب به نعمان سروده بود، به خداوند مکه و صلیب سوگند می‌خورد که دشمنان در مورد او سعایت می‌کنند و دست از شر بر نمی‌دارند:

سعی الآعداء، لایألون شراً علی، و رب مکه و الصلیب۲

مراد از رب مکه در اینجا (الله) واحد است. (رب) مجرور به واو قسم شده است.

اما در قصیده دیگری در همان موضوع، شاعر ضمن توصیف حال خود در زندان خطاب به نعمان می‌گوید: که نعمت‌های فراوانی که به او ارزانی شد و قرابت و خویشاوند شدنش با نعمان اسباب سعایت حاسدات و حبس او را فراهم کرد:

أجل نعمی ربها أوللکم، و دنوی کان منکم و اصطهاری۱

در این بیت (رب) فعل است و مراد از (ربها) همان (کثّرها) و (تعـّّهدها) می‌باشد.

و باز در قصیده‌ای دیگر که تحت عنوان «زیاره امه» در کتب مشخص شده است آنگاه که مادر عدی بن زید در زندان به دیدار عدی می‌آید در حالیکه شاعر منقلب و متأثر است با بیان این مطلب که سینه‌اش از ظلم نسبت به پروردگار و نیز از پیمان شکنی پاک و خالی است می‌گوید:

فبریء صدری من الظلم للرب، وحنث بمعقد المیثاق۲

در این بیت مراد از الرب، پروردگار است، آنکه او را پرورانیده است.

بنابراین می‌بینیم که عدی بن زید نصرانی، نیز مثل امیه بن ابی الصلت حنیف واژه (الرب) را اغلب در همان معنای اسلامیش ـ الله واحد ـ به کار گرفته است.

نابغه ذبیانی، شاعر معلقه

نابغه ذبیانی (؟ ـ ۶۰۴ ؟)، شاعر عصر جاهلی در قسمتی از قصیده معروف (یا دارمیه) که از مشهورترین اعتذاریات او است و بنابه اقوال برخی (ادباء) در زمره معلقات به شمار آمده، با بیان بی‌گناهی خود در برابر تهمت و دروغ حاسدان، خطاب به نعمان، متذکر می‌شود که اگر مهتر و صاحب اختیار من ـ ملک نعمان ـ حکم به مجازات مرا صادر کند در این صورت چشم حساد دروغگو و ظالمی که تهمت ناروا از من به ملک آوردند به شادی و پیروزی روشن خواهد شد که:

اذاً، فعاقنبی ربی معاقبه قرت بها عین من یأتیک بالفند۳

در این بیت می‌بینیم که شاعر لفظ (ربی) را نه در مفهوم پروردگار واحد، که در معنای مهتر و صاحب اختیار ـ ملک ـ به کار برده و از آن نعمان ابومنذر را اراده کرده است.

شعراء مخضرم

از میان شعراء جاهلی، علاوه بر شعرای صاحب کتاب و آشنا با ادیان آسمانی، در شعر شعرای مخضرم نیز مفاهیم اعتقادی و دینی، کم و بیش دیده می‌شود زیرا مخضرمین علاوه بر آشنایی مستقیم با فرهنگ جاهلی، اغلب به دلیل داشتن عمرهای طولانی توانستند عصر اسلامی و ظهور پیغمبر (ص) را نیز درک و دریافت نمایند. از این رو این جماعت خواه اسلام را پذیرفته و خواه نپذیرفته بودند، در هر دو حالت با موج جدیدی از تفکر اسلامی روبرو شدند بنابراین شاعر در محیط دینی ناگزیر از کاربرد و اخذ بسیاری از واژگانی از این قبیل بود حتی اگر معتقد آن عقیده نیز نمی‌بود باز هم خود ناگزیر از استعمال آنها می‌دانست تا اثر ادبی مورد پسند مخاطبین خود و مناسب با فرهنگ روز جامعه، ارائه دهد.

اعشی اکبر

اعشی اکبر (؟ ـ ادراک اسلام) شاعر مخضرمی است که در عصر اسلامی زندگی کرد اما مسلمان نشد. او در قصیده‌ای که در بخشی از آن به قصه سموأل بن عادیا پرداخته به اسارت خود به دست عمروبن ثعلبه قضاعی و سپس آزادیش توسط شریح اشاره می‌کند و بیان می‌دارد که اگر به دست شریح از اسارت عمرو در آید مهتری شریف (شریح) و زنانی سپید رو و پاک دامن پی در پی بر او وارد خواهند شد.

و سوف یعقنبیه، ان ظفرت به، رب کریم، و بیض ذات اطهار۱

مراد از (رب کریم)، الله واحد است. در اینجا شاعر با آوردن وصف (کریم) برای (رب) ضمن بیان یکی از صفات باری تعالی، با ارائه واژه (رب) به صورت نکره مخصصه ترکیب وصفی را به مرز تعریف نزدیک گردانده است.

اما در قصیده‌ای دیگر از اعشی، که آن را در مدح قیس بن معدی کرب سرود لفظ (رب) در معنای پروردگار آمده است:

فمازاده ربه قوه، و مثل مجاوره لم یقم

فلما رأی ربه فعله، أتاه طروقاً، فلم ینتقم۱

کمیت بن زید اسدی

کمیت: با ابزار نفرت از اعمال نبی‌امیه، «رب الناس» را مورد خطاب قرار می‌دهد و بیان می‌دارد که به او لطف بی‌کران او پناه می‌برد از این که فریفته متاع زودگذر دنیا شود:

حنانیک رب الناس من أن یغرنی کما غرهم شرب الحیاه المنضب۲

و در قصیده‌ای دیگر با عبارت (یا رب) بیان می‌دارد: که خداوندا مگر می‌شود در کسب پیروزی به کسی جز تو امید داشت و مگر ممکن است در کارها به کسی جز تو تکیه کرد:

فیا رب* هل الابک النصر یرتجی علیهم وهل و الا علیک المعول۳

لازم به ذکر است که عبارت‌ دعائی «یارب» خاص شعر بعد از اسلام است و این استعمال و این صورت منادا در خصوص واژه مذکور، در شعر پیش از اسلام بی‌سابقه است.

و درقسمت دیگری از همین قصیده در مقام دعا از خداوند تعجیل در برگرداندن حکومت، نبی‌هاشم را می‌خواهد، نبی‌هاشمی که اهل عدالت و انصافند و حکومت را آن چنان بر مدار عدل استوار می‌سازند که گرسنه سیر می‌شود و برهنه از آسیب در امان می‌ماند؛ زمامدارانی که احکام کتاب خدا را در میان مردم به اجرا در آورده امت را به پیروی از آن فرا می‌خوانند:

فیا رب عجل مایؤمل فیهم لید فأمقرور و یشبع مرمل

و ینقد فی راض مقر بحکمه و فی ساخط منا الکتاب المعطل۱

و در قصیده‌ای دیگر با اشاره به اینکه جز خدای واحد، قائل به هیچ پروردگار و رب دیگری نمی‌باشد بیان می‌کند که جز خدای واحد یاور دیگری ندارد.

فمالی الا الله لارب غیره و مالی الا الله غیرک ناصر۲

دعبل بن علی الخزاعی

دعبل شاعر عصر عباسی با بیان این مطلب که خدای من روزی اقوام مختلف را مقدر کرده و این روزیها را از سر بخشش خود از هر کجا بخواهد بر اقوام ارزانی می‌دارد می‌گوید:

أرزاق رب لاقوام یقدرها من حیث شاء فیجریهن فی هبه۲

خلاصه بحث

بنابراین استعمال (رب)‌ برای (الله) واحد، اولین بار توسط شعرای جاهلی اهل کتاب وارد شعر شد و پس از آن در سطح وسیع و عام و شایع در عصر اسلامی ـ یعنی پس از اسلام ـ در شعر عرب رواج یافت. از این رو می‌توان مزیت اسلام را در گسترش دادن این نوع استعمال و جا انداختن آن، دانست. به این صورت که با فرهنگی که در سایه دین محمدی ایجاد شد استعمال برخی از واژگان توسط شعراء همچون (رب) در خصوص الله که پیش از آن قلیل و نادر بود، شکل عام و متداول به خود گرفت و لذا منظور از مصطلحات اسلامی، تنها واژگان و عبارات اسمی ایجاد شده و استعمال شده در عصر اسلامی نیست بلکه واژگان و ترکیبات اسمی که در عصر جاهلیت اندک بوده و اسلام بدان شکل وسیع و متداول داده نیز جزء مصطلحات اسلامی محسوب می‌شوند همچون الرب که کاربرد آن در معنای (الله)، در سایه ادیان دیگر خیلی پیش‌تر از اسلام شکل گرفت اما پیش از اسلام به ندرت وارد ادبیات شده بود و از این رو این دسته از واژگان نیز جزء مصطلحات اسلامی، قابل بررسی‌اند. می‌بینیم که اسلام این واژه را در معنای مذکور به شکل یک فرهنگ در آورد.

الرحمن

نگاهی به واژه «الرحمن»

شواهد شعری از دوره‌های مختلف

الف ـ نگاهی به واژه «الرحمن»

استعمال (الرحمن) در خصوص (الله) از چه زمانی متداول شد؟

امور متعلق به نبوت

۱ـ معنی لغوی از لسان

۲ـ معنی بیت کمیت

۳ـ رجع به دیوان فرزدی و کمیت

لفظ (الرحمن) در جاهلیت در معانی مختلف وجود داشت اما پس از اسلام این واژه به عنوان علم برای الله واحد، به طور عام و شایع متداول شد. دلیل این دو نوع استعمال، ذکر آن در آیات قرآن و روایات معصومین است زیرا خداوند خود خویشتن را (الرحمن) نامید و با تکرار «بسم الله الرحمن الرحیم» در ابتدای هر سوره، آن را به عنوان یکی از اسماء حسنی خود، تأیید و تثبیت نمود. و لذا اشتهار این صفت، به عنوان یکی از اسماء باری تعالی، امری است که توسط خود حضرت حق انجام شد؛ و این نوع استعمال با ظهور قرآن تداول کامل یافت. از این رو واژگان الرحمن، الرحیم، العلیم، الرئوف و الجبار،;. و دیگر اسماء باری تعالی اگر در شعر پس از اسلام ذکر شده باشد مصطلح اسلامی محسوب می‌شود؛ کلماتی که هرچند به لحاظ ریشه لغوی متعلق به دوره‌های پیش از اسلام‌اند اما از حیث نحوه استعمال و طرز کاربرد و حمل مفهوم جدید اسلامی الهی بر آن می‌توانند در زمره مصطلحات اسلامی قرار گیرند.

شواهد شعری از دوره‌های مختلف

کعب بن زهیر، شاعر مخضرم صدر اسلام

کعب بن زهیر، شاعر مخضرم صدر اسلام، در بخشی از قصیده مشهور «بانت سعاد» آنجا که درصدد اعتذار از نبی اکرم (ص) است ضمن بیان این امر که مردم او را از عقاب نبی (ص) و مجازاتش می‌ترسانند اظهار می‌دارد که هر آنچه خداوند رحمن بخواهد همان خواهد شد و از این رو، اطرافیان را با سخنان لغوشان به عقب رانده، می‌گوید:

فقلت: دخلوا سبیلی، لاأبالکم فکل ماقدر* الرحمن مفعول۱

بنابراین می‌بینیم که هرچند واژه (الرحمن) در خصوص (مهربان) وضع شده اما در شعر اسلامی حالت علم واحد برای (الله) را گرفته است.

فرزدق

فرزدق، که در سیاست کلی همان مذهب سیاسی اموی را داشت و خلافت را حق آنها می‌دانست دوام آن را نیز برایشان از خدای رحمان چنین می‌طلبید که خداوند به علم خود ولید را پادشاهی ثابت الارکان به ارث داده، خلافتی که از کسی غصب نکرده، و خداوند بخشاینده صاحب نعمت‌ها، پایه‌های آن را استوار ساخته است.

أما الولید فان الله أورثه بعلمه فیه ملکاً ثابت الدعم

خلافه لم تکن غصباً مشورتها أرسی قواعدها الرحمن ذوالنعم۲

هرچند که در این ابیات واژه خلیفه همراه با قداست کاذبی که امویان خود، برای خویشتن قائل بودند قابل بررسی است؛ اما در اینجا بحث ما معطوف به واژه (الرحمن) است. در واقع در اینجا نیز صفت (الرحمن) و نیز (ذوالنعم) حالت علمیه برای الله واحد را دارد. به این ترتیب می‌بینیم که خود لفظ، به تنهایی قادر است بر مصداق حقیقی‌اش دلالت کند.

جعفربن عفان الطائی، شاعر شیعی عصر اموی

جعفربن عفان الطائی، شاعر شیعی عصر اموی، در مصیبت امام حسین (ع) قصیده‌ای در بحر طویل سروده که در یکی از ابیات پایانی آن با اشاره به اینکه ظلم رفته بر امام حسین (ع) و خاندانش ظلمی بود که امت جدش در حق او روا داشتند با جمله طلبی (فلاقدس الرحمن امه جده)، خائنین به امام حسین (ع) را مورد نفرین قرار می‌دهد که: خداوند رحمان و بخشنده امت جدش را از گناه مرتکب شده پاک نگرداند که آنها در برابر حق ساکت ماندند و شمشیر ستم خود را علیه حق از نیام بیرون کشیدند:

فلا قدس الرحمن امه جده و ان هی صامت للاله و صلت۱

دعبل بن علی الخزاعی

دعبل در تائیه مشهور خود آنجا که بقاع متبرکه را نام می‌برد با بیان اینکه در بغداد قبر امام پاک و بزرگواری ـ حضرت موسی بن جعفر (ع) ـ هست که خداوند متعال به او علیین بهشت را داده است، لفظ (الرحمن) را به عنوان علم برای (الله) واحد استعمال کرده است:

و قبر ببغداد لنفس زکیه تضمنها الرحمن فی الغرفات۲

می‌بینیم که شاعر لفظ، (الرحمن) را علم برای (الله واحد) آورده است یا به گونه‌ای آن را به صورت صفت جانشین موصوف استعمال کرده است: (الله الرحمن).

او در ابیات پایانی تأئیه معروفش، با اشاره به ظهور امام زمان (عج)، شوق خود به دیدن آن امام و امید به انتقام از غاصبان را اینگونه ابراز می‌دارد که:

فان قرب الرحمن من تلک مدتی وأخر من عمری بطول حیاتی۱

سقیت و لم أترک لنفسی رزیه۲ و رویت منهم منصلی وقناتی

فانی من الرحمن أرجو بحبهم حیاه لدی الفردوس غیر بتات۳

ـ ای کاش خداوند رحمن، آن زمان مبارک را نزدیک می‌گرداند و عمری بر عمر من می‌افزود و مرگم را به تأخیر می‌انداخت.

ـ آنگاه، شمشیر و نیزه‌ام را از خون آنها سیراب می‌ساختم و تمامی اندوه گران این عمر غمناک را از خویش می‌زدودم.

ـ همانا من به عشق و محبت ایشان از خداوند رحمان امید زندگانی جاودانه در بهشت برین دارم.

بخش دوم

در موضوع نبوت

الرسول

نگاهی به واژه «الرسول»

شواهد شعری از دوره‌های مختلف

نگاهی به واژه «الرسول»

بررسی لغوی واژه الرسول

الرسول: به معنای الرساله و المرسل است.۱

الرسول ج رسل و رسلاء و رسل و ارسل. ۱ـ فرستاده، پیک. (برای مذکر و مؤنث و مفرد و جمع یکسان است). ۲ـ نامه ۳ـ پیامبر ۴ـ هریک حواریان و یاران مسیح۲ ۵ـ همرزم. ۳

رسول ـ ارسل و رسل و رسلاء و رسل ج پیغامبری، پیغامبر، برابری کننده در تیراندازی (مذکر و مؤنث و جمع و واحد در آن یکسان است) قاصد، ایلچی، فرستاده، ماده شیمیایی که همراه خود در بدن است، منادی، پیرو، سفیر، نماینده.۴

چه زمانی (الرسول) را به معنای (الرساله) به کار می‌برند؟

در لسان العرب ابن‌منظور، الرسول: در معنای الرساله و المرسل، آمده است.

آنچه اغلب متداول است و قریب به ذهن، آن است که الرسول در معنای مرسل به کار رود؛ اما باید به این مهم دقت داشت که (الرسول) هر کجا به معنی (الرساله) به کار رود با آن معامله اسم مؤنث می‌شود. همچون قول کثیر، آنجا که می‌گوید:

لقد کذب الواشون مابحث عندهم بسر، ولا أرسلتهم برسول۵

بررسی صرفی واژه (الرسول)

رسول از ریشه رسل، صیغه مبالغه بر وزن فعول به معنای مفعول.

برخی از صیغ مبالغه که بر وزن فعول و فعیل هستند برای مذکر و مؤنث و مفرد و جمع یکسان به کار می‌روند. رسول، عدو، صدق و;از این دسته کلمات‌اند. که در خصوص مفرد و جمع، مذکر و مؤنث، شکل ظاهری کلمه تغییر پیدا نمی‌کند.

الرسول به معنای الرسل در قرآن

واژه الرسول در شکل مفرد و در معنای جمع در قرآن نیز آمده است؛ در «فقولا انا رسول رب العالمین»:۱ پس آن دو گفتند به راستی ما فرستادگان پروردگار عالمیان هستیم؛ در این آیه واژه رسول به شکل مفرد ذکر شده و از آن مفهوم رسل اراده شده است زیرا فعول و فعیل در مذکر و مؤنث و وحدت و جمع یکسان به کار می‌روند مثل عدو و صدیق. ۲

یعنی

البته ابواسحق نحوی۳ آیه مذکور را به صورت دیگری تعبیر می‌کند. او رسول را به معنای رساله می‌گیرد و آیه را اینگونه تعبیر می‌کند:

یعنی

(انا رسول رب العالمین) انا رساله رب العالمین ذوا رساله رب العالمین گویی در این تعبیر نظر به بیت کثیر دارد که در آن (الرسول) به معنای (الرساله) آمده است:

لقد کذب الواشون مابحت عندهم ولا أرسلتهم برسول۴

اخفش نیز در اینجا همچون ابواسحق قائل به همین تعبیر است.۵

(الرسول) در معنای (الرسل) در شعر عرب

همانطور که ذکر شد الرسول، فعولی است که مفرد و جمع و مذکر و مؤنثش یکسان به کار می‌رود. همچنان که ابوذؤیب الهذلی می‌گوید:

ألکنی الیها، و خیر الرسو ل اعلمهم بنواحی الخبر۱

در اینجا مراد از الرسول، الرسل است. مفرد به جای جمع آمده است.

خلاصه بحث

کاربرد لفظ مفرد و اراده مفهوم جمع از آن، در کلام عرب موارد استعمال فراوان دارد و تنها منحصر به لفظ الرسول نمی‌شود.

عرب می‌گوید: «کثر الدنیار و الدرهم» واضح است که در اینجا مراد دینار، یا نفس درهم واحد نیست بلکه مقصود بیان کثرت و فراوانی دینار و درهم است. از این رو ذکر رسول و اراده رسل امری دور از ذهن و غریب نمی‌باشد. و البته لفظ رسول، جمع از جنس خود دارد: أرسل و رسل و رسل و به قول ابن الاعرابی رسلاء، اما اینکه گاه از لفظ مفرد آن، مفهوم جمع قصد می‌شود امری مورد قبول و قابل استعمال است.۲

معنای (رسول) در اذان بنابه قول ابن انباری

ابوبکر بن الانباری می‌گوید: «أشهد أان محمداً رسول الله» در قول مؤذن به این معنا است که «من می‌دانم و بیان می‌دارم که محمد در پی رساندن اخبار الهی است.»۳ و الرسول: کسی است که اخباری را که پی در پی بر او فرض شده، در پی هم می‌گیرد و دنبال می‌کند. و این معنا برگرفته از واژه (رسلاً) در قول عرب است که: «جاءت الابل رسلاً أی متتابعه». «شتران پی در پی و پشت سرهم آمدند.»۱

شواهد شعری از دوره‌های مختلف

کعب بن زهیر، شاعر مخضرم

نظر به اینکه قصیده اعتذاریه (بانت سعاد) کعب بن زهیر، از جمله اولین و مهمترین و برجسته‌ترین قصائد صدر اسلام است، تبلور اصطلاحات اسلامی را در آن به وضوح می‌توان مشاهده کرد؛ کعب این قصیده را زمانی سرود که در شرف اسلام آوردن بود، در حالتی بین خوف و رجاء.

او در قسمتی از قصیده خود می‌گوید:

ان الرسول لسیف یستضاء به مهند من سیوف الله، مسلول۲

الرسول به طور مشخص علم برای نبی اکرم (ص) است مثل (الکتاب) که در نحو، علم است برای کتاب سیبویه، و در فرهنگ اسلامی، علم است برای کتاب آسمانی قرآن. بنابراین اطلاق لفظ و اشتهار آن و سپس کاربرد آن در معنای خاص به شرایط استعمال نیز بر می‌گردد به عبارت بهتر شرایط و اوضاعی که آن واژه به کار می‌رود در کیفیت ترجمه آن مؤثر خواهد بود:

همچنین در بیت بالا، اضافه سیف به (الله) و کاربرد عبارت (سیوف الله)، امری است که خاص شعر عصر اسلامی است؛ آن چنان که چنین تعبیری، پیش از آن در شعر عرب بی‌سابقه بود.

ذکر این نکته ضروری است که علیرغم وصفیت این کلمه، می‌بینیم که شاعر واژه (الرسول) را اسم إن قرار داده است؛ مبتدا و آنچه به معنای آن است ـ مثل اسم إن ـ، همان ذاتی است که حمل بر خبر می‌شود. و اگر فقط معنای وصفی واژه توسط شاعر موردنظر می‌بود، هرگز این حمل و اسناد انجام نمی‌شد.

بنابراین واژگانی چون الرسول، النبی، الرحمن، و; اوصافی‌اند که می‌توانند علم منقول واقع شوند، به گونه‌ای که ضمن حفظ معنای وصفی خود، مفهوم اسمی و علمیت بر آن غلبه می‌یابد.

بنابراین (الرسول) به طور مشخص، پس از اسلام علم شد برای حضرت محمد (ص).

اما در بخش دیگری از همین قصیده، شاعر به بیان حالت خوف و رجاء خود می‌پردازد و بیان می‌دارد در جایگاهی برای اعتذار ایستاده، و چیزهایی از گوشه و کنار می‌شنود و می‌بیند که اگر فیل با تمام عظمت در آن مقام می‌ایستاد از ترس به خود می‌لرزید شاعر در عین اینکه جایگاه اعتذار از رسول را، جایگاهی پر اضطراب توصیف می‌کند خود را امیدوار به عفو و بخشش رسول رحمت می‌داند و بیان می‌دارد که به من خبر دادند که رسول خدا مرا تهدید کرده اما به رحمت و بخشش و عفوش امیدوارم به این ترتیب پیغمبر را، رسول بیم و امید می‌شمرد:

لقد أقوم مقالاً لویقوم به أری و أسمع مالو یسمع الفیل

لظل یرعد، الا أن یکون له من الرسول، باذن الله، تنویل

بنئت أن رسول الله اوعدنی و العفو عند رسول الله مأمول۱

حسان بن ثابت انصاری، شاعر رسول الله (ص)

حسان بن ثابت انصاری، شاعر مخضرم صدر اسلام، در قصیده فتح مکه خویش پس از بیان رسالت نبی (ص)، صحبت از دشمنی مشرکان به میان می‌آورد و کسانی را که در هجو نبی اکرم (ص) زبان به شعر گشودند این گونه مورد انتقاد قرار می‌دهد که:

فمن یهجو رسول الله منکم و یمدحه و ینصره، سواء۱

حطیئه، هجاگو مخضرم

حطیئه شاعر هجاگوی مخضرم، صدر اسلام که چون بواسطه هجو زبرقان، خلیفه دوم دستور حبس او را می‌دهد، در مقام شکوه و استعطاف برآمده و قصیده‌ای در شکوی و استعطاف خطاب به خلیفه دوم ـ‌عمربن خطاب ـ می‌سراید.

شاعر در بخشی از این قصیده، عمر را مورد خطاب قرار می‌دهد و او را امین مردمان پس از پیغمبر اسلام (ص) و با وفاترین همه قریش معرفی می‌کند که:

أمین الخلیفه، بعد الرسول و أوفی قریش جمیعاً حبالا۲

کمیت بن زید اسدی و اثبات حق امامت امیرالمؤمنین علی (ع)

کمیت جان خود را کمتر و بی‌ارزش‌تر از آن می‌داند که فدای رسول خدا کند آنجا که می‌گوید:

نفسی فداء رسول الله قل له منی و من بعدهم أدنی لتقلیل۳

و باز در قصیده‌ای دیگر این بار در توصیف امیرالمؤمنین علی (ع) بیان می‌دارد که پیغمبری که رسول و فرستاده خدا است حضرت علی (ع) را امام و پیشوا قرار داده پیغمبری که در جایگاهی است که هیچ بشری بدان مقام و جایگاه نرسیده، بنابراین این امام ـ مراد امیرالمؤمنین علی (ع) ـ امام حقی است که او را می‌شناسی نه مانند آن دو فردی که دیگران را به لغزش در انداختند.

ان الرسول رسول الله قال لنا ان الامام علی غیرما هجر

فی موقف أوقف الله الرسول به لم یعطه قبله من خلقه بشرا

هذا الامام امام الحق تعرفه لا کالذین استزلانا بماائتمرا۱

لازم به ذکر است که الفاظ الامام و امام الحق از جمله الفاظی هستند که در شعر شیعی در خصوص امیرالمؤمنین علی (ع) به کار می‌روند که البته در جای خود قابل بررسی‌اند.

باز در جایی دیگر، با اشاره به شهادت زید بن علی، به دست یوسف بن عمرالثقفی، عامل هشام در عراق، بیان می‌دارد که پسر رسول خدا کمکم خواست و مرا فراخواند علل آن که من به او جواب ندادم پس وای بر من و نفرین بر این دل ترسو که به خاطر ترس از مرگ از پاسخ، حذر کرد ترس از مرگی که ناگزیر از هر راهی، انسان را در می‌یابد:

دعانی ابن الرسول فلم أحبه ألهفی لهف للقلب الفروق

حذار منیه لابد منها و هل دون المنیه من طریق۲

این ابن الرسول به طور دقیق مثل همان ابن النبی است که کمیت در همین قصیده به کار برده است. اگر الرسول ابهام داشت اضافه (ابن) به آن بی‌معنا بود و یا حداقل مستلزم توضیح بود اما می‌بینیم که اضافه ابن به الرسول دال بر معنای مقصود دارد؛ لذا می‌توان نتیجه گرفت که با ذکر الرسول ـ همراه ال تعریف، (ابن) تعریف شده و مراد از آن مشخص می‌شود. البته از تعریف قرینه حالیه نیز نباید غافل بود. زمان سرایش قصیده، خود به خود، به واژگان معانی جدید می‌دهد؛ همچنان که زمان و وضع سرایش، به عنوان قرینه حالیه، به واژه (الرسول) وضع علمیت بخشیده. حال اگر همین بیت، در زمان دیگری به مناسبت دیگری سروده می‌شد چه بسا (الرسول) وضع خود را به عنوان علم برای پیغمبر اسلام (ص)، از دست می‌داد.

و باز در قصیده‌ای دیگر می‌گوید:

علی معشر ضلوا جمیعاً و ضیعوا مقال رسول الله بالشبهات۱

در اینجا مراد از گروه ضایع کننده حق آل رسول همان جماعت نبی‌امیه است.

دعبل بن علی الخزاعی

اما دعبل، او سیاست قومی نبی‌امیه را در کتاب (الواحده) نکوهش می‌کند دعبل در کتاب (الواحده فی مثالب العرب و مناقبها) که متأسفانه هم اکنون وجود ندارد، و تنها در کتاب‌ها به آن اشاره و نام آن نوشته شده است، سیاست تعصب نژادی و تبعیضات نژادی نبی‌امیه را نکوهش و فداکاری‌های عرب‌های مؤمن را ستایش می‌کند. بنی‌امیه سعی بر آن داشتند که سیاست برتری اعراب قریش بر دیگران را اجراء کنند، و دعبل آن سیاست را به پیروی از آیه شریفه (ان اکرمکم عندالله اتقاکم (۱۳ حجرات)، سخت نکوهش می‌کند و اشعاری در این زمینه می‌سراید، از آن جمله:

فان قلتم: رسول الله منا فان محمداً للمسلمینا۲

که ای قریش اگر بگویید: پیغمبر از ما است همانا پیغمبر از آن تمام مسلمانان است.

ضمناً دعبل اشعاری در ستایش عرب‌های مؤمن به ویژه عرب‌های جنوب حجاز که مخالف نبی‌امیه بودند سروده است.

او در آغاز تائیه مشهور خود چنین می‌گوید:۳

مدارس آیات خلت من تلاوه و منزل وحی مقفر العرصات

لآل رسول الله بالخیف من منی و بالبیت و التعریف و الجمرات

ـ مدارس آیات الهی ـ مدارس آل رسول الله ـ در خفیف و مسجدالحرام و عرفات و جمرات از تلاوت خاموش گشته است و محل نزول وحی، خرابه‌ای موحش و متروک شده است.

لازم به ذکر است که واژه «آیه» به دلیل ارتباط معنایی با قرائت، اغلب با کلمه «تلاوت» همراه می‌شود به گونه‌ای که معمولاً این دو واژه را می‌توان همراه با هم دید آنچنان که در مثال مذکور نیز اینگونه آمده‌اند. این نوع استعمال، که چیزی شبیه به صنعت مراعات نظیر در بدیع را، تداعی می‌کند، تنها در اشعار اسلامی می‌توان دید.

و باز در همین قصیده می‌گوید:

دیار لعبدالله و الفضل صنوه نجی رسول الله فی الخلوات

و سبطی رسول الله و انبی وصیه و وارث علم الله و الحسنات

ـ این خانه‌های ویران، خانه‌های عبدالله است و فضل که در خلوت‌ها همراز رسول خدا بود. خانه فرزندان رسول الله و پسران وصی پیغمبر، آنکه وارث علم خداوند و صاحب همه زیبایی‌ها و نیکی‌ها بود.

(الرسول) علم است یا صفت؟

واژه (رسول) در معانی (فرستاده)، (پیرو)، (سفیر) و (نماینده) و معانی در همین راستا چیزی نیست که اسلام آن را وضع و تعیین کرده باشد بلکه این واژه در معانی مذکور در شعر پیش از اسلام نیز وجود داشته است. اما کاربرد رسول با (ال) تعریف یا همراه با مضاف الیه‌هایی چون الله، اسلام و; در قالب عبارات اسمی چون رسول الله و رسول الاسلام و;، نیز اطلاق آن بر محمد مصطفی (ص) امری است که اولین بار در دوره اسلامی پدید آمد؛ به عبارت بهتر پس از اسلام این قبیل ترکیبات اسمی در شعر عرب وارد شد و به طور علم و ویژه بر حضرت محمد (ص)، اطلاق شده و تنها در خصوص ایشان استعمال گردید؛ به گونه‌ای که این قبیل ترکیبات را یا می‌باید صفت برای موصوف محذوف دانست: (محمدالرسول، محمد رسول الله و;.) که البته واضح است مراد از صفت در اینجا، صفت معنوی است نه نعت نحوی؛ و یا باید با آن را دانست که در هر دو صورت، مقبول و قابل بررسی خواهد بود

النبی

نگاهی به واژه «النبی»

شواهد شعری از دوره‌های مختلف

نگاهی به واژه «النبی»

بررسی لغوی واژه:

النبی: یعنی پیغمبر و آن که در قدر و شأن و شرافت بر همگان برتری دارد، آنکه مردمان بوسیله او هدایت می‌شوند، (از أنبأ): آنکه از خدا خبر می‌دهد.

ریشه این کلمه محل اختلاف است. برخی آن را از نباینبو یعنی ارتفع، و عده‌ای آن را، مهموز الآخر (نبأ) به معنای أخبر و أنبأ عن الله گرفته‌اند؛ که در هر دو حالت معنای کلمه قابل توجیه است و تفاوت معنایی فاحشی در خصوص استعمال اصطلاحی واژه و اطلاق آن به حالت علمیه به نبی اکرم نخواهد داشت.

در لسان العرب۱ آمده است:

النبوه: الجفوه و الاقامه و الارتفاع. ابن سیده می‌گوید: النبوه: العلو و الارتفاع، و قدنبا.

و النبوه و النباوه و النبی: ما ارتفع من الارض. و فی الحدیث: فأتی بثلاثه قرصه فوضعت علی نبی أی علی شیء مرتفع من الارض، من النباوه و النبوه الشرف المرتفع من الارض؛ و منه الحدیث: لاتصلوا علی النبی أی علی الارض المرتفعه المحدودبه و النبی: العلم من أعلام الارض التی یهتدی بها. قال بعضهم: و منه اشتقاق النبی لانه أرفع خلق الله، و ذلک لأنه یهتدی به. ابن السکیت می‌گوید: النبی هو الذی أنبأ عن الله، فترک همزه، قال: و ان أخذت النبی: من النبوه و النباوه، و هی الارتفاع من الارض، لارتفاع قدره و لأنه شرف علی سائر الحلق، فأصله غیرالهمزه و هو فعیل به معنی مفعول، و تصغیره نبی، و الجمع أنبیاء.۲

در الرائد جبران مسعود در ذیل این واژه چنین آمده:

النبوه: پیامبری

النبی: پیامبر، صاحب وحی. ج أنبیاء و نبیون و أنباء و نباء. ۲ ـ پشته، زمین بلند۱

در فرهنگ بزرگ جامع نوین آمده:

نبی و نبوه ـ انبیاء ج: پیغمبر (بماده نبأ رجوع شود).

نبوئه و نبوه: پیغام‌آوری از طرف خدای متعال، الهام از عوالم غیب. و الرسول أخص من النبی لأن کل الرسول نبی و لیس کل نبی رسولاً.

نبیی و نبی ـ انبیاء و نبیون و انباء و نباء ج: پیغامبر از جانب حق و نسبت به آن نبوی.۲

بنابراین نبی: خبردهنده است زیرا که از جانب خدا خبر می‌دهد و مثل: «نبیء عبادی انی أنا الغفور الرحیم». (۴۹/حجر). به بندگان من خبر ده که فقط منم غفور و رحیم. [تکرار: ۵۴]

نتیجه بحث و شاهدی از قرآن

واژه نبی چه از ریشه نبأ باشد به معنی خبر دهنده‌ای که از جانب خدا خبر می‌دهد۳ و خواه از ریشه نبو باشد به معنی آنکه رفیع است و در قدر و مقام بر همگان برتری دارد در هر دو حالت اطلاق آن بر مصداق موردنظر ـ نبی اکرم (ص) ـ بلامانع است زیرا او هم خبردهنده است و هم رفیع.

«نبیء عبادی أنی أنا الغفور الرحیم»۴ (۴۹/حجر): [تکرار:۵۴]۵

«به بندگان من خبر ده که فقط منم غفور و رحیم».

بررسی صرفی واژه (النبی)

در خصوص واژه (نبی) دو قول وجود دارد:

الف ـ نبی از ریشه نبأ است.

ب ـ نبی از ریشه نبو است.

اگر نبی، از ریشه نبأ بوده و مهموز الآخر باشد طبق قواعد صرف می‌باید در جمع مکسر، با آن معامله صحیح‌الآخرشود یعنی همانطور که در مورد واژه صحیح‌الآخر (ظریف) جمع مکسر (ظرفاء) را به کار می‌بریم ـ یعنی (فعیل) صحیح‌الآخر را بر وزن (فعلاء) جمع می‌بندیم ـ‌ نبی صحیح‌الآخر را نیز می‌بایستی بر وزن (نبآء) جمع ببندیم.

اما اگر واژه مختوم به یاء باشد یعنی معتل‌الاخر باشد مثل غنی و;، مثل غنی و;، در این صورت جمع مکسر آن را در صرف بر وزن (أفعلاء) می‌آورند:

غنی أغنیاء

نبی أنبیاء

که البته در این حالت نبی را از ریشه نبی گرفتیم نه نبو.

بنابراین اگر واژه مذکور مهموزالآخر بود در جمع مکسر آن (نبی نبآء) داشتیم همانطور که در صحیح فعیل، فعلاء داریم (ظریف ظرفاء)

البته ذکر این نکته ضروری می‌نماید که گاه به ندرت صحیح در جمع مکسر بر وزن (أفعلاء) آورده می‌شود مثل:

نصیب أنصباء

خمیس أخمساء

که البته این حالت بسیار قلیل است؛ در این صورت جایز است بگوییم که نبی از أنبات بوده که همزه‌اش بر اثر کثرت استعمال حذف شده؛ نیز جایز است که آن را از (نباینبو) به معنی (ارتفع یرتفع) بدانیم که در این حالت فعیل است از رفعه یعنی (نبی به معنی رفیع).۱

ادغام

ابدال

فعیل

اما در باب اعلال آنجا که از اعلال به قلب و موارد آن صحبت می‌شود گفته‌اند که نبی فعیل است یعنی صفه مشبهه‌ای است بر وزن مذکور. ریشه اصلی آن (نبو) بوده که طبق قواعد ادغال و ابدال، هرگاه واو و یاء در یک کلمه باشند به گونه‌ای که اولی ساکن اصلی باشد، واو قلب به یاء شده، آنگاه هر دو یاء در هم ادغام می‌شوند مثل سید، علی، نبی که هر سه صفت مشبهه‌اند. ( نبو نبیو نبیی نبی).۲

نتیجه بحث

طبق آنچه در خصوص اعلال سید و علی نیز براساس آنچه پیرامون جمع مکسر فعیل معتل‌ الآخر ذکر شد قول ارجح آن است که نبی را از ریشه (نبو) دانسته و آن را معتل الآخر بدانیم. زیرا با این تفاصیل مهموز الآخر دانستن آن مستلزم پذیرش و ورود به موارد استثناء و نادر جمع مکسرها است و در جایی که دلیل صرفی متقن وجود دارد استناد به استثناءها و موارد شاذ و نادر، در خصوص اثبات قاعده، چندان موجه و عقلی جلوه نمی‌کند.

بررسی و تحلیل سیر تاریخی، ادبی; واژه (النبی)

همانطور که می‌دانیم کاربرد معنای (پیغام آور از طرف خدا) در خصوص واژه (نبی) معنایی جدید که زاییده فرهنگ اسلامی و منحصر بدان باشد، نیست؛ چه پیش از اسلام نیز پیغام رسانان الهی و پیامبرانی بوده‌اند که مسئولیت تبلیغ را بر عهده داشتند اما آنچه مهم است چگونگی کاربرد این لفظ در ادبیات عرب پس از اسلام است.

پیش از اسلا، لفظ نبی و جمع آن انبیاء در معنای پیام رسان الهی در شعر عرب به طور عام کاربرد نداشت و لذا آنچه که در این زمینه، پس از ظهور اسلام به طور عام و شایع در شعر می‌بینیم اغلب همان کاربرد لفظ (النبی)، به حالت علمیت برای پیغمبر اسلام (ص) است؛ به این ترتیب و مراد از (النبی)، با ال تعریف، (نبینا: پیغمبر ما)، (نبی الله) و;. در شعر پس از اسلام، همان حضرت محمد (ص) می‌باشد. بنابراین این لفظ به صورت معرفه در شعر پس از اسلام علم شد برای حضرت محمد (ص) به گونه‌ای که تنها از آن حضرت محمد مصطفی (ص) اراده می‌شود نه انبیاء و رسل دیگر.

شواهد شعری از دوره‌های مختلف

ابیاتی از ابوطالب، عموی پیغمبر (ص)

ابوطالب، عموی پیغمبر (ص)، در تأیید دعوت نبوی و حمایت از ایشان، با دعوت به عقل‌گرایی اشخاص شریف و فهمیده را مورد خطاب قرار می‌دهد و بیان می‌دارد که شریفان و خردمندان باید بدانند که محمد، بسان موسی و مسیح پیامبر است؛ همان نور آسمانی را که آن دو نفر در اختیار داشتند، او نیز دارد. و تمام پیامبر به فرمان خداوند، مردم را راهنمائی و از گناه باز می‌دارند:

لیعلم خیار الناس أن محمداً نبی کموسی و المسیح بن مریم

أتانا بهدی مثل ما أیتابه فکل بأمر الله یهدی و یعصم۱

و باز در ادامه، با بیان حمایت صریح و بی‌قید و شرط از پیغمبر (ص)، سران قریش را مورد خطاب قرار می‌دهد و می‌گوید که: ای سران قریش آیا تصور کرده‌اید که می‌توانید بر او دست بیابید در صورتی که: آرزوئی را در سر می‌پرورانید؛ که کمتر از خواب‌های آشفته نیست! او پیامبر است، وحی از ناحیه خدا بر او نازل می‌گردد و کسی که بگوید نه؛ انگشت پشیمانی به دندان خواهد گرفت.

تمنیتم ان تقتلوه و انما امانیکم هذی کاحلام نائم

نبی اتاه الوحی من عند ربه و من قال لایقرع بها سن نادم۱

حسان بن ثابت انصاری

حسان بن ثابت انصاری، معروف به شاعر نبی (ص)، که از مخضرمین صدر اسلام است در هجو نبی سهم می‌گوید:

لولا النبی، و قول الحق مضغه لماترکت لکم انثی و لاذکرا۱

شاعر بیان می‌دارد که اگر حضرت محمد (ص) و کلام حق ایشان (اسلام) نبود، هیچ زن و مردی برایتان باقی نمی‌ماند و همه قربانی جنگ‌های قبیله‌ای می‌شدند.

می‌بینیم که حسان، لفظ النبی را به عنوان علم برای حضرت محمد (ص) به کار برده است و انبیاء دیگر در اینجا مراد نیست. ذکر این نکته نیز ضروری می‌نماید که قرینه حالیه بر نحوه اراده معنای لفظ دلالت دارد شاید شاعر با استناد به اینکه این اشعار در دوره اسلامی سروده می‌شده، خود را از ذکر نام محمد (ص) بی‌نیاز می‌دانسته است. با این تعریف تمام (ال)‌‌های موجود در الفاظ النبی، الرسول و; را می‌توان (ال) عهد ذهنی دانست.

جریر هجو اخطل

جریر، شاعر دربار امویان، در هجای اخطل، به اسلام و مضری بودن خود می‌بالد زیرا نبوت و خلافت در مضر بوده است:

ان الذی حرم مکارم تغلباً جعل الخلافه و النبوه فینا

ـ آن خداوندی که تغلب قبیله اخطل را از مکارم محروم داشته است خلافت و نبوت را در قبیله‌ ما نهاده است.۱

می‌بینیم که جریر به صراحت خلافت و نبوت را در راستای هم دانسته و با عطف این دو واژه به هم گویی قصد دارد هر دو را آسمانی قلمداد کند.

کمیت بن زید اسدی

کمیت خلافت و امامت را حق مسلم امیرالمؤمنین علی (ع) می‌داند حقی که توسط پیغمبر (ص) به خاطر صفات ایشان، به او واگذار شده؛ زیرا پیغمبر بواسطه صفاتی که دشمنان و رافضان علی (ع) قدرت پوشاندن آن را ندارند، دست به چنین انتخاب و گزینشی در خصوص امیرالمؤمنین علی (ع) زده است که:

أصفاه النبی علی اختیار بما اعی الرفوض له المذیعا۲

بنابراین پس از اسلام در شعر عرب، (النبی) بی‌هیچ توضیحی به صورت علم برای محمد (ص) به کار می‌رفت تا بدانجا که مراد از (ابن النبی) در بیت زیر از کمیت، کاملاً مشخصی و دال بر صدق ادعای ما است شاعر می‌گوید: پسر پیغمبر مرا به کمک خواند و من او را لبیک نگفتم پس وای بر من که اندیشه‌ام همچون اندیشه بی‌خردان است وای از این پشیمانی در فردای قیامت؟ پشیمانی از رها کردن زید بن علی که:

دعانی ابن النبی فلم أجبه الهفی لهف رأی الغبین

فیا ندما غداه ترکت زیداً و رائی لابن آمنه الأمین۱

در اینجا (ابن) بواسطه اضافه به (النبی) تعریف شده است و مقصود از آن مشخص می‌باشد.

آنچنان که اشاره شد واژه (نبی) پیش از اسلام هم بوده اما پس از اسلام در صورت معرفه بودن علم شده است برای محمد (ص)؛ خواه با (ال) تعریف ذکر شده باشدآنچنان که گذشت یا به واسطه ذکر مضاعف الیه معرفه، این لفظ مختص و مشخص شود همچون: النبی، نبی‌ الله، نبینا و;

کمیت می‌گوید:

اولاک نبی الله منهم و جعفر و حمزه لیث الفیلقین المجرب۲

و باز در قصیده‌ای دیگر، غم از دست دادن پیغمبر اسلام (ص) را غمی سنگین و فقدان ایشان را مصیبتی بزرگ به مسلمین می‌شمرد آنجا که می‌گوید:

وغاب نبی الله عنهم وفقده علی الناس رزء ماهناک مجلل۳

۲ـ دعبل بن علی خزاعی

دعبل در قسمتی از تأیید خود چنین می‌سراید:

فکیف و من أنی یطالب زلفه الی الله بعد الصوم و الصلوات

سوی حب أبناء النبی و رهطه و بغض نبی الزرقاء و العبلات

و هند و ما ادت سمیه و ابنها اولو الکفر فی الاسلام و الفجرات۴

ـ آیا پس از نماز و روزه چگونه می‌توان به خداوند تقرب جست جز با عشق و دوستی پیامبر و خاندان او و دشمنی فرزندان «زرقاء»۱ و «عبله»۲ و دشمنی «هند»۳ و فرزندان آنان که صاحبان کفرند و کردار زشت و ناپسند حتی در روزگار اسلام.۴

در این ابیات شاعر دشمنان اسلام و اهل بیت را بر می‌شمارد و با انتساب آنان به مادرانشان به خبث و پلیدی ولادت و سابقه آنان در فسق و فجور اشاره می‌نماید.

کلمات به کار رفته در این ابیات چون: صوم، صلاه، نبی، کفر، اسلام، همه مصطلح اسلامی محسوب می‌شوند و هریک به گونه‌ای قابل بررسی‌اند. به طور دقیق شاعر در سه بیت، از پنج واژه اساسی که از ارکان اعتقادی محسوب می‌شود استفاده کرده و این امر نمایانگر میزان تأثیر افکار و عقائد، در انتخاب و استعمال واژگان می‌باشد.

دعبل در تائیه۵ خود با اشاره به تضییع حق حکومت از اهل بیت می‌گوید:

و هم عدلوها عن وصی محمد فبیعتهم جائت علی الغدرات

ولیهم۶ صنو النبی محمد ابوالحسن الفراج۷ للغمرات

ملامک فی آل النبی فانهم اوادی‌‌ها۱ عاشوا و اهل ثقابی

ـ آنان سوی خلافت را که روی به وصی محمد داشت منحرف ساختند و بیعت خود را بر خدعه و تزویر استوار کردند.

ـ مولای آنان، پسر عم و برادر محمد است؛ ابوالحسن، آنکه رهایی بخش از غمها و دشواری‌ها و کژی‌هاست.

ـ هرچه خواهی مرا در محبت آل نبی ملامت مکن که آنان تا زندگانی برقرار است دوستان منند و جایگاه اعتماد من.

اشتراک معنایی در ابیات دعبل و طغرائی

دعبل، قطعه شعری با قافیه نون درباره مظلومیت شیعیان خاندان عصمت (ع) سروده است و طغرائی، تقریباً همان معانی را در قطعه شعری با قافیه دال به کار برده است.

دعبل می‌گوید:

ان الیهود بحبها لنبیها امنت بوائق دهرها الخوان

وکذا النصاری حبهم لنبیهم یمشون زهواً فی قری نجران

والمسلمون بحب آل نبیهم یرمون فی الآفاق بالنیران

ـ یهودیان، به خاطر محبتی که نسبت به پیامبرشان دارند از مصیبت‌ها و فجایع روزگار غدار در امانند.

ـ نصاری نیز به خاطر محبتشان به پیغمبرشان با سرافرازی در روستاهای منطقه نجران، در جنوب مکه، زندگی می‌کنند؛

ـ ولی مسلمانان ـ شیعیان، به خاطر عشقشان به خاندان پیغمبرشان در این مکان و آن مکان، با آتش‌های شکنجه‌ها و کشتارها مواجه می‌شوند.

طغرائی تقریباً همین معانی اشعار دعبل را اقتباس کرده و در شش بیت به این صورت در آورده است:

حب الیهود لال موسی ظاهر و ولاؤهم لنبی أخیه بادی

و امامهم من نسل هارون الاولی بهم اهتدوا و لکل قوم هادی

و أری النصاری یکرمون محبه لنبیهم بخراً من الاعواد

و اذا توالی آل احمد مسلم قتلوه او وصموه بالالحاد

هذا هو الداء العیاء بمثله ضلت حلوم حواضر و بوادی

لم یحفظوا حق النبی محمد فی آله و الله بالمرصاد۱

ـ محبت یهودیان نسبت به خاندان حضرت موسی (ع) ظاهر است ولایت آنان برای فرزندان هارون، برادر حضرت موسی (ع) نیز ظاهر و روشن است.

ـ امام یهودیان، بعد از حضرت موسی (ع)، از نسل‌ هارون‌اند، همان نسلی که یهودیان بوسیله آن هدایت شدند، و هر ملتی راهنما و هدایت کننده‌ای دارد.

ـ و نصاری را چنین می‌بینیم که به علت محبتشان برای پیغمبرشان آن هم با ساختن صلیب از چوب‌ها، مورد تقدیر و احترام قرار می‌گیرند:

ـ ولی اگر مسلمانی ـ شیعه‌ای ـ ولایت خاندان حضرت پیغمبر (ص) را در دل داشته باشد، به او تهمت کفر و الحاد می‌زنند و او را می‌کشند.

ـ مرضی که هیچ دوایی ندارد همین است، که در علاج این بیماری، افکار همه اعم از شهرنشینان و روستائیان پریشان مانده است.

ـ حق ـ محبت و خویشاوندان ـ حضرت پیامبر (ص) را رعایت نکردند ولی خداوند متعال در کمین است.

ابوالعلاء معری

آنچنان که پیش از این اشاره شد لفظ «النبی» در صورت نکره بودن، حالت علمیه و انحصار خود به خاتم الانبیاء را از دست داده و مفهوم عام و شایع به خود می‌گیرد. آنچنان که در شعر ابوالعلاء معری شاعر عصر عباسی آمده است؛ او که برای عقل مقامی ارجمند قائل بود و در این باب پیرو متفکران زمان خود می‌باشد، عقل را یکتا پیشوا و یگانه پیامبری می‌داند که انسان را به حقیقت راه می‌نماید:

ـ کذب الناس لا امام سوی ال‍ ‍عقل مشیراً فی صبحه و المساء

ـ أیهاالغر ان خصصت بعقل فاسألنه فکل عقل نبی۱

ـ مردم دروغ می‌گویند هیچ پیشوایی جز عقل نیست او است که هر صبح و شام مردم را راه می‌نمایاند.

ـ ای فریب خورده اگر تو را با عقل الفتی هست از او بپرس که هر عقلی پیامبری است.

در این ابیات شاعر، قدرت هدایتگری عقل را در نمایاندن طریق درست به قدرت یک نبی تشبیه کرده است. لذا نبی را نکره آورده تا از حالت اختصاص و عملیت به رسول اکرم (ص) خارج شود.

الاسلام

نگاهی به واژه «الاسلام»

شواهد شعری از دوره‌های مختلف

نگاهی به واژه (الاسلام)

بررسی لغوی واژه (الاسلام)

الاسلام الاستسلام: انقیاد و فرمانبرداری.۱ أسلم: انقاد.۲

الاسلام در اصطلاح شریعت: اظهار خضوع و دین داری و پایبندی به هر آن چیزی است که حضرت محمد (ص) آورده است؛ به خاطر آن خون ریخته شده و بواسطه آن امور منکر ترک می‌شود.۳

در نیز آمده است: ۴

أسلم إسلاماً. (س ل م): گردن نهاد، تن در داد. اسلام آورد. به صلح و آشتی در آمد. و أسلم امره الیه أوله: کار خود را به او واگذاشت. واسلمه او را خوار و به حال خود رها کرد. و أسلم الشیء الیه: آن چیز را به کسی تسلیم کرد. و أسلم عن الشیء: از آن چیز دست برداشت.

و نیز گفته‌اند:۵

أسلمت عنه: گذاشتم آن را بعد از آن که بودم در او.

أسلمت الارض: رویا شد زمین درخت سلم را.

أسلم إسلاماً: منقاد و مطیع شد به دین اسلام، گردن نهاد.

أسلم العدو: فرو گذاشت و یاری نداد او را.

أسلم امره الی الله: واگذار کرد کار را به خدا.

أسلم: معامله سلم کرد و به صلح در آمد.

أسلم: خیانت کرد، به باد داد، به دین اسلام مشرف شد.

أسلم الروح: نفس آخرین کشید، جان سپرد.

أسلم أمره الی الله: کار خود را به خدا واگذارد.

بنابراین به طور خلاصه (الاسلام) در لغت، عبارت است از مسلمان شدن، فرو گذاشتن، گردن دادن، تسلیم شدن (سوره ۲/۱۲۸ و سوره ۲۷/۳۱-۹۱) و اصطلاحاً انقیاد حق و اذعان شرع و التزام به فریضه‌ها است.۱

المسلم در لغت:

المسلم: اسم فاعل است. مسلمان۲

در التهذیب: و أما الاسلام به نقل از ابابکر محمد بن بشار آمده:

که چون گفته می‌شود (فلان مسلم)، دو وجه از این واژه بر می‌آید:

اول آن است که مسلم را به معنای فرد مطیع و تسلیم در برابر اوامر الهی بدانیم یعنی همان المستسلم لأمر الله.

وجه دوم آن است که مسلم را فرد مطیع و تسلیم در برابر اوامر الهی بدانیم یعنی همان المستسلم لأمر الله.

وجه دوم آن است که مسلم را فرد مخلص و خالص در عبادت خدا، بدانیم یعنی المخلص لله العباده؛ کسی که عبادتی خالصانه دارد.۳

تفاوت معنوی (اسلام) و (ایمان)

ثعلب در بیان تفاوت دو واژه اسلام و ایمان، قولی موجر و زیبا دارد، او بیان می‌دارد که: «الاسلام باللسان و الایمان بالقلب»:۱ اسلام، اعتقاد زبانی به چیزی و ایمان، ارادت قلبی بدان است.

جرجانی در «التعریفات» ایمان را تعریف کرده و ضمن بیان تفاوت بین منافق و فاسق و کافر، به بیان انواع ایمان می‌پردازد:

الایمان در لغت به مفهوم تصدیق قلبی است؛ و در شرع: اعتقاد قلبی و اقرار به زبان را گویند «هر کس شهادت دهد و به آن عمل کند ولی معتقد نباشد منافق است و کسی که شهادت دهد و به آن عمل نکند، ولی معتقد باشد، فاسق است. کسی که شهادت ندهد، کافر است، ایمان پنج قسم است: ۱ـ ایمان مطبوع، که ایمان ملائکه است. ۲ـ ایمان مقبول، که ایمن مؤمنین است. ۳ـ ایمان معصوم، که ایمان انبیاء است. ۴ـ ایمان موقوف که ایمان مبتدعین است. ۵ـ ایمان مردود که ایمان منافقین است.۲

«مومن» و «مسلم»به عنوان مصطلح اسلامی، به چه معنا است؟

جرجانی می‌گوید: ایمان در لغت به مفهوم تصدیق قلبی است. از این رو قرآن می‌فرماید: «قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا».

ازهری می‌گوید: توجه به آیه بالا نشانگر آن است که در کجا (مؤمن) و (مسلم) برابرند و در کجا برابر نیستند. اسلام به معنای اظهار خضوع و خشوع و قبول هر آن چیزی است که پیغمبر (ص) آورده است؛ هر آن چیزی که به خاطر آن خون‌ها ریخته شد: حال اگر این اظهار خضوع، با تصدیق و اعتقاد قلبی همراه شود بدان ایمان می‌گویند اما اگر تنها در ظاهر، شریعت پذیرفته شود بی‌آنکه در دل تأیید و تصدیقی بر آن شود از آن به نام اسلام یاد می‌کنند و لذا:

مؤمن کسی است که ایمان ظاهریش با تصدیق و صدق قلبی و باطنی همراه است یعنی هم در ظاهر هم در باطن شریعت را پذیرفته و بدان معتقد است.

ولی مسلم عبارت است از هر کسی که تنها در ظاهر اظهار اسلام می‌کند و اعتقاد و تأیید باطنی در تعریف آن شرط نیست.۱

و لذا می‌توان بین این دو واژه نسبت عموم و خصوص مطلق قائل شد که:

هر مؤمنی، مسلم است ـ بعضی مسلم‌ها، مؤمننه ـ بعضی مسلمانها مؤمن نیستند.

اما گاهی (امن) نیز مثل (اسلم) در معنای لغوی و وضع اولیه به کار گرفته می‌شود.

ایمان و امانت از یک ریشه‌اند

لفظ ایمان اساساً مأخوذ است از لفظ (الامانه)، شریعت چون امانتی به هر فرد سپرده می‌شود آنکه قلباً تأیید این امانت را کند همانطور که ظاهراً آن را اظهار می‌دارد در اصل ادای امانت کرده و هر که جزء آن کند خیانت در امانت از همین رو است که به فرد تصدیق کننده و صادق النیته، مؤمن گویند زیرا حد امانت الهی را که در ظاهر ادا کرده در دل جای داده است و در واقع با نیت است که اعمال خالص و ناخالص تفکیک شده، از هم جدا می‌شوند؛ از این رو پیغمبر (ص)، نماز و وضو را، ایمان دانست زیرا در هر دو این اعمال، صرف انجام ظاهری عمل یعنی اسلامیه صرف مورد نظر نیست بلکه در هر دو عمل نیت مراد است.۲

در بیت زیر از دعبل ـ شاعر عصر عباسی ـ که در آن ماده (امن) در مفهوم لغوی و وضع اصلی و اولیه‌اش استعمال شده، و ابداً معنای مصطلح واژه قصد و اراده نشده است:

منازل قوم یهتدی بهدیهم فتؤمن منهم زله العثرات۱

ـ این خرابه‌های متروک، آثار خانه‌های کسانی است که تنها هادیان طریق هدایت‌اند، آنان که از لغزش‌ها و کژی‌ها به دوراند (در امان مانده‌اند).

می‌بینیم در این بیت واژه (تؤمن) در معانی (ایمان آوردن و مؤمن شدن یا به اسلام مشرف شدن) به کار گرفته نشد، بلکه مراد از آن صرفاً مفهوم لغوی واژه ـ (در امان ماندن، مصون ماندن) است.

خلاصه

بنابراین چون تشرف به آیین اسلام به گونه‌ای فرد را از انحراف به مسیرهای نادرست فکری ـ عملی دیگر مصون می‌دارد، در خصوص تشرف به آن لفظ (ایمان آوردن) و در مورد فرد مشرف به اسلام واژه (مؤمن) یعنی (مصون و محفوظ و در امان) مجازاً به کار گرفته می‌شود.

وجه انتخاب (اسلم) و (مسلم) برای آیین جدید و معتقداتش

در پذیرش هر آیین و عقیده جدید، به نوعی تسلیم و انقیاد وجود دارد و از آنجا که آیین محمدی، اکمل ادیان و نبی آن خاتم‌الانبیاء بود لذا پذیرش این آیین، به منزله انقیاد کامل در برابر تمام ادیان آسمانی پیش از آن و قبول حقانیت جمیع انبیاء قبل بود.

بنابراین اسلام نام گرفت که پذیرش آن به منزله اعلام انقیاد کامل باشد در برابر شامل‌ترین و کامل‌ترین امر و نواهی الهی؛ و فرد منقاد و مطیع در برابر این امور مسلمان نامیده شد تا به برکت این نام اطاعت کننده و تسلیم شونده‌ای باشد کامل و از سر یقین و در واقع هیچ ریشه‌ای به قوت (س ل م) نمی‌توانست پاسخگوی نیاز جامعه در اطلاق لفظ مناسب بر این مفهوم گسترده و تازه وارد شده در جامعه عرب، باشد.

البته انتخاب این ماده، در باب تسمیه آیین جدید و نیز پذیرش لفظ (مسلم) برای معتقدان آن، سلیقه عرب آن زمان یا گزینش نبی (ص) نبود؛ بلکه این مسأله امری است برگرفته از کتاب آسمانی قرآن.

آن چنان که پیش از این نیزاشاره شد بسیاری از مواردی که تحت عنوان مصطلح اسلامی از آن یاد می‌شود، اموری سلیقه‌ای نبوده و نیستند و این گونه نبوده که انتخاب و پذیرش این کلمات، برای معانی جدید اصطلاحی آن، توسط فلان عرب یا بوسیله فلان شاعر و یا حتی توسط شخص نبی (ص) وضع و انتخاب شده باشد بلکه انتخاب، اطلاق و پذیرش برخی از این واژگان و استعمال آنها در معانی جدید، برخاسته از آیین جدید است؛ و به طور مشخص، در بسیاری موارد، این واژگان برگرفته و منتخب از همان واژگان و مصطلحات مستعمل در قرآن کریم است.

در خصوص لفظ (اسلام) و (مسلم) نیز وضع این گونه است. زیرا این وجه تسمیه در خصوص آیین جدید و معتقداتش، در نص صریح آیات قرآن، به وضوح مشهود است.

شواهد شعری از دوره‌های مختلف

وضع اولیه کلمه (الاسلم) در بیتی از احوص

ماده (الاسلم) و واژه (الاسلام) ـ به فتح و کسر به قول بیضاوی۱ در معانی لغوی صلح و آرامش و استسلام و; در شعر جاهلی نیز وجود داشته است، پس از اسلام نیز این معانی در خصوص ریشه مذکور توسط شعراء به کار می‌رفت، به عنوان مثال احوص (۷۲۳ م / ۱۰۵ ه‍( شاعر غزلسرای عصر اموی، در یکی از قصائد خود در مدح مسلمین آنها را دلاورانی توصیف می‌کند که دشمنان صلح و آرامش را از منزلگاههای خود بیرون راندند و ستون دین را که می‌رفت به کژی گراید مجدداً به قوت خود استوار گرداندند:

فذادوا عدو السلم عن عقردارهم و أرسوا عمود الدین بعد التمایل۱

لذا انتخاب ماده (س ل م) در معانی اصطلاحی مذکورش، انتخابی برخاسته از خود قرآن است که استعمال اصطلاحی آن، به دفعات در قرآن آمده است. به عنوان نمونه می‌توان به آیه «هدی و بشری اللمسلمین» که خداوند در آن هدایت و بشارت را خاص منقادان دانسته، اشاره کرد.

کعب بن زهیر، شاعر مخضرم

کعب بن زهیر از شعرای صدر اسلام، در بخشی از قصیده مشهور (بانت سعاد) خود، با اشاره به دعوت پیغمبر (ص) به اسلام، در سرزمین مکه و دعوت تازه مسلمانان مکه به هجرت از مکه به مدینه پس از پذیرش آیین جدید، می‌گوید:

فی عصبه من قریش قال قائلهم ببطن مکه، لما أسلموا: (زولوا)۲

در این بیت مراد از (أسلموا) همان اسلام آوردن و گرویدن به آیین جدید است. هرچند که این واژه پیش از اسلام در معانی تسلیم شدن و غیره به کار می‌رفت.

اخطل، شاعر دربار اموی، در قصیده‌ای خطاب به خلیفه وقت، ابن مروان، دلیل اسلام آوردن و همراه شدن قیس با امویان را ترس این قبیله می‌داند نه بصیرت و بینششان، ترسی که باعث شد قیس، با خواری، به سوی تسلیم در برابر امر خلیفه کشیده شوند:

فإن تک قیس، یا ابن مروان، بایعت، فقد وهلت قیس إلیک من العذر

علی غیر إسلام، و لا عن بصیره ولکنهم سیقوا إالیک، علی صغر۱

اخطل در قصیده‌ای دیگر، در توصیف یزید بن معاویه و برادرش عبدالله، وجود و حضور آن دو را در میان مسلمین، مایه خیر و برکت و سلامتی می‌داند و عدم حضورشان را علت هر نوع بی‌برکتی از این رو می‌گوید:

و المسلمون بخیر مابقیت لهم و لیس بعدک خیر حین تفتقد۲

کمیت بن زیدالاسدی

اما کمیت بن زید اسدی، در یکی از هاشمیات خود با اشاره به حق تضییع شده آل علی (ع) به دست امویان و کشتار اعمال شده توسط آنها به این مهم اشاره دارد که آنها جماعتی‌اند که خون مسلمین نزدشان مباح شرعی است.

تحل دماء المسلمین لدیهم و یحرم طلع النخله المتهدل

ابوالطیب المتنبی

متنبی، برجسته‌ترین شاعر عصر عباسی، پس از بازگشت از نزد کافور آنجا که پر طنین‌ترین اشعارش را در دعوت به قومیت عربی به سلک نظم آورده، در هجو کافور، با این عبارت که: سروان هر قومی از خود آن قوم‌اند و سروان مسلمین، بندگانی فرومایه‌اند، کافور را مورد خطاب قرار داده و تحقیر می‌کند که:

سادات کل أناس من نفوسهم و ساده المسلمین إلا عبد القزم۱

خلاصه بحث

واژه «اسلام» پس از جاهلیت، اغلب نه در مفهوم لغوی و وضع اولیه ـ مطیع و منقاد شدن، که در مفهوم اصطلاحی خویش ـ دین اسلام ـ حکم علم را یافت، و از آن نه معنای مصدریت، که مفهوم علمیت، برای آن آیین خاص، اراده می‌شود. اما ماده (السلم) و واژه (الإسلام) ـ به فتح و کسر به قول بیضاوی۲ در معانی لغوی صلح و آرامش و استسلام و; در شعر جاهلی وجود داشت.

کاربرد واژه‌های (أسلم) و (مسلم) در معانی (اسلام آورد) و (مسلمان)، کاربرد آنها در معانی مصطلح و وضع قراردادی است نه معانی اصلی و وضع اولیه. کاربردی که پس از اسلام به شکل گسترده باب شد.

الحدیث

نگاهی به واژه «الحدیث»

شواهد شعری از دوره‌های مختلف

بررسی لغوی واژه الحدیث

الحدیث: شی‌ء جدید و تازه. و نیز به معنای خبری که کم و زیاد ذکر شود، شایعه،۱ و جمع آن أحادیث می‌باشد مثل قطیع و أقاطیع؛ که البته جمع فعیل به أفاعیل، شاذ و خلاف قیاس است. عده‌ای گفته‌اند که جمع آن: حدثان و حدثان می‌باشد که البته این، قول قلیل است.۲ اصمعی می‌گوید:

تلهی المرء بالحدثان لهواً و تحدجه، کماحدج المطیق۳

حدیث: تازه و نو، سخنرانی، گفتگو، محاوره، شایعات، داستان، افسانه، جوان، نونهال.

الحدیث السائر: سخنان کوتاه امثال و حکم

أحدوثه، احادیث ج: سخن، آنچه نقل شده۴

حدیث ـ أحادیث وحدثان ج خبر رسول اکرم (ص) و أئمه علیهم السلام.۵

الحدیث: ۱ـ نو، تازه، ج حدثاء و حداث ۲ـ و ج أحادیث وحدثان وحدثان: خبر ـ ۳ ـ گفتار و رفتار پیغمبر اسلام (ص).۶

بررسی واژه «الحدیث» با استناد به آیات و روایات

همانطور که ذکر شد (حدث) حدوثاً وحداثه به معنی: نوشد چیزی که نبود (نقیض قدم) آن چنان که در قرآن آمده:

«یومئذ تحدث أخبارها»: آن روز زمین اخبار خود را حکایت کند (چون تازه است)»

و نیز در حدیث آمده که:

«إیاکم و محدثات الأمور: بپرهیزید از مبتدعات که در کتاب و سنت و اجماع نیست.»

از این رو مرد جوان را (رجل حدث السن و حدیث) می‌خوانند و (حداثه) را اول جوانی و (حداثه الامر وحدثان) را ابتدا و شروع به کار می‌دانند۱ نیز گفته‌اند (حدیث) احادیث و حدثان ج، سخن و آن چیزی است خبر مربوط به رسول اکرم (ص) و ائمه علیهم السلام را در بر می‌گیرد همانطور که در قرآن آمده:

«و هل أتاک حدیث موسی: آیا حکایت موسی به تو رسیده است».۲

گاهی با وجود قرینه، الحدیث را به معنی «القرآن» در نظر می‌گیرند، تا آنجا که فرا با اشاره به آیه: «إن لم یؤمنوا بهذا الحدیث أسفاً»؛ مراد از «الحدیث» را «القرآن» می‌داند.۳ از این‌رو «الحدیث» آن چیزی است که محدث آن را نقل می‌کند.۴

آراء فرا، ابن بری و سیبویه در باب واژه «الأحدوثه»

فرا می‌گوید: حدیث واحد را «احدوثه» گویند. از این‌رو مراد از أحدوثه یک حدیث است.۵

اما ابن بری قول فرا را رد می‌کند و معتقد است که: «الأحدوثه» به معنای «الأعجوبه» است نه به مفهوم حدیث واحد و احادیث نبی همه حدیث می‌باشند نه أحدوثه. آن چنان که سیبویه جمع حدیث به صورت «احادیث» را در باب «ما جاء جمعه علی غیر واحده المستعمل» ذکر کرده است و آن را در راستای کلماتی چون عروض و أعاریض، و باطل و أباطیل قابل قبول می‌داند.۱

چگونه می‌توان بین وضع لغوی مفهوم لغوی «حدیث» و کاربرد اصطلاحی آن، نسبت منطقی برقرار کرد؟

آن چنان که در کتب لغت آمده، (گفتار و رفتار و اخبار مربوط به پیغمبر اسلام (ص) و ائمه معصومین)، معنای لغوی حدیث، نمی‌باشد بلکه (حدیث) در لغت به معنی (تازه و نو) و یا (خبر وضع شده) است و این مفهوم خبر می‌تواند شامل هر نوع خبری باشد نه فقط اخبار مربوط به احوال و اقوال نبی (ص) و معصوم.

و لذا لفظ حدیث که پس از اسلام به طور مشخص در خصوص اخبار مربوط به رسول (ص) و ائمه علیهم السلام به کار گرفته شد، کاربرد اصطلاحی واژه مذکور است نه وضع لغوی آن. چون طبع وضع، حدیث می‌تواند هر نوع خبری را در بر می‌گیرد ولی می‌بینیم که پس از اسلام، در خصوص اخبار و اقوال پیغمبر (ص) و ائمه لفظی غیر از حدیث به کار گرفته نمی‌شود؛ و لذا بین مفهوم وضعی لغوی واژه (حدیث) و کاربرد آن در معنای مصطلحش، (اقوال و اخبار مربوط به پیغمبر اسلام و ائمه معصومین) نسبت منطقی عموم و خصوص مطلق حاکم است به این شکل که:

هرکدام از اقوال و افعال نبی (ص) و معصوم حدیث است، برخی احادیث، از اقوال و افعال نبی (ص) و معصومند، برخی احادیث، از اقوال و افعال نبی (ص) و معصوم نیستند.

احادیث نبوی تا عصر اموی

منع تدوین حدیث، از زمان خلیفه اول آغاز شد در زمان دوم شدت یافت و به این ترتیب به بهانه حمایت از قرآن، احادیث نبوی سوزانده شد و دست جامعه از آن دور ماند.۱ این وضع تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز ادامه یافت.

با آن که طبق وصیت عبدالملک، یزیدبن عبدالملک ولیعهد سلیمان بن عبدالملک بود؛ پس از سلیمان، عمر بن عبدالعزیز خلیفه شد و مورد استقبال قرار گرفت.۲

عمربن عبدالعزیز که با وضع پریشان امواج خشم و نفرت شدید مردم از دستگاه نبی‌امیه، روبرو بود، بی‌درنگ در پی دلجویی از محرومان بر آمد و به استانداران حکومت مرکزی نوشت: مردم به فشار و ستم دچارند و آیین الهی در میان آنان وارونه اجرا شده است. اکنون باید گذشته جبران شود و چنین کارهایی پایان پذیرد و از این پس، هیچ کس حق ندارد، پیش از مشاوره با من کسی را کیفر دهد یا به دار آویزد.۳

او برای مبارزه با فساد و تبعیض، تمام دارایی و لباس‌های سلیمان بن عبدالملک را فروخت و بهای آن را، که بیش از ۲۰ هزار دیناربود، به بیت‌المال بازگرداند. افزون بر این،۴ به عموزادگانش فرمان داد اموال عمومی را که تصاحب کرده بودند به بیت‌المال برگردانند.

میراث شوم و بدعت ننگین معاویه در ناسزاگویی به امام علی (ع) را از میان برداشت. فدک را به فرزندان حضرت فاطمه (س) تحویل داد و اعتراف کرد که فدک مال آنها است و نبی‌امیه حقی درآن ندارند.

متأسفانه پس از مرگ او، یزید بن عبدالملک، به خلافت رسید؛ فدک را از سادات فاطمی پس گرفت و در اختیار نبی‌امیه قرار داد.

عمر بن عبدالعزیز، در اقدامی شجاعانه، نگارش احادیث پیامبر (ص) را که از زمان ابوبکر و عمر به دلایل سیاسی ممنوع اعلام شده بود و تا زمان وی ادامه داشت، آزاد ساخت.۱

بنابراین نظر به وضع سیاسی اجتماعی حاکم که به بخشی از آن اشاره شد؛ لفظ حدیث در مفهوم اسلامیش تا زمان عمر بن عبدالعزیز در شعر عرب وارد نشد. از این رو در خصوص مفهوم اسلامی واژه مورد بحث، شواهد شعری از عصر اموی به بعد خواهد بود.

نمونه‌هایی از اشعار شعرای دوره‌های مختلف

کمیت

کمیت با انتقاد از سیاست فاسد اموی در ارائه افکار خود در قالب اسلام، با اشاره به این موضوع امویان مردمانی‌اند که هر سال عقیده نویی را تحت عنوان دین، با حرمت و قداستی الهی همچون حدیث پیغمبر، آورده و روایت می‌کنند و با آن پیروان و هواخواهانشان را به لغزش و گمراهی می‌کشانند می گوید:

لهم کل عام بدعه یحدثونها زلوا بها أتباعهم ثم أوحلوا۲

العبدی الکوفی

ابومحمد، سفیان بن مصعب العبدی الکوفی، از شعراء اهل بیت است، او که شاعری متعهد و شیعی است در مورد مدح نبی، مصیبت امام حسین (ع)، و نیز در ذکر مناقب علی (ع) اشعار فراوانی سروده، که علامه امینی در کتاب الغدیر، آن را گردآورده؛ قصیده او در خصوص واقعه غدیرخم به ۸۶ بیت می‌رسد.۳

عبدی کوفی علاقه فراوانی به کاربرد اوزان خفیف، جهت سهولت و روانی در بیان اشعار داشت. تا آنجا که قصیده‌ای دارد در بحر خفیف با مطلع:

إنا روینا فی الحدیث خبرا یعرفه سائر من کان روی۱

اشاره می‌کند که ما در حدیث، خبری را روایت کردیم که دیگر روایت حدیث نیز آن را می‌دانند.

«الشرع و السنه»

۱ـ نگاهی به واژه الشرع

۲ـ نگاهی به واژه «السنه»

۳ـ شواهد شعری در باب الشرع و السنه

۱ـ نگاهی به واژه «الشرع»

بررسی لغوی واژه «الشرع»

شرع: شرع الوارد یشرع شرعاً و شروعاً: تناول الماء بفیه: آب را بادهانش نوشید. و شرعت الدواب فی الماء تشرع شرعاً و شروعاً أی دخلت:۱ وارد شدند چهارپایان۲

الشرع: در لغت: به مفهوم اظهار و بیان. گویند «خداوند، فلان را مشروع کرد» یعنی آن را آیین و کیش قرار داده کلمه مشرعه (آبشخور مأخوذ از همین است)۳

بررسی لغوی جمع آن واژه «شریعه» با استناد به آیه قرآن

شریعه جمع آن ـ ‌شرائع: راه آشکار خدا بر بندگان، راه روشن و راست، آستانه و بالای در، عتبه.

در لسان العرب به نقل از الفراء در مفهوم واژه شریعه مذکور در قرآن چنین آمده است: «و قال الفراء فی قوله تعالی: ثم جعلناک علی شریعه من الامر; علی الشریعه: علی دین و مله و منهاج، و کل ذلک یقال.» و در همان جا به نقل از قتیبی باز در خصوص همین آیه آمده: «و قال القتیبی: علی شریعه: علی مثال و مذهب».۴

«شرع» و «شریعه» در فرهنگ اسلامی

شرع شامل قواعد و مقررات رسیده از طریق وحی به انبیاء است که شامل مسائل اقتصادی و اخلاقی و حقوقی (یعنی عادات در برابر عبادات) می‌باشد. این معنی اخص شرع است ولی در معنی اعم آنچه را که از شرع به معنی اخص استنباط شود نیز شامل است. عالم به شرع را در اصول عقائد، متکلم گویند و در فروع دین فقیه؛ شرع مقابل عرف و عقل هم استعمال شده است.۱

و الشریعه: همان قبول و التزام عبودیت است. گفته‌اند که: «شریعت روش دین است».۲

خلاصه بحث

شرع: راه آشکار. شرع در اصل مصدر است سپس اسم شده به راه آشکار و به آن شرع (به فتح و کسر اول) و شریعت گفته شده و به طور استعاره به «طریقه خدایی» اطلاق شده است. (نیز گفته‌اند که: شرعه و شریعت هر دو یکی است و آن طریقه واضحه است و اصل آن به معنی ظهور می‌باشد. «ثم جعلناک علی شریعه من الامر فاتبعها و لاتتبع اهواء الذین لایعلمون»۳ یعنی: سپس تو را در راه آشکاری از امر دین قرار دادیم از آن پیروی کن و از هواهای نادانان پیروی نکن، (تکرار: ۵).۴

این واژه پنج بار در قرآن تکرار شده است.۴

۲ـ بررسی مفهوم «سنت» و مباحث مربوط به آن

«سنت» در لغت

السنه: طریقه، عادت و روش پسندیده،۵ و نیز سنه رویاروی نقل و فضیلت است، سنت،۶ رویاروی بدعت است.۷

سنه: روی یارخساره، صورت، پیشانی و هر دو جانب آن، خوی، طبیعت و روش و طریقه.۱

سنه: واجب، حکم، فرمان، قانون، دستور، احادیث نبوی

سنه الله: حکم خدای و امر و نهی او. در لسان به نقل از اللحیانی آمده: سنه الله: أحکامه و أمره و نهیه؛۲

«السنه» در قرآن

در قرآن آمده: «و ان تعودوا فقد مضت سنه الاولین:۱ اگر به عداوت برگردید طریقه گذشتگان، یعنی رویه خداوند درباره کفار که هلاکشان کرد در گذشته روشن است.»

سنت در لغت، به معنی طریقه و روش است. و در اسناد آن به خدا، قانون کلی حاکم، بر جوامع را می‌رساند: «سنت الله الذین خلوا من قبل و لن تجد لسنه الله تبدیلاً».۲

بعضی گویند: در لغت به معنی روش پسندیده است، و گاهی با وجود قرینه در روش بد، و ناپسند، نیز به کار می‌رود: من سن سنه حسنه فله أجرها و اجر من عمل بها و من سن سنه سیئه فعلیه وزرها و وزر من عمل بها.

و بعضی گفته‌اند به معنی روش و طریقه‌ای است که مردم بدان خو گرفته‌اند، خواه خوب، خواه بد. کسانی در معنی آن، دوام را از نظر دور نمی‌دارند، و آن را «سنتت الماء» بیگانه نمی‌شناسند که به معنی «مداومت کردم در ریختن آب» است.۳

سنه: طریقه، رویه. (طبرسی) گوید: سنت و طریقه و سیره نظیر هم‌اند. سنت رسول طریقه اوست. جمع سنت سنن است. «قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فی الارض»،۴ یعنی: پیش از شما، سنت‌هایی وجود داشت، (و هر قوم، طبق اعمال و صفات خود، سرنوشت‌هایی داشتند که شما نیز، همانند آن را دارید) پس در روی زمین، گردش کنید. لازم به ذکر است که این کلمه با مشتقات آن ۱۶ بار در قرآن آمده است.۵

«السنه» در اصطلاح متکلمین و فقها

سنت، در عرف فقها، و متکلمین، در برابر بدعت به کار می‌رود، و عبارت است، از هر حکمی که به اصول شریعت، وابسته است، و بدعت، چیزی است، که مخالف، با اصول شریعت است.

سنت در اصطلاح دیگر، مرادف با ندب و استحباب است که فعل آن، از ترک، اولی و ارجح است: تسامح در ادله سنن، یعنی سهل انگاری در دلیل‌هائی که احکام مستحبات را بیان می‌کند. گاه سنت، بر نماز، نیز اطلاق می‌شود، از باب اطلاق عام، بر خاص.۱

«السنه» در فرهنگ اسلامی

السنه: در لغت: به مفهوم طریقه، عادت و روش پسندیده یا غیر پسندیده. در شریعت عبارت است از روشی اعمال شده در دین، بی‌آنکه واجب دانسته شود. سنت رسول اکرم (ص) عبارت است از قول و عملی که پیامبر رعایت و یا احیاناً ترک کرده است. اگر این مواظبت، به عنوان عبادت باشد سنن هدایت است و اگر برحسب عادت باشد سنن زاید است. پس سنت هدایت بر پاداشتن [= انجام] آن برای تکمیل دین است و ترک آن، کراهت یا بدی دارد. سنن زاید، چیزی است که اخذ آن هدایت است، یعنی برپا داشتنش نیکوست و به ترک آن، کراهت یا بدی تعلق نمی‌گیرد، مثل سیره رسول اکرم (ص) در طرز ایستادن، نشستن، لباس پوشیدن و غذا خوردن. سنت اعمال شرعی مشترک است که میان آنچه از رسول اکرم (ص) در قول، فعل و تقریر صادر شده و یا اعمالی که ایشان بدون وجوب شرعی به آنها عمل کرده است. سنت دو گونه است: ۱ـ سنت هدایت که سنت مؤکد نیز گفته شده، مثل اذان، اقامه، [سنتهای نماز و عبادات دیگر]، مستحباتی که تابع فرایض‌اند، مضمضه و استنشاق، حکم این اعمال مثل واجب است با این تفاوت که تارک واجب شرعی، عقاب می‌شود ولی تارک سنت، عقاب نمی‌شود. ۲ـ سنن زواید، مثل اذان منفرد، مسواک کردن دندان و افعال شناخته شده در نماز و خارج نماز که تارک آن، عقاب نمی‌شود.۱

بنابراین سنت در معانی مختلف استعمال شده است: ۱) طریقه معصوم اعم از قول (= سنت قولی) و فعل (= سنت فعلی) و تقریر وی به این معنی که عمل مردمان به اطلاع معصوم رسیده باشد و او نهی نکند مانند اجرای عقود در عصر رسول (ص) بدون استعمال صیغ العقود.

سنت، حجت است، وحی به معنی است نه به لفظ؛ شارح مجملات کتاب است و مخصص آیه می‌شود ولی ناسخ نمی‌شود (کفایه بغدادی ۴۵ ادب القاضی ۱/۳۴۶-۳۶۸).

۲) سنت به معنی نقل و فضیلت است ۳) سنت رویاروی بدعت است.۲

خلاصه بحث

مراد از (شرع)، پس از اسلام دین اسلام، و منظور از سنت، افعال و اقوال و تقاریر پیغمبر (ص) و اهل بیت معصومین (علیهم السلام) است بنا به نظر شیعه؛ اما اهل تسنن علاوه بر پیغمبر (ص)، افعال، اقوال و تقاریر مربوط به صحابه را نیز جزء سنت می‌دانند.

شواهد شعری در باب «شرع» و «السنه»

خریمه بن ثابت، شاعر شیعی عصر اموی

خریمه بن ثابت، شاعر شیعی عصر اموی، است او قصیده‌ای در بحر طویل دارد که آن را در مدح امیرالمؤمنین علی (ع) و تایید حقانیت امامت و بیعت با ایشان سروده است. شاعر در دو بیت اول همین قصیده بیان می‌دارد که ما با امیرالمؤمنین علی (ع) بیعت کردیم چون او ما را از شر همه فتنه‌های روزگار ایمن داشت و وجود امیرالمؤمنین علی (ع) برای ما کافی بود تا از فتنه‌هایی که می‌ترسیدیم ایمن شویم ما او را سزاوارترین خلق خدا بر امر خلافت یافتیم او آگاه‌ترین قریش به کتاب خدا و سنه نبی است.

اذا نحن بایعنا علیاً فحسبنا أبوحسن مما نخاف من الفتن

وجدنا أولی الناس بالناس إنه أطب قریش بالکتاب و بالسنن۱

بیتی از امام رضا (ع) موضوع «شرع» و «السنه»

دعبل

در کتاب «دعبل شاعر امام رضا (ع)» به نقل از ثقه الاسلام، شیخ عباس قمی در کتاب «نفثه المصدور» و همچنین در کتاب «منتهی الامال» به نقل از کتاب‌های برادران تسنن یک قصیده طولانی از حضرت امام رضا (ع) ذکر کرده است که یکی از ابیات آن این است:

واتل کتاب الله تهدبه و اتبع الشرع علی سنته۲

شواهدی از قرآن کریم در باب واژگان «الشرع» و «السنه»

واژه «شریعه» پنج بار۱ در قرآن کریم تکرار شده است خداوند می‌فرماید: «ثم جعلناک علی شریعه من الامر فاتبعها و لاتتبع اهواء الذین لایعلمون»۲ «سپس تو را در راه آشکاری از امر دین قرار دادیم از آن پیروی کن و از هواهای نادانان پیروی نکن»

اما کلمه «سنه» و جمع آن «سنن» به همراه مشتقاتش شانزده۳ بار در قرآن آمده است؛ که نمونه‌ای از آن را در اینجا می‌آوریم: «قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فی الارض»:۴ «پیش از شما سنت‌هایی وجود داشت، (و هر قومی، طبق اعمال و صفات خود، سرنوشت‌هایی داشتند که شما نیز، همانند آن را دارید) پس در روی زمین گردش کنید.»

الکتاب و کتاب الله

نگاهی به واژه «الکتاب»

شواهد شعری از دوره‌های مختلف

نگاهی به واژه (الکتاب)

بررسی معانی لغوی واژه (الکتاب)

الکتاب: در لغت به معنای آن چیزی است که در آن نوشته می‌شود و جمع آن کتب و کتب است.۱ و مصدر آن: کتباً و کتابه و کتبه و کتاباً است.۲

این واژه دارای معانی لغوی دیگری نیز هست. معانی چون: کاغذ که در آن نویسند ـ نامه، نوشته ـ صفه، ورق ـ کتاب دینی ـ قدر و قضا ـ فرمان، فرض، واجب ـ‌ اجل، مدت.۳

کتب به عنوان فعل آن، نیز دارای معانی مختلفی است. معانی چون: کتب: تحریر کرد، نقش کرد، کند ـ کتب القربه: سر مشک را بست، کتب السقاء: دوخت درز مشک را ـ کتب وصیه: وصیت نامه نوشت و کتب علیه کذا: امر و حکم کرد بر او چنین.

و اهل الکتاب: کسانی که دارای کتاب آسمانی هستند.

و ام الکتاب: اصل و آغاز کتاب، نسخه اصلی یا خطی کتاب.۴ که به سوره حمد نیز گفته می‌شود.

بررسی معانی اصطلاحی واژه (الکتاب) با استناد به آیات و احادیث

الکتاب: در اصطلاح، بر قرآن و گاه بر تورات و گاهی نیز بر فریضه و امر واجب اطلاق می‌شود. آن چنان که زجاج در تفسیر آیه «نبذ فریق من الذین أوتوا الکتاب» مراد از «الکتاب» را «التوراه» دانسته است.۱ همین طور عبارت کتاب الله نیز این گونه است؛ یعنی جایز است که مراد از آن را، (القرآن) بدانیم و یا مقصود از آن را (التوراه) ذکر کنیم، که البته هر دو وجه آن نیز جایز می‌باشد؛۲ اما این موضوع که غرض از ذکر (الکتاب) کدامیک از دو مفهوم مذکور در بالا است به قرینه لفظیه یا معنویه موجود در عبارت بر می‌گردد. همچنین گفته‌اند که مراد از الکتاب هر آن چیزی است که از اعمال نبی‌آدم ثبت و ضبط می‌گردد و به کتابت می‌رسد.۳

کتب: الشیء یکتبه کتبا و کتاباً و کتابه و کتبه: خطه

الکتاب: اسم لما کتب مجموعاً؛ و الکتاب مصدر. و ایضاً ماکتب فیه.۴

در حدیث آمده: «من نظر فی کتاب أخیه بغیر اذنه، فکأنما ینظر فی النار».

ابن الاثیر می‌گوید: این عبارت تمثیلی است بدین معنا که همانطور که انسان از آتش حذر می‌کند می‌بایستی از نگاه کردن به اسرار و امانات دیگران که مورد رضایت صاحبانشان نیست اجتناب کند زیرا در حکم آتش است.۵

در اینجا مراد از کتاب اخیه، هر نوع مکتوبی است که برای صاحبش حکم راز را دارد.

الکتاب: الفرض، و الحکم و القدر۶

الکتاب: گاهی به جای لفظ (فرض) یعنی (فریضه و امر واجب) به کار برده می‌شود؛ آنجا که خداوند متعال می‌فرماید: (کتب علیکم القصاص فی القتلی) و نیز (کتب علیکم الصیام) که (کتب) در هر دو آیه به معنای (فرض) به کار رفته است. همچنین در آیه (کتبنا علیهم فیها) نیز این گونه است و مراد از (کتبنا) همان (فرضنا) است. ۱

اما در حدیث می‌توان به پاسخ رسول اکرم (ص) اشاره کرد آنجا که دو مرد او را به حکم و قضاوت خواستند رسول (ص) به آنها چنین فرمود: «لاقضین بینکما بکتاب الله».

یعنی: (من بین شما دو تن حکم می‌کنم بر طبق حکمی که خداوند در کتاب خود فرو فرستاده یا حکمی که آن را بر بندگانش واجب گردانده است).

می‌بینیم که در اینجا مراد از (کتاب الله) قرآن نمی‌باشد؛ و گفته شده که مراد از (کتاب الله) در حدیث مذکور (حکم الله الذی أنزل فی کتابه، أوکتبه علی عباده) است و قرآن قصد نشده است.۲

  راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.