فایل ورد کامل زندگینامه و معرفی شاعران ایرانی
توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد
فایل ورد کامل زندگینامه و معرفی شاعران ایرانی دارای ۵۹ صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد فایل ورد کامل زندگینامه و معرفی شاعران ایرانی کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
فهرست:
فردوسی 4
نظم داستانهای حماسی 7
عطار نیشابوری 20
آثار عطار 25
منظومهها 25
فوت عطار 26
فردوسی
از آغاز بــایــد کـه دانـی درست سرمـــایــه گوهران از نخست
کـــه یــزدان ز ناچیز چیز آفرید بـــدان تـــا توانایی آرد پدید
سـرمـایه گــوهران این چــــهار بـرآورده بیرنج و بیروزگار
یــــکی آتشی بــر شده تـابناک میان آب و باد از بر تیره خاک
نخستین که آتش به جنبش دمـید زگرمیش پس خشکی آمد پدید
وزان پـس ز آرام سردی نــــمود ز سردی همان بــازتر میفزود
چو این چار گوهر بــه جای آمدند ز بــــهر سپنجی سرای آمدند
گــــهرها یــک انــدر دگر ساخته ز هــــر گونه گردن برافراخته
پـــدیـــد آمـد این گــنبد تـیزرو شگفتی نــماینده نــو بـه نـو
ابـر ده و دو هفت شد کـــدخــدای گـــرفتند هر یـک سزاوار جای
در بـــخشش و دادن آمـــد پدیــد بـبخشید دانا چنان چون سزید
فلکـها یــک انــدر دگــر بسته شد بـجنبید چون کار پیوسته شـد
چودریاوچونکوهوچوندشتوراغ زمین شد به کردار روشن چراغ
ابوالقاسم فردوسی از لحاظ زنده کردن تاریخ و داستان ملی و از جهت نفس تازه دمیدن به زبان فارسی بی شبهه بزرگترین شاعر ایران زمین است. و دیگر سرایندگان و گویندگان ما در این هنر به پایه او نمیرسند استادی به بزرگی تاریخ که دریچهای به جهان ادبیات گشود هم او بود که پارسی را زنده کرد و با شیوایی سخن، ادبیات را ماندگار کرد. تا آنجا که آوازهاش تا کرانها پیچید.
فردوسی یکی از ستارگان درخشان آسمان ادب فارسی و از مفاخر نامآور ملت ایران است و به سبب همین عظمت مقاوم و مرتبت، زندگی او مانند سایر بزرگان درجه اول ایرانی با افسانهها و روایات مختلف آمیخته شده است.
دریغا شخصی بدین بزرگی و مقام، شرح حال و تاریخ زندگیاش ناقص و مجهول است و آنچه بر ما معلوم است اندکی از بسیار است. تولد او در سال ۳۲۹ در قریه باژ از ناحیه طبران طوس بوده یعنی همان جا که امروزه آرامگاه اوست. فردوسی مردی وطنپرست و در میهن پرستی استوار بود. این مطلب را میتوان در جای جای شاهنامه و خصوصاً از شور و عشقی که فردوسی در ستایش ایران و نژاد ایرانی دارد به خوبی دریافت. وی سی و پنج سال برای سرودن شاهنامه رنج برد و تمام دارایی خود را از دست داد و در پایان عمر تهیدست شد چرا که عشق به ایران و ایرانی تا آنجا در وجودش رسوخ کرده بود که بر آن شد تاریخ میهن خود و افتخارات گذشته آن را که در خطر نیستی و فراموشی میدید احیا کند و بتواند از بلاغت و فصاحت معجزهآسا و شیوایی سخن خود بهرهمند شود و آن را از زوال و فراموشی برهاند. و باید گفت که در این راه خدایی کرد. تا آنجا که حتی در مرگ پسرش از ادامه کار باز نایستاد تا شاهنامه را همانگونه که از نامش بر میآید جاودان نماید، برای ایرانی که میخواست جاودان بماند. زبان از گفتن هر آنچه در این ۳۵ سال بر او گذشته، قاصر است. باشد که پاسش «بداریم این دردانه تاریخ را».
فردوسی از تاریخ نیاکان خود و از داستانها و افسانهها و تاریخ ایران اطلاع و یا به داشتن آنها شوق و علاقه داشت و تربیت خانوادگی وی را بر این داشت که بدون مشوق و محرک، خود به این کار عظیم دست زند. در حالی که تذکرهنویسان در شرح حال فردوسی نوشتهاند که او به تشویق سلطان محمود به نظم شاهنامه پرداخت و علت این اشتباه آن است که نام محمود را در نسخ موجود شاهنامه، که دومین نسخه شاهنامه فردوسی است خود شاعر گنجانیده است.
نسخه اول شاهنامه که منحصر بود به منظوم ساختن متن شاهنامه ابومنصوری، هنگامی آغاز شد که ۱۹ سال از عمر دولت سامانی باقی بود و اگر فردوسی تقدیم منظومه خود را به پادشاهی لازم میشمرد ناگزیر به درگاه آل سامان که خریدار اینگونه آثار بود، روی مینمود و به هر حال نمیتوانست در آن تاریخ به درگاه سلطانی که هنوز روی کار نیامده بود بشتابد. محمود، ترک زاد غزنوی نه تنها در شاهنامهی استاد طوس تأثیری نداشت، بلکه تنها کار او قصد قتل گوینده آن به گناه دوست داشتن نژاد ایرانی و اعتقاد به تشیع بوده است و بس.
نظم داستانهای حماسی:
فردوسی ظاهراً در اوان قتل دقیقی حدود (۳۶۹-۳۷۶) به نظم داستانهایی مشغول بوده که بعضی از داستانهای منفرد مانند «بیژن و گرازان» را باید در رأس همه قرار داد. داستان بیژن و گرازان یا رزم بیژن و گرازان و یا داستان منیژه و بیژن از داستانهای مشهور قدیم بود که غیر از فردوسی برخی دیگر شعرای عهد غزنوی نیز اشاراتی بدان کردهاند. این ابیات منوچهری یکی از آن اشارات است:
شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک چـــو بــیـژن در میان چـاه او من
ثــــریـــا چون منیژه بر سر چاه دو چشم من بر او چون چشم بیژن
و در یک قطعه منسوب به فردوسی نیز اشاراتی به داستان بیژن میبینیم:
در ایـوانها نقش بـیـژن هــنوز بــه زنــدان افــراسیاب انـدر است
و این بیت اخیر از شهرت فراوان داستان بیژن و منیژه حکایت میکند تا بدانجا که تصاویر آنها را در ایوانها و بر دیوار خانهها نیز نقش میکردهاند. فردوسی بنابر آنچه از تحقیق در سبک کلام وی در داستان بیژن و گرازان بر میآید، این داستان را در ایام جوانی سروده بود.
یکی از دلایل این مدعا استعمال الفهای اطلاقی فراوانی است که زیاد از حد در این داستانها دیده میشود. دلیل این امر آن است که فردوسی چنانکه در دیگر موارد شاهنامه دیده میشود، هنوز به نهایت پختگی و استادی و مهارت نرسیده بود. برای مثال در میان نود بیت از یک قسمت این داستان ابیات زیر دارای الفهای اطلاقیست:
بپیچید بــر خــویشتن بیژنا کـه چون رزم سازم برهنه تنا
زتـــورانیان من بدین خنجرا بـبـرم فـراوان سـران را سـرا
به پیمان جدا کرد از او خنجرا به چربی کشیدش به بند اندرا
چو آمد بــه نزدیک شاه اندرا گــو دست بسته بــرهنه سرا
یـکی دست بسته بـرهنه تنا یــکی را زپــــولاد پـیراهنـا
نبینی که ایـن بدکنش دیمنا فزونی سگالد هــمی بــرهنـا
یعنی ده درصد ابیات قافیههایی با الف زائد دارند. نظیر چنین مواردی در اشعار فردوسی کمتر مشهود است. تاریخ شروع نظم شاهنامه دقیقاً معلوم نیست ولی از چند اشاره فردوسی میتوان تاریخ تقریبی آن را معین کرد. شروع کار فردوسی حدود سالهای ۳۷۵-۳۷۱ هجری است.
فردوسی از امرای نزدیک، کسی را لایق آن نمیدانست که اثر عظیم و جاودان خود را بدو تقدیم کند و همواره در پی بزرگی میگشت که سزاوار آن اثر بدیع باشد و سرانجام محمود غزنوی بزرگترین پادشاه عصر خود را یافت.
من این نامه فرخ گرفتم به فــال همی رنـج بردم به بسیار سال
نــدیــدم سرافراز و بخشیدهیی پـــگـاه کیان بــر درخشندهای
همه این سخن بر دل آسان نبود جز از خامشی هیچ درمان نبود
بــه جایی نبود هیچ پیدا درش جز از نـام شاهی نبود افسرش
کـه انــدر خــور باغ بایستمی اگــر نـیـک بـودی بشایستمی
سخن را نگه داشتم سال بیست بدان تا سزاوار این گنج کیست
جـهانـدار محمود بــا فر وجود که او را کند ماه و کیوان سجود
بــیامد نشست از بـر تخت داد جـــهاندار چــون او ندارد بیاد
از این ابیات بخوبی ثابت میشود که فردوسی همواره در فکر آشنایی با پادشاهی بزرگ بوده که شاهنامه خود را بنام وی کند و آخر کار قرعه به نام محمود زد. گویا این امر در شصت و پنج یا شصت و شش سالگی شاعر حدود سال ۳۹۴ یا ۳۹۵ اتفاق افتاد. در این روزگار فقر و تهیدستی او به نهایت رسیده و ضیاع و عقار موروث خود را در راه نظم حماسه ملی ایران از دست داده بود.
نخستین نسخه منظوم شاهنامه شهرت بسیار یافت و طالبان از آن نسخهها برداشتند، با آن که پدید آورنده آن شاهکار به پیری گراییده بود و تهیدستی بر او نهیب میزد، هیچیک از بزرگان و آزادگان با دانشور که از منظومه زیبای او بهرهمند میشدند در اندیشه پاداشی برای آن آزاد مرد بزرگوار نبودند در حالی که او نیازمند یاری آنان بود و میگفت:
چو بگذشت سال از برم شصتوپنج فزون کردم اندیشه درد و رنج
بــه تــاریــخ شاهان نیـــاز آمدم بــه پیش اختر دیر ساز آمدم
بــزرگــان و بـــا دانش آزادگــان نبشتند یـکسر سخن رایــگان
نشسته نــظاره مــن از دورشــان تو گفتی بدم پیش مزدورشان
جـــز احسنت ازیشان نبد بــهرهام بگفت اندر احسنتشان زهرهام
ســـر بـــدرههای کهن بــسته شد وزان بند روشن دل خسته شد
در چنین حالی بود که دلالان تبلیغاتی محمود ترک زاد به اندیشه استفاده از شهرت دهقانزاده بزرگوار طوس افتادند. و او را به صلات جزیل محمود، که برای گستردن نام و آوازه خود به شاعر میداد، امیدوار کردند و بر آن داشتند که شاهنامه خود را که تا آن هنگام بنام هیچکس نبود به اسم او درآورد. او نیز پذیرفت و بدین ترتیب یکی از ظلمهای فراموش ناشدنی تاریخ انجام یافت.
فردوسی باز به تجدید نظم و ترتیب و تنظیم نهایی شاهنامه و افزودن داستانهای نو سروده بر آن همت گمارد و به مدح محمود غزنوی در موارد مختلفی از آن پرداخت و نسخه دوم شاهنامه در سال ۴۰۰-۴۰۱ هجری آماده تقدیم به دستگاه ریاست و سلطنت محمودی شد و فردوسی از انجام این اشتباه آن دید که نمیبایست.
بدین گونه که پس از ختم شاهنامه آن را از غزنین به طوس برد و به محمود تقدیم کرد و خلاف انتظاری که داشت مورد توجه و محبت پادشاه غزنین قرار نگرفت و با آن که بنا بر روایات مختلف پادشاه غزنوی تعهد کرده بود که در برابر هر بیت یک دینار بدو بدهد به جای دینار درهم داد. این کار مایه خشم دهقان بزرگمنش طوس گشت چنانچه بنابر همان روایت همه درهمهای محمود را به حمامی وقفاعی بخشید!
علل اختلاف فردوسی و محمود بسیار است و مهمترین آنها اختلاف نظر آن دو بر سر مسائل سیاسی و نژادی و دینی است. فردوسی در شاهنامه بارها بر ترکان تاخته بود و حال آنکه محمود ترک زاده بود و سرداران او همه ترک بودند و او و فرزندانش فقط با «تاجیکان» به پارسی سخن میگفتند و با این احوال طبعاً تحمل دشنامهای فردوسی به اباء و اجداد او برایش دشوار بود. بدتر از همه اینها فردوسی شیعه بود و مانند همه شیعیان در اصول دین به معتزلیان نزدیکی داشت و بالاتر از اینها مشرب فلسفی او هم از جای جای شاهنامه آشکار است. اما محمود دشمن هر شیعه و کشنده و بردار کننده هر معتزلی و هر فلسفی مشرب بود.
او سنی متعصب و کرامی خشک خاماندیشی بود و فقط با خام اندیشانی که به گرد او زبان به تأیید اعمالش در خراسان و ری و هندوستان میگشودند سر سازگاری داشت نه با آزاده مرد درست اندیشه آزاد فکری چون فردوسی که از پشت آزادگان و بزرگان آمده بود.
فردوسی ناگهان حربه تکفیر را بالای سر خود دید و تهدید شد که به جرم الحاد در زیر پای پیلان ساییده خواهد شد. پس ناگزیر از دام بلا گریخت و از غزنین به هرات رفت و با اسماعیل وراق، پدر ازرقی شاعر پناه برد و شش ماه در خانه آن آزاد مرد پنهان بود تا طالبان محمود به طوس رسیدند و بازگشتند. چون فردوسی ایمن شد از هرات به طوس و از آنجا به طبرستان نزد پادشاه شیعی مذهب باوندی آن دیار به نام «سپهبد شهریار» رفت و بدو گفت که در این شاهنامه همه سخن از نیاکان بزرگ تو میرود، بگذار تا آن را به نام تو کنم.
لیکن او از بیم تیغ محمود لرزان بود و بدین کار تن در نداد. بعد از این حوادث فردوسی از طبرستان به خراسان بازگشت و آخرین سالهای نومیدی و ناکامی خود را به تجدید نظرهای نهایی در شاهنامه و بعضی افزایشها بر ابیات آن گذرانید تا به سال ۴۱۱ هجری در زادگاه خود «باژ» در گذشت و در باغی که ملک او بود مدفون گردید، و همانجا مزار اوست.
روحش شاد و یادش جاودان باد این اختر تابناک آسمان شعر.
عطار نیشابوری
خالقا، یارب به حق آنگه که من هـرکه را دیدم بگفت از تو سخن
از همه نـوعی خریدارش شـدم یاری او کردم و یارش شـــدم
من خـریداری ز تــو آمـوختم هرگزت روزی به کس نفروختم
چون خریداری تـو کردم بسی هرگزت نفروختم چون هر کسی
در دم آخــر خــریـداریـم کن یــار بی یاران تویی یاریم کن
فریدالدین ابوحامد محمدبن ابوبکر ابراهیم بن اسحق عطار کدکنی است. ولادتش به سال ۵۳۷ در کدکن از توابع نیشابور اتفاق افتاده است. پدر عطار همواره آرزو داشت تا پسرش درجات کمال را طی کند و بعد بعنوان جانشین پدر کمر به خدمت خلق ببندد.
در همان زمان یکی از ارادتمندان حکیم معلمی بود که در مدرسه شافیعه کوی مسجد عقیل تدریس میکرد و او به شیخ حمزه نیشابوری معروف بود که با دیدن پسرکی خوش سیما با تعریف و تمجید از آن کودک پدرش حکیم ابراهیم را تشویق کرد تا فرزند را به مکتب او برده برای تربیت به وی سپارد و ابراهیم هم با تحقیق درباره او پیشنهادش را پذیرفت و بدین سان محمد به دوران تحصیل پانهاد و الفبا را آموخت و چیزی نگذشت که با کلام خدا آشنا شد و او در مکتب از دیگر همسالان سبقت میگرفت.
حدود دو سال بعد به مدارس علمیه شهر راه یافت و با اینکه محمد از نظر سنی بسیار جوان بود میتوانست در کنار علوم عربی به علوم دینی یعنی تفسیر روایات احادیث و فقه نیز اشتغال ورزد پس از گذراندن دورههای مختلف بتدریج به درسهای عمیقتر پرداخت و فنون ادبی سنگین علم حکمت کلام و نجوم را آغاز کرد و علم طلب و گیاهشناسی را نیز نزد بزرگان آن روزگار فرا گرفت و علوم متعارف زمان خود را آموخت و بالاخص در ادب عربی و فهم اشعار و احادیث و آیات قرآنی به مقامی در خور توجه دست یافت.
روزها از پی هم میگذشت و او به فراگیری مشغول بود تا اینکه حمله مغولها به خراسان آغاز شد. قبل از حمله، عطار همراه خانواده پدری خود به شادیاخ رفتند تا از گزند حملات آنها در امان باشند عطار در این روزگار چنان از دیدن فجایع آنها به درد آمده بود و برای اینکه خود را تسکین دهد برای اولین بار شروع به سرودن کرد تا بتواند از غم و درد درونی خود بکاهد و اولین شعری که سرود این بود:
چون روی تو در هلاک خواهد بـودن قسم تــو دوگز مغاک خواهد بـودن
بر روی زمین چند کنی جای و سرای چون جای تو زیر خاک باید بودن
خــلقند بـه خــاک بـی عــدد آورده از حـــکــم ازل رای ابــــــد آورده
ای بس کــه بـگردد در و دیـوار فلک مــا روی بـــه دیـــوار لـحد آورده
دو چشم ز اشک خیره میبـاید کـرد از بــس کـه غم ذخیره میباید کـرد
تا چند بـه آب پــاک روشن داریـم رویی کـه به خاک تیره میباید کـرد
شیر اجلت چو در کمین خواهد بود در خــــاک فتادنت یقین خواهد بود
در دور زمان ماز املاک خواهد بود قسمت ززمان دوگز زمین خواهد بود
در ایام جوانی عطار که همزمان با سفرش به هند بود، که این سفر برای او دو پیامد داشت: یکی اینکه بر علم و معرفت خود افزود و دیگری دل بستن در گرو دختری زیبا بود. چنانکه برای بار دوم شروع به سرودن شعر کرد. داستان به اینگونه است: در هند محمد شیفته دختری میشود که بعد از مدتی جست و جو میفهمد که آن دختر خوش سیما دخترعموی بزرگ بنام عالمشاه است و چون ناامید شده بود که امکان رسیدن به او میسر نیست این شعر را سرود:
هــر کس رخ تــو بدید حیران ماند وز لعل لب تو لب به دندان ماند
وانکس که سر زلف پریشان تو دید کــافر بــاشد اگـر مسلمان ماند
در این میان که استادش با او همراه بود به او امید داد با عمویش در این مورد صحبت کند و عمویش با شرایط خاصی با ابن وصلت یعنی ازدواج محمد و عهد جهان موافقت کرد. روزگار به خوشی سپری میشد تا اینکه زمانه نامهربانی خود را به او نشان داد و آن از دست دادن عهد جهان بود وی به شدت مریض شد و هیچ طبیبی نتوانست آن را معالجه کند و به همین علت او فوت کرد و بار دیگر عطار غمگین شد و شروع به سرودن کرد.
بعد از مدتی شیخ سعدالدین ابوالفضلبن الربیت هدایت وی را به عهده گرفت و مراحل ابتدایی سلوک را میگذراند و وارد جرگه اهل دل شد و اولین مراحل ابتدایی را گذراند و همه اینها در سن ۳۰ سالگی وی اتفاق افتاد. عطار در شهر یکی از نامآورترین مردان روزگار خود بود و از نامآوران عرصه عرفان و تصوف بود. عطار در اوج فکری و سیر سلوک عارفانه بود و به حکمت و عرفان توجه داشت و همواره سعی داشت تا از حوادث روزمره زندگی مفاهیم عمیق را درک کند.
در آن زمان تنها تکیهگاهش یادگاری بود که از عهد جهان برای او باقی مانده بود و آن پسرش بود که متأسفانه او نیز برای نجات یک فرد جوان در درگیری جان خود را از دست میدهد و عطار بار دیگر غمگین میشود و به حادثه تأسف باری که برایش رخ داده و او را بیقرار ساخته نالان میشود. همانگونه که عطار به داروگری میپرداخته، و سرگرم طبابت بوده نقل کردهاند: که روزی، در دکان عطاری خود مشغول معامله بوده که درویشی آنجا میآمد. و چند بار شیءلله گفت: وی به درویشی نپرداخت. درویش گفت: ای خواجه تو چگونه خواهی مرد؟ عطار گفت: چنانکه تو خواهی مرد! درویش گفت: تو همچون من میتوانی مرد؟ عطار گفت بلی! درویش کاسه چوبین زیر سر نهاد و گفت الله و جان داد. عطار را حال متغیر شد و دکان بر هم زد و به این راه درآمد.
آثار عطار
اسرار نامه، الهی نامه، مصیبت نامه، جواهر الذات، وصیت نامه، منطقالطیر، بلبل نامه، حیدرنامه، شترنامه، مختارنامه، شاهنامه، خسرونامه، دیوان غزلیات، قصاید، رباعیات.
منظومهها
مظهر العجایب، هیلاجنامه، لسانالغیب، مفتاح و الفتوح، بیسرنامه.
از میان مثنویهای عرفانی دلانگیز از همه مهمتر و شیواتر که باید آن را تاج مثنویهای عطار دانست، منطقالطیر که منظومهایست رمزی بالغ بر ۴۶۰۰ بیت دارد.
موضوع آن بحث طیور از یک پرنده داستانی بنام سیمرغ است مراد از طیور در اینجا سالکان راه حق و مراد از سیمرغ وجود حق است. از میان طیور که اجتماع کرده بودند هدهد سمت راهنمای آنان را پذیرفت و آنانرا که هر یک به عذری متوسل میشدند (تعریض به دلبستگیها و علایق انسان به جهان که هریک به نحوی مانع سفر او بسوی حق میشود)، با ذکر دشواریهای راه و تمثیل به داستان شیخ صنعان، در طلب سیمرغ به حرکت میآورد و بعد از طی هفت وادی صعب که اشاره است به هفت مرحله از مراحل سلوک (یعنی: طلب، عشق، معرفت، استغناء، توحید، حیرت، فقر و فنا)، بسیاری از آنان بعلل گوناگون از پای در آمدند و از آن همه مرغان تنها سیمرغ بیبال و پر و رنجور باقی ماندند که به محضر سیمرغ راه یافتند و در آنجا غرق حیرت و انکسار و معترف به عجز و ناتوانی و حقارت خود شدند و به فنا و نیستی خود در برابر سیمرغ توانا آگهی یافتند تا بسیار سال برین بگذشت و بعد از فنا زیور بقا پوشیدند و مقبول درگاه پادشاه گردیدند.
فوت عطار
در حدود سال ۶۱۷ هجری بدنبال فتنه سراسری چنگیز یکی از سرداران خود بنام نغار جار به قصد تصرف نیشابور آمد وقتی که مشغول شکستن مقاومت مردم بود تیری بر قلبش فرود آمد و کشته شد.
او داماد چنگیزخان بوده و دخترش برای انتقامجویی، از پدرش ویران ساختن نیشابور را خواستار میشود و چنگیزخان برای اینکه کسی از نیشابور فرار نکند همه مردم نیشابور را تا چند روز بدون آب و غذا در صحرا نگه داشت تا دختر چنگیز به آنجا آمد و قصد جان همهمردم شهر را کرد اما در آن میان شخصی بود که از همسر نغارجار خاست که ۴۰ تن از هنرمندان و دانشمندان را با خود به اسارت به ترکمنستان پیش چنگیز خان ببرد و او هم پذیرفت و عطار هم جزء آن اسیران بود.
عطار در مقابل مردم نیشابور ایستاد و آنها را به مقاومت و پایداری دعوت کرد. سردار مغول او را به بند کشید و با اسب به زمین کشاند تا حدی که مرگ را در چشمان خود دید در بین اسرا یکی از دوستان عطار بنام خادم صادق به پرستاری وی پرداخت.
در زندانی که روزگار میگذرانیدند روزی جلاد وارد زندان شد و شمشیر خود را کشید تا شیخ را که پیرتر از همه بود بکشد اما خادم شیخ از او خواست که هزار درهم بدهم و شیخ را بخرد و جانش را نجات دهد. اما شیخ به جلاد گفت: مرا مفروش که ارزشم بیش از این درهمهاست و در همین هنگام یکی از سربازان مغول برای اینکه توهینی به او کرده باشد گفت: پیر را مکش در ازای آن یک توبره کاه به تو میدهم و شیخ گفت: بفروش مرا که بیش از این نمیارزم در همان زمان شمشیر جلاد بر گردن شیخ فرود آمد و چون زخم کاری نبود و شیخ هنوز جان در بدن داشت انگشت در خون خود فرو برد و نوشت:
در کوی تو رسم سر فرازی این است مـــستان ترا کمینه بازی این است
با این همه رتبه هیچ نــتوانم گفت شایدا که تو را بنده نوازی این است
قتل او به سال ۶۱۸ بوده است و مزارش در شهر نیشابور است.
سعدی
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نـجوشم
بههوش بودمازاولکهدلبهکسنسپارم شمایل توبدیدم نهعقل ماند نههوشم
مگرتوروی بپوشی وفتنه باز نشانی کهمنقرار ندارم کهدیده از تـو بپوشم
مرامگویکهسعدیطریقعشق رها کن سخنچه فایدهگفتنچوپندمیننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
ابومحمد مشرفالدین (شرفالدین) مصلحبن عبداللهبن شرف الدین شیرازی، ملقب به ملک الکلام و افصح المتکلمین بی شک یکی از بزرگترین شاعران ایران است که بعد از فردوسی آسمان ادب فارسی را به نور خیره کننده خود روشن ساخت. این روشنی با چنان نیرویی همراه بود که هنوز پس از گذشت هفت قرن تمام از تأثیر آن کاسته نشده و این اثر پارسی هنوز پابرجاست و استوار است.
از احوال شاعر در ابتدای زندگیش اطلاعی در دست نیست اما آنچه مسلم است دانش وسیعی اندوخته بود. در حدود سال ۶۰۶ هجری در شهر شیراز در خاندانی که همه از عالمان دین بودند چشم به جهان گشود. مقدمات علوم ادبی و شرعی را در شیراز آموخت و سپس در حدود سال ۶۲۰ برای اتمام تحصیلات به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه آن شهر به تحصیل پرداخت.
مــرا در نظامیه ادرار بــود شب و روز تلقین و تکرار بود
بعد از این سفر سفرهای دیگر سعدی به حجاز، شام، لبنان،روم رفته چنان که خود میفرماید:
در اقصای عالم بگشتم بسی بـسر بردم ایام با هر کسی
تمتع به هر گوشهای یـافتم زهر خرمنی خوشهای یافتم
سفری که سعدی در حدود سال ۶۲۰ آغاز کرده بود مقارن سال ۶۵۵ با بازگشت به شیراز پایان گرفت و از آن پس زندگی را به آزادگی و ارشاد و خدمت بخلق گذرانید. سعدی عمر خود را به سرودن غزلها و قصائد و تألیفات رسالات مختلف و شاید وعظ و تذکیر میگذراند. و در این دوره یکبار نیز سفری به مکه کرد و از راه تبریز به شیراز بازگشت.
نکته مهم در زندگی سعدی این است که در زمان زندگیش از شهرت و اعتبار خاصی بهرهمند شد و سخنانش مورد استقبال شاعران هم عصرش قرار گرفت. آنچنانکه یکی از شاعران هم عصر او سیفالدین محمد فرغانی، که در «آقرا» از شهرهای آسیای صغیر میزیست چنان شیفته آثار سعدی بود که علاوه بر استقبال از چندین غزل او چند قصیده هم در مدح او ساخته و برای او فرستاده که مطلع یکی از آنها این است:
به جای سخنگر به تو جان فرستم چناندان که زیره به کرمان فرستم
سعدی همچنان به اندوختن و سرودن روزگار میگذرانید و عمر پر بار خود را بدین گونه سپری میکرد اما این بزرگ، همواره سعی و تلاش خود را کافی ندانسته چنانکه در آغاز گلستان میگوید:
یک شب تامل ایام گذشته میکردم و بر عمر تلف کرده خود تأسف میخوردم و سنگ سراچه دل را به الماس آب دیده میسفتم و این ابیات را مناسب حال خود یافتم…
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
یزد دانلود |
دانلود فایل علمی 