فایل ورد کامل مقاله مینیاتور و تاریخچه روان‌شناسی؛ بررسی علمی پیوند هنر نگارگری با سیر تحول علم روان‌شناسی


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
فایل ورد و پاورپوینت
20870
3 بازدید
۹۹,۰۰۰ تومان
خرید

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 فایل ورد کامل مقاله مینیاتور و تاریخچه روان‌شناسی؛ بررسی علمی پیوند هنر نگارگری با سیر تحول علم روان‌شناسی دارای ۲۵ صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد فایل ورد کامل مقاله مینیاتور و تاریخچه روان‌شناسی؛ بررسی علمی پیوند هنر نگارگری با سیر تحول علم روان‌شناسی  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی فایل ورد کامل مقاله مینیاتور و تاریخچه روان‌شناسی؛ بررسی علمی پیوند هنر نگارگری با سیر تحول علم روان‌شناسی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن فایل ورد کامل مقاله مینیاتور و تاریخچه روان‌شناسی؛ بررسی علمی پیوند هنر نگارگری با سیر تحول علم روان‌شناسی :

مقدمــــــه :
روانشناسی یعنی : ” مطالعه رفتار” یا ” مطالعه علمی رفتار موجود زنده” ،” مطالعه علمی رفتار و فرایند های روانی ” ، علمی که رفتار و زیرساختهای آن، یعنی فرایندهای فیزیولوژیکی و شناختی را مطالعه می کند و در عین حال حرفه ای است که در آن از دانش حاصل برای حل عملی مسائل انسانی ، استفاده میشود” .

هر چند سابقه علمی روانشناسی بسیار کوتاه است ، اما در همین دوران کوتاه نیز رویدادهای بسیار و در عین حال مهم باعث گردیده است روانشناسی تا بدین حد در ابعاد مختلف حیات آدمی ، بکار گرفته شود.

در سال ۱۸۷۵ ویلیام جیمز ( بطور مستقل و تقریبأ همزمان با وونت) اولین آزمایشگاه را برای مطالعه در زمینه درون نگری یا مشاهده دقیق و نظام دار تجربه آگاه آزمودنیها به وسیله خویشتن در آمریکا تاسیس کرد.
در سال ۱۸۷۹ وونت اولین آزمایشگاه را برای انجام گرفتن تحقیقات روانشناسی در لایپزیک (آلمان) تاسیس کرد.

در سال ۱۸۸۱ وونت اولین مجله را برای معرفی نتیجه تحقیقات روانشناسی ، منتشر ساخت.
در سال ۱۸۹۰ ویلیام جیمز کتاب اصول روانشناسی را به چاپ رسانید.
در سال ۱۸۹۲ استانلی هال ، انجمن روانشناسی آمریکا را تاسیس کرد.
در سال ۱۹۰۴ ایوان پاولف نشان داد که چگونه می توان پاسخهای شرطی شده را ایجاد کرد
بدین وسیله مسیر یا راه را برای پیدایش روانشناسی محرک- پاسخ ، هموار ساخت.
در سال ۱۹۰۵ آلفرد بینه اولین آزمون هوش را با موفقیت در فرانسه تهیه کرد .

در سال ۱۹۰۹ استانلی هال از فروید جهت سخنرانی در دانشگاه کلارک در امریکا دعوت به عمل آورد و در نتیجه باعث گردید شهرت رو به گسترش فروید به طور رسمی و خاصه در امریکا نیز پذیرفته شود.
در سال۱۹۱۳ جان بی . واتسون بیانیه رفتارگرایی کلاسیک را نوشت و طی آن اعلام کرد که روانشناسی تنها باید به مطالعه” رفتار قابل مشاهده موجود زنده ” بپردازد.
در بین سالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۱۸ و در طی سالهای جنگ جهانی اول ، به کارگیری آزمون هوش به طور گسترده آغاز گردید.

در دهه ۱۹۲۰ روانشناسی گشتالت به حداکثر نفوذ خود در بین روانشناسان و نیز در علم روانشناسی نزدیک شد ، در سال ۱۹۳۳ نفوذ نظریه های فروید نا انتشار ” سخنرانیهای مقدماتی ولی جدید در زمینه روانکاوی ” ، بیشتر تحکیم پیدا کرد.
در طی سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ رشد سریع روانشناسی

بالینی در پاسخ به تقاضای بسیار زیاد و فزاینده برای دریافت خدمات بالینی ( ناشی از صدمات حاصل از جنگ جهانی دوم ) ، آغاز شد.
در سال ۱۹۴۳ کلارک هال از رفتارگرایی اصلاح شده که طی آن استنباط های دقیق درباره حالتهای غیر قابل مشاهده درونی مجاز شمرده می شد ، دفاع کرد.
در سال ۱۹۵۱ کارل راجرز با انتشار کتاب خود تحت عنوان ” درمان متمرکز بر مددجو” باعث شد” نهضت بشر دوستانه ” در روانشناسی آغاز گردد.

در سال ۱۹۵۳ بی. اف. اسکینر کتاب معروف خود به نام ” علم و رفتار آدمی” را منتشر ساخت و از نهضت رفتارگرایی همانند واتسون پشتیبانی کرد.
در سال ۱۹۵۴ آبراهام مزلو کتاب انگیزش و شخصیت را منتشر ساخت و باعث گردید ” نهضت بشر دوستانه ” بیشتر تقویت شود.
در طی دو ده ۱۹۵۰ و۱۹۶۰ ، جرقه های تحقیقات جدید باعث گردید علاقه نسبت به شناخت اساس فیزیولوژیکی رفتار و فرایندهای شناختی مجددأ ایجاد گردد.
در سال ۱۹۷۱ اسکینر با انتشار کتاب مجادله انگیز خود تحت عنوان “فراسوی آزاذی و حرمت” ، خشممردم را نسبت به ” رفتارگرایی بنیادگرا” برانگیخت.

در سال ۱۹۷۸ هربرت سیمون به خاطر تحقیقات با ارزشی که در زمینه ” شناخت” انجام داده بود ، برنده جایزه نوبل گردید.
در دهه ۱۹۸۰ نیاز به استقلال جمعی و از طرف دیگر تنوع و گوناگونی فرهنگی در جوامع غربی باعث گردید علاقه برای پاسخ دادن به این سوال که ” چگونه عوامل فرهنگی رفتار آدمی را شکل میدهند ” بطور فزاینده افزایش یابد.
در سال ۱۹۸۱ راجر اسپری به خاطر تحقیقات خود در زمینه دو پاره مخ برنده جایزه نوبل ( در فیزیو لوژی و پزشکی) گردید و ;

***
به هر حال ، مروری بر تاریخچه روانشناسی – پس از پذیرش آن به عنوان یک علم – نشان میدهد که در طی ۱۱۹سال، به پیشرفتهای زیادی نائل آمده است و در دهه اخیر ، روانشناسان( خاصه در کشورهای پیشرفته صنعتی) در ابعاد گوناگون حیات آ دمی به انجام دادن فعالیتهای پژوهشی، آموزشی و مشاوره ای اتغال دارند. بر اساس گزارش انجمن روانشناسی آمریکا که در سال ۱۹۹۳ انتشار یافته است، رشته های اصلی مورد علاقه ” محققان” روانشناسی و درصد روانشناسانی که در هر یک از این رشته ها به فعالیت اشتغال دارند ،

عبارتند از : روانشناسی رشد (۱/۲۵ درصد)، روانشناسی اجتماعی (۶/۲۱ درصد) ، روانشناسی آزمایشی( ۱۸/۱۵ درصد)، روانشناسی فیزیولوژیکی ( ۴/۸ درصد) ، روانشناسی شناختی ( ۴/۵درصد ) ، شخصیت (۳/۵ درصد ) ، و روانسنجی (۸/۴ درصد). از طرف دیگر ، بیشتر روانشناسانی که خدمات حرفه ای خود را در اختیار جامعه قرار داده اند، در یکی از چهار زمینه : روانشناسی بالینی (۶/۶۷ درصد) ، روانشناسی مشاوره ( ۱/۱۵ درصد) ، روانشناسی تربیت و مدرسه( ۸/۹ درصد) ،

روانشناسی صنعتی – سازمانی (۹/۵ درصد) ، و سایر زمینه ها ( ۶/۱ درصد ) ، بکار اشتغال داشته اند. بر اساس همین گزارش ،” ۳۳″ درصد از روانشناسان در بخش خصوصی، “۲۲” درصد در بیمارستانها و کلینیک ها ،”۲۷″ درصد در کحالج ها و دانشگاه ها ، “۴” درصد در مدارس ابتدایی و دبیرستان ها ، “۶” درصد در امور تجاری و دستگاههای دولتی و بالاخره “۸” درصد نیز در سایر محل ها به فعالیت و کار اشتغال داشته اند.

تحول روانشناسی نوین

با گفتن اینکه روانشناسی هم یکی از قدیمی‌ترین نظام‌های علمی و هم یکی از جدیدترین آنهاست، ما با یک تناقض، یک تضاد آشکار شروع می‌کنیم. ما همواره از رفتار خودمان در شگفت بوده‌ایم و اندیشه‌های مربوط به ماهیت انسان بسیاری از کتاب‌های مذهبی و فلسفی ما را پر کرده است. حتی در قرن‌های چهارم و پنجم پیش از میلاد مسیح، افلاطون، ارسطو و دیگر دانشمندان یونان باستان با بسیاری از مسائلی که روانشناسان امروزی با آنها سروکار دارند دست و پنجه نرم می‌کردند، مسائلی مانند حافظه، یادگیری، انگیزش، ادراک، خواب دیدن و رفتار نابهنجار. بنابراین، در موضوع روانشناسی بین گذشته و حال یک استمرار بنیادی وجود داشته است.

اگرچه پیشینه منادیان اندیشه‌ورز روانشناسی به قدمت هر نظام علمی دیگری است، گفته شده که رویکرد نوین به روانشناسی از سال ۱۸۷۹، یعنی اندکی بیش از صد سال پیش، شروع شده است.
تا ربع آخر قرن نوزدهم فیلسوفان ماهیت انسان را از راه گمانه‌زنی، کشف و شهود و تعمیم مبتنی بر تجارب محدود خود مطالعه می‌کردند. دگرگونی زمانی رخ داد که فیلسوفان کاربرد ابزارها و روش‌هایی را که موفقیت آنها قبلاً در علوم طبیعی و زیست‌شناسی ثابت شده بود برای یافتن پاسخگویی به پرسش‌های طرح شده در مورد ماهیت انسان آغاز کردند.

تنها زمانی که پژوهشگران برای مطالعه ذهن به مشاهدات دقیقاً کنترل شده و آزمایشگری روی آوردند روانشناسی هویتی مستقل از ریشه‌های فلسفی‌اش کسب کرد.
علم جدید روانشناسی برای مطالعه موضوع خود به ایجاد روش‌های دقیق‌تر و عینی‌تری نیازمند بود. پس از جدا شدن از فلسفه، بخش مهم تاریخ روانشناسی، داستان پالایش مداوم ابزارها، فنون و روش‌های مطالعه بوده است تا در پرسش‌هایی که روانشناسان می‌پرسند و پاسخ‌هایی که به دست می‌آورند به دقت و عینیت بیشتری دست یابند. اگر بخواهیم مسائل پیچیده‌ای را که امروز روانشناسی را تعریف و تقسیم می‌کنند درک کنیم، نقطه مناسب برای شروع مطالعه تاریخ این رشته قرن نوزدهم است، یعنی زمانی که روانشناسی به یک نظام مستقل با روش‌های پژوهش و استدلال‌های نظری خاص خود تبدیل شد.

فیلسوفان قدیم، نظیر افلاطون و ارسطو، به مسائلی علاقه‌مند بودند که هنوز هم از توجه عام برخوردارند، اما رویکرد آنان به این مسائل با روش روانشناسان امروزی کاملاً متفاوت بود. آن دانشمندان، به معنی امروزی کلمه، روانشناس بودند. بنابراین، ما اندیشه‌های آنان را فقط تا حدی که به‌طور مستقیم به بنیانگذاری روانشناسی نوین مربوط شود بررسی خواهیم کرد.
پس از آنکه نظام علمی جدید آغاز به کار کرد، به بالندگی رسید؛

و این توفیق مخصوصاً در ایالات متحده حاصل شد که در جهان روانشناسی موقعیت برتری را احراز کرده بود و تا به امروز نیز آن منزلت را حفظ کرده است. متجاوز از نیمی از روانشناسان جهان در ایالات متحده کار می‌کنند و بسیاری از روانشناسان سایر کشورها نیز دست‌کم بخشی از آموزش‌های خود را در ایالات متحده دریافت کرده‌اند. همچنین سهم مهمی از ادبیات روانشناسی جهان در ایالات متحده انتشار می‌یابد.

انجمن روانشناسی آمریکا (ای،پی،ای) که با ۲۶ عضو مؤسس پا گرفت در ۱۹۳۰ حدود ۱۱۰۰ نفر عضو داشت و تا سال ۱۹۹۵ تعداد اعضای آن به بیش از ۱۰۰۰۰۰ نفر رسید.
انفجار جمعیت روانشناسان با انفجار اطلاعات مربوط به گزارش‌های تحقیقی، مقاله‌های نظری و بررسی آثار و آراء، بانک‌های اطلاعاتی کامپیوتری، کتاب‌ها، فیلم‌ها، نوارهای ویدئو و سایر منابع انتشاراتی همراه بوده است. برای روانشناس

روانشناسی نه تنها از نظر کارورزان، پژوهشگران، دانشمندان و ادبیات منتشر شده، بلکه از لحاظ تأثیر آن بر زندگی روزمره ما نیز رشد کرده است. صرفنظر از سن، شغل، یا علایق، زندگی شما به گونه‌ای از کار روانشناسان تأثیر می‌پذیرد.
علاقه روانشناسان به تاریخ رشته خود سبب شده است که تاریخ روانشناسی به عنوان یک زمینه تحصیلی درآید. همانگونه که روانشناسانی هستند که در مسائل اجتماعی، داروشناسی روانی، یا تحول نوجوانی دارای تخصص‌اند، روانشناسانی نیز وجود دارند که در زمینه تاریخ روانشناسی متخصص هستند.

بعضی از روانشناسان بر کارکردهای شناختی تأکید می‌کنند، بعضی به نیروهای ناهشیار علاقه‌مندند و دیگران فقط با رفتار آشکار یا با فرآیندهای فیزیولوژی و زیستی شیمیایی سروکار دارند. زمینه‌های علمی فراوانی در روانشناسی نوین وجود دارند که به نظر می‌رسد با هم وجه اشتراک زیادی نداشته باشند به جز اینکه همه آنها علاقه‌مندند به ماهیت یا کردار انسان هستند و هریک با رویکردی به کار می‌پردازند که می‌کوشد به گونه‌ای علمی جلوه کند.

انواع گوناگون روانشناسان، با توافق بر تأثیر گذشته در شکل دادن حال، روش مشابهی را به کار می‌گیرند. برای مثال، روانشناسان بالینی می‌کوشند تا شرایط فعلی مراجعانشان را با بررسی دوران کودکی و تعیین نیروها و رویدادهایی که ممکن است باعث نحوه خاص رفتار یا فکر کردن آنان شده باشد درک کنند. با جمع‌آوری شرح‌حال بیماران، این روانشناسان تکامل زندگی مراجعانشان را بازسازی می‌کنند و اغلب با طی این فرآیند قادر می‌شوند تا رفتارهای فعلی مراجعان را تبیین کنند.
روانشناسان رفتاری نیز تأثیر گذشته را در شکل دادن رفتار فعلی می‌پذیرند. آنان معتقدند که رفتار به وسیله تجربه‌های قبلی مربوط به شرطی شدن و تقویت تعیین می‌شود؛ به سخن دیگر، وضع فعلی شخص می‌تواند به وسیله تاریخچه زندگی او تبیین شود.

علمی مثل روانشناسی در خلاء تحول نمی‌یابد و فقط در معرض تأثیرات درونی قرار ندارد. روانشناسی بخشی از فرهنگ بزرگتر است و بنابراین در معرض تأثیرات بیرونی که ماهیت و جهت آن را شکل می‌دهند قرار می‌گیرد. درک تاریخ روانشناسی باید بافتی را که در آن، نظام روانشناسی از آن سر بر می‌آورد و تکامل می‌یابد در نظر بگیرد؛ یعنی اندیشه‌های غالب در علم زمان (روح زمان یا حال و هوای روشنفکری زمان‌ها) و نیروهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی موجود (آلتمن، ۱۹۸۷؛ فیورو موتو، ۱۹۸۹).

تأسیس رسمی روانشناسی

در نیمه قرن نوزدهم، روش‌های علوم طبیعی برای تحقیق درباره پدیده‌های ذهنی محض به‌طور معمول به کار می‌رفتند. تا این زمان فنون لازم تدوین، ابزارهایی طراحی، کتاب‌های مهمی نوشته و علایق گسترده‌ای برانگیخته شده بودند. فلسفه تجربه‌گرایی بریتانیایی و فعالیت‌های ستاره‌شناسی اهمیت حواس را مورد تأکید قرار می‌دادند و دانشمندان آلمانی چگونگی کارکرد حواس را توصیف می‌کردند. روح اثبات‌گرایی زمان، هماهنگی بین این دو خط فکری را تشویق می‌کرد. اما چیزی که هنوز کم بود وجود کسی بود که آنها را به هم نزدیک سازد و در یک کلمه، علم نوین را بنیانگذاری کند. این گام نهایی توسط ویلهلم وونت برداشته شد.

وونت بنیانگذار روانشناسی به عنوان یک نظام علمی رسمی است. وی اولین آزمایشگاه را تأسیس کرد، سردبیر نخستین مجله روانشناسی بود و روانشناسی آزمایشی را به عنوان یک علم آغاز کرد. زمینه‌هایی را که مورد پژوهش قرار داد ـ ازجمله احساس و ادراک، توجه، احساس درونی، واکنش و تداعی ـ فصل‌های اساسی کتاب‌های درسی شدند که می‌بایست نوشته شوند. اینکه تاریخ روانشناسی پس از وونت شاهد مخالفت‌های زیادی درباره دیدگاه روانشناسی او بوده است از موفقیت‌‌ها و خدمت‌های وی به عنوان بنیانگذار روانشناسی چیزی نمی‌کاهد.

در هرحال وونت از روی عمد به پایه‌گذاری یک علم نوین اقدام کرد. او در پیشگفتار جلد اول اصول روانشناسی فیزیولوژیکی خود (۱۸۷۴ـ۱۸۷۳) چنین نوشت: «کاری که در اینجا به همگان ارائه می‌دهم کوششی برای به وجود آوردن قلمرو نوینی از علم است». هدف وونت این بود که روانشناسی را به عنوان یک علم مستقل رواج دهد. با وجود این، لازم به تکرار است که هرچند وونت را پایه‌گذار روانشناسی می‌دانند، او آن را ابداع نکرد. روانشناسی، چنانکه دیدیم، از یک مسیر طولانی کوشش‌های خلاق به ظهور پیوست.
ویلهلم وونت، به عنوان بنیانگذار علم جدید رو

انشناسی، یکی از مهمترین چهره‌های این رشته است. نسل‌هایی از دانشمندان و دانشجویان برای اینکه تاریخ روانشناسی را بفهمند تحصیل خود را با پرداختن به برخی از ویژگی‌های کلی وونت شروع کردند. با وجود این، پس از گذشت بیش از یک قرن از زمانی که وونت روانشناسی را بنیانگذاری کرد، روانشناسان براساس داده‌های جدید و پالایش داده‌های مشهور، به این نتیجه رسیدند که دیدگاه پذیرفته شده درباره نظام وونت اشتباه بوده است. وونت که همیشه از «بد فهمیده شدن و بد معرفی شدن» می‌ترسید، درست به همین سرنوشت دچار شد (بالدوین، ۱۹۸۰، ص. ۳۰۱).

مکتب‌های فکری در تکامل روانشناسی نوین

در خلال سال‌های اولیه تکامل روانشناسی به عنوان یک نظام علمی مستقل، یعنی در ربع آخر قرن نوزدهم، جهت روانشناسی جدید به مقدار جدیدی به وسیله ویلهلم وونت، یک روانشناس آلمانی، که اندیشه‌های مشخصی درباره چگونگی شکل این علم جدید ـ علم جدید او ـ داشت تحت تأثیر قرار گرفت . او هدف‌ها و موضوع، روش پژوهش و عناوینی که باید مورد پژوهش قرار می‌گرفتند را تعیین کرد. البته او تحت تأثیر روح زمان خود و جریان‌های فکری موجود در فلسفه و روانشناسی قرار داشت. با وجود این، وونت در نقش خود به عنوان عامل روح زمان خطوط فکری گوناگون فلسفی و علمی را درهم ادغام کرد. به این دلیل که او هدایت‌کننده امری اجتناب‌ناپذیر بود‍ روانشناسی برای مدتی در تصور او شکل گرفت.

مدتی نگذشته بود که اوضاع تغییر کرد. در بین روانشناسان که تعدادشان رو به افزایش بود اختلاف نظر بروز کرد. اندیشه‌های تازه در سایر علوم و در فرهنگ عموم رو به پیشرفت بود. با انعکاس یافتن این جریان‌های جدید فکری، بعضی از روانشناسان با طرز فکر وونت در مورد روانشناسی مخالفت کردند و نظرهای خود را ابراز داشتند. با شروع قرن بیستم،

چندین نظام و مکتب فکری به سختی با یکدیگر همزیستی داشتند. در اساس می‌توانیم آنها را تعاریف مختلف ماهیت روانشناسی بدانیم.
اصطلاح مکتب فکری در روانشناسی به گروهی از روانشناسان اطلاق می‌شود که از نظر مسلکی یا ایدئولوژیکی و گاه جغرافیایی، به رهبر یک نهضت ملحق می‌شوند. اعضای یک مکتب فکری نوعاً رویکرد نظری یا عملی مشترکی دارند و بر روی مسائل مشابهی کار می‌کنند. ظهور مکتب‌های فکری مختلف و از بین رفتن و جانشین شدن آنها به وسیله مکتب‌های دیگر یکی از ویژگی‌های چشمگیر تاریخ روانشناسی است.

این مرحله از تحول یک علم، وقتی که هنوز به مکاتب فکری مختلف تقسیم شده است، مرحله پیش پارادایمی خوانده می‌شود (کوهن، ۱۹۷۰). (پارادایم، که یک الگو یا سرمشق است یک راه پذیرفته شده برای تفکر است که برای یک دوره معین سؤال‌های اساسی و پاسخ‌های آنها را برای پژوهشگران آن رشته فراهم می‌آورد). زمانی به مرحله بالغ‌تر یا پیشرفته‌تر یک علم می‌رسیم که دیگر آن علم به وسیله مکاتب فکری مشخص نمی‌شود؛ یعنی اکثریت اعضای آن رشته بر مباحث نظری و روش‌شناسی توافق دارند. در آن مرحله، یک پارادایم یا یک الگوی مشترک تمام رشته را تعریف می‌کند و دیگر واقعیت‌های رقیب وجود نخواهند داشت.

ما در تاریخ فیزیک شاهد کاربرد پارادایم‌هایی بوده‌ایم. مفهوم مکانیسم گالیله ـ نیوتونی حدود ۳۰۰ سال مورد پذیرش فیزیکدانان بود و در خلال این مدت تمام پژوهش‌های فیزیک در آن چارچوب انجام می‌گرفت. اما وقتی که اکثریت دانشمندان و کسانی که در یک رشته علمی کار می‌کنند راه جدیدی برای نگاه کردن به موضوع آن علم یا کار کردن در آن رشته پیدا کردند پارادایم موجود می‌تواند تغییر کند. در فیزیک وقتی که پارادایم اینشتنی جانشین پارادایم گالیله ـ نیوتونی شد این امر به وقوع پیوست. این جانشینی یک پارادایم با پارادایم دیگر را می‌توان به عنوان یک «انقلاب علمی» تصور کرد (کوهن، ۱۹۷۰).

روانشناسی هنوز به مرحله پارادایمی نرسیده است. در تمام طول تاریخ روانشناسی، روانشناسان در جست‌وجوی تعاریف مختلف و قبول و رد آنها بوده‌اند. اما هیچ نظام یا دیدگاهی در به وحدت رساندن مواضع مختلف موفق نبوده است. جورج میلر یکی از پیشروان شناختی گفته است «هیچ روش یا فن معیاری رشته روانشناسی را وحدت نبخشیده و هیچ اصل علمی بنیادی قابل مقایسه با قوانین حرکت نیوتن با نظریه تکامل داروین متصور نبوده است. (میلر، ۱۹۸۵، ص ۴۲).

تنها چیزی که روانشناسان ممکن است در مورد آن توافق نظر داشته باشند این است که «روانشناسی امروز از هر وقت دیگری در طول قرون گذشته نامتجانس‌تر و توافق نظر درباره ماهیت آن بیشتر از همیشه نامتصور است» (ایوانز، سکستون و کاد والادر، ۱۹۹۲).
سایر روانشناسان هم نظری مشابه این دیدگاه می‌دهند. «با نزدیک شدن به پایان قرن (بیستم)، هیچ چارچوب یکپارچه یا مجموعه اصولی که رشته روانشناسی را تعریف و پژوهش را هدایت کند باقی نمانده است» (چی‌یسا، ۱۹۹۲، ص ۳۰۸).

«روانشناسی; یک نظام منفرد نیست بلکه مجموعه‌ای از مطالعات با ساخت‌های گوناگون است» (کاچ، ۱۹۹۳، ص ۹۰۲). «روانشناسی آمریکا خود را پاره‌پاره شده در بین جناح‌های متنازع می‌بیند» (لیهی ۱۹۹۲، ص ۳۰۸). رشته تکه پاره باقی می‌ماند به صورتی که هر گروه به جهت‌گیری نظری و روش‌شناسی خود چسبیده است و با فنون مختلف به مطالعه ماهیت انسان روی می‌کند و خود را با اصطلاحات، نشریات و دام‌های مکتب فکر خود ارتقاء می‌بخشد.

هرکدام از مکاتب فکری اولیه روانشناسی نهضتی اعتراض‌آمیز و انقلابی علیه موضوع سازمان یافته غالب زمان بود. هر مکتب کمبودهای نظام قبلی را بزرگ جلوه می‌داد و تعاریف، مفاهیم و راهبردهای پژوهشی تازه‌ای را برای اصلاح ضعف‌های موردنظر پیشنهاد می‌داد. هنگامی که مکتب فکری جدیدی توجه جامعه علمی را جلب می‌نمود دیدگاه قبلی طرد می‌شد. این تناقض‌های فکری بین موضع‌های قدیم و جدید با سرسختی زیاد از هر دو طرف به منازعه کشیده می‌شد.

اغلب، رهبران مکتب قدیمی‌تر هرگز به ارزش نظام جدید اعتقاد پیدا نمی‌کردند. این رهبران، که معمولاً مسن‌تر بودند، از نظر عاطفی و ذهنی، بیش از آن به موضوع خود وابسته بودند که تغییر کنند. پیروان جوان‌تر و کمتر وابسته به مکتب قدیمی به اندیشه‌های مکتب جدید جذب می‌شدند و از آن حمایت می‌کردند و به دیگران اجازه می‌دادند تا به رسوم خود پایبند بمانند و در انزوای رو به افزایش خود کار کنند.

ماکس پلانک فیزیکدان آلمانی نوشت «یک حقیقت علمی تازه با متقاعد کردن مخالفان و وادار ساختن آنان به دیدن نور حقیقت پیروز نمی‌شود، بلکه پیروزی آن به این دلیل است که مخالفانش سرانجام می‌میرند و نسل جدیدی رشد می‌کند که با آن آشناست» (پلانک، ۱۹۴۹، ص. ۳۳).
چارلز داروین به یکی از دوستانش نوشت «چقدر خوب می‌شد که همه دانشمندان در شصت
الگی می‌مردند، زیرا بعد از این سن مطمئناً با تمام مکاتب نو مخالفت می‌کنند» (به نقل بورستین، ۱۹۸۳، ص ۴۶۸).

تسلط حداقل بعضی از مکاتب فکری موقتی بوده، اما هرکدام از آنها در تحول روانشناسی نقشی حیاتی ایفا کرده است. اگرچه تقسیم‌بندی در روانشناسی امروز شباهت کمی به نظام‌های قبلی دارد، هنوز نفوذ مکاتب مختلف را می‌توان در روانشناسی معاصر دید، زیرا باز هم آئین‌های تازه جانشین آئین‌های قدیمی می‌شوند.

نقش مکاتب فکری در روانشناسی با داربست‌هایی که به بالا رفتن ساختمان‌های بلند کمک می‌کنند مقایسه شده است (هایدبردر،۱ ۱۹۹۳). بدون داربستی که بتوان بر روی آن کارکرد ساختمان نمی‌تواند ساخته شود، اما خود داربست باقی نمی‌ماند؛ زمانی که دیگر نیازی نیست داربست‌ها جمع می‌شوند. به همین قیاس، ساختار روانشناسی امروز، در چارچوب و خطوط راهنمایی (داربست‌هایی) که به وسیله مکاتب فکری پایه‌گذاری شده‌اند ساخته شده است.

برحسب تحول تاریخی مکاتب فکری است که پیشرفت موجود در روانشناسی را به بهترین وجه می‌توان درک کرد. مردان و زنان بزرگ کمک‌های الهام‌بخشی نموده‌اند، اما اهمیت کار آنان هنگامی آشکار می‌شود که در زمینه اندیشه‌هایی که قبل از اندیشه‌های آنان بیان شده ـ
ندیشه‌هایی که براساس آن اندیشه خود را ساخته‌اند ـ و کارهایی که بعد از کارهای آنان صورت گرفته است مورد بررسی قرار گیرند.

خدمت‌های تجربه‌گرایی به روانشناسی

با توسعه تجربه‌گرایی، فلاسفه رویکردهای گذشته نسبت به دانش را کنار گذاشتند. هرچند آنان هنوز هم با بسیاری از همان مسائل سر و کار داشتند، اما رویکرد آنان به این مسائل جزءنگری، ماشین‌گرایی و اثبات‌گرایی بود.

تأکیدهای تجربه‌گرایی را مجدداً مورد توجه قرار دهید: نقش اولیه فرآیندهای احساسی، تجزیه تجربه‌های هشیار به عناصر، ترکیب عناصر برای تشکیل تجارب پیچیده از راه مکانیسم تداعی و عطف توجه به فرآیندهای هشیار. نقش عمده‌ای که تجربه‌گرایی در شکل دادن به علم نوین روانشناسی بازی کرد به زودی روشن خواهد شد. خواهیم دید که مسائل مورد علاقه تجربه‌گرایان موضوع اصلی روانشناسی را تشکیل داد.

تا نیمه قرن نوزدهم، فلسفه آنچه را در توان داشت انجام داده بود. توجیه نظریه‌ای برای یک علم طبیعی ماهیت انسان استقرار یافته بود. آنچه لازم بود تا این نظریه را به واقعیت تبدیل کند یک برخورد آزمایشی با موضوع بود و این کار می‌رفت تا تحت نفوذ فیزیولوژی آزمایشی با فراهم کردن انواع آزمایش‌هایی که مبنای روانشناسی نوین را پی‌ریزی کرد ایجاد شود.

پیشرفت‌هایی در فیزیولوژی اولیه

پژوهش‌های فیزیولوژیکی که روانشناسی نوین را تحرک بخشید و به آن جهت داد دستاورد اواخر قرن نوزدهم است. کوشش در این زمینه نیز مانند همه زمینه‌های دیگر پیشینه خود را داشت، یعنی کارهای اولیه‌ای که زیربنای فیزیولوژی قرار گرفتند. فیزیولوژی درخلال سال‌های دهه ۱۸۳۰ به صورت یک رشته علمی مبتنی بر آزمایش درآمد و این کار در وهله نخست تحت نفوذ یوهانس مولر فیزیولوژیست آلمانی (۱۸۵۸ـ۱۸۰۱)، که از به کار بستن روش‌های آزمایشی در فیزیولوژی جانبداری می‌کرد، صورت پذیرفت.

پژوهش درباره کارکردهای مغز

چندین نفر از فیزیولوژیست‌های اولیه خدمت‌های قابل توجهی به مطالعه درباره کارکردهای مغز کرده بودند. کار آنان به سبب کشف مناطق خاص مغز و توسعه روش‌های تحقیق که بعدها به‌طور گسترده‌ای در روانشناسی فیزیولوژیکی به کار بسته شد برای روانشناسی اهمیت دارد. یکی از پیشروان پژوهش درباره رفتار بازتابی یک پزشک اسکاتلندی به نام مارشال هال (۱۸۵۷ـ۱۷۹۰) بود که در لندن کار می‌کرد. هال مشاهده کرد چنانچه پایانه‌های عصبی حیواناتی که سرشان از تن جدا شده است در معرض تحریک قرار گیرند تا مدتی به حرکت خود ادامه می‌دهند ا

و چنین نتیجه گرفت که سطوح مختلف رفتار به قسمت‌های مختلف مغز و نظام عصبی وابسته است. او به ویژه چنین فرض کرد که حرکت ارادی به مخ، حرکت بازتابی به نخاع، حرکت غیرارادی به تحریک مستقیم ساختمان عضلانی و حرکت تنفسی به مغز تیره مربوط است.

  راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.